حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : طبسی، نجم الدین، 1334 -

عنوان قراردادی : موارد السجن فی النصوص و الفتاوی. فارسی

عنوان و نام پديدآور : حقوق زندانی و موارد زندان در اسلام / نجم الدین طبسی؛ مترجمان محمدعلی ابهری، بوذر دیلمی معزی، هادی رمضانی.

مشخصات نشر : قم : بوستان کتاب قم(انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، 1387.

مشخصات ظاهری : 679 ص.

فروست : بوستان کتاب قم؛ 648. حقوق؛ 9. فقه و حقوق؛ 111.

شابک : 120000 ریال 9789640901809 :

وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری.

يادداشت : ص.ع. لاتینی شده: Najm- ed- din- e Tabasi. Hoghugh- e zendani va mavared- e zendan dar eslam= The rights of prisoners and the cases of imprisonment in islam.

يادداشت : چاپ قبلی: بوستان کتاب قم (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، 1382(بدون فروست عنوانی).

يادداشت : چاپ دوم.

یادداشت : کتابنامه: ص. [665] - 679؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : زندان (فقه)

موضوع : زندانیان (فقه)

موضوع : تبعید (فقه)

موضوع : زندانیان

موضوع : زندان -- احادیث

موضوع : زندان -- جنبه های مذهبی -- اسلام

شناسه افزوده : احمدی ابهری، محمدعلی، مترجم

شناسه افزوده : دیلمی، بوذر، 1340 - ، مترجم

شناسه افزوده : رمضانی، هادی، 1347 - ، مترجم

شناسه افزوده : حوزه علمیه قم. دفتر تبلیغات اسلامی. بوستان کتاب قم

رده بندی کنگره : BP195/6/ط2م9041 1387

رده بندی دیویی : 297/375

شماره کتابشناسی ملی : 2331617

[مقدمات پژوهش]

مقدّمه [مؤلف]

باسمه تعالي

الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ* و الصلاة و السلام علي النبي المصطفي محمد و اهل بيته الطاهرين سيّما بقيّة اللّه في الأرضين الحجّة بن الحسن المهدي- أرواحنا لتراب مقدمه الفداء.

بيش از ده سال پيش، كتابچه اي به دستم رسيد كه مؤلف آن، بعضي از مسائل اسلامي از جمله مسألۀ زندان را به صورتي محدود و گذرا- با اشاره

به موارد اندكي- مطرح كرده بود. اين امر مرا بر آن داشت كه با گستردگي، عمق و شمول بيشتري به جستجو و پژوهش در اين زمينه بپردازم تا كليات و تفاصيل و خصوصيات آن شناخته و جوانبش گردآوري شود. بدان اميد كه بتوانم با پاسخگويي به تعدادي از سؤالاتي كه با موضوع ارتباط دارد سيماي كاملي از اين مسأله عرضه كنم.

برخي از اين سؤالات عبارتند از:

1. آيا در اسلام جرايمي وجود دارد كه براي آن ها مجازات زندان در نظر گرفته شده باشد؟

2. آيا زندان به موارد مشخص و محدودي منحصر است كه تجاوز از آن ها جايز نيست يا اينكه مجازات زندان، از جملۀ مجازات هاي تعزيري است كه تعيين مورد و مقدار آن به دست حاكم شرع است؟

3. آيا جرايمي وجود دارد كه مجازات آن ها حبس ابد باشد؟

4. رفتار دولت اسلامي با زندانيان چگونه بايد باشد؟ آيا روشي تربيتي و اصلاحي وجود دارد كه اين رفتار، بر آن استوار باشد؟

5. آيا زندانيان مي توانند با بستگانشان ارتباط داشته باشند و با آنان ملاقات كنند؟ اگر پاسخ مثبت است، در چه مواردي؟

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 22

6. آيا زنداني در طول مدت محكوميت خود مي تواند از زندان خارج شود؟ اگر پاسخ مثبت است، در چه صورتي؟

7. آيا زنداني در دولت اسلامي شكنجه مي شود؟ اگر پاسخ مثبت است، با چه شرايطي؟

8. اگر زنداني پس از شكنجه يا تهديد به بازداشت و شكنجه، به چيزي اعتراف كند چنين اعترافي از نظر شرعي چه ارزشي دارد؟ و پرسش هاي بسيار ديگر.

اين تفاصيل و جزئياتي كه از ارتباط و هماهنگي شكل موضوع با تمام ابعادش نشأت مي گيرد، تمام توانم را-

با توفيق الهي- در مورد تحقيق دربارۀ اين موضوع، به مدت چهار سال به خصوص در تعطيلات تابستاني حوزۀ علميۀ قم به خود جلب كرد. در اين مدت، به جوامع حديثي و فقهي مراجعه كردم، در درياهاي آن غوطه خوردم و گمشده ام را در ژرفاهاي آن جستم، آن گاه به بيش از صد مورد دست يافتم و بر مواردي كه اعم از حبس ابد، تحت نظر بودن و بازداشت موقت بود آگاه شدم.

در گام نخست، آيات و رواياتي كه با زندان مرتبط بود و يا به نحوي به زندان اشاره داشت، گردآوردم. در دومين گام، در پي يافتن دلالت آيات و روايات و درستي اسناد احاديث به كاوش پرداختم. در گام سوم، به فتاواي فقيهان در مورد موضوع مورد بحث- با مراعات تقدّم زماني و سال وفات- رجوع كردم. در گام چهارم، فتاوايي را كه با زندان ارتباط داشت و به قواعد عمومي- بدون ورود نصّي خاص در آن مورد- مستند بود، نقل كردم. در گام پنجم، به موارد اتفاق و اختلاف اماميه و غير اماميه پرداختم.

مدّعي نيستم اين تحقيق جامع و مانع است، ولي با توجه به اينكه كمتر كسي در اين مورد به خصوص، تأليف كرده است و نيز به دليل ندرت تحقيقات ويژه در اين موضوع و موارد ديگر در تحقيقات عالي حوزوي، مي توانم بگويم: - به شكر خدا- بر موارد نادر در رشته و موضوع خودش دست يافته ام و آن را گرد آورده ام.

با وجود اين، كتاب حاضر آغازي است براي آناني كه مي خواهند در اين باره در درياي فقه اسلامي غوطه ور شوند.

در پايان دوست دارم توجه خوانندۀ گرامي را به نكات زير

جلب كنم:

1. اين كتاب، كتاب فتوا نيست، بلكه تنها ارائۀ ادلّه و فتاواست. كسي كه نظر نهايي را در هر مسأله مي خواهد بايد به فقيهان و مراجع محترم تقليد مراجعه كند و فتوايشان را در اين مورد جويا شود.

2. براي آگاهي بر مباني غير اماميه و فتاوايشان در اين مورد، يا مقايسه با مباني اماميه، رواياتي

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 23

را كه از غير اماميه وارد شده است مي آورم. بايد اشاره كنم: هر يك از اماميه و غير اماميه- بنابر اختلاف در بعضي مباني اصولي مانند قياس و استحسان- روش استدلالي خاصّ خود را دارند، گرچه در اصول مهم ديگري مانند حجّيت ظواهر كتاب متّفقند.

3. مواردي كه در مورد حبس ذكر كردم واقعا همۀ آن ها، موارد حبس نيست، بلكه تمام عناويني كه تحت عنوان حبس در مذاهب و آراي اسلامي بود، آوردم تا تمام موارد را- كه در مورد آن ها رأي به لزوم حبس بوده- جمع آورم كه آن گاه بايد با گزينش استدلال موارد درست، لزوم حبس را تعيين نمود.

4. جاي تأسّف است كه بعضي از كتب، به برخي رواياتي كه گوشه اي از قضيّه و موضوع بحث را روشن مي كند اكتفا كرده است، آن گاه مدّعي شده به تعريف اسلام از اين قضيّه رسيده است بدون اينكه به روايات معارض و اسناد روايات و تميز صحيح از ضعيف آن ها مراجعه كند و به فتاواي فقيهان و مستندات اين فتاوا توجهي داشته باشد.

علاوه بر آن در پاره اي اوقات، نويسنده از شعارهاي غير اسلامي خوش آب و رنگ- كه مربوط به زندان و زندانيان است- متأثّر مي شود و آن را بدون دليل به اسلام نسبت

مي دهد و يا از قوانين اسلامي بدون دليل و برهان بيزاري مي جويد. من خواستم كه هر نظر بنيادي در اين پژوهش، بر دليل و برهان خودش متّكي و از هر شايبۀ غير اسلامي پيراسته باشد.

5. مايلم كه اين كوشش بر اساس مقايسۀ بين آراي همۀ فقيهان مسلمان باشد و كوشيدم هيچ نظر اسلاميي از اين محدوده بيرون نماند وگرنه بحث در چارچوب رأي اماميه منحصر مي شد. امّا بسيار متأسّفم؛ زيرا بسياري از نوشته ها در موضوعات مختلف- كه كتابخانه هاي اسلامي مملو از آن است- به نقل آراي مذاهب چهارگانه بسنده كرده و به روايت يا نظري كه در مصنّفات اماميه تدوين شده، وقعي ننهاده است؛ در حالي كه تأليفات اماميه و روايات و آراي فقيهان، به ده ها هزار يا بيشتر مي رسد، بلكه بعضي از اين نوشته ها- كه متأسّفانه به پاي اسلام گذاشته مي شود- به آراي بعضي از منحرفان از اسلام، مانند خوارج و … پرداخته و از نوشيدن جرعه اي از سرچشمۀ گوارا و پاك فقه فقيهان اماميه خودداري ورزيده است. در مقابل مي بينيم كه بسياري از نوشته هاي اماميه بر اساس مقارنۀ بين فقه اماميه و فقه مذاهب ديگري بنيان نهاده شده است؛ مثلا انتصار، خلاف، تذكرة الفقهاء، منتهي المطلب و بسياري از كتب ديگر، بر اين اساس نوشته شده اند.

6. بايد اين حقيقت را گوشزد نمايم كه هر جزئي از احكام اسلامي كه به عرصه اي از عرصه هاي حيات اجتماعي متعلّق است، تنها زماني نتيجۀ صحيح و كامل به بار مي آورد كه همۀ اين احكام بر تمام حيات اجتماعي تطبيق و پياده شود و از اينجا، نتيجه مي گيريم مجموعۀ احكام

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 24

زندان،

نتيجۀ تربيتي و عملي خود را نمي دهد مگر با وجود حكومت اسلاميي كه همۀ احكام اسلام را در تمام جنبه هاي حيات جامعه تحقق بخشد.

7. اين كتاب دو قسمت دارد: اوّل موارد زندان- كه عمدۀ مباحث اين مجموعه است- و آن چهارده باب دارد و هر بابي شامل فصولي است كه گاهي از بيست فصل نيز در مي گذرد. امّا قسم دوم مركّب از بيست فصل و در مورد حقوق و احكام زنداني و ديگر مباحث تاريخي و … مربوط به اين موضوع است.

8. اين تحقيق را بر گروهي از اساتيد بزرگ و والامقام حوزۀ علميۀ قم و نيز بعضي از نويسندگان و دانشوران عرضه كردم و آنان با بسياري از نكته هاي سودمند و تذكرهاي بجا و ارزشمند- كه از آن ها در رفع عيب و نقص كتاب بهره جستم- بر من منّت نهادند و وجود شريفشان در مراجعۀ اين تحقيق و مطالعۀ دقيق آن متحمّل زحمت بسيار شد به ويژه شيخ و استاد ما، آية اللّه شيخ محمد فاضل لنكراني، و حضرت آية اللّه اشتهاردي، حجّة الاسلام و المسلمين شيخ علي كوراني، برادر عزيزم حجّة الاسلام شيخ محمد جعفر طبسي، حجّة الاسلام شيخ محمد علي انصاري و … همان گونه كه برخي ديگر با مطالعۀ بخشي از اين نوشته بر من منّت نهادند به خصوص آية اللّه شيخ يوسف صانعي، حجّة الاسلام و المسلمين سيّد جعفر مرتضي عاملي، و حجّة الاسلام شيخ محمد جواد طبسي و … ايشان بر من منّت زيادي دارند كه فراموش نمي كنم و در پايان دوست دارم بگويم: من رساله اي شبيه اين رساله، دربارۀ «موارد تبعيد» تهيه كرده ام كه اميدوارم در آيندۀ نزديك

آن را به چاپ برسانم. خداوند توفيق دهاد.

قم- نجم الدين طبسي

3/ 2/ 1411 روز ميلاد امام باقر عليه السّلام

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 25

پيش گفتار [مترجمان]

كتابي كه پيش رو داريد، ترجمۀ كتاب موارد السجن في النصوص و الفتاوي تأليف جناب حجّة الاسلام و المسلمين آقاي نجم الدين طبسي است كه به گونه اي تحقيقي و مستدل به ابعاد گوناگون زندان و احكام زندان و زندانيان در اسلام پرداخته و به شيوه اي علمي، با استفاده از آيات و روايات و آراي فقيهان شيعه و سني، مسائل ياد شده را بررسي كرده است.

آقاي طبسي فرزند مرحوم آية اللّه العظمي حاج شيخ محمد رضا طبسي، در سال 1334 شمسي در نجف اشرف به دنيا آمدند. دورۀ مقدّمات حوزوي را در زادگاه خويش در محضر پدر بزرگوار فرا گرفتند، آن گاه در قم، مرحلۀ سطح و خارج را گذرانيدند و هم اكنون به تأليف و تدريس دروس حوزوي مشغول هستند. جناب ايشان از بيست سال پيش به تأليف دست زدند و از جملۀ آن هاست: رجعت از نظر شيعه؛ نظام الجيش في الاسلام و اصول الحرب؛ چشم اندازي به حكومت مهدي؛ الوهابية دعاوي و ردود؛ الامام الحسين (ع) في مكة المكرمة؛ رجال الصحيحين في الميزان (چاپ نشده)؛ النفي و التغريب في مصادر التشريع الاسلامي؛ دراسات فقهية في مسائل خلافية؛ صوم عاشورا بين السنة و البدعة؛ رجال مقارن و كتاب حاضر.

اين كتاب، از زمان انتشار با استقبال محافل علمي روبه رو شد و بزرگاني هم چون: رهبر معظّم انقلاب اسلامي حضرت آية اللّه خامنه اي، مرحوم شهيد آية اللّه مرتضي بروجردي، آية اللّه صانعي، آية اللّه يزدي، آية اللّه اردبيلي، مرحوم حجّة الاسلام و

المسلمين شيخ محمد مهدي شمس الدين (رئيس مجلس اعلاي شيعيان لبنان)، حجّة الاسلام و المسلمين شيخ احمد وائلي، علامه حسن امين (قاضي صيدا)، علّامه يوسف محمد عمرو (قاضي طرابلس)، علّامه حسن طراد (فقيه و شاعر عرب زبان لبنان)، مرحوم استاد احمد آرام، عبد الوهاب كاشي (عالم و نويسندۀ

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 26

عرب زبان) و ديگر شخصيت ها، كار مؤلف را ستودند. در روزنامه و مجلّات فارسي و عربي نيز به نقد و بررسي و معرفي آن پرداخته و حتي در لبنان گردهمايي براي آن ترتيب داده شد و متفكران اسلامي دربارۀ آن بحث و بررسي كردند.

در اينجا به ذكر روزنامه ها و مجلّات فارسي و عربيي مي پردازيم كه از اين كتاب (موارد السجن في النصوص و الفتاوي) به صورت مستقيم و غير مستقيم سخن گفته اند. اين، علاوه بر مصاحبه هايي است كه با مؤلف محترم انجام شده است:

فراسو، نشريۀ دانشجويي دانشگاه علوم رضوي مشهد، سال اوّل، ش 3 و 4 (دي 79- فروردين 80)، ص 78- 79.

پيام حوزه، نشريۀ شوراي حوزۀ علميۀ قم، سال سوم، ش 2 و 3 (تابستان و پاييز 1375)، ص 266.

آينۀ پژوهش، قم، سال دوم، ش 2 (مرداد و شهريور 1370)، ص 64- 65.

روزنامۀ رسالت، ش 3119 (30/ 7/ 75)، ص 5.

الرصد، نشريۀ خانۀ فرهنگ جمهوري اسلامي ايران، لبنان، ش 59، 1996 م، ص 250- 252.

الفكر الاسلامي قم، سال چهارم، ش 13 و 14 (محرم الحرام- جمادي الآخر، 1417)، ص 393- 394.

مجلۀ آفاق الحضارة الاسلامية، سال اوّل، ش اوّل (آبان 1375)، تهران، ص 180.

نور علم، دورۀ چهارم، ش 5، ص 41.

روزنامۀ النهار، لبنان، 18/ 8/ 1993.

مجله البلاد، لبنان، سال پنجم،

ش 226 (ذو القعده 1415/ 1995)، ص 46- 47.

مجلّۀ حوزه، ش 32 (خرداد و تير 1368)، ص 195.

مجلّۀ حوزه، ش 46 (مهر و آبان 1370)، ص 141.

روزنامۀ كيهان، ش 15592 (20/ 12/ 74)، ص 6.

چهار جلسه گفت وگو و مصاحبه دربارۀ موارد السجن و كتاب النفي و التغريب در «اذاعة النور» بيروت.

سه جلسه مصاحبه در مورد موارد السجن و كتاب هاي ديگر مؤلف در راديو عربي ايران (برون مرزي).

مؤلف در تأليف اين كتاب ده سال- كه چهار سال آن، پي درپي بود- زحمت كشيدند و در اين

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 27

راه، همسرشان در تحقيق و به خصوص استخراج مطالب به ياري شان شتافتند.

هدف مؤلف از تأليف اين كتاب، خدمت به نظام قضايي اسلام و نشان دادن پويايي و قوّت فقه اماميه و گستردگي مدارك و فصول آن بوده است.

از اين رو، مترجمان به جهت غناي كتاب و ارتقاي سطح علمي جامعۀ اسلامي به خصوص علاقه مندان مباحث فقهي و حقوقي به ترجمۀ اين كتاب دست زدند. شيوۀ كار بدين صورت بود كه هر يك، ترجمۀ بخشي از كتاب را بر عهده گرفتند و در پايان يكي از مترجمان، تمام ترجمه را به دقت بررسي كرد و تا حدّ توان به يك دست ساختن آن پرداخت.

در اينجا شايسته است از نويسندۀ محترم كه با تشويق ها و راهنمايي هاي مكرر خويش و نيز تقريظ زير مترجمان را مورد عنايت قرار دارند، سپاس گزاري كنيم و توفيق ايشان را از خداوند بخواهيم:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ* الحمد للّه علي جزيل نعمائه و سلام علي منقذ البشرية من ظلمات الجهل إلي نور الهداية، نبيّنا محمد بن عبد اللّه- صلّي اللّه عليه و آله

و سلم- و علي أهل بيته السادات البررة، أمناء سرّ اللّه و عيبة علمه.

و بعد فقد اتّصل بي العلّامة الجليل السيّد محمد كاظم شمس- حفظه اللّه- و أبدي رغبته في ترجمة كتاب- موارد السجن في النصوص و الفتاوي- إلي الفارسيّة فرحّبت بالفكرة شاكرا لسماحته و مكبرا لجهوده المباركة.

كما أشكر أصحاب السماحة، السادة العلماء: السيّد محمد علي أحمدي أبهري و السيّد هادي رمضاني، و أبا ذر الديلمي المعزي- من فضلاء الحوزة العلمية بقم المقدسة- الذين شمروا السواعد و تحمّلوا أعباء ترجمة هذا الكتاب فبذلوا قصاري جهدهم و أتعبوا أنفسهم الزكيّة، فيسّروا لقرّاء الفارسية الاستفادة منه، جزاهم اللّه خير الجزاء.

قم، الحوزة العلمية، 24 ربيع الأول 1419 نجم الدين الطبسي

مترجمان بر اين نكته تأكيد دارند كه، مجازات زندان در اسلام، به عنوان مجازاتي اصلي مطرح نيست؛ موارد مجازات زندان در نظام كيفري اسلام به تعداد انگشتان يك دست هم نمي رسد و نگاهي گذرا به ديدگاه هاي عالمان اسلامي، بيانگر آن است كه آنان به مجازات هايي كه در سيستم هاي عدالت كيفري به عنوان «مجازات هاي سالب آزادي» مطرحند، به ديدۀ منفي مي نگرند و آن را نادرست مي دانند. آنان امروزه علاوه بر معايب متعدد اين مجازات ها براي جامعه و

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 28

شخصيت بزهكار، از زندان به عنوان «دانشگاه جرم» نام مي برند. توجه كامل و دقيق به موارد ذكر شده در كتاب حاضر نيز، مبيّن اين موضوع است كه غالب قريب به اتفاق اين موارد، تنها به عنوان بازداشت هاي احتياطي و به ويژه بازداشت موقت تا تكميل تحقيقات مطرح است و روشن است امروزه ابزارها و وسايل ديگري نيز، تأمين كنندۀ غرض قضات، جهت دست رسي به متهم

و جلوگيري از فرار او وجود دارد كه از آن جمله، قرارهاي ذكر شده در مادۀ 129 آيين دادرسي كيفري، از قبيل التزام با قول شرف، التزام با تعيين وجه التزام، كفالت و اخذ وثيقه است.

به اميد آن روزي كه جامعۀ اسلامي ما به مرحله اي از رشد و كمال و پويايي برسد كه بتوانيم با اجراي كامل قوانين كيفري اسلام، به تعزير، آن گونه كه مورد نظر شارع مقدس بوده است و بايد به عنوان ابزاري در جهت اصلاح، تربيت و بازسازي بزهكاران، مورد استفاده قرار گيرد، عمل كنيم و ناچار نباشيم تعزير را تنها در قالب مجازات سالب آزادي مطرح سازيم. «1»

گفتني است از مؤلف محترم كه اجازۀ ترجمۀ كتاب را دادند و نيز به دقت ترجمه را بررسي كردند و خواندند و تذكّرهاي به جايي دادند، صميمانه تشكّر مي كنيم. در ضمن، استدراكاتي كه مؤلف به چاپ قبلي كتاب افزوده اند و در آن چاپ وجود ندارد، ترجمه و در اينجا آورده شده است.

در پايان مترجمان اميد دارند ترجمۀ كتاب، به علاقه مندان فايده برساند.

مترجمان 1381

______________________________

(1). علاقه مندان مي توانند براي تبيين بيشتر بحث مجازات سالب آزادي، به كتاب زير رجوع كنند:

سيّد محمد علي احمدي ابهري، اسلام و دفاع اجتماعي، چاپ اوّل، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم 1377، ص 235- 299.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 29

بخش اوّل موارد زندان

اشاره

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 31

فصل اوّل حبس در مورد قتل

1. زندان در اتهام قتل

اشاره

رواياتي از هر دو فرقه (شيعه و سني) در مورد حبس متهم به قتل وارد شده است چنان كه بسياري از فقيهان ما و مالك بن انس، به مضمون آن ها فتوا داده اند؛ اگر چه محقق حلّي، شهيدين و ديگران مخالفت كرده اند به اين دليل كه اين مورد، مجازاتي است كه سببش ثابت نشده است. در مورد مدت حبس نيز اختلاف كرده اند: بسياري از فقيهان فتوا داده اند كه مدت حبس شش روز است و بعضي آن را سه روز دانسته اند و نيز به برخي ديگر نسبت داده شده كه مدت آن را تا يك سال هم دانسته اند. با اين حال، همۀ اين مطالب- همان طور كه صاحب جواهر بدان تصريح كرده- تنها در مورد اتهام به قتل است و اتهام ايراد جرح را شامل نمي شود. «1»

ما نخست به روايات و بعد به سخنان فقيهان اشاره مي كنيم:

روايات

1. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إنّ النّبي كان يحبس في تهمة الدم ستّة أيّام؛ فإن جاء أولياء المقتول ببيّنة، و إلّا خلّي سبيله؛ «2»

سكوني از امام صادق- عليه السّلام- روايت كرده كه فرمود: پيامبر متهم به قتل را شش

______________________________

(1). جواهر الكلام، ج 41، ص 260.

(2). كافي، ج 7، ص 370، ح 5.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 32

روز زنداني مي كرد. اگر اولياي مقتول بينه مي آوردند بر اساس آن حكم مي كرد، وگرنه متهم آزاد مي شد.

شيخ طوسي اين روايت را با دو سند- كه در يكي از آن ها ابو اسحاق وجود دارد- آورده است: اگر اولياي مقتول دليلي آوردند زنداني را نگه مي دارند، وگرنه آزادش مي كنند. «1»

در جاي

ديگر، اين روايت را اين گونه آورده است: اگر اولياي مقتول بينه اي آوردند، قتل ثابت مي شود. «2»

علّامۀ مجلسي- رحمه الله- فرمود: بنا بر قول مشهور، اين روايت ضعيف است. «3»

2. عن علي أنّه قال: لا حبس في تهمة إلّا في دم و الحبس بعد معرفة الحقّ، ظلم؛ «4»

حبس، تنها در اتهام به قتل وجود دارد و حبس پس از شناخت حق، ظلم است.

3. و عنه [أمير المؤمنين عليه السّلام] أنّه دخل يوما إلي مسجد الكوفة من الباب القبلي، فاستقبله نفر فيهم فتي حدث يبكي، و القوم يسكّتونه، فوقف عليهم أمير المؤمنين عليه السّلام فقال للفتي: ما يبكيك؟ فقال:

يا أمير المؤمنين! إنّ أبي خرج مع هؤلاء النفر في سفر للتجارة، فرجعوا و لم يرجع أبي، فسألتهم عنه، فقالوا: مات، و سألتهم عن ماله، فقالوا: لم يخلّف مالا. فقدّمتهم إلي شريح فلم يقض لي عليهم بشي ء غير اليمين، و أنا أعلم يا أمير المؤمنين! أنّ أبي كان معه مال كثير.

فقال لهم أمير المؤمنين عليه السّلام: ارجعوا. فردّهم معه و وقف علي شريح، فقال: ما يقول هذا الفتي، يا شريح؟ فقال شريح: يا أمير المؤمنين! إنّ هذا الفتي ادّعي علي هؤلاء القوم دعوي، فسألته البيّنة فلم يحضر أحدا، فاستحلفتهم. فقال أمير المؤمنين: هيهات يا شريح! ليس هكذا يحكم في هذا. فقال شريح:

فكيف أحكم يا أمير المؤمنين فيه؟ فقال علي عليه السّلام: أنا أحكم فيه و لأحكمنّ اليوم فيه بحكم ما حكم به بعد داود النبي عليه السّلام أحد. ثم جلس في مجلس القضاء و دعا بعبد اللّه بن أبي رافع- و كان كاتبه- و أمره أن يحضر صحيفة و دواة، ثم أمر بالقوم أن يفرّقوا في نواحي المسجد

و يجلس كلّ رجل منهم إلي سارية، و أقام مع كلّ واحد منهم رجلا و أمر بأن تغطّي رءوسهم و قال لمن حوله: إذا سمعتموني كبّرت فكبّروا. ثم دعا برجل منهم، فكشف عن وجهه، و نظر إليه و تأمّله و قال: أ تظنّون أنّي لا اعلم ما صنعتم بأبي هذا الفتي؟

أنّي إذا لجاهل! ثم أقبل عليه فسأله. فقال: مات يا أمير المؤمنين! فسأله: كيف كان مرضه؟ و كم مرض؟

______________________________

(1). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 152، ح 39 و ص 174، ح 23.

(2). همان، ص 312، ح 5.

(3). نك: ملاذ الاخيار، ج 16، ص 303، 356، 681؛ مرآة العقول، ج 24، ص 203.

(4). دعائم الاسلام (سندش مرسل است)، ج 2، ص 539، ح 1916؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 17، ص 403، ح 3 و ج 18، ص 272، ح 1.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 33

و أين مرض؟ و عن أسبابه في مرضه كلّها و حين احتضر، و من تولّي تغميضه؟ و من غسّله؟ و ما كفن فيه؟

و من حمله؟ و من صلّي عليه؟ و من دفنه؟ فلمّا فرغ من السؤال رفع صوته. و قال: الحبس! الحبس! فكبّر، و كبّر من كان معه، فارتاب القوم و لم يشكّوا أنّ صاحبهم قد أقرّ.

ثم دعا برجل آخر فقال له مثل ما قال للأوّل. فقال: يا أمير المؤمنين! إنّما كنت واحدا من القوم و قد كنت كارها لقتله و أقرّ بالقتل. ثم دعاهم واحدا واحدا من القوم فأقرّوا أجمعون ما خلا الأوّل و أقرّوا بالمال جميعا و ردّوه و ألزمهم ما يجب من القصاص. فقال شريح: يا أمير المؤمنين! كيف كان حكم داود

في مثل هذا الذي أخذته عنه؟ …؛ «1»

از علي- عليه السلام- روايت شده كه حضرتش روزي از در رو به قبلۀ مسجد كوفه وارد شد كه جماعتي به جلو حضرت درآمدند: در ميان آنان جواني بود كه مي گريست، ولي آن جماعت ساكتش مي كردند. علي- عليه السلام- در مقابلشان ايستاد و رو به جوان كرد: چرا مي گريي؟ گفت: اي امير المؤمنين! پدرم با اين جماعت براي تجارت به مسافرت رفت.

آنان بازگشتند، ولي پدرم بازنگشت. از اين رو، سرگذشت پدرم را از آنان پرسيدم.

گفتند: مرد. از مالش پرسيدم، گفتند: چيزي به جا نگذاشت.

از اين رو، اينان را به نزد شريح بردم و او تنها آنان را سوگند داد و حقّ مرا از آنان نستاند و من مي دانم پدرم مال فراواني همراه داشت. امير المؤمنين- عليه السلام- فرمود:

برگرديد. حضرت به همراه آن جماعت و جوان نزد شريح رفت و به او فرمود: اي شريح! اين جوان چه مي گويد؟ گفت: اي امير المؤمنين! اين جوان دعوايي عليه اين جماعت اقامه كرده است كه وقتي از او بينه خواستم، او هيچ كس را نياورد.

از اين رو، آنان را سوگند دادم. فرمود: نه! نه! در اين مورد چنين حكم نمي كنند.

گفت: پس چگونه حكم كنم؟ فرمود: در اين مورد، من قضاوت مي كنم و امروز قضاوتي بكنم كه هيچ كس بعد از داوود پيامبر- عليه السلام- آن گونه قضاوت نكرده باشد.

آن گاه بر مسند قضاوت نشست و كاتبش، عبد اللّه بن ابي رافع، را فراخواند و به او دستور داد كاغذ و قلمي آماده كند. بعد به آن جماعت دستور داد در اطراف مسجد پراكنده شوند؛ هر كدام از آنان در كنار يكي از

ستون هاي مسجد نشستند و همراه هر يك از آنان مردي را فرستاد و دستور داد سرهايشان پوشانده شود و به كساني كه در اطرافش بودند، فرمود: هنگامي كه تكبيرم را شنيديد، شما نيز تكبير بگوييد.

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج 2، ص 404، ح 1418؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 17، ص 385، ح 2 و نك: وسائل الشيعة، ج 18، ص 204؛ كافي، ج 7، ص 371، ح 8؛ بحار الانوار، ج 40، ص 259.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 34

آن گاه يكي از آنان را فراخواند و نقاب از صورتش برداشت و در او به دقت نگريست و فرمود: آيا گمان مي كنيد من نمي دانم شما با پدر اين جوان چه كرديد؟ اگر ندانم در اين صورت بايد نادان باشم!

بعد به او رو كرد و از وي دربارۀ پدر آن جوان پرسيد. آن مرد گفت: اي امير المؤمنين! مرد.

پس از او پرسيد: بيماري او چه بود؟ چند روز بيماري او طول كشيد؟ كجا بيمار شد؟

دلايل بيماري او چه بود؟ در چه زماني به حالت احتضار افتاد و چه كسي چشمانش را بست؟ چه كسي او را غسل داد؟ در چه كفن شد؟ چه كساني جنازۀ او را به دوش كشيدند؟

چه كسي بر او نماز گزارد؟ چه كسي او را دفن كرد؟

چون از سؤال فارغ شد، با صداي بلند فرمود: حبس! حبس!

آن گاه تكبير گفت و كساني كه با حضرتش بودند تكبير گفتند. از اين رو، آن جماعت به او بدگمان شدند و به خود شكي راه ندادند كه رفيقشان اقرار كرده است.

آن گاه حضرت يكي ديگر از آنان را فراخواند و هر آن چه

به اوّلي فرموده بود به او نيز فرمود. آن مرد عرض كرد: اي امير المؤمنين! من يكي از آنان بودم و راضي به قتل او نبودم.

بدين گونه اقرار به قتل كرد. آن گاه حضرت يك يك آنان را فراخواند و همۀ آنان به جز اوّلي اقرار كردند و به تمام مالي كه ربوده بودند معترف شدند و اموال را بازگرداندند و آنان را به قصاص، كه مستحقّ آن بودند، محكوم كرد. سپس شريح گفت: اي امير المؤمنين! حكم داوود چگونه بود كه به شيوۀ او در اينجا حكم كرديد؟ …

مرحوم مجلسي- رحمه اللّه- در مورد اين حديث فرمود: بنا بر مشهور ضعيف است. «1»

4. إنّ عليّا حبس متّهما بالقتل، حتي نظر في أمر المتّهمين معه بالقتل؛ «2»

علي- عليه السلام- متهم به قتلي را زنداني كرد تا كار كساني را كه با او در قتل متهم بودند، بررسي كند.

5. عن أبي جعفر: إنّ عليّا عليه السّلام قال: إنّما الحبس حتي يتبيّن للإمام، فما حبس بعد ذلك، فهو جور؛ «3»

از ابو جعفر روايت شده است كه علي- عليه السلام- فرمود: حبس تنها در موردي است

______________________________

(1). مرآة العقول، ج 24، ص 204.

(2). عجائب الاحكام، ص 62.

(3). سنن الكبري، ج 6، ص 53.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 35

كه امر بر امام مشتبه باشد و متهم براي رفع ابهام، حبس مي شود تا امام، ماجرا را به روشني دريابد. پس هر حبسي كه بعد از روشن شدن امر صورت گيرد، ستم است.

6. عن بهز بن حكيم، عن أبيه، عن جدّه: إن النبي حبس رجلا في تهمة؛ «1»

پيامبر متهم به قتلي را زنداني كرد.

شوكاني گفته است: پنج صحيح از صحاح

شش گانه، آن را روايت كرده اند و اين دليل بر اين است كه حبس گاهي براي مجازات است و گاهي نيز به منظور روشن شدن ماجرا و بعضي ابهامات پشت پرده. ابو داوود، بابي را به آن اختصاص داده و آن را باب «حبس در مورد دين و غير دين» ناميده است. «2»

7. عن أبي هريرة: إن النبي حبس في تهمة يوما و ليلة.

و قال الحاكم: استظهارا و احتياطا؛ «3»

پيامبر متهم به قتلي را يك شبانه روز زنداني كرد.

حاكم گفته است: اين حبس به منظور روشن شدن حقيقت و احتياط براي جلوگيري از فرار قاتل بوده است.

هيثمي گفته است: در سند، ابراهيم بن خثيم بن عراك وجود دارد كه نزد علما متروك است و به روايات او عمل نمي شود. «4»

8. عن معمر، عن بهز بن حكيم بن معاوية، عن أبيه، عن جدّه، قال: أخذ النبي ناسا من قومي في تهمة، فحبسهم، فجاء رجل من قومي النبي و هو يخطب، فقال: يا محمد! علي ما تحبس جيرتي؟

فصمت النبي [عنه] فقال: إنّ الناس يقولون: إنّك لتنهي عن الشرّ و تستخلي به. فقال النبي: ما يقول؟! فجعلت أعرض بينهما بكلام مخافة أن يسمعها، فيدعو علي قومي دعوة لا يفلحون بعدها. فقال: فلم يزل النبي حتي فهمها. فقال: قد قالوها؟ و قال: قائلها منهم؟ و اللّه! لو فعلت لكان عليّ [و] ما كان عليهم، خلّوا [له] عن جيرانه؛ «5»

از معمر، از بهز بن حكيم بن معاويه، از پدرش، از جدّش روايت كرد كه گفت: پيامبر

______________________________

(1). مستدرك حاكم، ج 4، ص 102؛ سنن ترمذي، ج 4، ص 28؛ اقضية رسول اللّه، ص 7.

(2). نيل الاوطار، ج 7، ص 152.

(3). مستدرك حاكم، ج

4، ص 102.

(4). كشف الاستار، ج 2، ص 128، ح 1360.

(5). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 216، ح 1889؛ مسند احمد، ج 5، ص 2؛ سنن ابو داوود، ج 3، ص 314؛ سنن ترمذي، ج 4، ص 28؛ اقضية رسول اللّه، ص 7؛ سنن الكبري، ج 6، ص 53؛ تراتيب الادارية، ج 1، ص 296؛ معجم الكبير، ج 19، ص 414، ح 996 و 998.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 36

گروهي از قومم را به اتهام قتل زنداني كرد. يكي از افراد قومم نزد پيامبر- كه خطبه مي خواند- آمد و گفت: اي محمد! چرا همسايگانم را زنداني كردي؟ پيامبر ساكت شد.

آن مرد گفت: مردم مي گويند: تو از شرّ و بدي بازمي داري، امّا در خلوت آن را به جا مي آوري!

پيامبر فرمود: چه مي گويد؟! من با كلامي گفتۀ آن دو را قطع كردم؛ زيرا مي ترسيدم پيامبر آن را بشنود و آن گاه قومم را نفرين كند كه بعد از آن (نفرين) رستگار نشوند.

گفت: پيامبر حركت نكرده بود كه فهميد. آن گاه فرمود: اين را گفتند؟ و گفت:

گوينده اش از اين قوم است؟ به خدا قسم! اگر چنين كاري كردم عواقبش بر من است و بر ايشان چيزي نيست. همسايگانش را رها سازيد.

9. إن النبي حبس رجلا في تهمة، ساعة من نهار، ثم خلّي عنه؛ «1»

پيامبر مردي را به جهت اتهامي، بخشي از روز زنداني ساخت، آن گاه آزادش نمود.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: شايسته است متهم به قتل، شش روز زنداني شود. پس اگر مدّعي در طي اين شش روز بينه اي آورد يا حكم در مورد او صادر شد، در زندان مي ماند تا حكم در مورد او جاري شود،

وگرنه آزاد مي شود. «2»

2. قاضي ابن برّاج: هرگاه انساني به قتل متهم شود، واجب است شش روز زنداني شود. پس اگر مدّعي بينه اي آورد كه بر ادّعاي او شهادت دهد، يا حكم در اين مورد صادر شود، حكم در مورد او جاري مي شود، وگرنه متهم از حبس آزاد مي شود و مدّعي هيچ حقّي بر او ندارد. «3»

3. ابن حمزه: متهم به قتل يا انكار مي كند و يا اقرار. اگر انكار كرد، سه روز زنداني مي شود. پس اگر بينه اي عليه او اقامه شد حكم در مورد او صادر مي شود، وگرنه آزاد مي گردد. «4»

4. محقق حلّي: هرگاه كسي به قتل متهم شد و وليّ دم، حبس او را طلبيد تا بينه اقامه

______________________________

(1). مصنّف عبد الرزاق، ج 8، ص 306، ح 15311؛ كنز العمّال، ج 5، ص 850، ح 14541.

(2). نهايه، ص 744.

(3). مهذّب البارع، ج 2، ص 503.

(4). وسيله، ص 461.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 37

كند، اجابت خواستۀ او مورد ترديد است. مستند جواز، روايت سكوني است … و سكوني ضعيف است. «1»

5. همو: گفته شده است: متهم به قتل، شش روز زنداني مي شود؛ اگر در اين شش روز اتهام ثابت شد، حكم در مورد او صادر مي شود، وگرنه آزاد مي گردد. مدرك حديث ضعيف است. همچنين مضمون حديث مستلزم شتاب در مجازاتي است كه سبب آن ثابت نشده است. «2»

6. علّامه حلّي: اگر كسي به قتل متهم شود و مورد از موارد لوث باشد، هرگاه وليّ دم، درخواست كند، متهم به قتل تا اقامۀ بينه زنداني شود، با خواستۀ او موافقت مي شود. دليل اين مطلب، روايت سكوني از امام صادق- عليه السلام- است كه:

«پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- هميشه در اتهام به قتل، شش روز زنداني مي كرد، اگر اولياي دم در اين شش روز بينه اقامه مي كردند، پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- بر اساس آن حكم مي كرد، وگرنه متهم را آزاد مي نمود». «3»

7. همو: تحقيق آن است كه اگر كسي به سببي نزد حاكم به قتل متهم شود، بايد به منظور عمل به اين روايت و حفظ جان مسلمانان از تلف، متهم را شش روز زنداني كند و اگر نزد غير حاكم كسي به قتل متهم شود، به اين اصل عمل نمي شود. «4»

8. همو: گفته شده است: متهم به قتل به درخواست وليّ دم زنداني مي شود تا بينه اقامه كند. «5»

9. فاضل آبي: اين فتوا، از روايت سكوني از امام صادق- عليه السلام- استفاده مي شود؛ بااينكه سكوني عامي است و قائل اين قول نيز شيخ طوسي است. شايد نظر شيخ طوسي اين بوده است كه در تفتيش خون مسلمانان احتياط لازم است. «6»

10. شهيد اوّل: قاعدۀ 217: معيار جواز حبس آن است كه به دست آوردن حق بر آن منوط باشد كه در بعضي از موارد ثابت مي شود … يكي از آن موارد، حبس شش

______________________________

(1). شرائع الاسلام، ج 4، ص 227.

(2). مختصر النافع، ج 2، ص 298.

(3). تحرير الاحكام، ج 2، ص 254.

(4). مختلف الشيعة، ج 9، ص 318، مسألۀ 24.

(5). قواعد الاحكام، ج 2، ص 298؛ نك: ابن فهد، مقتصر، ص 432.

(6). كشف الرموز، ج 2، ص 616.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 38

روزۀ متهم به قتل است. «1»

11. فاضل مقداد: [مبحث] موارد حبس: متهم به قتل شش روز

زنداني مي شود. «2»

12. شهيد ثاني: و روايت سكوني ضعيف است و اين حبس، شتاب در مجازاتي است كه سببش ثابت نشده، پس جايز ندانستن آن بهتر است. «3»

13. همو: به اعتقاد شيخ و پيروانش، متهم به قتل شش روز زنداني مي شود … ولي صحيح تر اين است كه پيش از اثبات حق، مطلقا حبسي در كار نباشد. «4»

15. فيض كاشاني: آيا مي توان منكر قتل را تا اقامۀ بينه از سوي مدّعي، زنداني كرد؟

گفته شده: آري، تا شش روز مي توان زنداني كرد- همچنان كه در خبر آمده است- و گفته شده: تا سه روز، و اين قول دليلي ندارد و صحيح تر اين است كه پيش از ثبوت حق، مطلقا حبس جايز نباشد. «5»

16. شيخ محمد حسن نجفي: … به هر حال، عمل به خبر سكوني، خالي از قوّت نيست؛ زيرا اين قول به سيرۀ عملي علما، و نقل اجماع در عمل به اخبار اين راوي تكيه دارد، كه غالب روايات او را نوفلي نقل مي كند و به روايات او عمل مي شود، اگر چه متفرّد در نقل باشد. آري، ظاهر اين است كه حكم، به قتل اختصاص دارد، نه جرح. «6»

17. آية اللّه مامقاني: هرگاه مردي به قتل متهم شود و وليّ دم از حاكم بخواهد تا اقامۀ بينه او را زنداني كند، پس در قبول خواسته اش و حبس متهم تا شش روز، وجهي است كه به واقع نزديك است. «7»

18. امام خميني: اگر مردي به قتل متهم شود و وليّ دم از حاكم بخواهد تا اقامۀ بينه، او را زنداني كند، ظاهر اين است كه اجابت خواسته اش جايز است، مگر آن كه متهم به قتل از افرادي

باشد كه مطمئنا فرار نمي كند، و اگر مدّعي، اقامۀ بينه را تا شش روز به تأخير اندازد متهم آزاد مي شود. «8»

______________________________

(1). قواعد و فوائد، ج 2، ص 192.

(2). نضد القواعد الفقهيه، ص 499.

(3). روضة البهيّه، ج 10، ص 76.

(4). مسالك الافهام، ج 15، ص 223.

(5). مفاتيح الشرائع، ج 2، ص 124. علّامه مجلسي در مورد مسأله به نقل اقوال بسنده كرده است: كتاب حدود، قصاص، ديات، ص 95.

(6). جواهر الكلام، ج 41، ص 260.

(7). مناهج المتقين، ص 515.

(8). تحرير الوسيله، ج 2، ص 480.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 39

19. آية اللّه خوئي: اگر مردي به قتل متهم شود، شش روز زنداني مي شود. اگر اولياي مقتول دليلي كه قتل را ثابت كند بياورند، حكم در مورد او صادر مي شود، وگرنه آزاد مي شود. «1»

20. آية اللّه گلپايگاني: آري، اگر وليّ مقتول بخواهد، مي تواند متهم به قتل را شش روز زنداني كند. اگر در اين مدت قتل ثابت نشد، متهم آزاد مي شود. «2»

21. آية اللّه خوانساري: امّا آنچه ممكن است در مورد تعجيل در عقوبت- با توجه به اينكه سبب آن عقوبت ثابت شده- گفته شود اين است كه، احتياط در حفظ جان انسان ها، مانند احتياط در حفظ مال، مانعي ندارد؛ مثلا بدهكاري كه ادّعاي ورشكستگي و عدم توانايي در پرداخت بدهكاري مي كند، زنداني مي شود تا وضعش روشن شود و يا اينكه مسئول تربيت كودك او را مي زند، تا به درس اهتمام ورزد، با اينكه ممكن است معلم، قصور كرده باشد امّا مقصر نباشد.

بناي عقلا در اين موارد اعتماد به خبر ثقه است با اينكه در بسياري از موارد، خلاف مقصدشان رخ مي دهد، از آن

رو كه اگر تحقق قطع لازم باشد، سبب حرج شديد، بلكه اختلال در زندگي انسان ها مي شود. «3»

22. آية اللّه سبزواري: اگر شخصي به قتل متهم شود و وليّ مقتول از حاكم شرعي بخواهد كه متهم را تا آوردن بينه زنداني كند، اجابت خواستۀ او جايز است البته در صورتي كه متهم از افرادي باشد كه محتمل است فرار كند وگرنه، مي تواند او را زنداني نكند. اگر ولي، تا شش روز بينه اقامه نكند، متهم آزاد مي شود.

آن گاه مي گويد: چون اين كار في الجمله از شئون حسبه است و حاكم شرعي بر آن ولايت دارد و اين از باب تعجيل عقوبت قبل از استحقاق نيست تا جايز نباشد و در خبر سكوني است … وجهي براي اشكال و مناقشه در حديث به سبب ضعف سكوني نيست؛ چون اين حديث با قرايني همراه است كه موجب مي شود انسان بدان اطمينان پيدا كند يا صدور آن را درست بداند. از اين رو، محققان بر آن اعتماد كرده اند بدون اينكه بين قتل نفس و جراحت فرقي بگذارند؛ چون بعد از اينكه حاكم شرعي صلاح كار را در آن ديد و آن از شئون حسبه است، حكم موافق قاعده مي شود پس ديگر وجهي ندارد كه در اين مورد

______________________________

(1). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 123.

(2). مجمع المسائل، ج 3، ص 208.

(3). جامع المدارك، ج 7، ص 249.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 40

به خصوص مورد نص اكتفا شود. «1»

ثمرۀ بحث: اصل اوّلي اين است كه نمي توان كسي را به مجرد اتهام زنداني كرد، مگر آن كه دليلي اقامه شود و آن دليل در اين بحث، يا روايت سكوني و

پذيرش آن به طور مبنايي است و يا روايت دعائم الاسلام، كه دلالتش روشن است و تنها اشكال در سند آن و در كتاب دعائم الاسلام است. امّا روايت سوم مرسل است و روايت چهارم- كه از امام پنجم- عليه السلام- است- اگر چه مطلق است و مورد را شامل مي شود، نيز مرسل است. روايت پنجم نيز مرسل است، هرچند در حبس متهم به قتل دلالت ظاهري دارد؛ زيرا در آن آمده:

«الحبس! الحبس!». روايت ششم علاوه بر عدم ظهور در بحث ما، سندش نيز ضعيف است و همچنين است روايت هشتم.

در نتيجه اگر به روايت سكوني عمل كنيم بايد حبس متهم به قتل را به مدت شش روز واجب بدانيم كه در اين صورت، عبارت «ينبغي؛ سزاوار است» - كه از شيخ طوسي حكايت شده- جز اينكه از آن وجوب اراده شود، وجهي ندارد.

بنابر قول علّامه در مختلف الشيعة، اگر كسي نزد حاكم، به قتل متهم شود، زنداني مي شود، وگرنه، نه؛ زيرا عمل به ظاهر روايت سكوني كه اتهام نزد پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- ثابت شد و آن حضرت متهم را زنداني كرد، چنين اقتضا دارد؛ گرچه عمل به اطلاق روايت، حتي در موردي كه توجه اتهام به متهم نزد حاكم ثابت نشده باشد، مقتضي جواز حبس است. اگر گفتيم: حكمت تشريع حبس، جلوگيري از فرار متهم است در اين صورت، تفصيلي كه امام در تحرير الوسيله فرموده اند موجّه است.

مطالب مذكور با قطع نظر از اهميت جان مسلمانان و لزوم رعايت احتياط در حفظ آن بود؛ وگرنه اهميت جان مسلمانان و لزوم رعايت احتياط در حفظ آن، به تنهايي براي پذيرفتن

حكم حبس متهم به قتل كافي است.

آراي مذاهب ديگر

23. مدوّنة الكبري: مالك در مورد شخص متهم به قتلي كه اتيان سوگند به او بازگردانده شود، گفت: تبرئه نمي شود، مگر اينكه پنجاه قسم بخورد. به نظر من بايد زنداني شود تا پنجاه قسم بخورد. «2»

______________________________

(1). مهذّب الاحكام، ج 28، ص 279.

(2). ج 6، ص 416.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 41

24. مرداوي (در مسألۀ «لوث» در مورد اين سخن او: «اگر از آنان خواستند قسم بخورند، ولي خودداري كردند حبس نمي شوند»): اين رأي بي ترديد مذهب ماست و در هدايه، مذهب، خلاصه، هادي، وجيز و غير آن ها به اين قول قطع پيدا كرده اند و در مغني، محرّر، و شرح آن، نظم، رعايتين، حاوي الصغير و جز آن ها، آن را مقدّم داشته اند و مرداوي مي گويد: زنداني مي شوند تا اقرار كنند يا قسم بخورند و فروع و زركشي آن دو را مطلق آورده اند. «1»

چند مطلب
اوّل: اصل حبس براي متهم به قتل است

و بر اين مطلب به روايت سكوني استدلال شده و اينكه عمل فقيهان ما به روايات سكوني، ضعف آن روايت را مي پوشاند و همچنين به مرسل دعائم الاسلام و ديگر روايات مرسل و نيز رعايت احتياط و حفظ خون مسلمانان استدلال شده است. ديگران با اين ادلّه مخالفت كرده اند؛ زيرا اين حبس، شتاب در مجازاتي است كه سبب آن ثابت نشده، پس جايز نيست. همچنين سكوني را ضعيف دانسته اند و روايت سكوني را نيز به دليل مخالفت با ادلّه «2» و همچنين روايات ديگر را به دليل ارسال، تضعيف و رد كرده اند.

دوم: برخي از فقيهان بين درخواست حبس از سوي اولياي دم و عدم آن «3»، تفصيل قائل شده اند

و شايد مستندشان اين است كه براي اينكه حاكم بتواند حق را به دست آورد، درخواست صاحب حق، شرط است. «4»

سوم: مدت حبس:

1. شش روز؛ كه مقتضاي روايت سكوني بعد از حمل اطلاق مرسل دعائم الاسلام بر روايت سكوني و يا مقتضاي عمل به روايت سكوني بدون حمل روايت دعائم الاسلام بر آن است؛ زيرا روايت دعائم الاسلام مرسل است و اين رأي شيخ طوسي در نهايه و جمعي از عالمان اماميه است.

2. سه روز؛ اين قول ابن حمزه است و شايد با الغاي خصوصيت مهلت دادن تا

______________________________

(1). انصاف، ج 10، ص 148 و ج 11، ص 260.

(2). نك: مختلف الشيعة، ج 9، ص 317، مسألۀ 24؛ سرائر، ج 3، ص 343.

(3). نك: جواهر الكلام، ج 41، ص 260.

(4). همان.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 42

سه روز در مورد مرتد و شفيع در حقّ شفعه، مورد نزاع را شامل شود. «1»

3. يك سال كامل؛ اين قول از اسكافي نقل شده و دليلي ندارد و ممكن است آن (سنه سال) تصحيف كلمۀ «ستة» باشد كه در اين صورت موافق قول شيخ و پيروانش است. «2»

4. حبس تا احضار بينه يا فصل خصومت بدون تعيين زمان؛ دليل عدم تعيين زمان، آن است كه بدان نپرداخته اند. «3»

چهارم: هرگاه غير وليّ دم پس از ثبوت قصاص يا پيش از ثبوت آن، متهم به قتل را بكشد

ظاهر اين است كه قصاص مي شود؛ زيرا موجب قصاص، از بين بردن جان انسان بي گناه و برابر، به عمد و ظلم است:

1. علّامه حلّي: اگر بر مسلماني قصاص واجب شود و غير ولي او را بكشد قصاص واجب مي شود. «4»

2. آية اللّه خوئي: هرگاه بر مسلماني قصاص ثابت شود و غير وليّ دم، او را بدون اذن ولي بكشد، بدون اختلاف و اشكالي قصاص مي شود؛ زيرا آن متهم به قتل نسبت به اين قاتل، خونش محفوظ است … «5»

3. سرخسي: هرگاه

مردي متهم به قتلي را، كه به دستور امام زنداني شده است، پيش از اثبات جرم بكشد و پس از آن به آنچه انجام داده بينه اقامه شود، قاتل قصاص مي شود؛ زيرا مصون و محقون الدم بودن او به مجرد تهمت- مادامي كه قاضي به مهدور الدم بودن مقتول حكم نكند- رفع نمي شود؛ چون محل براي حكم قاضي از بين رفته است. پس وجود اين بينه مانند عدم آن است، جز اينكه قاتل وليّ مقتول باشد كه متهم به قتل، او را در راهزني كشته است. پس در اين هنگام قصاص نمي شود؛ زيرا او حقّ خود را استيفا كرده است. «6»

پنجم: آيا قاتل در قتل خطايي حبس مي شود؟

______________________________

(1). مسالك الافهام، ج 15، ص 223.

(2). جواهر الكلام، ج 41، ص 261. تصحيف: خطا در نوشتن با كاستن يا افزودن نقطه هاي آن «م».

(3). قواعد و فوائد، ج 2، ص 298.

(4). تحرير الاحكام، ج 2، ص 248.

(5). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 69.

(6). مبسوط، ج 9، ص 205.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 43

در هيچ كتابي نيافتم كه كسي به اين مسأله پرداخته باشد و شايد اين امر به دليل وضوحش باشد؛ زيرا مقتضاي قواعد اين است كه حبس نمي شود؛ چون حبس يا حدّ است يا تعزير، و اين دو به دليل حديث «رفع» از خطاكار برداشته شده است.

در مدوّنة الكبري آمده است: گفتم: آيا بنابر مذهب مالك در قتل خطايي تعزير و حبس وجود دارد؟

گفت: در اين مورد از مالك چيزي نشنيدم و موردي سراغ ندارم كه كسي در خطا، تعزير يا زنداني شده باشد و به نظرم مي رسد نه حبس دارد و نه تعزير. «1»

ششم: آيا حبس تنها به اتهام قتل اختصاص دارد يا شامل ايراد جرح نيز مي شود؟

بنا به قولي، ايراد جرح را نيز شامل مي شود، به دليل اينكه لفظ «دم» در روايات، شامل آن است. از اين قول جواب داده شده به اينكه مراد از «دم» به قرينۀ ذيل «فإن جاء أولياء المقتول … » خصوص قتل است و صاحب جواهر نيز ظهور آن را در اختصاص حكم به قتل دانسته است. «2»

از شهيد نقل شده كه در بعضي عبارات، متهم به قتل و در بعضي ديگر متهم به دم آورده شده كه عبارت اخير، جراحت را نيز در برمي گيرد. «3»

آية اللّه خوانساري: در اينكه آيا حكم حبس، مطلق دم را شامل مي شود و يا تنها مختص قتل است، اختلاف است.

شايد ذكر مقتول در روايات مانع اطلاق شود. «4»

هفتم: آيا اين حبس وجوبي است يا استحبابي؟

ظاهر كلام شيخ در نهايه استحباب است؛ زيرا گفته: «ينبغي» و ظاهر عبارت ديگران وجوب است.

مواردي كه ممكن است به حبس در اتهام قتل ملحق كرد عبارتند از:
الف) حبس جواني كه لواط كنندۀ با خود را بكشد

عن أبي القاسم الكوفي، و القاضي النعمان في كتابيهما قالا: رفع إلي عمر أنّ عبدا قتل مولاه، فأمر بقتله. فدعاه علي عليه السّلام فقال له: أ قتلت مولاك؟ قال: نعم. قال: فلم قتلته؟ قال: غلبني علي نفسي و أتاني في ذاتي. فقال لأولياء المقتول: أ دفنتم وليّكم؟ قالوا: نعم. قال: و متي دفنتموه؟ قالوا: الساعة.

______________________________

(1). ج 6، ص 420.

(2). جواهر الكلام، ج 41، ص 261. نك: مفتاح الكرامه، ج 10، ص 84، (تعليقات بر باب «قصاص»).

(3). شرح ارشاد، «جنايات». چنان كه نظر مرحوم سبزواري نيز همين است. نك: مهذب الاحكام، ج 28، ص 279.

(4). جامع المدارك، ج 7، ص 249.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 44

قال لعمر: احبس هذا الغلام، فلا تحدث فيه حدثا حتي تمرّ ثلاثة أيام، ثم قال لأولياء المقتول: إذا مضت ثلاثة أيام، فاحضرونا. فلمّا مضت ثلاثة أيام، حضروا. فأخذ علي عليه السّلام بيد عمر و خرجوا، ثم وقف علي قبر الرجل المقتول، فقال علي عليه السّلام لأوليائه: هذا قبر صاحبكم؟ قالوا: نعم. قال: احفروا. فحفروا حتي انتهوا إلي اللحد. فقال: أخرجوا ميّتكم. فنظروا إلي أكفانه في اللحد و لم يجدوه، فأخبروه بذلك. فقال علي عليه السّلام: اللّه أكبر! اللّه أكبر! و اللّه! ما كذبت و لا كذّبت. سمعت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم يقول: «من يعمل من أمّتي عمل قوم لوط، ثم يموت علي ذلك فهو مؤجّل إلي أن يوضع في لحده، فإذا وضع فيه، لم يمكث أكثر من ثلاث حتي تقذفه الأرض إلي جملة قوم لوط المهلكين، فيحشر

معهم»؛ «1»

بنده اي را نزد عمر آوردند كه مولايش را كشته بود. عمر دستور قتل او را صادر كرد.

علي- عليه السلام- او را خواند و فرمود: تو مولايت را كشتي؟ عرض كرد: آري. فرمود:

براي چه كشتي؟ گفت: با من لواط كرد. حضرت به اولياي مقتول فرمود: او را دفن كرديد؟ گفتند: آري. فرمود: چه وقت دفن كرديد؟ گفتند: همين الان. آن گاه حضرت روبه عمر فرمود: اين شخص را زنداني كن و هيچ كاري با او نداشته باش تا سه روز بگذرد.

آن گاه به دوستان مقتول فرمود: هرگاه سه روز گذشت در نزد ما حاضر شويد.

چون سه روز سپري شد حضور يافتند. حضرت علي- عليه السلام- دست عمر را گرفت و خارج شدند. آن گاه بر سر قبر مقتول ايستاد و به اولياي او فرمود: اين قبر رفيقتان است؟ گفتند: آري. فرمود: بكنيد. كندند تا به شكاف گور رسيدند. فرمود: مرده تان را خارج كنيد. آنان به كفن هاي داخل گور نگاه كردند، امّا او را نيافتند. آن را به اطلاع حضرت رساندند. پس علي- عليه السلام- فرمود: اللّه اكبر! اللّه اكبر! به خدا قسم دروغ نگفتم و به من هم دروغ گفته نشده است. از رسول خدا- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- شنيدم كه فرمود: «هر كس از امّت من، عمل قوم لوط را انجام دهد و با همان عمل [بدون توبه] بميرد، به او مهلت داده شده است تا در قبرش نهاده شود. هنگامي كه دفن شد بيشتر از سه روز نمي گذرد كه زمين او را به هلاك شوندگان قوم لوط ملحق مي سازد و با ايشان محشور مي شود».

اين روايت به دليل ارسال تضعيف شده است و شايد آن

واقعه اي خاص باشد، همان طور كه شهيد ثاني اين مطلب را در بعضي از قضاياي خاصّ علي- عليه السلام- ذكر

______________________________

(1). ابن شهر آشوب، مناقب، ج 2، ص 364؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: مناقب)، ج 14، ص 345، ح 9؛ درر الاخبار (به نقل از: سيّد مرتضي، غرر و درر)، ج 1، ص 259؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 320، ح 658؛ بحار الانوار، ج 79، ص 71، ح 24.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 45

كرده است «1» و در اين صورت، ديگر شاهد و دليل محل نزاع نخواهد بود. آري، فقيهان ما به وجوب دفاع از خود و هدر بودن خون بدكار فتوا داده اند:

1. ابن برّاج: هرگاه شخصي قصد تجاوز به جوان يا زني را داشته باشد و آنان او را از خويش برانند و او بميرد خونش هدر رفته است. «2»

2. محقق حلّي: انسان مي تواند از جان و ناموس خودش دفاع كند … و خون متجاوز- چه جراحت بردارد و چه به قتل برسد- هدر است. «3»

3. شهيد ثاني: قول اقوا واجب بودن دفاع از جان و ناموس، در صورت امكان است و تسليم و تن دادن به ذلّت جايز نيست … «4»

ب) حبس با يك شاهد

1. شيباني: در حدود و قصاص كفالت پذيرفته نمي شود و در موارد حدود و قصاص حبس وجود ندارد، مگر آن كه دو شاهد و يا يك شاهد عادل- كه قاضي او را مي شناسد- در مورد آن شهادت دهد … «5»

2. مدوّنة الكبري: پرسيدم: به نظر تو اگر شاهدي بر قتلي- چه خطا و چه عمد- شهادت بدهد آيا آن كسي كه به ضرر او شهادت داده شده، زنداني مي شود

تا از آن شاهد سؤال شود؟

گفت: در صورتي كه شهادت بر قتل خطايي باشد، زنداني نمي شود؛ زيرا ديه بر عهدۀ عاقله است. امّا در عمد، زنداني مي شود تا در مورد شاهد تحقيق شود. پس اگر تزكيه شد، مورد از موارد قسامه خواهد بود و اگر تزكيه نشد قسامه اي در كار نيست.

گفتم: قول مالك نيز همين است. «6»

نظر نگارنده: فقيهان ما- در باب ادّعاي قتل و آن چه به سبب آن ثابت مي شود- به اين مسأله پرداخته و فتوا داده اند بر اينكه قتل و آنچه موجب قصاص مي شود، ثابت نمي شود، مگر با شهادت دو مرد يا با شهادت يك مرد و دو زن- همان طور كه در مبسوط

______________________________

(1). نك: روضة البهيّه، ج 10، ص 168؛ ملاذ الاخيار، ج 16، ص 685.

(2). مهذّب البارع، ج 2، ص 514.

(3). شرائع الاسلام، ج 4، ص 189 و 190؛ جواهر الكلام، ج 41، ص 652.

(4). مسالك الافهام، ج 15، ص 50.

(5). جامع الصغير، ص 369.

(6). ج 6، ص 420.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 46

آمده و از فاضل نقل شده است. ولي ابن جنيد، ابو الصلاح و شيخ در نهايه و قاضي ابن برّاج و علّامه در مختلف الشيعة قائلند كه، با شهادت يك مرد و دو زن، تنها ديه ثابت مي شود نه قصاص. «1»

به هر حال، با يك شاهد نه قصاص ثابت مي شود و نه ديه. آري، اتهام به سبب آن محقق مي شود كه در اين صورت تا شش روز- بنابر تفصيلي كه گذشت- زنداني مي شود.

ج) حبس خودداري كنندگان از اداي سوگند در موارد قسامه
اشاره

روايات وارد شده از طرق شيعه و نيز فتاواي فقيهان ما، به زندان در اين حالت تصريح ندارند:

1. عن فضالة بن أيّوب،

عن أبان، عن محمد بن مسلم، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّه قال في رجل كان جالسا مع قوم فمات و هو معهم، أو رجل وجد في قبيلة و علي باب دار قوم، فادّعي عليهم، فقال: ليس عليهم شي ء و لا يطل دمه؛ «2»

امام صادق- عليه السلام- در مورد مردي كه با گروهي هم نشين است و در همان حال مي ميرد و يا مردي را بر در خانۀ جماعتي كشته مي يابند و عليه آن جماعت اقامۀ دعوا مي شود، فرمودند: بر ايشان چيزي نيست، ولي خون او هدر نمي رود.

2. عن ابن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام نحوه، قال: لا يطل دمه و لكن يعقل؛ «3»

امام صادق- عليه السلام- سخني مثل سخن قبل دارند: خون او هدر نمي رود و ديۀ او پرداخت مي شود.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي (در جمع بين اين روايت و رواياتي كه در آن ها آمده: «اگر بينه اي به نفع اهل آن قريه يافت نشود كه آنان او را نكشته اند، بايد غرامت بپردازند»): اين دو خبر و اخبار گذشته با هم منافات ندارند؛ زيرا بر حسب آنچه گفتيم، لازم است اهل قريه و قبيله اي كه به قتل متهمند و از سوگند خوردن خودداري كرده اند و كشته در ميان آنان يافت شده است، ديه را بپردازند. امّا هنگامي كه متهم به قتل نباشند يا به قسامه تن در دهند،

______________________________

(1). نك: جواهر الكلام، ج 41، «كتاب قصاص»، ص 196.

(2). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 205، ذيل ح 13.

(3). همان، ح 14.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 47

ديه اي بر آنان نيست و ديۀ كشته شده از بيت المال پرداخت مي شود … «1»

2. محقق حلّي: اگر

مقتول در قريه اي كه بسيار محل آمد و شد مردم است يا در منزلگاهي از منزلگاه هاي عرب يا در محله اي- هرچند جداي از شهر- كه محل آمد و شد است، يافت شود اگر در ميان آنان دشمني باشد از موارد لوث است، وگرنه لوثي نيست؛ زيرا احتمال عدم دشمني در اينجا محقق است؛ اگر بين دو قريه يافت شود لوث در مورد نزديك ترين قريه به كشته، محقق است و اگر فاصلۀ دو قريه با كشته مساوي باشد تحقق لوث در مورد هر دو قريه يكسان است. «2»

3. آية اللّه خوئي (در تكملة المنهاج): اگر ولي ادّعا كند كه قتل به دست شخص يا گروهي صورت پذيرفته، و بر اين ادّعا بينه اقامه كند، قتل ثابت مي شود، وگرنه اگر از موارد لوث نباشد از مدّعي عليه خواسته مي شود كه سوگند بخورد. اگر سوگند خورد ادّعا ساقط مي شود و اگر سوگند نخورد مي تواند سوگند را به مدّعي برگرداند؛ و اگر از موارد لوث نباشد از مدّعي عليه مي خواهند كه بينه بياورد پس اگر بر عدم قتل بينه اقامه كرد همان است، وگرنه بر مدّعي است كه از باب قسامه، پنجاه مرد براي اثبات مدّعايش بياورد. اگر مدّعي نتوانست قسامه اقامه كند پس بر مدّعي عليه است كه به همان صورت، قسامه را اجرا كند. بنابراين، اگر قسامه را انجام داد ادّعا ساقط مي شود وگرنه ادّعاي مدّعي، عليه او ثابت مي شود.

دليل اين مطلب آن است كه، آنچه دلالت بر جعل قسامه مي كند، چنين اقتضا مي نمايد و اينكه هرگاه مدّعي سوگند نخورد قسامه بر عهدۀ مدّعي عليه است؛ هرگاه مدّعي عليه از سوگند امتناع ورزد، ادّعا عليه او ثابت

مي شود، وگرنه الزامش به سوگند لغو است و اين مسألۀ روشني است.

آن گاه آية اللّه خوئي- رحمه اللّه- در مباني تكملة المنهاج مي گويد: اينجا مطلبي باقي مانده است و آن اينكه، مدّعي عليه هرگاه شخص معيّني نباشد و كشته در ميان طايفه يا قبيله يا قريه اي باشد و آنان از سوگند امتناع كنند بايد ديه بپردازند و بر اين مطلب- علاوه بر عدم جواز قصاص كسي كه قاتل بودن او ثابت نشده- حديث صحيح بريد بن معاويه دلالت دارد.

امّا حديث صحيح مسعدة بن زياد، كه در آن ذكر شده بايد بعد از سوگند متهمان، ديه به اولياي مقتول پرداخت شود، بر گرفتن ديه از متهمان دلالت نمي كند، بلكه ديه از بيت المال

______________________________

(1). همان، ح 15.

(2). شرائع الاسلام، ج 4، ص 222؛ نك: جواهر الكلام، ج 41، ص 220، وسيله ابن حمزه، ص 439.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 48

پرداخت مي شود؛ زيرا خون مسلمان هدر نمي شود. «1»

در مقابل، به نظر گروهي از علماي سني، مدّعي عليه زنداني مي شود تا سوگند بخورد:

1. ابن جلّاب: … اگر مدّعيان دم از قسامه خودداري كنند، سوگند به مدّعي عليهم رد مي شود. پس اگر مدّعي عليهم از سوگند امتناع ورزيدند زنداني مي شوند تا قسم بخورند.

در صورتي كه حبس طولاني شود، رها مي شوند و هر يك صد تازيانه مي خورند و يك سال زنداني مي شوند. «2»

2. سمرقندي: اگر در زندان، مقتولي پيدا شود و كسي نداند چه كسي او را كشته است از نظر ابو حنيفه و محمد، ديه اش بر بيت المال است و از نظر ابو يوسف، قسامه و ديه بر زندانيان واجب مي آيد. «3»

3. حنفي موصلي: هر مرده اي نشانه اي دارد. پس

هرگاه در محله اي، كشته اي پيدا شود كه قاتلش را نشناسند و وليّ او ادّعا كند كه اهالي آن محل يا برخي از آنان- به عمد يا خطا- او را كشته اند و او بينه اي نداشته باشد، پنجاه مرد از ميان آنان انتخاب مي شوند كه به خدا قسم بخورند ما او را نكشتيم و نمي دانيم قاتل او كيست. آن گاه حكم مي شود كه ديۀ او را مردم آن محل بپردازند و همچنين است اگر بدنش يافت شود يا بيشتر بدنش يا نصف بدن با سرش پيدا شود، كه اگر پنجاه نفر نداشته باشند، قسم ها بين آنان تقسيم مي شود تا پنجاه قسم تمام شود و هر كس از قسم خوردن خودداري ورزد زنداني مي شود تا قسم بخورد و با قسم وليّ دم، به ديه حكم نمي شود. «4»

او در جاي ديگر چنين گفته است: در قصاص درخواست قسم مي شود، اگر خودداري ورزيد- در صورتي كه قصاص عضو باشد- قصاص مي شود و در مورد قتل، زنداني مي شود تا قسم بخورد. «5»

4. كاشاني: اولياي دم مي توانند كساني را كه متهم ساخته اند، برگزينند و از انسان هاي درستكار آن قوم- كه مي دانند دروغ نمي گويند- بخواهند قسم بخورند و اگر

______________________________

(1). ج 2، ص 102؛ نك: روضة البهيّه، ج 10، ص 73.

(2). تفريع، ج 2، فصل 91، ص 209.

(3). تحفة الفقهاء، ج 3، ص 134.

(4). اختيار، ج 5، ص 53.

(5). همان، ج 2، ص 113.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 49

كسي كه از او قسم خواسته شده، از سوگند خودداري ورزد، زنداني مي شود تا قسم بخورد يا اقرار كند. «1»

2. حبس كسي كه قاتل را براي دست يابي به مقتول راهنمايي كرده است

نديدم كسي از فقيهان ما از آن سخن بگويد، ولي ادلّۀ تعزير شامل اين

بحث نيز مي شود و زندان تعزيري از آن جمله است، جز اينكه بگوييم: صرف راهنمايي، سبب قويي براي قتل نيست.

گاهي گفته مي شود: چنين كاري، اعانت بر اثم است- كه خود اعانت حرام است.

پس براي كار حرامي كه مرتكب شده تعزير مي شود، ولي ادّعاي كليت كبرا (هر اعانه و ياري بر گناه حرام است) تازه اوّل بحث است. «2»

شافعي: به نظر شما اگر مردي ديگري را راهنمايي كند تا شخص سومي را بكشد و آن راهنما مي داند كه در آينده، وي، آن شخص سوم را- اگر بر او دست يابد- خواهد كشت، آيا راهنما و قاتل، هر دو كشته مي شوند، با عنايت به اينكه راهنما قاتل را در جايي راهنمايي كرده است كه مقتول، راه گريز نداشته، آيا به نظر شما سزاوار است كه راهنما مانند نگه دارنده (ممسك) كشته شود … ؟

او در پاسخ گفته است: اين مطلب درست نيست … تنها قاتل كشته و راهنما تعزير و زنداني مي شود. «3»

3. حبس كسي كه شخصي را براي كشتن نگه دارد

اشاره

رواياتي- كه در آن روايات صحيح نيز هست- در مورد حبس ابدي نگه دارنده وارد شده است و اماميه به مضمونش فتوا داده اند و اختلافي در آن ندارند، بلكه بعضي از آنان ادّعاي اجماع كرده اند. سيّد مرتضي تصريح كرده كه اين، از نظريّات خاصّ اماميه است. «4» فقيهان اهل سنّت در اين مطلب اختلاف كرده اند: بعضي همانند حنابله با ما

______________________________

(1). بدائع الصنائع، ج 7، ص 289.

(2). مصباح الفقاهه، ج 1، ص 430: « … حكم اعانت بر اثم: مادامي كه تسبيبي در بين نباشد، مطلقا دليلي بر حرمتش نيست».

(3). الامّ، ج 7، ص 331؛ نك: محلّي، ج 10، ص 511 و 2090.

(4). نك: انتصار، ص 270.

حقوق زنداني

و موارد زندان در اسلام، ص: 50

موافقند و برخي به قتل يا تعزير يا يك سال حبس نگه دارنده فتوا داده اند، يا گفته اند:

مجازات نمي شود.

روايات

1. علي بن إبراهيم، عن أبيه و محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، جميعا عن ابن أبي عمير، عن حمّاد بن عثمان، عن الحلبي، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قضي أمير المؤمنين عليه السّلام في رجلين امسك أحدهما و قتل الآخر، قال: يقتل القاتل و يحبس الآخر حتي يموت غمّا، كما كان حبسه عليه حتي مات غمّا؛ «1»

حلبي از امام صادق- عليه السلام- روايت كرده است كه فرمود: امير المؤمنين- عليه السلام- در مورد دو مردي كه يكي نگه دارنده است و ديگري قاتل، چنين قضاوت فرمود: قاتل كشته مي شود و آن ديگر، آن قدر در زندان مي ماند تا از غصه بميرد همچنان كه با مقتول چنين كرد.

علّامه مجلسي فرمود: اين حديث، صحيح است. «2» همو در مرآة العقول فرمود:

صحيح است و اصحاب بر اساس آن فتوا داده اند. «3»

2. علي بن إبراهيم، عن محمد بن عيسي، عن يونس، عن زرعة، عن سماعة قال: قضي أمير المؤمنين عليه السّلام في رجل شدّ علي رجل ليقتله، و الرجل فارّ منه فاستقبله رجل آخر، فأمسكه عليه حتي جاء الرجل فقتله، فقتل الرجل الذي قتله، و قضي علي الآخر الذي أمسكه عليه أن يطرح في السجن أبدا حتي يموت فيه؛ لأنّه أمسكه علي الموت؛ «4»

سماعه روايت كرد: امير المؤمنين- عليه السلام- در مورد مردي كه كسي را براي فرد ديگري نگه داشت تا او را بكشد و آن شخص از دست او گريخت آن گاه فرد ديگري، گريزنده را گرفت تا اينكه آن فرد آمد

و او را كشت، چنين قضاوت كرد: قاتل كشته مي شود و ديگري (نگه دارنده) در زندان مي ماند تا دق مرگ شود، همان گونه كه مقتول را نگه داشت تا جان دهد.

شيخ از حسين بن سعيد از امام باقر- عليه السلام- مثل همين روايت را نقل كرده است. «5»

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 287، ح 1؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 86، ح 2؛ تهذيب الاحكام، ج 10، ص 219، ح 9.

(2). ملاذ الاخيار، ج 16، ص 462.

(3). ج 24، ص 39.

(4). كافي، ج 7، ص 287، ح 2؛ تهذيب الاحكام، ج 10، ص 219، ح 7.

(5). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 219، ح 8.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 51

مجلسي فرمود: حديث با سند اوّل، موثق و با سند دوم صحيح است و بر اساس آن فتوا داده اند. «1»

3. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام: إنّ ثلاثة نفر رفعوا إلي أمير المؤمنين عليه السّلام: و احد منهم أمسك رجلا، و أقبل آخر فقتله، و الآخر يراهم، فقضي في الرؤية أن تسمل عيناه، و في الذي أمسك أن يسجن حتي يموت كما أمسكه، و قضي في الذي قتل أن يقتل؛ «2»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: سه نفر را نزد امير المؤمنين- عليه السلام- آوردند كه يكي از آنان مردي را نگه داشت، ديگري او را كشت و سومي مراقب بود كه كسي پيدا نشود. پس دستور داد: بيننده را كور كنند؛ نگه دارنده را به زندان ابد بيفكنند تا بميرد، همان طور كه مقتول را نگه داشت و قاتل را بكشند.

مرحوم مجلسي گفته است: اصحاب به مضمونش

عمل كرده اند. «3»

لفظ «سمل» كه در روايت آمده؛ يعني با آهني گداخته نابينايش كرد. «4»

4. محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن بعض أصحابه، عن محمد بن الفضيل، عن عمرو بن أبي المقدام، قال: كنت شاهدا عند البيت الحرام، و رجل ينادي بأبي جعفر المنصور- و هو يطوف- و يقول: يا أمير المؤمنين! إنّ هذين الرجلين طرقا أخي ليلا، فأخرجاه من منزله، فلم يرجع إليّ، و اللّه! ما أدري ما صنعا به!؟ فقا لهما: ما صنعتما به؟ فقالا: يا أمير المؤمنين! كلّمناه، فرجع إلي منزله، فقال لهما: وافياني غدا صلاة العصر في هذا المكان فوافوه من الغد، صلاة العصر، و حضرته. فقال لأبي عبد اللّه جعفر بن محمد عليه السّلام- و هو قابض علي يده-: جعفر! اقض بينهم. فقال: يا أمير المؤمنين! اقض بينهم أنت. فقال له: بحقّي عليك إلّا قضيت بينهم. قال: فخرج جعفر عليه السّلام فطرح له مصلّي قصب فجلس عليه. ثم جاء الخصماء فجلسوا قدّامه. فقال: ما تقول؟ قال: يا بن رسول اللّه! إنّ هذين طرقا أخي ليلا، فأخرجاه من منزله، فو اللّه! ما رجع إليّ، و و اللّه! ما أدري ما صنعا به!؟ فقال: ما تقولان؟ فقالا: يا بن رسول اللّه! كلّمناه، ثم رجع إلي منزله. فقال جعفر عليه السّلام: يا غلام! اكتب: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ*، قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: «كلّ من طرق رجلا بالليل فأخرجه من منزله فهو له ضامن، إلّا أن يقيم البيّنة أنّه قد ردّه إلي منزله.» يا غلام! نحّ هذا فاضرب عنقه. فقال: يا بن رسول اللّه! و اللّه! ما أنا قتلته، و لكنّي أمسكته ثم جاء

______________________________

(1).

ملاذ الاخيار، ج 16، ص 461.

(2). كافي، ج 7، ص 288، ح 4؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 88، ح 8 و وسائل الشيعة از آن روايت كرده است:

ج 19، ص 35، ح 3.

(3). روضه المتقين، ج 6، ص 88.

(4). مجمع البحرين، ج 5، ص 399.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 52

هذا فوجأه «1» فقتله. فقال: أنا بن رسول اللّه، يا غلام! نحّ هذا و اضرب عنق الآخر. فقال: يا بن رسول اللّه! و اللّه! ما عذّبته و لكنّي قتلته بضربة واحدة فأمر أخاه فضرب عنقه، ثم أمر بالآخر فضرب جنبيه و حبسه في السجن و وقّع علي رأسه «2»: يحبس عمره و يضرب في كلّ سنة خمسين جلدة؛ «3»

ابن ابي مقدام مي گويد: در بيت الله الحرام شاهد بودم كه مردي، ابو جعفر منصور دوانيقي را- كه در حال طواف بود- صدا زد و گفت: اي امير المؤمنين! اين دو مرد، شبانه به منزل برادرم درآمدند و او را از منزلش خارج ساختند و ديگر او به نزد من بازنگشت. به خدا قسم، نمي دانم با او چه كردند!؟ گفت: با او چه كرديد؟ گفتند: با او سخن گفتيم، آنگاه او به منزلش بازگشت. منصور بدان دو گفت: فردا، موقع نماز عصر، در اينجا به ديدنم بياييد. آنان سر وعده آمدند و من (راوي) هم حاضر شدم. منصور به امام صادق- عليه السلام- در حالي كه دست آن حضرت را گرفته بود- گفت: اي جعفر! بين اين دو حكم كن. فرمود: اي امير المؤمنين! تو در ميان اينان قضاوت كن. گفت: به حقّي كه من بر تو دارم بايد قضاوت كني.

حضرت صادق-

عليه السلام- به جهت قضاوت از نزد منصور بيرون شد. براي حضرت جانمازي حصيري پهن كردند و حضرت بر آن نشست. آن گاه دو متهم آمدند و روبه روي آن امام نشستند. فرمود: چه مي گويي؟ گفت: اي فرزند رسول خدا! اين دو شبانه به در منزل برادرم آمدند و او را از منزل بيرون بردند و به خدا قسم! ديگر به نزد من برنگشت و به خدا قسم! نمي دانم چه بلايي بر سر او آوردند!؟ فرمود: شما چه مي گوييد؟

گفتند: اي پسر رسول خدا! ما با او سخن گفتيم و بعد او به منزل بازگشت. حضرت فرمود: اي جوان! بنويس: به نام خداوند بخشندۀ مهربان. رسول خدا- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- فرمود: «هر كسي كه شبانه به نزد مردي درآيد و او را از منزلش خارج گرداند ضامن است، مگر بينه اي اقامه كند كه او را به منزلش بازگردانده است». اي جوان! اين شخص را دور كن و گردن او را بزن. متهم گفت: اي فرزند رسول خدا! به خدا قسم! من او را نكشتم و تنها وي را نگه داشتم، آن گاه اين شخص او را كشت. فرمود: من فرزند رسول خدا

______________________________

(1). «وجأه؛ به او ضربه زد».

(2). «وقّع علي رأسه؛ در مورد او قضاوت كرد».

(3). كافي، ج 7، ص 387، ح 3؛ تهذيب الاحكام، ج 10، ص 221، ح 1 به سندش از عمرو بن ابي مقدام؛ دعائم الاسلام (به طور مرسل)، ج 2، ص 406، ح 1419؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 228، ح 1؛ مناقب، ج 3، ص 381؛ بحار الانوار (به نقل از: مناقب)، ج 101، ص 397،

ح 41.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 53

هستم. اين شخص را دور كن و گردن آن ديگر را بزن. گفت: اي فرزند رسول خدا! به خدا قسم! من او را شكنجه ندادم و تنها يك ضربه به وي زدم. پس به برادر مقتول امر كرد كه گردنش را بزند. آن گاه در مورد ديگري فرمود: تازيانه بر دو پهلويش نواخته شود و در زندان تا ابد بماند و چنين حكم كرد: تا پايان عمر زنداني مي شود و در هر سال، پنجاه ضربه شلاق مي خورد.

مجلسي فرمود: سند حديث صحيح است. «1» در ملاذ الاخيار فرمود: در ديگر اخبار، علاوه بر حبس، تازيانۀ ساليانه نيامده است و نديدم عالمي شيعي متعرّض آن شود.

شايد آن، از خصوصيات آن واقعه و حادثه بوده است. «2»

آية اللّه خوئي: حديث معتبر است. «3»

5. إن النبي صلّي اللّه عليه و آله و سلّم قال فيمن قتل غيره و أمسك الآخر: إنّه يقتل القاتل و يصبر الصابر؛ «4»

پيامبر اكرم- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- فرمود: نگه دارنده زنداني و قاتل كشته مي شود.

6. أخبرنا عبد اللّه، أخبرنا محمد، حدثني موسي، قال: حدثنا أبي، عن أبيه، عن جدّه جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جدّه، عن علي عليه السّلام أنّه أتي برجلين أمسك أحدهما و جاء الآخر فقتل، فقال: أمّا الذي قتل فيقتل، و أمّا الذي أمسك، فإنّه يحبس في السجن حتي يموت؛ «5»

روايت شده كه نزد حضرت علي- عليه السلام- دو مرد را آوردند كه يكي از آنان فردي را نگه داشته و ديگري او را كشته بود. فرمود: قاتل كشته مي شود و نگه دارنده در زندان مي ماند تا بميرد.

7. عن أمير المؤمنين

عليه السّلام أنّه قضي في رجل قتل رجلا و آخر يمسكه للقتل، و آخر ينظر لهما لئلا يأتيهم بعد أحد فقضي بأن يقتل القاتل، و أن يمسك الممسك في الحبس بعد أن يجلد و يخلد في السجن حتي يموت، و يضرب في كل عام خمسين سوطا نكالا، و تسمل عينا الذي كان ينظر لهما؛ «6»

امير المؤمنين- عليه السلام- در مورد نگه دارنده، قاتل و ناظر و مراقب ماجرا، چنين قضاوت كرد: قاتل كشته مي شود؛ نگه دارنده بعد از تازيانه، در زندان ابد مي ماند و براي

______________________________

(1). مرآة العقول، ج 24، ص 39.

(2). ج 16، ص 468.

(3). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 11.

(4). انتصار، ص 271.

(5). جعفريات، ص 125 و مستدرك الوسائل (به نقل از: جعفريات)، ج 18، ص 227، ح 1.

(6). دعائم الاسلام، ج 2، ص 409، ح 1426 و مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 227، ح 3.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 54

شكنجه هر سال پنجاه ضربه تازيانه مي خورد و شخص سوم، كور مي شود.

8. قضي علي عليه السّلام في رجل أمسك رجلا حتي جاء آخر فقتله، و رجل ينظر، فقضي بقتل القاتل، و قلع عين الذي نظر و لم يعنه، و خلّد الذي أمسك في الحبس حتي مات؛ «1»

علي- عليه السلام- در مورد نگه دارنده، قاتل و مراقب حكم كرد كه قاتل كشته مي شود؛ چشم مراقب از حدقه درمي آيد و نگه دارنده، آن قدر در زندان مي ماند تا بميرد.

9. كتاب درست بن أبي منصور: عن بعض أصحابنا، عن أبي عبد اللّه، و عن أبي جعفر عليه السّلام: في رجل عدا علي رجل و جعل ينادي: احبسوه! احبسوه! قال: فحبسه رجل و

أدركه فقتله؟ قال: فقال أمير المؤمنين عليه السّلام: يحبس الممسك حتي يموت، كما حبس المقتول علي الموت؛ «2»

از امام باقر و امام صادق- عليهما السلام- در مورد مردي كه در پي مردي دويد و گفت:

بگيريد! بگيريد! آن گاه مردي او را نگه داشت و او رسيد و وي را كشت، سؤال شد فرمود:

امير المؤمنين- عليه السلام- فرمود: نگه دارنده زنداني مي شود تا بميرد همچنان كه مقتول را نگه داشت تا جان دهد.

نظر نگارنده: بدين حديث به جهت ارسال و نيز چون به كتاب درست، طريق مورد اطميناني نيست، نمي توان استدلال كرد. به علاوه، بحث و تأمل در مورد دلالت حديث، يعني اينكه آيا صرف نگه داشتن- اگر چه نداند كه او قصد جانش را دارد- موجب زندان ابدي نگه دارنده مي شود يا اطلاق روايت، بر صورت علم به قصد قتل، حمل مي شود؟

10. [قال] النبي في الذي أمسك رجلا للآخر حتي قتله: «اقتلوا القاتل و اصبروا الصابر.» قال أبو عبيد: يعني احبسوا الذي حبسه للموت حتي يموت؛ «3»

پيامبر در مورد كسي كه ديگري را براي كشته شدن نگه داشت، فرمود: «قاتل را بكشيد و نگه دارنده را زنداني كنيد.» ابو عبيد گفته است: يعني كسي را كه مقتول را براي مرگ نگه داشته زنداني كنيد تا در زندان بميرد.

11. نا أبو عبيد، نا مسلم بن جنادة، نا وكيع، عن سفيان، عن إسماعيل بن أمية، قال: قضي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم في رجل أمسك رجلا و قتله الآخر، فقال: يقتل القاتل و يحبس الممسك؛ «4»

______________________________

(1). بحار الانوار، ج 104، ص 398، ح 48 و مستدرك الوسائل (به نقل از: بحار الانوار)، ج 18، ص 228، ح 5؛ مناقب، ج 2، ص

196؛ بحار الانوار، (به نقل از: مناقب)، ج 104، ص 386.

(2). مستدرك الوسائل، ج 18، ص 227، ح 4.

(3). اقضية رسول اللّه، ص 11؛ مجمع بحار الانوار، ج 3، ص 286؛ كنز العمّال، ج 15، ص 10، ح 39839.

(4). سنن دارقطني، ج 3، ص 140، ح 177؛ نك: مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 372؛ سنن الكبري، ج 8،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 55

پيامبر در مورد مردي كه مرد ديگري را نگه داشت تا ديگري او را كشت چنين قضاوت كرد: قاتل كشته و نگه دارنده زنداني مي شود.

12. عيسي بن يونس، عن الأوزاعي، عن يحيي بن أبي كثير، قال: إنّ علي بن ابي طالب أتي برجلين قتل أحدهما و أمسك الآخر فقتل الذي قتل، و قال للذي أمسك: أمسكته للموت، فأنا أحبسك في السجن حتي تموت؛ «1»

دو مرد را به نزد علي بن ابي طالب آوردند كه يكي قاتل بود و ديگري نگه دارنده.

حضرت قاتل را كشت و به نگه دارنده فرمود: تو او را براي مرگ نگه داشتي و من تو را آن قدر در زندان نگه مي دارم تا بميري.

13. عن عطاء بن أبي رياح، عن علي إنّه قال في رجل قتل رجلا متعمّدا و أمسكه آخر، فقال: يقتل القاتل و يحبس الآخر في السجن حتي يموت؛ «2»

علي در مورد مردي كه ديگري را به عمد كشت و شخص ديگري او را نگه داشت، فرمود: قاتل كشته مي شود و ديگري در زندان مي ماند تا بميرد.

14. عن قتاده، قال: قضي علي أن يقتل القاتل و يحبس الحابس للموت؛ «3»

قتاده روايت كرد: علي در اين مورد قضاوت كرد كه قاتل كشته شود و نگه دارنده تا دم مرگ در

زندان بماند.

15. إذا أمسك الرجل و قتله الآخر يقتل الذي قتل و يحبس الذي أمسك؛ «4»

هرگاه مردي را نگه دارد و ديگري او را بكشد قاتل كشته و نگه دارنده به زندان ابد گرفتار مي شود.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: هرگاه سه نفر به جان انساني بيفتند؛ يكي از آنان او را نگه دارد، ديگري

______________________________

ص 50؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 9، ص 427؛ محلّي، ص 480؛ شرح نووي، ج 18، ص 382؛ نيل الاوطار، ج 7، ص 23؛ كنز العمّال، ج 15، ص 11، ح 39841.

(1). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 373، ح 7848؛ محلّي (به نقل از: مصنّف ابن ابي شيبه)، ج 10، ص 512؛ اقضية رسول اللّه، ص 11.

(2). الامّ، ج 7، ص 331؛ نك: سنن الكبري، ج 8، ص 51؛ كنز العمّال (به نقل از: ابن حبّان در ثقات)، ج 85، ص 82، ح 40194.

(3). كنز العمّال، ج 15، ص 82، ح 40195.

(4). همان، ص 10، ح 39838.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 56

او را بكشد و سومي مراقب باشد تا از آمدن كسي كه به سوي آنان مي آيد يا آنان را مي بيند آگاهشان گرداند، در اينجا قاتل كشته مي شود و نگه دارنده پس از مجازات به زندان ابد مي افتد و سومي نابينا مي شود. «1»

2. سيّد مرتضي: از فتاوا و نظريّات مختص شيعه اين است كه، از ميان سه شخص قاتل، نگه دارنده و مراقب، اوّلي كشته مي شود، دومي آن قدر در زندان مي ماند تا بميرد و سومي كور مي شود. «2»

3. شيخ طوسي: هرگاه دو نفر در قتل يك فرد شريك باشند؛ يكي بكشد و ديگري نگه دارد، قاتل را مي كشند و نگه دارنده به حبس ابد

محكوم مي شود. اگر نفر سومي با آنان باشد كه به آن دو نگاه مي كند (و مراقب است) كور مي شود. «3»

4. همو: اصحاب ما روايت كرده اند كه زنداني مي شود تا بميرد و برخي از عالمان غير شيعي گفته اند: تعزير مي شود و چيزي بر او نيست. برخي ديگر از آنان گفته اند: اگر به شوخي نگه داشته باشد تعزير مي شود، امّا اگر به قصد كشتن نگه داشته باشد قصاص مي شود. «4»

5. همو: در مورد نگه دارنده و قاتل، قاتل قصاص مي شود و نگه دارنده به زندان ابد مي افتد. ربيعه [از عالمان اهل سنّت] نيز قائل به همين مطلب است، تا اينكه فرمود: دليل ما اجماع طايفۀ شيعه و اخبار ايشان است؛ زيرا آنان خلافي براي آنچه بيان كرديم، روايت نكرده اند. «5»

6. سلّار بن عبد العزيز: اگر در كشتن وي مشاركت جستند نه بدين گونه كه هر يك از آنان بر طبق معمول ضربه اي به او زده باشند، بلكه بدين صورت كه گروهي از ايشان او را مي كشت و گروهي نظاره مي كردند و ديگران نگه مي داشتند، قاتل كشته مي شود و زيادي ديه شان (در صورتي كه چند نفر در قتل دست داشتند و يكي قاتل مباشر بود) داده مي شود و نگه دارنده تا پايان عمر در زندان مي ماند و چشم مراقب كور مي شود. «6»

______________________________

(1). مقنعه، ص 745.

(2). انتصار، ص 270.

(3). نهايه، ص 744.

(4). مبسوط، ج 7، ص 49.

(5). خلاف، ج 5، ص 173، مسألۀ 36.

(6). مراسم، ص 238.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 57

7. قاضي ابن برّاج: هرگاه دو نفر در قتل انساني شريك شوند؛ يكي بكشد و ديگري نگه دارد، قاتل كشته مي شود و نگه دارنده در زندان مي ماند تا بميرد و هر سال

پنجاه ضربه تازيانه مي خورد. «1»

8. ابن زهره: … نگه دارنده در حبس ابد مي ماند و بر طبق اجماع شيعه، چشم مراقب كور مي شود. «2»

9. ابن ادريس: هرگاه دو كس در كشتن فردي شريك باشند؛ يعني يكي از آن دو او را بكشد و ديگري او را نگه دارد، قاتل كشته مي شود و نگه دارنده در حبس ابد مي ماند … «3»

10. علي بن حمزۀ طوسي: اگر گروهي در كشتن يك نفر شريك شوند از سه صورت خارج نيست: … يا يكي او را نگه داشته و ديگري كشته و سومي ناظر بوده است كه در اين صورت، قاتل قصاص مي شود؛ نگه دارنده به حبس ابد مي افتد و چشم ناظر كور مي شود. «4»

11. محقق حلّي: اگر يكي نگه داشت و ديگري كشت؛ قاتل قصاص مي شود و نگه دارنده در زندان ابد مي افتد. «5»

12. همو: اگر يكي نگه داشت و ديگري كشت و سومي نگريست؛ قاتل كشته مي شود؛ نگه دارنده هميشه در زندان مي ماند و آن ديگر، كور مي شود. «6»

13. يحيي بن سعيد: اگر يكي نگه دارد و ديگري بكشد و سومي نگاه كند؛ قاتل كشته مي شود؛ نگه دارنده- بعد از نواخته شدن تازيانه بر او- به حبس ابد مي افتد و هر سال پنجاه ضربه تازيانه مي خورد و مراقب كور مي شود. «7»

14. علّامه حلّي: اگر يكي نگه دارد و ديگري بكشد؛ قاتل كشته مي شود و نگه دارنده تا پايان عمر در زندان مي ماند و اگر فرد سومي مراقب بود، كور مي شود و هيچ يك از آنان بر وليّ مقتول ادّعايي نخواهند داشت. «8»

______________________________

(1). مهذّب البارع، ج 2، ص 468.

(2). غنية النزوع، ص 407.

(3). سرائر، ج 3، ص 345.

(4). وسيله، ص 436.

(5). شرائع الاسلام، ج 4، ص 199.

(6). مختصر النافع، ص 292.

(7). جامع

للشرائع، ص 579.

(8). تحرير الاحكام، ج 2، ص 242.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 58

15. همو: اگر يكي نگه دارد و ديگري بكشد و سومي بنگرد؛ قاتل كشته مي شود، نگه دارنده به حبس ابد محكوم مي شود و ناظران كور مي شوند. «1»

16. شهيد ثاني: گفتۀ محقق: «اگر يكي نگه دارد … »: اين نيز از باب اجتماع سبب و مباشرت- با غلبۀ مباشرت- است و دليل در اين مورد، قول پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- است كه فرمود: قاتل كشته و نگه دارنده بازداشت مي شود … و حديث صحيح حلبي از ابا عبد اللّه صادق- عليه السلام- است كه فرمود: «امير المؤمنين- عليه السلام- چنين قضاوت كرد» و بسياري از روايات ديگر … «2»

17. علّامه مجلسي: نگه دارنده تا پايان عمر در زندان مي ماند. «3»

18. فيض كاشاني: هرگاه مباشر و سبب قتل، با يكديگر در قتل شركت كرده باشند، در بيشتر موارد مباشر ضامن است؛ مثلا در ميان سه تن: قاتل، دستور دهنده و نگه دارنده اجماع هست كه قاتل كشته مي شود و دو نفر ديگر به حبس ابد مي افتند … «4»

19. شيخ محمد حسن نجفي: … نگه دارنده براي هميشه زنداني مي شود. در اين مورد هيچ اختلافي در كتاب هاي فقهي نديده ام، بلكه از خلاف، غنية النزوع و غير آن دو، به دليل روايت معتبر مستفيض، اجماع نقل شده است كه از آن جمله، صحيح حلبي و خبر سماعه … و ديگر نصوص است … «5»

20. آية اللّه خوئي: اگر مقتول را كسي نگه دارد و ديگري بكشد، قاتل كشته مي شود و نگه دارنده- بعد از آن كه دو پهلويش (پشت او) با شلاق نواخته شد- به حبس ابد مي افتد

و هر سال پنجاه ضربه تازيانه مي خورد. «6»

21. امام خميني: اگر مقتول را كسي نگه دارد و دومي او را بكشد و سومي مراقب باشد؛ قاتل قصاص مي شود، نه نگه دارنده، ولي نگه دارنده تا زمان مرگ در حبس باقي مي ماند … «7»

22. آية اللّه گلپايگاني: آن كه مردي را نگه دارد و ديگري او را بكشد؛ قاتل كشته

______________________________

(1). قواعد الاحكام، ج 2، ص 283.

(2). مسالك الافهام، ج 15، ص 84.

(3). حدود، قصاص، ديات، ص 72 و 117.

(4). مفاتيح الشرائع، ج 2، ص 112.

(5). جواهر الكلام، ج 41، ص 42؛ مناهج المتقين، ص 509.

(6). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 11، مسألۀ 16.

(7). تحرير الوسيله، ج 2، ص 463.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 59

مي شود و نگه دارنده تا زمان مرگ در زندان مي ماند. «1»

23. پدر بزرگوارم (آية اللّه طبسي): اگر كسي مقتول را نگه دارد و ديگري او را بكشد و سومي به آنان بنگرد، بدون اينكه از مقتول- با وجود توانايي در دفاع از او- دفاع كند؛ قاتل كشته مي شود، نگه دارنده تا زمان مرگ در زندان مي ماند و چشم ناظر، كور مي شود.

اين قول مشهور است، بلكه ادّعاي اجماع در اين مورد شده، كما اينكه از خلاف و غنية النزوع اجماع نقل شده است. پس دليل اصلي، روايت صحيح … و روايت موثق … و روايت نبوي است … «2»

24. آية اللّه سبزواري: امّا حديث معتبر عمرو بن ابي مقدام كه بر زدن دو پهلو (پشت) زنداني دلالت مي كند … اختصاص به مورد خودش دارد، همان طور كه مي توان زدن تازيانه را به حاكم شرع واگذارد؛ زيرا او مطالبي را در نظر مي گيرد كه ديگران در نظر نمي گيرند. «3»

نظر

نگارنده: پس دلايل مذكور در موارد زير خلاصه مي شود:

الف) اجماع: از سيّد مرتضي و شيخ طوسي ادّعاي اجماع نقل شده كه رياض المسائل و جواهر الكلام به آن اشاره كرده اند، ولي گفته شده: اجماع مدركي است يا مدركي بودن آن احتمال مي رود.

ب) روايات: روايات اصلي در اين مسأله، روايات اوّل، دوم، سوم و هشتم است.

ج) شهرت: شهرت، ضعف بعضي از روايات ضعيف السند را جبران مي نمايد.

د) روايت معروف نبوي: طريق اين روايت نبوي («قاتل كشته مي شود و نگه دارنده به زندان مي افتد») از نظر ما ضعيف است. به نظر مي رسد شيخ طوسي آن را براي تأييد يا احتجاج بر كسي كه احتجاج به آن را صحيح مي داند، آورده است. امّا رياض المسائل آن را ذكر و بدان استدلال كرده است پس دقت كن.

ديدگاه مذاهب ديگر

25. مالك: (در مورد مردي كه براي كسي ديگر، شخصي را نگه مي دارد و او ضربه اي به نگه داشته شده وارد مي كند كه در جا مي ميرد): اگر او را نگه داشت و ديد كه او

______________________________

(1). مجمع المسائل، ج 3، ص 209، مسألۀ 80.

(2). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 8، ص 67.

(3). مهذّب الاحكام، ج 28، ص 197.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 60

مي خواهد نگه داشته شده را بكشد هر دو كشته مي شوند. امّا اگر به نظرش رسيد او مي خواهد ضربه اي معمولي وارد كند، مورد قبول نيست كه بگوييم: او قتل عمدي انجام داده است، بلكه قاتل كشته مي شود و نگه دارنده به شديدترين مجازات گرفتار مي آيد و به دليل نگه داشتن مقتول، يك سال در زندان مي ماند و كشته نمي شود. «1»

26. شافعي: اگر كسي براي فرد ديگري، شخص سومي را به نوعي نگه دارد؛ مثلا با طناب كتف ها

و يا دو دستش را ببندد يا دو دست را نگه دارد يا او را بخواباند و سرش را بالا بگيرد و شخص ديگر [حلقش را ببرد و] او را بكشد قاتل كشته مي شود و نگه دارنده نه كشته مي شود و نه ديه مي پردازد، بلكه تنها تعزير و زنداني مي شود؛ چرا كه او، آن شخص را نكشته و تنها قاتلان كشته مي شوند و او قاتل نيست. «2»

27. ابو حنيفه (در مورد كسي كه براي شخص ديگري فرد سومي را نگه مي دارد و او، آن شخص را درجا، با سلاحي مي كشد): نگه دارنده قصاص نمي شود و قاتل كشته مي شود. البته نگه دارنده به سختي عقوبت مي بيند و در زندان مي افتد. «3»

28. ابن حزم: آيا بر نگه دارنده براي كشتن و همچنين ايستاده و ناظر و مراقب و مؤيّد و راهنمايي كننده و پيرو قاتل و ستمگر، قصاص هست يا نه؟

نگه دارنده قاتل نيست، ولي انسان را نگه داشته تا بميرد از اين رو، همان كار را با او مي كنند؛ آن قدر او را در زندان نگه مي دارند تا بميرد. «4»

29. از ربيعة الرأي روايت شده: قاتل كشته مي شود و نگه دارنده به زندان مي افتد تا بميرد. «5»

30. ابن قدامه: امّا نگه دارنده، اگر نداند كه قاتل، نگه داشته شده را مي كشد، چيزي بر او نيست و اگر او را براي كشته شدن نگه داشته، مثل اينكه او را نگه داشته تا سرش را ببرد، در روايتي هست كه به زندان ابد مي افتد تا بميرد و در بعضي از روايات، كشتن او نيز آمده است. «6»

______________________________

(1). موطّأ، ج 2، ص 873.

(2). الامّ، ج 6، ص 30.

(3). همان، ج 7، ص 330.

(4). محلّي، ج 10، ص 511، مسألۀ 2090 و نك: ج 10،

ص 428.

(5). انتصار، ص 270؛ نيل الاوطار، ج 7، ص 23.

(6). مغني، ج 7، ص 755.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 61

31. مرداوي (در مورد گفتۀ او: «و اگر انساني را براي شخص ديگري نگه دارد تا او را بكشد، قاتل كشته مي شود و نگه دارنده آن قدر در زندان مي ماند تا بميرد در يكي از دو روايت»): كه اين، همان مذهب و نظر ماست. خرقي، وجيز، منوّر، منتخب الآدمي و ديگر كتب به آن جزما قائل شده اند و در محرّر، نظم، فروع و كتب ديگر، آن را مقدّم داشته اند.

زركشي گفته است: اين، مشهورترين دو روايت است و مختار قاضي، شريف و ابو الخطاب در خلافات خودشان و شيرازي است و اين قول از مفردات و شاذ است.

ديگران گفته اند: نگه دارنده نيز كشته مي شود. اين نظر را ابو محمد جوزي اختيار كرده و در رعايتين و حاوي الصغير آن را مقدّم داشته است و ابن صيرفي در عقوبت مجرمان گفته است: نگه دارنده را مي كشند.

برخي از عالمان متأخر ما قائلند: دست نگه دارنده به گردنش بسته مي شود تا بميرد.

اشكالي به اين نظر نيست. «1»

32. محمد بن اسماعيل صنعاني: ابن عمر، از رسول اللّه [- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم-] روايت كرده: هرگاه كسي را نگه دارد و ديگري او را بكشد، قاتل كشته مي شود و نگه دارنده به زندان مي افتد …

حديث دلالت مي كند كه نگه دارنده تنها مستحقّ حبس است و مقدار زمانش را ذكر نكرده و آن، به نظر حاكم بستگي دارد و قاتل يا قصاص مي شود يا ديه مي پردازد. به دليل وجود حديث و آيۀ قرآن: فَمَنِ اعْتَديٰ …؛ «2» پس هر كه تجاوز كرد … هادويه،

حنفيه و شافعيه، اين نظر را پذيرفته اند. مالك، نخعي و ابن ابي ليلي قائل شده اند: هر دو كشته مي شوند؛ زيرا هر دو در كشتن شركت داشتند و اگر او را نگه نمي داشت كشته نمي شد … «3»

33. شوكاني (پس از نقل حديث مرفوع اسماعيل: «قاتل را بكشيد و نگه دارنده را نگه داريد.»): حديث در اين مورد، دليل است بر اينكه بر نگه دارنده به هنگام كشتن مقتول، قصاصي نيست و عملش مشاركت به شمار نمي آيد تا از باب قتل يك فرد به دست گروهي باشد، بلكه تنها حبس او واجب است.

______________________________

(1). انصاف، ج 9، ص 456.

(2). بقره (2) آيۀ 194.

(3). سبل السلام، ج 3، ص 493.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 62

صاحب بحر اين قول را از عترت، شافعيه و حنفيه نقل كرده است. «1»

34. جزيري: حنفيه گفته اند: … نگه دارنده چون مباشر قتل نبوده است قصاص نمي شود، بلكه بايد تعزير شود و امام او را آن قدر در زندان نگه دارد تا بميرد.

شافعيه قائلند: … و كسي كه نگه داشته- به حسب رأي حاكم- با كوتاهي يا در ازاي حبس تعزير مي شود؛ چرا كه هدف، تأديب اوست نه اينكه تا دم مرگ در زندان بماند.

مالكيه گفته اند: هرگاه شخصي، فردي را نگه دارد و قصدش كشتن او باشد و ديگري او را بكشد و اگر اين نگه داري نبود قاتل نمي توانست او را بكشد، هر دو كشته مي شوند؛ زيرا نگه دارنده سبب قتل بوده و خود قاتل، او را كشته است. در وجوب قصاص بر آن دو، شروط سه گانۀ معتبري را شرط كرده اند: در مورد نگه دارنده گفته اند: 1. او را براي كشتن نگه دارد؛ 2. بداند كه آن شخص ديگر مي خواهد او را

بكشد؛ 3. اگر نگه داري او نبود، كشته نمي شد؛ پس اگر او را نگه دارند تا كتكي معمولي به او بزند يا نداند كه قاتل قصد كشتن او را دارد يا قتلش متوقف بر نگه داشتن او نبود، تنها قاتل چون عملا كشتن را انجام داده، كشته مي شود و نگه دارنده براي تأديب و تعزير، صد ضربه تازيانه مي خورد و يك سال تمام به زندان مي افتد.

حنابله معتقدند: بر طبق يكي از دو روايت، قاتل كشته مي شود و نگه دارنده در همۀ حالات، تا پايان عمر در زندان مي افتد؛ و بر طبق روايت ديگر گفته اند: به طور مطلق (بي هيچ قيد و شرطي) هر دو كشته مي شوند. «2»

فروع بحث

الف) ظاهرا زنداني كردن نگه دارنده جزء حقوق الناس است و با اسقاط حقوق الناس، حبس نيز ساقط مي شود. كسي را نديدم كه به اين فرع بپردازد؛ مگر امام خميني- قدّس سره- كه به اين مطلب در سؤال و جواب زير تصريح كرده اند:

سؤال: آيا حبس نگه دارنده از حقوق الناس- به مانند قصاص- است به گونه اي كه با عفو از او ساقط مي شود يا اينكه حقّ اللّه و از حدود است؟

______________________________

(1). نيل الاوطار، ج 7، ص 23.

(2). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 302؛ نك: مجموع، ج 18، ص 383؛ رحمة الامّه، ج 2، ص 100؛ سراج الوهاج، ج 4، ص 8؛ ميزان الكبري، ج 2، ص 142؛ فتح المعين، ص 126؛ حلية العلماء، ج 7، ص 465.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 63

جواب: از حقوق الناس است و با اسقاط آن، ساقط مي شود. «1»

ب) از ظاهر بيشتر روايات برمي آيد كه مراد از نگه داشتن مقتول، نگه داشتن به هنگام فرار است تا قاتل بتواند

بر او دست يابد و همچنين از سخن شيخ طوسي، سيّد، محقق، صاحب جواهر و آية اللّه خوئي برمي آيد كه آنان، آن را بستن و نگه داشتن مي دانند، ولي بعيد نيست كه مراد نگه داشتن عرفي باشد پس حكم، داير مدار آن باشد؛ زيرا منع از فرار يا با طناب بستن خصوصيتي ندارد؛ چرا كه قفل كردن خانه يا بستن راه و مانند آن را مي توان از مصاديق نگه داشتن دانست.

ج) آيا حبس كردن ابدي است يا مدّت معيّني دارد؟

حبس بر طبق ظهور روايات ما و تصريح بعضي از آن ها و نيز تصريح فتاواي فقيهان ما و اجماع مذكور، ابدي است؛ ولي به نظر مي رسد فقيهان ديگر مذاهب نظر ديگري دارند.

شوكاني مي گويد: همۀ عالمان كمي يا زيادي حبس را به نظر امام وابسته مي دانند؛ زيرا غرض از حبس، تأديب مجرم است و مقصود اين نيست كه او را آن قدر نگه دارند تا بميرد.

ربيعه بر طبق روايتي كه از علي- عليه السلام- روايت شده آن را حبس ابدي دانسته است. «2»

د) آيا علاوه بر مجازات حبس ابد، تازيانه هم بر او نواخته مي شود؟

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 63

جواب: از قاضي ابن برّاج در مهذّب البارع «3» - كه رأي آية اللّه خوئي نيز همين است «4» - حكايت شده كه در هر سال او را پنجاه ضربه تازيانه مي زنند. اين مطلب تنها در حديث مرسل ابي مقدام آمده است. «5»

ه) عقوبت نگاه كنندۀ قتل چيست؟ آيا بايد چشم او را درآورد يا به آن ميل كشيد،

يا تعبير «فقأ» و «سمل» در روايات به يك معناست؟

طريحي مي گويد: فقأ- به همزه- يعني شق و شكافتن. گفته مي شود: «فقأت عينه أفقاؤها؛ يعني آن را شكافتم». اين دعا بدين معناست: «أفقأ عني عيون الكفرة الفجرة؛ چشمان كافران فاجر را از چشم زخم به من كور گردان». و «تفقّأت السحابة عن مائها؛ آب از ابر فرو ريخت». «6» و نيز گفته: «سملت عينه؛ چشمش را به آهني گداخته شكافتي». «7»

______________________________

(1). موازين قضائي از ديدگاه امام خميني، ج 1، ص 158.

(2). نيل الاوطار، ج 7، ص 23.

(3). ج 2، ص 468.

(4). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 11.

(5). كافي، ج 7، ص 287، ح 3.

(6). مجمع البحرين، ج 1، ص 332.

(7). همان، ج 5، ص 399.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 64

پس «سمل» اخص از «فقأ» است.

از اين رو، برخي از فقيهان «1» در مجازات نگاه كننده گفته اند: چشم ناظر با ميلي كور مي شود. اين مشهور است و گفته شده: چشم ناظر را مي شكافند و در مي آورند كما اينكه اين قول در روايتي قوي، كه با شهرت پشتيباني شده، هست- و خداوند به حقايق احكام آگاه است. «2»

و) آيا براي قطع و جرح، شخص نگه دارنده را حبس مي كنند؟

ابن حزم و مرداوي به اين نظر، قائل شده اند:

1. ابن حزم: حكم كسي كه ديگري را نگه مي دارد تا چشمش كنده شود يا عضوش قطع شود يا مورد ضرب و شتم قرار گيرد، اين است كه، كوركننده قصاص مي شود، و با شكننده و برندۀ اعضا و زننده، همان عملي را انجام مي دهند كه او صورت داده است و نگه دارنده- به حسب رأي حاكم- تعزير و زنداني مي شود. «3»

2. مرداوي:

فايده: مثل اين مسأله در حكم است اگر كسي ديگري را نگه دارد تا يكي از اعضايش قطع شود- در انتصار آن را ذكر كرده است. همچنين است اگر دهان كسي را باز كند و ديگري در آن سم بريزد. «4»

نظر نگارنده: روايات در مورد نگه دارنده براي قتل، وارد شده است و نمي توان آن را به نگه دارنده براي قطع اعضا سرايت داد، مگر با تنقيح مناط قطعي، كه اين نيز به دست نمي آيد و از طرفي قياس در مذهب ما جايز نيست، پس بايد به نص تمسك كنيم و به غير آن مورد قائل نشويم. احتمال قوي دارد كه حكم آن شخص، تعزير باشد؛ چرا كه مرتكب حرام شده است. البته هيچ يك از فقيهان شيعه به اين مطلب اشاره نكرده اند.

ز) گاهي گفته مي شود: اغفال (فريفتن) و جلو فرار را گرفتن و منع از فرار، به نگه داشتن ملحق مي شود، ولي دليلي بر اين مطلب نيست.

4. حبس آمر به قتل

اشاره

مشهور فقيهان ما اين است كه دستور دهنده زنداني مي شود، بلكه بر اين مطلب ادّعاي

______________________________

(1). مانند مرحوم آية اللّه طبسي (والد بزرگوارم).

(2). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 8، ص 67.

(3). محلّي، ج 10، ص 427، مسألۀ 2029؛ نك: شيباني، الحجّه، ج 4، ص 404.

(4). انصاف، ج 9، ص 457.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 65

اجماع شده كما اينكه از شهيد ثاني حكايت شده است و روايت صحيحي بر اين مطلب هست و بسياري از اصحاب به آن عمل كرده اند، چنان كه صاحب جواهر بدان تصريح كرده است. امّا فقيهان ديگر مذاهب در اين مورد اختلاف دارند: بعضي قائلند: تنها دستوردهنده كشته مي شود. بعضي ديگر گفته اند: تنها قاتل را مي كشند. گروهي معتقدند:

هر دو (دستوردهنده و قاتل) را به قتل مي رسانند. گروهي ديگر قائلند: هيچ يك را نمي كشند و تنها دستوردهنده را تعزير مي كنند.

روايات

1. محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، وعدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد جميعا، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السّلام في رجل أمر رجلا بقتل رجل فقتله؟ فقال:

يقتل به الذي قتله، و يحبس الآمر بقتله في السجن، حتي يموت؛ «1»

از امام باقر- عليه السلام- در مورد كسي كه ديگري را به كشتن شخص سومي فرمان داده و او نيز آن شخص را كشت، پرسيده شد، فرمود: قاتل كشته مي شود و دستوردهنده آن قدر در زندان مي ماند تا بميرد.

شيخ طوسي در تهذيب الاحكام به اسنادش از احمد بن محمد از ابن محبوب مثل آن را روايت كرده است. «2»

صدوق به اسناد خودش از ابن محبوب مثل آن روايت را نقل كرده جز اينكه در آنجا دارد: «أمر رجلا حرّا؛ مرد آزادي را فرمان داد». «3»

مجلسي گفته است: روايت صحيح است و عالمان اماميه در مورد هر دو، حكم قطعي داده اند. «4»

2. روينا عن سليمان بن موسي قال: لو أمر رجل عبدا له، فقتل رجلا لم يقتل الآمر و لكن يديه «5» و يعاقب و يحبس. فإن أمر حرّا؛ فإنّ الحر إن شاء أطاعه و إن شاء لا، فلا يقتل الآمر؛ «6»

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 275، ح 1؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 19، ص 32، ح 1.

(2). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 219، ح 11؛ استبصار، ج 4، ص 283، ح 1.

(3). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 81، ح 17.

(4). مرآة

العقول، ج 24، ص 35.

(5). «أي يؤدي الدية؛ يعني ديه را مي پردازد».

(6). محلّي، ج 10، ص 508.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 66

از سليمان بن موسي روايت شده كه گفت: اگر مردي غلامش را فرمان دهد تا مردي را بكشد دستوردهنده كشته نمي شود، ولي بايد ديه بپردازد و مجازات و زنداني شود. اگر به شخص آزادي فرمان كشتن فردي را داد و آن شخص مي تواند انجام دهد و مي تواند انجام ندهد، دستوردهنده كشته نمي شود [چون مرد آزاد مي توانست فرمان دستوردهنده را انجام ندهد].

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر انساني، فرد آزادي را فرمان دهد كه ديگري را بكشد و آن كس چنين كاري را انجام دهد قاتل كشته مي شود و امام بايد دستوردهنده را تا پايان عمر در زندان نگه دارد و نيز چنين است اگر به عبدش فرمان دهد كسي را بكشد و او فرمان را اجرا كند. «1»

2. ابو الصلاح حلبي: اگر كسي به فرمان يا اجبار دستوردهنده، به ناحق كسي را بكشد يا مجروح سازد تنها او مستحقّ كشته شدن و قصاص است نه دستوردهنده يا اجباركننده …

و دستوردهنده و اجباركننده تا ابد به زندان مي افتند. «2»

3. علي بن حمزۀ طوسي: اگر كسي به بندۀ كوچك يا بزرگ غير مميّز فرمان دهد تا ديگري را بكشد دستوردهنده كشته مي شود؛ امّا اگر عبد مميّز باشد قصاص مي شود و در صورت قصاص قاتل، دستوردهنده تا پايان عمر در زندان مي ماند. امّا اگر دستوردهنده بايد كشته شود، مباشر به زندان ابد محكوم مي شود مگر اينكه بچه يا ديوانه باشد. «3»

4. ابن زهره: قاتل كشته مي شود نه دستوردهنده يا اجبار شده به قتل. تمام اين ها به

دليل اجماعي است كه بدان اشاره شده است. روايت شده: دستوردهنده اگر مولاي عبد باشد و چنين كاري عادت دستوردهنده باشد، مولا كشته مي شود و عبد تا ابد در زندان مي ماند. امّا اگر جزء عادت او نباشد بنده كشته و مولا تا پايان عمر، زنداني مي شود. «4»

5. محقق حلّي: هرگاه مولا شخصي را بر كشتن اجبار كند تنها قاتل قصاص مي شود

______________________________

(1). نهايه، ص 747.

(2). كافي في الفقه، ص 387؛ نك: مختلف الشيعة، ج 9، ص 329، مسألۀ 30.

(3). وسيله، ص 438.

(4). غنية النزوع، ص 407.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 67

نه دستوردهنده … و در روايت علي بن رئاب آمده: دستوردهنده در حبس ابد مي ماند تا بميرد … «1»

6. همو: اگر او را به كشتن مجبور سازد قاتل قصاص مي شود نه اجباركننده و همچنين است اگر او را به قتل فرمان دهد كه قاتل قصاص مي شود و دستوردهنده تا ابد در حبس مي ماند. «2»

7. در آنجايي كه اكراه صدق مي كند، آمر ضامن است اما در آن جايي كه اكراه صدق نمي كند مانند قتل نفس، بر او نه قصاصي است و نه ديه اي. بله، حبس ابد مي شود. البته اين در جايي است كه مكره و مقهور بالغ و عاقل باشد. «3»

8. همو: (قسم سوم اجتماع سبب و مباشر اين است كه) آن دو، برابر باشند مانند اكراه همراه قتل. در اين مورد قاتل قصاص مي شود و بر مكره (مجبوركننده) ديه و كفّاره اي نيست، بلكه تا پايان عمر به زندان مي افتد و از ارث هم- البته با اشكال- محروم مي شود. به هر حال، در همۀ موارد تحقق اكراه ضامن است، امّا در غير آن موارد،

مثل كشتن كسي، قصاص و ديه اي بر او نيست. آري، آن قدر در زندان مي ماند تا بميرد. اين در موردي است كه اجبار شونده بالغ و عاقل باشد. «4»

9. شهيد اوّل و ثاني: اگر او را به كشتن اجبار و اكراه كند قاتل كشته مي شود نه دستور دهنده؛ ولي دستوردهنده در حبس ابد مي ماند تا بميرد. علاوه بر اجماع، حديث صحيح زراره از امام باقر- عليه السلام- در مورد مردي كه ديگري را به كشتن شخص سومي فرمان دهد، بر آن، دلالت دارد. البته اين در موردي است كه اجبار شده بالغ و عاقل باشد. «5»

10. شهيد ثاني: امّا مكره، به دليل روايت علي بن رئاب از زراره از امام باقر- عليه السلام- تا ابد زنداني مي شود … و اينكه مصنّف «6» حكم را به روايت نسبت داده، دليل توقف در آن است، در حالي كه به جهت صحت روايت، اشكالي بدان نيست. «7»

11. سيّد علي طباطبائي: … دستوردهنده- بنابر مشهور- تا زمان مرگش زنداني

______________________________

(1). شرائع الاسلام، ج 4، ص 199.

(2). مختصر النافع، ص 293.

(3). قواعد الاحكام، ج 2، ص 281. براي تفصيل اقوال، نك: مهذّب البارع، ج 5، ص 147.

(4). قواعد الاحكام، ج 2، ص 283.

(5). روضة البهيّه، ج 10، ص 27.

(6). يعني محقق حلّي در شرائع الاسلام.

(7). مسالك الافهام، ج 15، ص 86.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 68

مي شود، بلكه در روضه و غير آن، ادّعاي اجماع شده است. اين اجماع حجّت است علاوه بر اينكه روايتي صحيح كه در آن، مردي دستور قتل مرد ديگري را داده است، نيز داريم … «1»

12. صاحب جواهر (بعد از كلام محقق در مورد

روايت علي بن رئاب: «دستوردهنده زنداني مي شود … »): به دليل صحت روايت و عمل بسياري از اصحاب بدان، مي توان به روايت عمل كرد و اشكالي به آن نيست. «2»

13. آية اللّه مامقاني: اگر ستمگري، ديگري را به كشتن شخصي مجبور و وادار سازد بدين صورت كه او را به كشتن تهديد كند …؛ آري، در اين صورت اجباركننده- بنابر اظهر- تا پايان عمر در زندان مي ماند. «3»

14. آية اللّه خوئي: اگر به ديگري فرمان دهد كه كسي را بكشد و او هم، چنين كند قاتل بايد قصاص شود و دستوردهنده نيز تا دم مرگ به زندان مي افتد و اگر او را با تهديد به كشتن وادارد، اگر آن تهديد پايين تر از كشتن باشد، بي ترديد كشتن جايز نيست كه اگر بكشد قصاص مي شود و اجباركننده حبس ابد و اگر آن تهديد، كشتن بوده، مشهور اين است كه باز، قاتل قصاص مي شود؛ ولي در اين نظر اشكال هست و البته بعيد نيست كه كشتن در اين هنگام جايز باشد و بنابر مطلبي كه گفتيم وي قصاص نمي شود، ولي بايد ديه را بپردازد.

حكم مكره- به كسر راء- در اين صورت همان حكم صورت اوّل (حبس ابد) است البته اين در صورتي است كه مكره- به فتح راء- بالغ و عاقل باشد. امّا اگر مجنون يا بچۀ غير مميّز باشد مكره قصاص مي شود و در صورت مميّز بودن بچه، مكره و بچۀ مميّز قصاص نمي شوند. آري، بر عاقلۀ بچه است كه ديه را بپردازد و مكره به حبس ابد مي افتد. «4»

15. امام خميني: اگر او را به كشتن مجبور سازد، قاتل اگر بالغ عاقل باشد قصاص مي شود و

مكره- اگر چه او را به كشتن تهديد كرده باشد- قصاص نمي شود، بلكه دستور دهنده (مكره) تا ابد در زندان مي ماند و اگر مكره ديوانه يا طفل غير مميّز باشد، تنها دستور دهنده، قصاص مي شود. اگر شخصي طفل مميّزي را به كشتن فرمان دهد و او چنين كند هيچ كدام قصاص نمي شوند، بلكه ديه بر عاقلۀ طفل است و اينكه اگر او را به قتل وادارد

______________________________

(1). رياض المسائل، ج 16، ص 190.

(2). جواهر الكلام، ج 41، ص 45.

(3). مناهج المتقين، ص 509.

(4). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 13، مسألۀ 17.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 69

آيا مكره، قصاص مي شود يا در زندان ابد مي افتد، اختلاف است. احتياط اين است كه بگوييم: به زندان ابد مي افتد. «1»

16. آية اللّه گلپايگاني: … كسي كه ديگري را به كشتن فرمان دهد و او چنين كند قاتل كشته مي شود و دستوردهنده به زندان ابد مي افتد. «2»

17. آية اللّه طبسي: دستوردهنده تا پايان عمر در حبس مي ماند. اين قول مشهور است، بلكه بر آن اجماع شده و دليل و مدرك آن، روايت صحيح است. «3» آن روايت، صحيح زراره از امام باقر- عليه السلام- است.

آراي مذاهب ديگر

18. ابن حزم: در مورد كسي كه ديگري را به كشتن شخص ديگري فرمان دهد و او نيز چنين كند، علي گفت: مردم در اين مورد بدين قرار اختلاف كرده اند: تنها دستوردهنده كشته مي شود؛ فقط اجرا كنندۀ دستور، كشته مي شود؛ هر دو كشته مي شوند؛ هيچ يك از آن دو كشته نمي شوند … تا اينكه گفت: هرگاه كسي كه قتل يا قطع عضو يا شكستگي و ضرب آن و يا گرفتن مال را بر عهده

دارد، همۀ آن ها را به فرمان دستوردهنده انجام داده باشد و اگر فرمان او نبود آن را انجام نمي داد، همۀ اين ها هم بر عهدۀ دستوردهنده و هم مباشر است و هر دو آنان عامل آن هستند و فرقي نمي كند كه به بندۀ خودش فرمان داده باشد يا به بندۀ ديگري و يا به كودك يا بالغ يا ديوانه. امّا اگر به او فرمان دهد و او به اختيار خودش به عنوان اطاعت از دستوردهنده انجام دهد تنها، مباشر، قاتل و برنده و شكنندۀ عضو و درآورندۀ چشم و جنايتكار است و از اين رو، تنها او قصاص مي شود و بر دستوردهنده چيزي نيست؛ زيرا بي هيچ اختلافي، نمي توان او را قاتل يا برندۀ اعضا يا تازيانه زننده يا شكنندۀ عضو و يا درآورندۀ چشم دانست و اين نيز هست كه احكام تنها بر اسما بار مي شوند نه بر چيز ديگر. «4»

19. موصلي: اگر شخصي با تهديد به قتل، به كشتن كسي وادار شود و او بدين كار دست نزند تا به مرگ او بينجامد (كه در آن ديگر بحثي نيست)؛ امّا اگر كشت، گنهكار است

______________________________

(1). تحرير الوسيله، ج 2، ص 463، مسألۀ 34.

(2). مجمع المسائل، ج 3، ص 209؛ نك: ص 204.

(3). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 8، ص 66.

(4). محلّي، ج 10، ص 508- 511 و نك: ج 10، ص 359.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 70

و مكره قصاص مي شود. «1»

20. مرداوي (در مورد گفتۀ او: «اگر به فرد كبير و عاقلي كه به حرام بودن قتل آگاه است امر به كشتن دهد و او چنين كند قاتل قصاص مي شود.»): اين مذهب ماست كه بر

آن نص وارد شده و اصحاب هم بر همين قولند. امّا قول صحيح از نظر ما اين است كه: تنها دستوردهنده تعزير مي شود و بر اين نيز نص هست. در فروع، رعايتين، حاوي الصغير و غير آن ها، آن را مقدّم داشته است و از او (احمد بن حنبل) نقل شده است: مانند نگه دارندۀ مقتول، زنداني مي شود و در مبهج روايتي آمده است: او نيز كشته مي شود. او گفته است:

اگر كبير و عاقل و عالم به تحريم قتل باشد، به سبب فرماني كه به بنده اش داده، كشته مي شود. «2»

نظر نگارنده: چكيدۀ ادلّه در اينجا اين شد:

الف) خبر ابن رئاب از امام باقر- عليه السلام- دليل اصلي در مسألۀ است و محقق از آن، به روايت و شهيد ثاني در روضة البهيّة و صاحب رياض المسائل و جواهر الكلام و نيز از معاصران، آقاي خوئي و شيخ والد، به حديث صحيح تعبير كرده اند.

از نظر صاحب جواهر برمي آيد كه ضعف روايت به وجود سهل بن زياد، با عمل اصحاب جبران مي شود. پس اگر نگوييم كه عمل ايشان جابر است يا نگوييم كه امر در مورد سهل، سهل و آسان است «3»، مشكل است كه بگوييم: حكم با اين روايت، ثابت مي شود. البته صدوق آن را از ابن محبوب از علي بن رئاب از زراره «4» روايت كرده است و طريقش به ابن محبوب صحيح است؛ «5» يعني محمد بن موسي بن متوكل از عبد اللّه بن جعفر حميري و سعد بن عبد اللّه از احمد بن محمد بن عيسي از حسن بن محبوب. «6»

ب) اجماع: اجماع را شهيد ثاني در روضة مدّعي شد و صاحب رياض از شهيد

ثاني نقل كرد و والد نيز آن را بيان داشت.

ج) شهرت: آن را صاحب رياض و از معاصران، آقاي خوئي ادّعا كرده اند.

______________________________

(1). اختيار، ج 2، ص 108.

(2). انصاف، ج 9، ص 454.

(3). نك: معجم رجال الحديث، ج 8، ص 340.

(4). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 81، ح 17.

(5). نك: معجم رجال الحديث، ج 5، ص 91.

(6). من لا يحضره الفقيه، «مشيخه»، ج 4، ص 49.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 71

نظر نگارنده: در اين بحث، حديث صحيحي كه صدوق آن را نقل كرده كفايت مي كند و اگر آن نبود در اجماع مي شد خدشه اي كرد از آن رو كه اجماع مدركي است و در شهرت، از آن جهت كه ثابت نشده است.

ظاهرا دستوردهنده و اجباركننده، از نظر مفهوم متباين هستند امّا از جهت مصداق، نسبت بين آن دو، عموم و خصوص من وجه يا مطلق است؛ بدين گونه كه، امر اعم از اكراه است. اكراه از مادۀ «كره» و «كره» گرفته شده است. ابن سيّده مي گويد: به فتح كاف به معناي روي گرداني و مشقّت است كه شخص آن را با زحمت و تكلّف تحمّل مي كند و به ضم كاف مشقّتي است كه شخص آن را به آساني پذيرا مي شود. فرّاء مي گويد: كره، آن چيزي است كه ديگري تو را به آن كار مجبور مي سازد و كره آن است كه خودت، خويشتن را بر آن وامي داري. اكرهته؛ يعني او را بر امري كه برايش ناپسند بود، واداشتي. «1»

امّا امر، يعني شخص بلند مرتبه از شخص پايين مرتبه، چيزي را بطلبد و شايد آن چيز- همچنان كه در آن امكان تهديد وجود ندارد-

مورد كراهت مأمور هم نباشد.

ولي فقيهان اين دو عنوان را جداگانه فرض نكرده اند، بلكه با هم آورده اند يا بدين جهت كه اكراه غالبا بدون امر نيست و يا از اين جهت كه حكم در آن دو يكي است اگر چه از نظر موضوع با يكديگر فرق دارند يا از اين رو كه هر دو به يك معنايند و مترادفند.

دقت كن.

فايده: اگر مكره به قتل تهديد شده، به نظر مي رسد تنها آية اللّه خوئي به جواز قتل و عدم قصاص و تنها پرداخت ديه، قائل شده است. «2» اين بدان جهت است كه اكراهي كه در مورد امتنان وارد شده، شامل اين بحث نمي شود و اينكه مورد، از باب تزاحم واجب با حرام است؛ يعني از طرفي حفظ جان خود شخص واجب است و از طرف ديگر، كشتن ديگري حرام است. از اين رو، براي اينكه خون مسلمان هدر نرود بايد قاتل ديه بپردازد.

نظر نگارنده: اگر فرض كنيم كه مورد، از باب تزاحم و تساوي دو ملاك است؛ وجهي ندارد كه بگوييم قاتل بايد ديه بپردازد؛ زيرا حفظ جان خود- كه مستلزم كشتن ديگري است- به فرمان شارع است پس ديه بايد از بيت المال پرداخت شود. در اين نكته بينديش؛ چرا كه مورد از باب تجويز خوردن مال ديگري در زمان قحطي است.

______________________________

(1). لسان العرب، ج 13، ص 534.

(2). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 13.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 72

5. حبس فراري دهندۀ قاتل از قصاص

اشاره

از امام صادق- عليه السلام- روايتي صحيح وارد شده است كه هر كس قاتلي را از دست اولياي مقتول برهاند، زنداني مي شود تا قاتل را حاضر گرداند. فقيهان ما در كتاب

«كفالت» و «حدود» اين مسأله را آورده اند و گروهي از ايشان، همانند حلبي، يحيي بن سعيد، محدّث بحراني، صاحب جواهر، صاحب مفتاح الكرامه و گروهي از معاصران، به مفاد اين روايت فتوا داده اند. در مقابل، گروهي ديگر فتوا داده اند كه اين شخص، ضامن است كه ديۀ مقتول را بپردازد يا قاتل را احضار كند. از ديگر مذاهب، در اين مسأله فتوايي نيافتيم.

روايات

1. محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد و علي بن إبراهيم، عن أبيه، جميعا عن ابن محبوب، عن أبي أيوب، عن حريز، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن رجل قتل رجلا عمدا فرفع إلي الوالي، فدفعه الوالي إلي أولياء المقتول ليقتلوه، فوثب عليهم قوم فخلّصوا القاتل من أيدي الأولياء؟ فقال: أري أن يحبس الذين خلّصوا القاتل من أيدي الأولياء حتي يأتوا بالقاتل. قيل: فإن مات القاتل و هم في السجن؟

قال: فإن مات، فعليهم الدية يؤدّونها جميعا إلي أولياء المقتول؛ «1»

حريز مي گويد: از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم: مردي، مرد ديگري را عمدا كشته است، شكايت به والي بردند و والي، قاتل را به اولياي مقتول سپرد تا او را بكشند كه گروهي هجوم آوردند و قاتل را از دست ايشان رهانيدند [حكم مسأله چيست؟].

امام فرمود: به نظر من، كساني كه قاتل را از دست اولياي دم نجات مي دهند زنداني مي شوند تا قاتل را تحويل دهند.

سؤال شد: اگر در وقتي كه در زندانند قاتل بميرد، چه مي شود؟

فرمود: اگر قاتل مرد، ديه به عهدۀ آنان است كه بايد به اولياي مقتول بپردازند.

اين روايت را صدوق در من لا يحضره الفقيه با سند صحيح آورده «2» و شيخ هم در تهذيب الاحكام

آن را روايت كرده و فقط در آن، به جاي «فرفع إلي الوالي»، «فدفع إلي الوالي؛

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 286، ح 1.

(2). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 80، ح 15.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 73

به نزد والي برده شد» آمده است. «1» شيخ حرّ عاملي نيز اين روايت را با اضافۀ كلمۀ «أبدا» از كافي و من لا يحضره الفقيه و تهذيب الاحكام نقل كرده است؛ «2» يعني «كساني كه قاتل را از دست اولياي دم رها ساختند پيوسته در زندان مي مانند».

گاهي در دلالت روايت بر وجوب حبس مناقشه و اشكال مي شود، ولي بدين گونه جواب داده مي شود كه، حبس از جهت ديگر، يعني حرمت جلوگيري از اجراي حدود الهي، ثابت مي شود كه در اين صورت، ديگر استدلال به روايت نيست.

آية اللّه خوانساري مي گويد: از ظاهر روايت برمي آيد كه حاضر گردانيدن قاتل تعيّن دارد نه تخيير بين احضار و پرداخت ديه …، و روايت در خصوص قتل عمدي است و عموميت بخشيدن [كه شامل قتل غير عمدي هم بشود] در صورتي است كه يقين به عدم فرق بين انواع قتل داشته باشيم … «3»

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: هر كس قاتلي را از دست وليّ مقتول به زور به درآورد، ضامن ديۀ مقتول است؛ مگر اينكه قاتل را به ولي بازگرداند و تحويل او دهد. «4»

2. ابو الصلاح حلبي: كسي كه قاتل عمدي را از دست اولياي مقتول به زور برهاند از او خواسته مي شود قاتل را احضار كند. اگر حاضر نكرد زنداني مي شود تا او را بياورد و در صورتي كه قاتل بميرد بايد ديۀ مقتول را بپردازد. «5»

3. يحيي

بن سعيد: اگر كسي، قاتلي را كه لازم است قصاص شود به زور از دست صاحب حقّ قصاص برهاند، زنداني مي شود تا قاتل را تحويل دهد و اگر قاتل فراري بميرد شخص زنداني بايد ديۀ مقتول را بپردازد. «6»

4. علّامه حلّي: هر كس بدهكاري را به زور از دست بستانكار آزاد سازد ضامن است او را تحويل دهد يا حقّ او را ادا كند. پس اگر فراري، قاتل باشد بايد او را حاضر گرداند يا ديۀ

______________________________

(1). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 223، ح 8.

(2). وسائل الشيعة، ج 19، ص 34، ح 1 و ج 13، ص 161، ح 1.

(3). جامع المدارك، ج 3، ص 391.

(4). نهايه، ص 316.

(5). كافي في الفقه، ص 395.

(6). جامع للشرائع، ص 571.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 74

مقتول را بپردازد. حال اگر ديه را پرداخت و قاتل حاضر شد آيا كشته مي شود و پرداخت كننده، ديه را از اولياي مقتول بازمي ستاند؟ در اين مسأله اشكال است. پس پرداخت كنندۀ ديه حق ندارد قاتل را بكشد، ولي آيا مي تواند قاتل را- بر فرض منتفي دانستن جواز قتلش- وادار سازد ديه اي را كه از جانب او پرداخته، بپردازد؟ در اين مسأله نيز نظر است. «1»

5. همو: اگر فراري قاتل باشد بايد او را احضار كند يا ديه را بپردازد. حال اگر ديه را پرداخت آن گاه بدهكار (قاتل) حاضر شد، وارث قدرت مي يابد او را بكشد. پس بايد ديه اي را كه گرفته بازپس دهد اگر چه او را نكشد. كفيل نمي تواند با رضايت وارث و تسالم بر آن چه پرداخته، از قاتل ديه بگيرد و يا او را قصاص كند. «2»

6. مجلسي

اوّل: اين روايت صحيح را كه ابن محبوب از ابو ايوب روايت كرده است شيخين [شيخ كليني و شيخ طوسي] نيز از حريز روايت كرده اند …، دلالت مي كند هر كس قاتلي را از دست اولياي دم فراري دهد كفيل است و زنداني مي شود تا وي را احضار كند و اگر قاتل بميرد بايد ديۀ مقتول را- گرچه چند نفر باشند- بپردازد. اين حكم البته اختصاص به دم دارد و بر خلاف ساير حقوق است. امّا در اينكه قصاص اعضا هم حكمش چنين باشد اشكال است. «3»

7. مجلسي دوم: اين حديث صحيح است و مشهور بين اصحاب اين است كه او بايد يا قاتل را احضار كند يا ديه بدهد. ظاهر حديث اين است كه در مرحلۀ اوّل، وظيفۀ او احضار قاتل و حبس است و اگر قاتل فوت كرد، بايد ديه بدهد و مي توان حديث را مشهور دانست. «4»

8. شيخ حر عاملي: هر كس قاتل را از دست وليّ دم برهاند واجب است وي را حاضر گرداند يا ديه بدهد … «5»

9. محدّث بحراني (پس از نقل حديث صحيح حريز): اين حديث- چنان كه مي بيني- ظهور دارد در اينكه حكم مسألۀ دوم (كه قاتل را فراري دهد)، حبس فراري دهنده است تا او را بياورد و در آن بحثي از تخيير ميان احضار و پرداخت ديه نيست و امام، ديه را پس از فوت

______________________________

(1). تحرير الاحكام، ج 1، ص 225.

(2). قواعد الاحكام، ج 1، ص 183.

(3). روضة المتقين، ج 10، ص 328؛ و نيز نك به كتاب فتوايي او: فقه فارسي، ص 102.

(4). ملاذ الاخيار، ج 16، ص 470؛ نك: مرآة العقول، ج 24، ص 38.

(5).

بداية الهدايه، ج 2، ص 479.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 75

قاتل و عدم امكان احضار او بر فراري دهنده واجب مي گرداند. پس حديث ظهور دارد در اينكه، تا وقتي قاتل زنده است حكم، تنها احضار قاتل و تسليم او به اولياي دم است …

تا اينكه در مورد مسألۀ دوم گفته است: فرقي بين قتل عمد و غير عمد نيست؛ زيرا قصاص تنها بر مباشر واجب است و وقتي نمي توان او را يافت، ديه بر فراري دهنده واجب مي شود. امّا به نظر من (محدّث بحراني) اينجا هم، همان مطلب پيشين حريز از امام صادق- عليه السلام- جاري است؛ زيرا وجوب ديه بر فراري دهنده، تنها در صورت مرگ قاتل بود- چنان كه از خبر معلوم شد- يعني شخص فراري دهنده او را تسليم نكرد تا مرد وگرنه در صورت زنده بودن، حكم منحصر است در احضار قاتل. از اين رو، فراري دهنده، زنداني مي شود تا وي را تحويل دهد. «1»

10. شيخ محمد حسن نجفي: اگر كسي كه به زور رهايي يافته، قاتل عامد باشد، واجب است كه او را احضار كند و اگر ممكن نباشد؛ مثلا بميرد بايد ديه بپردازد. در اين نيز، هيچ خلافي نيست، بلكه از صيمري به جهت روايت صحيح يا حسن از امام صادق- عليه السلام-، اجماع نقل شده است. از اينجا معلوم مي شود مقصود از تخييري كه در متن و در جاي ديگر آمده، همين است. آري، اگر قتل سبب شود كه فراري دهنده ديه بپردازد در اين صورت خوب است كه تخيير بدان معناي گذشته باشد. «2»

صاحب جواهر، مسألۀ سقوط ديه به واسطۀ مرگ قاتل را مطرح كرده، ولي متعرّض حكم

اين فرع نشده است. «3»

11. سيّد عاملي: [روايت حريز]، بر خلاف آنچه گفته اند كه بين احضار قاتل و پرداخت ديه مخيّر است، ظهور دارد و مي رساند كه در صورت زنده بودن قاتل، حكم آن احضار و تسليم است چنان كه مقتضاي كفالت هم همين است. از اينجا، حكم مسألۀ اوّل [كسي كه بدهكاري را از دست صاحب حق فراري دهد] فهميده مي شود؛ زيرا مرجع هر دو مسأله يكي است؛ يعني هر كس بدهكاري را از دست طلبكاري به زور رها سازد ضامن اوست و بايد وي را بياورد و به دست هر كه از او گرفته، تحويل دهد، يا اينكه حاكم او را زنداني مي كند چنان كه كفيل را زنداني مي سازد تا قاتل را تحويل دهد … «4»

______________________________

(1). حدائق الناضرة، ج 21، ص 72.

(2). جواهر الكلام، ج 26، ص 199.

(3). همان، ج 41، ص 311.

(4). مفتاح الكرامه، ج 5، ص 440.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 76

12. آية اللّه خوئي: اگر اولياي مقتول خواستند قاتل را قصاص كنند و كسي وي را از دست ايشان رهانيد آن كس زنداني مي شود تا قاتل را تحويل دهد و اگر قاتل مرد يا كسي بر او دست نيافت بايد ديه بپردازد. در پاورقي همان كتاب گفته است: حديث صحيح حريز بر اين مطلب دلالت دارد. «1»

13. آية اللّه گلپايگاني: هر كس قاتل را از دست وليّ مقتول نجات دهد، زنداني مي شود تا وقتي كه قاتل را تحويل دهد … «2»

14. آية اللّه طبسي: اگر فراري، قاتل باشد لازم است كه او را احضار كند و به اولياي مقتول تحويل دهد يا از جانب او، ديه بپردازد

و شايد علت، اين باشد كه دست فراري دهنده مثل دست فراري (و او نيز مانند قاتل فراري مجرم) است. «3» آن گاه سخن صاحب حدائق، را آورده است.

15. آية اللّه سبزواري: اگر وليّ مقتول بخواهد قاتل را قصاص كند ولي فردي ديگر او را آزاد سازد، آن شخص زنداني مي شود تا ولي بتواند قاتل را به دست آورد. اگر قاتل مرد يا نتوانست به او دست يابد ديه به عهدۀ آزادكننده است. دليل اين مطلب، قاعدۀ تسبيب و روايت معتبري است كه حريز از امام صادق- عليه السلام- روايت كرده است … «4»

نظر نگارنده: روايت صحيح است و بايد به مضمون آن (حبس، تا زماني كه قاتل را تحويل دهد) فتوا داد و وجهي براي ادّعاي تخيير بين احضار و پرداخت ديه- آن چنان كه از شيخ الطائفه نقل شد- نيست. حلبي از قدما، محدّث بحراني، آية اللّه خوئي و آية اللّه گلپايگاني از متأخران و معاصران، به مضمون روايت فتوا داده اند و شايد اين نظر اقرب باشد.

گاهي با دليل ديگري حبس را اثبات مي كنند و آن اينكه، حاكم در مورد حقّ الناس، زنداني مي كند و اينجا هم از موارد حق الناس است چنان كه شهيد اوّل بدان اشاره كرده است:

قاعدۀ 217: ضابطۀ حبس آن است كه گرفتن حق متوقف بر آن باشد. «5»

______________________________

(1). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 126.

(2). مجمع المسائل، ج 3، ص 209.

(3). ذخيرة الصالحين، ج 5، ص 185.

(4). مهذّب الاحكام، ج 28، ص 312.

(5). قواعد و فوائد، ج 2، ص 192.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 77

6. حبس تروريست

روايات

1. و عنه، عن جعفر بن محمد عليهما السّلام، عن أبيه: إن

عليا خرج يوقظ الناس لصلاة الصبح، فضربه عبد الرحمن بن ملجم بالسيف علي أمّ رأسه، فوقع علي ركبتيه، فأخذه، فالتزمه، حتي أخذه الناس.

و حمل عليّ حتي أفاق. ثم قال للحسن و الحسين عليهما السّلام: احبسوا هذا الأسير و أطعموه و اسقوه و أحسنوا إساره فإن عشت، فأنا أولي بما صنع بي؛ إن شئت استنقذت، و إن شئت عفوت، و إن شئت صالحت؛ و إن متّ، فذلك إليكم؛ فإن بدا لكم أن تقتلوه، فلا تمثّلوا به؛ «1»

امام صادق- عليه السلام- از پدرش نقل فرمود: علي بيرون آمد و مردم را براي نماز صبح بيدار مي كرد كه عبد الرحمن بن ملجم با شمشير به فرقش زد. آن حضرت به زانو درافتاد و ابن ملجم را گرفت و نگه داشت تا اينكه مردم او را گرفتند. علي- عليه السلام- را بردند. وقتي به هوش آمد به حسن و حسين- عليهما السلام- گفت: اين اسير را نگه داريد، به او آب و غذا بدهيد و با او به خوبي رفتار كنيد. اگر زنده ماندم خود مي دانم با او چه كنم؛ يا آزادش مي كنم و يا مي بخشم و يا مصالحه مي كنم و اگر مردم اختيار با شماست. ولي اگر خواستيد او را بكشيد، مثله نكنيد.

2. محمد بن أحمد بن داود … عن أبي مطر، قال: لمّا ضرب ابن ملجم الفاسق- لعنه اللّه- أمير المؤمنين قال له الحسن عليه السّلام: أقتله؟ قال: لا، و لكن احبسه، فإذا متّ فاقتلوه و إذا متّ فادفنوني في هذا الظهر في قبر أخويّ هود و صالح عليهما السّلام؛ «2»

ابو مطر مي گويد: چون كه ابن ملجم فاسق- خدا او را نفرين كناد- امير مؤمنان- عليه السلام- را

ضربت زد. حسن- عليه السلام- به او گفت: او را بكشم؟

فرمود: نه، ولي زنداني اش كن. اگر مردم او را بكشيد. هرگاه مردم مرا در اين پشت، در كنار قبر برادرانم، هود و صالح- عليهما السلام- دفن كنيد.

مرحوم مجلسي گفته است: حديث مجهول است. «3»

______________________________

(1). قرب الاسناد، ص 143، ح 509؛ وسائل الشيعة (به نقل از: قرب الاسناد)، ج 19، ص 96، ح 4 (در آن «استقدت؛ قصاص مي كنم» دارد)؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: قرب الاسناد)، ج 11، ص 78، ح 1؛ جامع احاديث الشيعة (به نقل از: قرب الاسناد)، ج 13، ص 179، ح 5؛ نك: ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 312؛ بحار الانوار، ج 42، ص 218، ج 20.

(2). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 33، ح 10؛ بحار الانوار (به نقل از: تهذيب الاحكام)، ج 11، ص 379.

(3). ملاذ الاخيار، ج 9، ص 84.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 78

3. عن الإمام العسكري: و أمّا كلام الذراع المسمومة فإنّ رسول اللّه لمّا رجع من خيبر … جاءته امرأة من اليهود قد أظهرت الإيمان و معها ذراع مسمومة مشويّة وضعتها بين يديه … إذ أنطق اللّه الذراع فقالت: يا رسول اللّه! لا تأكلني فإنّي مسمومة … فقال: ايتوني بالمرأة … ثم أمر بها فحبست …؛ «1»

از امام عسكري- عليه السلام- روايت شده كه فرمود: امّا ماجراي سخن گفتن ران مسموم حيوان اين است كه، وقتي پيامبر اكرم از خيبر بازگشتند … زني يهودي كه به ظاهر مسلمان شده بود با «ران» بريان مسمومي به نزدش آمد … در اين هنگام خداوند آن ران را به سخن درآورد و به پيامبر

گفت: مرا نخوريد، من زهرآلودم … پيامبر دستور داد: آن زن را بياورند … آن گاه فرمان داد: زنداني اش كنند …

نظر نگارنده: مجلسي آن را از تفسير منسوب به امام حسن عسكري- عليه السلام- نقل كرده است. در انتساب اين تفسير به امام اختلاف است. بسياري از بزرگان، چون صدوق، طبرسي، راوندي، ابن شهر آشوب، كركي، شهيد ثاني، مجلسي اوّل و ثاني (ملا محمد تقي و ملا محمد باقر)، حرّ عاملي، فيض كاشاني، بحراني، حويزي و مرحوم طبسي آن را از كتب مورد اعتماد شيعۀ اماميه دانسته اند و گروهي ديگر، مانند ابن غضائري، علّامه حلّي، تفرشي، داماد، اردبيلي، قهپائي، بلاغي، خوئي آن را رد كرده اند. گروه سومي قائل شده اند: وضعيت اين تفسير مانند وضعيت ساير روايات وارد شده از معصومان- عليهم السّلام- است؛ يعني بايد در صحت روايت تحقيق به عمل آيد. «2»

4. أخبرنا عبد الرزاق، عن ابن جريج، قال: أخبرني عبد الكريم، أخبرني قثم مولي الفضل، أن عليّا دعا حسينا و محمدا، فقال: بحقّي لما حبستما الرجل، فإن متّ منها، فقدّماه فاقتلاه، و لا تمثّلا به.

و قال: فقطّعاه و حرّقاه. قال: و نهاهما الحسن- رضي اللّه عنه؛ «3»

علي، حسين و محمد را فراخواند و گفت: شما را به حقّي كه دارم سوگند مي دهم، وقتي اين مرد را زنداني كرديد اگر من از آن ضربت مردم او را بيرون آوريد و بكشيد، ولي مثله نكنيد. راوي گفت: ايشان او را تكه تكه كردند و سوزاندند، ولي حسن- رضي اللّه عنه- آنان را نهي كرد.

نظر نگارنده: عبد الكريم، مشترك بين ثقه و ضعيف است. به ويژه اگر او عبد الكريم

______________________________

(1). بحار الانوار، ج 17، ص 319.

(2). نك:

مرحوم طبسي، درر الاخبار، ج 1، ص 136، محمد جواد طبسي، حياة الامام العسكري، ص 199- 200.

(3). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 154، ح 18672.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 79

فرزند ابي المخارق باشد؛ زيرا به ضعيف بودن او تصريح كرده اند. «1»

5. إنّ ابن ملجم دخل في المسجد في فروع الفجر الأوّل، فدخل في الصلاة تطوّعا، ثم افتتح القراءة، فجعل يكرّر هذه الآية: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ … «2» فاقبل عليّ و بيده محسر [كذا] يوقظ الناس للصلاة فمرّ بابن ملجم و هو يردّد الآية، فظن أنّه تعيّا فيها، ففتح له: … وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ «3» ثم انصرف علي، فتبعه فضربه علي قرنه، فقال علي: احبسوه ثلاثا و أطعموه و اسقوه، فإن أعش أري فيه رأيي، و إن أمت فاقتلوه، و لا تمثّلوا به، فمات و أخذه عبد اللّه بن جعفر فقطع يده و رجليه، فلم يجزع، و أرادوا قطع لسانه فجزع، فقيل له: ما هذا الجزع علي لسانك وحده؟ قال: إنّي أكره أن تمرّ بي ساعة من نهار، لا أذكر اللّه فيها، ثم قطعوا لسانه و ضربوا عنقه؛ «4»

ابن ملجم در پاسي از فجر اوّل، وارد مسجد شد و به نماز مستحبي ايستاد و به قرائت آن مشغول شد و اين آيه را تكرار مي كرد: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ …؛ از ميان مردم كسي است كه جان خود راي براي طلب خشنودي خدا مي فروشد علي پيش آمد و در دستش محسري بود و مردم را براي نماز بيدار مي كرد، پس بر ابن ملجم- كه آيه را تكرار مي كرد- گذشت. امام فكر كرد او دنبالۀ

آيه را نمي داند كه گفت: وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ؛ خدا نسبت به [اين] بندگان مهربان است و رفت. ابن ملجم او را دنبال كرد و به پيشاني آن حضرت ضربه زد. علي- عليه السلام- فرمود: سه روز او را نگه داريد و آب و غذا به او بدهيد. اگر زنده ماندم دربارۀ او نظر خواهم داد و اگر مردم، وي را بكشيد و مثله اش نكنيد. حضرت وفات كرد. ابن ملجم را عبد اللّه بن جعفر گرفت، دست و پايش را بريد و او هيچ نگفت و بي تابي نكرد. وقتي خواستند زبانش را ببرند بي تابي كرد. به او گفتند: چرا براي بريدن زبانت بي تابي مي كني؟

گفت: من خوش ندارم ساعتي از روز بر من بگذرد كه ذكر خدا نگويم. بعد زبانش را قطع كردند و گردنش را زدند.

نظر نگارنده: اضافه اي كه در نقل مصنّف و جوهر النقي آمده، محل تأمل و اشكال است به ويژه كه هيچ كس نگفته ابن ملجم اهل ذكر و عبادت بوده است؛ در حالي كه

______________________________

(1). تهذيب الكمال، ج 12، ص 13.

(2). بقره (2) آيۀ 207.

(3). همان.

(4). جوهر النقي (در حاشيۀ سنن الكبري) ج 8، ص 103- 104؛ ابن قتيبه، امامه و سياسه (به نقل از: جوهر النقي)، ص 160- 161 (با تفاوت فراوان در نقل).

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 80

شخصيت امام حسين و برادرش محمد و پسر عمويش عبد اللّه بن جعفر و اطاعت كاملشان از امير المؤمنين و امام حسن- عليهما السلام- نزد شيعه و سني روشن است و از طريق شيعه، امير المؤمنين- عليه السلام- چنين فرموده است:

إن عشت رأيت فيه رأيي، و إن هلكت فاصنعوا به ما

يصنع بقاتل النبي. فسئل عن معناه، فقال:

اقتلوه ثم أحرقوه بالنار؛ «1»

اگر زنده ماندم دربارۀ او نظر خواهم داد و اگر مردم، چنان كه با قاتل پيامبران رفتار مي كنند با او رفتار كنيد. از او پرسيدند: يعني چه؟ فرمود: او را بكشيد و بعد جسدش را بسوزانيد.

فلما توفّي أمير المؤمنين عليه السّلام و دفن، جلس الحسن و أمر به فضرب عنقه، و استوهبت أم الهيثم بنت الأسود النخعية جيفته، لتتولّي إحراقها، فوهبها لها فأحرقتها بالنار؛ «2»

وقتي امير المؤمنين- عليه السلام- وفات كرد و به خاك سپرده شد، امام حسن- عليه السلام- جانشين او شد و دستور داد گردن ابن ملجم را زدند. آن گاه امّ هيثم دختر اسود نخعي درخواست كرد لاشه اش را به او دهد تا بسوزاند. امام جسد را بدو سپرد و امّ هيثم آن را سوزاند.

به اين روايت مي توان استدلال كرد كه جايز است براي كشف قضيه، تروركننده را- در وقتي كه ترس مرگ ترور شده هست- زنداني كرد. خصوصيتي براي سه روز- كه در كلام حضرت امير- عليه السلام- آمده است- نيست؛ زيرا احتمال دارد امام علي- عليه السلام- به آن مدت به دليل خبر پيغمبر اكرم آگاه شده باشد، پس حبس بيش از سه روز جايز است. در اين استدلال ممكن است مناقشه شود كه مورد، مخصوص حضرت امير- عليه السلام- است و الغاي خصوصيت در اين گونه قضاياي خاص، كه در موقعيتي ويژه اتفاق مي افتد، صحيح نيست و روايت هم، مرسل و ضعيف است.

7. حبس قاتل پس از بخشودن اولياي دم

اشاره

دو روايت آمده است كه قاتل پس از عفو اولياي دم زنداني مي شود: يكي از اين دو، از طريق شيعه با سند حسن و موثق روايت شده

كه شيخ طوسي در تهذيب الاحكام و استبصار

______________________________

(1). ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 312؛ بحار الانوار (به نقل از: مناقب)، ج 42، ص 229- 230. آن چه در بحار الانوار (ج 42، ص 279) از ابو مخنف روايت شده، مأخذ و سندش ضعيف است.

(2). ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 313؛ بحار الانوار (به نقل از: مناقب)، ج 42، ص 229- 230.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 81

و شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه، نقل كرده اند. ولي علّامه حلّي فتوا داده است كه زندان و زدن، جايز نيست. از قول يكي از علماي معاصر برمي آيد كه قائل به حبس است، مگر اينكه حاكم ببخشد.

روايت دوم را بستي در معالم السنن از انس بن مالك نقل كرده و به گونه اي از آن تعبير كرده كه اشعار به ضعف آن دارد و برمي آيد كه خود، قائل به عدم جواز حبس است، چنان كه رأي شافعيان و حنبليان است، ولي مالك، ليث و اوزاعي گفته اند: تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود.

روايات

1. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن أحمد بن الحسن الميثمي، عن أبان، عن الفضيل بن يسار، قال:

قلت لأبي جعفر عليه السّلام: عشرة قتلوا رجلا؟ فقال: إن شاء أولياؤه قتلوهم جميعا و غرّموا تسع ديات، و إن شاءوا تخيّروا رجلا فقتلوه، و أدّي التسعة الباقون إلي أهل المقتول الأخير عشر الدية كل رجل منهم. قال:

ثم إن الوالي بعد يلي أدبهم و حبسهم؛ «1»

فضيل بن يسار مي گويد: از امام باقر- عليه السلام- پرسيدم: ده نفر مردي را كشته اند [حكم آن چيست؟].

فرمود: اگر اولياي مقتول بخواهند همه را مي كشند و 9 ديه

مي پردازند و اگر خواستند يك نفر را برمي گزينند و مي كشند و 9 نفر باقي، هر يك به خانوادۀ مقتول، يك دهم ديه مي پردازند و فرمود: بعد حاكم، ايشان (9 نفر باقي) را تأديب و زنداني مي كند.

صدوق آن را نقل كرده است به اسنادش از قاسم بن محمد از ابان از فضيل بن يسار. «2»

شيخ طوسي آن را در تهذيب الاحكام «3» و استبصار «4» از كافي نقل كرده است.

دو مجلسي (پدر و پسر) گفته اند: حديث، حسن و موثق است. «5»

نظر نگارنده: از ذيل روايت برمي آيد كه حبس، براي تعزير جايز است. بنابراين،

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 283، ح 4.

(2). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 85، ح 1.

(3). ج 10، ص 217، ح 1.

(4). ج 4، ص 281، ح 1.

(5). روضة المتقين، ج 10، ص 345؛ ملاذ الاخيار، ج 16، ص 459؛ مرآة العقول، ج 24، ص 31.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 82

تعزير به تازيانه و زدن منحصر نيست. به اين مطلب در آخر كتاب اشاره مي شود.

آراي فقيهان شيعه

1. علّامه حلّي: وقتي قاتل عفو شد، قصاص و كشته و يك سال زنداني و زده نمي شود. «1»

2. ولاية الفقيه: … ظاهرا مراد از ادب، زدن باشد. پس مقتضاي اين دو حديث اين است كه هرگاه قاتل عمدي ديه پرداخت، حاكم نيز حق دارد او را به جهت حقّ عمومي جامعه تعزير و زنداني كند، مگر اينكه مصلحت باشد بخشيده شود. «2»

نظر نگارنده: معلوم مي شود وي به رأي جواز حبس تمايل دارد و من غير از علّامه كسي از فقيهانمان را نديدم كه متعرّض اين فرع شده باشد.

ابان بن عثمان، با وجود فساد مذهب

ثقه است «3» و روايت گرچه با قول عامّه موافق است، معارضي ندارد.

آراي ديگر مذاهب

1. مالك: قاتل عمدي كه بخشوده شده باشد، صد تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود. «4»

2. مدوّنة الكبري: گفتم: همين طور اگر شخصي اقرار كند وليّ اين مرد را عمدا كشته است و اين مرد از او درگذشت، آيا صد تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود؟

گفت: آري. مالك گفت: وي صد تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود.

گفتم: به من بگو: اگر مردي ذمّي يا برده اي از آن مسلمانان يا از آن ذمّيان، دو نفري، مردي مسلمان يا ذمّي را كشتند آيا طبق نظر مالك، او را صد تازيانه مي زنيد و يك سال زنداني مي كنيد؟

گفت: مالك به من گفته است: كسي كه قتل عمد مي كند و اولياي دم او را مي بخشند، صد تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود؛ در نتيجه، به نظر من هر دو صد تازيانه

______________________________

(1). تحرير الاحكام، ج 2، ص 256.

(2). ج 2، ص 505.

(3). نك: معجم رجال الحديث، ج 1، ص 157.

(4). موطّأ، ج 2، ص 874.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 83

مي خورند و يك سال زنداني مي شوند؛ حكم قاتل عمدي، برده باشد يا آزاد، مسلمان باشد يا ذمّي يا بردۀ اهل ذمّه، وقتي بخشيده شد، يكي است [و همگي در اين مسأله مساوي اند] … به من بگو: اگر من از اين برده- كه وليّ مرا كشته و من او را دستگير كردم- درگذشتم براي اينكه بردۀ من باشد، آيا به نظر مالك صد تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود؟

گفت: آري، به نظر من همين است. «1»

3. شافعي: هر كس در زدوخوردي يا در

صحرا يا شهر، در دفاع از مال يا به طور غافلگيرانه اي براي مالي يا غير آن، يا در غايله اي كشته شود در همۀ اين موارد قصاص و يا عفو به دست اولياي دم است و حاكم هيچ حقّي ندارد جز اينكه قاتل را اگر وليّ دم بخشيد، تأديب كند. «2»

4. بستي (پس از نقل حديث وائل بن حجر از پيامبر كه، قاتلي را نزد نبي اكرم آوردند و آن حضرت، وليّ مقتول را فراخواند و از او درخواست عفو كرد و او نپذيرفت، به او ديه را پرداخت باز امتناع ورزيد و تنها خواستار قتل شد … ): اين حديث دلالت مي كند كه قاتل وقتي عفو شد، تعزير ندارد. ولي از مالك بن انس نقل شده كه گفته است: پس از عفو، صد تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود. «3»

5. ابن رشد: در قاتل عمدي كه مورد عفو قرار گرفته، اختلاف شده است كه آيا براي حاكم حقّي باقي است يا نه؟ مالك و ليث گفته اند: صد تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود و فقيهان مدينه چنين نظر داده اند و از عمر هم روايت شده است.

دسته اي مانند شافعي، احمد، اسحاق و ابو ثور گفته اند: اجراي آن- به نقل از عمر- واجب نيست. ابو ثور گفته است: مگر اينكه آن شخص، به شر معروف باشد كه امام به مقداري كه صلاح بداند او را تأديب مي كند. دستۀ اوّل، جز يك حديث ضعيف چيزي در دست ندارند و دليل دستۀ دوم يكي ظاهر شرع است و ديگر اينكه، اجراي حد، توقيفي است و احتياج به نص دارد و در اينجا نصّي نيست. «4»

6. ابن قدامه:

اگر بدون قيد و شرط قاتل را بخشيد صحيح است و كيفري گريبان قاتل

______________________________

(1). ج 6، ص 403- 404.

(2). الامّ، ج 8، ص 329.

(3). معالم السنن، ج 4، ص 3.

(4). بداية المجتهد، ج 2، ص 404.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 84

را نمي گيرد. شافعي و اسحاق و ابن منذر و ابو ثور، چنين نظر داده اند، ولي مالك، ليث و اوزاعي گفته اند: تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود. «1»

7. ابن تيميه: هرگاه ديه از قاتل عمدي ساقط شود، از نظر مالك و گروهي از عالمان، صد تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود. «2»

8. جزيري: عالمان دربارۀ قاتل عمدي اختلاف كرده اند كه وقتي اولياي دم او را بخشيدند آيا براي حاكم حقّي مي ماند يا نه؟

مالكيان و حنفيان مي گويند: هرگاه اولياي دم از قاتل درگذشتند حاكم بر او حق دارد و مي تواند او را صد تازيانه بزند و يك سال كامل زنداني كند و فقيهان مدينه همين را گفته اند.

شافعيان و حنبليان مي گويند: هيچ يك از اين تعزيرات بر حاكم لازم نيست، مگر اينكه قاتل، فردي شرور و موذي باشد كه حاكم به مقدار مصلحت او را با حبس يا ضرب يا توبيخ، تأديب مي كند. دليلشان در اين جهت، ظاهر شرع است. «3»

8. حبس جاني، تا زمان تكميل شروط، از سوي وليّ دم

اشاره

يكي از موارد حبس جايي است كه برخي از اولياي دم، صغير يا غايب يا مجنون باشند كه بسياري از فقيهان ما- رضوان اللّه عليهم- مي گويند: ساير اوليا نمي توانند قصاص كنند، بلكه قاتل زنداني مي شود تا شرايط كامل شود و از اهل سنّت نيز چنين نقل شده؛ در حالي كه در اين مورد نصّ ويژه اي وارد نشده است. شايد وجه آن اين باشد

كه كسي نمي داند فرد غايب چه نظري دارد يا اينكه تشفّي، يعني همان چيزي كه حكمت قصاص است، تحقق نمي يابد. پس حاكم به جهت حفظ حقوق ايشان، قاتل را زنداني مي كند. البته بعضي ميان صغير و مجنون فرق گذاشته اند همچنان كه دسته اي ديگر گفته اند: آن جايي كه ترس فرار قاتل هست، زنداني مي شود و آنجا كه چنين ترسي نيست، زنداني هم وجود ندارد. گروهي ديگر به گرفتن كفيل يا وثيقۀ نقدي يا تحت نظر بودن، اكتفا كرده اند. برخي ديگر از فقيهان ما گفته اند: حبس جايز نيست و استدلال كرده اند به اينكه حبس، كيفري است خارج از مفاد دليل.

______________________________

(1). مغني، ج 7، ص 745.

(2). فتاوي الكبري، ج 4، ص 213.

(3). نك: الفقه علي المذاهب الاربعة، ج 5، ص 265.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 85

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر وارث فردي است كه مي شود كسي وليّ او باشد، مثل مجنون يا صغير داراي پدر يا جد؛ مثلا مادر شخصي- كه قبلا پدرش او را طلاق داده- كشته شود در اينجا قصاص حقّ فرزند است و پدر حق ندارد آن را استيفا كند، پس صبر مي كنند تا بالغ شود. وقتي به بلوغ رسيد اختيار با اوست. فرقي نمي كند قصاص عضو باشد يا نفس و يا ولي، پدر باشد يا جد يا وصي، همه از يك باب است. در اين مسأله اختلاف است؛ امّا اگر ثابت شد كه پدر نمي تواند از طرف فرزند صغير يا مجنون خود، قصاص كند، در اين صورت، قاتل زنداني مي شود تا كودك به بلوغ برسد و مجنون، بهبودي يابد و اين حبس به سود هر دو طرف است؛ قاتل زنده مي ماند

و وارث، وثيقه مي گيرد. «1»

2. علي بن حمزه: اگر غير رشيد، وليّي دارد آن ولي نمي تواند استيفاي حق كند، امّا اگر با مقداري مال مصالحه كرد و بخشيد صحيح است. در اين صورت زماني كه وليّ دم به رشد يا طفل به بلوغ و رشد رسيد و به آن مصالحه تن داد، صحيح است ولي اگر راضي نشد و خواست قصاص كند، اگر مالي را كه ولي اش گرفته بود پس داد، حقّ قصاص دارد و اگر ولي، مصالحه به مال نكرد، قاتل تا وقت قصاص زنداني مي شود و در صورت غيبت وليّ دم، كه وارث ديگري ندارد، قاتل در حبس مي ماند تا وي حاضر شود. «2»

3. محقق حلّي: [شيخ] گفته است: اگر ولي، صغير باشد و پدر يا جدّي داشته باشد هيچ يك نمي توانند استيفاي حق كنند تا به بلوغ برسد، چه قصاص نفس باشد و چه عضو.

در اين قول اشكال است. شيخ گفته است: قاتل زنداني مي شود تا كودك به بلوغ برسد يا مجنون حالش خوب شود كه اين اشكالش از اوّلي بيشتر است. «3»

4. علّامه حلّي: به نقل سخن شيخ طوسي، بسنده كرده است. «4»

5. همو: … اگر در ميان ايشان غايب يا صغير يا مجنوني باشد گفته شده كه، حاضر و همچنين كبير و عاقل مي توانند استيفاي حق كنند؛ ولي شرط است كه نصيب غايب و صبي

______________________________

(1). مبسوط، ج 7، ص 54.

(2). وسيله، ص 439.

(3). شرائع الاسلام، ج 4، ص 229.

(4). تحرير الاحكام، ج 2، ص 255.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 86

و مجنون را از ديه تضمين نمايند و احتمال حبس قاتل هست تا غايب برسد و صبي، بالغ

شود و مجنون بهبودي يابد. اگر صاحب حقّ قصاص، صغير يا مجنون باشد و پدر يا جدي داشته باشد گفته شده: كسي نمي تواند استيفاي حق كند تا اين كه صغير بالغ شود يا مجنون بهبودي يابد، چه قصاص نفس باشد و چه عضو، و قاتل زنداني مي شود تا صاحب حق به بلوغ برسد يا بهبودي يابد؛ زيرا استيفا، مايۀ از دست دادن حق مي شود و ديگر نمي توان آن را تلافي و جبران كرد و هر تصرفي كه چنين باشد مانند عفو از قصاص و … ولي، مالك آن نيست و البته اگر كسي بگويد: ولي مي تواند استيفا كند، وجهي دارد. «1»

6. فخر المحققين (فرزند علّامه در توضيح عبارت پدر: «و احتمال دارد قاتل حبس شود»): امّا مصنّف كه مي گويد: «احتمال دارد قاتل حبس شود … » براي اين است كه قتل به فرد حاضر و كامل اختصاص ندارد و تجزيه بردار هم نيست پس لازم است تأخير بيفتد تا همۀ عذرها برطرف شود وگرنه تضييع حقّ ايشان مي شود؛ در نتيجه حاكم قاتل را زنداني مي كند تا حقّ مولّي عليه و غايب حفظ شود؛ چون بر حاكم است حقوق ايشان را نگاه دارد و در اينجا حق، جز با حبس به دست نمي آيد و هر چه واجب بدان كامل و تمام مي شود، آن هم واجب است. «2»

7. شهيد اوّل: حبس در چند مورد است: الف) جاني، در صورتي كه مجنيّ عليه يا وليّ او غايب باشد؛ به جهت اين كه مورد قصاص حفظ شود … «3»

8. شهيد اوّل و دوم: اگر وليّ دم صغير و داراي پدر يا جدّي باشد، نمي تواند استيفاي حق كند تا به بلوغ

برسد، چون حق از آن اوست [و ديگري حقّ استيفا ندارد] و معلوم نيست به هنگام بلوغ چه قصدي مي كند و از اين جهت كه هدف، تشفّي خاطر است و آن، پيش از بلوغ تحقق نمي يابد پس قاتل زنداني مي شود تا صغير به بلوغ برسد. «4»

9. فيض كاشاني: و بر فرض تأخير، آيا قاتل تا زمان كمال و رشد غير بالغ در زندان مي ماند؟ شيخ گفته است: آري، ولي اظهر اين است كه نه؛ زيرا اين، كيفري است خارج از مفاد دليل و بر آن دليلي نيست. «5»

______________________________

(1). قواعد الاحكام، ج 2، ص 299.

(2). ايضاح الفوائد، ج 4، ص 623.

(3). قواعد و فوائد، ج 2، ص 192 و مانند او: فاضل مقداد، نضد القواعد الفقهيه، ص 499.

(4). روضة البهيّه، ج 10، ص 96.

(5). مفاتيح الشرائع، ج 2، ص 140.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 87

10. سيّد محمد جواد عاملي (در حاشيه بر كلام فاضل هندي: «حبس قاتل محتمل است»): زيرا واجب است حاكم حقوق ايشان را حفظ كند و آن بستگي به حبس دارد و هر چه واجب به آن بستگي داشته باشد آن هم واجب است، ولي شارع وجه آن را توضيح نداده است. در مورد قول او (فاضل هندي): «حبس به ضرر قاتل و كيفر غير منصوص است»، مي توان همان سخن و دليلي را آورد كه شيخ در مبسوط در مثل اين مورد آورده است كه، «حبس براي هر دو طرف منفعت دارد؛ قاتل زنده مي ماند و وليّ دم، وثيقه مي گيرد». «1»

11. صاحب جواهر (پس از كلام محقق حلّي در مورد غايب بودن برخي از اولياي دم): وجه اين مسأله بنابر

عدم اعتبار اذن، واضح است و امّا بنابر اعتبار اذن هم شايد علت آن، پيدايش ضرر براي فرد حاضر يا كامل به واسطۀ تأخير- كه در آن زوال حق مي رود- باشد و از طرف ديگر، حبس قاتل تا زماني كه غايب بيايد و طفل بالغ شود و مجنون بهبودي يابد يا بميرند و ورثه جاي ايشان را بگيرند و يا حاضر كامل، به ديه راضي شود، به ضرر قاتل است و تعجيل مجازاتي است كه دليلي بر آن نيست؛ گرچه فاضل در قواعد الاحكام احتمال حبس را داده است از اين باب كه مقدّمۀ حفظ حقوق اولياست و جمع ميان مصلحت زنده ماندن قاتل و وثيقه گرفتن اوليا مي شود، بلكه مقتضاي اطلاق حكم، همين است گرچه اميدي به افاقۀ مجنون نباشد؛ ولي اين استدلال چنان است كه مي بيني [در آن اشكال هست]. «2»

12. امام خميني: سؤال: اگر حكم شود به قصاص قاتل عمدي، و اولياي دم، صغار باشند نظر به اين كه- به رأي شما- لازم است قصاص تا بلوغ تأخير بيفتد و آنان خواستار قصاص شوند، آيا جايز است قاتل، تا آن زمان زنداني شود يا نه؟

جواب: محكوم به قصاص شدن مجوّز حبس نمي شود. آري، اگر ترس فرار وي باشد، جايز است از او كفيل يا وثيقۀ نقدي يا غير نقدي گرفته شود و در صورتي كه ترس فرار باشد و تا بلوغ، زمان اندكي است، حبس او مانعي ندارد. «3»

13. همو: اگر براي او چند نفر وليّ دم باشد كه همه در قصاص شريك باشند و هنگام قصاص، برخي حاضر و برخي غايب باشند از شيخ- قدس سرّه- حكايت شده كه، حاضر

______________________________

(1). مفتاح

الكرامه، ج 10، ص 90 (آخر جزء دهم).

(2). جواهر الكلام، ج 41، ص 285.

(3). موازين قضائي از ديدگاه امام خميني، ج 1، ص 154.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 88

مي تواند حق را استيفا كند به شرط اين كه، سهم ديۀ ديگران را بر عهده گيرد، ولي اشبه اين است كه گفته شود: اگر مدت غيبت بقيه كوتاه است، حاضر، تا آمدن غايبان صبر مي كند و ظاهر اين است كه جايز است تا آمدن او- اگر احتمال فرار هست- زنداني شود؛ و اگر مدت معيّني ندارد و يا مدتي كه تعيين كرد طولاني است امر غايب به دست حاكم است هرچه مصلحت حاضر يا غايب باشد عمل مي كند و اگر يكي از اوليا، مجنون باشد امر او به دست وليّ اوست و اگر صغير باشد در روايتي آمده: «كساني كه پدرشان كشته شده، صبر مي كنند تا به بلوغ برسند آن گاه مخيّرند بين اين كه قاتل پدر را بكشند يا از او درگذرند و يا با گرفتن پولي مصالحه كنند». «1»

14. آية اللّه خوئي: اگر وليّ ميت، صغير يا مجنون باشد و خود، وليّي مانند پدر يا جد يا حاكم شرعي داشته باشد؛ آيا وليّ او مي تواند قاتل را قصاص كند يا نه؟ دو قول است و بعيد نيست كه نتواند. آري، اگر مصلحت اقتضا كند كه ولي از قاتل ديه بگيرد يا به مبلغي با او مصالحه كند، براي ولي جايز است چنين كند.

همو در ذيل اين مطلب مي گويد: اين عدم جواز، به جهت اين است كه، اطلاق يا عمومي كه دلالت كند وليّ در همۀ موارد- حتي در مثل قصاص- ولايت دارد، در

دست نيست. «2»

15. آية اللّه گلپايگاني (در پاسخ سؤال دربارۀ مقتولي كه زن و فرزند صغيري دارد، آيا قاتل قصاص مي شود يا به حبس مي افتد تا صغير به بلوغ برسد؟): در فرض مذكور، قيم شرعي- به جهت اين كه كفيل است- مي تواند ديه بگيرد و در محل امني بگذارد و صغار پس از بلوغ، اگر به ديه راضي بودند، مي گيرند وگرنه ديه به قاتل بازگردانده مي شود و اگر اوليا خواستار قصاص شدند، قصاص مي شود. البته قاتل بايد تا زمان بلوغ بچه ها تحت مراقبت باشد و نيازي به حبس او نيست. امّا همسر مقتول، حقّي در مورد قصاص و آن مال ندارد تا صغار به بلوغ برسند. خدا داناست. «3»

نظر نگارنده: چنان كه ملاحظه فرموديد مسأله، اختلافي است؛ چون دليل خاصّي در اين باره وجود ندارد. شيخ به حبس تصريح كرده و علّامه به صورت احتمال آورده است و بيشتر فقيهان ما بر آنند كه از او به دليل جمع ميان دو حق و عدم زيان به جاني، استيفاي حق

______________________________

(1). تحرير الوسيله، ج 2، ص 483.

(2). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 133.

(3). از استفتا به امضاي آن مرحوم.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 89

مي شود، به ويژه زماني كه وليّ، مجنون باشد، و احتمال تفصيل هم وجود دارد؛ يعني تفصيل بين قتل و جرح و غيبت و جنون وليّ و كوتاهي يا درازي مدت، چنان كه امام خميني- رضوان اللّه عليه- گفته است. مگر اين كه گفته شود: اطلاق يا عمومي كه دلالت كند ولايت، حتي شامل اين موارد هم مي شود در دست نيست.

آراي ديگر مذاهب

16. شيباني: اگر مردي كه اولياي صغير و كبير دارد،

كشته شود، كبار مي توانند قاتل را بكشند. ابو يوسف و محمد گفته اند: كبار نمي توانند چنين كنند تا صغار، بالغ شوند. «1»

17. شافعي: … قاتل زنداني مي شود تا غايب، حاضر شود و طفل به بلوغ برسد. «2»

و نيز گويد: … اگر جنايت، صدمۀ بدني باشد، آن كس كه چنين كرده زنداني مي شود تا طفل بالغ شود و قصاص يا ارش را برگزيند. «3»

18. ابن حزم: مسأله: اگر در ميان اولياي مقتول، غايب يا صغير يا مجنون باشد، علما در آن اختلاف كرده اند. ابو حنيفه گفته است: اگر مقتول چند پسر دارد كه يكي كبير است و ديگران صغيرند آن كبير حق دارد بكشد و منتظر بلوغ صغار نماند. گفته است: اگر در ميان ايشان يكي غايب باشد، حاضران نمي توانند قصاص كنند تا غايب بيايد و اين قول ليث بن سعد است و حمّاد بن ابي سليمان نيز همين اعتقاد را دارد.

مالك دقيقا به همين صورت گفته و اضافه كرده است: مقتول اگر فرزند صغير و برادر يا خواهر كبيري داشته باشد، آن برادر يا خواهر مي تواند قصاص كند و منتظر بلوغ صغير نماند و عصبه نيز چنين حقّي دارند و اين قول اوزاعي است. نظر مالك در مورد عصبه «4» - در صورتي كه فرزند صغير باشد- اين است كه، به ديه مصالحه كنند و حكم ايشان نافذ است.

ابن ابي ليلي، حسن بن حي، ابو يوسف، محمد و شافعي گفته اند: پسر كبير، نمي تواند قصاص كند، مگر اين كه صغير به بلوغ برسد و اين قول از عمر بن عبد العزيز روايت شده است …

آن چه ما عقيده داريم … اين است كه، كلام كسي كه خواهان

قصاص است مقدّم است

______________________________

(1). جامع الصغير، ص 495.

(2). الام، ج 8، ص 239.

(3). همان، ص 137.

(4). فاميل و كساني كه از طرف پدر منتسب مي شوند (مجمع البحرين، ج 1، ص 122).

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 90

پس كبير و حاضر عاقل، حق دارد جاني را بكشد و منتظر بلوغ صغير و بهبود مجنون و حضور غايب نماند و اگر حاضران بالغ بخشيدند و درگذشتند بر صغير و غايب و مجنون، نافذ نمي افتد و ايشان بر حقّ خودشان در قصاص باقي مي مانند تا صغير بالغ شود و مجنون بهبود يابد. در آن هنگام اگر يكي درخواست قصاص كرد، به قصاص حكم مي شود و اگر همگي بر عفو اتفاق كردند، عفو مي شود … «1»

19. ابن قدامه: فصل: هر جايي كه لازم است استيفاي حق تأخير افتد، قاتل زنداني مي شود تا طفل، بالغ و مجنون، عاقل شود و غايب بيايد چنان كه معاويه در زمان صحابه، هدبة بن خشرم را براي قصاص زنداني كرد تا فرزند مقتول، بالغ شود؛ و كسي آن را مردود ندانست و حسن و حسين و سعيد بن عاص به فرزند آن مقتول، هفت ديه دادند و او نپذيرفت.

اگر گفته شود: چرا قاتل را همانند كسي كه معسر (تنگدست و تهيدست) است و نمي تواند دين را بپردازد رها نمي كنند؟

گوييم: چون اگر آزاد شود حقّي ضايع مي شود؛ زيرا ممكن است بگريزد و فرق ميان قاتل و معسر در چند چيز است:

الف) در صورت اعسار (تنگدستي) اداي دين واجب نيست پس براي غير واجب زنداني نمي شود، ولي قصاص در اينجا واجب است و فقط كسي كه استيفاي حق مي كند، مشكل دارد.

ب) اگر معسر را

زنداني كنيم نمي تواند براي اداي دين به تحصيل درآمد بپردازد پس زندان فايده اي ندارد، بلكه براي هر دو طرف مضر است و در اينجا خود حق، با آزادي از دست مي رود نه با حبس.

ج) او سزاوار قتل است و اگر كشته شود جان او و منافعش از ميان مي رود. حال كه گرفتن جان او ميسّر نيست، جايز است جلو منافع او گرفته شود؛ چون امكان آن وجود دارد.

اگر گفته شود: چرا بايد براي غايب زنداني شود؛ در حالي كه حاكم بر غايب مكلّف رشيد، ولايت ندارد و اگر ببيند مال او غصب شده نمي تواند آن را بازپس گيرد؟

گوييم: زيرا قصاص حقّ ميت نيز هست و حاكم بر ميت ولايت دارد و براي همين، وصاياي او را از محل ديه مي پردازد و دين او را ادا مي كند؛ مثل اين كه حاكم چيزي از تركۀ

______________________________

(1). محلّي، ج 10، ص 483، مسألۀ 2079.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 91

ميت را در دست كسي بيابد كه غصب شده باشد و وارث هم غايب باشد در اينجا آن را مي گيرد. «1»

20. قرافي: حبس در هشت مورد تجويز شده است:

الف) در صورتي كه مجنيّ عليه غايب باشد، جاني حبس مي شود تا محل قصاص حفظ شود. «2»

21. محيي الدين نووي: اگر قصاص، حقّ صغير يا مجنون يا غير رشيد باشد وليّ، حقّ او را استيفا نمي كند … و اگر اين مطلب ثابت شد، قاتل حبس مي شود تا كودك به بلوغ برسد و مجنون به هوش آيد و غير رشيد صلاحيت يابد. «3»

22. جزيري: شافعيان و حنبليان در روشن ترين اظهاراتشان و دو تن از حنفيان، گفته اند: اگر در ميان اولياي دم،

صغير و كبير باشد، كبير نمي تواند فوري قصاص كند، بلكه بايد صبر كند و قاتل حبس مي شود و با كفيل هم آزاد نمي شود تا صغير به بلوغ برسد و مجنون بهبود يابد … «4»

9. حبس مسلمان قاتل ذمّي

اشاره

از نظر فقيهان شيعه، خلافي نيست كه مسلمان به عوض كافر كشته نمي شود؛ زيرا در قصاص، مساوات در دين شرط است. امّا اگر كافر ذمّي باشد برخي از فقيهان ادّعاي اجماع كرده اند كه اگر قاتل عادت به قتل دارد، پس از پرداخت ما به التفاوت ديه، كشته مي شود و اين رأي مهذّب بارع، انتصار، غاية المراد، روضة البهيّه، صدوق، شيخ مفيد، شيخ طوسي، سلّار، علي بن حمزه، ابن زهره، ابن سعيد، محقق حلّي در مختصر النافع و ديگران است، بلكه صاحب جواهر ادّعا كرده مشهور بر آنند كه قصاص وي جايز است. امّا اگر به قتل عادت نداشته باشد از نظر نص و فتوا خلافي نيست كه قاتل، تعزير مي شود و ديه مي پردازد «5» و تعزير به معناي وسيعش شامل حبس نيز مي شود، ولي گروهي از فقيهان

______________________________

(1). مغني، ج 7، ص 740.

(2). فروق، ج 4، ص 79.

(3). مجموع، ج 18، ص 450، مسألۀ 4423؛ نك: شرح الكبير، ج 9، ص 385؛ نهاية المحتاج، ج 7، ص 284؛ بحر الفائق، ج 8، ص 299؛ تشريع الجنائي، ج 2، ص 238.

(4). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 273.

(5). نك: جواهر الكلام، ج 41، ص 140؛ انتصار، ص 272؛ شرائع الاسلام، ج 4، ص 211.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 92

اهل سنّت تصريح به حبس كرده اند.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: حاكم حق دارد كسي كه عمدا كافر ذمّي را كشته است كيفري سخت دهد. «1»

2. شيخ طوسي: اگر مسلماني كافري را بكشد، قصاص نمي شود؛ چه آن كافر، معاهد باشد يا مستأمن يا حربي. معاهد همان ذمّي است و مستأمن آن است كه با امان بر ما

وارد شده باشد؛ نامه اي يا كار ديگري مثل تجارت داشته باشد و امثال آن و حربي آن است كه جداي از مسلمانان و بدون هيچ رابطه اي در دار الحرب زندگي كند. در حكم آن، اختلاف است و اگر ثابت شود كه قصاص نمي شود بايد تعزير شود و ديه و كفّاره بپردازد. «2»

3. ابن زهره: هم چنين اگر به قتل اهل ذمّه عادت داشته باشد كشته مي شود از باب اين كه در زمين فساد مي كند نه از باب قصاص. «3»

4. محقق حلّي: … پس مسلمان به جهت قتل كافر، ذمّي باشد يا مستأمن يا حربي، كشته نمي شود، ولي تعزير مي شود و ديۀ قاتل را از او مي گيرند. گفته شده: اگر به قتل اهل ذمّه عادت دارد، پس از پرداخت ما به التفاوت ديه، قصاص، جايز است. «4»

آراي ديگر مذاهب

5. مدوّنة الكبري: ابن قاسم مي گويد: از مالك به من خبر رسيده كه گفته است:

هرگاه مرد مسلماني به عمد كافري ذمّي يا عبدي را بكشد صد تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود. «5»

6. ابن حزم: اگر مسلمان عاقل بالغ، به عمد يا خطا كافر ذمّي يا مستأمن را بكشد قصاص نمي شود و ديه و كفّاره هم بر او نيست؛ ولي به خصوص در صورت عمد، تأديب مي شود و به زندان مي افتد تا توبه كند و ديگر آزار نرساند …

______________________________

(1). مقنعه، ص 739.

(2). مبسوط، ج 7، ص 5.

(3). غنية النزوع، ص 407.

(4). شرائع الاسلام، ج 4، ص 211.

(5). ج 6، ص 403.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 93

در اين باره علما اختلاف كرده اند؛ ابو حنيفه و دسته اي گفته اند: مسلمان در صورت قتل عمدي ذمّي، قصاص مي شود و

در صورت خطا، بايد ديه و كفّاره بپردازد و در صورت قتل معاهد- گرچه عمدي باشد- كشته نمي شود. قبل از ايشان هيچ كس اين حرف را نزده است.

مالك و دسته اي ديگر مي گويند: مسلمان با قتل ذمّي قصاص نمي شود؛ مگر اينكه او را غافلگيرانه يا در راهزني بكشد كه حتما قصاص مي شود و در صورتي كه قتل خطا باشد يا عمد بدون غافلگيري باشد، تنها ديه مي پردازد و در قتل خطايي، بايد كفّاره بپردازد.

شافعي و جمعي ديگر مي گويند: مسلمان با قتل ذمّي اصلا قصاص نمي شود و در صورت قتل عمدي يا خطايي ديه و كفّاره مي دهد … «1»

10. حبس قاتل فراري (پس از اخذ ديه)

1. حميد بن زياد، عن الحسن بن محمد بن سماعة، عن أحمد بن الحسن الميثمي، عن أبان بن عثمان، عن أبي بصير، قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل قتل رجلا متعمّدا، ثمّ هرب القاتل فلم يقدر عليه؟ قال: إن كان له مال أخذت الدية من ماله، و إلّا فمن الأقرب فالأقرب، فإن لم يكن له قرابة، وداه الإمام، فإنّه لا يبطل دم امرئ مسلم، و في رواية أخري: ثم للوالي بعد حبسه و أدبه؛ «2»

ابو بصير، گفت: از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم: مردي عمدا مردي را كشته است، آنگاه فرار كرده و دسترسي به او نيست؟

فرمود: اگر مالي دارد، ديه از مال او برداشت مي شود و اگر ندارد از خويشان نزديك به ترتيب گرفته مي شود. اگر خويشي ندارد، امام ديۀ او را مي پردازد؛ زيرا خون مسلمان هدر نمي رود؛ و در روايتي ديگر اضافه مي كند: پس از آن، والي قاتل را حبس و تأديب مي كند.

در تهذيب الاحكام بدون اضافۀ موجود در كافي، روايت شده است. «3»

در

روضة المتّقين مي گويد: اين دو روايت در روايات موثق از ابو بصير نقل شده است … و در روايتي ديگر دارد: آن گاه حاكم مي تواند پس از آن، او را زنداني و ادب

______________________________

(1). محلّي، ج 10، ص 347، مسألۀ 2021 و ج 11، ص 39 و نك: ج 10، ص 359.

(2). كافي، ج 7، ص 365، ح 3؛ روضة المتقين، ج 10، ص 416؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 19، ص 303، ح 2.

(3). ج 10، ص 170، ح 11.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 94

كند؛ يعني اگر ديۀ او را پرداخت و به قاتل دست پيدا كرد. بيشتر اصحاب به اين دو روايت عمل كرده اند. «1»

علّامه مجلسي مي گويد: يك روايت موثق و روايت ديگر مرسل است. «2»

نظر نگارنده: اين اضافه را در غير از كتاب كافي نيافتم و نديدم كسي به روايت فتوا داده باشد. آري، مشابه آن را آورده اند كه اگر قاتل فرار كرد و بر او دست نيافتند تا مرد، ديه از مال او برداشته مي شود و اگر نداشت از خويشان نزديك- الاقرب فالاقرب- گرفته مي شود، بدون اين كه متعرّض دنبالۀ روايت شده باشند. اين روايت را سيّد مرتضي، شيخ در نهايه، ابن زهره، ابن برّاج و ديگران آورده اند. «3»

گاهي گفته مي شود: اعراض اصحاب از دنبالۀ روايت، حجّيت آن را تضعيف مي كند؛ ولي بايد گفت: اعراض، متوقف بر اين است كه مسأله ذكر شود آن گاه از آن اعراض شود؛ در حالي كه چنين چيزي ثابت نشده است.

11. حبس قاتل در ماه هاي حرام

اشاره

دليل هاي زيادي وارد شده است كه ديه و كفّاره براي كسي كه در ماه حرام قتل كرده است تشديد مي شود، ولي كسي

از فقيهان جز ابن حزم نگفته است كه اگر به او تنها در ماه حلال دسترسي پيدا كرديم، مي شود او را زنداني كرد يا قصاص را تا ماه حرام آينده تأخير انداخت؛ زيرا آنان دليلي بر وجوب مقابله به مثل در قصاص در ماه هاي حرام ندارند.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ صدوق: اگر مردي در ماه هاي حرام، مردي را بكشد بايد ديه بپردازد و دو ماه پي درپي از ماه هاي حرام را روزه بگيرد … «4»

2. شيخ طوسي: ديۀ قتل خطا در ماه حرام و در حرم، تشديد مي شود … «5»

3. ابو الصلاح حلبي: … اگر قتل در حرم يا در ماه حرام، رخ دهد روايت شده است

______________________________

(1). ج 10، ص 416.

(2). مرآة العقول، ج 24، ص 193.

(3). نك: جواهر الكلام، ج 41، ص 310.

(4). مقنع (چاپ جديد)، ص 182.

(5). خلاف، ج 5، ص 222، مسألۀ 6؛ مبسوط، ج 7، ص 116.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 95

كه، بر او يك ديه و يك سوم ديه واجب مي شود. «1»

4. قاضي ابن برّاج: اگر كسي را در حرم يا در يكي از ماه هاي حرام بكشد، يك ديۀ كامل از او گرفته مي شود و يك سوم ديه براي هتك حرمت حرم و ماه حرام … «2»

5. سلّار بن عبد العزيز: … اگر در حرم يا در ماه هاي حرام كسي را كشت، يك ديه و يك سوم ديه، بر او واجب مي شود … «3»

6. محقق حلّي: اگر در ماه حرام قتل كرد ملزم مي شود يك ديۀ كامل و يك سوم ديه، از هر نوع باشد، از باب تشديد مجازات بپردازد. «4»

7. شهيد ثاني: تشديد ديه به اضافه كردن يك سوم

ديه جهت قتل در ماه هاي حرام مورد اتفاق است و ادلّۀ زيادي دارد. «5»

8. شيخ محمد حسن نجفي (به دنبال سخن محقق حلّي: «اگر در ماه حرام قتل كرد يك ديۀ كامل و يك سوم ديه، از هر نوع باشد، به جهت تشديد مجازات بايد بپردازد.»):

در اين مسأله اختلافي نيافتم، بلكه هر دو قسم اجماع بر آن دلالت دارد و آن چه صريحا حكايت از وجود هر دو اجماع مي كند مستفيض يا متواتر است. بلكه در مسالك الافهام گفته است: روايات زيادي بر آن دلالت مي كند و از خلاف نقل شده است كه آن را به اجماع شيعه نسبت داده است … «6»

آراي ديگر مذاهب

9. ابن حزم: هر كس در ماه حرام بكشد يا مجروح سازد و در ماه حلال دستگير شود، وليّ قصاص، مخيّر است كه قصاص را تا ماه حرام آينده تأخير بيندازد و يا اگر نخواست، اين مقداري از حقّ او بوده كه چشم پوشي كرده است و در اين مدت كسي كه بايد قصاص شود و مجنيّ عليه يا وليّ دم خواستار تأخير آن شده است تا ماه حرام بيايد، زنداني مي شود؛ زيرا بايد كيفر جنايتش را ببيند پس صلاح نيست آزاد شود و بدون هيچ اختلافي براي

______________________________

(1). كافي في الفقه، ص 391 و نك: ص 420.

(2). مهذّب البارع، ج 2، ص 516.

(3). مراسم، ص 236.

(4). شرائع الاسلام، ج 4، ص 246.

(5). مسالك الافهام، ج 15، ص 320.

(6). جواهر الكلام، ج 43، ص 26.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 96

قصاص، توقيف و آزادي او سلب مي شود. «1»

12. حبس مولايي كه عبدش را كشته است

اشاره

روايات از هر دو گروه به ويژه از شيعه- كه برخي از آن ها سندش هم اشكالي ندارد- آمده است كه هر كس عبدش را بكشد يا به قدري شكنجه دهد تا بميرد، حبس مي شود. دليل عدم قتل مولا اين است كه در قصاص، مساوات شرط است. هيچ يك از فقيهان شيعه- به جز آية اللّه خوئي از معاصران- فتوا به حبس نداده است؛ گرچه تعزير، كفّاره و صدقه را لازم دانسته اند. آري، از قدما يحيي بن سعيد حلّي به تبعيد فتوا داده است.

روايات

1. عدّة من أصحابنا عن، سهل بن زياد، عن محمد بن الحسن بن شمون، عن عبد اللّه بن عبد الرحمن الأصمّ، عن مسمع بن عبد الملك، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام: إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام رفع إليه رجل عذّب عبده حتي مات فضربه مائة نكالا و حبسه سنة، و غرّمه قيمة العبد فتصدّق بها عنه؛ «2»

از امام صادق- عليه السلام- روايت شده است كه فرمود: مردي را نزد امير المؤمنين- عليه السلام- آوردند كه عبدش را آن قدر شكنجه كرده بود كه مرده بود. حضرت صد تازيانه به او زد تا عبرت باشد و يك سال زنداني كرد و به اندازۀ قيمت عبد از او غرامت گرفت و از طرف عبد صدقه داد.

صدوق اين روايت را به سندش از سكوني در من لا يحضره الفقيه نقل كرده است و در آن كلمۀ «سنة» نيست «3»؛ و در مقنع به صورت مرسل روايت كرده است. «4» سند روايت به دليل وجود سهل بن زياد و ابن شمون ضعيف است؛ در جامع الرواة دربارۀ سهل مي گويد:

وي در حديث ضعيف است و مورد اعتماد

نيست و احمد بن محمد بن عيسي، به غلو و دروغگويي اش شهادت مي داده است و او را از قم به ري اخراج كرد. «5»

دربارۀ ابن شمون مي گويد: واقفي بود آن گاه غالي شد. وي بسيار ضعيف است و

______________________________

(1). محلّي، ج 10، ص 500، مسألۀ 2084.

(2). كافي، ج 7، ص 303، ح 6؛ تهذيب الاحكام (به نقل از: كافي)، ج 10، ص 235، ح 5.

(3). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 112، ح 1.

(4). مقنع، ص 191.

(5). رجال نجاشي، ص 132؛ جامع الرواة (به نقل از: رجال نجاشي)، ج 1، ص 393.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 97

فاسد المذهب. «1»

امّا اصم، ضعيف و غالي است و قابل ذكر نيست. «2»

نظر نگارنده: بيشتر فقيهان ما به كفّاره و تعزير فتوا داده اند و برخي اضافه كرده اند به اندازۀ قيمت عبد، جريمه مي دهد سپس آن جريمه، صدقه داده مي شود، چنان كه ملاحظه خواهيد كرد.

2. عن علي بن إبراهيم، عن المختار بن محمد بن المختار و محمد بن الحسن، عن عبد اللّه بن الحسن العلوي جميعا، عن الفتح بن يزيد الجرجاني، عن أبي الحسن عليه السّلام: في رجل قتل مملوكته أو مملوكه، قال: إن كان المملوك له، أدّب و حبس، إلّا أن يكون معروفا بقتل المماليك فيقتل به؛ «3»

از امام رضا- عليه السلام- دربارۀ مردي كه كنيز يا عبد خود را كشته است پرسيده شد، فرمود: اگر مملوك خودش بوده است تأديب و زنداني مي شود؛ مگر اينكه وي معروف به قتل برده باشد كه در اين صورت قصاص و كشته مي شود.

مجلسي مي گويد: حديث مجهول است. «4»

3. أخبرنا عبد اللّه، أخبرنا محمد، حدّثني موسي، قال: حدّثنا أبي، عن أبيه،

عن جدّه جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جدّه، أنّ عليّا عليه السّلام رفع إليه رجل ضرب عبدا له و عذّبه حتي مات، فضربه علي عليه السّلام نكالا و حبسه سنة، و غرّمه قيمة العبد، فتصدّق به عليّ عليه السّلام؛ «5»

مردي را نزد حضرت علي- عليه السلام- آوردند كه عبدش را زده و شكنجه كرده تا مرده بود. علي- عليه السلام- براي عبرت، او را زد و يك سال زنداني كرد و به اندازۀ قيمت عبد، جريمه اش كرد و آن را صدقه داد.

4. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا حفص، عن حجاج، عن عمرو بن شعيب، أن أبا بكر و عمر كانا يقولان: لا يقتل المولي بعبده، و لكن يضرب و يطال حبسه و يحرم سهمه؛ «6»

______________________________

(1). جامع الرواة، ج 2، ص 92.

(2). همان، ج 1، ص 494.

(3). كافي، ج 7، ص 303، ح 5؛ تهذيب الاحكام (به نقل از: كافي)، ج 10، ص 192، ح 55؛ استبصار (به نقل از كافي)، ج 4، ص 273، ح 8.

(4). نك: ملاذ الاخيار، ج 16، ص 393؛ مرآة العقول، ج 24، ص 68.

(5). جعفريات، ص 123؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: جعفريات)، ج 18، ص 243، ح 1.

(6). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 305، ح 7564؛ كنز العمّال (به نقل از: مصنّف ابن ابي شيبه)، ج 15، ص 70، ح 40139 و (به نقل از: مصنّف عبد الرزاق)، ص 93، ح 40228؛ سنن الكبري، ج 8، ص 37.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 98

ابو بكر و عمر معتقد بودند: مولا به جهت عبدش كشته نمي شود؛ ولي كتك مي خورد و حبس او طولاني مي شود و

از سهم بيت المال محروم مي گردد.

5. عن عليّ- رضي اللّه عنه-: أنّ رجلا قتل عبده فجلده النبي مائة جلدة و نفاه عاما، و محي اسمه من المسلمين. رواه سعيد و الخلال و قال احمد: ليس بشي ء من قبل إسحاق بن أبي فروة؛ «1»

از علي نقل است كه، مردي عبدش را كشت. پس پيامبر او را صد تازيانه زد و يك سال او را تبعيد كرد و نامش را از دفتر مسلمانان محو ساخت. اين حديث را سعيد و خلال نقل كرده اند و احمد گفته است: به سبب وجود اسحاق بن ابي فروه، روايت قابل پذيرش نيست.

6. عن ابن جريج، عن إسماعيل بن أميّة، قال: سمعت أنّ الذي يقتل عبدا يسجن و يضرب مائة؛ «2»

شنيدم كسي كه عبدي را بكشد، زنداني مي شود و صد ضربه تازيانه مي خورد.

7. عبد الرزّاق، عن ابن جريج، عن ابن شهاب، قال: إن قتل حرّ عبدا [عمدا] عوقب بجلد وجيع و سجن و عتق رقبة؛ «3»

اگر فرد آزادي، بنده اي را بكشد [اگر فرد آزادي، عمدا بكشد] به گونه اي دردناك تازيانه مي خورد و زنداني مي شود و برده اي را آزاد مي سازد.

نظر نگارنده: اگر نفي در اينجا به معناي حبس باشد- چنان كه برخي از مفسران، آيۀ نفي را به حبس تفسير كرده اند- اين روايت موافق حديثي مي شود كه از جعفريات نقل شد.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: اگر مولا بنده اش را به خطا بكشد … و اگر به عمد بكشد، حاكم او را مجازات مي كند و قيمت آن را از او مي گيرد و به مساكين صدقه مي دهد و لازم است مولا به جهت كفّارۀ كاري كه كرده يك بندۀ مؤمن آزاد كند و اگر اضافه بر

آن، دو ماه پي درپي روزه بگيرد و شصت مسكين اطعام كند بهتر و احوط است تا- ان شاء اللّه- كفّارۀ گناهش باشد.

گفته است: … بر سلطان است كه قاتل عبد را كيفري دردناك دهد تا ديگر مرتكب

______________________________

(1). مغني، ج 7، ص 659؛ أقضيه رسول اللّه (به نقل از: كتاب ابن شعبان)، ص 8.

(2). مصنّف عبد الرزاق، ج 9، ص 407، ح 17804.

(3). همان، ج 9، ص 408، ح 17806. در نسخه بدل «عمدا» نيز آمده است بنابراين، ربطي به بحث ندارد.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 99

چنين كاري نشود. «1»

2. شيخ طوسي: اگر آزاد، بنده را كشت قصاص نمي شود چه بندۀ خودش باشد و چه بندۀ ديگري. اگر بندۀ خودش باشد او را تعزير مي كنيم و بايد كفّاره بدهد و اگر بنده ديگري باشد تعزير مي شود و لازم است كفّاره و قيمت بنده را بپردازد و در اين مسأله، اختلاف است. «2»

3. همو: بر حاكم است قاتل بردگان را چنان مجازات كند كه در آينده دست به چنين كاري نزند. «3»

4. ابن زهره: هرگاه مولا عبدش را كشت، حاكم او را شديدا تأديب مي كند و قيمت آن را از او مي گيرد و صدقه مي دهد و اگر به قتل بردگان عادت كرده است و بر آن اصرار مي ورزد، كشته مي شود؛ زيرا مفسد في الارض است. «4»

5. محقق حلّي: اگر مولا عبدش را كشت، كفّاره مي دهد و تعزير مي شود و قصاص نمي شود. گفته اند: برابر قيمت آن جريمه مي پردازد و آن را صدقه مي دهند. حديث از جهتي ضعيف است. در برخي روايات است: اگر به قتل عادت كرده است، قصاص مي شود. «5»

6. يحيي بن سعيد: كسي

كه فرزند يا عبد خود را بكشد از مسقط الرأس خود تبعيد مي شود و مورد ضرب شديد قرار مي گيرد و اگر مولا عبدش را شكنجه كرده تا مرده است، صد تازيانه مي خورد. «6»

7. علّامه حلّي: مولا به جهت عبد قصاص نمي شود. بلكه تعزير مي شود و كفّاره مي پردازد و گفته شده: برابر قيمت عبد، جريمه مي شود و آن را صدقه مي دهند. «7»

8. همو: اگر مولا عبدش را كشت تأديب مي شود و كفّاره مي پردازد و گفته شده:

ملزم مي شود برابر قيمت عبد صدقه دهد و شاخص قيمت، بهاي يك عبد در روز قتل است. «8»

______________________________

(1). مقنعه، ص 740 و 749. نك: ابن برّاج، مهذّب البارع، ج 2، ص 487.

(2). مبسوط، ج 7، ص 6 و مانند آن در: خلاف، ج 5، ص 148، مسألۀ 4.

(3). نهايه، ص 751.

(4). غنية النزوع، ص 407.

(5). شرائع الاسلام، ج 4، ص 205 و مانند آن در: مختصر النافع، ص 294.

(6). جامع للشرائع، ص 576.

(7). تحرير الاحكام، ج 2، ص 245.

(8). قواعد الاحكام، ج 2، ص 286.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 100

9. فيض كاشاني: اگر مولا عبدش را كشت كفّاره مي دهد و تعزير مي شود و بنابر مشهور، بهاي آن صدقه مي شود؛ زيرا روايت شده كه حضرت امير …، و در سند آن، ضعف است. «1»

10. مجلسي دوم: حديث ضعيف است و بر چند حكم دلالت دارد:

اوّل: وجوب صد تازيانه. اصحاب در اين مورد تعزير را ذكر كرده اند در حالي كه به روشني بيان داشته اند كه تعزير به اندازۀ حد نمي رسد، ولي مستند ايشان در تعزير ظاهرا همين خبر است.

يحيي بن سعيد گفته است: قاتل عمدي فرزند يا عبد، از محل

تولدشان تبعيد و مورد ضرب شديد واقع مي شود و اگر مولا بنده اش را آن قدر بزند تا بميرد، صد تازيانه مي خورد. «2»

دوم: يك سال زندان. من نديدم كسي از اصحاب آن را ذكر كرده باشد.

سوم: وجوب تصدق به اندازۀ بهاي عبد كه بيشتر فقيهان به آن يقين دارند؛ ولي ابن جنيد و علّامه در برخي كتاب هايش و شهيد ثاني- رحمهم اللّه- در آن ترديد كرده اند كه بحث آن گذشت. «3»

مرحوم مجلسي در مرآة العقول: اين خبر بر چند حكم دلالت دارد:

اوّل: واجب شدن صد تازيانه؛ در حالي كه اصحاب گفته اند: چنين شخصي تعزير مي شود و خود تصريح كرده اند: تعزير نبايد به اندازۀ حد برسد، ولي ظاهرا مستند ايشان در تعزير همين خبر است … «4»

11. آية اللّه خوئي: اگر مولا عبدش را به عمد بكشد، اگر معروف به قتل نباشد صد تازيانۀ محكم مي خورد و زنداني مي شود و بهاي عبد را از او مي گيرند و صدقه مي دهند يا به حساب بيت المال مسلمانان مي ريزند. ولي اگر عادتش قتل است، قصاص مي شود … «5»

12. آية اللّه طبسي: حرّ را به جهت قتل عبد، نمي كشند و قصاص نمي كنند …؛ بلكه ملزم به پرداخت بهاي يك عبد در روز قتل مي شود … و دليل آن روايت صحيح است كه

______________________________

(1). مفاتيح الشرائع، ج 2، ص 135.

(2). نك: جامع للشرائع، ص 756- در اصل به جاي «و إن ضرب»؛ «و إن عذّب …؛ و اگر شكنجه كند» دارد.

(3). ملاذ الاخيار، ج 16، ص 497.

(4). مرآة العقول، ج 24، ص 69.

(5). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 40، مسألۀ 45.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 101

مي گويد: شخص آزاد به

تلافي عبد كشته نمي شود، ولي شديدا زده مي شود و به اندازۀ بهاي عبد، جريمه مي شود … «1»

آراي ديگر مذاهب

13. ابن جلّاب: هر كس به عمد يا به خطا، عبدي را بكشد بايد قيمت او را- هرچه باشد- بپردازد گرچه از ديۀ حرّ بيشتر باشد و مستحب است كفّارۀ قتل عمدي يا خطايي را بپردازد و در صورت عمد، صد تازيانه مي خورد و يك سال زنداني مي شود. «2»

14. ابن قدامه: فصل: به عقيدۀ بيشتر عالمان، مولا به تلافي قتل عبدش كشته نمي شود و از نخعي و داوود نقل شده كه كشته مي شود به دليل روايتي كه قتاده، از حسن، از سمره، از پيامبر نقل كرده است … «3»

نظر نگارنده: هيچ يك از فقيهان ما فتوا به نفي و زندان نداده چنان كه علّامۀ مجلسي به آن تصريح كرده است، مگر يحيي بن سعيد در جامع للشرائع و آية اللّه خوئي.

امّا دليلي در مورد نفي نيافتيم، مگر آنچه را از مغني، (حديث سوم) روايت كرده ايم كه آن هم ضعيف است و احتمال دارد مقصودش از نفي، حبس باشد كه در اين صورت مستند و دليل آن، روايات خاص است.

امّا اگر دليل و مستند حبس، روايتي باشد كه كليني و شيخ طوسي از مسمع نقل كرده اند كه آن، ضعيف است و اگر مستند، روايت فتح بن يزيد جرجاني باشد، آن هم ضعيف است و علت ضعف روايت، عدم توثيق برخي از روات آن است و اگر مستند روايت جعفريات باشد در سند آن نيز اشكال هست.

مي ماند آن چه شيخ صدوق از سكوني نقل كرده است. البته سكوني بنابر مبنا، معتبر است و طريق صدوق هم- كه به او مي رسد- صحيح

است. «4»

امّا اين كه صدوق به رواياتي كه تنها سكوني نقل كرده فتوا نداده است- چنان كه در باب ميراث مجوس به آن تصريح كرده- دليل بر موثق نبودن وي نمي شود؛ زيرا شايد وثاقت او- به جهت سني بودن سكوني- براي او ثابت نشده بود، ولي اگر عدالت را شرط ندانيم؛ بلكه

______________________________

(1). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 8، ص 67.

(2). تفريع، ج 2، فصل 902، ص 211.

(3). مغني، ج 7، ص 659؛ محلّي، ج 10، ص 462.

(4). من لا يحضره الفقيه، «مشيخه»، ج 4، ص 55.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 102

وثاقت و صداقت را كافي بدانيم، بحثي نيست كه روايت او را مي پذيريم- چنان كه مبناي آية اللّه خوئي همين است. «1»

آري، مسألۀ اعراض اصحاب وجود دارد كه آن هم از نظر وي مايۀ ضعف نيست؛ ولي بنابر مبناي كساني كه اعراض اصحاب را مايۀ ضعف حجّيت مي دانند، جايي براي فتوا دادن به حبس نيست. «2»

13. حبس بنده اي كه به دستور مولايش مرتكب قتل شده است

اشاره

جمعي از فقيهان ما- قدس اللّه أسرارهم- فتوا به زندان ابد براي بنده اي داده اند كه به دستور مولايش كسي را كشته است و رواياتي هم در اين مورد وجود دارد؛ ولي بيشتر عالمان فتوا داده اند بنده بايد كشته شود؛ چون مباشر كشتن بوده است و مولا بايد زنداني شود چون به كشتن دستور داده است.

از كساني كه فتوا به حبس بنده داده اند، ابو الصلاح حلبي، يحيي بن سعيد حلّي و آية اللّه خوئي هستند. از فقيهان ديگر مذاهب هم، ابو طالب- بنابر نقل مغني- به حبس فتوا داده است.

روايات

1. عليّ، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السّلام في رجل أمر عبده أن يقتل رجلا، فقتله. فقال أمير المؤمنين عليه السّلام: و هل عبد الرجل إلا كسوطه أو كسيفه؟ يقتل السيّد به و يستودع العبد السجن؛ «3»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: امير المؤمنين- عليه السلام- دربارۀ مردي كه به بنده اش دستور داد مردي را بكشد و او كشت، فرمود: آيا جز اين است كه بندۀ شخص، همانند تازيانه يا شمشير اوست؟ مولا قصاص مي شود و بنده تحويل زندان مي شود.

صدوق اين حديث را در من لا يحضره الفقيه بدين صورت روايت كرده: بنده تحويل

______________________________

(1). نك: معجم رجال الحديث، ج 3، ص 107.

(2). به هنگامي كه اين سطور را مي نگارم، راديو خبر رحلت امام خميني- رضوان اللّه تعالي عليه- در 29 شوال 1409 را پخش كرد كه شايد اين خبر، تلخ ترين خبري بود كه در طول عمرم شنيدم.

(3). كافي، ج 7، ص 285، ح 3؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 19، ص 33، ح

2؛ مناقب، ج 2، ص 195؛ بحار الانوار (به نقل از: مناقب) ج 104، ص 386، ح 4.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 103

زندان مي شود تا بميرد. «1»

تهذيب الاحكام «2» و استبصار «3» هم روايت را نقل كرده است. در استبصار گفته است: وجه در اين دو خبر «4» اين است كه آن ها را حمل كنيم بر كسي كه عادت دارد به بندگانش دستور كشتن مردم را بدهد و آنان را بدين كار مجبور سازد. كشتن چنين فردي به جهت مفسد في الارض بودن واجب است. علت اين توجيه اين است كه خبر اوّل «5» مطابق با ظاهر قرآن است. خداوند مي فرمايد: … أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ …؛ «6» جان در برابر جان و دانستيم كه بي هيچ خلافي مراد از نفس، همان شخص قاتل است نه جز او؛ پس سزاوار است به مخالف قرآن عمل نشود. «7»

مجلسي اوّل مي گويد: شيخ اين دو روايت «8» را رد كرده است؛ زيرا مخالف قرآن و اخبار است و آن ها را توجيه كرده به موردي كه مولا به اين امر عادت داشته باشد؛ و نيز مي شود چنين توجيه كرد كه مورد در صورتي است كه بنده، صغير باشد يا در آن زماني كه مولاي مستبد به او دستور مي دهد عقل او زايل شود؛ و با تخصيص، جمع ميان اين دو امكان دارد؛ چرا كه در مورد بنده، نصّي غير از اين دو روايت نيامده و كنار گذاشتن آن ها چون معارض ندارند مشكل است. «9»

در جاي ديگر مي گويد: بدان كه مصنّف به خبر قبلي كه مي گفت: خطاي بنده، عمد است عمل كرده؛ ولي در اينجا عمد بنده را ناديده

گرفته است. البته مي شود گفت: بنده در اينجا بنده غير بالغ يا بنده اي است كه مولايش بسيار ترسناك است كه وقتي به او دستور مي دهد اراده اش را از دست مي دهد به ويژه اگر مولايش ترك باشد. «10»

______________________________

(1). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 88، ح 9 و در ج 3، ص 19، ح 2 از سكوني روايت كرده و در آن آمده است:

«و استودع العبد السجن؛ عبد در زندان قرار داده مي شود».

(2). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 220، ح 12 از سكوني.

(3). استبصار، ج 4، ص 283، ح 3.

(4). خبر دوم، روايت اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السّلام است در مورد مردي كه بنده اش را فرمان دهد كه كسي را بكشد و او چنين مي كند، فرمود: مولا به سبب چنين كاري كشته مي شود. تهذيب الاحكام، ج 10، ص 220.

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 103

(5). مقصودش روايت امام باقر عليه السّلام است كه: و دستور دهنده به سبب قتل او، زنداني مي شود. نك: «حبس آمر»، ح 1.

(6). مائده (5) آيۀ 45.

(7). استبصار، ج 4، ص 283.

(8). اشاره به خبر اسحاق بن عمار و خبر سكوني است.

(9). روضة المتقين، ج 6، ص 88.

(10). همان، ج 10، ص 353.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 104

مجلسي دوم مي گويد: بنابر مشهور، ضعيف است. «1»

2. اخبرنا الربيع، قال: أخبرنا الشافعي، قال: أخبرنا حمّاد، عن قتادة، عن خلاس، عن عليّ- رضي اللّه عنه- قال: إذا أمر الرجل عبده أن يقتل رجلا فإنّما هو

كسيفه أو كسوطه، يقتل المولي و يحبس العبد في السجن؛ «2»

روايت شده از علي- رضي اللّه عنه- كه گفت: وقتي مرد به بنده اش دستور داد مردي را بكشد، بنده همانند شمشير يا تازيانۀ اوست؛ مولا كشته مي شود و بنده به زندان مي افتد.

3. عبد الرزاق، عن ابن جريج، عن سليمان بن موسي، قال: لو أمر رجل عبدا له، فقتل رجلا لم يقتل الآمر و لكنه يديه و يعاقب و يحبس …؛ «3»

اگر مردي، به بنده اش فرمان دهد كه ديگري را بكشد، دستور دهنده كشته نمي شود؛ بلكه ديه مي پردازد و تأديب و زنداني مي شود …

آراي فقيهان شيعه

1. ابن جنيد: اگر مأمور به كشتن، بنده يا جاهل يا مجبور باشد كه اگر مخالفت كند جانش در خطر است، وي را قصاص نمي كني و دستور دهنده را قصاص مي كني و قاتل را پس از تعزير زنداني مي كني تا بميرد و او را فرمان مي دهي كه جرم كشتن را- چون خود او انجام داده- با روزه جبران كند. «4»

2. شيخ طوسي: وقتي انسان به شخص آزادي دستور مي دهد مردي را بكشد و مأمور او را مي كشد، قاتل قصاص مي شود نه دستور دهنده و بايد امام او را تا زنده است در زندان نگه دارد؛ و نيز اگر انسان به بنده اش دستور كشتن دهد و او انجام دهد، فرقي نمي كند، همين حكم را دارد. البته روايت شده كه مولا قصاص مي شود و بنده به زندان مي افتد، ولي آنچه ما گفتيم مورد اعتماد است. «5»

3. همو: از نظر من اقوا اين است كه بگوييم: اگر بنده آگاه است به اين كه وي سزاوار

______________________________

(1). مرآة العقول، ج 24، ص 35.

(2). الامّ، ج 7، ص

177؛ سنن الكبري، ج 8، ص 51؛ محلّي، ج 10، ص 508؛ كنز العمّال، ج 15، ص 87، ح 40211 (به نقل از: شافعي و بيهقي).

(3). مصنّف عبد الرزاق، ج 9، ص 425، ح 17883.

(4). علّامه آن را در مختلف الشيعة (ج 9، ص 329) نقل كرده است؛ ملاذ الاخيار، ج 16، ص 464.

(5). نهايه، ص 747.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 105

قتل نيست يا مي تواند اين آگاهي را پيدا كند بايد قصاص شود؛ ولي اگر صغير يا مجنون است قصاص نمي شود و ديه واجب است. «1»

4. همو: اگر بندۀ صغيري دارد كه درك ندارد و فكر مي كند هرچه مولايش دستور داد بايد انجام دهد يا كبير بي شعور و گنگي باشد كه فكر مي كند هرچه مولايش دستور داد اطاعت او حتما واجب است و نمي داند در معصيت الهي نبايد از كسي اطاعت كرد اگر چنين بود و دستور مولايش را اجرا كرد و كسي را كشت در اينجا مولا قصاص مي شود؛ زيرا حركت بنده به دستور مولايش بوده و او حكم ابزار و كارد و شمشير او را داشته است و تنها او بايد قصاص شود. «2»

5. ابو الصلاح حلبي: … اگر مولا به دستور دادن به كشتن، عادت كرده باشد خود قصاص مي شود و بنده تا ابد در زندان مي ماند و اگر عادت او نيست و به ندرت براي او اتفاق مي افتد، بنده كشته مي شود و مولا تا پايان عمر در زندان مي ماند. «3»

6. ابن ادريس: اگر به بنده اش دستور داد كسي را بكشد و او كشت، در اينجا اقوال اصحاب ما مختلف است … قول قوي به نظر من اين است

كه اگر بنده آگاه باشد كه وي سزاوار كشتن نيست يا مي تواند اين آگاهي را پيدا كند، بنده بايد قصاص شود نه مولا و اگر بنده صغير يا مجنون باشد، قصاص ساقط مي شود و مولا بايد ديه بپردازد و قصاص نمي شود؛ چون در حقيقت او قاتل نيست. ما او را مجبور به دادن ديه مي كنيم؛ چون پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- فرموده است: خون هيچ مسلماني هدر نمي رود … «4»

7. علي بن حمزه: اگر به بندۀ خود، صغير يا كبير غير مميّز دستور دهد، دستور دهنده قصاص مي شود و اگر بنده مميّز باشد وي كه مباشر است قصاص مي شود و هرگاه مباشر قصاص شود، دستور دهنده تا پايان عمر در زندان مي ماند و هرگاه دستور دهنده قصاص شود، مباشر به زندان ابد مي افتد، مگر اين كه صغير يا مجنون باشد. «5»

8. يحيي بن سعيد: اگر بنده اش را به قتل فردي مأمور كند مولا قصاص مي شود؛ زيرا بنده همانند ابزار مولاست و بنده به زندان ابد مي افتد. «6»

______________________________

(1). خلاف، ج 5، ص 168، مسألۀ 30.

(2). مبسوط، ج 7، ص 42.

(3). كافي في الفقه، ص 387.

(4). سرائر، ج 3، ص 349.

(5). وسيله، ص 438.

(6). جامع للشرائع، ص 580.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 106

9. علّامه حلّي: وجه صحيح همان تفصيلي است كه شيخ در مبسوط داده است …؛

زيرا كبير در انجام كشتن، عامد است پس بايد قصاص شود و دستور مولا يا اجبار او به كشتن باعث نمي شود كه وي مباشر كشتن عمد نباشد. امّا صغير [قصاص نمي شود]؛ زيرا همانند ابزار است … و دو روايت (روايت سكوني و اسحاق بن عمّار)

را بر آن جايي حمل مي كنيم كه بنده صغير باشد؛ چون با ادلّۀ عقلي سازگار است. «1»

نظر نگارنده: اين نظر موقوف است بر اين كه زندان ابد براي بندۀ صغير غير مميّز، جايز باشد و حال آن كه من كسي را نديده ام كه قائل به آن باشد و با اصول هم منافات دارد. «2»

10. آية اللّه خوئي: مشهور اين است در صورتي كه مولا دستور دهد بنده اش شخصي را بكشد و او چنين كند، دستور دهنده زنداني مي شود؛ ولي اين مشكل است، بلكه بعيد نيست بگوييم: مولا كه دستور داده است، قصاص شود و بنده زنداني … تا اين كه مي گويد: در هر حال اظهر اين است كه مولا كشته مي شود و بنده به زندان مي افتد و دلالت مي كند بر آن … «3»

11. آية اللّه طبسي- رحمه اللّه- (پس از نقل آرا و ادلّه در مقام): اقرب با توجه به اخبار صحيح و اشهر ميان متأخران اين است كه بنده همانند حرّ در صورت بالغ و عاقل بودن، قصاص مي شود و مولا در حبس ابد مي ماند تا بميرد. «4»

گاهي گفته مي شود: در اين زمان ها حكم سرباز عادي، حكم بنده است و حكم فرماندۀ ارتشي حكم مولاست، در نتيجه دستور دهنده و فرمانده اي كه بر مباشر كشتن تسلّط نداشته باشد حبس مي شود و در برابر قاتلي كه مغلوب دستور فرمانده باشد به زندان مي افتد؛ برخي از معاصران چنين نظر داده اند. «5» گرچه مشهور، خلاف آن است.

آراي ديگر مذاهب

12. ابن قدامه: در صورتي كه بنده بداند كشتن حرام است، وي قصاص مي شود و مولايش تأديب؛ چون دستور او به كشتن منجر گشته است. تأديب، مانند حبس و تعزير به

______________________________

(1).

مختلف الشيعة، ج 9، ص 330، مسألۀ 30.

(2). نك: رياض المسائل، ج 16، ص 191.

(3). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 14.

(4). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 8، ص 67.

(5). نك: قضاء و شهاده، ص 57.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 107

نظر امام بستگي دارد؛ ولي اگر به عظمت حرمت كشتن آگاهي نداشته است مولا قصاص و عبد تأديب مي شود. احمد گفته است: مورد ضرب و تأديب قرار مي گيرد. ابو طالب از او نقل كرده كه گفته است: مولا قصاص مي شود و عبد تا پايان عمر در زندان مي ماند؛ زيرا بنده تازيانه و شمشير مولاست و علي و ابو هريره چنين گفته اند؛ و علي فرموده است: به زندان مي افتد.

از كساني كه اين عقيده را دارند شافعي است و از كساني كه گفته است مولا كشته مي شود علي و ابو هريره اند و قتاده گفته است: هر دو كشته مي شوند. «1»

13. مرداوي: ابو طالب نقل كرده است: هر كس به بنده اش دستور دهد كه مردي را بكشد و او چنين كند، مولا قصاص مي شود و بنده تا ابد در زندان مي ماند؛ چون وي تازيانه و شمشير مولاست؛ علي بن ابي طالب و ابو هريره چنين گفته اند. «2»

نظر نگارنده: مضمون روايت كه مي گويد: دستور دهنده، قصاص مي شود و مباشر، زنداني، مخالف قرآن و ادلّه است پس به ناچار بايد آن را كنار گذارد يا به يكي از وجوه زير توجيه كرد:

1. روايت به جايي كه مولا عادت بدين كار دارد، حمل شود و در نتيجه محارب و مفسد است و كشته مي شود. اين توجيه، اشكال كشتن دستور دهنده را حل مي كند؛ ولي اشكال دوم كه حبس مباشر

باشد باقي مي ماند كه از نظر نفي و اثبات متعرّض آن نمي شود.

2. امّا اين كه آن را با حمل به بندۀ صغير توجيه كنيم، اشكال از بين نمي رود؛ زيرا صغير مكلّف نيست و دليلي براي كيفر زندان او نيست، مگر اين كه گفته شود: صغير در برخي موارد، مانند دزدي، استمنا و … مجازات مي شود. «3»

3. امّا اين توجيه كه اين روايت، عمومات را تخصيص مي زند مبني بر چند چيز است:

الف) عموم آيۀ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ ابايي از تخصيص نداشته باشد؛

ب) جايز باشد عموم آيه با خبر واحد، تخصيص زده شود؛

ج) سند روايت صحيح باشد؛

د) اصالة الجد تمام باشد.

4. توجيه به اين كه اين روايت چون موافق عامّه است كنار گذاشته مي شود؛ كه بايد

______________________________

(1). مغني، ج 7، ص 757.

(2). انصاف، ج 9، ص 455.

(3). نك: روضة البهيّه، ج 10، ص 14.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 108

بگوييم: احاديث آنان مختلف است و از نظر آرا هم اختلاف دارند: برخي معتقدند: تنها دستور دهنده كشته مي شود و بعضي مي گويند: تنها مأمور كشته مي شود و ديگري مي گويد: هر دو كشته مي شوند و دسته اي مي گويند: هيچ يك كشته نمي شوند كه اين قول احمد است.

مگر اين كه گفته شود: مذهب مشهور عامّه- كه در زمان صدور روايت بوده- همان قول احمد است كه اين حديث به صورت تقيّه صادر شده است؛ ولي در جواب گفته مي شود:

همين كه در آراي عامّه اختلاف باشد امام را از تقيّه و عدم ارادۀ جدّي بي نياز مي سازد پس ما نمي توانيم قاعدۀ ترجيح را در اينجا اعمال كنيم؛ زيرا قول به كشتن بنده و قول به نكشتن او هر دو با اخبار و اقوال ايشان

مي سازد و زمان صدور روايت، قبل از احمد بوده است.

راه درست اين است: روايتي كه اكتفا به حبس بنده مي كند كنار گذاشته شود؛ زيرا با كتاب و ادلّه مخالف است و توجيهاتي كه براي آن شده صحيح نيست. مذهب صحيح آن است كه جمعي از فقيهان مانند ابن ادريس، ابن حمزه و مرحوم والد برگزيده اند؛ يعني بنده همانند حرّ قصاص مي شود و صادر كنندۀ دستور در زندان ابد مي ماند تا بميرد.

14. حبس بنده اي كه عمدا مرتكب قتل مي شود

1. يونس، عن أبان بن تغلب، عمّن رواه، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إذا قتل العبد دفع إلي أولياء المقتول؛ فإن شاءوا قتلوه، و إن شاءوا حبسوه، و إن شاءوا استرقّوه و يكون عبدا لهم؛ «1»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: هرگاه بنده [كسي را] بكشد به اولياي مقتول تحويل داده مي شود. اگر خواستند او را مي كشند، يا حبس مي كنند و يا او را به بندگي خود درمي آورند.

علّامه مجلسي: اين خبر و خبر بعدي دلالت مي كنند كه وليّ مقتول، در كشتن عمدي مختار است كه قاتل را بكشد يا به بردگي و بندگي بگيرد و اختلافي نيست كه ولي مي تواند در مورد كشتن تصميم گيري كند، امّا اگر خواست او را به بردگي بگيرد آيا به رضاي مولاي بنده احتياج هست؟ اشهر بين فقيهان و ظاهر اخبار اين است كه احتياجي نيست و گروهي گفته اند كه، به رضاي مولا بستگي دارد؛ زيرا كشتن عمد سبب قصاص مي شود و مال در برابر آن- مگر با تراضي- پرداخت نمي شود. البته ضعف اين قول در برابر نصوص روايي

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 304، ح 6.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 109

واضح است. «1»

15. حبس قاتل شخص مستأمن (زنهار خواه)

1. حدّثنا سعيد، قال: نا عبد اللّه بن مبارك، عن معمر، عن زياد بن مسلم، أن رجلا قدم من الهند بأمان إلي عدن، فقتله رجل بأخيه، فكتب فيه إلي عمر بن عبد العزيز، فكتب عمر أن لا تقتلوه به، و خذوا منه الدية و ابعثوا بها إلي ذرّيّته، و أمر به فسجن؛ «2»

زياد بن مسلم بيان داشت كه مردي از هند با امان (زنهار) به عدن وارد شد. فرد ديگري در برابر كشتن

برادرش به دست اين مستأمن، او را كشت. در اين مورد براي عمر بن عبد العزيز نامه نوشتند او در پاسخ نوشت كه: او را نكشيد. از او ديه بگيريد و براي خانوادۀ مقتول بفرستيد. بعد دستور داد قاتل را زنداني كنند.

2. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا ابن مهدي، عن سفيان، عن يوسف بن يعقوب، أنّ رجلا من المشركين قتل رجلا من المسلمين، ثم دخل بأمان، فقتله أخوه، فقضي عليه عمر بن عبد العزيز بالدية، و جعله عليه في ماله، و حبسه في السجن، و بعث بديته إلي ورثته من أهل الحرب؛ «3»

مشركي، مسلماني را كشت آن گاه با امان وارد بلاد اسلامي شد، كه برادر مقتول او را كشت. عمر بن عبد العزيز دستور داد قاتل از مال خودش ديه بپردازد و او را زنداني كرد. بعد پول ديه را براي ورثه اش- كه حربي بودند- فرستاد.

نظر نگارنده: از نظر شيعه اختلافي نيست كه مسلمان در برابر مستأمن قصاص نمي شود، ولي تعزير مي شود؛ چون تساوي در دين از شروط قصاص است. امّا در مورد ديه، بايد ديۀ ذمّي پرداخت شود. پس اگر بر مستأمن عنوان ذمّي صادق باشد ادلّه شامل او هم مي شود. از اين رو، ديه واجب است. «4» امّا در مورد حبس، ملاك آن است كه بتوانيم حبس را نوعي تعزير بدانيم. در قسم دوم اين كتاب در مورد آن صحبت خواهيم كرد و مي گوييم كه بر آن عنوان تعزير صدق مي كند.

16. حبس كسي كه مي خواهد فرزندش را بكشد

شايد دليل اين زندان، جلوگيري از انجام كار حرام است. از ميان فقيهان شيعه و سني

______________________________

(1). مرآة العقول، ج 24، ص 71.

(2). سنن سعيد بن منصور، ج 2، ص 295، ح 2826.

(3).

مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 451، ح 8074- 8075 و ج 12، ص 464، ح 15273.

(4). نك: جواهر الكلام، كتاب «قصاص» ج 41، ص 140.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 110

تنها سرخسي در مبسوط به اين مسأله پرداخته است: … كسي كه بخواهد فرزندش را نابود كند حبس مي شود. «1»

آري، فقيهان ما، به نوع ديگري از مسأله- چنان كه گذشت- پرداخته اند و آن اين كه، اگر فرزندش را بكشد قصاص نمي شود، بلكه تبعيد مي شود، چنان كه يحيي بن سعيد بدان تصريح كرده «2» و علّامه حلّي به تعزيرش فتوا داده است. «3»

17. حبس قصاص كننده (مقتصّ له) تا بهبود قصاص شونده (مقتصّ منه)

اشاره

1. حدّثنا ابو بكر، قال: حدّثنا معاذ بن معاذ بن عوف، قال: شهدت عبد الرحمن بن أذينة، أقصّ رجلا حرصتين ثم حبس المقتصّ له حتي ينظر المقتصّ منه، قال: و كان ابن سيرين ينكر هذا الحبس؛ «4»

معاذ بن معاذ بن عوف گفت: شاهد بودم عبد الرحمن بن أذينه مردي را دو حرصه [زخم خفيفي است در سر، كه پوست را شكاف مي دهد] قصاص كرد. سپس مقتصّ له را زنداني كرد تا وضع مقتصّ منه معلوم شود. راوي گفت: ابن سيرين اين حبس را مردود مي دانست.

2. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا محمد بن بكر، عن ابن جريج، قال: قال عطاء: الْجُرُوحَ قِصٰاصٌ «5» و ليس للإمام أن يضربه و لا أن يحبسه، إنّما هو القصاص، ما كان اللّه نسيّا، لو شاء لأمر بالسجن و الضرب؛ «6»

عطاء گفته است: «در جروح قصاص است» و امام حق ندارد وي را بزند يا حبس كند و تنها قصاص است؛ خداوند فراموش كار نيست، اگر مي خواست دستور زندان و زدن را مي داد.

آراي فقيهان شيعه

1. محقق حلّي: در جنايتي كه مظنّۀ هلاكت است، قصاص ثابت نيست؛ مانند جائفه [آن جراحتي است كه به درون بدن برسد از هر جهتي كه باشد، يعني از پشت يا پهلو يا شكم، اگر چه از گودي زير حلق باشد] و مأمومه [آن است كه به أمّ الرأس، يعني پرده اي كه

______________________________

(1). ج 20، ص 90.

(2). جامع للشرائع، ص 576؛ ملاذ الاخيار (به نقل از: جامع للشرائع)، ج 16، ص 500.

(3). تحرير الاحكام، ج 2، ص 248.

(4). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 419، ح 7874.

(5). مائده (5) آيۀ 45.

(6). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص

419، ح 7975.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 111

مغز را جمع مي كند، برسد]، و در حارصه [آن است كه پوست را بخراشد] و باضعه [آن است كه گوشت زيادي از سر را گرفته باشد] و سمحاق [آن است كه به سمحاقه، يعني پوست نازكي كه استخوان را پوشانده، برسد] و موضحه [آن است كه سفيدي استخوان را نمايان سازد] و هر زخمي كه در گرفتن قصاص، مظنّۀ هلاكت نيست و غالبا خطر جاني ندارد، قصاص واقع مي شود … «1»

2. علّامه حلّي: شرط است در قصاص شجاج [جمع شجّه؛ زخم هاي سر و صورت.

زخم در ساير بدن را جراحت مي گويند و جمع آن جراح است] و اعضاي بدن، عدم مظنّۀ هلاكت، و در هر جا بيم هلاكت هست؛ مانند جائفه و مأمومه، قصاص نيست و همچنين شرط است استيفاي حق بدون تجاوز و زياده روي. پس قصاصي در هاشمه [آن جراحتي است كه استخوان را بشكند و خرد كند] و منقّله [آن است كه انسان را به جا به جا كردن استخوان، محتاج كند] «2» و … نيست، و در حارصه، باضعه، سمحاق و هر زخمي كه مظنۀ هلاكت ندارد، قصاص هست … «3»

نظر نگارنده: حارصه از زخم هايي است كه قصاص در آن واقع مي شود و مظنّۀ هلاكت در آن نيست، چنان كه جائفه و مأمومه چنين است. بنابراين قصاص، حقّ مجنيّ عليه است؛ در اين صورت چرا زنداني مي شود با آن كه وي ضامن سرايت نيست؟ آيا اين از مصاديق زندان كردن ظالمانه نيست!؟ آري، در صورتي كه احتمال باشد قصاص جاني، جان او را به خطر اندازد به جهت ترس از سرايت، به ديه عدول

مي شود. پس در اين صورت، مورد حبس كجاست!؟. «4»

با توجه به اين مطالب، از ابو يوسف، يكي از علماي اهل سنّت، نقل شده كه به حبس- علاوه بر ارش و مجازات- فتوا داده و گفته است: اگر در مثل آن، قصاص ممكن نباشد، به ارش و مجازات حكم مي شود و زندانش طولاني مي شود تا توبه كند، آن گاه آزاد مي شود. «5»

______________________________

(1). شرائع الاسلام، ج 4، ص 234.

(2). همان، ص 275؛ روضة البهيّه، ج 10، ص 267.

(3). تحرير الاحكام، ج 2، ص 258.

(4). نك: جواهر الكلام، ج 41، ص 335؛ روضة البهيّه، ج 10، ص 93.

(5). خراج، ص 151.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 112

فصل دوم حبس مربوط به دزدي

1. حبس كسي كه براي بار سوم دست به دزدي زده

اشاره

از مسائلي كه اماميه بر آن اتفاق دارند اين است كه دزد پس از اين كه بار اوّل دستش و بار دوم پايش قطع شد، اگر بار سوم دزدي كرد، زنداني مي شود و برخي از اهل سنّت، مانند شعبي، حسن، نخعي، زهري، حماد و ثوري- بنابر نقل مغني- بصري در تفريع و كاشاني در بدائع الصنائع بلكه حنفيه- آن طور كه در الفقه علي المذاهب الأربعة است- چنين گفته اند و در اين باره، ادلّۀ زيادي- كه به سر حدّ استفاضه مي رسد- وارد شده است.

ولي بحث در اين است كه آيا تا ابد در زندان مي ماند، يا اگر توبه كرد آزاد مي شود، يا بسته به صلاحديد امام است؟ از آراي شيخ مفيد، سيّد مرتضي، ديلمي و ديگران برمي آيد كه اگر توبه كرد آزاد مي شود كه در بخش دوم كتاب، سخن از آن به ميان خواهد آمد.

روايات

1. علي بن إبراهيم، عن أبيه و عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد جميعا، عن ابن أبي نجران، عن عاصم بن حميد، عن محمد بن قيس، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قضي أمير المؤمنين عليه السّلام في السارق إذا سرق قطعت يمينه، و إذا سرق مرّة أخري قطعت رجله اليسري، ثم إذا سرق مرّة اخري سجنته و تركت رجله اليمني يمشي عليها إلي الغائط و يده اليسري يأكل بها و يستنجي بها، و قال: إنّي لأستحيي من اللّه أن أتركه لا ينتفع بشي ء و لكنّني أسجنه حتّي يموت في السجن؛ «1»

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 222، ح 4؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 492، ح 1؛ بحار الانوار (به نقل از:

علل الشرائع)، ج 76،

ص 185، ح 13.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 113

امام باقر- عليه السلام- فرمود: امير المؤمنين- عليه السلام- در مورد دزد چنين حكم كرد: وقتي دزدي كرد دست راستش را مي برم و اگر بار ديگر دزدي كرد پاي چپش را قطع مي كنم و اگر بار سوم دزدي كرد وي را به زندان مي افكنم و پاي راستش را مي گذارم تا با آن قضاي حاجت كند و دست چپش را مي گذارم تا با آن بخورد و تطهير كند و فرمود: من از خدا خجالت مي كشم او را به گونه اي رها كنم كه هيچ كاري از دستش نيايد، ولي من او را زنداني مي كنم تا در زندان بميرد.

مجلسي مي گويد: اين حديث حسن و همانند صحيح است. «1» شيخ در تهذيب الاحكام آن را از كليني روايت كرده است. «2»

2. حميد بن زياد، عن الحسن بن محمد بن سماعة، عن غير واحد، عن أبان بن عثمان، عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: … و سألته إن هو سرق بعد قطع اليد و الرجل؟ فقال: أستودعه السجن أبدا و أغني عن الناس شرّه؛ «3»

زراره از امام باقر- عليه السلام- روايت كرد كه از آن حضرت پرسيدم: اگر پس از قطع دست و پا، دزدي كرد؟ فرمود: او را به زندان مي سپارم و مردم را از شرّش آسوده مي سازم.

شيخ طوسي اين حديث را از كليني در تهذيب الاحكام آورده است. «4»

مجلسي گفته است: حديث، مرسل و همانند موثق است. «5»

نظر نگارنده: روايت مرسل است؛ زيرا در سند آن «عن غير واحد» است كه مشخص نيست راوي چه كسي است، مگر بر مبناي استاد ما و ديگران كه آن

را همانند مستفيض مي دانند؛ زيرا راوي بيش از يك تن است.

3. عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن عثمان بن عيسي، عن سماعة بن مهران، قال، قال: إذا أخذ السارق قطعت يده من وسط الكفّ، فإن عاد قطعت رجله من وسط القدم، فإن عاد أستودع السجن، فإن سرق في السجن قتل؛ «6»

______________________________

(1). مرآة العقول، ج 23، ص 344.

(2). تهذيب الاحكام؛ ج 10، ص 103، ح 19.

(3). كافي، ج 7، ص 222، ح 3؛ نك: علل الشرائع، ج 2، ص 536، ح 2؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 492، ح 2؛ بحار الانوار، ج 76، ص 184، ح 12.

(4). ج 10، ص 104، ح 20.

(5). مرآة العقول، ح 23، ص 344؛ ملاذ الاخيار، ج 16، ص 202.

(6). كافي، ج 7، ص 223، ح 8؛ نك: تفسير عيّاشي، ج 1، ص 318، ح 105؛ بحار الانوار، ج 76، ص 190، ح 36.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 114

امام فرمود: وقتي دزد دستگير شد، دستش از وسط كف بريده مي شود؛ اگر تكرار كرد پايش از وسط قدم بريده مي شود و در مرتبۀ سوم، به زندان مي افتد و اگر در زندان دزدي كرد كشته مي شود.

شيخ در تهذيب الاحكام اين حديث را با اين سند ذكر كرده: از يونس، از سماعه گفت: امام صادق فرمود: … «1»

مجلسي اين روايت را موثق دانسته است. «2»

4. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن بعض أصحابه، عن حماد، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: لا يخلّد في السجن إلّا ثلاثة: الذي يمثّل؛ و المرأة ترتدّ عن الإسلام؛ و السارق بعد قطع اليد و الرجل؛

«3»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: تنها سه تن تا ابد در زندان مي مانند: كسي كه مثله كند و زني كه از اسلام بازگردد و سارق پس از اين كه دست و پايش به دليل دزدي قطع شده باشد.

شيخ در تهذيب الاحكام «4» و قاضي در دعائم الاسلام اين حديث را با كمي تفاوت نقل كرده اند. «5»

نظر نگارنده: اين روايت مرسل است و حكم به زندان ابد براي مثله كننده مخالف مشهور است كه در فصل «آزار جسمي» آن را بيان كرده ايم.

5. و روي الحسن بن محبوب، عن علي بن رئاب، عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السّلام في رجل سرق فقطعت يده اليمني ثم سرق فقطعت رجله اليسري ثم سرق الثالثة، قال: كان أمير المؤمنين عليه السّلام يخلّده في السجن …؛ «6»

از امام باقر- عليه السلام- در مورد مردي كه دزدي كرده و دست راستش قطع شده و باز دزدي كرده و پاي چپش قطع شده و براي بار سوم دزدي كرده است پرسيده شد، فرمود:

امير المؤمنين- عليه السلام- چنين كسي را زندان ابد مي كرد …

______________________________

(1). ج 10، ص 103، ح 17.

(2). مرآة العقول، ج 23، ص 346؛ ملاذ الاخيار، ج 16، ص 201.

(3). كافي، ج 7، ص 270، ح 45؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 493، ح 5.

(4). ج 10، ص 144، ح 29.

(5). دعائم الاسلام، ج 2، ص 539، ح 1917؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 17، ص 403، ح 4.

(6). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 46، ح 18؛ وسائل الشيعة (به نقل از: من لا يحضره الفقيه)، ج 18، ص 495، ح 12؛ دعائم

الاسلام، ج 2، ص 539، ح 1917؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 126، ح 3.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 115

6. و بهذا الإسناد [عن محمد بن الحسن، عن الحسين بن الحسن بن أبان] عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن قاسم بن سليمان، عن عبيد بن زرارة، قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام:

هل كان علي يحبس أحدا من أهل الحدود؟ فقال: لا، إلّا السارق؛ فإنه كان يحبسه في الثالثة بعد ما يقطع يده و رجله؛ «1»

عبيد بن زراره گفت: از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم: آيا علي- عليه السلام- زندان را به عنوان حد براي كسي قرار مي داد؟ فرمود: نه، جز دزد، كه وي را در مرتبۀ سوم پس از اين كه براي دزدي هاي قبلي دست و پايش قطع شده بود زنداني مي كرد.

شايد مراد، حبس ابد باشد يا حمل شود بر اين كه، غالب زندانيان آن زمان دزد و افراد كمي به جرمي غير از دزدي، زنداني بوده اند. در اين صورت، حصر اضافي است.

7 … عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جده، أنّ عليّا عليهم السّلام أتي بسارق فقطع يده اليمني، ثم أتي به مرّة أخري فقطع رجله اليسري، ثم أتي به الثالثة، فقال عليّ عليه السّلام: إنّي لأستحيي من اللّه تعالي أن أدعه بلا يد يأكل بها و يستنجي و لا رجل يمشي عليها، فجلده و استودعه الحبس؛ «2»

جعفر بن محمد، از پدرش، از جدّش، روايت كرده دزدي را نزد علي- عليه السلام- آوردند، دست راستش را قطع كرد، بار ديگر نزد او آوردند پاي چپش را قطع كرد براي بار سوم

كه آوردند علي- عليه السلام- فرمود: من از خداوند حيا مي كنم كه او را بدون دستي كه با آن بخورد و تطهير كند و بدون پايي كه با آن راه برود، رها كنم پس او را تازيانه زد و به زندان افكند.

عيّاشي روايت را از سكوني نقل كرده و در آن چنين اضافه شده: «و أنفق عليه من بيت المال؛ و از بيت المال مخارج او را داد». «3»

8. عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السّلام عن رجل سرق فقطعت يده اليمني ثم سرق فقطعت رجله اليسري ثم سرق الثالثة، قال: كان أمير المؤمنين عليه السّلام يخلّده في السجن و يقول: إنّي لأستحيي من ربّي أن أدعه بلا يد يستنظف بها، و لا رجل يمشي بها إلي حاجته؛ «4»

______________________________

(1). علل الشرائع، ج 2، ص 537، ح 3؛ وسائل الشيعة (به نقل از: علل الشرائع)، ج 18، ص 496، ح 13؛ بحار الانوار، ج 76، ص 185، ح 15 و ص 186، ح 16.

(2). جعفريات، ص 140؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: جعفريات)، ج 18، ص 125، ح 1.

(3). تفسير عيّاشي، ج 1، ص 319، ح 106.

(4). تفسير عيّاشي، ج 1، ص 318، ح 104؛ بحار الانوار (به نقل از: تفسير عيّاشي)، ج 76، ص 189، ح 28.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 116

زراره از امام باقر- عليه السلام- در مورد مردي كه دزدي كرد و در مرتبۀ اوّل دست راستش بريده شد و باز دزدي كرد و در اين بار، پاي چپش قطع شد؛ آن گاه بار سوم دزدي كرد، پرسيد، حضرت- عليه السلام- در پاسخ فرمود: امام علي- عليه السلام- او را به

حبس ابد محكوم مي كرد و مي فرمود: من از خدا حيا مي كنم كه براي او دستي باقي نگذارم تا با آن خود را پاك سازد و پايي نگذارم كه با آن براي برآوردن حاجتش گام بردارد.

9. روي زيد بن الحسن بن عيسي، قال أبو بكر بن أبي أويس: عن عبد اللّه بن سمعان، عن عبد اللّه بن عليّ بن الحسين، عن أبيه، عن جدّه، عن أمير المؤمنين عليه السّلام إنّه كان يقطع يد السارق اليمني في أوّل سرقته، فإن سرق ثانية قطع رجله اليسري، فإن سرق ثالثة خلّده في السجن؛ «1»

عبد اللّه بن علي بن الحسين، از پدرش، از جدّش از امير المؤمنين- عليه السلام- روايت كرد كه آن حضرت دست راست دزد را در اوّلين دزدي قطع مي كرد. اگر بار دوم دزدي مي كرد پاي چپش را مي بريد. اگر براي بار سوم مي دزديد زندان ابد مي كرد.

10. حدّثني زيد بن علي، عن أبيه، عن جدّه، عن علي- رضي اللّه عنهم- أنّه كان يقطع يمين السارق، فإن عاد فسرق، قطع رجله اليسري، فإن عاد فسرق استودعه السجن، و قال: إنّي لأستحيي من اللّه تعالي أن أتركه ليس له شي ء يأكل به و لا يشرب و لا يستنجي به إذا أراد أن يصلّي؛ «2»

زيد بن علي براي من، از پدرش، از جدّش از علي- رضي اللّه عنهم- روايت كرد كه آن حضرت دست راست دزد را مي بريد، اگر باز مي دزديد پاي چپش را قطع مي كرد، اگر بار سوم به دزدي مي پرداخت او را به زندان مي افكند و مي فرمود: من از خداوند تعالي حيا مي كنم كه او را رها كنم؛ در حالي كه دستي نداشته باشد تا با آن بخورد

و بياشامد و وقتي مي خواهد نماز بخواند نتواند تطهير كند.

11. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا جرير، عن (منصور، عن) أبي الضحي و عن مغيرة، عن الشعبي، قالا: كان علي يقول: إذا سرق السارق مرارا قطعت يده و رجله ثم إن عاد استودعته السجن؛ «3»

علي- عليه السلام- مي فرمود: اگر دزد چند بار دزدي كرد دستش و پايش را قطع مي كنم و اگر باز دزدي كرد او را به زندان مي اندازم.

12. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا ابن إدريس، عن حصين، عن الشعبي و عن شعبة، عن عمرو بن مرّة، عن عبد اللّه بن سلمة: إن عليّا أتي بسارق فقطع يده اليمني، ثم أتي به فقطع رجله اليسري ثم أتي

______________________________

(1). مفيد، ارشاد، ص 267؛ وسائل الشيعة (به نقل از: مفيد، ارشاد)، ج 18، ص 496، ح 15.

(2). مسند زيد، ص 302.

(3). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 509، ح 8309.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 117

به الثالثة، فقال: إنّي أستحيي أن أقطع يده يأكل بها و يستنجي بها، و في حديث بعضهم: ضربه و حبسه؛ «1»

عبد اللّه بن سلمه روايت كرد كه، دزدي را نزد امام علي- عليه السلام- آوردند دست راستش را قطع كرد باز او را آوردند، پاي چپش را بريد. براي بار سوم فرمود: من خجالت مي كشم دستش را كه با آن مي خورد و تطهير مي كند قطع كنم. در حديث بعضي از آن ها آمده است: او را زد و زندانش كرد.

13. حدثنا أبو بكر، قال: حدّثنا أبو أسامة، عن عبد الرحمن بن يزيد بن جابر، عن مكحول، إن عمر قال: إذا سرق فاقطعوا يده، ثم إن عاد فاقطعوا رجله، و لا تقطعوا

يده الأخري، ذروه يأكل بها الطعام و يستنج بها من الغائط، و لكن احبسوه عن المسلمين؛ «2»

عمر گفت: اگر كسي دزدي كرد دستش را قطع كنيد. اگر تكرار كرد پايش را ببريد و دست ديگرش را قطع نكنيد، بگذاريد با آن غذا بخورد و تطهير كند، ولي او را از مسلمانان بازداريد (زنداني كنيد).

14. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا ابن نمير، عن عبد الملك، عن عطاء سئل: أ يقطع السارق أكثر من يده و رجله؟ قال: لا، و لكنه يحبس؛ «3»

از عطا پرسيده شد: آيا دزدي بيش از يك دست و يك پايش بريده مي شود؟ گفت: نه، ولي حبس مي شود.

15. عبد الرّزاق، عن معمر، عن جابر، عن الشعبي: كان عليّ لا يقطع إلّا اليد و الرجل، و إن سرق بعد ذلك سجن و نكّل، و كان يقول: إنّي لأستحيي اللّه ألّا أدع له يدا يأكل بها و يستنجي؛ «4»

شعبي روايت مي كند كه علي بيش از يك دست و يك پا را نمي بريد و اگر پس از آن دزدي مي كرد زنداني و مجازات مي شد و مي فرمود: من از خداوند خجالت مي كشم براي او دستي باقي نگذارم كه با آن بخورد و تطهير كند.

16. أخبرنا عبد الرزاق، عن إسرائيل بن يونس، عن سماك بن حرب، عن عبد الرحمن بن عائذ الأزدي، عن عمر، أنه أتي برجل قد سرق، يقال له: سدوم، فقطعه، ثم أتي به الثانية فقطعه، ثم أتي

______________________________

(1). همان، ج 9، ص 512، ح 8319؛ نك: سنن دارقطني، ج 3، ص 180، ح 287؛ سنن الكبري، ج 8، ص 275؛ كنز العمّال (به نقل از: بغوي)، ج 5، ص 553، ح 13929؛ محلّي، ج 11، ص

354.

(2). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 510، ح 8312؛ كنز العمّال (به نقل از: مصنّف ابن ابي شيبه)، ج 5، ص 544، ح 13885.

(3). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 511، ح 8316.

(4). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 186، ح 18764؛ كنز العمّال، ج 5، ص 549، ح 13906.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 118

به الثالثة، فأراد أن يقطعه، فقال له علي: لا تفعل، إنّما عليه يد و رجل، و لكن احبسه؛ «1»

دزدي به نام سدوم را نزد او (عمر) آوردند پس [دست] او را بريد بار ديگر نزد او آوردند [پاي] او را قطع كرد. بار سوم آوردند خواست [دست يا پاي او را] ببرد كه امام علي به او گفت: قطع نكن. بيش از يك دست و پايش قطع نمي شود، ولي او را به زندان بيفكن.

17. و حدّثنا الحجاج بن أرطاة، عن عمرو بن مرة، عن عبد اللّه بن سلمة، قال: كان عليّ- رضي اللّه عنه- يقول في السارق: تقطع يده فإن عاد قطعت رجله، فإن عاد استودع السجن؛ «2»

علي- عليه السلام- دربارۀ دزد مي فرمود: يك دست او قطع مي شود و اگر باز انجام داد يك پايش قطع مي شود و اگر باز انجام داد به زندان مي افتد.

18. حدّثنا الحجاج، عن عمرو بن دينار، إنّ نجدة كتب إلي عبد اللّه بن عباس، يسأله عن السارق، فكتب إليه بمثل قول عليّ- رضي اللّه عنه- و بلغنا أن أبا بكر فعل مثل ذلك بسارق؛ «3»

نجده به عبد اللّه بن عباس نامه نوشت و دربارۀ دزد پرسيد، وي همان نظر علي- عليه السلام- را براي او نوشت؛ و به ما رسيده

است كه، ابو بكر با دزد چنين عمل كرد.

19. حدّثنا الحجّاج، عن سماك، عمّن حدّثه: أنّ عمر استشار في السارق فأجمعوا علي أنّه إن سرق قطعت يده، فإن عاد فقطعت رجله، فإن عاد استودع السجن؛ «4»

عمر دربارۀ دزد [با جمعي] مشورت كرد همه گفتند: اگر دزدي كرد يك دستش قطع مي شود اگر تكرار كرد يك پايش قطع مي شود و براي بار سوم به زندان سپرده مي شود.

نظر نگارنده: روايات ديگري در بحث نفقۀ زنداني آورديم كه به اين باب مربوط است.

بنابراين، مي شود ادّعاي استفاضه، بلكه تواتر اخبار در اين مقام كرد چنان كه صاحب جواهر بدان تصريح كرده و مي گويد: … و ديگر ادلّه اي كه ممكن است مدّعي شد متواترند يا قطع به مضمون آن ها پيدا كرد. «5»

______________________________

(1). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 186، ح 18766؛ كنز العمّال (به نقل از: مصنّف عبد الرزاق)، ج 5، ص 545، ح 13889.

(2). خراج، ص 174؛ مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 512، ح 8320.

(3). خراج، ص 174؛ كنز العمّال، ج 5، ص 553، ح 13923 (به نقل از: سعيد بن منصور و مسلم و بخاري).

(4). همان.

(5). جواهر الكلام، ج 41، ص 534.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 119

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ صدوق: وقتي دزد دستگير شد دستش از وسط كف بريده مي شود و اگر تكرار كرد پايش از وسط قدم بريده مي شود و بار سوم به زندان مي افتد و اگر در زندان دزدي كرد كشته مي شود. «1»

2. شيخ مفيد: … اگر پس از اينكه پاي چپش قطع شد، بار سوم دزدي كرد و دزدي اش از داخل حرز و به مقدار يك چهارم دينار بود، به

زندان ابد مي افتد تا بميرد و يا امام ديد كه وي فردي صالح و تايب گشته و ديگر دست به دزدي نخواهد زد و بداند كه آزادي او مصلحت است با وجود اين شرايط آزاد شود. «2»

3. سيّد مرتضي: از ديدگاه هاي ويژۀ اماميه اين است كه، هر كس به مقدار خاصّي از داخل حرز بدزدد، دست راستش از موضعي كه گفتيم بريده مي شود و اگر بار دوم دزدي كرد پاي چپش بريده مي شود و پس از قطع پاي چپش اگر بار سوم دزدي كرد زنداني مي شود تا بميرد يا امام تصميم بگيرد. اگر در زندان از داخل حرز به مقدار نصاب قطع، دزدي كرد گردنش زده مي شود. «3»

4. شيخ طوسي: … اگر بار سوم دزدي كرد دسته اي مي گويند: دست چپش بريده مي شود، ولي نزد ما حبس ابد مي شود. «4»

5. همو: اگر بيش از دو بار دزدي كرد به حبس ابد مي افتد و اگر در زندان از داخل حرز به مقداري كه گفتيم دزدي كرد، كشته مي شود. «5»

6. ابو الصلاح حلبي: … اگر بار سوم دزدي كرد در حبس ابد مي ماند و اگر در زندان دزدي كرد به قتل صبر كشته مي شود؛ يعني مثلا رگ او را مي زنند و رهايش مي كنند تا بميرد. «6»

7. سلّار بن عبد العزيز: اگر بار سوم دزدي كرد به حبس ابد مي افتد تا بميرد يا اگر امام

______________________________

(1). مقنع (چاپ جديد)، ص 150.

(2). مقنعه، ص 802.

(3). انتصار، ج 263.

(4). مبسوط، ج 8، ص 35؛ نك: خلاف، ج 6، ص 436، مسألۀ 30.

(5). نهايه، ص 717.

(6). كافي في الفقه، ص 411.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 120

ديد توبه كرده و فردي

شايسته گشته آزادش مي كند. امّا اگر در حبس از داخل حرز به مقدار نصاب دزديد، گردنش زده مي شود. «1»

8. علي بن حمزه: … اگر دزد بار سوم دزدي كرد به حبس ابد مي افتد و اگر در زندان دزدي كرد، كشته مي شود. «2»

9. قاضي ابن برّاج: … اگر بار سوم دزدي كرد به حبس ابد مي افتد. «3»

10. ابن زهره: اگر شروط قطع موجود بود، اوّلين بار دست راست دزد قطع مي شود، بار دوم پاي چپ او قطع مي شود و بار سوم تا ابد در حبس مي ماند يا وليّ امر راجع به او تصميم مي گيرد. «4»

11. ابن ادريس حلّي: اگر پس از اين [يعني پس از دو بار] دزدي كرد به حبس ابد مي افتد. اگر در زندان از داخل حرز و به مقدار مذكور دزديد، نزد ما بدون هيچ اختلافي كشته مي شود. «5»

12. محقق حلّي: اگر سه بار دزدي كرد به حبس ابد مي افتد. «6»

13. همو: … اگر بار سوم دزديد تا ابد در حبس مي ماند و اگر باز دزدي كرد، كشته مي شود. «7»

14. يحيي بن سعيد: اگر بار سوم دزدي كرد واجب است تا ابد در زندان بماند. «8»

15. علّامه حلّي: … اگر بار سوم دزدي كرد تا پايان عمر در زندان مي ماند. «9»

16. همو: … اگر بار سوم دزدي كرد به حبس ابد مي افتد سپس اگر از زندان يا جاي ديگر، دزدي كرد، كشته مي شود. «10»

17. شهيد اوّل و ثاني: پس از قطع دست و پا، در دزدي سوم حبس ابد مي شود تا

______________________________

(1). مراسم، ج 259.

(2). وسيله، ج 420.

(3). مهذّب البارع، ج 2، ص 545.

(4). غنية النزوع، ص 432.

(5). سرائر، ج 3، ص 489.

(6). مختصر

النافع، ص 225.

(7). شرائع الاسلام، ج 4، ص 176.

(8). نزهة الناظر، ص 122؛ نك: جامع للشرائع، ص 561.

(9). تحرير الاحكام، ج 2، ص 231.

(10). قواعد الاحكام، ج 2، ص 270.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 121

بميرد و اعضاي او بريده نمي شود. «1»

18. فاضل مقداد: … مشهور نزد فقيهان بريدن از ناحيۀ مفصلي است كه كف را از مچ جدا مي كند ولي نزد اصحاب ما چهار انگشت از دست راست بريده مي شود و كف دست و انگشت شست باقي مي ماند. اگر پس از قطع دست بار ديگر دزدي كرد و داراي شرايط قطع بود پاي چپش قطع مي شود و پاشنه اش باقي مي ماند؛ اگر بار سوم پس از قطع پا دزدي كرد، در زندان مي ماند تا بميرد و اگر در زندان دزدي كرد، كشته مي شود. «2»

19. شيخ بهائي: و امّا موارد حبس ابد، كه براي چند دسته به عنوان حدّ است عبارتند از: … دستۀ دوم: كساني كه بار سوم پس از قطع يك دست و يك پا دزدي مي كنند. «3»

20. شيخ حرّ عاملي: واجب است بريدن دست كسي كه يك چهارم دينار به بالا يا چيزي به اين قيمت را از داخل حرز بدزدد؛ يعني از دست راست او چهار انگشت بريده مي شود و كف دست باقي مي ماند و اگر بار دوم دزدي كرد پاي چپش از برآمدگي قطع مي شود و پاشنۀ پا باقي مي ماند و واجب است پانسمان و معالجه شود و اگر بار سوم دزدي كرد به حبس ابد مي افتد و اگر باز دزدي كرد كشته مي شود. «4»

21. علّامه مجلسي: … هر كس پس از قطع دست و پايش، بار سوم دزدي

كرد، به حبس ابد مي افتد. «5»

22. سيّد علي طباطبائي: اگر تكرار كرد و بار سوم دزدي كرد به حبس ابد مي افتد و تنها در صورت فقر، نفقه اش از بيت المال داده مي شود. «6»

23. فاضل هندي: اگر باز دزدي كرد به حبس ابد مي افتد تا بميرد يا توبه كند و امام در او شايستگي و تصميم جدّي بر ترك دزدي ببيند و آزادي او را صلاح بداند و اگر چيزي ندارد كه مخارج خود را با آن بگذراند از بيت المال به او داده مي شود. «7»

24. شيخ محمد حسن نجفي: در هر صورت اگر بار سوم دزدي كرد به حبس ابد مي افتد تا بميرد يا توبه كند و اگر چيزي ندارد نفقه اش از بيت المال داده مي شود و عضوي از

______________________________

(1). روضة البهيّه، ج 9، ص 285.

(2). كنز العرفان، ج 2، ص 350.

(3). جامع عباسي، ص 423.

(4). بداية الهداية، ج 2، ص 468.

(5). حدود، قصاص، ديات، ص 37.

(6). رياض المسائل، ج 16، ص 131.

(7). كشف اللثام، ج 2، ص 249.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 122

او بريده نمي شود و در هيچ يك از اين امور، اختلافي- چه از نظر نص و چه از نظر فتوا- نديدم بلكه از ناحيۀ نصوص وارده مي توان مدّعي قطع به آن شد. «1»

25. آية اللّه مامقاني: اگر بار سوم دزدي كرد عضوي از او بريده نمي شود، بلكه به حبس ابد مي افتد تا توبه كند يا بميرد و نفقۀ او، در صورتي كه چيزي ندارد، تا در زندان است از بيت المال پرداخت مي شود. «2»

26. امام خميني: … اگر بار سوم به دزدي پرداخت به حبس ابد مي افتد تا بميرد و

اگر فقير باشد از بيت المال زندگي اش تأمين مي شود. «3»

27. آية اللّه خوئي: اگر بار سوم دزدي كرد به حبس ابد مي افتد و از بيت المال خرجي اش داده مي شود و اگر در زندان دزديد كشته مي شود و در اين امور فرقي بين مسلمان و كافر، مرد يا زن، آزاد و برده نيست. «4»

28. آية اللّه طبسي: اگر بار سوم دزديد در حبس ابد مي ماند تا بميرد و اگر مالي ندارد از بيت المال نفقه اش داده مي شود. «5»

29. آية اللّه گلپايگاني: هركس پس از قطع يك دست و يك پايش در دزدي هاي قبلي، باز دزدي كند زنداني مي شود تا بميرد. «6»

نظر نگارنده: نديدم كسي از فقيهان ما با حبس دزدي كه براي بار سوم دزديده مخالفت كرده باشد.

آراي ديگر مذاهب

30. مدوّنة الكبري: گفتم: به من بگو: كسي كه چند بار پي درپي دزدي كند آيا به نظر مالك، اوّل دست راستش بريده مي شود، آن گاه پاي چپش، بعد دست چپش و سپس پاي راستش؟

گفت: آري. مالك گفته است: اگر پس از آن دزدي كرد، زده و زنداني مي شود. «7»

______________________________

(1). جواهر الكلام، ج 41، ص 533.

(2). مناهج المتقين، ص 502.

(3). تحرير الوسيله، ج 2، ص 440.

(4). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 305.

(5). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 8، ص 55.

(6). مجمع المسائل، ج 3، ص 209.

(7). ج 6، ص 282.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 123

31. ابو يوسف: اگر مردي كه دست راستش از كار افتاده و معيوب است دزدي كرد همان دست از كار افتاده و معيوب قطع مي شود ولي اگر دست چپش معيوب بود، دست راستش قطع نمي شود؛ زيرا اگر دست راستش بريده شود بدون دست

مي شود و سزاوار نيست. همچنين اگر پاي راستش شل و معيوب بود، دست راستش قطع نمي شود تا از يك نيمۀ بدن، بدون دست و پا نباشد. حال اگر پاي راست سالم و پاي چپ شل بود، دست راستش بريده مي شود؛ زيرا پاي شل در نيمۀ ديگر بدن است. اگر براي بار دوم دزديد، پاي چپش كه شل است، بريده مي شود و اگر بار سوم دزدي كرد عضوي بريده نمي شود، ولي براي آسودگي مسلمانان حبس و مجازات مي شود تا توبه كند … «1»

32. ابن جلّاب: هر كس يك چهارم دينار طلا يا سه درهم نقره يا كالايي كه برابر آن باشد، از حرز بدزد و بيرون ببرد، بايد عضوش قطع شود و اوّلين عضوي كه از دزد قطع مي شود دست راستش است. آن دست با آتش داغ مي شود و پانسمان مي شود تا خون نيايد. اگر بار دوم دزديد پاي چپ بريده مي شود و بار سوم، دست چپ و بار چهارم پاي راست، و بار پنجم كتك مي خورد و حبس مي شود. «2»

33. كاشاني: … دست راست در اوّلين دزدي و پاي چپ در دومين دزدي قطع مي شود و پس از آن، به هيچ وجه عضوي بريده نمي شود، ولي ضامن شي ء دزدي شده است و تعزير و حبس مي شود تا توبه كند. «3»

34. موصلي: دست راست دزد از مچ قطع و داغ مي شود اگر بار دوم دزدي كرد، پاي چپش بريده مي شود و بار سوم عضوي را نمي برند بلكه حبس مي شود تا توبه كند. «4»

35. ابن قدامه: خرقي گفته است: اوّلين بار دست راست دزد از مفصل كف دست بريده و جاي آن داغ مي شود. بار دوم پاي

چپش از مفصل برآمدگي قطع و جاي آن داغ مي شود. براي بار سوم تنها به حبس مي افتد و دست و پايي از او بريده نمي شود.

مقدسي در شرح آن گفته است: علي- رضي اللّه عنه- حسن، شعبي، نخعي، زهري، حمّاد، ثوري و اصحاب رأي اين نظر را داشته اند، ولي از احمد نقل است كه بار سوم دست

______________________________

(1). خراج، ص 174.

(2). تفريع، ج 2، فصل 942، ص 227.

(3). بدائع الصنائع، ج 7، ص 86.

(4). اختيار، ج 4، ص 109.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 124

چپش و بار چهارم پاي راستش بريده مي شود و بار پنجم تعزير مي شود و به حبس مي افتد. «1»

36. مرداوي (در مورد گفتۀ او: «اگر دوباره دزدي كرد، حبس مي شود ولي عضوي از او قطع نمي شود.»): يعني اگر پس از قطع دست راست و پاي چپ دزدي كرد، زنداني مي شود و عضوي از او قطع نمي شود، اين بي هيچ شكي عقيدۀ ماست. در فروع گفته است: اين مذهب ماست كه افراد زير، آن را برگزيده اند: ابو بكر، خرقي، ابو الخطاب در كتاب خلاف خود، ابن عقيل، شيرازي، مصنّف، شارح و ديگران؛ و در خلاصه، مغني، شرح، محرّر، نظم، رعايتين، حاوي الصغير و جز آن ها، آن را مقدّم داشته اند …

پس بنابر مذهب ما، در مرتبۀ سوم مثل مرتبۀ پنجم زنداني مي شود تا توبه كند. اين مذهب ماست و اصحاب بدان اعتقاد و قطع پيدا كرده اند. مصنّف و جمعي، حبس را به صورت مطلق آورده اند و مرادشان قول اوّل (حبس) است.

در ايضاح گفته است: زنداني و مجازات مي شود و در تبصره گفته است: حبس يا تبعيد مي شود. من مي گويم: تبعيد بعيد است؛ و در بلغه

و رعايه گفته است: تعزير و حبس مي شود تا توبه كند. «2»

37. ابن نجار: اگر پس از قطع دست و پايش باز دزدي كرد، حبس مي شود تا توبه كند. «3»

38. جزيري: حنفيان گفته اند: اگر پس از قطع دست راست و پاي چپ، باز دزدي كرد اجراي حد متوقف مي شود در مرتبۀ سوم قطع عضو واجب نيست، بلكه ضامن كالاي دزدي شده است و به حبس مي افتد و مورد ضرب واقع مي شود تا از دزدي توبه كند.

ابو حنيفه معتقد است: در مرتبۀ دوم، پاي چپش قطع مي شود و در مرتبۀ سوم به حبس مي افتد. شافعيان مي گويند: اگر بار پنجم دزدي كرد تعزير و حبس مي شود. «4»

2. حبس دزد معيوب و دست و پا بريده

اشاره

اگر شخصي كه دست ها و پاهايش قطع شده، دزدي كند حكم او حبس است چنان كه

______________________________

(1). مغني، ج 8، ص 264؛ نك: محلّي، ج 11، ص 354.

(2). انصاف، ج 10، ص 285.

(3). منتهي الارادات، ج 2، ص 489؛ نك: بهوتي، شرح منتهي الارادات، ج 3، ص 374.

(4). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 159؛ نك: انتصار، ص 263؛ مزني، مختصر (چاپ شده با كتاب الامّ)، ج 8، ص 264.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 125

شيخ طوسي در نهايه و ابن برّاج در الكامل في الفقه- بنابر نقل مختلف الشيعة علّامه- و علّامه حلّي در قواعد الاحكام به آن فتوا داده اند؛ و در تحرير الاحكام آن را قوي دانسته و فاضل هندي در كشف اللثام و صاحب جواهر براي آن دليل آورده اند. مالك، شافعي، ابو ثور و اصحاب رأي به آن معتقدند گرچه خلاف مشهور است. دسته اي صريحا آن را رد كرده اند همانند ابن ادريس، محقق در مختصر

النافع و شرائع الاسلام، علّامه در مختلف الشيعة، اردبيلي در مجمع الفوائد و جمعي از معاصران.

روايات

1. أخبرنا أبو حازم و أبو نصر بن قتادة، قالا: أنبأ أبو الفضل الكرابيسي، أنبأ أحمد بن نجدة، ثنا سعيد بن منصور، ثنا أبو الأحوص، ثنا سمّاك بن حرب، عن عبد الرحمن بن عائذ، قال: أتي عمر بن الخطّاب برجل أقطع اليد و الرجل قد سرق، فأمر به عمر أن يقطع رجله، فقاله عليّ- رضي اللّه عنه-:

إنّما قال اللّه عز و جل: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ … «1» فقد قطعت يد هذا و رجله فلا ينبغي أن تقطع رجله فتدعه ليس له قائمة يمشي عليها، إمّا أن تعزّره و إما أن تستودعه السجن، قال: استودعه السجن؛ «2»

مردي را كه يك دست و يك پايش به جهت دزدي قطع شده بود نزد عمر آوردند. عمر دستور داد: پايش قطع شود كه علي- عليه السلام- گفت: خداوند- عزّ و جل- فرموده است:

«مجازات كساني كه با خدا و رسولش مي جنگند … اين است كه دست و پايشان به خلاف يكديگر قطع شود.» و اين شخص يك دست و يك پايش قطع شده، سزاوار نيست پايش را قطع كني و پايي براي او باقي نگذاري كه با آن راه برود؛ از اين رو، يا تعزيرش كن يا به زندانش بسپار. عمر گفت: او را به زندان مي سپارم.

2. روي عن أبي سعيد المقبري، عن أبيه، قال: حضرت علي بن أبي طالب أتي برجل مقطوع اليد و الرجل قد سرق، فقال لأصحابه: ما ترون في هذا؟ قالوا: اقطعه يا أمير المؤمنين!

قال: أقتله إذن، و ما عليه القتل، بأيّ شي ء يأكل الطعام؟ بأيّ شي ء يتوضّأ للصلاة؟

بأيّ شي ء يغتسل من جنابته؟ بأيّ شي ء يقوم إلي حاجته؟ فردّه إلي السجن أيّاما ثم أخرجه فاستشار أصحابه، فقالوا مثل قولهم الأوّل، و قال لهم مثل ما قال أوّل مرة، فجلده جلدا شديدا ثم أرسله؛ «3»

______________________________

(1). مائده (5) آيۀ 33.

(2). سنن الكبري، ج 8، ص 274؛ كنز العمّال، ج 5، ص 553، ح 13928؛ محلّي، ج 11، ص 355.

(3). شرح منتهي الارادات، ج 3، ص 374- و گفته است: حكمت و فلسفه زنداني كردن دزد اين بوده است كه از دزدي

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 126

در حضور علي بن ابي طالب بودم، مردي را كه يك دست و يك پايش قطع شده و دزدي كرده بود نزد ايشان آوردند به اصحابش فرمود: نظر شما دربارۀ اين شخص چيست؟

گفتند: اي امير مؤمنان! قطع كن. فرمود: در اين صورت گويا او را كشته ام؛ در حالي كه جزاي او كشتن نيست. اگر دست ديگر او را ببرم با چه غذا بخورد؟ چگونه براي نماز وضو بگيرد؟ چگونه غسل جنابت كند؟ چگونه قضاي حاجت كند؟ چند روزي او را زنداني كرد سپس او را بيرون آورد و باز با اصحاب دربارۀ او مشورت كرد ايشان همان سخن قبل را تكرار كردند و حضرت هم همان جواب قبلي را به ايشان داد آن گاه او را تازيانۀ سختي زد و رهايش كرد.

آراي فقيهان شيعه (موافق حبس)

1. شيخ طوسي: كسي كه واجب شده دست راستش قطع شود و آن دست معيوب و از كارافتاده باشد همان دست، قطع مي شود نه دست چپش و همچنين كسي كه واجب شده پاي چپش قطع شود و پاي چپش از كارافتاده باشد همان پا قطع مي شود

نه پاي راستش؛ و كسي كه دزدي كرده و دست راست ندارد اگر اين دست در قصاص يا غير قصاص قطع شده باشد و دست چپ دارد، دست چپ او قطع مي شود … و امّا اگر پا ندارد، بنابر آنچه گفتيم، جز حبس كيفري بر او نيست. «1»

2. همو (در مسائل الحلبيه): كسي كه هر دو دست و دو پايش قطع شده اگر چيزي دزدي كرد كه موجب قطع است بايد بگوييم: امام در تأديب و تعزير او مخيّر است، هرچه خواست انجام مي دهد؛ زيرا براي كيفر خاص دليلي نداريم؛ و اگر بگوييم: واجب است حبس ابد شود؛ چون در اينجا قطع امكان ندارد و كار ديگري هم نمي شود انجام داد و ترك آن مايۀ مخالفت و اسقاط حدود است، قوي است. «2»

3. قاضي ابن برّاج (در الكامل في الفقه): اگر كسي كه دست راستش قطع شده و دست چپ دارد دزدي كرد، دست چپش قطع مي شود، اگر دست چپ نداشت پايش قطع مي شود و اگر پا نداشت غير از حبس، كيفري بر او نيست. «3»

______________________________

دست بردارد و تعزير شود.

(1). نهايه، ص 717؛ نك: مبسوط، ج 8، ص 39؛ خلاف، ج 5، ص 441، مسألۀ 37.

(2). به نقل از: ابن ادريس، سرائر، ج 3، ص 489.

(3). مختلف الشيعة، ج 9، ص 222، مسألۀ 78 و نك: ج 9، ص 243 و 250.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 127

4. علّامه حلّي: اگر دست و پا ندارد، زنداني مي شود. «1»

5. همو: در مورد كسي كه هر دو دست و پايش قطع شده … اگر بگوييم: واجب است حبس ابد شود؛ چون بريدن امكان ندارد و

كار ديگري جز حبس نمي شود كرد و عدم اجراي حد هم جايز نيست اين استدلال، قوي است و ابن ادريس تعزير را انتخاب كرده است. «2»

6. فاضل مقداد: در چند جا حبس واجب است: … كسي كه پس از قطع دست و پايش در دو مرحلۀ دزدي، بار سوم دزدي كند، يا اين كه شخص بي دست و پا دزدي كند. «3»

7. شهيد ثاني: اگر پا نداشته باشد، حبس مي شود. «4»

8. همو: البته در آن اشكالي است؛ چون نص به عنوان كيفر دزدي در مرتبۀ سوم، پس از قطع دست و پاي او وارد شده است و اين معنا در اينجا انجام گرفته نشد پس اين عقوبت (حبس) در سرقت اوّل، خروج از مورد اذن شرع است و قياس مع الفارق است. «5»

9. فاضل هندي (پس از نقل كلام حلّي در قواعد الاحكام): زيرا در شرع اجمالا مجازات دزدي، حبس قرار داده شده است. «6»

10. شيخ محمد حسن نجفي (در مقام توجيه كلام شيخ طوسي): حبس ابد مي شود و شايد علت آن اين است كه اجمالا حبس، مجازات دزدي قرار گرفته است. «7»

آراي ديگر مذاهب

11. مدوّنة الكبري: گفتم: به من بگو: اگر كسي كه نه دست دارد و نه پا، دزدي كرد و آدم فقيري بود و هيچ نداشت و مال دزدي را هم مصرف كرده بود اگر دستگير شد آيا به قول مالك مورد ضرب واقع مي شود و به زندان مي افتد و ضامن كالاي دزدي شده است؟

گفت: آري، ولي من خودم از او (مالك) نشنيدم. «8»

______________________________

(1). قواعد الاحكام، ج 2، ص 271.

(2). تحرير الاحكام، ج 2، ص 231.

(3). نضد القواعد الفقهيه، ص 499.

(4). روضة البهيّه، ج

9، ص 285.

(5). مسالك الافهام، ج 14، ص 522.

(6). كشف اللثام، ج 2، ص 249.

(7). جواهر الكلام، ج 41، ص 538.

(8). ج 6، ص 282.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 128

12. ابن قدامه: كسي كه در حال دزدي دست راست دارد، ولي به دليل قصاص يا مرض خوره قطع شده يا فردي متجاوز دست او را قطع كرد، اجراي حد ساقط مي شود و فرد متعدّي تنها تأديب مي شود. مالك، شافعي، ابو ثور و اصحاب رأي، همين را گفته اند. «1»

آراي فقيهان شيعه (مخالف حبس)

1. ابن ادريس (پس از سخن شيخ در مسائل الحلبيه): اقوا به نظر من اين است كسي كه دست و پا ندارد اگر اوّلين بار است كه دزدي كرده جايز نيست حبس ابد شود، بلكه بايد تعزير شود؛ زيرا حبس، حدّ كسي است كه بار سوم دزديده باشد؛ يعني پس از دو بار، كه در هر دو بار هم حد بر او جاري شده باشد پس چگونه، حدّي كه براي بار سوم است بار اوّل اجرا شود. «2»

2. محقق حلّي: شيخ در نهايه گفته است: اگر پا ندارد بيش از حبس بر او چيزي نيست؛ و در همه فروع و از جمله اين فرع، ترديد و اشكال است. «3»

3. همو: در نهايه گفته است: … اگر با وجود نداشتن دست و پا دزديد زنداني مي شود؛ و در همۀ فروع و از جمله اين فرع، اشكال است. «4»

4. علّامه حلّي: اگر دزدي كرد در حالي كه نه دست دارد و نه پا، زنداني مي شود و در همۀ اين سخن، اشكال است منشأ آن اين است كه حد به عضو تعلّق مي گيرد و به جاي ديگر

انتقال نمي يابد. «5»

5. همو (پس از نقل سخن ابن ادريس): در كلام ايشان اشكالي نيست. «6»

6. ابن فهد حلّي: … شايسته تر آن است كه گفته شود: امام مي تواند به هر نحوي- تعزير يا حبس و يا به هر نحو ديگر- وي را تأديب نمايد. «7»

7. محقق اردبيلي: اگر دزد به هنگام دزدي هيچ دست و پايي نداشته باشد حبس ابد

______________________________

(1). مغني، ج 8، ص 263؛ نك: انصاف، ج 10، ص 263.

(2). سرائر، ج 23، ص 490.

(3). مختصر النافع، ص 225.

(4). شرائع الاسلام، ج 4، ص 177.

(5). تحرير الاحكام، ج 2، ص 231.

(6). مختلف الشيعة، ج 9، ص 223، مسألۀ 78.

(7). مهذّب البارع، ج 5، ص 113 و مانند در: ج 5، ص 90.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 129

مي شود؛ مانند موقعي كه شخصي بعد از قطع دست راست و پاي چپ براي بار سوم دزدي كند حبس مي شود، بلكه در اين مورد، به طريق اولي بايد حبس ابد شود؛ زيرا در صورتي كه دست و پا داشته باشد آن دو بريده نمي شوند، بلكه وي زنداني مي شود پس وقتي كه اصلا داراي اين دو عضو نباشد به طريق اولي قطع نمي شود. ولي در اين استدلال اشكال است؛ زيرا ملازمه اي نيست ميان اين كه چون بار سوم موجب مي شود به حبس ابد بيفتد پس بار اوّل هم موجب حبس دائم مي شود و اين عدم ملازمه روشن است. پس دليل، قياس مع الفارق است. آري، اگر ثابت شود علت در مرتبۀ سوم، دزدي به اضافۀ عدم بقاي محل قطع است، چنين ملازمه اي درست مي شود ولي چگونه مي شود چنين چيزي را اثبات كرد؟! «1»

8. سيّد علي طباطبائي:

… در صورت نداشتن دست و پا آيا زنداني مي شود يا تعزير؟

چند قول است كه احوط اكتفاي به تعزير است. «2»

9. شيخ محمد حسن نجفي: … پس وجه صحيح اين است كه وقتي موضوع حد- كه با ادلّه به خصوص پس از سقوط حد به هنگام شبهه، ثابت شده است- ساقط شد حد هم ساقط مي شود و تعزير باقي مي ماند و آن، در همۀ موارد و در اين مورد، يعني دزدي كه هر دو دست ندارد و يا پاي چپ يا راست ندارد، به نظر حاكم وابسته است. امّا احتمال اين كه اجراي حد، به عضو ديگر يا به حبس ابد منتقل شود، اشكال آن براي شما معلوم شد بلكه گاهي گفته مي شود: اگر اين شخص بار دوم و سوم هم دزدي كرد گرچه محل موجود است در عين حال تعزير مي شود؛ زيرا مي گويند: اجراي حد مترتب است بر اين كه در مرحلۀ اوّل، قطع صورت گرفته باشد و فرض اين است كه قطع صورت نگرفته است. «3»

10. امام خميني: در مورد دزدي كه دست راست ندارد گفته شده: اگر آن دست در قصاص يا غير قصاص قطع شده و دست چپ دارد، دست چپ او قطع مي شود و اگر دست چپ هم ندارد پاي چپش قطع مي شود و اگر پا ندارد تنها به زندان مي افتد و در همۀ اين موارد به نظر مي آيد كه حد ساقط و دزد تعزير مي شود. «4»

11. آية اللّه خوئي: اگر كسي كه دست راست ندارد دزدي كند حدّ قطع بر او جاري

______________________________

(1). مجمع الفائده، ج 13، ص 262.

(2). رياض المسائل، ج 16، ص 140.

(3). جواهر الكلام، ج 41، ص

539؛ نك: مجلسي، ديات، ص 37.

(4). تحرير الوسيله، ج 2، ص 441.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 130

نمي شود و به ديگر اعضاي او انتقال نمي يابد و حبس هم جاي آن را نمي گيرد. همچنين اگر بار اوّل دزدي كرد و دست راستش قطع شد بعد بار دوم دزدي كرد و پاي چپ نداشت حد بر ديگر اعضاي او جاري نمي شود و حبس هم جاي آن را نمي گيرد؛ چنان كه همين شخص اگر بار سوم دزدي كرد، حبس نمي شود و نيز مي گويد: … حبس، حكم كسي است كه دو بار بر او حد جاري شده باشد نه كسي ديگر؛ و تجاوز از مورد، احتياج به دليل دارد. آري، در همۀ اين موارد تعزير به مقداري كه حاكم صلاح بداند، واقع مي شود. «1»

12. آية اللّه طبسي- قدّس سرّه-: اين حبس خلاف مشهور است و سيّد در رياض المسائل گويد: احوط اقوال اين است كه به تعزير اكتفا شود؛ و چون مسأله تنقيح نشده است احوط قول سيّد است و خداوند به حقايق احكام خود داناست. «2»

13. آية اللّه سبزواري: اگر دزدي كند و دست راستش به جهت قصاص يا جهت ديگر بريده شده بود، از برخي فقيهان نقل شده اگر دست چپ داشت قطع مي شود و اگر نداشت پاي چپش بريده مي شود و اگر داراي پاي چپ نيز نبود، زنداني مي شود.

در شرح گفته است: اين مطلب به گروهي از فقيهان، از جمله شيخ طوسي و علّامه نسبت داده شده كه به عموم آيه اي تمسك جسته اند كه در مورد دست راست- اگر وجود داشت- يا پاي چپ نازل شده است، چنان كه از مبسوط نقل شده يا

اگر دست راست و پاي چپ نداشت، براي مجازات كاري كه انجام داده زنداني مي شود.

آن گاه گفته است: در تمام اين مطالب، جاي اشكال و في الجمله اصل تعزير روشن است. در شرح گفته است: زيرا آن، بي دليل معتبري از آن چيزي كه شرع در مورد جايگاه قطع معيّن كرده، تخطي كرده است. امّا از مذاق شرع مي توان دريافت كه تعزير حتما بايد باشد، منتها خصوصيّات تعزير به نظر حاكم بستگي دارد. «3»

نظر نگارنده: وجه صحيح اين است كه با سقوط موضوع، حد ساقط شود چنان كه جمعي از بزرگان فقها مانند ابن ادريس، صاحب جواهر، صاحب رياض و از معاصران چون امام خميني- قدّس سرّه- آية اللّه خوئي و والد بزرگوار بر اين عقيده اند. بلكه اصلا دليلي براي ثبوت حبس وجود ندارد. آري، تعزير مي شود؛ زيرا اصل در هر كار حرامي كه

______________________________

(1). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 307، مسألۀ 244.

(2). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 8، ص 59.

(3). مهذّب الاحكام، ج 28، ص 101.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 131

دليل ويژه اي براي كيفر آن نيامده باشد، تعزير است. «1» پس مي شود كلام شيخ را توجيه كرد به اين كه حبس از باب تعزير است نه حد.

3. حبس دزد زيورآلات

يحيي بن سعيد مي گويد: در دزدي زيورآلات حد جاري نمي شود، بلكه مورد ضرب قرار مي گيرد و حبس مي شود. «2»

نظر نگارنده: شايد علت عدم اجراي حد اين است كه دزدي از غير حرز است و عنوان مختلس بر او صدق مي كند. مختلس كسي است كه چيزي را از كوچه و بازار مي ربايد يا گوشواره از گوش دختر بچه ها درمي آورد كه در روايات ضرب و زنداني شدن او وارد

شده است؛ و من جز يحيي بن سعيد كسي از فقيهانمان را نديدم كه فتوا به ضرب و حبس داده باشد، بلكه به اين اكتفا كرده اند كه حاكم هر طور صلاح بداند او را تعزير مي كند. ممكن است گفته شود: تعزير شامل حبس هم مي شود- چنان كه در بخش دوم كتاب به آن اشاره كرده ايم.

4. حبس طرّار (جيب بر)، مختلس (رباينده)، قفّاف «3» (صرافي كه با مهارت پول ها را در ميان انگشتان پنهان مي كند و مي دزدد)

اشاره

رواياتي وارد شده است كه طرّار، مختلس و قفّاف زنداني مي شوند و اهل سنّت مانند ابو يوسف چنين رأي داده اند. ولي اماميه در مورد طرّار به قطع عضو و در مورد مختلس و قفّاف به تعزير فتوا داده اند پس از نظر شيعه در اين موارد، حبس نيست.

روايات

1. و بهذا الإسناد [علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال]: إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام أتي برجل اختلس درّة من أذن جارية، قال: هذه الدغارة «4» المعلنة، فضربه و حبسه؛ «5»

مردي را نزد حضرت امير- عليه السلام- آوردند كه گوشواره اي از گوش دختر بچه اي

______________________________

(1). نك: رياض المسائل، ج 16، ص 140.

(2). جامع للشرائع، ص 562.

(3). در مورد معناي قفّاف ر. ك: معيار اللغه، ج 2، ص 216؛ نهايه، ج 3، ص 118.

(4). دغاره: ربودن شي ء است. لسان العرب، ج 4، ص 288؛ نك: نهايه، ج 2، ص 123.

(5). كافي، ج 7، ص 226، ح 7؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 503، ح 4.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 132

ربوده بود فرمود: اين ربودن، علني است؛ پس او را زد و حبس كرد.

شيخ در تهذيب الاحكام «1» حديث را ذكر كرده است و در آن به جاي كلمۀ «دغاره» كلمۀ «زعاره» «2» آمده است.

2. و عنه [علي عليه السّلام] أنّه قال في المختلس: لا يقطع و لكنّه يضرب و يسجن …؛ «3»

از او [علي- عليه السلام-] دربارۀ مختلس «4» روايت شده كه فرمود: قطع عضو نمي شود، ولي مورد ضرب واقع و زنداني مي شود …

3. عن جعفر بن محمد عليه السّلام أنه: لا يقطع

الطرّار «5»، و هو الذي يقطع النفقة من كمّ الرجل أو ثوبه، و لا المختلس، و هو الذي يختطف الشي ء و لكن يضربان ضربا شديدا أو يحبسان؛ «6»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: طرّار، قطع عضو نمي شود. طرّار كسي است كه جيب مردم را مي زند و همچنين است مختلس و او كسي است كه چيزي را [از كوچه و بازار] مي ربايد، ولي هر دو زده مي شوند و به حبس مي افتند.

4. أخبرنا عبد اللّه، أخبرنا محمد، حدّثني موسي، قال: حدّثنا أبي، عن أبيه، عن جدّه: أنّ عليّا عليه السّلام رفع إليه أنّ رجلا اختلس ظرفا من ذهب من جارية، فقال عليّ عليه السّلام: أدر أ عنه الدغارة المغلبة فضربه و حبسه، و قال: لا قطع علي المختلس؛ «7»

مردي را نزد علي- عليه السلام- آوردند كه ظرف طلايي از دست دختري- يا كنيزي- ربوده بود. علي- عليه السلام- فرمود: از او اين ربودن را برطرف مي سازم. پس او را زد و

______________________________

(1). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 114، ح 67.

(2). زعاره: بدخلقي. لسان العرب، ج 4، ص 323.

(3). دعائم الاسلام، ج 2، ص 472، ح 1686؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 131، ح 3.

(4). مختلس: آن كسي كه مال را از غير حرز (جاي آشكار) مخفيانه مي دزدد. در مقابل مستلب، آن است كه مال را آشكارا مي دزدد و با اين كه او محارب نيست، مي گريزد. گفته مي شود: «خلست الشي ء: آن را به سرعت غفلتا مي ربايد.» مجمع البحرين، ج 4، ص 66؛ نك: نهايه، ج 2، ص 61.

(5). طرّار: آن كسي كه مال را ناگهاني و غفلتا از صاحبش مي دزدد. مجمع البحرين، ج 3، ص

377. آن كس كه جيب را مي برد و محتواي آن را مي برد. طرّار از طرّ به معناي: بريدن و پاره كردن گرفته شده است. نك: نهايه، ج 3، ص 118.

(6). دعائم الاسلام، ج 2، ص 473، ح 1690؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 132، ح 2.

(7). جعفريات، ص 139؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: جعفريات)، ج 18، ص 131، ح 1 در آن، به جاي المغلبه، المعلنه دارد.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 133

كرد و فرمود: بر مختلس، قطع [عضو] نيست.

5. أخبرني عبد اللّه، أخبرنا محمد، كتب إلي محمد بن محمد بن الأشعث، حدّثني موسي، قال:

حدّثنا أبي عن أبيه، عن جدّه جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جدّه علي بن الحسين، عن أبيه، عن عليّ عليه السّلام إنّه قال: أربعة لا قطع عليهم: المختلس، فإنّما هي الدغارة المغلبة، عليه ضرب و حبس …؛ «1»

علي- عليه السلام- فرمود: چهار دسته اند كه قطع [عضو] بر آن ها نيست: مختلس؛ چون آن ربودن آشكار است، كتك مي خورد و حبس مي شود …

6. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا محمد بن بشر، عن سعيد، عن قتادة، أن غلاما اختلس طوقا، فرفع إلي عديّ بن أرطاة، فسأل الحسن عن ذلك، فقال: لا قطع عليه، و سأل عن ذلك أياس بن معاوية، فأمر بقطعه فلمّا اختلفا كتب في ذلك إلي عمر بن عبد العزيز، فكتب إليه عمر: إنّ العرب كانت تدعوها عدوة الظهيرة، لا قطع عليه، و لكن أوجع ظهره و أطل حبسه؛ «2»

نوجواني گردن بندي را ربود او را نزد عدي بن ارطاة بردند. وي از حسن در اين باره پرسيد. حسن گفت: قطع [عضو] بر او

نيست و اين مسأله را از اياس بن معاويه پرسيد: او دستور قطع داد. وقتي اختلاف كردند عدي به عمر بن عبد العزيز نامه نوشت. عمر جواب داد: عرب اين را «عدوة الظهيرة» (تجاوز و دزدي نيمروز) مي نامد؛ حكم او قطع نيست ولي بر پشتش تازيانه بزن و حبسش را طولاني كن.

عبد الرزاق آن را روايت كرده و در آن آمده است: «يعاقب المختلس و يخلّد الحبس؛ «3» مختلس، مجازات و حبس ابد مي شود.»

7. أخبرنا عبد الرزاق، عن معمر، عن قتادة، قال: لا قطع علي المختلس، و لكن يسجن و يعاقب؛ «4»

قتاده گفت: حكم مختلس قطع نيست، ولي حبس و مجازات مي شود.

آراي فقيهان شيعه دربارۀ طرّار، مختلس و قفّاف

1. شيخ مفيد: كيفر خيانت و ربودن، پايين تر از حدّ است. «5»

______________________________

(1). جعفريات، ص 139؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: جعفريات)، ج 17، ص 403، ح 2 و ج 18، ص 131، ح 1.

در آن «الدغارة المعلنه» دارد.

(2). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 10، ص 46، ح 8714.

(3). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 209، ح 18854 و 18856.

(4). همان.

(5). مقنعه، ص 804.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 134

2. شيخ طوسي: مختلس كسي است كه از كوچه و بازار چيزي مي ربايد و حكم او قطع نيست، بلكه لازم است كيفري بازدارنده شود به اندازه اي كه امام يا نماينده اش صلاح بداند. «1»

3. همو: اگر كسي از جيب شخصي دزدي كند و آن جيب در باطن باشد مثل اين كه لباس ديگري روي آن پوشيده باشد يا از آستين او بدزدد و آن نيز در باطن باشد حكم او قطع است؛ ولي اگر از آستين لباس رو يا جيب آن بدزدد حكم آن

قطع نيست؛ چه آن كه آن را در آستين، از داخل بسته باشد يا از خارج. همۀ فقيهان گفته اند: حكم جيب بر قطع است و شرط نكرده اند لباسي روي لباسي باشد … «2»

4. همو: جيب انسان اگر در باطن باشد حرز است براي آن چه در آن است و از نظر ما آستين نيز چنين است، ولي اگر ظاهر باشد، حرز نيست. دسته اي گفته اند: جيب براي چيزهايي كه معمولا در آن مي گذارند، حرز است و تفصيل نداده اند. اگر جيب بر، دستش را داخل جيب كرد و برداشت يا جيب را گشود يا جيب و كيسه را با هم گشود و برداشت حكم آن در اين موارد قطع است و آستين به صورت مذكور مانند جيب است؛ يعني اگر دستش را داخل آن كرد و برداشت يا آستين را پاره كرد يا شكافت يا آستين و خرقه را شكافت و برداشت، حكم آن قطع است. «3»

5. ابو الصلاح حلبي: حكم جيب بر، يعني آن كه از جيب و آستين باطن مي دزدد، قطع است و حكم دزدي كه از آستين ظاهر دزدي مي كند تأديب است. «4»

6. سلّار بن عبد العزيز: كسي كه از جيب انسان يا آستين لباس دزدي كند حكمش قطع نيست، بلكه تعزير مي شود و اگر لباس زيرين باشد حكم آن قطع است. «5»

7. قاضي ابن برّاج: و امّا مختلس، كسي است كه آشكارا از كوچه و بازار چيزي را مي ربايد. اگر كسي چنين كرد واجب است كيفري داده شود كه او را از اين چنين كاري بازدارد و اين بستگي به نظر امام دارد كه هرچه را شايسته تر و بازدارنده تر مي داند انجام دهد؛ و در هيچ يك از اين موارد

حكم قطع، واجب نيست. «6»

______________________________

(1). نهايه، ص 722.

(2). خلاف، ج 5، ص 451، مسألۀ 51؛ نك: نتف، ج 2، ص 653.

(3). مبسوط، ج 8، ص 45.

(4). كافي في الفقه، ص 412.

(5). مراسم، ص 258.

(6). مهذّب البارع، ج 2، ص 554.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 135

8. علي بن حمزه طوسي: مختلس، يعني كسي كه چيز پيدايي را مي ربايد اگر با سلاح تهديد كند محارب است و اگر نكند مستحقّ كيفري بازدارنده، پايين تر از كشتن و بريدن است. «1»

9. محقق حلّي (دربارۀ طرّار): كسي كه از جيب يا آستين ظاهر، دزدي كند حكمش قطع نيست و اگر لباس زيرين باشد حكم آن قطع است. «2»

10. همو: حكم رباينده، مختلس، محتال، خورانندۀ داروي خواب آور و بي هوش كننده، قطع [عضو] نيست بلكه اشياي دزديده شده را از ايشان بازپس مي گيرند و به مقداري كه دست از اين كارها بردارند، تعزير مي شوند. «3»

11. شهيد اوّل: مختلس، رباينده و … حكمشان قطع نيست، بلكه هر يك به مقدار صلاحديد حاكم تعزير مي شوند. «4»

12. شيخ محمد حسن نجفي (پس از نقل كلام محقق حلّي): مشهور ميان اصحاب چنين است؛ بلكه در كشف اللثام گويد: اصحاب به تفصيل مزبور قطع دارند. «5»

نظر نگارنده: مقتضاي اطلاق روايت دعائم الاسلام: «لا يقطع الطرّار» حتي شامل آن جايي هم كه از جيب زيرين و همانند آن، دزدي كند، مي شود ولي اصحاب بدان عمل نكرده اند. آري، مسلّما اگر از جيب ظاهر دزدي كند حكم آن قطع نيست بلكه تعزير است- چنان كه در كتاب مراسم تصريح كرده- و يكي از اقسام تعزير حبس است.

ديگر اين كه من عنوان «قفّاف» (كف زن) را در كتاب هاي فقهي شيعه

و كتاب هاي اهل سنّت جز كتاب خراج نديدم و حكم آن تعزير است؛ زيرا از غير حرز، دزدي كرده است و حد بر او جاري نمي شود.

آراي ديگر مذاهب

13. ابو يوسف: همچنين طرّار اگر آستين را ببرد و ده درهم بردارد دستش قطع

______________________________

(1). وسيله، ص 423.

(2). شرائع الاسلام، ج 4، ص 175.

(3). مختصر النافع، ص 227.

(4). روضة البهيّه، ج 9، ص 304 و نك: ص 246؛ جواهر الكلام، ج 41، ص 506.

(5). جواهر الكلام، ج 41، ص 405؛ نك: كشف اللثام، ج 2، ص 244؛ مجلسي، حدود، قصاص، ديات، ص 39.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 136

مي شود و اگر كمتر از ده درهم باشد قطع نمي شود، كيفر مي بيند و زنداني مي شود تا توبه كند. امّا قفّاف و مختلس بايد ادب و زنداني شوند تا توبه كنند. «1»

5. حبس نقب زنندۀ خانه و شكنندۀ قفل و مانند آن

اشاره

رواياتي وارد شده است كه نقب زنندۀ به خانه و شكنندۀ قفل و مانند آن، زنداني مي شود ولي فقيهان ما- رضوان اللّه عليهم- دو دسته اند: دسته اي مانند محقق و مامقاني مي گويند:

حكم فقط تعزير و تأديب است؛ زيرا بر اين كار، دزدي صدق نمي كند و دسته اي ديگر مانند علّامه در تحرير آن را مصداق دزدي قرار داده اند كه در نتيجه حكم آن حدّ است.

امّا از اهل سنّت، عمر بن عبد العزيز و ابو يوسف- چنان كه در محلّي آمده است- دربارۀ ايشان قائل به حبسند.

روايات

1. عن علي عليه السّلام أنه أتي بلصّ نقب بيتا فعاجلوه و أخذوه، فقال: عجلتم عليه، و ضربه، و قال:

لا يقطع من نقب بيتا، و لا من كسر قفلا، و لا من دخل البيت و أخذ المتاع حتي يخرجه من الحرز، و لكن يضرب ضربا وجيعا و يحبس و يغرّم ما أفسده؛ «2»

دزدي كه به خانه اي نقب زده بود، دستگير شد و نزد علي- عليه السلام- آوردند.

حضرت فرمود: پيش از دزدي او را گرفتيد. حضرت- عليه السلام- او را تعزير كرد و زد و گفت: حكم كسي كه به خانه اي نقب زند يا قفلي بشكند يا وارد خانه اي شود و چيزي بردارد ولي هنوز آن را خارج نكرده، قطع نيست، بلكه شديدا زده مي شود و به حبس مي افتد و غرامت اشياي از بين برده را مي دهد.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر گروهي با هم نقب زدند و وارد محلي شدند و بسته بندي كردند و تنها يكي از آن ها جنس را بيرون آورد تنها همان يكي در صورتي كه به حدّ نصاب باشد، قطع [عضو] مي شود … و گفته است: اگر دو نفر نقب زدند و يكي از آن ها وارد خانه شد و كالا

______________________________

(1). خراج، ص 171؛ نك: اختيار، ج 4، ص 108؛ الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 182.

(2). دعائم الاسلام، ج 2، ص 473، ح 1691؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام) ج 18، ص 135، ح 4، ص 128، ح 4 و در آن كلمۀ «يحبس» نيست.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 137

را نزديك دريچۀ نقب آورد و ديگري دستش را بيرون آورد و آن را از داخل حرز برداشت

[عضو] او قطع مي شود نه آن كه داخل خانه است. اين نظر ماست و دسته اي گفته اند: بر هيچ يك، حكم قطع جاري نمي شود. حال اگر يكي نقب زد و منصرف شد و نقب باقي بود و شخص ديگري گذر كرد ديد حرز باز است، وارد شد و چيزي برداشت بر هيچ يك حكم قطع جاري نمي شود؛ زيرا اولي نقب زده و چيزي برنداشته و ديگري از حرزي كه باز است برداشته است. «1»

2. محقق حلّي: اگر نقب زد و به مقدار نصاب برداشت و در آن نقصي ايجاد كرد كه قيمتش از نصاب كمتر مي شود و سپس آن را بيرون برد، حكم آن قطع نيست، مثل اين كه لباس را پاره كند يا گوسفند را ذبح كند. «2»

3. همو: اگر انسان نقبي زد و چيزي بيرون نبرد گرچه آن را جمع و بسته بندي و حمل كرده باشد قطع بر او واجب نيست، بلكه تأديب و عقوبت مي شود. «3»

4. علّامه حلّي: اگر نقب زد يا حرز بسته اي را باز كرد، دزدي تحقق يافته است … «4»

5. آية اللّه مامقاني: اگر نقب زد و به مقدار نصاب برداشت و پيش از اين كه به مقدار نصاب از حرز بيرون بياورد دستگير شد، حكم آن قطع نيست بلكه تعزير مي شود. «5»

نظر نگارنده: فقيهان اماميه- رضوان اللّه عليهم- چند صورت براي نقب ذكر كرده اند كه در هيچ يك حبس نيست. آري، در كلمات بعضي از ايشان عقوبت و تأديب وجود دارد كه گرچه ظاهرش تازيانه زدن است؛ ولي به معناي گسترده اش شامل حبس هم مي شود.

آراي ديگر مذاهب

1. ابو يوسف: كسي كه به خانه اي يا مغازه اي نقب زده و وارد آن شد و جنس را

جمع آوري كرد، ولي قبل از بيرون بردن دستگير شد، حكم آن قطع نيست، مجازات و

______________________________

(1). مبسوط، ج 8، ص 29.

(2). شرائع الاسلام، ج 4، ص 179؛ نك: وسيله، ص 419؛ مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 315؛ بداية المجتهد، ج 2، ص 450؛ مهذّب البارع، ج 2، ص 540.

(3). نكت النهايه، ج 3، ص 321.

(4). تحرير الاحكام، ج 2، ص 233.

(5). مناهج المتقين، ص 504.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 138

زنداني مي شود تا توبه كند. «1»

2. مصنّف عبد الرزاق: خبر داد ما را عبد الرزاق، از معمر، از خصيف جزري، گفت:

گروهي جنسي را كه در ميان خود داشتند گم كردند [در حال جستجو] نقبي را در خانه ديدند بيرون آمده، نگاه كردند ديدند دو نفر در حال فرارند به يكي از آنان كه جنس در دست او بود رسيدند و ديگري خود را نجات داد. اوّلي را آوردند و او گفت: من دزدي نكرده ام اين شخص (يعني شخص فراري) مرا اجير كرده و اين جنس را به من داده بود تا ببرم، نمي دانم آن را از كجا آورده. خصيف گفت: جريان او را به عمر بن عبد العزيز نوشتيم او به ما دستور داد وي را مجازات و در زندان نگه داريم و عضوي را نبريم. «2»

نظر نگارنده: در اين مورد ضرب، عقوبت و زندان مشكل است؛ چون جرم او ثابت نشده است.

3. ابن حزم: عدي بن ارطاة، با عمر بن عبد العزيز دربارۀ شخصي كه خانه اي را نقب زده، وارد خانه شده، اجناس را جمع آوري كرده و در خانه دستگير شده بود، مكاتبه كرد. وي جواب داد: او به خانه نقب نزده

تا اجناس آن را براي كار خيري جمع آوري كند.

او را مجازات شديد كن، به زندان بينداز و فراموش نكن كه دربارۀ او به من گزارش كني. «3»

6. حبس نبش كنندۀ قبر

اشاره

قاضي در دعائم الاسلام روايتي از امام صادق- عليه السلام- آورده است كه، نبّاش حبس مي شود، ولي فقيهان بين خارج ساختن كفن از قبر و عدم آن يا اين كه قيمت كفن بيش از يك چهارم دينار باشد يا كمتر و بين تكرار عمل از طرف او و يا عدم تكرار و نيز بين آنجا كه از دست قانون گريخته يا نه، تفصيل قائل شده اند.

فقيهان دربارۀ او به قطع [عضو] يا كشتن يا لگدمال كردن به حسب جرمش، نظر داده اند. چنان كه فتوا داده اند اگر نبش كرد ولي كفن را برنداشت، تأديب مي شود؛ زيرا خود نبش از نظر ايشان معصيت و جرم است و بايد به جهت آن تأديب شود. در عين حال كسي در مورد نبش، فتوا به حبس نداده است.

______________________________

(1). خراج، ص 171.

(2). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 198، ح 18820؛ مصنّف ابن ابي شيبه، ج 10، ص 118، ح 8969.

(3). محلّي، ج 11، ص 320.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 139

روايات

1. قال جعفر بن محمد عليهم السّلام: لا تقطع يد النبّاش إلّا أن يؤخذ و قد نبش مرارا، و يعاقب في كلّ مرّة عقوبة موجعة و ينكّل و يحبس؛ «1»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: دست نبّاش قطع نمي شود؛ مگر اينكه پس از چند بار نبش كردن دستگير شود و هر بار كه نبش كند مجازات شديد و زنداني مي شود.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: اگر ارزش كفن هايي كه نبّاش دزديده، يك چهارم دينار باشد، قطع [عضو] مي شود؛ مانند ديگر دزدان كه از حرز بدزدند. اگر انساني به نبش قبر معروف شود و از ديد حاكم سه بار پنهان مانده باشد، حاكم مي تواند او را بكشد يا مجازات كند و عضوش را ببرد؛ اختيار با اوست؛ هر عملي كه بداند براي اين عاصيان و جانيان بازدارنده تر است همان را به كار مي برد. «2»

2. شيخ طوسي: كسي كه نبش قبر كند و كفن مرده را بربايد همانند دزد واجب است قطع [عضو] شود و اگر نبش كرد، ولي چيزي نبرد شديدا مجازات مي شود و مسلّما، قطع [عضو] نمي شود. امّا اگر چند بار به اين كار پرداخت و از دست قانون گريخت امام مي تواند او را بكشد تا براي آيندگان درس عبرتي باشد و گرد چنين كاري نگردد. «3»

3. همو: اگر نبّاش، كفن را كاملا از قبر بيرون بياورد، حكم آن قطع است ولي اگر در قبر آن را جابه جا كرده باشد حكمش قطع نيست؛ مثل آن جايي كه جنس را از داخل حرز برداشته و جابه جا كرده است. پس قبر هم مانند خانه است اگر آن را كاملا از خانه بيرون بياورد، حكم آن قطع است وگرنه قطع نمي شود.

جمعي گفته اند: حكم نبّاش قطع نيست، ولي مذهب ما، قول اوّل است. «4»

4. همو (پس از نقل اخبار اين مورد): تمام اين اخبار دلالت مي كند در صورتي حكم

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج 2، ص 476، ح 1707؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 136، ح 2 در آن «ينكل به» دارد.

(2). مقنعه، ص 804.

(3). نهايه، ص 722.

(4). مبسوط، ج 8، ص 34.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 140

نبّاش قطع است كه عادتش اين باشد ولي اگر عادتش نباشد در صورتي كه نبش كرده و كفن را برده است قطع واجب است، ولي اگر كفن را برنداشته است تنها تعزير مي شود و اخبار قبلي را هم كه ذكر كرديم بر اين وجه حمل مي كنيم.

دربارۀ دو روايتي كه در آن ها بيان شده نبّاش زير پا له مي شود تا بميرد مي گويد: وجه صحيح آن است كه آن دو را چنين حمل كنيم، اگر سه بار اين كار را تكرار كرد و حد هم بر وي جاري شد واجب است مانند سارق [پس از سه بار] كشته شود و در كيفيت قتل، امام اختيار دارد هر گونه خواست آن را انجام دهد به هر گونه اي كه به نظر او بازدارنده تر است. «1»

5. ابو الصلاح حلبي: نبّاش اگر كفن بدزدد حكم آن قطع است، در صورتي كه به مقدار نصاب باشد. «2»

6. سلّار بن عبد العزيز: قبر از نظر ما حرز است. از اين رو، نبّاش قبر كه به اندازۀ نصاب دزديده، در صورتي كه عادتش اين باشد و از تأديب حاكم سه بار گريخته باشد، در اين مورد هرچه حاكم خواست درباره اش اجرا مي كند؛

مي تواند او را بكشد يا عضوش را ببرد يا بزند. «3»

7. قاضي ابن برّاج: … اگر نبش قبر كرد ولي چيزي نبرد، تأديب و مجازات شديد مي شود، ولي در هيچ حال قطع [عضو] نمي شود و اگر چند بار اين كار از او سر زد و امام او را تأديب نكرد مي تواند او را بكشد تا ديگران در آينده دست به چنين كاري نزنند. «4»

8. علي بن حمزه: نبّاش، يعني كسي كه قبرها را مي شكافد، اگر قبري را شكافت ولي چيزي نبرد- چه كفن را روي قبر آورده باشد چه نياورده باشد، تعزير مي شود و اگر به اندازۀ نصاب كاملا از قبر بيرون آورده باشد قطع [عضو] مي شود و اگر سه بار اين كار را انجام داد و از دست قانون گريخت وقتي پس از سه بار دستگير شد امام مخيّر است وي را مجازات يا قطع [عضو] كند و اگر سه بار تعزير شد بار چهارم كشته مي شود. «5»

9. ابن زهره: نبّاش به دليل اجماع اماميه و نيز ظهور آيه و خبر در اين مورد، قطع [عضو] مي شود، در صورتي كه هر يك از كفن هايي كه برداشته ارزشش يك چهارم دينار به

______________________________

(1). استبصار، ج 4، ص 241 و 247.

(2). كافي في الفقه، ص 412.

(3). مراسم، ص 258.

(4). مهذّب البارع، ج 2، ص 552 و 554.

(5). وسيله، ص 418 و 423.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 141

بالا باشد؛ زيرا دزد كسي است كه چيزي را مخفيانه بردارد كه ظهور آيه آن را در برمي گيرد. «1»

10. ابن ادريس: آن چه من به آن اطمينان دارم غير از اين سخنان و فتاواست. به نظر من نبّاش

وقتي كفن را از قبر بيرون آورد و ميت را برهنه كرد حكمش قطع [عضو] است، چه ارزش كفن يك چهارم دينار باشد يا كمتر و يا بيشتر، بار اوّل باشد يا دوم؛ زيرا اجماع اصحاب و تواتر اخبار دلالت بر وجوب قطع [عضو] نبّاش مي كند بدون اين كه تفصيلي داشته باشد و فتوا و عمل آن ها نيز بر اين است و اين كه در بعضي اخبار يا قول برخي از مصنّفين، به دفعۀ اوّل مقيّد شده، چنين چيزي نمي تواند مخصّص عموم باشد؛ زيرا تخصيص عموم بايد به دليل محكمي باشد و در دلالت، مثل خود عموم باشد. «2»

11. محقق حلّي: اگر نبش قبر كرده ولي چيزي برنداشته، تعزير مي شود و اگر چند بار عمل را انجام داد و حاكم به او دست نيافت، حاكم مي تواند او را بكشد تا درس عبرت شود. «3»

12. علّامه حلّي: صحيح اين است كه بگوييم: اگر نبش قبر كرد و كفني كه ارزش آن يك چهارم دينار است به خارج از قبر بيرون آورد، بار اوّل واجب است قطع [عضو] شود و اگر چند بار نبش قبر كرد قتل او جايز است، چه اين كه كفن را برده باشد يا نه؛ و اگر چيزي غير از كفن، بدزدد، قطع [عضو] بر او واجب نمي شود، چه به اندازۀ نصاب باشد يا نه، مگر اين كه نبش قبر تكرار شود و در صورتي كه ارزش كفن كمتر از نصاب باشد قطع در كار نيست مگر تكرار شود. «4»

13. همو: … اگر نبش كرد و چيزي نبرد، تعزير مي شود اگر اين كار را تكرار كرد و حاكم متوجه نشد، مي تواند او را

بكشد تا براي ديگران درس عبرت باشد. «5»

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 141

14. شهيد اوّل و ثاني: نبّاش قبر، چه چيزي ببرد و چه نبرد، تعزير مي شود؛ زيرا كار حرامي كرده و سزاوار تعزير است. «6»

______________________________

(1). غنية النزوع، ص 434.

(2). سرائر، ج 3، ص 513.

(3). شرائع الاسلام، ج 4، ص 176.

(4). مختلف الشيعة، ج 9، ص 241، مسألۀ 92.

(5). تحرير الاحكام، ج 2، ص 230.

(6). روضة البهيّه، ج 9، ص 273.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 142

15. سيّد علي طباطبائي: اگر نبش قبر كرد ولي كفن نبرد طبق نظر حاكم تعزير مي شود؛ زيرا كار حرام انجام داده است. «1»

16. امام خميني: كفن دزد اگر قبر را نبش كرد و دزديد، عضوش قطع مي شود گرچه تكه هاي مستحبي كفن باشد؛ البته به شرط اين كه به مقدار نصاب برسد و اگر نبش كرد و كفن را نبرد قطع نمي شود؛ بلكه تعزير مي شود و قبر، حرز براي غير كفن نيست پس اگر چيزي با ميت در قبر بگذارند و كسي نبش كند و آن را بردارد حكم آن بنابر احوط، قطع نيست. اگر چند بار نبش كرد بدون اين كه كفن را ببرد و از دست حاكم فرار كرد گفته شده (پس از دستگيري) كشته مي شود، ولي در آن ترديد است. «2»

17. آية اللّه خوئي: اگر نبش قبر كرد و كفن را ندزديد، تعزير مي شود و خود وي گفته است: زيرا گناه كبيره اي را انجام داده است كه با آن تعزير ثابت

مي شود. «3»

18. آية اللّه طبسي: چند فرع: اوّل: اگر قبر را نبش كرد ولي از كفن چيزي برنداشت با نظر حاكم شرع، تعزير مي شود؛ زيرا كار حرامي از او سر زده است. پس به دليل روايت صحيح تعزير مي شود و اگر چند بار تكرار كرد و حاكم به او دست نيافت؛ يعني حاكم نتوانست اجراي حد كند، وقتي كه بعدها حاكم به او دست يافت مي تواند او را بكشد تا درس عبرت براي ديگران باشد … «4»

نظر نگارنده: كسي را نيافتيم كه فتوا به زنداني داده و به اين روايت عمل كرده باشد. در اين صورت با چشم پوشي از سند آن و تعارض آن با روايات ديگر، كه از نظر سند و دلالت و عدد اقوا هستند، روايت را حمل مي كنيم بر موقعي كه كفن كمتر از حدّ نصاب باشد يا موردي كه، نبش قبر كرده ولي نبرده است ولي به جهت ارتكاب حرام تعزير مي شود با توجه به اين كه قبول كنيم زندان از موارد و مصاديق تعزير است، يا بنابر قول اهل سنّت و بعضي از فقهاي ما كه قبر را حرز نمي دانند، بگوييم: عمل حرامي انجام داده از اين رو، تعزير مي شود.

آراي ديگر مذاهب

19. ابو يوسف: دربارۀ نبّاش ميان فقيهان اختلاف است؛ بعضي گفته اند: قطع

______________________________

(1). رياض المسائل، ج 16، ص 118.

(2). تحرير الوسيله، ج 2، ص 439، مسألۀ 17.

(3). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 342، مسألۀ 287؛ نك و ج 1، ص 296.

(4). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 8، ص 57.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 143

مي شود و برخي گفته اند: قطع نمي شود؛ چون در حرز نيست، ولي بهترين رأيي كه ما

در اين مورد ديده ايم- و خدا بهتر مي داند- قطع است. «1»

20. موصلي: حكم قطع براي خيانتكار، نبّاش، غارتگر و رباينده نيست. «2»

21. ابن رشد: يكي از آن ها اختلاف ايشان است دربارۀ قبر كه آيا حرز است تا نبش كنندۀ آن قطع يد شود و يا حرز نيست؟ مالك، شافعي، احمد و جماعتي گفته اند:

قبر حرز است و بايد دست نباش بريده شود و عمر بن عبد العزيز هم اين قول را گفته است.

ابو حنيفه گفته است: حكم قطع بر او (نبّاش قبر) نيست و سفيان هم همين را گفته است. «3»

22. مرداوي (در مورد گفتۀ او: «حرز كفن، قبر است كه بر ميت پوشانده شده پس اگر قبري را نبش كرد و كفن را برداشت، دستش قطع مي شود.»): يعني در صورتي كه كفن مشروعي باشد و مذهب ما اين است و اصحاب بدان معتقدند؛ در رعايتين، حاوي الصغير و فروع گفته است: بنابر اصح قطع مي شود؛ و خرقي، صاحب هدايه، مذهب، مسبوك الذهب، مستوعب، خلاصه، هادي، مغني، شرح، ابن منجا در شرحش، زركشي و وجيز … بدان جزم پيدا كرده اند. «4»

23. جزيري: حنفيان گويند: … دست نبّاش بريده نمي شود؛ ولي شافعيان، مالكيان، حنبليان و ابو يوسف گويند: واجب است قطع دست كسي كه كفن هاي مردگان را مي دزدد. «5»

7. حبس فروشندۀ شخص آزاد

اشاره

از ابن عباس و ابن عبد العزيز روايت شده هر كس مرد آزادي را بفروشد حبس مي شود، ولي مشهور از نظر اماميه و آن چه بر آن دليل هست، قطع دست اوست- چنان كه علّامه در مختلف الشيعة به آن تصريح كرده است.

______________________________

(1). خراج، ص 171.

(2). اختيار، ج 4، ص 105 و 108.

(3). بداية المجتهد، ج 2، ص

449.

(4). انصاف، ج 10، ص 272.

(5). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 177.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 144

گرچه شيخ طوسي در موردي كه مسروق، صغير باشد، مخالفت كرده است. در هر صورت كسي از فقيهان شيعه قائل به حبس نيست.

روايات

1. محمد بن يحيي، عن محمد بن الحسين، عن حنّان، عن معاوية بن طريف، عن سفيان الثوري، قال: سألت جعفر بن محمد عليهما السّلام عن رجل سرق حرّة فباعها؟ قال، فقال: فيها أربعة حدود: أمّا أوّلها، فسارق تقطع يده، و الثانية، إن كان وطأها جلد الحدّ، و علي الذي اشتري إن كان وطأها و قد علم، إن كان محصنا رجم، و إن كان غير محصن جلد الحدّ، و إن كان لم يعلم فلا شي ء عليه، و عليها هي، إن كان استكرهها فلا شي ء عليها، و إن كانت أطاعته جلدت الحدّ؛ «1»

سفيان ثوري گفت: از امام صادق- عليه السلام- در مورد مردي كه زن آزادي را دزديده و فروخته، پرسيدم. امام فرمود: در اينجا چهار حدّ است: اوّل اين كه، او دزد است و دستش قطع مي شود. دوم اين كه، اگر با آن زن نزديكي كرده حد مي خورد و كسي كه وي را خريده است اگر با آگاهي از ماجرا، با آن زن مجامعت كرده چنان چه محصن (زن دار) باشد، سنگسار مي شود و اگر محصن نباشد حد مي خورد ولي اگر نمي دانسته چيزي بر او نيست و امّا نسبت به خود زن اگر با اجبار و اكراه با او نزديكي شده چيزي بر او نيست، ولي اگر با كمال ميل بدين كار راضي شده باشد، حد مي خورد.

2. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن النوفلي،

عن السكوني، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام أتي برجل قد باع حرّا فقطع يده؛ «2»

از امام صادق- عليه السلام- روايت شده كه فرمود: شخصي را خدمت حضرت امير- عليه السلام- آوردند كه حرّي را فروخته بود. آن حضرت دست او را بريد.

3. علي بن إبراهيم، عن محمد بن حفص، عن عبد اللّه بن طلحة، قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الرجل يبيع الرجل و هما حرّان يبيع هذا هذا، و هذا هذا يفرّان من بلد إلي بلد فيبيعان أنفسهما و يفرّان بأموال الناس؟ فقال: تقطع يديهما؛ لأنّهما سارقان أنفسهما و أموال الناس؛ «3»

عبد اللّه بن طلحه گفت: از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم: مرد آزادي مرد آزاد ديگري را مي فروشد؛ اين آن را مي فروشد و آن اين را؛ و از شهري به شهر ديگر فرار مي كنند

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 229، ح 1؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 514، ح 1 (با تفاوت در نقل).

(2). كافي، ج 7، ص 229، ح 2؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 515، ح 3 (با تفاوت در نقل).

(3). كافي، ج 7، ص 229، ح 3؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 515، ح 3.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 145

خودشان يكديگر را مي فروشند سپس با اموال مردم فرار مي كنند [حكم چيست؟]

فرمود: دست هر دو را قطع مي كني؛ زيرا ايشان دزد خود و اموال مردم هستند.

4. أخبرنا عبد الرزاق، عن ابن جريج، قال: أخبرت أنّ عليّا قطع البائع و قال: لا يكون الحرّ عبدا.

و قال ابن عباس: ليس عليه

قطع و عليه شبيه بالقطع، الحبس؛ «1»

ابن جريج گفت: به من خبر رسيده كه علي دست فروشندۀ شخص حرّ را بريد و فرمود: آزاد، برده نمي شود؛ و ابن عباس گفته است: حكم او قطع دست نيست، بلكه چيزي شبيه به قطع، يعني زندان است.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: كسي كه فرد آزادي را بدزدد و او را بفروشد واجب است دستش قطع شود؛ زيرا مصداق مفسد في الارض است. «2»

2. همو: اگر فرد آزاد صغيري را بدزدد، حكمش قطع دست نيست. ابو حنيفه و شافعي همين را گفته اند مالك گفته است: حكم او قطع دست است و اصحاب ما عدم قطع را روايت كرده اند. دليل ما اين است كه اجماع فرقۀ اماميه و اخبار ايشان بر اين است كه قطع دست در ربع دينار به بالا است در حالي كه نمي توان براي حر قيمتي تعيين كرد و گفتۀ پيامبر كه قطع در ربع دينار است نيز بر اين دلالت دارد؛ زيرا مراد ايشان چيزي است كه ارزش آن ربع دينار باشد و شخص آزاد [آن قدر والاست كه] قيمتي ندارد. «3»

3. ابو الصلاح حلبي: كسي كه زني آزاد را، چه زن خودش باشد چه بيگانه، بفروشد دستش بريده مي شود؛ زيرا مفسد في الارض است. «4»

4. علّامه حلّي: … مشهور، اوّل [يعني قطع] است؛ زيرا علّت وجوب قطع در دزدي مال، صيانت و حفاظت آن است؛ در حالي كه حفاظت نفس اولي است لذا به طريق اولي بايد در آن قطع، واجب باشد، نه از اين جهت كه او دزد مال است، بلكه از اين جهت كه مفسد في الارض است. «5»

______________________________

(1). مصنّف عبد الرزاق، ج 10،

ص 195، ح 18806.

(2). نهايه، ص 722؛ و مثل آن در: مبسوط، ج 8، ص 31.

(3). خلاف، ج 5، ص 428، مسألۀ 19.

(4). كافي في الفقه، ص 412.

(5). مختلف الشيعة، ج 9، ص 249، مسألۀ 103.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 146

5. آية اللّه خوئي: كسي كه انسان آزادي را بفروشد، صغير باشد يا كبير، مرد باشد يا زن، دستش بريده مي شود- چنان كه از شيخ و گروهي نقل شده است- بلكه در تنقيح الرائع فاضل مقداد گويد: مشهور است. «1»

6. آية اللّه طبسي: فروشندۀ مملوك و حر دستش قطع مي شود به دليل روايت وسائل الشيعة از نوفلي و سكوني كه در آن آمده از عبد اللّه بن طلحه، از امام صادق- عليه السلام- …؛ و در خبري ديگر، از مردي كه زن آزادي را دزديد و فروخت. «2»

نتيجه اين كه، وجود شهرت يا اجماع و نصوص در مقام كافي است كه آن چه بر خلاف است ترك شود اگر چه از ابن عباس باشد.

در كلام علّامه حلّي ممكن است مناقشه شود: اگر علت حكم، مفسد بودن است، لازمه اش قطع دست نيست، بلكه تبعيد و كشتن و قتل- به ويژه بنابر قول به تخيير- است و اگر علت آن رواياتي باشد كه در آن ها، روايات صحيح هم هست پس قطع، تعيّن پيدا مي كند ولي نه به جهت مفسد في الارض بودن، بلكه از جهت اين كه دزد است و اطلاق السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ شامل او مي شود.

آراي ديگر مذاهب

7. حدثنا أبو بكر، قال: حدثنا زيد بن حيان، عن حماد بن سلمة، عن قتادة: في رجل باع امرأة و هما حرّان فأخذا عند الحسن في أوسطهما

الزنانير، فكتب إلي عمر بن عبد العزيز، فكتب فيهما أن يعزّرا و يستودعا السجن؛ «3»

قتاده روايت كرده دربارۀ مردي كه زني را فروخته است در حالي كه هر دو آزاد بوده اند.

هر دو را نزد حسن برده اند در حالي كه در كمر زنّار داشته اند پس با عمر بن عبد العزيز مكاتبه كرد عمر دربارۀ ايشان نوشت: تعزير شوند و زندان بيفتند.

8. ابن حزم: هيچ خلافي در اين نمي شناسيم كه هر كس بردۀ صغيري را كه چيزي نمي فهمد بدزدد، دستش قطع مي شود، ولي اختلاف در آن جايي است كه اگر كسي بردۀ كبيري را كه تكلم مي كند بدزدد و همچنين اگر كسي آزاد صغير يا كبيري را بدزدد چه حكمي دارد … امّا كسي كه آزادي را بدزدد … ابن عباس گفته است: قطع دست او واجب نيست و

______________________________

(1). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 317، مسألۀ 259.

(2). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 8، ص 56.

(3). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 10، ص 55، ح 8751.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 147

شبيه به قطع، يعني حبس بر او واجب است؛ و ابو حنيفه، سفيان، احمد و ابو ثور گفته اند:

كسي كه آزاد صغير يا كبيري را بدزدد حكمش قطع دست نيست و مالك و اسحاق بن راهويه گفته اند: كسي كه آزاد صغيري را بدزدد حكمش قطع است و اين رأي از حسن بصري و شعبي نقل شده است. سپس ابو محمد (ابن حزم) گفته است: در اين باره روايتي آمده است كه باكي نيست آن را ذكر كنيم؛ زيرا حنفيان به كمتر از اين، استدلال مي كنند البته اگر موافق نظر ايشان باشد: هشام بن عروه، از پدرش،

از عايشه نقل كرده است كه مردي را نزد رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- آوردند كه بچه ها را مي دزديد؛ آن حضرت دستور داد دستش قطع شود. «1»

8. حبس دزد به هنگام غيبت مالباخته

اشاره

به نظر برخي از اهل سنّت سارق زنداني مي شود تا صاحب مال حاضر شود؛ زيرا ممكن است با آمدن او مسأله حل شود و دست او قطع نشود. ولي شيخ طوسي- رضوان اللّه عليه- در مسأله، ميان ثبوت دزدي با بينه يا با اقرار فرق گذاشته است؛ يعني در صورت اوّل نه قطع است و نه حد؛ زيرا احتمال دارد مجاز بوده آن مال را بردارد و در صورت دوم با استناد به آيۀ شريفه و روايت حد مي خورد و دستش قطع مي شود، در هر دو صورت جايي براي حبس وجود ندارد.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر مالباخته غايب باشد، ولي وكيلش حاضر باشد و مال را مطالبه كند بايد شاهد به اين صورت شهادت دهد كه اين شخص از حرز فلان فرزند فلان به گونه اي كه كاملا معرفي و مشخص شود دزدي كرده است و اين شخص هم، وكيل آن غايب است. اگر چنين شهادت داده شد و وكيل هم مطالبۀ مال كرد آن وقت، دست دزد قطع مي شود و بايد غرامت را بپردازد. ولي اگر در ابتدا بينه بر ضد او اقامه شود و غايب، وكيلي در اين زمينه نداشته باشد و شهادت، با آن تفصيلي كه گفتيم، داده شد به دزدي يا به اين كه با خواهر آن شخص غايب زنا كرده است دسته اي گفته اند: نه مي برند و نه حد جاري مي شود و دسته اي ديگر گفته اند: هم مي برند و هم حد جاري مي شود و جمعي گفته اند:

______________________________

(1). محلّي، ج 11، ص 336.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 148

بر زاني حد جاري مي شود ولي دست دزد را نمي برند. اقوا از نظر من اين

است كه، در صورت غايب بودن مالباخته دست دزد قطع نمي شود و همچنين در صورت غايب بودن صاحب كنيز، حدّ زنا جاري نمي شود؛ زيرا كالا با اجازه، مباح مي شود و ممكن است آن را مباح كرده باشد و همچنين كنيز از نظر ما جايز است كه آن را براي آن شخص حلال كرده باشد. اين در صورتي بود كه ثبوت جرم با بينه باشد ولي اگر ثبوت جرم به اعتراف باشد؛ يعني شخص اقرار كند به مقدار نصاب از داخل حرز از شخص غايب دزديده است يا با كنيز او زنا كرده است در اينجا همان سه قول است و اقوا از نظر من در اينجا اين است كه در هر دو مورد به دليل آيه و حديث، حد جاري شود. امّا در قول كساني كه مي گويند: حدّ قطع جاري مي شود بحثي نيست؛ ولي كساني كه گفته اند: حدّ قطع جاري نمي شود؛ بعضي از ايشان گفته اند: دزد زنداني مي شود تا غايب در هر حال حاضر شود؛ چه اين كه مال دزديده شده موجود باشد يا مفقود؛ اگر مفقود باشد بر ذمّۀ دزد حقّي مسلّم براي شخص غايب است. پس زنداني مي شود تا آن غايب، حاضر شود و اگر مال موجود باشد از او گرفته مي شود و خودش به زندان مي افتد تا دستش بريده شود و دسته اي ديگر گفته اند: اگر مال موجود باشد از او گرفته مي شود و در صورتي كه غايب در فاصله اي نزديك است دزد زنداني مي شود تا وي بيايد و اگر در فاصله اي دور است دزد آزاد مي شود تا حبس طولاني، زيان بسيار به او نرساند. «1»

2. آية اللّه خوئي: اگر دزدي با اقرار

يا بينه ثابت شد بنابر قبول بينۀ حسبيه- چنان كه قبلا آن را قوي دانستيم- در اين كه آيا امام بدون درخواست مالباخته مي تواند بر دزد حد جاري كند يا نه، اختلاف است و اظهر جواز اقامۀ حدّ است. «2»

نظر نگارنده: ظاهرا وجهي براي حبس نيست؛ زيرا اگر دزدي با بينه ثابت شده است يا مي گوييم: اقامۀ حد جايز است پس دستش قطع مي شود يا مي گوييم: اقامۀ حد جايز نيست، در اين صورت، حبس هم نيست؛ و چون احراز نشده است كه اين مال از ديگري باشد نمي شود گفت زنداني شود؛ زيرا شايد بعدها معلوم شود كه به او بخشيده بوده است و بر اين مبناست كه گفته مي شود: اقامۀ حد جايز نيست؛ زيرا حدود در موارد شبهه اجرا نمي شود، مگر اقرار در كار باشد.

______________________________

(1). مبسوط، ج 8، ص 42.

(2). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 313، مسألۀ 252.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 149

آراي ديگر مذاهب

3. شافعي: اگر مالباخته غايب باشد دزد تا آمدن او، زنداني مي شود؛ زيرا ممكن است وقتي آمد باعث شود حد، يا حد و ضمان هر دو ساقط شود.

و نيز مي گويد: اگر صاحب جنس نيامد، سارق زنداني مي شود تا بيايد. «1»

4. نووي: وقتي گفتيم: بايد صبر كند تا غايب بيايد، دو صورت دارد: يكي اين كه وي زنداني شود؛ زيرا حد واجب شده و استيفاي حق باقي مانده است، هم چنان كه كسي كه بايد قصاص شود زنداني مي شود تا كودك بالغ شود و غايب بيايد؛ دزد هم زنداني مي شود تا مالباخته بيايد. صورت ديگر اين كه اگر سفر نزديك باشد زنداني مي شود تا غايب بيايد و اگر سفر

دور باشد زنداني نمي شود؛ زيرا به دزد زيان مي رساند و حق هم حقّ اللّه است و به جهت آن، زنداني نمي شود. «2»

5. بهوتي: … دزد زنداني مي شود تا غايب بيايد كه يا مطالبه مي كند يا رهايش مي سازد. «3»

9. حبس راهزن

اشاره

رواياتي در حبس راهزن آمده است كه عيّاشي از امام جواد- عليه السلام- و در مسند زيد از امير المؤمنين- عليه السلام- نقل كرده اند. رأي دسته اي از فقيهان ما مثل حلبي، ابن زهره و … همين است؛ زيرا «نفي» را در آيه به حبس تفسير كرده اند. ابو حنيفه هم از عامّه، چنين نظر داده است.

روايات

1. عن أحمد بن الفضل الخاقاني من آل رزين، قال: قطع الطريق بجلولاء «4» علي السابلة «5» من الحجّاج و غيرهم و أفلت القطاع، فبلغ الخبر المعتصم، فكتب إلي العامل له كان بها: تأمّر الطريق بذلك

______________________________

(1). الامّ، ج 7، ص 151، ج 8، ص 264.

(2). مجموع، ج 20، ص 97.

(3). شرح منتهي الارادات، ج 3، ص 373.

(4). جلولاء: در راه خراسان قرار دارد و بين آن و خانقين هفت فرسنگ راه است. معجم البلدان، ج 2، ص 156.

(5). سابله: كساني كه در مسافرت به دنبال نيازهاي خود مي روند. جمع آن سوابل است. لسان العرب، ج 11، ص 320.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 150

فتقطع علي طرف اذن أمير المؤمنين ثم انفلت القطاع، فإن أنت طلبت هؤلاء و ظفرت بهم، و إلّا أمرت بأن تضرب ألف سوط ثم تصلب بحيث قطع الطريق. قال: فطلبهم العامل حتي ظفر بهم و استوثق منهم، ثم كتب بذلك إلي المعتصم، فجمع الفقهاء و ابن أبي داود، ثم سأل الآخرين عن الحكم فيهم، و أبو جعفر محمد بن علي الرضا عليهما السّلام حاضرا، فقالوا: قد سبق حكم اللّه فيهم في قوله: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلٰافٍ

أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ … «1»

و لأمير المؤمنين أن يحكم بأي ذلك شاء فيهم، قال: فالتفت إلي أبي جعفر عليه السّلام فقال له: ما تقول فيما أجابوا فيه؟ فقال: قد تكلّم هؤلاء الفقهاء و القاضي بما سمع أمير المؤمنين. قال: و أخبرني بما عندك. قال:

إنّهم قد أضلّوا فيما أفتوا به و الذي يجب في ذلك أن ينظر أمير المؤمنين في هؤلاء الذين قطعوا الطريق، فإن كانوا أخافوا السبيل فقط و لم يقتلوا أحدا و لم يأخذوا مالا أمر بإيداعهم الحبس. قال: ذلك معني نفيهم من الأرض بإخافتهم السبيل، و إن كانوا أخافوا السبيل و قتلوا النفس، و أخذوا المال أمر بقطع أيديهم و أرجلهم من خلاف و صلبهم بعد ذلك.

قال: فكتب إلي العامل بأن يمثّل ذلك فيهم؛ «2»

احمد بن فضل خاقاني، از آل رزين گفت: در جلولا راهزنان، راه را بر حاجيان و ديگر مردم بستند و سپس رفتند. خبر به معتصم رسيد. معتصم به كارگزار خود در جلولا نوشت:

در آنجا راه را در دست گير؛ زيرا كنار گوش امير المؤمنين راهزني مي شود و راهزنان نجات پيدا مي كنند. اگر آن ها را تعقيب و دستگير كردي كه كردي وگرنه دستور مي دهم هزار تازيانه بخوري و در همان جايي كه راهزني شده به دار آويخته شوي. گفت: كارگزار، آنان را تعقيب و دستگير كرد و به بند كشيد و سپس خبر آن را به معتصم نوشت. معتصم فقيهان و ابن ابي داوود را گردآورد و در حالي كه امام جواد- عليه السلام- حاضر بود از ايشان دربارۀ راهزنان دستگير شده پرسيد. گفتند: خداوند حكم ايشان را گفته است: «مجازات كساني كه با خدا و رسولش مي جنگند و

در زمين فساد مي كنند اين است كه كشته شوند يا به دار آويخته شوند يا دست و پايشان بر خلاف، بريده شود يا از زمين نفي (تبعيد) شوند … »

امير المؤمنين حق دارد هر قسم را مي خواهد دربارۀ ايشان اجرا كند. معتصم به امام جواد

______________________________

(1). مائده (5) آيۀ 33.

(2). تفسير عيّاشي، ج 1، ص 314، ح 91؛ تفسير برهان (به نقل از: تفسير عيّاشي)، ج 1، ص 467، ح 16؛ بحار الانوار، ج 76، ص 197، ح 13؛ نك: فيض كاشاني، تفسير صافي، ج 1، ص 439؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 535، ح 8.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 151

- عليه السلام- نگاه كرد و گفت: راجع به جواب اينان چه مي گويي؟ فرمود: امير المؤمنين شنيد كه فقيهان و قاضيان چه گفتند. معتصم گفت: نظر خودتان را براي من بگوييد.

فرمود: ايشان در فتوا اشتباه كردند. واجب در اين مورد اين است كه امير المؤمنين ببيند اگر اين افراد راهزن تنها راه را ناامن كرده و كسي را نكشته و مالي را نبرده اند دستور دهد به زندان سپرده شوند؛ اين معناي نفي از زمين به جهت ناامن كردن راه است و اگر راه را ناامن كرده و كسي را كشته و مال برده اند دستور دهد دست و پايشان بر خلاف قطع شود و پس از آن به دار آويخته شوند.

راوي گفت: معتصم به عامل خود نوشت اين دستور العمل دربارۀ آنان اجرا شود.

2. حدّثني زيد بن علي، عن أبيه، عن علي- رضي اللّه عنهم- قال: إذا قطع الطريق اللصوص، و أشهروا السلاح و لم يأخذوا مالا و لم يقتلوا مسلما، ثمّ أخذوا، حبسوا

حتي يموتوا، و ذلك نفيهم من الأرض فإذا أخذوا المال و لم يقتلوا، قطعت أيديهم و أرجلهم من خلاف و صلبوا حتي يموتوا، فإن تابوا قبل أن يؤخذوا ضمنوا المال و اقتص منهم، و لم يحدّوا؛ «1»

علي فرمود: هرگاه دزدان راه را بستند و سلاح كشيدند ولي مالي نگرفتند و مسلماني را نكشتند، اگر دستگير شدند حبس مي شوند تا بميرند و اين معناي نفي از زمين است؛ و اگر مال گرفتند ولي كسي را نكشتند دست و پايشان بر خلاف بريده مي شود و به دار آويخته مي شوند تا بميرند. اگر پيش از دستگيري توبه كردند ضامن مال هستند و از ايشان استيفاي حق مي شود و حد نمي خورند.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: افراد شرور كه در دار الاسلام سلاح مي كشند و مال مردم را مي گيرند امام در مجازات ايشان مخيّر است؛ اگر بخواهد آنان را با شمشير مي كشد و اگر خواست مصلوبشان مي كند تا بميرند و اگر خواست دست و پايشان را بر خلاف مي برد و اگر خواست از آن شهر به جايي ديگر تبعيدشان مي كند و كسي را بر آنان مي گمارد تا از آنجا به جاي ديگر و باز از آنجا به جاي ديگر تبعيدشان مي كند و هيچ جاي امني برايشان نمي گذارد تا اين كه توبه و شايستگي در ايشان به ظهور رسد. «2»

______________________________

(1). مسند زيد، ص 323.

(2). مقنعه، ص 802.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 152

2. شيخ طوسي: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ … همۀ فقيهان گفته اند: مراد از اين آيه راهزنان هستند؛ يعني كساني كه سلاح مي كشند و راه را ناامن مي كنند تا راهزني كنند؛ و آنچه اصحاب ما روايت كرده اند اين است:

مراد از آيه هر كسي است كه سلاح بكشد و مردم را بترساند در خشكي باشد يا دريا، در شهر باشد يا بيابان و روايت كرده اند: دزد نيز محارب است. در برخي روايات ما دارد كه مراد از آيه، قطّاع الطريق هستند- چنان كه فقيهان گفته اند. كساني كه اين را گفته اند در احكام قطّاع الطريق و كيفيت مجازات و كيفر آن ها اختلاف كرده اند: دسته اي گفته اند: هر وقت سلاح كشيد و راه را ناامن كرد تا راهزني كند حكمش اين است: وقتي امام او را دستگير كرد تعزير كند؛ يعني از شهرش تبعيد و در جاي ديگر زنداني شود. در ميان اهل سنّت هم كساني گفته اند: در غير شهر خودش زنداني مي شود. اين مذهب ماست ولي اصحاب ما روايت كرده اند: وي را در آن شهر هم ثابت نمي گذارند؛ بلكه از همۀ شهرهاي اسلامي رانده مي شود حتي اگر خواست به سرزمين مشركان پناهنده شود به آن ها اخطار مي شود كه او را راه ندهيد اگر راه داديد بر سر او با شما جنگ مي شود تا اين شخص بترسد و توبه كند.

اگر قطّاع الطريق بكشند ولي چيزي نبرند، كشته مي شوند و كشتن آن ها حتمي است و عفو آن ها جايز نيست البته در صورتي كشتن آن ها ناگزير است كه هدف آن ها از كشتن، بردن مال باشد. امّا اگر كسي را به جز اين هدف بكشند قصاص، واجب غير حتمي است و اگر بكشند و مال ببرند، كشته و بر دار مي شوند و اگر مال ببرند و نكشند دست و پايشان بر خلاف بريده مي شود. پس هرگاه شروع به راهزني كنند از زمين نفي (تبعيد) مي شوند و نفي آن ها به اين

است كه تعقيب شوند، هر جا رفتند دنبال شوند و هر وقت به ايشان دسترسي پيدا شد بر آنان حد اجرا كنند … خلاصه اين كه، هر كس براي راهزني سلاح بكشد و ناامني ايجاد كند، تعزير مي شود.

امّا معناي أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ اين است كه اگر آن ها كاري كنند كه باعث يكي از اين كيفرها شود امام همواره به تعقيب ايشان دست مي زند و نمي گذارد در يك جا آرام گيرند؛ از نظر ما نفي از زمين معنايش اين است. ولي از نظر گروهي، نفي، يعني حبس و منفيّ كسي است كه پس از سلاح كشيدن و پيش از اين كه كاري انجام دهد دستگير شود؛ ولي مذهب ما همان قول اوّل است. «1»

______________________________

(1). مبسوط، ج 8، ص 47؛ نك: خلاف، ج 5، ص 457، مسألۀ 1.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 153

3. قاضي ابن برّاج: هرگاه عده اي راه را ببندند و بدان اقرار كنند حكمشان همان است كه گفتيم و همو گفته است: هر كس متهم باشد و سلاح بكشد در خشكي يا در دريا، در شهر يا غير شهر، در سرزمين مسلمانان يا مشركان، شب باشد يا روز، چنين فردي محارب است. محارب اگر كشت و مال نبرد، كشتن او واجب است و اولياي مقتول به هيچ وجه نمي توانند او را ببخشند. اگر آنان ببخشند امام بايد او را بكشد؛ و اگر كشت و مال برد اوّل لازم است مال را بازگرداند بعد به سبب دزدي دستش را مي برند. آن گاه كشته و به دار آويخته مي شود؛ و اگر مال برد ولي كسي را نكشت و زخمي نكرد لازم است دستش بريده

و سپس از شهر خودش تعبيد شود؛ و اگر زخمي كرد ولي نه مال برد و نه كسي را كشت لازم است قصاص شود و از جايي كه چنين كاري كرده به جاي ديگري تبعيد شود؛ و اگر زخمي نكرده و مالي هم نبرده- چنان كه گفتيم- تبعيد مي شود و با آن جايي كه تبعيد شده مكاتبه مي شود كه اين شخص، تبعيدي و محارب است هيچ كس با وي هم نشيني و خريدوفروش نكند و هم غذا نشود؛ و اگر اين شخص به جاي ديگري رفت باز با آنجا هم، چنين مكاتبه اي مي شود و اين كار با او ادامه مي يابد تا توبه كند؛ و اگر خواست به سرزمين مشركان برود، ممنوع مي شود و اگر آن ها به او راه دادند بر سر او، با آنان كارزار مي شود. «1»

4. يحيي بن سعيد: مسلمان محارب، مرد يا زني است كه در خشكي يا دريا، در سفر يا وطن، شب يا روز، سلاح بكشد. اگر ناامني كرد و جنايتي نكرد، از زمين نفي مي شود و نفي بنابر قولي به اين است كه غرق شود و بنابر قول ديگر، حبس شود يا يك سال از سرزمين اسلامي تبعيد شود تا توبه كند و با آنان مكاتبه مي شود كه اين شخص تبعيدي و محارب است به او پناه ندهيد، با او معامله نكنيد و اگر به او پناه دادند با ايشان جنگ مي شود … «2»

نظر نگارنده: در جاي خود راجع به محارب، بحث كافي كرده ايم و اقوال فقيهان را آورده ايم، ولي از كلمات ايشان فهميده مي شود كه محارب و قاطع طريق به يك معناست يا محارب اعم از قاطع طريق است، چنان كه

از كلمات جمعي از فقيهان اماميه استفاده مي شود كه محارب اگر سلاح بكشد و مالي نبرد، حبس مي شود كه ابو الصلاح حلبي «3»،

______________________________

(1). مهذّب البارع، ج 2، ص 553.

(2). جامع للشرائع، ص 241.

(3). كافي في الفقه، ص 252.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 154

ابن زهره «1»، اشارة السبق «2» و جامع للشرائع «3» بدان تصريح كرده اند. از مبسوط شيخ طوسي «4» هم چنين برمي آيد و شايد علت آن اين باشد كه از كلمۀ «نفي» در آيۀ شريفه، حبس فهميده اند و روايت عيّاشي از امام جواد- عليه السلام- و روايت مسند زيد هم آن را تأييد مي كنند. ولي بسياري به مضمون روايت عمل نكرده اند؛ زيرا سند آن ضعيف است و با روايات ديگر كه سند و دلالتشان قوي تر است، تعارض دارد و چنان كه صاحب جواهر استظهار كرده است احتمال تقيّه هم در آن مي رود. «5»

آراي ديگر مذاهب

5. مدوّنة الكبري: من اشكالي نمي بينم اگر با كسي كه با عصا يا هر چيزي ديگر خروج مي كند و با آن حالت دستگير مي شود در حالي كه ناامني نكرده و مالي نگرفته و قتلي مرتكب نشده است با آسان ترين روش رفتار شود. گفتم: آسان ترين آن نزد مالك چيست؟

گفت: آسان ترين و سبك ترين آن اين است كه تازيانه بخورد و تبعيد شود و در آنجا (تبعيدگاه) به زندان افتد. گفتم: اگر چنين شخصي در شهر دستگير شود به كجا تبعيد مي شود؟ گفت: عمر بن عبد العزيز از شهر به دره تبعيد كرد و من از مالك در اين باره چيزي نشنيدم جز اين كه وي گفت: گاهي كسي نزد ما به فدك يا خيبر تبعيد مي شد و آنجا زنداني داشتند

كه او را زنداني مي كردند. گفتم: تا چه مدت در آنجا زنداني شود؟ گفت: مالك گفته است: زنداني مي شود تا معلوم شود كه توبه كرده است. «6»

6. موصلي: هرگاه دسته اي يا فردي براي راهزني بيرون آمد و پيش از عمل دستگير شد، امام زندانش مي كند تا توبه كند. «7»

7. ابن تيميه: اگر امام بفهمد دسته اي راه را ناامن كرده اند، ولي مال و جاني را نگرفته اند، آنان را با زندان يا ديگر چيز، تعزير مي كند. «8»

______________________________

(1). غنية النزوع، ص 202.

(2). اشارة السبق، ص 144.

(3). جامع للشرائع، ص 241.

(4). ج 8، ص 48.

(5). جواهر الكلام، ج 41، ص 593.

(6). ج 6، ص 298.

(7). اختيار، ج 4، ص 114.

(8). منهاج السنه، ص 532.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 155

8. شوكاني: حسن بصري، ابن مسيب و مجاهد گفته اند: هرگاه ناامني كنند امام مخيّر است؛ فقط بكشد يا هم بكشد و هم مصلوب سازد يا تنها دست و پا قطع كند يا تنها زنداني كند؛ زيرا وي [از ناحيۀ آيه] مخيّر است. «1»

9. جزيري: حنفيان، شافعيان و حنبليان مي گويند: حدّ قطّاع الطريق به ترتيبي است كه در آيۀ كريمه آمده است: هرگاه دسته اي به قصد بستن راه، قيام كنند يا يكي كه بتواند چنين كاري بكند قيام نمايد، اگر پيش از اين كه مالي ببرند يا كسي را بكشند، دستگير شدند امام آن ها را زنداني مي كند تا توبه كنند و اين حبس همان نفي از زمين است.

مالكيان مي گويند: محارب همان كسي است كه راه را مي بندد تا مانع رفت و آمد شود اگر چه قصد گرفتن مال عابران را نداشته باشد، بلكه قصدش تنها اين است كه جلو

بهره برداري از راه را بگيرد. اگر محارب بكشد، كشته مي شود … ولي اگر نكشت و دستگير شد امام در چهار چيز مخيّر است: … چهارم، تبعيد مرد آزاد به جايي مثل فدك و خيبر و زنداني شدن در آنجا به مدت نزديك يك سال و پيدايش توبه، و پيش از تبعيد، مورد ضرب واقع مي شود به مقداري كه حاكم فكر مي كند مايۀ بازدارندگي آنان و ديگران خواهد شد.

شافعيان و حنبليان مي گويند: قطع طريق، يعني بيرون آمدن براي گرفتن مال يا براي كشتن يا براي ايجاد رعب به صورت قهرآميز با پشت گرمي به قدرت خود و دوري از فريادرس. علت نام گذاري ايشان به قاطع طريق اين است كه مردم مي ترسند و از آن راه نمي روند؛ خواه همراه راهزنان سلاح باشد يا نه. مثل اين كه افرادي قوي باشند و بر ديگران گرچه با مشت و لگد، بتوانند غلبه كنند؛ و بعضي گفته اند: حتما بايد ابزاري براي جنگيدن داشته باشند.

اگر پيش از اين كه كسي را بكشند يا مالي بگيرند يا هتك آبرويي كنند، دستگير شدند واجب است امام با حبس و جز آن، ايشان را تعزير كند؛ زيرا مرتكب گناه (يعني قيام بدين شكل) شده اند و آن گناه نه حدّي دارد و نه كفّاره اي. تفسير نفي در آيۀ كريمه همين تعزير است و نوع اين تعزير به امام مربوط است؛ مي تواند جمع ميان ضرب و حبس و غير آن كند و مي تواند اگر صلاح دانست هيچ يك را انجام ندهد. حبس مدت خاصّي ندارد، بلكه ادامه مي يابد تا معلوم شود توبه كرده است. برخي گفته اند: مقداري كمتر

______________________________

(1). نيل الاوطار، ج 7، ص 155.

حقوق زنداني و موارد زندان

در اسلام، ص: 156

از شش ماه حبس مي شود؛ تا از مدت تبعيد عبد در مورد زنا بيشتر نشود؛ و بعضي گفته اند: اندكي كمتر از يك سال زنداني مي شود، تا از مدت تبعيد حرّ در مورد زنا بيشتر نشود. «1»

10. حبس ياري رساننده به راهزنان

اشاره

كساني كه به راهزنان كمك مي كنند مانند طليع (ديده بان) و ردء (كمك رسان)، حكم آنان بر طبق نظر فقيهان ما، حكم قطّاع الطريق نيست گرچه كارشان حرام است و تعزير مي شوند.

آراي فقيهان شيعه

1. محقق حلّي: اين حكم براي ديده بان و كمك رسان ثابت نيست. «2»

2. شيخ محمد حسن نجفي (در شرح كلام محقق- اعلي اللّه مقامه): به دليل اصل و احتياط و خارج شدن از مفاد ادلّه [اين حكم براي ديده بان و كمك رسان ثابت نيست]؛ بر خلاف ابو حنيفه كه فرقي ميان مباشر و غير مباشر نگذاشته است و فساد قول او واضح است؛ زيرا به غير مباشر نمي توان محارب گفت. آري، اگر ملاك اين بود كه بشود نام آن را افساد گذاشت حرف خوبي بود؛ در حالي كه شما دريافتيد كه همه فتوا داده اند اعتبار محاربه، با تحقق اوصاف مذكور است و اگر چه در ادلّه صريحا نداشت كه مفسد در اين اوصاف منحصر است، ولي با كمك اتفاق مذكور و سياق و ملاحظۀ برخي مفاهيم در روايات درمي يابيم آنچه اصحاب گفته اند صحيح است؛ يعني ملاك، مصداق محاربه است با اوصافي كه ما ذكر كرديم. «3»

طليع، كسي است كه براي راهزنان ديده باني مي كند و اخبار رفت و آمدها را به ايشان مي رساند؛ رفت و آمد قافله ها و يا مأموران حكومتي را گزارش مي كند.

ردء، كسي است كه براي راهزنان كار مي كند بدون اينكه در كار اصلي راهزني دخالتي داشته باشد. «4»

______________________________

(1). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 409.

(2). شرائع الاسلام، ج 4، ص 181.

(3). جواهر الكلام، ج 41، ص 571.

(4). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 412؛ نك: ابن عابدين، ج 3، ص 212.

حقوق زنداني

و موارد زندان در اسلام، ص: 157

آراي ديگر مذاهب

امّا اهل سنّت، شافعيان: معين و ياري رساننده از باب تعزير، زنداني مي شود. جزيري گويد: شافعيه گفته اند: هر كس به قطّاع الطريق ياري رساند و تنها سياهي لشكر باشد نه بيشتر؛ يعني مالي به مقدار نصاب نبرده و كسي را نكشته باشد امام وي را با حبس يا تبعيد يا چيز ديگر تعزير مي كند، همانند ديگر گناهان … بعضي گفته اند: تعزير بايد تنها با تبعيد كردن به جايي كه امام مصلحت مي داند، باشد؛ زيرا كيفر چنين آدمي در آيه، نفي است. «1»

نظر نگارنده: در اينجا مقدار نصاب، شرط نيست چنان كه علّامه حلّي در تحرير الاحكام بدان تصريح كرده است. «2»

11. حبس متهم به دزدي

اشاره

رواياتي وارد شده است كه متهم به دزدي تا زماني كه جنس دزديده شده را بياورد يا تا زمان تعديل شهود و يا تا زمان حضور شهود؛ و همچنين متهمي كه مدّعي است آن جنس را خريداري كرده است حبس مي شوند. بعضي از عامّه، فتوا به برخي از اين موارد داده اند، ولي زندان در اين موارد، محل تأمل و مناقشه است؛ زيرا دليل آن ضعيف است.

الف) حبس متهم تا زمان آوردن كالاي مسروقه
روايات

1. أخبرنا عبد الرّزاق، عن ابن جريج، قال: أخبرني يحيي بن سعيد، عن عراك بن مالك، قال:

أقبل رجلان من بني غفّار حتي نزلا منزلا بضجنان «3» من مياه المدينة و عندها ناس من غطفان عندهم ظهر لهم، فأصبح الغطفانيون، قد أضلّوا قرينين من إبلهم، فاتّهموا الغفاريين، فاقبلوا بهما إلي النبي و ذكروا له أمرهم، فحبس أحد الغفاريين، و قال للآخر: اذهب فالتمس، فلم يكن إلا يسيرا حتي جاء بهما، فقال النبي لأحد الغفاريين- قال: حسبت أنّه قال: المحبوس عنده- استغفر لي!

______________________________

(1). تحرير الاحكام، ج 2، ص 234.

(2). نك: مسالك الافهام، ج 15، ص 19؛ لسان العرب، ج 2، ص 84 و ج 8، ص 237.

(3). كوهي در منطقۀ يمامه و به قولي: كوه كوچكي است در دو منزلي يا دو فرسنگي مكه. در آنجا، غميم قرار دارد كه در پايين آن، مسجدي است كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم در آن نماز گزارده است … واقدي گفته است: بين ضجنان و مكه، 25 ميل فاصله است. معجم البلدان، ج 3، ص 453.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 158

قال: غفر اللّه لك يا رسول اللّه! فقال رسول اللّه: و لك، و قتلك في سبيله. قال:

فقتل يوم اليمامة؛ «1»

عراك بن مالك گفت: دو تن از بني غفار آمدند و در ضجنان از آب هاي مدينه منزل كردند. در آنجا مردمي از غطفان بودند كه شتران باري داشتند. صبح كه شد غطفانيان يك جفت از شترانشان را گم كردند و آن دو غفاري را متهم ساختند. آنان را نزد پيامبر آورده و جريان را گفتند. پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- يكي از ايشان را بازداشت كرد و به ديگري گفت: برو بگرد؛ او رفت و چيزي نگذشت كه شتران را آورد.

پيامبر به يكي از دو غفاري- به گمانم به آن يكي كه پيش او زنداني بود- گفت: براي من آمرزش بطلب. وي گفت: خدا تو را ببخشد اي رسول خدا! پيامبر گفت: و تو را [ببخشد] و تو را در راه خودش به شهادت برساند. راوي گفت: وي در جنگ يمامه شهيد شد.

2. حدّثنا عبد الوهاب بن نجدة، ثنا بقية، ثنا صفوان، ثنا أزهر بن عبد اللّه الحرازي: إنّ قوما من الكلاعيين سرق لهم متاع فاتّهموا أناسا من الحاكة، فأتوا النعمان بن بشير صاحب النبي صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فحبسهم أياما ثم خلّي سبيلهم، فأتوا النعمان، فقالوا: خلّيت سبيلهم بغير ضرب و لا امتحان؟! فقال النعمان:

ما شئتم؛ إن شئتم أن أضربهم، فإن خرج متاعكم فذاك، و إلّا أخذت من ظهوركم مثل ما أخذت من ظهورهم. فقالوا: هذا حكمك؟ فقال: هذا حكم اللّه و حكم رسوله.

قال أبو داود: إنّما أرهبهم بهذا القول، أي: لا يجب الضرب إلّا بعد الاعتراف؛ «2»

جنسي از عده اي كلاعي از كلاعيان دزديده شد و آنان، عده اي از بافندگان را متهم كردند و نزد

نعمان بن بشير از اصحاب پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- شكايت آوردند.

نعمان چند روز ايشان را حبس كرد و آن گاه آزادشان ساخت. كلاعيان نزد نعمان آمدند و گفتند: بدون ضرب و امتحان، آنان را آزاد كردي؟! نعمان گفت: چه مي خواهيد؟

مي خواهيد آنان را بزنم اگر اموال دزديده شدۀ شما پيدا شد كه شد وگرنه همان كاري كه با آن ها كردم با شما هم مي كنم. گفتند: داوري تو اين است؟ گفت: اين داوري خدا و داوري رسول خداست. ابو داوود گويد: با اين سخن آنان را ترسانيد و خواست بگويد: زدن پس از اعتراف، واجب است.

______________________________

(1). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 217، ح 18892- 18893.

(2). سنن ابي داوود، ج 4، ص 135، ح 4382؛ نك: مسند احمد، ج 5، ص 2؛ سنن نسائي، ج 8، ص 66؛ انصاف، ج 11، ص 260.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 159

آراي ديگر مذاهب

1. سيّد سابق: مالك اجازه داده است متهم به دزدي زنداني شود. «1»

2. ماوردي (در مورد حبس متهم به زنا و دزدي): … حاكم مي تواند براي كشف ماجرا و بري ساختن، در حبس متهم عجله كند. در مورد مدت حبس متهم براي اين مطلب، اختلاف شده است: عبد اللّه زبيري از اصحاب شافعي گفته است: حبس او براي كشف ماجرا و بري ساختن، بيش از يك ماه نيست. ديگري گفته است: بلكه مقدار مشخصي ندارد و بسته به نظر و رأي حاكم است و اين درست تر است؛ چرا كه قاضيان نمي توانند كسي را حبس كنند مگر به جهت حقّ واجبي. «2»

نظر نگارنده: بدون بينه و اقرار مشكل است ادّعا شود متهم به دزدي حبس

مي شود به ويژه در آن جايي كه عليه او دو شاهد وجود ندارد و حتي در مورد حبس متهم به كشتن گفتيم كه اختلافي است.

ب) حبس متهم به دزدي تا حضور شهود
روايات

1. أخبرنا عبد الرزاق، عن معمر، عن ابن طاوس، عن عكرمة بن خالد، قال: كان علي لا يقطع سارقا حتي يأتي بالشهداء، فيوقفهم عليه و يسجنه، فإن شهدوا عليه قطعه و إن نكلوا تركه. قال: فأتي مرة بسارق، فسجنه حتي إذا كان الغد دعا به و بالشاهدين، فقيل: تغيّب الشهيدان، فخلّي سبيل السارق و لم يقطعه؛ «3»

امام علي دست دزد را قطع نمي كرد تا دو شاهد بيايند. پس شاهدان را به شهادت دادن عليه او فرامي خواند و او را حبس مي كرد؛ اگر بر ضد او شهادت مي دادند دست او را قطع مي كرد و اگر شهادت نمي دادند او را رها مي ساخت. گفت: يك بار دزدي را آوردند، او را حبس كرد وقتي صبح شد متهم و دو شاهد را صدا زد. گفتند: شاهدان غايبند؛ آن حضرت دزد را رها كرد و دست او را نبريد.

______________________________

(1). فقه السنّة، ج 14، ص 83.

(2). احكام السلطانيه، ص 220.

(3). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 190، ح 18779.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 160

متقي از مصنّف چنين نقل كرده است: «فيوقفهم عليه و يثبطه؛ «1» پس شاهدان را به شهادت دادن عليه او فرامي خواند و او را زنداني مي كرد».

و تعليق زننده گفته: در نسخۀ چاپي آمده است: «يوقفهم عليه و يبطحه؛ «2» شاهدان را به شهادت دادن عليه او فرامي خواند و او را زنداني مي كرد». «3»

نظر نگارنده: اين تنها روايتي است كه بر جواز حبس براي متهم به دزدي دلالت دارد و متيقن، موردي

است كه قراين موجود، حاكي از صحت ادّعا باشد، نه هر تهمتي، و لو اين كه از قراين صحت خالي باشد. من كسي را نيافتم به مضمون روايت فتوا داده باشد.

ج) حبس متهم تا تعديل شهود

مدوّنة الكبري: گفتم: به من بگو: اگر شهادت دادند كه اين شخص دزديده است از نظر مالك اگر قاضي، شهود را نشناسد آيا متهم زنداني مي شود تا عدالت شاهدان ثابت شود يا قاضي از دزد، ضامن مي خواهد؟ گفت: از نظر مالك قاضي از متهم ضامن نمي خواهد، ولي او را حبس مي كند؛ در حدود و قصاص از نظر مالك ضمانت وجود ندارد. «4»

نظر نگارنده: ظاهرا علتي براي كيفر حبس در اينجا وجود ندارد. بنابراين، اگر مدّعي دو شاهد عادل آورد دزدي ثابت و در صورت خواست مدّعي، حد جاري مي شود وگرنه رهايش مي سازند، زيرا موجبي براي حبس نيست.

د) حبس متهم مدّعي مال

حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا محمد بن بكر، عن ابن جريج، قال: كتب عمر بن عبد العزيز بكتاب قرأته: إذا وجد المتاع مع الرجل، فقال: ابتعته فلم يقطعه، فاشدده في السجن وثاقا و لا تخله بكلام أحد حتي يأتي أمر اللّه. قال: فذكرت ذلك لعطاء فأنكره؛ «5»

ابن جريج گفت: عمر بن عبد العزيز نامه اي نوشته بود كه من آن را خواندم [چنين بود]:

______________________________

(1). ثبط، يعني زندان كردن. لسان العرب، ج 7، ص 267.

(2). همان، ج 2، ص 412.

(3). كنز العمّال، ج 5، ص 549، ح 13908. به نقل ديگر: «يوفقهم عليه و يبطحه» است.

(4). ج 6، ص 267.

(5). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 10، ص 119، ح 18972.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 161

اگر جنسي در دست كسي بود و گفت: آن را خريده ام ولي نتوانست آن را اثبات كند، وي را در زندان محكم نگاه دار و با حرف هيچ كس او را آزاد نكن تا حكم خدا برسد. گفت: اين را براي عطا ذكر كردم، ولي

او آن را انكار كرد.

عبد الرزاق اين حديث را روايت كرده است با اين تفاوت كه در آن گفته است: «سرقة مع رجل سوء يتّهم … فلم ينفذه بدل يقطعه …؛ «1» … آدم بدي كه متهم است … و نتواند آن (خريداري) را اثبات كند … ».

نظر نگارنده: انكار عطا، براي ردّ حديث كافي است، اضافه بر آن كه «قاعدۀ يد» اماره است كه تصرف او ملكي است نه عدواني.

12. حبس شخص معروف به دزدي

گفته شده: دزد معروف به دزدي اگر دستگير شد، زنداني مي شود. «2»

شايد به اين علت باشد كه امام وظيفه دارد اشرار را حبس كند و از بيت المال به آنان خرجي دهد تا از مردم، دفع شر شود و مردم هم مخارج آنان را عهده دار مي شوند؛ و كسي كه به دزدي، معروف شده است از بارزترين مصاديق اشرار است ممكن است علت حبس او، گرفتن حق مردم باشد، مگر اين كه اشكال شود پيش از اين كه صاحب حق مطالبه كند حبس او جايز نيست؛ و من كسي را غير از خطيب در فتاوي نديدم متعرّض اين مسأله شده باشد. داوود بن يوسف خطيب گويد: از محمد بن مقاتل پرسيدند: شخصي به دنبال كاري بوده است كه دزد معروفي را مي بيند؛ ولي در آن ساعت دزدي نمي كرده است آيا مي تواند او را بكشد يا نزد امام آورد؟ گفت: مي تواند او را دستگير كند و نزد امام آورد و به زندانش افكند تا توبه كند، ولي نمي تواند او را بكشد.

______________________________

(1). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 216، ح 18892- 18893. نك: قاموس الرجال، ج 8، ص 209؛ مستدركات علم الرجال، ج 6، ص 97؛ معجم رجال

الحديث؛ ح 13، ص 42.

(2). فتاوي الغياثيه، ص 100.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 162

فصل سوم حبس در موارد آزار جسمي غير از جرح

1. حبس ممثّل (مثله كننده)

اشاره

روايتي وارد شده است كه مثله كننده زنداني مي شود ولي اين روايت مبهم است؛ زيرا احتمال دارد مقصود از تمثيل، مثله كردن آدم زنده باشد يا مثله كردن آدم مرده يا مثله كردن حيوان يا اصلا معناي مثله در آن نباشد، بلكه تمثيل به معناي تصوير، يعني صورتگري باشد؛ و اين كارها گرچه اجمالا حرام است ولي كسي نگفته است مرتكب آن زنداني مي شود. از اين رو، گاهي گفته مي شود: اصحاب از اين بخش روايت، اعراض كرده اند و آن را حجّت ندانسته اند علاوه بر اين كه سند روايت به جهت ارسال، ضعيف است.

البته يكي از معاصران در كتاب خود، تمثيل را به عنوان يكي از موارد حبس در اسلام، آورده است. «1»

روايات ما و كلمات فقيهان

1. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن بعض أصحابه، عن حمّاد، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: لا يخلّد في السجن إلّا ثلاثة: الذي يمثّل؛ و المرأة ترتدّ عن الإسلام؛ و السارق بعد قطع اليد و الرجل؛ «2»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: در زندان نمي مانند مگر سه دسته: كسي كه تمثيل كند، زني كه از اسلام برگردد و دزدي كه پس از قطع دست و پايش، باز دزدي كند.

______________________________

(1). قضاء و شهاده، ص 164.

(2). كافي، ج 7، ص 270، ح 45؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 493، ح 5.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 163

علّامه مجلسي در ذيل «كسي كه تمثيل كند» مي گويد: تمثيل دو معنا دارد: يكي صورتگري و ديگر به معناي تنكيل و تغيير دادن قيافۀ انسان با بريدن بيني و گوش و اعضا؛ زندان در هر دو معنا بر خلاف مشهور است و در

تهذيب الاحكام «يمسك علي الموت» «1» دارد و اين معنا با ديگر روايات و با اقوال اصحاب موافق است پس شايد در اصل «يمسك» بوده آن گاه تصحيف گشته است. «2»

فيض كاشاني: تمثيل، يعني بريدن بعضي از اعضا مانند گوش و بيني و امثال آن و شايد مراد آن تمثيلي است كه باعث قصاص و ديه نشود؛ مثل آن جايي كه مولا، برده اش را مثله كند. «3»

ولاية الفقيه: اگر خبر كليني صحيح باشد ناچار منظور از «الذي يمثّل» كسي است كه اصرار بر اين كار دارد و ادامه مي دهد؛ زيرا استمرار، يكي از معاني فعل مستقبل است و بعيد نيست جايز باشد امام حكم به زندان كند براي كسي كه به عمل حرام و زشتي اصرار مي ورزد و هيچ چيز مانع كار او نمي شود مگر زندان. دقت بفرماييد. «4»

نظر نگارنده: ظاهرا مقصود از تمثيل در روايت در صورت صحت، همان تغيير در جسم و مثله كردن باشد؛ زيرا از كلمۀ تمثيل اين معنا به ذهن مي آيد و تنها با قرينه، معناي صورتگري از آن فهميده مي شود.

ابن اثير: «مثلت بالحيوان، أمثل به مثلا؛ اعضاي آن حيوان را بريدم و آن را زشت و معيوب ساختم». «مثّلت بالقتيل؛ بيني يا گوش يا آلت آن كشته را بريدم» و اسم مصدر آن «مثله» است و باب تفعيل آن براي مبالغه مي آيد. به همين معناست اين روايت: «نهي أن يمثّل بالدواب»؛ رسول خدا نهي كرده است كه چارپايان زنده را ببندند كه حركت نكنند و آن گاه مانند هدف ثابت به سوي آن ها تيراندازي كنند يا اعضايشان را ببرند. «5»

ابن منظور گفته است: «مثل بالرجل يمثل مثلا و مثلة، و مثل؛ او

را شكنجه و مايۀ عبرت كرد»؛ و از باب تفعيل براي مبالغه است؛ و «مثّل بالقتيل؛ اعضاي او را بريد»؛ و «أمثله؛ او را مثله كرد». «6»

______________________________

(1). ج 10، ص 144، ح 29.

(2). مرآة العقول، ج 23، ص 420.

(3). وافي، ج 15، ص 493، ح 31.

(4). ج 2، ص 532.

(5). نهايه، ج 4، ص 294.

(6). لسان العرب، ج 11، ص 613.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 164

بنابراين، ظاهر لغت اين است كه مراد از تمثيل، شكنجۀ جسم و مثله كردن است، حال انسان باشد يا حيوان، زنده باشد يا مرده و روايات متعددي در اين زمينه آمده است.

روايات [در عموميت معناي مثله]

1. محمد بن يحيي، عن محمد بن الحسين، عن جعفر بن محبوب، عمّن ذكره، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام: كلّ عبد مثّل به فهو حرّ؛ «1»

از امام صادق- عليه السلام- روايت شده كه فرمود: هر عبدي كه مثله شود آزاد مي شود.

2. بإسناده عن أبي جعفر الثاني عليه السّلام إنه قال: سئل الرضا عليه السّلام عن نبّاش نبش قبر امرأة ففجر بها و أخذ أكفانها، فأمر بقطعه للسرقة و نفيه لتمثيله بالميت؛ «2»

امام جواد- عليه السلام- نقل فرمود: از امام رضا- عليه السلام- دربارۀ شخصي كه قبر زني را نبش كرده و با او زنا انجام داده و كفن او را برده است، پرسيده شد، امام دستور داد:

دست او را به جهت دزدي ببرند و به سبب تمثيل ميت، تبعيد شود.

3. عن أبي حمزة الثمالي، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: كان رسول اللّه إذا أراد أن يبعث سريّة دعاهم، فأجلسهم و يقول: سيروا بسم اللّه … و لا تمثّلوا؛ «3»

امام صادق- عليه السلام-

فرمود: هرگاه رسول اللّه مي خواست لشكري اعزام كند، آنان را مي خواند و دستور مي داد: بنشينند و مي فرمود: به نام خدا حركت كنيد … و مثله نكنيد.

4. عن أبي عبد اللّه عليه السّلام … فإن مثّل به عوقب به و عتق العبد عليه؛ «4»

از امام صادق- عليه السلام- روايت شده كه فرمود: … و اگر او را مثله كرد، مجازات مي بيند و بنده آزاد مي گردد.

5. عن أمير المؤمنين عليه السّلام في وصيّته للحسن عليه السّلام: يا بني عبد المطّلب! … و لا يمثّل بالرجل؛ فإنّي سمعت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم يقول: إيّاكم و المثلة، و لو بالكلب العقور؛ «5»

______________________________

(1). كافي، ج 6، ص 189، ح 1؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 16، ص 26، ح 1.

(2). اثبات الوصيه، ص 187؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: اثبات الوصيه)، ج 18، ب 2، ص 190، ح 1.

(3). دعائم الاسلام، ج 1، ص 369؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 11، ص 39، ح 1؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 43، ح 3.

(4). دعائم الاسلام، ج 2، ص 409، ح 427؛ نك: مستدرك الوسائل، ج 15، ص 463.

(5). وسائل الشيعة، ج 19، ص 96، ح 6 (به نقل از: نهج البلاغه، از وصيت امير المؤمنين- عليه السلام- به هنگامي كه ابن ملجم- لعنه اللّه- بر او ضربت وارد كرد).

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 165

از امير المؤمنين- عليه السلام- در وصيت نامه اش به امام حسن- عليه السلام-: اي فرزندان عبد المطلب! … آن مرد مثله نشود؛ زيرا من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: از مثله كردن بپرهيزيد، اگر

چه سگ گازگيرنده باشد.

6. إنّ هياج بن عمران أتي عمران بن حصين، فقال: إنّ أبي قد نذر لئن قدر علي غلامه، ليقطعنّ منه طابقا أو ليقطعنّ يده. فقال: قل لأبيك: يكفّر عن يمينه، و لا يقطع منه طابقا؛ فإنّ رسول اللّه كان يحثّ في خطبته علي الصدقة و ينهي عن المثلة؛ «1»

هياج بن عمران نزد عمران بن حصين آمد و گفت: پدرم نذر كرده است اگر غلامش را گرفت عضوي از او را ببرد يا دست او را قطع كند. او گفت: به پدرت بگو: كفّارۀ سوگندش را بدهد و عضو غلامش را قطع نكند؛ زيرا رسول خدا در خطبه اش تشويق به صدقه مي كرد و از مثله كردن نهي مي فرمود.

7 … عن سليمان بن بريدة، عن أبيه، قال: كان رسول اللّه إذا بعث أميرا علي جيش أوصاه في خاصة نفسه و من معه من المسلمين خيرا. فقال: اغزوا بسم اللّه و في سبيل اللّه … و لا تغدروا و لا تمثّلوا. «2»

رسول اللّه هرگاه اميري براي لشكر مي فرستاد به او دربارۀ خودش و مسلمانان همراهش، به خير و خوبي سفارش مي كرد و مي گفت: به نام خدا و در راه خدا بجنگيد …

خيانت نورزيد و مثله نكنيد.

فقيهان فتوا داده اند كه مثله كردن حرام است و مثله كردن برده، از چيزهايي است كه باعث آزادي قهري او مي شود.

روايات و آراي فقيهان شيعه در اين زمينه [يعني آزادي قهري برده به وسيله مثله]

1. كان لزنباع عبد يسمّي سندر (أو ابن سندر) فوجده يقبّل جارية له فأخذه فجبّه و جدع أذنيه و أنفه فأتي إلي رسول اللّه فأرسل إلي زنباع، فقال: لا تحملوهم ما لا يطيقون و أطعموهم ممّا تأكلون و اكسوهم ممّا تلبسون، و ما كرهتم فبيعوا و ما رضيتم فامسكوا

و لا تعذّبوا خلق اللّه.

ثم قال رسول اللّه: من مثّل به أو حرق بالنار فهو حرّ و هو مولي اللّه و رسوله، فأعتقه رسول اللّه؛ «3»

______________________________

(1). مسند احمد، ج 4، ص 448؛ نك: ص 246، 439- 440 و ج 5، ص 12 و 20؛ سنن ابي داوود، ج 3، ص 53؛ مجمع البيان، ج 2، ص 499.

(2). جامع الصحيح، ج 4، ص 22.

(3). سنن الكبري، ج 8، ص 37.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 166

زنباع برده اي داشت به نام سندر- يا ابن سندر- كه ديد آن برده، يكي از كنيزهاي او را مي بوسد او را گرفت، آلتش را قطع كرد و گوش ها و بيني اش را بريد. غلام نزد رسول اللّه آمد پيامبر دنبال زنباع فرستاد و به او گفت: به آنچه طاقت ندارند تكليف نكنيد. از آنچه مي خوريد به آن ها هم بدهيد و از آنچه مي پوشيد به ايشان هم بپوشانيد. از هر كدام خوشتان نمي آيد بفروشيد و هر كدام را مي خواهيد نگه داريد خلق خدا را شكنجه ندهيد.

سپس رسول خدا فرمود: هر برده اي كه مثله يا آتش زده شود، آزاد است و آزادشدۀ خدا و رسول خداست و پيامبر او (سندر) را آزاد كرد.

محقق حلّي: در اينكه هر برده اي كه مولايش او را مثله كند آزاد مي شود، ترديد است ولي روايت شده كه او آزاد مي شود. «1»

همو: هرگاه يكي از اين عوارض: كوري، جذام و عذاب به دست مولا براي عبد حاصل شد، وي آزاد مي شود؛ و زمين گير شدن را هم اصحاب به آن ملحق كرده اند. «2»

محقق عراقي (دربارۀ مثله كردن): جايز نيست مثله كردن كفّار، يعني بريدن بيني و گوش آنان؛ زيرا رسول

خدا نهي كرد و فرمود: مثله جايز نيست و لو سگ گازگيرنده باشد و اطلاق روايت مي رساند كه در هيچ شرايطي جايز نيست، زمان جنگ باشد يا پيش و يا پس از آن، با مسلمانان چنين كرده باشند يا نكرده باشند. «3»

آراي ديگر مذاهب

ابو عيسي: حديث پيش گفتۀ بريده، حديث خوب و صحيحي است و علما مثله كردن را مكروه مي دانند. «4»

ابن قدامه: مكروه است نقل سرهاي مشركان از شهري به شهر ديگر و مثله كردن كشته هاي آنان و آزار روحي ايشان؛ زيرا سمرة بن جندب روايت كرده است كه پيامبر ما را به صدقه تشويق مي كرد و از مثله كردن برحذر مي داشت. «5»

______________________________

(1). شرائع الاسلام، ج 3، ص 114.

(2). مختصر النافع، ص 238؛ نك: جواهر الكلام، ج 34، ص 119.

(3). شرح تبصرة المتعلمين، ج 6، ص 500.

(4). جامع الصحيح، ج 4، ص 23، ح 1408.

(5). مغني، ج 8، ص 494.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 167

2. حبس تراشنده يا از بين برندۀ موي زن ها

اشاره

روايتي با سند ظاهرا صحيح آمده است كه هر كس موي زني را بتراشد، زنداني مي شود تا مويش برويد. از فقيهان ما يحيي بن سعيد در جامع للشرائع، به آن فتوا داده است و از مجلسي و صاحب جواهر هم چنين برمي آيد. ديگر فقيهان ما حكم به ديه كرده اند؛ و احتمالا ايشان در مقام ذكر مجازات نبوده اند پس نمي شود گفت كه از روايت اعراض كرده اند.

روايات

1. علي، عن أبيه، عن محمد بن سليمان، عن عبد اللّه بن سنان، قال: قلت لأبي عبد الله عليه السّلام:

… جعلت فداك، فما علي رجل الذي و ثب علي امرأة، فحلق رأسها؟ قال: يضرب ضربا وجيعا، و يحبس في سجن المسلمين حتي يستبرأ شعرها، فإن نبت أخذ منه مهر نسائها، و إن لم ينبت، أخذت منه الدية كاملة خمسة آلاف درهم …؛ «1»

عبد اللّه بن سنان گفت: به امام صادق- عليه السلام- عرض كردم: … فدايت شوم، حكم مردي كه زني را به زور مي گيرد و سرش را مي تراشد چيست؟ فرمود: به شدت زده مي شود و در زندان مسلمانان، زنداني مي شود تا كاملا موي زن برويد اگر روييد از جاني مهريۀ يك زن به اندازۀ مهريۀ زنان هم شأن او گرفته مي شود و اگر نروييد از او ديۀ كامل، يعني پنج هزار درهم گرفته مي شود …

شيخ طوسي- قدس سرّه- در تهذيب الاحكام روايت را با سند صحيح ذكر كرده، گفته است: محمد بن حسن صفار، از ابراهيم بن هاشم، از سليمان منقري، از عبد اللّه بن سنان، گفت: به امام صادق- عليه السلام- عرض كردم: و در آن دارد: «فما علي رجل وثب …؛ حكم مردي كه زني را به زور

مي گيرد … » «2»

مجلسي اوّل آن را در روضة المتقين آورده و از آن به «قوي» تعبير كرده است و در آن روايت به جاي زندان مسلمانان، زندان مؤمنان دارد. «3»

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 261، ح 10؛ تهذيب الاحكام (به نقل از: كافي)، ج 10، ص 64، ح 1؛ وافي، ج 15، ح 356.

(2). ج 10، ص 262، ح 69.

(3). ج 10، ص 431.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 168

مجلسي دوم در ملاذ الاخيار در دو جا آن را آورده و مي گويد: مجهول است. «1»

نظر نگارنده: روايت به دليل وجود محمد بن سليمان، ضعيف است؛ زيرا احتمال دارد وي ديلمي باشد كه فردي ضعيف است و اگر كسي جز او باشد مجهول است. «2»

2. قال جعفر بن محمد عليهما السّلام: و إن كانت امرأة فحلق رجل رأسها حبس في السجن حتي ينبت و يخرج بين ذلك، ثم يضرب فيردّ إلي السجن، فإذا نبت أخذ منه مثل مهر نسائها، إلّا أن يكون أكثر من مهر السنّة، فإن كان أكثر من مهر السنّة ردّ إلي السنّة؛ «3»

امام صادق- عليه السلام- مي فرمايد: اگر مردي سر زني را بتراشد آن مرد زنداني مي شود تا موي آن زن برويد و در اين فرصت او را بيرون مي آورند و مي زنند و به زندان بازمي گردانند. هر وقت مو روييد از مرد، مبلغي به اندازۀ مهر زنان همسان او، گرفته مي شود؛ مگر اينكه از مهر السنّة بيشتر باشد كه در آن صورت به اندازۀ مهر السنّة گرفته مي شود.

3. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا وكيع، قال: حدّثنا المنهال بن خليفة العجلي، عن سلمة بن تمام الشقري، قال: مرّ رجل بقدر فوقعت

علي رأس رجل فأحرقت شعره، فرفع إلي علي فأجّله سنة، فلم ينبت، فقضي فيه علي بالدية؛ «4»

سلمة بن تمام شقري گفت: مردي از كنار ديگي مي گذشت، ديگ افتاد روي سر مردي ديگر و موي او را سوزانيد شكايت نزد علي- عليه السلام- بردند آن حضرت يك سال به او مهلت داد. پس از يك سال موي آن مرد نروييد در اين هنگام حضرت به ديه حكم كرد.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: … اگر موي سر آسيب ديد و نروييد، ديه اش صد دينار است. «5»

2. سلّار بن عبد العزيز: آنچه در انسان يكي هست و عضو هم نيست، مانند ريش و موي سر اگر از بين برود و نرويد، ديه اش ديۀ كامل است. «6»

______________________________

(1). ملاذ الاخيار، ج 16، ص 127 و 561.

(2). نك: معجم رجال الحديث، ج 16، ص 297.

(3). دعائم الاسلام، ج 2، ص 430، ح 1489؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 372، ح 3 (با تفاوت در نقل).

(4). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 163، ح 6928؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 9، ص 319، ح 17374؛ محلّي (به نقل از: مصنّف عبد الرزاق)، ج 10، ص 433؛ سنن الكبري، ج 8، ص 98، از طريق سعيد بن منصور، از ابو معاويه.

(5). مقنعه، ص 756.

(6). مراسم، ص 244.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 169

3. شيخ طوسي: هر كس روي سر انساني آب داغ بريزد و موي او بريزد و نرويد ديۀ كامل بر اوست و اگر روييد و به حالت اوّل برگشت بايد ارش [ما به التفاوت] آن را با نظر امام بپردازد و اگر زن بود و

مويش درنيامد بايد ديۀ آن را بپردازد و اگر درآمد بايد مهريۀ او را به اندازۀ مهريۀ زنان هم شأن، بپردازد. «1»

4. همو: اگر موي سر، ريش، دو ابرو و مژه هاي دو چشم، رويش خود را از دست بدهند، ديه دارند. در موي سر و ريش، ديۀ كامل است و در موي دو ابرو، پانصد [دينار] و در مژه هاي دو چشم ديه است؛ و در غير اين چهارتا، در همۀ بدن، حكومت [به پرداخت ارش] است … ابو حنيفه مي گويد: در آن چهار ديه است و تفصيل نداده و در باقي حكومت است؛ و شافعي مي گويد: در مو اصلا ديه نيست، در همه آن ها حكومت است. «2»

5. يحيي بن سعيد: كسي كه موي زني را بتراشد مورد ضرب دردناك قرار مي گيرد و زنداني مي شود تا موي زن كاملا برويد اگر روييد يا نروييد حكمش چنان است كه گذشت. «3»

6. علّامه مجلسي: كسي كه موي سر زني را بكند در حديث آمده است: مورد ضرب دردناك واقع و زنداني مي شود. «4»

7. شيخ محمد حسن نجفي: در موي زن ديۀ كامل است و اگر مو روييد ديه اش به مقدار مهريۀ زنان هم شأن است. در اين مسأله خلافي نيست جز اسكافي كه تنها در مورد دوم قائل به يك سوم ديه است. اين قول نادر و بدون دليل است، بلكه اجماع- كه از غنية النزوع نقل شده- بر خلاف آن است چنان كه در مورد اوّل (عدم رويش موي زن)، يعني مويي كه بدون شك براي زن اهميت بيشتري نسبت به مرد دارد، خلافي نيست حتي از ناحيۀ اسكافي. تا اينكه مي گويد: احتمالا، حبس و ضرب به صورت مذكور

در اين موارد حمل مي شود بر نوعي تعزير كه با صلاحديد حاكم اجرا مي شود. «5»

8. سيّد محمد جواد عاملي (پس از نقل روايت): امّا حبس و ضرب، جابري ندارد؛

______________________________

(1). نهايه، ص 764.

(2). خلاف، ج 5، ص 197، مسألۀ 67.

(3). جامع للشرائع، ص 601 و نك: ص 590.

(4). حدود، ديات، قصاص، ص 62.

(5). جواهر الكلام، ج 43، ص 174؛ نك: وسيله، ص 444؛ غنية النزوع، ص 416؛ شرائع الاسلام، ج 4، ص 261؛ نكت النهايه، ج 3، ص 428؛ تحرير الاحكام، ج 2، ص 259؛ قواعد الاحكام، ج 2، ص 307؛ الروضة البهيه، ج 10، ص 199؛ مسالك الافهام، ج 15، ص 397؛ تحرير الوسيله، ج 2، ص 514؛ مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 269 و 374؛ ذخيرة الصالحين، ج 8، ص 91؛ ولاية الفقيه، ج 2، ص 501.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 170

يعني روايت حبس و ضرب ضعيف است و چيزي كه ضعف آن را جبران كند، نداريم. «1»

آراي ديگر مذاهب

9. ابن حزم: ابو محمد مي گويد: … مردي از كنار ديگي گذشت و باعث شد ديگ بيفتد روي سر مردي و مويش را بسوزاند، شكايت نزد علي بن ابي طالب بردند حضرت يك سال به وي مهلت داد، ولي مو نروييد. آن گاه آن حضرت حكم كرد كه بايد به او ديه بپردازد؛ و از طريق سعيد بن منصور، ابو معاوية الضرير (نابينا) ما را حديث كرد، حجاج ما را حديث كرد، از مكحول، از زيد بن ثابت، كه گفت: در مو اگر نروييد، ديه است. در بسياري از اين ابواب به اين روايت استدلال كرده اند و اين قول شعبي است. ابو سفيان

ثوري، ابو حنيفه، حسن بن حي، احمد بن حنبل و اسحاق بن راهويه گفته اند: در موي سر و نيز ريش اگر نرويد، ديه است، ولي از نظر مالكيان و شافعيان در اين موارد فقط حكومت است. «2»

نظر نگارنده: موضوع حكمي كه از طرق ما در روايات آمده و فقيهان ما از آن بحث كرده اند ستردن عمدي موي سر زن است، ولي آنچه در روايت محلّي است از بين بردن خطايي موي سر مرد است كه احتمال دارد گفته شود: ثبوت حكم براي حالت عمدي به طريق اولي است و نيز اين حكم براي زن هم ثابت مي شود؛ چون فرقي ميان مرد و زن نيست، بلكه به طريق اولي براي زن نيز هست.

3. حبس زنندۀ بردۀ خويش

گفته شده: كسي كه برده اش را بدون گناه بزند، زنداني مي شود. شايد علت حبس، ارتكاب حرام باشد. كندي در مصنّف خود مي گويد: از ابو علي روايت است: هر كس بنده اش را بدون گناه بزند، حبس مي شود. «3»

______________________________

(1). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 379.

(2). محلّي، ج 10، ص 433، مسألۀ 2033.

(3). ص 20.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 171

فصل چهارم حبس در موارد دشنام، آزار و افترا

1. آيا دشنام دهنده به پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- حبس مي شود؟

اشاره

اماميه اتفاق دارند كه دشنام دهنده به پيامبر اكرم يا يكي از معصومان- عليهم السّلام- حتي فاطمه زهرا- سلام اللّه عليها- واجب القتل است و در اين زمينه روايات زيادي وارد شده است.

ولي بعضي از اهل سنّت «1» در اين مسأله مخالفت كرده اند و فتوا به حبس و تعزير داده اند چنان كه از روايتي در كافي برمي آيد فتواي عامّه، حبس است و طرح اين بحث در اينجا به همين جهت است.

روايات شيعه

1. عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن علي بن أسباط، عن علي بن جعفر، قال: أخبرني أخي موسي عليه السّلام قال: كنت واقفا علي رأس أبي حين أتاه رسول زياد بن عبيد اللّه الحارثي عامل المدينة، قال: يقول لك الأمير: انهض إليّ، فاعتلّ بعلّة فعاد إليه الرسول، فقال له: قد أمرت أن يفتح لك باب المقصورة فهو أقرب لخطوتك، قال: فنهض أبي و اعتمد عليّ و دخل علي الوالي و قد جمع فقهاء المدينة كلهم و بين يديه كتاب فيه شهادة علي رجل من أهل وادي القري «2»، فذكر النبي فنال منه،

______________________________

(1). بحث آنان، مختصّ كساني است كه تنها به پيامبر- نعوذ باللّه- دشنام داده باشند.

(2). واديي است بين مدينه و شام و جزء مدينه كه روستاهاي بسياري دارد. معجم البلدان، ج 50، ص 345؛ طبري گفته است: اسم دژي نزديك خيبر است كه يهود به هنگام هجرت پيامبر به مدينه، در آنجا سكنا داشتند.

مرآة العقول، ج 23، ص 415.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 172

فقال له الوالي: يا أبا عبد اللّه! انظر في الكتاب. قال: حتي أنظر ما قالوا فالتفت إليهم فقال: ما قلتم؟

قالوا: قلنا يؤدّب و يضرب و يعزّر

و يحبس. قال، فقال لهم: أ رأيتم لو ذكر رجلا من أصحاب النبي بمثل ما ذكر به النبي ما كان الحكم فيه؟ قالوا: مثل هذا. قال: سبحان اللّه! فقال: فليس بين النبي و بين رجل من أصحابه فرق؟! فقال الوالي: دع هؤلاء يا أبا عبد اللّه! لو أردنا هؤلاء لم نرسل إليك. فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام:

أخبرني أبي: أن رسول اللّه قال: [إنّ] الناس فيّ أسوة سواء، من سمع أحدا يذكرني، فالواجب عليه أن يقتل من شتمني و لا يرفع إلي السلطان و الواجب علي السلطان إذا رفع إليه أن يقتل من نال مني، فقال زياد بن عبيد اللّه: أخرجوا الرجل فاقتلوه، بحكم أبي عبد اللّه عليه السّلام؛ «1»

علي بن جعفر گفت: برادرم موسي- عليه السلام- به من گفت: من بالاي سر پدرم ايستاده بودم كه فرستادۀ زياد بن عبيد اللّه حارثي والي مدينه آمد و به او گفت: امير مي گويد:

نزد من بيا. پدرم به علتي عذر خواست. فرستاده بازگشت و گفت: دستور دادم به جهت شما در مقصوره را كه نزديك تر است باز كنند. پدرم برخاست و به من تكيه كرد؛ وارد بر والي شد در حالي كه همۀ فقيهان مدينه را گردآورده بود؛ در جلو او نوشته اي بود كه در آن، شهادتي عليه مردي از اهالي وادي القري بود كه به پيامبر دشنام داده بود.

والي به پدرم گفت: اي ابا عبد اللّه! به نوشته بنگر. پدرم گفت: ببينم اينان چه گفتند و به آن ها نگاه كرد و گفت: شما چه گفتيد؟ گفتند: ما گفتيم: تأديب مي شود و كتك مي خورد و تعزير و زنداني مي شود. پس پدرم به آنان گفت: بگوييد ببينم اگر

دربارۀ يكي از اصحاب پيامبر، چنين امري رخ دهد، حكم شما در آن چيست؟ گفتند: مثل همين. گفت:

سبحان اللّه! سپس گفت: پس ميان پيامبر و يكي از اصحابش هيچ فرقي نيست؟! والي گفت: اي ابا عبد اللّه! اين ها را رها كن. اگر نظر ايشان را مي خواستيم دنبال تو نمي فرستاديم. پس امام صادق- عليه السلام- گفت: خبر داد به من پدرم كه رسول اللّه فرمود: مردم همه در مورد من برابرند؛ هر كس بشنود كسي دربارۀ من چيزي مي گويد واجب است دشنام دهنده را بكشد و لازم نيست نزد حاكم ببرد و بر حاكم واجب است اگر نزد او شكايت بردند كسي را كه به من بدي گفته، بكشد. زياد بن عبيد اللّه گفت: به حكم ابو عبد اللّه- عليه السلام- اين مرد را ببريد و بكشيد.

علّامه مجلسي مي گويد: قول حضرت: «فهو أقرب لخطوتك» ظاهرا اين كلمه با حرف

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 266، ح 32؛ نك: مرآة العقول، ج 23، ص 414؛ مسائل علي بن جعفر، ص 290، ح 740؛ تهذيب الاحكام، ج 10، ص 84، ح 331.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 173

خاء صحيح است «خطوتك» يعني مسافت كمتري است و براي شما راحت تر است و احتمال دارد اين كلمه با حاء و ظاء باشد؛ يعني دستور داده است آن در را باز كنند زيرا نزديك تر است و اين كار را به دليل حظوه، يعني منزلت و قرب و محبت به شما انجام داده است. «1»

رواياتي كه دلالت مي كند دشنام دهنده كشته مي شود زياد است و اينكه ما تنها اين يكي را آورديم به جهت اين بود كه در اين روايت، مسألۀ حبس مطرح

شده بود. علاقه مندان به بررسي مفصل تر مي توانند به وسائل الشيعة «2» و مستدرك الوسائل «3» مراجعه كنند.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ صدوق: كسي كه رسول اللّه يا أمير المؤمنين- عليه السلام- يا يكي از امامان را ناسزا گويد، از همان لحظه، ريختن خونش حلال است. «4»

2. سيّد مرتضي: از مسائل ويژۀ اماميه اين است كه هر كس به پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- دشنام يا ناسزا گويد، مسلمان باشد يا ذمّي در همان لحظه كشته مي شود و باقي فقيهان مخالفت كرده اند. «5»

3. شيخ طوسي: هر كس رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- يا يكي از امامان را دشنام دهد خونش هدر است و هر كس از او بشنود مي تواند او را بكشد. «6»

4. ابو الصلاح حلبي: هر كس رسول اللّه يا يكي از امامان اهل بيت يا از پيامبران را دشنام دهد لازم است سلطان او را بكشد و اگر يكي از مؤمنان كه دشنام را شنيده است او را بكشد، سلطان حقّ تعرّض به وي را ندارد … و لازم است اگر بشنود كسي به يكي از امامان دشنام دهد يا ببيند … خبر براي سلطان ببرد تا او را بكشد و اگر پيشدستي كرد و او را كشت كسي حق تعرّض به وي را ندارد به شرطي كه ثابت شود قتل بدين جهت بوده است. «7»

5. علي بن حمزه: هر كس ديگري را با سخني آزاردهنده ياد كند چهار صورت دارد:

الف) قتل او لازم است؛ ب) حد بر او جاري شود؛ ج) تعزير شود؛ د) هيچ يك نباشد.

______________________________

(1). ملاذ الاخيار، ج 16، ص 165.

(2). ج 18، ص 554، باب

7.

(3). ج 18، ص 171، باب 6.

(4). هدايه، ص 62.

(5). انتصار، ص 234.

(6). نهايه، ص 730 و مثل آن در: سرائر، ص 467.

(7). كافي في الفقه، ص 403، 416.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 174

اوّلي در مورد كسي است كه پيامبر يا يكي از امامان را دشنام دهد … «1»

6. قاضي ابن برّاج: هرگاه شخصي، پيامبر يا يكي از امامان را دشنام گويد كشتن او واجب است و هر كس خود بشنود مي تواند وي را بكشد البته در صورتي كه بر جان خود يا ديگري نترسد و اگر از جان ترسيد يا ترس داشت كه در حال يا آينده زياني متوجه يكي از مؤمنان شود، دنبال كشتن او نمي رود و وي را وامي گذارد. «2»

7. محقق حلّي: هر كس پيامبر را دشنام دهد، براي شنونده جايز است او را بكشد …

و همچنين كسي كه يكي از امامان را دشنام دهد. «3»

8. يحيي بن سعيد: مردم دربارۀ كسي كه از او شنيده اند به پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- يا علي بن ابي طالب- عليه السلام- دشنام مي دهد، مساوي اند و بر همه واجب است او را بكشند مگر اينكه ترس از جان خويش داشته باشند و اگر او را نزد حاكم بردند، بر او قتلش واجب است. «4»

9. علّامه حلّي: همچنين هر كس خود بشنود، شخصي پيامبر يا يكي از امامان را دشنام مي دهد مي تواند او را بكشد البته در صورتي كه ترس زيان جاني يا مالي براي خود يا ديگر مؤمنان را نداشته باشد. «5»

10. همو: دشنام دهنده به پيامبر يا يكي از امامان كشته مي شود و جايز است هر كس كه خود

از او شنيده، وي را بكشد در صورتي كه بر جان و مال خود و ديگر مؤمنان ايمن باشد … «6»

11. شهيد اوّل و ثاني: دشنام دهندۀ پيامبر يا يكي از امامان كشته مي شود و جايز است هر كس بر او دست يافت وي را بدون اذن امام بكشد. «7»

12. شهيد ثاني: «قول مرحوم محقق حلّي: كسي كه پيامبر را دشنام دهد … » اين حكم اتفاقي است و راجع به آن رواياتي هست. «8»

______________________________

(1). وسيله، ص 422.

(2). مهذّب البارع، ج 2، ص 551.

(3). شرائع الاسلام، ج 4، ص 167.

(4). جامع للشرائع، ص 567.

(5). تحرير الاحكام، ج 2، ص 236.

(6). قواعد الاحكام، ج 2، ص 264 و مثل آن در: تذكرة الفقهاء (چاپ سنگي)، ج 2، ص 457.

(7). روضة البهيّه، ج 9، ص 194.

(8). مسالك الافهام، ج 14، ص 452.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 175

13. فيض كاشاني: هر كس پيامبر يا يكي از امامان را دشنام دهد همه مي توانند به دليل روايات و اجماع در صورتي كه از مال و جان خود و ديگر مسلمانان نترسند، او را بكشند. «1»

14. شيخ محمد حسن نجفي (پس از نقل كلام شرائع الاسلام): بدون هيچ خلافي كه من ديده باشم، بلكه هر دو قسم اجماع، اضافه بر نصوص، دليل بر آن است. «2»

15. امام خميني: كسي كه پيامبر را- پناه بر خدا- دشنام دهد واجب است هر كس بشنود او را بكشد و همچنين است اگر يكي از امامان را دشنام دهد و در ملحق كردن فاطمۀ زهرا- عليها السلام- به امامان در اين حكم، وجهي وجود دارد، بلكه اگر دشنام به آن حضرت بازگشتش به

پيامبر باشد بدون اشكال، كشته مي شود. «3»

16. آية اللّه خوئي: هر كس بشنود كسي پيامبر را دشنام مي دهد واجب است او را بكشد در صورتي كه بر جان و مال و آبروي خود از ضرر زياد نترسد. «4»

17. آية اللّه طبسي: هر كس پيامبر يا يكي از امامان بلكه حضرت زهرا- عليها السلام- را دشنام دهد، كشته مي شود بدون هيچ اختلافي، بلكه اجماع منقول و محصّل بر آن است و مستند آن، روايت صريح است … «5»

18. آية اللّه گلپايگاني: سؤال: دشنام دهنده به پيامبر آيا عاصي و واجب القتل است چنان كه برخي عالمان گفته اند يا محكوم به كفر و ارتداد است؟ جواب: بر او حكم مرتد جاري مي شود. در پاسخ سؤال شمارۀ 46 مي گويد:

حكم دشنام به امامان همان حكم دشنام به پيامبر است و باعث كفر و ارتداد مي شود و كشتن دشنام دهنده، واجب است. «6»

19. شيخ زين العابدين مازندراني در ذخيرة المعاد بحثي كامل در اين زمينه كرده است. «7» بدان جا مراجعه كنيد.

نظر نگارنده: هيچ يك از فقيهان ما فتوا به كمتر از كشتن، مثل حبس و تعزير نداده اند و

______________________________

(1). مفاتيح الشرائع، ج 2، ص 105.

(2). جواهر الكلام، ج 41، ص 432 و نك: ص 439.

(3). تحرير الوسيله، ج 2، ص 429.

(4). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 264.

(5). ذخيرة الصالحين، ج 8، ص 50 و مانند آن در: ج 5، ص 30.

(6). مجمع المسائل، ج 3، ص 201.

(7). ص 588.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 176

در اين حكم فرقي ميان مسلمان و كافر و مرد و زن نگذاشته اند.

آراي ديگر مذاهب

20. ابو يوسف: هر مرد مسلماني كه به پيامبر دشنام دهد يا او

را دروغگو معرفي كند يا از او بدگويي يا عيب جويي كند، به خداوند كفر ورزيده است و زنش از او جدا مي شود و اگر توبه نكرد، كشته مي شود و همچنين است زن؛ جز اينكه ابو حنيفه مي گويد: زن كشته نمي شود … «1»

21. ابو القاسم: كسي كه به خداوند- جلّ جلاله- يا رسولش دشنام دهد مسلمان باشد يا كافر، كشته مي شود و از او خواسته نمي شود توبه كند. «2»

22. ابن حزم: علما راجع به كسي كه به پيامبر اسلام يا يكي از پيامبران دشنام مي دهد و ادّعاي مسلماني هم مي كند، اختلاف كرده اند: دسته اي گفته اند: اين كفر نيست و جمعي گفته اند: كفر است و ديگران در اين مسأله توقف كرده اند كه اصحاب ما از ايشانند … «3»

23. ابن قدامه: فصل: تهمت و نسبت ناروا به پيامبر و به مادرش، مايۀ خروج از اسلام و دين است و همچنين است دشنام به پيامبر بدون تهمت و نسبت ناروا؛ جز اينكه دشنام بدون تهمت، با اسلام آوردن ساقط مي شود؛ زيرا دشنام به خداوند تعالي با اسلام آوردن از ميان مي رود پس دشنام به پيامبر به طريق اولي ساقط مي شود. «4»

24. ابن تيميه: از اين رو، ائمه اتفاق كرده اند كه هر كس به يكي از پيامبران دشنام دهد كشته مي شود و هر كس به غير از پيامبر دشنام دهد كشته نمي شود مگر برخي از دشنام ها؛ مثلا هر كس به مادر پيامبر تهمت زند كشته مي شود، مسلمان باشد يا كافر؛ زيرا مايۀ ايراد عيب در نسب آن حضرت است و اگر غير از مادر پيامبر را متهم كند كه علم به برائت او نداريم، كشته نمي شود. «5»

25. سيّد مرتضي (در انتصار): …

ابو حنيفه و اصحابش مي گويند: هر كس به پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- دشنام دهد يا عيب گويد و مسلمان باشد، مرتد مي شود و اگر

______________________________

(1). خراج، ص 182.

(2). تفريع، ج 2، ص 232.

(3). محلّي، ج 11، ص 408.

(4). مغني، ج 8، ص 232 و ر. ك: ص 150.

(5). فتاوي الكبري، ج 4، ص 270.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 177

ذمّي باشد، تعزير مي شود و كشته نمي شود. ابن قاسم از مالك نقل كرده است: مسلماني كه به پيامبر دشنام دهد كشته مي شود و از او نمي خواهند توبه كند و يهودي يا نصراني اگر به پيامبر دشنام دهد كشته مي شود مگر اينكه مسلمان شود. ثوري گفته است: ذمّي تعزير مي شود؛ و وليد بن مسلم از اوزاعي و مالك دربارۀ دشنام به پيامبر نقل كرده اند كه گفته اند:

اين ارتداد است و از او خواسته مي شود توبه كند. اگر توبه كرد مجازات مي شود و اگر توبه نكرد كشته مي شود وگرنه صد تازيانه مي خورد و رها مي شود وقتي خوب شد باز صد تازيانه مي خورد. «1»

26. جزيري: مالكيان و حنبليان گفته اند: قتل زنديق پس از دست يافتن بر او و بدون درخواست توبه از وي واجب است و همچنين كسي كه به پيامبري- كه همه به پيامبري قبولش دارند- دشنام دهد، از او خواسته نمي شود كه توبه كند و اگر توبه هم كرد، توبه اش قبول نمي شود؛ قتل او از باب حدّ است و دشنام دهنده عذر جاهل را ندارد. «2»

2. حبس دشنام دهنده يا هجو كنندۀ شخص مسلمان

اشاره

مشهور از نظر ما اين است كه اگر كسي به ديگري ناسزا گويد و به درجۀ قذف- كه موجب حدّ است- نرسد، تعزير مي شود و نيز هر سخني

كه مخاطب آن را ناپسند مي داند و باعث آزار او مي شود، چنين است. نقل فتواي شيخ طوسي، سلّار بن عبد العزيز و قاضي ابن برّاج براي ما كافي است. امّا اهل سنّت از عمر نقل كرده اند كه حطيئه را به جهت هجو زبرقان، زنداني كرد. از اين رو، معتقدند: بايد وي را زد و زنداني و توبيخ كرد. پس از نظر فريقين تعزير وجود دارد، امّا جواز حبس مبني بر اين است كه تعزير شامل حبس هم بشود.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: هر كس به ديگري بگويد: اي فاسق! يا اي خائن! يا اي شراب خوار! در حالي كه او ظاهرا عادل است، حدّ قذف بر وي جاري نمي شود، ولي تأديب مي شود و اگر به مسلماني بگويد: تو آدم رذل يا پست يا احمق يا خوك يا سگ يا مسخ شده يا مشابه اين ها هستي، تعزير مي شود و اگر انسان ديگري را به سخني مورد خطاب قرار دهد كه

______________________________

(1). انتصار، ص 234.

(2). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 428 و ر. ك: ص 423.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 178

احتمال دشنام در آن است، تعزير و تأديب مي شود تا ديگر از اهل ايمان بدگويي نكند. هر كلامي كه مايۀ ايذا و آزار مسلمانان شود واجب است گويندۀ آن تعزير گردد. «1»

2. سلّار بن عبد العزيز: دشنام و نسبت گمراهي يا يكي از معصيت هاي الهي به ديگري دادن يا با لقب زشت خواندن افراد، مرد باشد يا زن يا بچه، موجب تعزير و تأديب مي شود. «2»

3. ابن برّاج: اگر به ديگري بگويد: اي كافر! در حالي كه او ظاهرا مسلمان است، مورد ضرب دردناك قرار مي گيرد

… و اگر ديگري را با كلامي كه احتمال دشنام مي رود، خطاب كند تأديب و تعزير مي شود تا با اهل ايمان برخورد بد نكند و هرگاه او را با يكي از بلاهاي الهي مانند پيسي، جذام، كوري، جنون و مشابه اين ها سرزنش كند يا يكي از گرفتاري هاي مخفي او را آشكار سازد، لازم است تأديب شود مگر اينكه مخاطب او فردي گمراه و كافر باشد. هر لفظي كه انسان با آن ديگر مسلمانان را ايذا و آزار رساند واجب است گويندۀ آن تعزير شود. «3»

آراي ديگر مذاهب

1. از ابن شبه: حديث كرد ما را صلت بن مسعود، گفت: حديث كرد ما را احمد بن شبويه از سليمان بن صالح، از عبد اللّه بن مبارك، از عبد العزيز بن ابي سلمه: عمر، حطيئه را حبس كرد. «4»

2. همو: زبرقان رفت تا زكات قومش را براي عمر ببرد. در راه، حطيئه را ديد كه همراه اهل و عيالش براي فرار از قحطي و خشك سالي عازم عراق است. زبرقان «5» به او نشانه اي داد و گفت: به عنوان مهمان او، پيش طايفۀ زبرقان برود تا او برگردد؛ و حطيئه

______________________________

(1). نهايه، ص 729.

(2). مراسم، ص 256.

(3). مهذّب البارع، ج 2، ص 551.

(4). تاريخ المدينه، ج 1، ص 526 و ج 2، ص 785؛ اقضية رسول اللّه، ص 8؛ كنز العمّال، ج 3، ص 843، ح 8919 و ص 845، ح 8921.

(5). يكي از بزرگان جاهليت و داراي منزلت فراوان در اسلام بود. پيامبر او را مسئول جمع آوري زكات قوم خودش، بني عوف كرد. نك: تنقيح المقال، ج 1، ص 437؛ اسد الغابه، ج 2، ص 194؛ اغاني، ج 2، ص

43؛ فوات الوفيات، ج 1، ص 99؛ تاريخ المدينه، ج 2، ص 526؛ مامقاني گفته است: ولي من دقيقا به احوال او آگاه نشدم.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 179

چنين كرد ولي بعدها او را با اين شعر هجو كرد:

مكارم را رها كن، براي طلب آن كوچ نكن. سر جايت بنشين! زيرا اين تو هستي كه واقعا نيازمند طعام و لباسي!

زبرقان از او به عمر شكايت برد. عمر از حسان بن ثابت پرسيد: اين شعر هجو است؟

و او داوري كرد: آري، هجو و مايۀ تحقير اوست. پس عمر او را در حبس كرد تا اينكه عبد الرحمن بن عوف و زبير واسطه شدند و عمر پس از اينكه از او پيمان گرفت ديگر كسي را هجو نكند آزادش كرد و گفت: اگر كسي را هجو كند شديدا با او برخورد مي شود. «1»

3. مدوّنة الكبري: گفتم: اگر مردي به ديگري بگويد: اي فرزند زن فاجره! يا اي فرزند زن فاسقه! يا اي فرزند زن خبيثه! حكمش چيست؟ گفت: اگر بگويد: اي پسر زن فاسقه يا فاجره! جز عقوبت چيزي بر او نيست و امّا اگر بگويد: اي پسر زن خبيثه! بايد قسم بخورد كه قصد تهمت نداشته. امّا اگر قسم نخورد به نظر من، بايد حبس شود تا قسم بخورد و اگر حبس طولاني شد، (و او حاضر به سوگند نشد بر طبق نظر حاكم) كيفر سخت مي بيند.

گفتم: مقدار كيفر در اين موارد از نظر مالك چه قدر است؟ گفت: به مقداري كه امام صلاح بداند و افراد در اين موارد مختلفند: برخي به آزاررساني معروفند؛ چنين شخصي بايد كيفري دردناك ببيند. گاهي شخص

اتفاقا لغزشي از او سر مي زند، در حالي كه معروف به درستي و خوبي است. امام ملاحظه مي كند اگر دشنام بزرگي است، به اندازه اي كه آدم بزرگواري مثل او تأديب مي شود، وي را تنبيه مي كند و اگر دشنام كوچكي است مالك گفته است: حاكم، موارد جزئي را كه از آدم هاي جوانمرد سر مي زند، چشم پوشي مي كند. «2»

4. داوود بن يوسف خطيب: … شخصي كه به مردم ناسزا مي گويد، اگر جوانمرد است موعظه مي شود و اگر چنين نيست، زنداني مي شود و اگر بدزباني عادت اوست مورد ضرب واقع و زنداني مي شود. «3»

5. كتاني: قاضي ابن سعيد در كتاب التيسير في احكام التفسير مي گويد: اگر نويسنده يا شاعري كسي را سبّ يا هجو كند، زنداني و تأديب مي گردد و عمر اين كار را با حطيئه

______________________________

(1). تاريخ المدينه، ج 2، ص 785؛ نك: تتمة المنتهي، ص 42.

(2). ج 6، ص 223 و ج 4 (چاپ چهار جلدي)، ص 391.

(3). فتاوي الغياثيه، ص 99.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 180

كرد و او را زنداني كرد؛ زيرا او با شعر خود (و اقعد فإنّك أنت الطاعم الكاسي) به زبرقان تميمي طعنه زده بود. «1»

6. جزيري: هر كس به مسلماني بگويد: اي فاسق! يا اي خبيث! يا اي كافر! يا اي دزد! يا اي خنثي! يا اي آدم كش! يا اي فاجر! يا اي بي نماز! و ديگر عيوب كه تهمت زنا در آن نباشد، در هيچ يك از اين ها حدّ اجرا نمي شود. تنها حاكم به مقداري كه براي تأديب و بازدارندگي او صلاح مي داند، او را به زدن و زنداني كردن و توبيخ تعزير مي كند. «2»

نظر نگارنده: عقوبتي كه متوجه دشنام دهنده و

تهمت زنندۀ غير از زنا مي شود- چنان كه ملاحظه كرديد- از نظر فريقين، تعزير است پس جواز حبس، توقف دارد بر اينكه تعزير شامل حبس هم بشود.

فرع: اگر قاضي به عدالت افرادي كه شاهد قذف هستند آگاهي ندارد، آيا متهم زنداني مي شود تا عدالت شهود ثابت شود يا نه؟

ظاهرا به صرف تهمت جايي براي حبس نيست، مگر در يك مورد كه اتهام كشتن در كار باشد با اختلافي كه بحث آن گذشت. ولي يكي از فقيهان اهل سنّت در اينجا هم قائل به حبس است. سرخسي مي گويد: اگر قاضي به عدالت شاهدان قذف آگاهي نداشت، متهم را زنداني مي كند تا راجع به عدالت ايشان تحقيق كند؛ و علت حبس اين است كه او به جهت ارتكاب حرام، يعني پرده دري و ايذاي مردم با تهمت، اكنون متهم است و قاضي از او ضامن نمي خواهد؛ زيرا ضمانت براي اطمينان و احتياط است؛ در حالي كه حد بر پايۀ دفع و سقوط است. «3»

3. حبس مردم آزار

1. ابن نجار حنبلي: كسي كه به ايذاي مردم، حتي با اشارۀ چشمش معروف است تا ابد در زندان مي ماند. «4»

شارح گفته: حبس مي شود تا بميرد يا توبه كند. «5»

______________________________

(1). تراتيب الاداريه، ج 1، ص 299.

(2). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 218.

(3). مبسوط، ج 9، ص 106.

(4). منتهي الارادات، ج 2، ص 479.

(5). شرح منتهي الارادات، ج 3، ص 362.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 181

2. مرداوي: در كتاب رعايه گفت: كسي كه معروف است به مردم آزاري، حتي با چشمش و دست بردار نيست، زنداني مي شود. در احكام السلطانيه مي گويد: والي اين كار را انجام مي دهد نه قاضي و براي دفع شرّ

اين فرد، مخارجش از بيت المال داده مي شود. «1»

نظر نگارنده: گاهي براي اين حبس به عمل علي- عليه السلام- استدلال مي شود؛ زيرا آن حضرت آدم شرور («داعر») را زنداني مي كرد: علي بن ابي طالب- عليه السلام- اگر در ميان قبيله، آدم شروري بود، او را حبس مي كرد. اگر خودش مال داشت از مال خودش برمي داشت و به او خرجي مي داد وگرنه از بيت المال مسلمانان به او مي داد و مي فرمود:

براي دفع شرّ او از سر مردم به زندان مي افتد و از بيت المال به او خرجي داده مي شود. «2»

داعر، يعني خبيث، مفسد، مردم آزار، فاجر، راهزن. «3»

ممكن است گفته شود: اگر حاكم صلاح دانست براي حفظ امنيت شهر و نظر جامعه، او را زنداني مي كند مگر اينكه اشكال شود ولايت حاكم تا اين حد نيست.

4. حبس فرمان دهندۀ به تهمت زدن

1. شافعي: به من بگوييد: مردي به مرد ديگر مي گويد: به شخصي تهمت بزند و او هم تهمت زد، آيا هر دو حد مي خورند يا اينكه فقط تهمت زننده حد مي خورد؟ از نظر شما بايد هر دو حد بخورند كه اين درست نيست؛ جز فاعل كسي حد نمي خورد و جز قاتل، كسي ديگر كشته نمي شود و ديگري [دستوردهنده] تعزير و حبس مي شود. «4»

نظر نگارنده: اين فرع را در مراجعات خود به كتاب هاي فريقين نيافتم و اين حكم بر اين مبناست كه تعزير شامل حبس هم بشود.

______________________________

(1). انصاف، ج 10، ص 249.

(2). خراج، ص 150.

(3). لسان العرب، ج 4، ص 286.

(4). الامّ، ج 7، ص 331.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 182

فصل پنجم حبس براي ترك واجبات و ارتكاب محرمات

1. حبس مرتكب شوندۀ محرمات الهي

روايات

1. روي الحسن بن محبوب، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: جاء رجل إلي رسول اللّه فقال: إنّ أمّي لا تدفع يد لامس. قال: فاحبسها. قال: فعلت. قال: فامنع من يدخل عليها. قال: قد فعلت. قال: فقيّدها؛ فإنّك لا تبرّها بشي ء أفضل من أن تمنعها من محارم اللّه عزّ و جلّ؛ «1»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: شخصي خدمت رسول گرامي اسلام رسيد و گفت:

مادرم دست نامحرم را رد نمي كند. فرمود: او را حبس كن. گفت: انجام دادم. گفت:

نگذار كسي بر او وارد شود. گفت: انجام دادم. فرمود: او را ببند؛ زيرا هيچ خوبي در حقّ او به اندازۀ اينكه او را از گناهان الهي بازداري، نيست.

نظر نگارنده: طريق صدوق به اين روايت چنين است: محمد بن موسي بن متوكل از عبد اللّه بن جعفر حميري و سعد بن عبد اللّه، از احمد بن محمد بن عيسي، از

حسن بن محبوب و اين طريق صحيح است «2» و علّامه مجلسي در روضه آن را صحيح دانسته و گفته است:

«دست اجنبي را رد نمي كند» يعني زنادهنده است و مانع كسي نمي شود. «نگذار كسي بر او وارد شود» يعني گرچه با زدن و زخمي كردن و كشتن باشد. «او را در بند كن» يعني تا نتواند

______________________________

(1). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 51، ح 6؛ وسائل الشيعة (به نقل از: من لا يحضره الفقيه)، ج 18، ص 414، ح 1؛ وافي، ج 15، ص 511- 552، ح 15674.

(2). نك: من لا يحضره الفقيه، «مشيخه»، ج 4، ص 49؛ معجم رجال الحديث، ج 5، ص 91.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 183

بيرون رود. حديث دلالت مي كند ترك گناه گرچه به اختيار و براي خدا نباشد، سودمند است؛ زيرا شكي نيست كه مكلّف با انجام دادن گناهان، سزاوار كيفر مي شود و با ترك آن سزاوار كيفر نمي شود؛ امّا اينكه سزاوار پاداش شود ظاهرا به اين شرط است كه ترك گناه براي خدا باشد جز در ترك شراب (كه اگر براي خدا هم نباشد پاداش دارد). «1»

2. صفوان بن يحيي، عن ابن مسكان، قال: حدثني عمّار الساباطي، قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن المرأة الفاجرة يتزوّجها الرجل؟ فقال لي: و ما يمنعه؟ و لكن إذا فعل، فليحصن بابه؛ «2»

عمّار ساباطي گفت: از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم: آيا مرد با زن زنادهنده، ازدواج مي كند؟ به من فرمود: چه اشكالي دارد، ولي اگر با او ازدواج كرد در خانه اش را محكم كند.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ حرّ عاملي (در عنوان يكي از باب هايش فتوا به مضمون

روايت اوّلي داده است): 48: باب جواز منع امام از زنا و محرمات، گرچه به حبس افكندن و در بند كردن باشد. «3»

ولي در بداية الهدايه مطلب ديگري از روايت اوّلي استفاده كرده و گفته است: بر امام مسلمانان است كه زن زنادهنده را به وسيلۀ شوهر ببندد چنان كه شتر فراري را با ريسمان مي بندند. «4»

2. ولاية الفقيه (پس از نقل روايت اوّل): عموم تعليل در اين حديث صحيح دلالت مي كند كه جايز است، آن كه را امكان جلوگيري اش از ارتكاب محرمات الهي نيست، حبس و در بند كرد. «5»

پس از نقل روايتي كه امام در آن، منجّم را تهديد مي كند اگر ادامه دهد، زندانش مي كند مي گويد: اين روايت نيز آنچه را ما به آن اشاره كرديم؛ يعني جواز حكم امام به

______________________________

(1). روضة المتقين، ج 10، ص 215.

(2). نوادر، ص 132، ح 342؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: نوادر)، ج 18، ص 73، ح 1؛ تحفة الاشراف (به نقل از: نسائي)، ج 13، ص 258.

(3). وسائل الشيعة، ج 18، ص 414؛ مرحوم والد مي فرمود: بيشتر عناوين ابواب وسائل الشيعة، فتاواي حرّ عاملي است.

(4). ج 2، ص 462.

(5). ج 2، ص 431.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 184

حبس براي كسي كه اصرار بر گناه مي ورزد، و تا دست برنداشته در زندان مي ماند، تأييد مي كند. «1»

نظر نگارنده: هيچ اشكالي در صحت روايت از نظر سند نيست، تنها كلام در دلالت است اگر ظاهر آن را بگيريم؛ يعني مقصود از دربند كردن، حبس و منع باشد- چنان كه مجلسي اوّل و حرّ عاملي- رحمهما اللّه- فهميده اند-، در اين صورت مي شود گفت: زندان در اين موارد، جايز

و يكي از مراتب امر به معروف و نهي از منكر است، بلكه مي شود ادّعا كرد دلالت آن كامل است و به صورت دليل براي مقام درمي آيد و خصوصيتي براي زنا و مادر ندارد، بلكه شامل حبس براي منع همۀ فواحش و محرمات مي شود خصوصا با ملاحظۀ تعليل كه عام است. ولي بعيد نيست كه مراد از دربند كردن، بستن او به وسيلۀ شوهر باشد؛ يعني او را شوهر بده، چنان كه شيخ حرّ عاملي در بداية الهدايه فهميده است.

در اين صورت اين روايت از مقام استدلال بيرون مي رود و روايت دوم اگر سندش تمام باشد براي اثبات مطلب كافي است.

گاهي گفته مي شود: اين حبس ارتباطي با حاكم ندارد، بلكه وظيفۀ فرزند از باب خوبي به مادر است كه در اين صورت از دايرۀ موضوع ما خارج مي شود.

آراي ديگر مذاهب

3. قرافي: حبس در هشت مورد جايز است: … پنجم: حبس جنايتكار از باب تعزير و جلوگيري از معصيت الهي. «2»

2. حبس تارك واجبات

اشاره

بحثي نيست كسي كه از روي سستي و تنبلي واجبات را ترك كند يا محرمات را انجام دهد- نه اينكه عقيده داشته باشد واجب نيست- چنين شخصي تعزير مي شود. در مرتبۀ اوّل و دوم تعزير مي شود و در مرتبۀ سوم يا چهارم- بنابر اختلاف ميان فقيهان شيعه- كشته مي شود؛ ولي بحث اين است كه آيا حبس هم در كار است؟ چنان كه ابو حنيفه و مالك و مزني از ياران شافعي در مورد تارك الصلاة گفته اند و قرافي در هر موردي كه شخص از

______________________________

(1). ج 2، ص 534.

(2). فروق، ج 4، ص 79.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 185

حقّ اللّه سرپيچي كند، گفته است.

ظاهر اين است كه هيچ يك از فقيهان ما جز آنچه از علّامه در تذكرة الفقهاء آمده، فتوا به حبس نداده است گرچه فتوا به تأديب و تعزير داده اند. پس مسأله مبتني بر اين است كه تعزير شامل حبس هم بشود يا در صورت اقتضاي مصلحت بدان قائل شويم كه حاكم او را حبس مي كند چنان كه در جواهر الكلام به آن تصريح شده است.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر نماز را ترك كرد … جمعي گفته اند: كشته نمي شود، بلكه زنداني مي شود تا نماز بخواند و برخي گفته اند: با اين كار كافر مي شود؛ ولي از نظر ما كافر نمي شود و بار اوّل تعزير مي شود كه اگر تكرار كرد بار دوم و نيز بار سوم تعزير مي شود و براي بار چهارم كشته مي شود؛ زيرا از امامان روايت شده است: مرتكبان كبيره بار چهارم كشته مي شوند. «1»

2. همو: كسي كه نماز را با اعتقاد به اينكه واجب نيست ترك كند، كافر مي شود و

قتلش واجب است و اگر اعتقاد به حرمت ترك آن دارد؛ ولي از روي سستي و تنبلي آن را ترك كرد، فاسق است و به جهت ترك آن تأديب مي شود و كشتن او واجب نيست.

ابو حنيفه و مالك مي گويند: زنداني مي شود تا نماز بخواند و شافعي مي گويد: كشتن او واجب است پس از اينكه از وي خواسته مي شود توبه كند؛ چنان كه از مرتد خواسته مي شود توبه كند و اگر توبه نكرد كشتن او واجب است. احمد بن حنبل مي گويد: با اين كار كافر مي شود. «2»

3. ابن ادريس: همچنين كسي كه نماز را بدون عذري ترك كند، بار اوّل و دوم تعزير و بار سوم كشته مي شود؛ زيرا امامان فرموده اند: مرتكبان كبيره بار سوم كشته مي شوند. «3»

4. محقق حلّي: هر كس مرتكب حرامي شود يا واجبي را ترك كند امام او را به كمتر از حد، تعزير مي كند و اندازۀ آن به دست امام است؛ در حرّ به اندازۀ مادون حدّ حرّ و در عبد به اندازۀ مادون حدّ عبد. «4»

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 185

______________________________

(1). مبسوط، ج 7، ص 284.

(2). خلاف، ج 5، ص 358، مسألۀ 9.

(3). سرائر، ج 3، ص 535.

(4). شرائع الاسلام، ج 4، ص 168 و مانند آن در: مختصر النافع، ص 221.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 186

5. علّامه حلّي: هر كس مرتكب حرامي شود يا واجبي را ترك كند امام بايد او را به كمتر از حد، تعزير كند و مقدار آن، به

نظر امام بستگي دارد و با حالات مختلف جنايتكاران فرق مي كند. «1»

6. همو: مسألۀ: اگر وجوب زكات را معتقد باشد، ولي آن را نپردازد فاسق است.

امام بر او سخت مي گيرد و در تنگنايش قرار مي دهد و با او به مقابله مي پردازد تا مال را بدهد؛ زيرا زكات حق واجبي بر اوست كه بايد بپردازد. اگر مالش را پنهان ساخت، امام زنداني اش مي كند تا آن را آشكار كند. پس اگر آشكار ساخت به نظر همۀ فقيهان شيعه به اندازۀ زكات از مالش برمي دارد نه بيشتر، بلكه او را تعزير مي كند. به اين مطلب ابو حنيفه و مالك و شافعي- در فتواي جديدش- قائل شده است. «2»

7. همو: هر كس مرتكب حرامي شود يا واجبي را ترك كند، حق امام است كه او را به كمتر از حد، به اندازه اي كه صلاح بداند تعزير كند. «3»

8. همو (دربارۀ كسي كه با داشتن هشت زن، مسلمان شده است): اگر چهار زن را برگزيد (كه ترك واجب نكرده) وگرنه حاكم او را به دليل ترك واجب از باب تعزير، زنداني مي كند. «4»

9. فيض كاشاني: هر كس مرتكب كبيره شود يا واجبي را ترك كند حاكم مي تواند تعزيرش كند. «5»

10. فاضل هندي (پس از نقل كلام علّامه در قواعد الاحكام): وجوب تعزير در هر حرامي- چه فعل باشد چه ترك- در صورتي كه مرتكب آن با نهي و توبيخ و امثال آن، دست برندارد، ظاهر است؛ چون انكار منكر، واجب است ولي اگر با كمتر از زدن دست برداشت دليلي براي تعزير جز در موارد خاص- كه نص موجود است- نداريم و امكان دارد تعزير در كلام وي و ديگران،

شامل ديگر مراتب انكار كه كمتر از ضرب است، بشود. «6»

______________________________

(1). تحرير الاحكام، ج 2، ص 237.

(2). تذكرة الفقهاء، ج 5 (چاپ جديد)، ص 8.

(3). قواعد الاحكام، ص 262.

(4). تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 656.

(5). مفاتيح الشرائع، ج 2، ص 106.

(6). كشف اللثام، ج 2، ص 235.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 187

11. شيخ محمد حسن نجفي (پس از كلام محقق حلّي و فاضل هندي: «ممكن است از روايتي كه دلالت مي كند، براي هر چيزي حدّي است و براي كسي كه از حد تجاوز كند، حدّي است، استفادۀ تعميم شود»): بنابراين كه مراد از حد در اين حديث تعزير فعلي باشد؛ به علاوه مي شود تعميم را از استقراي نصوص به دست آورد چنان كه بر محققان پوشيده نيست. آري، گاهي گفته مي شود: تعزير اختصاص به گناهان كبيره دارد نه صغيره، البته براي كساني كه از گناهان كبيره اجتناب مي كنند؛ چون در اين صورت گناهان صغيرۀ آن ها محو شده است و چيزي بر آنان نيست، ولي اگر از گناهان كبيره اجتناب نمي كند بعيد نيست بر گناهان صغيره هم، تعزير شود. خدا آگاه است. «1»

او گفته است: هيچ خلاف و اشكالي از نظر نص و فتوا نيست كه هر كس حرامي را مرتكب شود يا واجبي را ترك كند كه آن عمل از گناهان كبيره باشد، امام او را تعزير مي كند … «2»

12. آية اللّه خوئي: هر كس كار حرامي انجام دهد يا واجبي الهي را با علم و عمد ترك كند، حاكم به آنچه مصلحت بداند او را تعزير مي كند. مرحوم خوئي گفته است: بر طبق گفتۀ مشهور و شهرت عظيمي كه در اين

زمينه وجود دارد، بلكه اجمالا هيچ اختلافي در آن نيست و بر اين مسأله چند امر دلالت دارد:

الف) فعل امير المؤمنين- عليه السلام- در موارد مختلف؛

ب) اسلام، به حفظ نظام مادي و معنوي و جريان امور در مجاري طبيعي بسيار اهميت مي دهد و طبيعتا اين مسأله اقتضا مي كند كه حاكم كسي را كه با نظام مخالفت كند، تعزير كند؛

ج) ادلّۀ صريح و ويژه كه در موارد خاصّي وارد شده دلالت مي كند حاكم حتي در مورد طفل و برده حقّ تعزير و تأديب دارد؛

د) آنچه در تعدادي از روايات آمده است. «3»

آراي ديگر مذاهب

13. ابن حزم (پس از نقل آرا و ادلّه): فرمايش پيامبر در اين حديث، چنان كه گفتيم

______________________________

(1). جواهر الكلام، ج 41، ص 448.

(2). همان.

(3). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 337، مسألۀ 282.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 188

حديثي صحيح است: هر كس از شما ناپسندي را ديد اگر توانست، با دستش آن را تغيير دهد، امر و دستور است كه هر كس منكري را انجام دهد بايد ادب شود؛ و خودداري از نماز، غسل جنابت، روزۀ ماه رمضان، زكات، حج، اداي تك تك واجبات و اداي حقّ الناس، به هر صورت كه باشد، بدون ترديد و بدون هيچ اختلافي، منكر است؛ براي اين كه همۀ اين ها حرام و حرام هم يقينا منكر است. پس به دستور رسول خدا صحيح است كه بگوييم: زدن با دست به همۀ افراد مذكور، جايز است و حديث صحيح ديگري از رسول خداست كه مي فرمايد: در تعزير بيش از ده تازيانه زده نشود، كه روايات آن را بعدها خواهيم آورد … در نتيجه واجب است افراد مذكور

ده تازيانه بخورند. پس اگر نماز يا غير آن را به جا آورد، گناهي ندارد و چيزي بر او نيست و اگر بر به جا نياوردن اصرار ورزيد و منكر ديگري را با به جا نياوردن جديد، ايجاد كرد، دوباره ده تازيانه مي خورد و همين طور ادامه دارد تا حقّي كه خدا بر گردن او دارد انجام دهد يا بميرد البته قصد جانش نمي شود، ولي هيچ گاه زدن پايان نمي پذيرد تا اين كه وقت نماز بگذرد و وقت نماز ديگر برسد كه زده مي شود تا نماز جديد را بخواند … «1»

14. خرقي: كسي كه نماز را ترك كند تا سه روز دعوت به نماز مي شود … اگر خواند (به او كاري ندارند) وگرنه چه منكر باشد چه غير منكر، كشته مي شود. «2»

15. قرافي: حبس در هشت مورد مشروع است: … هشتم: از نظر شافعيان كسي كه از اداي حقّ اللّه تعالي، حقّي كه نيابت پذير نيست، مانند روزه خودداري كند زنداني مي شود و از نظر مالكيان مثل مورد نماز، كشته مي شود. «3»

16. ابن تيميه: امّا بي نماز به اتفاق ائمۀ [مذاهب] سزاوار كيفر است؛ و بيشتر آن ها مانند مالك و شافعي و احمد مي گويند: از او خواسته مي شود توبه كند اگر توبه نكرد به جرم كفر و ارتداد و يا فسق كشته مي شود؛ زيرا در مرتكبان كبيره دو قول است. اگر اقامۀ حد بر چنين آدمي ممكن نباشد؛ به گونه اي ممكن با او عمل مي شود؛ مثلا مورد قهر و توبيخ قرار مي گيرد تا واجب را به جا آورد و حرام را ترك كند و از كساني نباشد كه خداوند دربارۀ آنان گفته است: «از پس ايشان گروهي آمدند كه

نماز را ضايع كردند و دنبال شهوات رفتند و به زودي به گمراهي مي افتند.» در حالي كه ضايع كردن نماز به اين است كه از

______________________________

(1). محلّي، ج 11، ص 379.

(2). مغني، ج 8، ص 131.

(3). فروق، ج 4، ص 80؛ نك: ماوردي، الاحكام السلطانيه، ص 248.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 189

وقتش تأخير بيفتد نه اين كه كاملا آن را ترك كند. «1»

17. جزيري: … حنفيان و مزني از اصحاب شافعي گفته اند: بي نماز كافر نيست و كشته نمي شود، بلكه تعزير و زنداني مي شود تا بخواند. «2»

نظر نگارنده: بحثي نيست كه مرتكبان محرمات و تاركان واجبات تعزير مي شوند؛ ولي ظاهر اقوال فقيهان ما جز علّامه حلّي در تذكرة الفقهاء، اين است كه به كمتر از حد، تازيانه مي خورند. آري، اگر حاكم مصلحت ديد مي تواند او را با حبس كردن، تعزير كند، چنان كه در جواهر الكلام گفته است: آري، گاهي در برخي موارد مصلحتي هست كه اقتضا مي كند حاكم بتواند حبس كند. «3»

3. حبس بدعت گذار

1. مرداوي: احمد دربارۀ بدعت گذار تصريح كرده است: بدعت گذار حبس مي شود تا دست بردارد. «4»

2. شهيد اوّل: قاعدۀ 205: امور جديدي كه پس از عهد پيامبر رخ مي دهد اقسام زيادي دارد كه از نظر ما تنها آن هايي كه حرام است نام بدعت مي گيرد:

قسم اوّل: واجب، مانند تدوين و گردآوري قرآن و سنّت در صورتي كه احتمال گريز [و از ياد بردن] از سينه هاي آن ها باشد؛ زيرا رساندن احكام الهي براي آيندگان به اجماع و صريح آيۀ قرآن، واجب است و اين با حفظ و تدوين آن، كمال مي يابد و در زمان غيبت، چنين كاري واجب است؛ ولي در زمان ظهور امام

واجب نيست؛ زيرا او خود به گونه اي آن را حفظ خواهد كرد كه هيچ گزندي به آن نرسد.

قسم دوم: حرام، مانند كاري كه اصول و ادلّۀ تحريم از ناحيۀ شريعت شامل آن مي شود؛ مانند مقدّم داشتن ديگران بر امامان معصوم، غصب منصب امامان معصوم، اختصاص اموال شرعي به واليان جور و ندادن آن به مستحق، مبارزه با اهل حق و تبعيد و آواره ساختن آنان، قتل بر اساس حدس و گمان، اجبار به بيعت با فاسقان، باقي ماندن بر بيعت فاسقان و تحريم مخالفت با آنان، شستن به جاي مسح، مسح غير قدم، نوشيدن انواع

______________________________

(1). الفتاوي الكبري، ج 4، ص 301.

(2). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 458.

(3). جواهر الكلام، ج 41، «حدود» ص 249.

(4). انصاف، ج 10، ص 249.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 190

مشروبات، خواندن نمازهاي مستحبي به جماعت، اذان دوم در روز جمعه، تحريم متعۀ زنان و حج، شورش بر ضد امام، ارث بردن دوردستان و محروم كردن نزديكان، ندادن خمس به اهلش، افطار در غير وقت، مكس «1» (باج)- كه به اجماع فريقين حرام است- و گماشتن افراد غير صالح در مناصب مختلف از راه ارث و بذل و بخشش و ديگر بدعت هاي مشهور. قسم سوم: … قسم چهارم: … «2»

3. نراقي: شكي نيست كه بدعت و داخل كردن مسائل غير شرعي در دين، حرام است و امّت بر اين اجماع دارند، بلكه از مسائل ضروري دين و مذهب است … و ملاك در بدعت گذاري اين است كه كسي به عنوان شرع، حكمي را براي موردي وضع كند و آن را از احكام شارع قلمداد كند نه حكم

جعلي خودش. پس بدعت عملي است كه غير شارع به عنوان شرع براي موردي، بدون دليل شرعي وضع كند و شكي نيست كه اين بدعت است … امّا فعلي كه از ناحيۀ شرع نيست، ولي كسي بدون اين كه آن را از دريچۀ شرعيت ببيند، بدان عمل كند، اصلا حرام نيست گرچه اندكي عقيده به مشروع بودن آن هم داشته باشد. آري، ممكن است فعلي كه از ناحيۀ شرع نيست از جهت ديگري حرام باشد كه در اين بحثي نيست. «3»

نظر نگارنده: پس بنابر مذهب احمد، بدعت گذار زنداني مي شود تا دست بردارد و بنابر مذهب ما تعزير مي شود؛ چون كار حرام انجام داده است و زنداني مي شود اگر بگوييم: تعزير، حبس را هم در برمي گيرد … اين در صورتي بود كه منجر به انكار خدا و پيامبر و قرآن نشود وگرنه به جهت ارتداد كشته مي شود البته اگر مرتد فطري باشد؛ امّا اگر مرتد ملي باشد توبه داده مي شود و اگر زن باشد تا ابد در حبس مي ماند.

4. آيا كسي كه از پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- زياد روايت كند، زنداني مي شود؟

روايات

1. حدّثنا أبو بكر محمد بن أحمد بن بالويه، ثنا محمد بن غالب، ثنا عفان، ثنا شعبة، و أخبرني أحمد بن يعقوب الثقفي، ثنا محمد بن أيوب، أنبأ أبو عمرو الحوضي، ثنا شعبة، عن سعيد بن إبراهيم،

______________________________

(1). مالياتي كه باج گير مي ستاند. نهايه، ج 4، ص 349؛ دراهمي كه از فروشندۀ كالا در بازار در زمان جاهليت گرفته مي شد. لسان العرب، ج 6، ص 220.

(2). قواعد و فوائد، ج 2، ص 144؛ نك: قرافي، فروق، ج 4، ص 202.

(3). عوائد الايام، (چاپ جديد)، ص 325.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 191

عن أبيه، إن عمر بن الخطّاب،

قال لابن مسعود و لأبي الدرداء و لأبي ذر: ما هذا الحديث عن رسول اللّه! و أحسبه حبسهم بالمدينة حتي أصيب؛ «1»

عمر بن خطاب به ابن مسعود و ابو درداء و ابو ذر گفت: «اين همه حديث از رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- چيست؟» و گمان مي كنم ايشان را در مدينه زنداني كرد تا اين كه كشته شد.

2. روي الذهبي أن عمر حبس ثلاثة: ابن مسعود و أبا الدرداء و أبا مسعود الأنصاري، فقال:

أكثرتم الحديث عن رسول اللّه؛ «2»

ذهبي روايت كرده است كه عمر سه نفر را زنداني كرد: ابن مسعود و ابو درداء و ابو مسعود انصاري و گفت: از رسول اللّه حديث فراواني نقل كرديد.

نظر نگارنده: من كسي را از فقيهان فريقين نديدم كه فتوا داده باشد حبس به جهت نقل حديث زياد از پيامبر جايز باشد، بلكه شيعه و سني روايت كرده اند كه پيغمبر سه بار فرمود:

خدايا! رحمت كن خلفاي مرا. گفتند: اي رسول خدا! خلفاي تو كيانند؟ گفت: كساني كه پس از من مي آيند و حديث و سنّت مرا نقل مي كنند. «3»

نمي شود آن روايت را چنين توجيه كرد كه اين صحابۀ بزرگوار به پيامبر دروغ مي بسته اند. ناچار علت حبس ايشان شايد به جهت نقل احاديث معيّني بوده يا جهت سياسي خاصّي داشته است.

______________________________

(1). مستدرك حاكم، ج 1، ص 110؛ سير اعلام النبلاء، ج 7، ص 206.

(2). تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 7، شرح حال عمر؛ نك: معالم المدرستين، ج 2، ص 44.

(3). كنز العمّال (به نقل از: اوسط)، ج 10، ص 229، ح 29208؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 601.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام،

ص: 192

فصل ششم حبس در مورد سحر و ديگر اعمال مشابه آن

1. حبس ساحر، كاهن و عرّاف

اشاره

مسلمانان اتفاق دارند بر اين كه سحر حرام است «1» و هر كس آن را حلال بداند كافر و قتل او واجب است؛ زيرا مفسد في الارض است- چنان كه شهيد ثاني بدان تصريح كرده- و كسي فتواي به حبس در مورد سحر نداده است. آري، روايتي در مصنّف عبد الرزاق آمده:

«ساحري را نزد پيامبر آوردند فرمود: زندانش كنيد كه اگر مسحور مرد، وي را بكشيد.» «2»

ولي روايت از نظر سند و دلالت قاصر است، بلكه حتي اگر گفته شود: سندش هم صحيح است، اصحاب به اين روايت عمل نكرده اند.

برخي از اهل سنّت در مورد كاهن و عرّاف ادّعا كرده اند: در اين دو مورد، حبس است. كهانت، اگر چه به اجماع حرام است، چنان كه سيّد در رياض المسائل به آن تصريح و رواياتي از فريقين بر آن دلالت مي كند؛ امّا دليلي بر خصوص حبس، وجود ندارد مگر از اين باب كه مرتكب حرام، تعزير مي شود و تعزير، حبس را هم در برمي گيرد.

______________________________

(1). ر. ك: خلاف، ج 5، ص 330، مسألۀ 16؛ مبسوط شيخ طوسي، ج 7، ص 72 و 260؛ كافي في الفقه، ص 403؛ مهذّب البارع، ج 2، ص 552؛ وسيله، ص 425؛ شرائع الاسلام، ج 4، ص 167؛ قواعد الاحكام، ج 2، ص 279؛ مسالك الافهام، ج 14، ص 454 و ج 15، ص 75؛ كشف اللثام، ج 2، ص 260؛ جواهر الكلام، ج 41، ص 442؛ تحرير الوسيله، ج 2، ص 430؛ مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 266؛ مستدرك الوسائل، ج 18، ص 192، ح 4؛ مصباح الفقاهه، ج 1، ص 293؛ ذخيرة الصالحين، ج 5، ص 92

و ج 8، ص 51؛ مصنّف ابن ابي شيبه، ج 10، ص 136؛ تفريع، ج 2، ص 233؛ محلّي، ج 1، ص 394؛ بداية المجتهد، ج 2، ص 459؛ الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 426.

(2). ج 10، ص 184، ح 18754.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 193

معناي كهانت

در معناي كهانت گفته شده: كهانت خبر دادن از حوادث آينده است؛ چون كاهن با شياطين در ارتباط است؛ يا خبر دادن از اتفاقات زميني است؛ چون كاهن با جن رابطه دارد.

طريحي مي گويد: «كهن يكهن كهانة، مانند كتب يكتب كتابة. جمع كاهن، كهّان و كهنه مانند كافر، كفّار و كفره است». كاهن كسي است كه اخبار اتفاقات آينده را دريافت مي كند و مدّعي است اخبار سرّي را مي داند.

گفته اند: در ميان عرب، كاهناني همچون شق و سطيح و ديگران بوده اند. برخي از ايشان مي پنداشته اند كه يكي از جنيان، فرمان بردار اوست و به وي اخبار را گزارش مي كند و بعضي مي پنداشته اند از كلام سائل يا اعمال و رفتارش پي به مسائلي مي برند و آن را در جاي خود استفاده مي كنند كه نام اين عرّاف است؛ مانند كسي كه ادّعا مي كند مي تواند اشياي دزدي را پيدا كند يا دانا به جاي گم شده است و امثال آن ها.

برخي از شارحان مي گويند: كهانت كاري است كه باعث مي شود بعضي از جنيان از فرمان كاهن اطاعت كنند كه به سحر نزديك است و يا دايره اش از آن محدودتر است و در صحاح گفته: كاهن، يعني ساحر. «1»

در لسان العرب مي گويد: در حديث كه مي گويد: «هر كس نزد كاهني آيد» شامل عرّاف و منجّم هم مي شود. «2»

و در مصباح الفقاهه مي گويد: گفته

شده: عرّاف مثل كاهن است، جز اين كه عرّاف كسي را گويند كه از اخبار آينده خبر مي دهد و كاهن كسي است كه از اخبار گذشته مي گويد. «3»

در رياض المسائل مي گويد: كهانت كاري است كه باعث مي شود برخي از جنيان از او فرمان برداري كنند و آن نزديك به سحر يا محدودتر از آن است. «4»

______________________________

(1). مجمع البحرين، ج 6، ص 305؛ نهايه، ج 4، ص 214.

(2). ج 13، ص 363.

(3). ج 1، ص 416.

(4). ج 8، ص 167.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 194

آراي فقيهان شيعه

1. علّامه حلّي: يادگيري سحر، شعبده، كهانت و قيافه و ياد دادن آن ها و گرفتن پول در مقابل آن ها حرام است … و كاهن كسي است كه دوست جني دارد و اخبار را برايش مي آورد. كاهن اگر توبه نكند كشته مي شود. «1»

2. شيخ ابراهيم قطيفي: ياد دادن و يادگرفتن و كاربرد آن در شرع ما حرام است. «2»

3. محقق سبزواري: خلافي در مورد حرام بودن كهانت نمي شناسم. «3»

4. سيّد علي طباطبائي: اصل در تحريم آن پس از اجماع- كه در عبارات عده اي از اصحاب بدان تصريح شده است- روايات صريح مستفيض است. «4»

5. شيخ انصاري: در هر حال هيچ خلافي در حرام بودن كهانت نيست. «5»

6. آية اللّه خوئي: در هر حال كهانت دو قسم است: الف) كاهن از حوادث آينده خبر دهد به جهت ارتباط با شياطيني كه در محل استراق سمع از آسمان مي نشستند و بر اسرار، آگاهي مي يافتند سپس مي آمدند و براي اولياي خود بازگو مي كردند. ب) كاهن از اتفاقات و حوادث زميني به جهت ارتباط با دسته اي از جنيان و شياطيني كه فقط اخبار و

حوادث زميني را به كاهن القا مي كردند خبر دهد؛ زيرا پس از بعثت پيامبر اكرم شياطين از رفتن به آسمان و خبرگيري ممنوع شدند … و بخشي از روايات خاصّه و عامّه به علاوۀ خبر احتجاج، دلالت بر حرمت هر دو قسم كهانت مي كند … «6»

7. آية اللّه طبسي: امّا نصوص … و ديگر اخبار دلالت دارند بر مبغوضيت اين عمل و حرمت آن و هيچ خلافي در حرمت آن نيست. «7»

______________________________

(1). تحرير الاحكام، ج 2، ص 161؛ نك: المنتهي، ج 2، ص 1014؛ روضة البهيّه، ج 3، ص 215.

(2). ايضاح النافع (به نقل از: شيخ والد، ذخيرة الصالحين، ج 5، ص 97) و آن شرح النافع في مختصر الشرائع؛ از شيخ ابراهيم بن سليمان قطيفي، معاصر محقق كركي است. ر. ك: الذّريعة، ج 2، ص 502.

(3). كفاية الاحكام، ص 87.

(4). رياض المسائل، ج 8، ص 167.

(5). مكاسب المحرمه (چاپ جديد)، ج 4، ص 227.

(6). مصباح الفقاهه، ج 1، ص 417.

(7). ذخيرة الصالحين، ج 5، ص 97 (در اين كتاب بحث گسترده اي در مورد موضوع و حكم آمده كه به جهت اختصار، آن را ترك كرديم).

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 195

آراي ديگر مذاهب

8. ابن قدامه: امّا كاهن كسي است كه با جن ارتباط دارد، برايش خبر مي آورد و عرّاف كسي است كه حدس و گمان مي زند. احمد بنابر نقل حنبل گفته است: نظر من دربارۀ عرّاف، كاهن و ساحر اين است كه از او خواسته مي شود از اين كارها توبه كند. اگر از او پرسيده شود: آيا كشته مي شود؟ گويد: نه، زنداني مي شود شايد توبه كند. گفته است:

عرافه نزديك به سحر است و

ساحر خبيث تر از كاهن است؛ زيرا سحر شعبه اي از كفر است؛ و گفته است: حكم ساحر و كاهن قتل است يا حبس، تا توبه كنند براي اين كه آن دو، كار خود را مي پوشانند و در حديث عمر آمده است: هر ساحر و كاهني را بكشيد كه ربطي به اسلام ندارند. «1»

9. جزيري: شافعيان: كاهن اگر عقيده به آن چه موجب كفر است، داشته باشد؛ مانند تقرب به ستارگان و فاعل دانستن آن ها در مورد خواسته هاي خود، كافر است.

حنفيان: كاهن اگر عقيده داشته باشد شياطين هرچه او بخواهد، انجام مي دهند، كفر ورزيده است و اگر عقيده داشت كه چنين پنداشته است، كافر نشده است.

حنبليان: حكم كاهن مثل ساحر است پس كشته مي شود؛ چون عمر گفته است. امّا قتل ساحر واجب است و از او خواسته نمي شود توبه كند البته وقتي كه مسلّم شود وي سحر را براي تلاش در فساد زمين به كار مي برد و به مجرد عمل سحر كشته نمي شود؛ البته در صورتي كه عقيده اش كفرآميز نباشد. «2»

نظر نگارنده: حبس در مورد كاهن مبني بر اين است كه تعزير شامل حبس شود كه در اين صورت براي جلوگيري از حرام الهي، زنداني مي شود. اين در صورتي است كه عنوان كافر و مفسد بر او صدق نكند چنان كه بعضي ادّعا كرده اند وگرنه كشته مي شود، مگر بنابر قول برخي از اهل سنّت كه مي گويند مرتد، زنداني مي شود.

2. حبس منجّم

اشاره

1. من كلام علي عليه السّلام إلي مسافر بن عفيف الأزدي: لئن بلغني أنك تنظر في النجوم لأخلدنّك

______________________________

(1). مغني، ج 8، ص 155.

(2). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 462.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص:

196

في الحبس ما دام لي سلطان. فو اللّه! ما كان محمد منجّما و لا كاهنا؛ «1»

از سخنان علي- عليه السلام- به مسافر بن عفيف ازدي: اگر به من خبر رسد كه تو به كار ستاره شناسي مي پردازي تا وقتي من حاكمم تو را به زندان مي اندازم. سوگند به خدا! محمد نه منجّم بود و نه كاهن.

2. روي ابن ديزيل، قال: عزم علي عليه السّلام علي الخروج من الكوفة إلي الحروريّة «2» و كان في أصحابه منجّم، فقال له: يا أمير المؤمنين! لا تسر في هذه الساعة و سر علي ثلاث ساعات مضين من النهار، فإنّك إن سرت في هذه الساعة أصابك و أصحابك أذي و ضرّ شديد و إن سرت في الساعة التي أمرتك بها ظفرت و ظهرت، و أصبت ما طلبت.

فقال له علي عليه السّلام: أ تدري ما في بطن فرسي هذه: أذكر هو أم أنثي؟ قال: إن حسبت علمت.

فقال علي: من صدّقك بهذا فقد كذّب بالقرآن، قال اللّه تعالي: إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ مٰا فِي الْأَرْحٰامِ … «3»

ثم قال عليه السّلام: إن محمّدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ما كان يدّعي ما ادّعيت علمه، أ تزعم أنّك تهدي إلي الساعة التي يصيب النفع من سار فيها، و تصرف عن الساعة التي يحيق السوء بمن سار فيها؟ فمن صدّقك بهذا فقد استغني عن الاستعانة باللّه جلّ ذكره في صرف المكروه عنه، و ينبغي للموقن بأمرك أن يولّيك الحمد دون اللّه جلّ جلاله؛ لأنّك بزعمك هديته إلي الساعة التي يصيب النفع من سار فيها و صرفته عن الساعة التي يحيق السوء بمن سار فيها، فمن آمن بك في

هذا، لم آمن عليه أن يكون كمن اتّخذ من دون اللّه ضدّا و ندّا، اللهم لا طير إلّا طيرك، و لا ضرّ إلّا ضرّك، و لا إله غيرك.

ثم قال: نخالف و نسير في الساعة التي نهيتنا عنها. ثم أقبل علي الناس، فقال: أيّها الناس! إيّاكم و التعلّم للنجوم إلّا ما يهتدي به في ظلمات البرّ و البحر، إنما المنجّم كالكاهن و الكاهن كالكافر و الكافر في النار. أما و اللّه! لإن بلغني أنّك تعمل بالنجوم لأخلّدنّك السجن أبدا ما بقيت و لأحرمنّك العطاء ما كان لي من سلطان.

ثم سار في الساعة التي نهاه عنها المنجّم فظفر بأهل النهر و ظهر عليهم. ثم قال: لو سرنا في الساعة

______________________________

(1). نهج السعادة (به نقل از: انساب الاشراف، ج 1، ص 197)، ج 2، ص 372؛ نك: وسائل الشيعة، ج 8، ص 269؛ مرآة العقول (چاپ سنگي)، ج 4، ص 41؛ الكامل في التاريخ، ج 3، ص 342.

(2). روستايي در پشت شهر كوفه، و به قولي، جايي در دو ميلي كوفه كه در آن خوارجي كه با علي عليه السّلام مخالفت كردند، جمع شدند؛ و به همين سبب آنان را بدان جا نسبت دادند و «حروري» گفتند. مراصد الاطلاع (چاپ سنگي)، ص 132.

(3). لقمان (31) آيۀ 34.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 197

التي أمرنا بها المنجّم، لقال الناس: سار في الساعة التي أمر بها المنجّم فظفر و ظهر، أما إنه ما كان لمحمد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم منجّم و لا لنا من بعده، حتي فتح اللّه علينا بلاد كسري و قيصر. أيّها الناس! توكّلوا علي اللّه وثقوا به؛ فإنّه يكفي ممّن سواه؛ «1»

ابن ديزيل

روايت كرده است: علي- عليه السلام- تصميم گرفت از كوفه به حروريه برود. در ميان اصحاب او منجّمي بود به آن حضرت گفت: اي امير مؤمنان! در اين ساعت حركت نكن؛ سه ساعت كه از روز گذشت حركت كن. اگر در اين ساعت راه بيفتي به تو و يارانت آزار و زيان سختي خواهد رسيد و اگر در آن ساعتي كه من گفتم: حركت كني موفق مي شوي و به آن چه خواهي دست مي يابي.

علي- عليه السلام- به او گفت: آيا مي داني در شكم اين اسب من چيست؟ نر است يا ماده؟ گفت: اگر حساب كنم مي دانم.

علي- عليه السلام- گفت: هر كس اين حرف تو را باور كند، قرآن را دروغ پنداشته است خداوند تعالي مي فرمايد: «خداوند است كه علم به قيامت دارد و باران فرو مي فرستد و مي داند كه در رحم ها چيست.» سپس فرمود: محمد- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- مدّعي آن چه تو ادّعا مي كني نبود. تو خيال مي كني مي تواني به آن ساعتي كه هر كس حركت كند سود مي برد، رهنمون شوي و از آن ساعتي كه هر كس در آن ساعت حركت كند بدي مي بيند، بازداري؟ هر كس اين پندارت را باور كند از استعانت به خداي- جلّ ذكره- در دفع شرّ از خود، بي نياز شده است و سزاوار است كه اگر به كار تو يقين دارد سپاس تو گويد نه خداوند- جلّ جلاله-؛ زيرا به خيال خود، اين تو هستي كه او را به ساعت حركتي كه سود مي برد، رهنمون شده اي و از ساعت حركتي كه هر كس در آن سفر كند به او بدي مي رسد، بازداشته اي. هر كس به

اين پندار تو ايمان بياورد من مي ترسم كه او همانند كسي باشد كه براي خدا همتا و مشابهي قرار داده باشد. خدايا! فالي، جز فال تو نيست و هيچ زياني جز از جانب تو نيست و هيچ خدايي جز تو وجود ندارد.

آن گاه فرمود: ما مخالفت مي كنيم و در همين ساعتي كه ما را نهي كردي حركت مي كنيم، و به مردم رو كرد و فرمود: اي مردم! هرگز دنبال يادگيري ستاره شناسي نرويد، مگر مقداري كه براي راهيابي در بيابان و دريا به كار مي آيد. منجّم همانند كاهن و كاهن همانند كافر و كافر در دوزخ است [و خطاب به آن مرد گفت:] به خدا سوگند! اگر به من

______________________________

(1). شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 269.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 198

برسد كه تو به كار ستاره شناسي مي پردازي تا من زنده ام تو را در زندان نگه مي دارم و تا من حاكم هستم از حقوق بيت المال محرومت مي كنم.

سپس در همان ساعتي كه منجّم، نهي كرده بود حركت كرد و بر نهروانيان دست يافت و بر آنان پيروز گشت. آن گاه گفت: اگر ما در آن ساعتي كه منجّم گفته بود حركت مي كرديم مردم مي گفتند: در آن ساعتي كه منجّم گفت حركت كرد و در نتيجه موفق و پيروز شد. آگاه باشيد كه محمد- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- منجّم نداشت پس از او براي ما هم نيست با اين كه خداوند سرزمين ايران و روم را بر ما گشود. اي مردم! بر خدا توكل كنيد و به او دل ببنديد كه با وجود خدا نيازي به هيچ كس نيست.

معناي متنجّم

ابن منظور: منجّم و

متنجّم كسي است كه به ستارگان مي نگرد و اوقات و گردش آنان را محاسبه مي كند. «1»

سيّد عبد اللّه جزائري: منجّم كسي است كه معتقد به قديم بودن افلاك و نجوم است و عقيده به صاحب فلك و آفرينندۀ آن ندارد و اين ها دسته اي از ماديون هستند كه از ستارگان باران مي طلبند … «2»

نظر نگارنده: تنجيم مصدر باب تفعيل است و معناي لغوي آن شناخت منافع و سرنوشت مردم از روي حركات ستارگان و سير آن هاست. «3»

آراي فقيهان شيعه

1. سيّد مرتضي: چگونه بر يك مسلمان بطلان احكام ستاره شناسي، مخفي مي ماند در حالي كه همۀ مسلمانان گذشته و حال، بر تخطئۀ منجّمان و گواهي به فساد عقيده و بطلان گفته هاي ايشان اجماع دارند و از دين پيامبر فهميده مي شود كه لازم است ادّعاي منجّمان، تكذيب شود و آنان سرزنش و محكوم شوند. چيزي كه در دين اسلام اين همه معروف است چگونه مسلمان و آن كه رو به قبله نماز مي خواند، بر خلاف آن فتوا مي دهد. «4»

______________________________

(1). لسان العرب، ج 12، ص 57؛ نك: جوهري، صحاح اللغه، ج 4، ص 181؛ مجمع البحرين، ج 6، ص 173.

(2). مكاسب المحرمه، ج 2، ص 322.

(3). نك: معيار اللغه، ج 2، ص 552.

(4). مكاسب المحرمه (چاپ جديد)، ج 2، ص 304.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 199

2. علّامه حلّي: تنجيم حرام است و هم چنين فراگيري علم نجوم، با اين اعتقاد كه ستارگان مؤثرند يا دخالتي در تأثير دارند، حرام است. ولي اگر ياد گيرد كه مقدار حركت ستارگان و فاصلۀ آن ها و ديگر حالات، مثل اندازۀ سير ستارگان و دوري و حالات آن ها و كسوف و غيره را بداند،

اشكالي ندارد. «1»

3. همو (پس از فتوا به تحريم تنجيم): به طور خلاصه، هر كس عقيده داشته باشد كه حركت هاي نفساني و طبيعي در ارتباط با حركت هاي فلكي و ستارگان است، كافر و گرفتن اجرت بر اين كار حرام است. امّا كسي كه علم تنجيم را بياموزد كه به مقدار گردش ستارگان و دوري آن و حالات مختلف مانند بهار و پاييز و غيره پي ببرد، اشكالي ندارد. «2»

4. شهيد اوّل: عقيده به تأثير استقلالي ستارگان يا با شركت آن ها و خبر از اتفاقات از طريق ستارگان، حرام است. ولي اگر خبر دهد كه خداوند معمولا در اين موقعيت، چنين مي كند، اين حرام نيست گرچه مكروه است. علاوه بر اين كه معمولا حكم كلي از آن استنباط نمي شود. امّا علم نجوم را برخي از اصحاب، تحريم كرده اند و شايد بدين علت باشد كه به واسطۀ آن ابتلا به گناه و عقيده به تأثير پيدا مي شود يا از اين جهت كه نتايج آن تخميني است. امّا علم هيئت حرام نيست، بلكه ممكن است گاهي مستحب باشد؛ زيرا با آن از حكمت هاي الهي و عظمت قدرت او آگاه مي شويم. «3»

5. همو: هر كس معتقد باشد كه ستارگان، مدبّر اين جهان و پديدآورندۀ هستي هستند شكي نيست كه چنين شخصي كافر است. «4»

6. محقق كركي: بدان كه تنجيم با اين اعتقاد كه ستارگان در موجودات زميني داراي اثر هستند يا حتي دخالتي دارند، حرام است و همچنين است فراگيري اين علم همراه با اين عقيده، بلكه اين عقيده به تنهايي كفر است. به خدا پناه مي بريم. «5»

7. شيخ بهائي: آنچه منجّمان پنداشته اند كه برخي حوادث زميني در ارتباط

با اجرام آسماني است، اگر گمان كرده اند كه اين اجرام به صورت مستقل يا شراكت، علت و مؤثر در اين حوادث هستند، چنين عقيده اي براي مسلمان جايز نيست و علم نجومي كه بر اين

______________________________

(1). تحرير الاحكام، ج 1، ص 161.

(2). منتهي المطلب، ج 2، ص 1014.

(3). دروس، ج 3، ص 165.

(4). قواعد و فوائد، ج 2، ص 35.

(5). جامع المقاصد، ج 4، ص 32.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 200

تفكر اتكا دارد كفر است. «1»

8. مجلسي دوم: در ميان امّت اسلامي خلافي نيست كه هر كس معتقد باشد ستارگان مدبّر اين جهان و آفرينندۀ حوادث و خير و شرّ آنند، كافر مطلق است. در جاي ديگر گويد:

اين عقيده، كه ستارگان علت فاعلي همراه با اراده و اختيارند گرچه تأثيرشان توقف بر شرايطي داشته باشد، كفر و با ضرورت دين مخالف است. «2»

9. شيخ حرّ عاملي: علماي ما تصريح كرده اند كه علم نجوم و عمل به آن حرام است و بيان داشته اند: هر كس عقيده به تأثير ستارگان يا دخالت آن ها در تأثير داشته باشد كافر است و گفته اند: بطلان چنين عقيده اي از ضروريات دين است و اجماع بر اين مسأله را نقل كرده اند. از كساني كه به آن چه گفتيم، تصريح كرده اند، شيخ مفيد و سيّد مرتضي در درر و غرر، شهيد اوّل در قواعد و فوائد و دروس، علّامه در تذكرة الفقهاء، منتهي المطلب، قواعد الاحكام و تحرير الاحكام، شيخ علي در شرح قواعد، شهيد ثاني در شرح شرائع الاسلام، محقق در معتبر، كراجكي در كنز الفوائد و ديگران هستند و آن طور كه من به يادم هست هيچ يك از ايشان مخالفتي در

اين زمينه نكرده است. «3»

10. آية اللّه خوئي: آيا آموختن علم نجوم به تنهايي بدون عقيده به تأثير و عدم تأثير ستارگان، جايز است يا نه؟ شهيد در محكّي دروس قول به حرمت را به بعضي از اصحاب نسبت داده است؛ ولي ظاهر برخي از احاديث اين است كه اگر آموختن فقط براي شناخت حركت ستارگان و جايگاه خاص آنان باشد، جايز است و جمعي از بزرگان- رضوان اللّه عليهم- با آن موافقند و آنچه از احاديث شيعه و سني، كه به حرمت آموختن علم نجوم اشاره دارد، بر كاربردهاي ديگر حمل مي شود. و خداوند داناست. «4»

11. ابن ابي الحديد: آنچه ضروري دين است، باطل دانستن حكم علم نجوم و تحريم عقيده به آن و نهي از تصديق گفتار منجّمان است و اين معناي كلام امير المؤمنين- عليه السلام- است كه فرمود: هر كس سخن تو را، تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده و از استعانت به درگاه الهي بي نيازي جسته است. «5»

______________________________

(1). مكاسب المحرمه (چاپ جديد)، ج 2، ص 305.

(2). بحار الانوار، ج 56، ص 291.

(3). وسائل الشيعة، ج 12، ص 101.

(4). مصباح الفقاهه، ج 1، ص 248؛ نك: مكاسب المحرمه، ج 2، ص 279 و 369؛ سبزواري، كفاية الاحكام، ص 87.

(5). شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 212؛ نك: سنن الكبري، ج 8، ص 138؛ بيان و تحصيل، ص 17، ص 404.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 201

نظر نگارنده: سخني در حرمت تنجيم نيست، ولي كلام در معناي آن است كه آيا به معناي اعتقاد به تأثير اوضاع فلكي در عالم زيرين است يا اعتقاد به اين كه ستارگان نشانۀ حوادث

جهانند يا اعتقاد به اين كه خداوند تعالي در حالات مختلف ستارگان، خصوصياتي به وديعت نهاده كه مايۀ وقوع برخي حوادث مي شوند يا به معناي پيشگويي وقايع از روي حركت هاي فلكي به حدس و گمان است، چنان كه اين معاني را در كلمات فقيهان مشاهده مي كني. امّا اگر سند روايت مذكور تمام باشد دلالت بر حرمت عمل به نجوم و كيفر حبس ابد و محروميت از سهم بيت المال مي كند و بر حرمت آموختن آن دلالتي ندارد و فقيهان فتوا داده اند كه آموختن علم نجوم براي اهداف مباح جايز است.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 202

فصل هفتم حبس افراد داراي رفتارهاي ناهنجار و افراد محكوم به حدود الهي

1. حبس شهادت دهندۀ به دروغ (شاهد زور)

اشاره

از طريق شيعه روايتي موثق از امير المؤمنين- عليه السلام- دربارۀ حبس شاهد زور وارد شده است و اهل سنّت نيز رواياتي روايت كرده اند كه عمر بن خطاب شاهد زور را زنداني مي كرد گرچه برخي از آن روايات، ضعيف يا داراي معارض است چنان كه ابن قدامه بدان تصريح كرده است.

علماي ما اتفاق كرده اند بايد شاهد زور به صلاحديد حاكم، تعزير شود و كسي را نيافتم جز شيخ حرّ عاملي در بداية الهدايه كه فتوا به حبس داده باشد. امّا برخي از اهل سنّت فتوا داده اند در صورت صلاحديد حاكم، زنداني مي شود.

روايات شيعه و سني

1. عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن محمد بن يحيي، عن غياث بن إبراهيم، عن جعفر، عن أبيه، إنّ عليّا عليه السّلام كان إذا أخذ شاهد زور، فإن كان غريبا بعث به إلي حيّه، و إن كان سوقيّا بعث به إلي سوقه، فطيف به، ثم يحبسه أيّاما ثم يخلّي سبيله؛ «1»

علي- عليه السلام- هرگاه شاهد زور را دستگير مي كرد اگر غريب بود، او را به

______________________________

(1). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 280، ح 175، وسائل الشيعة (به نقل از: تهذيب الاحكام)، ج 18، ص 244، ح 3؛ نك: كنز العمّال، ج 7، ص 29.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 203

قبيله اش مي فرستاد و اگر بازاري بود به بازار مي برد و او را مي گرداند پس چند روز زنداني و آن گاه آزادش مي كرد.

مجلسي گفته است: اين حديث موثق است. «1»

صدوق آن را در من لا يحضره الفقيه با كمي تفاوت به صورت مرسل، روايت كرده است. «2»

در روضة المتقين گفته است: اين حديث را شيخ طوسي جزء احاديث موثق آورده است … و مدت

حبس به نظر امام، بستگي دارد: يا سه روز است؛ چون سه روز حدّ اقل مفاد جمع [ايام] است؛ و اين نيز يكي از اقسام تعزير است و ظاهرا در مورد هر گناهي كه دليل صريح نداشتيم، با نظر و صلاحديد امام يا حاكم، تعزير جاري مي شود. «3»

2. قال ابن وهب: و أخبرني رجال من أهل العلم، عن مكحول و الوليد بن أبي مالك: إنّ عمر بن الخطّاب كتب إلي عمّاله بالشام: إذا أخذتم شاهد زور، فاجلدوه أربعين و سخّموا وجهه و طوفوا به حتي يعرفه الناس و يطال حبسه و يحلق رأسه؛ «4»

عمر بن خطاب به كارگزارانش در شام نوشت: هرگاه كسي را كه شهادت دروغ داده، گرفتيد چهل تازيانه بزنيد و صورتش را سياه كنيد و بگردانيد تا مردم او را بشناسند و حبس او طولاني و سرش تراشيده مي شود.

3. أخبرنا الشريف أبو الفتح العمري، أنبأ عبد الرحمن بن أبي شريح، أنبأ أبو القاسم البغوي، ثنا علي بن الجعد، أنبأ شريك، عن عاصم بن عبيد اللّه، عن عبد اللّه بن عامر، قال: أتي عمر بشاهد الزور فوقفه للناس يوما إلي الليل، يقول: هذا فلان يشهد بزور، فاعرفوه ثم حبسه؛ «5»

عبد اللّه بن عامر گفت: شخصي را كه شهادت دروغ داده بود نزد عمر آوردند او را يك روز تا شب جلو مردم نگاه داشت؛ در حالي كه مي گفت: اين فلاني است كه شهادت دروغ مي دهد او را بشناسيد و سپس او را زنداني كرد.

همو گفته است: اين حديث را ابو ربيع از شريك، از عاصم روايت كرده است و اضافه

______________________________

(1). ملاذ الاخيار، ج 10، ص 166.

(2). ج 3، ص 35، ح 3.

(3). ج

6، ص 163.

(4). مدوّنة الكبري، ج 5، ص 203.

(5). سنن الكبري، ج 10، ص 140؛ نك: خلاف، ج 6، ص 241، مسألۀ 39؛ مصنّف ابن ابي شيبه، ج 10، ص 41، ح 8692 و ص 58، ح 8762؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 8، ص 326، ح 15392؛ كنز العمّال، ج 7، ص 28.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 204

كرده است: او را تازيانه زد و جلو مردم نگاه داشت. «1»

4. عن مكحول: إنّ عمر بن الخطّاب كتب إلي عمّاله في كور الشام في شاهد الزور أن يجلد أربعين و يحلق رأسه و يسخّم وجهه و يطاف به و يطال حبسه؛ 2

عمر بن خطاب به كارگزارانش در سرزمين شام دربارۀ شاهد زور نوشت: چهل تازيانه مي خورد، سرش تراشيده و صورتش سياه مي گردد و او را مي گردانند و حبس او طولاني مي شود.

5. عن مكحول و عطية بن قيس: إنّ عمر بن الخطّاب ضرب شاهد الزور أربعين سوطا و سخّم وجهه و طاف به بالمدينة.

قال البيهقي: هاتان الروايتان ضعيفتان و منقطعتان و الروايتان الأوليان موصولتان، إلّا أن في كلّ واحد منهما من لا يحتج به- و اللّه اعلم؛ «3»

عمر بن خطاب شاهد زور را چهل تازيانه زد و صورتش را سياه كرد و آن را دور شهر مدينه گرداند.

بيهقي گفته است: اين دو روايت ضعيف و منقطعند «4» و دو روايت قبلي موصوله اند «5»؛ ولي در هر يك از آن ها افرادي هستند كه قولشان حجّت نيست. و خدا بهتر مي داند.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: شاهد زور بدون اختلاف تعزير و رسوا مي گردد. كيفيت رسوا كردن اين است كه در قبيله اش يا مسجد يا بازار و مكان هايي مانند

آن ها، منادي فرياد مي زند كه اين شخص به دروغ شهادت مي دهد، او را بشناسيد. [كارهاي ديگر] مثل تراشيدن سر و سوار چارپا كردن و دور گرداندن صورت نمي گيرد و خودش منادي عليه خودش نمي شود؛ ولي شافعي گفته است: اين موارد هم انجام مي شود … «6»

______________________________

(1) (1 و 2). همان.

(3). سنن الكبري، ج 10، ص 140؛ نك: خلاف، ج 6، ص 241، مسألۀ 39؛ مصنّف ابن ابي شيبه، ج 10، ص 41، ح 8692 و ص 58، ح 8762؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 8، ص 326، ح 15392.

(4). از اقسام روايات مرسل و ضعيف است.

(5). از اقسام روايات مسند است.

(6). خلاف، ج 6، ص 240، مسألۀ 39.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 205

2. همو: سزاوار است امام شاهدان زور را تعزير كند و آنان را در ميان محلۀ خودشان رسوا سازد تا در آينده كسي چنين كاري انجام ندهد. «1»

3. ابو الصلاح حلبي: اگر كشف شد شاهدي شهادت باطل داده است، خودش اقرار كرد يا بينه وجود داشت يا علم پيدا شد، تعزير و در شهر رسوا مي شود. «2»

4. قاضي ابن برّاج: واجب است آن دو تن كه به دروغ شهادت داده اند در ميان خويشان يا قبيله شان تأديب شوند و در صورتي كه با شهادت آنان خسارتي پيدا شده باشد، غرامت بپردازند. «3»

همو: بر امام است كه شاهدان زور را تعزير كند و در محله هاي خود رسوا سازد تا ديگران درس عبرت بگيرند. «4»

5. ابن ادريس: سزاوار است امام شاهدان زور را- به گونه اي كه قبلا گفتيم- تعزير كند و در ميان مردم محله و بازار رسوا سازد تا ديگران در آينده مرتكب چنين

كاري نشوند و كيفيت رسواسازي اين است كه در ميان محله و بازار و مراكز تجمع جار بزنند: فلاني و فلاني به دروغ شهادت داده اند. جايز نيست كه آنان را سوار خر كنند و سرشان را بتراشند و يا خودشان عليه خود جار بزنند و يا مثله شوند. «5»

6. محقق حلّي: واجب است شهادت دهنده به دروغ، رسوا شود و به گونه اي كه امام صلاح مي داند تعزير گردد تا ريشۀ گستاخي از بين برود. «6»

7. علّامه حلّي: واجب است شاهد زور تعزير شود تا در آينده براي ديگران درس عبرت باشد و لازم است در قبيله و محله اش رسوا شود. «7»

8. همو: واجب است شاهد زور به هر وسيله اي كه امام تشخيص مي دهد كه بازدارندۀ او و ديگران در آينده است، تعزير و در ميان قبيله اش رسوا شود تا مردم او را بشناسد و علي- عليه السلام- … چند روز شاهد زور را حبس مي كرد. «8»

______________________________

(1). نهايه، ص 336.

(2). كافي في الفقه، ص 440.

(3). مهذّب البارع، ج 2، ص 552.

(4). همان، ج 2، ص 564.

(5). سرائر، ج 2، ص 150.

(6). مختصر النافع، ص 291.

(7). قواعد الاحكام، ج 2، ص 249.

(8). تحرير الاحكام، ج 2، ص 219.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 206

9. شهيد اوّل: اگر دروغ شاهدان ثابت شود، حكم، نقض و مال بازگردانده مي شود. اگر اعادۀ مال ممكن نباشد، شاهدان غرامت مي پردازند و در هر صورت، تعزير و رسوا مي شوند. «1»

10. حرّ عاملي: شاهد زور به مقداري كه امام مصلحت بداند، تازيانه مي خورد و پس از اين كه او را گرداندند تا شناخته شود، زنداني مي شود و ديگر شهادت او را نمي پذيرند، مگر

اين كه توبه كند. «2»

11. سيّد علي طباطبائي: واجب است شاهدان زور در شهر خود و اطراف آن رسوا شوند تا از شهادت دوبارۀ ايشان پرهيز شود و ديگران هم درس عبرت بگيرند و تعزير به اندازه اي است كه امام و حاكم براي قطع ريشۀ گستاخي صلاح بداند و دليل آن روايت سماعه است كه در من لا يحضره الفقيه و تهذيب الاحكام و جز آن با طرق مختلف و معتبر وارد شده است رواياتي كه موثق و قوي در ميان آن است و مي گويد: شاهدان زور به عنوان حد تازيانه مي خورند و وقت معيّني ندارد [هر وقت مي شود اين كار را انجام داد]. اين به دست امام است و دور گردانده مي شوند تا شناخته شوند. در بعضي روايات اضافه شده است: تا اين كه ديگر چنين كاري نكنند. «3»

12. فاضل هندي: شاهدان زور همانند ديگر مرتكبان كبيره بايد تعزير شوند تا درس عبرت براي ديگران باشد … به اين كه در محله يا قبيله يا مسجدشان جار بزنند كه فلاني شاهد زور است او را بشناسيد و سرش را نمي تراشند و سوارش نمي كنند او را نمي گردانند و خودش عليه خودش جار نمي زند و مثله نمي شود؛ زيرا اصل- بدون اين كه معارضي داشته باشد- عدم انجام چنين كارهايي است … «4»

13. فاضل نراقي: واجب است شاهد زور به دليل سه روايت موثق، در شهرش و اطراف آن رسوا شود تا آنان را كسي به شهادت نگيرد و ديگران هم درس عبرت بگيرند و واجب است به اندازه اي كه حاكم صلاح مي داند، تعزير شود. «5»

14. شيخ محمد حسن نجفي: بي هيچ اختلافي واجب است شاهد زور به

آنچه حاكم صلاح مي داند تعزير شود؛ مثلا تازيانه بخورد يا در قبيله و محله اش جار بزنند كه فلاني

______________________________

(1). روضة البهيّه، ج 3، ص 159.

(2). بداية الهدايه، ج 2، ص 441.

(3). رياض المسائل، ج 15، ص 431.

(4). كشف اللثام، ج 2، ص 212.

(5). مستند الشيعة، ج 2، ص 685.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 207

چنين است تا خود و ديگران، در آينده گرد چنين كاري نگردند. «1»

15. آية اللّه مامقاني: سزاوار است شاهدان زور در شهر خود و اطرافش، رسوا شوند تا آنان را كسي به شهادت نگيرد و براي ديگران هم درس عبرت باشد و حاكم به هرچه صلاح بداند، تعزيرشان مي كند. «2»

16. محدّث نوري (در مستدرك الوسائل، بابي گشوده و در آن به حبس اشاره كرده گرچه در خود باب، حديثي كه متضمّن حبس باشد ذكر نكرده است. وي چنين گفته): بابي در اين كه شاهد زور از باب حد به مقدار صلاحديد امام تازيانه مي خورد و پس از دور گرداندن براي شناخته شدن، زنداني مي شود و شهادتش پذيرفته نيست، مگر اين كه توبه كند. «3»

17. آية اللّه خوانساري: امّا وجوب رسوا كردن و تعزير شاهد زور، دليلش قول امام صادق- عليه السلام- است بنابر آنچه در حديث موثق از سماعه و در خبر عبد اللّه بن سنان آمده است … ولي استفادۀ وجوب از اين روايات براي غير امام و نايب خاصش، محل اشكال است. «4»

18. امام خميني: واجب است شاهدان زور در شهر يا محلۀ خودشان رسوا شوند تا كسي ايشان را به شهادت نگيرد و ديگران درس عبرت بگيرند و حاكم به آن چه صلاح مي داند تعزيرشان مي كند و

شهادتشان پذيرفته نيست، مگر اين كه توبه و خود را اصلاح كنند و عدالت آنان آشكار شود. «5»

19. آية اللّه طبسي: واجب است حاكم شرع، شاهد زور را رسوا كند به اين صورت كه در شهر و اطراف آن گردانده شود و شخصي او را همراهي و به مردم معرفي كند: اين كسي است كه شهادت دروغ داده است، تا مردم وي را بشناسند و لازم است به مقداري كه امام تشخيص مي دهد تعزير شود تا درس عبرت براي او و ديگران شود و ديگر كسي چنين كاري نكند … «6»

______________________________

(1). جواهر الكلام، ج 41، ص 252، «حدود».

(2). مناهج المتقين، ص 495.

(3). ج 17، ص 420، باب 12.

(4). جامع المدارك، ج 6، ص 162.

(5). تحرير الوسيله، ج 2، ص 409، مسألۀ 15.

(6). ذخيرة الصالحين، ج 8، ص 36.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 208

نظر نگارنده: رأي به وجوب حبس در اين مقام مبني بر چند مطلب و مقدّمه است:

اوّل: در صورتي كه در ادلّه كلمۀ تعزير وجود داشته باشد؛ در حالي كه چنين چيزي نيست، بلكه در حديث موثق سماعه دارد كه از باب حد تازيانه مي خورند «1» و در خبر عبد اللّه بن سنان «2» دارد كه تازيانه مي خورند.

دوم: بايد تعزير واجب باشد، در حالي كه ادلّه مشتمل بر صيغۀ امر نيست و از اين روست كه در نهايه، سرائر و مناهج المتقين فتوا به عدم وجوب داده اند. بنابراين، نمي شود ادّعاي جواهر الكلام مبني بر عدم خلاف را پذيرفت، مگر اين كه گفته شود: در ادلّه جمله هاي فعليه به كار رفته است و دلالت جمله هاي فعليه كه در مقام انشا استعمال مي شوند

بر وجوب، قوي تر و بيشتر از دلالت صيغۀ امر است؛ زيرا آن ها دلالت مي كنند بر اين كه مطلوب در موقع طلب در خارج وقوع دارد. «3»

سوم: تعزير شامل حبس هم بشود چنان كه علّامه در تذكرة الفقهاء، تحرير الاحكام و قواعد الاحكام گفته است و در بخش دوم كتاب خواهد آمد و من كسي از فقيهان شيعه را نديدم كه فتوا به حبس داده باشد جز حرّ عاملي در بداية الهدايه و آن چه از ظاهر كلام محدث نوري فهميده مي شود. خبر- يا موثقۀ «4» - غياث دلالت ندارد كه حبس براي غير از امام و نايب خاصش جايز باشد- چنان كه آية اللّه خوانساري به آن اشاره كرد. بنابراين، احتياط آن است كه به تازيانۀ كمتر از مقدار حد اكتفا شود آن هم در صورتي كه حاكم صلاح بداند؛ ولي برخي از فقيهان اهل سنّت قائل به حبس هستند.

آراي ديگر مذاهب

20. سرخسي: نقل شده است كه شريح وقتي شاهد زور دستگير مي شد، اگر بازاري بود او را به محل كارش مي فرستاد و اگر بازاري نبود نزد خويشانش مي فرستاد و پس از عصر همه را جمع مي كرد و [جارچي] مي گفت: شريح- رحمه اللّه- به شما سلام مي رساند و مي گويد: ما متوجه شده ايم كه اين شخص شهادت دروغ مي دهد از او برحذر باشيد و ديگران را برحذر داريد.

______________________________

(1). وسائل الشيعة (به نقل از: من لا يحضره الفقيه)، ج 18، ص 244، ح 1.

(2). همان، ح 2.

(3). محاضرات في الاصول، ج 2، ص 132.

(4). اشاره به اختلاف مبنا در وثاقت يا عدم وثاقت غياث بن ابراهيم است.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 209

ابو حنيفه به اين

استدلال كرده و گفته: قاضي در مورد شاهد زور به معرفي و رسوا كردن او بسنده مي كند و تعزير نمي كند و ابو يوسف و محمد گفته اند: او را با تعزير و حبس هر قدر صلاح بداند مجازات مي كند تا معلوم شود توبه كرده و تعزير كمتر از 75 تازيانه مي باشد. اين دو تن دربارۀ تعزير در حق شاهد زور به حديث عمر استدلال كرده اند كه گفته است: شاهد زور چهل تازيانه مي خورد و صورتش سياه و دور گردانده مي شود و دليل داريم كه حكم سياه كردن صورت، نسخ شده است؛ زيرا سياه كردن صورت مثله است و پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- از مثله كردن، گرچه در مورد سگ درنده باشد، نهي كرده است.

آنچه از عمر نقل شده است از باب تنبيه و تأديب و در موقعيتي است كه امام بداند راهي براي بازداشتن شاهد زور جز از اين طريق نيست و سياه كردن صورت هم از اين باب است و اگر مصلحت باشد از باب تنبيه جايز است و تعزير هم همين حكم را دارد. «1»

نظر نگارنده: اگر ثابت شد سياه كردن صورت، مثله است و پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- هم از آن نهي كرده است ديگر كسي حق ندارد براي تنبيه و سياست كردن مرتكب آن شود و منكر را با منكر دفع كند، بلكه خليفه اولي و سزاوارتر است كه از سنّت پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- پيروي كند و از آن چه نهي كرده بازايستد.

21. ابن قدامه: مسأله: هر كس شهادت دروغ دهد تأديب و در مراكز اجتماعي، كه محل معرفي

شاهد زور است، قرار داده مي شود البته در صورتي كه ثابت شود وي به عمد شهادت دروغ داده است.

اگر ثابت شود كه شاهد زور عمدي است، تأديب او معيّن نشده است و اين تأديب به دست حاكم است اگر صلاح دانست تازيانه مي زند يا زنداني مي كند يا سرش را برهنه و برعكس روي حيوان سوار مي كند و او را خوار مي گرداند؛ هر يك را خواست با وي انجام مي دهد و بيش از ده تازيانه نمي زند و شافعي گفته است بيش از 39 تازيانه نمي زند تا به كمترين حدها نرسد و ابن ابي ليلي گفته است: 75 تازيانه مي خورد كه اين يكي از دو قول ابو يوسف است و اوزاعي در مورد دو شاهد طلاق گفته است: هر يك صد تازيانه مي خورند و غرامت صداق را مي پردازند …

آنچه از عمر روايت شده- كه چهل تازيانه مي خورد و سياه و حبسش طولاني مي شود-

______________________________

(1). مبسوط، ج 16، ص 145.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 210

خلاف آن هم روايت شده است: او را يك روز حبس كرد بعد آزاد ساخت. «1»

2. زندان عالم فاسق، طبيب جاهل و مكري مفلس

اشاره

«2» روايت مرسلي از طرق شيعه آمده است كه واجب است حبس عالمان فاسق و پزشكان جاهل و كساني كه در اداي حقوق مردم تأخير مي كنند. فقيهان ما متعرّض اين روايت شده اند و برخي از ايشان در كتاب هاي فقهي خود آن را آورده و خواسته اند به مضمون آن فتوا دهند؛ مانند يحيي بن سعيد در جامع للشرائع و مجلسي اوّل و از معاصران آية اللّه گلپايگاني.

روايت

1. و في رواية أحمد بن أبي عبد اللّه البرقي، عن علي عليه السّلام قال: يجب علي الإمام أن يحبس الفسّاق من العلماء، و الجهّال من الأطبّاء، و المفاليس من الأكرياء …؛ «3»

علي- عليه السلام- فرمود: بر امام واجب است عالمان فاسق و پزشكان جاهل و كساني كه چارپا كرايه مي دهند و وجه آن را مي ستانند، ولي به هنگام سفر چارپايي ندارند را حبس كند …

اين روايت را شيخ طوسي در تهذيب الاحكام «4» از احمد بن ابو عبد اللّه برقي از پدرش از علي- عليه السلام- نقل كرده است.

مجلسي اوّل: مرسل بودن حديث به جهت اين است كه ممكن نيست برقي، علي- عليه السلام- را ديده باشد. اين روايت دلالت دارد كه بر امام واجب است، امّا در اين كه بر حاكمان هم واجب باشد اشكال است. البته شكي نيست كه اين حكم لازمي است؛ زيرا منشأ اصلي فساد در جان و مال و دين مردم، غالبا اين افراد هستند. «5»

مجلسي دوم: حديث مرسل است. «6»

______________________________

(1). مغني، ج 9، ص 260؛ نك: فقه السنّة، ج 14، ص 79.

(2). كرايه دهندۀ بي چيز؛ آن كه ستور به كرايه دهد و وجه كرايه بگيرد و چون هنگام سفر فرا رسد او را

ستوري نباشد.

(3). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 20، ح 6؛ وافي، ج 16، ص 1076، ح 3.

(4). ج 6، ص 319، ح 85؛ وسائل الشيعة (به نقل از: تهذيب الاحكام)، ج 18، ص 221، ح 3.

(5). روضة المتقين، ج 6، ص 90.

(6). ملاذ الاخيار، ج 10، ص 245.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 211

ابن اثير: «اكرينا في الحديث؛ يعني سخن را اطاله و ادامه داديم»؛ و «أكري» از اضداد است. هم به معناي طولاني كردن و هم به معناي كوتاه كردن و هم به معناي زياد كردن و هم به معناي كم كردن آمده است. «كريّ: كسي است كه چارپايش را كرايه مي دهد». گفته مي شود: «أكري و مكري و كري «1»: فقير شد؛ يعني هنگامي كه مالي براي او نمانده باشد». «2»

طريحي: «كروة و كراء به كسر؛ يعني اجرت مستأجر» و «المفاليس من الأكرياء؛ يعني كساني كه حقوق ديگران را تأخير مي اندازند». «3»

«أفلس الرجل؛ يعني گويا پس از اين كه داراي درهم بود به حالتي گشت كه براي او فلوسي (پولي) باقي نماند و مي خواهد برساند كه از حالت راحتي به سختي افتاد». «4»

فيض كاشاني: «أكرياء، يعني كساني كه اموال مردم را نمي پردازند و تأخير مي اندازند از أكري الأمر؛ يعني آن را تأخير انداخت». «5»

ولاية الفقيه: «أكرياء جمع مكري است. مكري، به معناي مكاري و مكتري هر دو استعمال مي شود». احتمالا معناي آن شامل دلالان و واسطه هاي معاملات در موارد مختلف بشود. «6» گفته است: گفته شده: «أكرياء، پيمان كاران و مقاطعه كاراني هستند كه مردم را گول مي زنند و به تعهد خود عمل نمي كنند». «7»

آراي فقهاي شيعه

1. يحيي بن سعيد: امير المؤمنين- عليه

السلام- طبيبان جاهل و مكريان مفلس و عالمان فاسق را زنداني مي كرد تا دين و جان و مال مردم را حفظ كند. «8»

2. آية اللّه گلپايگاني (در جواب سؤالي از موارد حبس در اسلام): بر امام واجب است عالمان فاسق و طبيبان جاهل و مكريان مفلس را حبس كند. «9»

______________________________

(1). ابن اثير، نهايه، ج 4، ص 170.

(2). همان، ج 3، ص 470.

(3). مجمع البحرين، ج 1، ص 358.

(4). همان، ج 4، ص 93.

(5). وافي، ج 16، كتاب «قضاء»، ص 1076، ح 3؛؛ كني، قضاء (به نقل از: وافي)، ص 210.

(6). ج 2، ص 432.

(7). ج 2، ص 483.

(8). جامع للشرائع، ص 568.

(9). مجمع المسائل، ج 3، ص 209، مسألۀ 80.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 212

آراي ديگر مذاهب

3. ابن رشد: طبيب و مشابه وي اگر در كارش اشتباه كند در صورتي كه در كار خود شناخت داشته باشد، در مورد نفس، چيزي بر او نيست و مبلغ ديه اگر بيش از يك سوم باشد بر عاقله است و در كمتر از يك سوم در مال خود اوست و اگر پزشك داراي دانش پزشكي نبود بر او تازيانه، زندان و ديه است؛ بعضي گفته اند: ديه در مال خود طبيب است و برخي گفته اند: بر عهدۀ عاقله اوست. «1»

نظر نگارنده: امّا مسألۀ ضمان را فقيهان ما- رضوان اللّه عليهم- در باب هاي ضمان، اجاره و ديات بحث كرده اند و فرق گذاشته اند ميان جايي كه پزشك شخصا مباشر معالجه باشد و آنجا كه مباشر نباشد و دستور دهد و آنجا كه نسخه بپيچد بدون اين كه دستور دهد كه گفته اند: در صورت اوّل ضامن است گرچه پزشك حاذق

باشد و در صورت دوم و سوم ضامن نيست، البته با كمي تأمل و اشكال در مسأله. چنان كه فرق گذاشته اند ميان آنجا كه پزشك از ابتدا ضمانت نكند و مريض يا وليّ او بپذيرد و پزشك سعي خود را بكند و احتياط را از دست ندهد و ميان آنجا كه چنين نباشد كه در صورت اوّل ضامن نيست و در صورت دوم ضامن است. «2»

3. حبس مستان چاقوكش

روايات

1. و روي السكوني، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: كان قوم يشربون فيسكرون فتباعجوا بسكاكين كانت معهم فرفعوا إلي أمير المؤمنين عليه السّلام فسجنهم فمات منهم رجلان و بقي رجلان، فقال أهل المقتولين:

يا أمير المؤمنين! أقدهما بصاحبينا. فقال علي عليه السّلام للقوم: ما ترون؟ فقالوا: نري أن تقيدهما. فقال علي عليه السّلام: لعلّ ذينك الذين ماتا قتل كلّ واحد منهما صاحبه؟ قالوا: لا ندري. فقال علي عليه السّلام: بل أنا أجعل دية المقتولين علي قبائل الأربعة، فأخذ دية جراحة الباقين من دية المقتولين؛ «3»

______________________________

(1). بداية المجتهد، ج 2، ص 233.

(2). نك: جواهر الكلام، ج 27، ص 324؛ مفتاح الكرامه، ج 7، ص 264 و ج 10، ص 271؛ مستند العروة الوثقي، كتاب «اجاره» ص 248.

(3). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 87، ح 7 و از آن: وسائل الشيعة، ج 19، ص 173، ح 2. نك: مفيد، ارشاد، ص 106؛ مقنعه، ص 118؛ جعفريات، ص 125؛ دعائم الاسلام، ج 2، ص 423، ح 1475 و از آن دو:

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 213

امام صادق- عليه السلام- فرمود: عده اي شراب نوشيدند مست شدند و با چاقو شكم يكديگر را دريدند. آنان را نزد امير

المؤمنين- عليه السلام- بردند. زنداني شان كرد. دو تن از آنان مردند و دو تن ديگر از مرگ رستند. خانوادۀ مقتولان گفتند: اي امير مؤمنان! آن دو را در مقابل كشته هاي ما قصاص كن. علي- عليه السلام- به آن جمع فرمود: نظرتان چيست؟

گفتند: به نظر ما، آن دو را قصاص كن. امام فرمود: شايد آن دو تني كه مردند هر يك ديگري را كشته باشد؟ گفتند: ما نمي دانيم. فرمود: بلكه من ديۀ كشته شده ها را بر چهار قبيله تقسيم مي كنم و ديۀ جراحت اين دو تن زنده را از ديۀ مقتولان برمي دارم.

شيخ طوسي در تهذيب الاحكام آن را روايت كرده كه اين زيادت را دارد: اسماعيل بن حجاج بن ارطاة از سماك بن حرب از عبد اللّه بن ابي الجعد كه گفت: من چهارمي ايشان بودم. علي- عليه السلام- اين قضاوت را در مورد ما انجام داد … «1»

مجلسي اوّل حديث را تقويت «2» و مجلسي دوم، آن را تضعيف كرده است. «3»

مجلسي اوّل: بدان كه قدماي شيعه و عالم به نصوص، به آن دو عمل كرده اند؛ امّا متأخران، به دليل مخالفت آن دو با اصول و قواعد، بدان عمل نكرده اند و گفته اند: اين حكم در آن واقعۀ خاص بود و نمي توان آن را به ديگر موارد تسرّي داد، «4» بلكه مناسب آن است در اين مورد براي تعيين قاتل، به قرعه متوسل شويم و هر يك از آن سه نفر ديگر، يك چهارم ديۀ قتل را به قاتل، يعني كسي كه قرعه به نام او افتاده، بپردازند و عمل به منصوص بر عمل به عمومات مقدّم است و بدين دليل كه هر يك از آن دو

خبر، با ديگر معارض است.

به خبر محمد بن قيس به جهت صحيح بودنش و دوري آن از مخالفت با اصول، عمل مي شود؛ زيرا اگر عمل مست به اعتبار ايجاد سبب به اختيار خودش، عمدي نباشد لا اقل شبيه به عمد هست. خداوند مي داند. «5»

______________________________

مستدرك الوسائل، ج 18، ص 311، ح 1 و 2؛ بحار الانوار (به نقل از: ارشاد)، ج 101، ص 394، ح 34؛ بحار الانوار، ج 40، ص 264، ح 33.

(1). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 240، ح 5.

(2). روضة المتقين، ج 10، ص 351.

(3). ملاذ الاخيار، ج 16، ص 508.

(4). ابن فهد: و اين اختلاف در حكايت واقعه، موجب توقفي در حكم مي شود و اصل اين است كه، آن حكم مخصوص در مورد واقعۀ خاصّي بوده است پس شايد امام عليه السّلام در اين ماجرا بر آن چه موجب حكم مذكور مي شود آگاهي داشته است. مهذّب البارع، ج 5، ص 1283.

(5). روضة المتقين، ج 10، ص 351.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 214

ابن منظور: «بعج بطنه بالسكين؛ شكمش را با كارد دريد و دل و روده اش آويزان شد». «1»

نظر نگارنده: شايد دستور حبس ايشان، براي اخلال در نظم عمومي و مصلحت امنيت جامعه، نه به دليل مستي باشد؛ زيرا اگر شراب خواري ثابت شود بايد فرد حد بخورد و يا از آن رو كه بايد مست، بيدار و هوشيار شود بعد حد بر او جاري شود تا درد آن را بچشد.

با توجه به اين مطلب، فقيهان در حكمي كه از روايت استفاده مي شود مناقشه كرده اند و ما به كلام صاحب جواهر بسنده مي كنيم: … بلكه در كشف الرموز است كه، اين

خبر، به صواب نزديك تر است؛ زيرا قاتل مشخص نيست و اشتراك آنان در قتل هم نامعلوم است؛ چون احتمال دارد يكي از آنان قاتل باشد كه در اين صورت به ديه رجوع مي شود؛ زيرا خون مسلمان نبايد به هدر برود و ديه بر چهار قبيله تقسيم مي شود براي اين كه هر كدام از آنان در قتل، تأثير داشتند اگر چه در آن اشكال هست كه غرامت پرداختن عاقله بر خلاف اصل است به خصوص بعد از اتفاق ظاهري بر اين كه عمل عمدي مست، موجب قصاص يا شبه عمد موجب ديه از مال مست مي شود و قائلي به خطاي محض بودن آن نيست، بنابراين كه اگر دانسته شود كه هر يك از آنان در قتل تأثير داشتند اولياي مقتولين مي توانند بقيه را بكشند و اگر چه معلوم نيست چرا ديه بر عاقلۀ آنان باشد؟ … آري، آن چه اصول در مثل اين موارد اقتضا مي كند اين است كه يا بايد حكم «لوث» را در آن اجرا كرد يا ديه ساقط شود و هر كدام از آنان به دليل عدم آگاهي از ماجرا، قصاص شوند. «2»

4. زنداني كردن اشرار و فاسدان

اشاره

رواياتي از شيعه و سني وارد شده كه امير المؤمنين- عليه السلام- اشرار، گناهكاران، مفسدان را زنداني مي كرد همچنان كه غاية المأمول و سرخسي در مبسوط به همين فتوا داده اند و از فقيهان ما شيخ مفيد متعرّض افراد بدذات فاسد شده و همان حكم راهزنان و محاربان را در مورد اينان داده است.

روايات

1. و بهذا الإسناد [أخبرنا محمد، حدّثني موسي، حدّثنا أبي، عن أبيه، عن جدّه جعفر بن محمد،

______________________________

(1). لسان العرب، ج 2، ص 214 و مانند آن در: مجمع البحرين، ج 4، ص 278؛ معيار اللغه، ج 1، ص 203.

(2). جواهر الكلام، ج 42، ص 92، نك: شرائع الاسلام، ج 4، ص 253؛ مسالك الافهام، ج 15، ص 358.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 215

عن أبيه] أنّ عليّا عليه السّلام كان يخرج الفسّاق إلي الجمعة، و كان يأمر بالتضييق عليهم؛ «1»

امام باقر- عليه السلام- فرمود: علي- عليه السلام- فاسقان را به نماز جمعه مي آورد و دستور مي داد: آنان را در تنگنا قرار دهند.

2. زيد بن علي، عن أبيه، عن جده، عن علي- رضي اللّه عنهم- أنه كان يحبس في النفقة، و في الدين، و في القصاص، و في الحدود، و في جميع الحقوق، و كان يقيّد الدعّار بقيود لها أقفال، و يوكّل بهم من يحلّها لهم في أوقات الصلاة من أحد الجانبين؛ «2»

امام علي در مورد ندادن نفقه، دين، قصاص، حدود و در مورد تمام حقوق، زنداني مي كرد و شخص مفسد را در غل و زنجيرهايي كه قفل هايي داشت قرار مي داد و كسي را بر آنان مي گماشت كه به هنگام نماز از يك طرف، غل و زنجيرها را باز كند.

3. قال

أبو يوسف: حدّثني إسماعيل بن إبراهيم بن المهاجر، عن عبد الملك بن عمير، قال: كان علي بن أبي طالب إذا كان في القبيلة أو القوم الرجل الداعر حبسه، فإن كان له مال أنفق عليه من ماله و إن لم يكن له مال، أنفق عليه من بيت مال المسلمين و قال: يحبس عنهم شرّه و ينفق عليه من بيت مالهم؛ «3»

امام علي اگر در ميان قبيله يا جماعتي شخص مفسدي بود، او را حبس مي كرد. اگر مال داشت آن را خرج او مي كرد و اگر نداشت خرجش را از بيت المال مي پرداخت.

به جهت در امان ماندن از شرّش او را حبس مي كرد و از مال همان مردم خرج او را مي داد.

طريحي گفته است: «دعر- به حركت دال و عين- يعني فساد و شر» و «رجل داعر، يعني مرد ناپاك تبهكار». «4»

شيرازي گفته است: «دعر مانند سبب، يعني فساد، فسق و خباثت … » و «به ذال (ذعر) تصحيف است». «5»

ابن منظور گفته است: «دعر الرجل و دعر دعارة؛ گناه كرد و رجل دعر و دعرة؛ مرد خيانتكار كه به يارانش عيب وارد مي كند … » ابن شميل گفت: «دعر الرجل دعرا؛ يعني فرد دزدي و زنا كرد و مردم را آزار داد». به چنين كسي «داعر» مي گويند. «دعّار: مفسد و دعر، يعني فساد». در حديث عمر آمده است: «اللهم ارزقني الغلظة و الشدّة علي أعدائك

______________________________

(1). جعفريات، ص 44، مستدرك الوسائل (به نقل از: جعفريات)، ج 6، ص 27، ح 2.

(2). مسند زيد، ص 265.

(3). خراج، ص 150.

(4). مجمع البحرين، ج 3، ص 302.

(5). معيار اللغه، ج 1، ص 412.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص:

216

و أهل الدعارة و النفاق …؛ خدايا! به من خشونت و صلابت در مورد دشمنانت و فاسدان و منافقان بده». «دعارة: فساد و شر» و «رجل داعر، يعني شخص خبيث و مفسد».

در حديث حضرت علي آمده است: «فأين دعّار طي» كه مراد راهزنان قبيلۀ طي هستند.

«دعارة: فسق و فجور و خبث». «1»

احتمال دارد كه در اصل، «ذاعر به مبناي خبيث و ترساننده باشد «2» و ممكن است داغر به معناي خبيث و مفسد و جيب بر و مهاجم باشد». «3»

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: هرگاه مفسدان و ناپاكان در دار الاسلام سلاح بيرون بكشند و مال مردم را بگيرند امام مي تواند اينان را با شمشير بكشد يا به دارشان بكشد تا بميرند و يا مي تواند دست و پايشان را مخالف يكديگر ببرد و يا آنان را از آن شهر به جاي ديگر تبعيد نمايد و بر ايشان كسي را بگمارد كه آنان را از شهر ديگر براند به گونه اي كه در هيچ شهري نتوانند استقرار پيدا كنند. به قدري بايد اين كار ادامه يابد تا آثار توبه و صلاح از اينان آشكار شود.

اگر با سلاح بر كشيدن كسي را كشته باشند، واجب است يا با شمشير كشته شوند و يا به صليب كشيده شوند تا بميرند و به هيچ وجه آنان را زنده نگذارند. «4»

آراي مذاهب ديگر

2. سرخسي: شخص خبيث و ترساننده تا آخر عمر حبس مي شود. «ذاعر» كسي است كه مردم را مي ترساند و مال را از آنان مي ستاند و در حقيقت همان راهزن است.

خداوند فرمود: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ …؛ «5» سزاي كساني كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مي جنگند … «6»

3. ناصف علي: … بر امام و جانشينانش است كه اشرار را طبق نظر خودشان تأديب كنند تا آنان را بازدارند و جلو اخلاقشان را بگيرند. اين كار از راه زدن و حبس و تبعيد و

______________________________

(1). لسان العرب، ج 13، ص 286.

(2). نك: معجم مقاييس اللغه، ج 2، ص 283، 285، 355؛ مرآة العقول، ج 23، ص 350؛ عيون الازهار، ص 485.

(3). نك: همان.

(4). مقنعه، ص 804.

(5). مائده (5) آيۀ 33.

(6). مبسوط، ج 9، ص 91.

حقوق زنداني و موارد زندان

در اسلام، ص: 217

گرداندن در شهر و مانند آن مي تواند باشد تا بدين وسيله عظمت و غرورشان شكسته شود و مردم امنيت جاني پيدا كنند. خدا داناتر است. «1»

نظر نگارنده: اگر «ذعار» به معناي راهزن يا محارب باشد حكمش- چنان كه در آيۀ «حراب» آمده- كشته شدن يا به دار كشيده شدن يا نفي يا قطع از جهت مخالف- البته اگر خوني نريخته اند- است و حبس جزء اين موارد نيست، مگر اين كه نفي را به حبس تفسير كنيم كه در اين صورت حبس، تعيّن پيدا نمي كند. آري، اگر حاكم مصلحت ديد كه حبس را براي مجازات برگزيند مي تواند اين كار را بكند؛ يعني او را حبس كند تا آثار توبه از او آشكار شود.

4. ماوردي: امير مي تواند در مورد كسي كه جرايم مكرري انجام داده است و با اجراي حد از آن دست برنمي دارد، مدت حبس را طولاني كند تا بميرد، البته در صورتي كه با اين جرايم به مردم ضرر وارد مي سازد. در اين مدت بايد غذا و لباس او را از بيت المال بپردازد تا مردم از شر و ضررش در امان باشند، اگر چه اين وظيفۀ قاضيان نيست. «2»

5. حبس كسي كه حدّ قطع عضو بر او جاري شده تا بهبود عضوش

روايات

1. الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن علي بن مرداس، عن سعدان بن مسلم، عن بعض أصحابنا، عن الحارب بن حصيرة، قال: مررت بحبشي و هو يستسقي بالمدينة، و إذا هو أقطع، فقلت له:

من قطعك؟ فقال: قطعني خير الناس. إنا أخذنا في سرقة و نحن ثمانية نفر، فذهب بنا إلي علي بن أبي طالب عليه السّلام فأقررنا بالسرقة. فقال لنا: تعرفون أنّها حرام؟ قلنا: نعم. فأمر بنا فقطعت أصابعنا من

الراحة و خلّيت الإبهام، ثم أمر بنا فحبسنا في بيت يطعمنا فيه السمن و العسل حتي برئت أيدينا، ثم أمر بنا، فأخرجنا و كسانا فأحسن كسوتنا، ثم قال لنا: إن تتوبوا و تصلحوا فهو خير لكم، يلحقكم اللّه بأيديكم في الجنة، و إن لا تفعلوا يلحقكم اللّه بأيديكم في النار؛ «3»

حارب بن حصيره گفت: به مرد حبشي دست بريده اي كه در مدينه سقّايي مي كرد گذشتم. گفتم: چه كسي آن را بريد؟

______________________________

(1). غاية المأمول، ج 3، ص 33.

(2). احكام السلطانيه، ص 220.

(3). كافي، ج 7، ص 264، ح 22؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 528، ح 1 (با تفاوتي اندك در عبارت)؛ مرآة العقول، ج 23، ص 410.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 218

گفت: بهترين مردمان. ما هشت نفر بوديم كه دزدي مي كرديم. ما را دستگير كردند و به نزد علي بن ابي طالب- عليه السلام- بردند. ما به دزدي اقرار كرديم. به ما گفت: آيا مي دانيد دزدي حرام است؟ گفتيم: آري. بدين رو، دستور داد انگشتان ما را ببرند و انگشت شست را باقي بگذارند. آن گاه دستور داد ما را در خانه اي حبس كنند و به ما روغن و عسل خوراند تا دست هايمان خوب شد. آن گاه فرمان آزادي ما را صادر كرد و ما را با بهترين لباس ها پوشاند و به ما گفت: اگر توبه كنيد و انسان هاي شايسته اي شويد، برايتان بهتر است كه خداوند در عوض، دستتان را در بهشت به شما ملحق مي كند وگرنه، آن را در جهنم به شما ملحق مي گرداند.

2. عن أمير المؤمنين عليه السّلام أنّه أمر بقطع سرّاق، فلما قطّعوا أمر بحبسهم ثم قال:

يا قنبر! خذهم إليك، فداو كلومهم و أحسن القيام عليهم، فإذا برءوا فأعلمني، فلما برءوا أتاه، فقال: يا أمير المؤمنين! قد برئت جراحتهم. قال: اذهب فاكس كلّ رجل منهم ثوبين و ائتني بهم ففعل و أتاه بهم [فأتي بهم إليه] كأنّهم محرومون [محرمون] قد اتّزر كلّ واحد منهم بثوب و ارتدي بآخر، فمثلوا بين يديه فأقبل علي الأرض ينكتها «1» بإصبعه مليّا، ثم رفع رأسه، فقال: اكشفوا أيديكم فكشفوا. فقال: ارفعوا إلي السماء، ثم قولوا: اللّهمّ إنّ عليّا قطعنا، ففعلوا. فقال: اللّهمّ علي كتابك و سنّة نبيّك، ثم قال لهم: يا هؤلاء! إنّ أيديكم سبقتكم إلي النار؛ فإن أنتم تبتم انتزعتم أيديكم من النار، و إلّا لحقتم بها؛ «2»

امير مؤمنان- عليه السلام- دستور داد دست دزداني را ببرند چون بريدند فرمان حبس آنان را داد. آن گاه گفت: قنبر! اينان را ببر و زخم هايشان را مداوا كن و به آنان خوب برس و چون خوب شدند به من خبر بده. وقتي بهبود يافتند به نزد علي- عليه السلام- آمد و گفت: اي امير مؤمنان! جراحتشان خوب شد. فرمود: برو، به هر فردي دو پيراهن بده و آنان را بياور. او آنان را آورد گويي كه قومي محروم (يا محرم) هستند كه هر يك لباسي پوشيده اند و ديگري را بر دوش افكنده اند. در مقابل حضرت قرار گرفتند. حضرت به زمين نگريست و متفكرانه با انگشتش آرام بر زمين مي كوبيد آن گاه فرمود: دست هايتان را نشان دهيد. آنان اين كار را كردند. بعد فرمود: آن را به آسمان بلند كنيد و بگوييد: خدايا! دستمان را علي قطع كرد. آنان نيز چنين كردند. پس فرمود: خدايا! بر اساس قرآن و

سنّت پيامبرت، اين كار را كردم. آن گاه بديشان فرمود: اي گروه! دستتان پيش از شما به آتش

______________________________

(1). يعني انسان غمين و اندوهگيني كه بر روي زمين خطوطي را رسم مي كند. نك: مجمع البحرين، ج 2، ص 226.

(2). مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام، ج 2، ص 470، ح 1678 كه در آن به جاي «أمر بحبسهم»، «أمر بحسمهم فحسموا؛ دستور به داغ كردن موضع بريدگي كرد كه اين كار را كردند.» دارد) ح 18، ص 146، ح 2.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 219

جهنم رفته است. اگر توبه كنيد دستتان را از آتش نجات داديد وگرنه شما هم به آن ملحق مي شويد.

3. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا عبد الرحيم بن سليمان، عن عبد الملك بن أبجر، عن سلمة بن كهيل، عن حجية، إنّ عليّا عليه السّلام كان يقطع اللصوص و يحسمهم و يحبسهم و يداويهم، فإذا برءوا، قال: ارفعوا أيديكم، فيرفعونها كأنّها أيور الحمر، فيقول: من قطعكم؟ فيقولون: علي، فيقول: و لم؟ فيقولون: إنّا سرقنا. فيقول: اللّهمّ اشهد، اللّهم اشهد، و اذهبوا؛ «1»

علي- عليه السلام- دست دزدان را مي بريد و آن ها را با آتش يا روغن داغ مي سوزاند تا خونش بند بيايد و زنداني شان مي كرد تا مداوا شوند. و چون بهبود مي يافتند به آنان مي فرمود: دستتان را بلند كنيد. آنان دست ها بلند مي كردند كه چون نرينۀ خران بود آن گاه مي فرمود: چه كسي آن را بريد؟ مي گفتند: علي مي فرمود: براي چه؟ مي گفتند: براي اين كه ما دزدي كرديم. مي فرمود: خدايا شاهد باش! خدايا شاهد باش! اكنون برويد.

نظر نگارنده: جمعي از فقيهان فتوا داده اند كه بند آوردن با سوزاندن يا با ماليدن روغن داغ

واجب است. كما اين كه عده اي ديگر به استحباب آن فتوا داده اند. اين نوع از حبس با عناوين حبس هاي متعارف و عادي منطبق نيست و بعيد نيست كه هدف اين نوع حبس، حفظ كرامت دست بريدگان يا براي پيش گيري از به كارگيري آنان براي اسائۀ ادب به اسلام و دولت اسلامي باشد. از اين رو، به اجبار در حبس مي مانند و معالجه مي شوند. هرگاه سند روايت تمام باشد اين نوع از زندان براي كسي كه در اين عصر، بر او حد جاري مي شود، احوط است.

بيهقي: شيخ گفته است: گويي او به نگاهداري آنان امر كرده است تا بهبود يابند نه اين كه آنان را براي تعزير حبس كرده باشد.

تمام اين مطلب در صورتي بود كه نگوييم كه آن تنها يك مورد و به اصطلاح موردي است و علم آن نيز نزد امام معصوم- عليه السلام- بوده است پس نمي توان آن را در ساير موارد تسرّي داد و قائل بدان حكم شد.

6. حبس براي توبه از گناه

ابن حزم: ابو محمد گفته است: چون توبه راهي است كه خداوند پي سپري آن را

______________________________

(1). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 10، ص 31، ح 8655؛ سنن الكبري، ج 8، ص 271 (با تفاوت در عبارت)؛ كنز العمّال (به نقل از: مصنّف ابن ابي شيبه و سنن الكبري)، ج 5، ص 552، ح 13926.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 220

واجب گردانيده و از كارهاي نيكوست، بر هر مسلماني واجب است كه به دليل نصوصي كه ما ذكر كرديم، بدان فرابخواند. توبه قبل از اجراي حد، واجب است … پس اگر بگويد:

توبه نمي كنم منكري را به جاي آورده كه بايد- بر اساس آن

چه در «كتاب تعزير» آورديم- تعزير شود؛ به دليل قول پيامبر: كسي كه منكري ببيند اگر مي تواند بايد آن را با دست تغيير دهد وگرنه، بايد با قلبش آن را انكار كند؛ اين پايين ترين درجۀ ايمان است. پس واجب است پيوسته زده شود تا توبه كند. اين در زماني است كه صريحا بگويد: من نمي كنم. اگر اين ضرب، به مرگش بينجامد او كشتۀ راه خدا و حق است و بر متولي چيزي نيست؛ زيرا متولي در مورد او نيكويي كرده است و خداوند فرموده است: … مٰا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ …؛ «1»

[و نيز] بر نيكوكاران ايرادي نيست. اگر ساكت ماند و نگفت توبه مي كنم يا نمي كنم بايد زنداني شود و مكررا از او بخواهند توبه كند آن گاه آزاد شود. «2»

نظر نگارنده: اين گناه يا موجب حد مي شود يا تعزير. اگر سبب حد يا تعزير روشن شد، بر او جاري مي شود و دليلي براي توبه خواستن و حبس نيست؛ زيرا حبس يا بعد از حد است كه ظلم است يا پيش از حدّ كه وجهي براي آن نيست. به علاوه اين كار تأخير و تعطيل حدود الهي است. مگر اين كه بگوييم: مقصودش مرتد ملي- به نظر ما- يا مطلق مرتد- از نظر آنان- باشد كه در اين صورت، براي توبه كردن به حبس مي افتد و بعد از توبه آزاد مي شود.

______________________________

(1). توبه (9) آيۀ 91.

(2). محلي، ج 11، ص 140.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 221

فصل هشتم حبس مرتد

1. حبس مرد مسلمان مرتد

اشاره

فقيهان ما اتفاق دارند كه مرتد اگر فطري باشد، كشته مي شود و اگر ملي باشد تا سه روز از او مي خواهند توبه كند و دربارۀ حبس او

چيزي نگفته اند. اين در صورتي است كه مرد باشد و اگر زن باشد حبس مي شود تا توبه كند و در اين زمينه فتاوا و رواياتي نقل كرده اند.

ولي از طريق اهل سنّت، فتوا به حبس مرتد وارد شده است: موصلي در اختيار و سمرقندي در تحفة الفقهاء فتوا داده اند كه مرتد حبس مي شود و تا سه روز اسلام به او عرضه مي شود، چنان كه ابو حنيفه معتقد است مرتد در مرتبۀ سوم، حبس مي شود.

روايات از طريق شيعه

1. عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد و علي بن إبراهيم، عن أبيه و محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد جميعا، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن عمار الساباطي، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: كل مسلم بين مسلمين ارتدّ عن الإسلام و جحد محمدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نبوّته و كذّبه فإنّ دمه مباح لكل من سمع ذلك منه و امرأته باينة منه يوم ارتدّ فلا تقربه و يقسّم ماله علي ورثته و تعتدّ امرأته [بعد] عدّة المتوفّي عنها زوجها، و علي الإمام أن يقتله و لا يستتيبه؛ «1»

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 257، ح 11؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 545، ح 3؛ نك: من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 89، ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 10، ص 136، ح 2؛ استبصار، ج 4، ص 253، ح 2.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 222

عمّار ساباطي گفت: شنيدم از امام صادق- عليه السلام- مي گفت: هر مرد مسلماني از مسلمانان كه از اسلام برگردد و نبوت محمد- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- را انكار

و تكذيب كند خونش براي هر كه از او شنيده باشد، مباح است و زنش از روز مرتد شدن وي، ديگر زن او نيست و عدّۀ وفات مي گيرد و نبايد نزديك او شود و اموالش ميان ورثه تقسيم مي شود و بر امام است كه او را بكشد و از او درخواست توبه نمي كند.

2. محمد بن يحيي، عن العمركي بن علي النيسابوري، عن علي بن جعفر، عن أخيه أبي الحسن عليه السّلام قال: سألته عن مسلم تنصّر؟ قال: يقتل و لا يستتاب. قلت: فنصراني أسلم ثم ارتدّ عن الإسلام؟ قال: يستتاب فإن رجع، و إلّا قتل؛ «1»

امام كاظم- عليه السلام- فرمود: از او دربارۀ مسلماني كه نصراني شده پرسيدم. گفت:

كشته مي شود و از او درخواست توبه نمي شود. گفتم: اگر يك نصراني مسلمان شود و آن گاه از اسلام برگردد؟ گفت: از وي خواسته مي شود توبه كند اگر توبه نكرد كشته مي شود.

3. الحسين بن سعيد، قال: قرأت بخطّ رجل إلي أبي الحسن الرضا عليه السّلام: رجل ولد علي الإسلام ثم كفر و أشرك و خرج عن الإسلام، هل يستتاب أو يقتل و لا يستتاب؟ فكتب: يقتل؛ «2»

حسين بن سعيد گفت: خواندم نامۀ شخصي را كه به امام رضا- عليه السلام- نوشته بود: مردي مسلمان به دنيا آمده آن گاه كفر و شرك ورزيده و از اسلام خارج شده است آيا از او خواسته مي شود توبه كند يا كشته مي شود و از او درخواست توبه نمي شود؟

امام رضا- عليه السلام- نوشت: كشته مي شود.

روايات در اين باب فراوان است.

روايات از طريق اهل سنّت

1. حدّثنا عبد الرحيم بن سليمان، عن عبد الرحمن بن عبيد العامري، عن أبيه، قال: كان أناس يأخذون العطاء و الرزق و يصلّون

مع الناس، كانوا يعبدون الأصنام في السرّ، فأتي بهم علي بن أبي طالب فوضعهم في المسجد أو قال: في السجن. ثم قال: يا أيّها الناس! ما ترون في قوم كانوا يأخذون معكم العطاء و الرزق و يعبدون هذه الأصنام؟ قال الناس: اقتلهم. قال: لا، و لكن أصنع بهم كما صنعوا

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 257، ح 10؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 545، ح 5.

(2). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 136، ح 2.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 223

بأبينا إبراهيم، فحرقهم بالنار؛ «1»

عبد الرحمن بن عبيد عامري از پدرش نقل كرد كه گفت: افرادي بودند كه جيره و حقوق مي گرفتند و با مردم نماز مي خواندند؛ ولي در نهان بت مي پرستيدند. امام علي- عليه السلام- آن ها را آورد و درون مسجد گذاشت يا اينكه گفت: در زندان گذاشت.

سپس فرمود: اي مردم! نظر شما دربارۀ كساني كه با شما جيره و حقوق مي گيرند و اين بت ها را مي پرستند چيست؟ گفتند: آنان را بكش. امام فرمود: نه، با آنان همان كاري را مي كنم كه با پدر ما ابراهيم كردند. پس آنان را با آتش سوزانيد.

2. أخبرنا عبد الرزاق، عن الثوري، عن داود، عن الشعبي، عن أنس- رضي اللّه عنه- قال: بعثني أبو موسي بفتح تستر إلي عمر- رضي اللّه عنه- فسألني عمر- و كان ستّة نفر من بني بكر بن وائل قد ارتدّوا عن الإسلام و لحقوا بالمشركين- فقال: ما فعل النفر من بكر بن وائل؟ قال: فأخذت في حديث آخر لأشغله منهم، قال: ما فعل النفر من بكر بن وائل؟ قلت: يا أمير المؤمنين! قوم ارتدّوا عن الإسلام و لحقوا بالمشركين،

ما سبيلهم إلّا القتل. فقال عمر: لأن أكون أخذتهم سلما أحبّ إليّ مما طلعت عليه الشمس من صفراء أو بيضاء. قال، قلت: يا أمير المؤمنين! و ما كنت صانعا بهم لو أخذتهم؟ قال: كنت عارضا عليهم الباب الذي خرجوا منه أن يدخلوا فيه؛ فإن فعلوا ذلك، قبلت منهم، و إلّا استودعتهم السجن؛ «2»

أورده البيهقي بسند آخر عن محمد بن عبد الله الغفاري بتفاوت في المتن «3» و أورده ابن قدامة عن الموطأ و فيه: إنه قدم علي عمر رجل من قبل أبي موسي فقال له عمر: هل كان من معربة خبر؟ «4» قال:

نعم، رجل كفر بعد إسلامه. فقال: ما فعلتم به؟ قال: قرّبناه فضربنا عنقه. فقال عمر: فهلّا حبستموه ثلاثا فأطعمتموه كلّ يوم رغيفا و استتبتموه، لعلّه يتوب أو يراجع أمر اللّه؟ اللّهمّ إنّي لم أحضر و لم آمر و لم أرض إذ بلغني؛ «5»

انس- رضي الله عنه- گفت: ابو موسي مرا فرستاد تا خبر فتح شوشتر را به عمر برسانم- و چون شش نفر از بني بكر بن وائل از اسلام برگشته و به مشركان پيوسته بودند- عمر از من پرسيد: آن چند نفر از بكر بن وائل چه كردند؟ انس گفت: من براي اين كه ذهن او را از اين

______________________________

(1). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 12، ص 270، ح 12791.

(2). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 165، ح 18696؛ مصنّف ابن ابي شيبه، ج 12، ص 266، ح 12783؛ سنن سعيد بن منصور، ج 2، ص 165؛ كنز العمّال، ج 1، ص 311، ح 1466 و ص 312، ح 1468.

(3). سنن الكبري، ج 8، ص 207.

(4). در كتاب خراج (ص 180) دارد: «هل

من مغربة خبر؟ آيا خبر جديد و شگفت آوري هست؟».

(5). مغني، ج 8، ص 125؛ نيل الاوطار (به نقل از: شافعي)، ج 7، ص 191.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 224

مسأله منصرف كنم، سخن ديگري پيش كشيدم. عمر گفت: آن چند نفر از بكر بن وائل چه كردند؟ گفتم: گروهي كه از اسلام برگشتند و به مشركان پيوستند بايد كشته شوند. عمر گفت: اگر من آنان را سالم مي گرفتم از آن چه خورشيد بر آن مي تابد براي من محبوب تر بود. گفتم: اگر آنان را مي گرفتي با ايشان چه مي كردي؟ گفت: به آنان پيشنهاد مي كردم از دري كه بيرون رفتند [از ارتداد] بازگردند اگر برمي گشتند مي پذيرفتم وگرنه آنان را به زندان مي سپردم.

اين روايت را بيهقي با سندي ديگر از محمد بن عبد اللّه غفاري با اندك تفاوتي در متن آورده است. «1»

ابن قدامه به نقل از موطّأ اين روايت را نقل كرده كه در آن چنين آمده است: شخصي از طرف ابو موسي نزد عمر آمد، عمر به او گفت: آيا خبر تازه اي داري؟ گفت: آري، شخصي پس از اسلام، كافر شد. عمر گفت: با او چه كرديد؟ گفت: او را گرفتيم و گردنش زديم. عمر گفت: چرا او را سه روز حبس نكرديد تا به او هر روز يك نان بدهيد و از وي بخواهيد توبه كند؟ شايد توبه مي كرد يا به امر خدا گردن مي نهاد. خدايا! من حضور نداشتم و دستور ندادم و وقتي به من خبر آن رسيد خشنود نشدم.

نظر نگارنده: جاي شگفتي است كه جريان سوزانيدن مرتد را به علي بن ابي طالب- عليه السلام- نسبت مي دهند و ايشان را مظهر

خشونت و سنگدلي معرفي مي كنند و ديگران را مظهر رأفت و عطوفت، و اين كه از اعدام، متأثر و نگران مي شوند!

جالب اين كه مرحوم مجلسي پس از نقل چنين رواياتي كه مفادش سوزانيدن كافر به دست علي- عليه السلام- است، مي فرمايد: هيچ كس از عالمان شيعه ظاهر اين خبر را اخذ نكرده است. «2»

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: از نظر ما مرتد دو قسم است: مرتدي كه با سرشت اسلام به دنيا آمده چنين كسي اسلامش پذيرفته نمي شود و هر زمان مرتد شد كشتنش واجب است. قسم ديگر كافري است كه مسلمان، بعد مرتد مي شود، چنين كسي از او مي خواهند توبه كند اگر توبه

______________________________

(1). سنن الكبري، ج 8، ص 207.

(2). مرآة العقول، ج 23، ص 402.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 225

نكرد كشته مي شود. «1»

2. ابو الصلاح حلبي: اگر مؤمني كه با فطرت [اسلام] به دنيا آمده، مرتد شود كشته مي شود؛ ولي اگر كافر ذمّي يا غير ذمّي پس از اين كه كافر بود اسلام آورد بعد مرتد شد به او توبه پيشنهاد مي شود اگر به حق بازگشت [توبه اش را مي پذيرند] وگرنه كشته مي شود و اگر اين شخص اسلام آورد و دوباره مرتد شد كشته مي شود. «2»

3. ابن برّاج: اگر مرتد با سرشت اسلام به دنيا آمده بود قتلش واجب است بدون اين كه از او خواسته شود توبه كند و اگر توبه كرد كسي نمي تواند متعرّض او شود و اگر توبه نكرد در هر حال، كشته مي شود. «3»

4. ابن حمزه: كسي كه از اسلام برمي گردد دو قسم است: كسي كه با سرشت اسلام به دنيا آمده؛ و كسي كه بر سرشت اسلام نبوده است.

از اوّلي اسلام پذيرفته نمي شود و هرگاه گرفتار شد كشته مي شود و به مجرد اين كه مرتد شد زنش از او جدا مي شود و اگر مدخول بها بود (يعني با او نزديكي كرده بود) بايد عدّه نگه دارد و اموالش به ورثۀ مسلمانش مي رسد. دومي توبه اش پذيرفته مي شود و واجب است از او خواسته شود توبه كند اگر توبه كرد از او پذيرفته مي شود. «4»

5. محقق حلّي: قسم دوم كسي است كه اصلا كافر بوده و بعد مسلمان و بعد مرتد شده از اين شخص خواسته مي شود توبه كند اگر خودداري كرد كشته مي شود و درخواست توبه از او واجب است. و اين كه تا چه مدت از او خواسته مي شود توبه كند؟ برخي گفته اند: تا سه روز و گفته شده: به مدتي كه امكان برگشت براي او باشد. قول اوّل روايت شده است و اين مدت خوبي است؛ زيرا فرصت مناسبي است تا عذر او برطرف شود. «5»

6. يحيي بن سعيد: مسلمان در حالي كه ميان مسلمانان به دنيا آمده باشد اگر مرتد شد خونش براي هر كه بشنود مباح است و از او خواسته نمي شود توبه كند؛ ولي اگر شخصي، مسلمان شده باشد بعد مرتد شود از او مي خواهند كه توبه كند اگر توبه نكرد با شمشير كشته مي شود يا زير پا انداخته مي شود و او را لگدمال مي كنند و [تا بميرد]

______________________________

(1). مبسوط، ج 7، ص 282.

(2). كافي في الفقه، ص 311.

(3). مهذّب البارع، ج 2، ص 552.

(4). وسيله، ص 424.

(5). شرائع الاسلام، ج 4، ص 184؛ نك: مختصر النافع، ص 464.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 226

و ذبيحۀ او خورده نمي شود.

«1»

7. علاء الدين حلبي: امّا كسي كه اظهار ارتداد كرده است، گرچه در حكم اهل بغي نيست؛ زيرا اگر اصلا كافر بوده بعد مسلمان سپس مرتد شده، تا سه روز از او خواسته مي شود توبه كند اگر توبه نكرد كشته مي شود. «2»

8. شهيد اوّل: اگر كافر مسلمان شود و بعد اظهار ارتداد كند كشته نمي شود، بلكه به مدتي كه اميد بازگشتش مي رود از او خواسته مي شود توبه كند كه گفته شده است: مدت آن سه روز است؛ چون در اين مورد روايت وارد شده است. پس اگر توبه نكرد كشته مي شود و پيشنهاد توبه به او از نظر ما واجب است … «3»

9. شيخ مفلح صيمري: مرتدي كه از او خواسته مي شود توبه كند اگر به اسلام بازگشت و بعد كافر شد و باز مسلمان شد و سپس كافر شد در مرتبۀ چهارم كشته مي شود و از او توبه خواسته نمي شود و شافعي گفته است: هميشه از او خواسته مي شود توبه كند فقط در دفعات بعد تعزير مي شود و ابو حنيفه گفته است: در مرتبۀ سوم زنداني مي شود؛ چون از نظر او حبس نوعي تعزير است و اسحاق بن راهويه گفته است: در مرتبۀ سوم كشته مي شود و اين قول قوي است؛ زيرا خداوند متعال مي فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدٰادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللّٰهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ …؛ «4» كساني كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند؛ و باز ايمان آوردند، سپس كافر شدند؛ آن گاه به كفر خود افزودند، قطعا خدا آنان راي نخواهد بخشيد.

پس خداوند بيان كرد كه بعد از مرتبۀ سوم آنان را نمي بخشد. بنابراين، در مرتبۀ چهارم كشته

مي شود و شيخ استدلال كرده است به اجماع فرقۀ اماميه كه هر مرتكب گناه كبيره در مرتبۀ چهارم، كشته مي شود. «5»

10. شيخ محمد حسن نجفي (پس از نقل كلام محقق حلّي): هيچ گونه اختلاف مهمي در هيچ يك از اين احكام مذكور نيست، بلكه اجماع بر هر دو نوعش قائم است … «6»

______________________________

(1). جامع للشرائع، ص 567؛ نك: همان، ص 241.

(2). اشارة السبق، ص 144.

(3). دروس، ج 2، ص 52؛ نك: مجلسي، حدود، ص 49.

(4). نساء (4) آيۀ 137.

(5). تلخيص الخلاف، ج 3، ص 270، مسألۀ 4.

(6). جواهر الكلام، ج 41، ص 605 و 613 و نك: ج 6، ص 293.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 227

نظر نگارنده: خلافي نيست نزد فقيهان اماميه كه اجراي حد بر مرتد فطري، بدون درخواست هيچ توبه اي، فوري است و مرتد ملي پس از سه روز يا كمتر و يا بيشتر حد بر او جاري مي شود و لازمۀ مهلت دادن و توبه خواستن، حبس است، گرچه هيچ يك از فقيهان ما به حبس تصريح نكرده اند.

آراي ديگر مذاهب

11. قاضي ابو يوسف: … بهترين شنيدۀ ما در اين مورد- خدا بهتر مي داند- اين است كه درخواست توبه از آنان مي شود اگر توبه كردند [پذيرفته مي شود] وگرنه گردنشان زده مي شود، بنابر احاديث مشهور و عقيدۀ فقيهاني كه ما آنان را درك كرده ايم. «1»

12. موصلي: اگر مسلمان- پناه بر خدا- مرتد شد به زندان مي افتد آن گاه اسلام بر او عرضه و شبهه اش برطرف مي شود، اگر اسلام آورد [پذيرفته مي شود] وگرنه او را مي كشند. «2»

13. سمرقندي: مرد مرتد اگر اسلام نياورد ناچار كشته مي شود و به بردگي گرفته نمي شود؛ ولي مستحب است اوّل اسلام بر

او عرضه شود اگر اسلام آورد [كشته نمي شود] وگرنه همان ساعت كشته مي شود؛ زيرا درخواست تأخير نكرده است؛ امّا اگر خواست، سه روز به او مهلت داده شود تا در كار خويش بنگرد به او مهلت داده مي شود، ولي بيشتر از اين مدت به او مهلت نمي دهند، لكن بزرگان ما گفته اند: بهتر اين است كه به او سه روز مهلت بدهند و زنداني شود و اسلام را بر او عرضه كنند اگر اميدي به اسلام او نبود كشته مي شود.

امّا نوجوان عاقل اگر مرتد شد از نظر ابو حنيفه و محمد ارتداد او مانند اسلام او صحيح است و از نظر ابو يوسف اسلام او صحيح است، ولي ارتداد او صحيح نيست و از نظر شافعي هيچ يك صحيح نيست و مسأله معروف است، لكن [نوجوان عاقل مرتد] كشته نمي شود و اسلام به او پيشنهاد مي شود [و در اين مدت] زنداني نمي شود و كتك نمي خورد و اگر در اين زمان به بلوغ رسيد به زور بر او اسلام عرضه مي شود و كتك مي خورد، ولي كشته نمي گردد؛ زيرا با اين ارتداد، قتل واجب نمي شود. «3»

______________________________

(1). خراج، ص 180.

(2). اختيار، ج 4، ص 145.

(3). تحفة الفقهاء، ج 3، ص 308.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 228

14. ابن قدامه: خرقي گفته است: هر مرد يا زن بالغ و عاقلي كه از اسلام بازگردد تا سه روز او را به اسلام دعوت مي كنند و در تنگنا گذاشته مي شود اگر بازنگشت كشته مي شود. «1»

15. ابو دقيقه (در حاشيه بر اختيار): امّا حبس او و دعوتش به اسلام، واجب نيست؛ چون به او دعوت اسلام رسيده است و وقتي به كافر،

دعوت رسيد، لازم نيست تكرار شود پس اين كار، اولي است؛ ولي مستحب است دعوت تكرار شود. «2»

16. جزيري: حنفيه گفته اند: اگر مسلمان- پناه بر خداوند متعال- از اسلام بازگردد اسلام بر او عرضه مي شود اگر شبهه اي دارد برطرف مي شود؛ چون ممكن است شبهه اي در دين داشته باشد كه بايد برطرف شود؛ زيرا به اين كار، شرّ او با يكي از بهترين دو وجه، اسلام آوردن يا كشته شدن، دفع مي شود؛ ولي دعوت او به اسلام مستحب است … اگر مهلت خواست مستحب است قاضي سه روز به او فرصت دهد و اين سه روز حبس مي شود اگر اسلام آورد [پذيرفته مي شود] وگرنه او را مي كشند.

شافعيه: هرگاه مسلمان مرتد شود … واجب است امام سه روز او را فرصت دهد و پيش از آن جايز نيست او را بكشد.

مالكيه: واجب است امام، مرتد را سه شبانه روز فرصت دهد و ابتداي سه روز را از روزي به حساب آورند كه ارتداد بر او ثابت شده نه از روزي كه به حاكم معرفي شده است و اين سه روز را با هم تلفيق نكنند كه باعث شود روز ثبوت الغا گردد. البته در صورتي كه متصل به فجر بوده است.

حنابله: در يكي از اقوال همانند مالكيه و شافعيه مي گويند: واجب است سه روز از مرتد طلب توبه شود و در قول ديگر گويند: واجب نيست توبه درخواست شود، بلكه به او اسلام عرضه مي شود اگر پذيرفت رها مي شود وگرنه لازم است در حال كشته شود. «3»

نظر نگارنده: اهل سنّت در مهلت دادن سه روز به مرتد ميان مرتد فطري و ملي فرقي نگذاشته اند، بلكه هيچ يك متعرّض

اين تفصيل نشده است، البته بعضي از آنان مهلت دادن را شرط ندانسته ولي معتقد است عرضۀ اسلام بر او لازم است و اگر نپذيرفت كشته مي شود.

______________________________

(1). مغني، ج 2، ص 123.

(2). اختيار، ج 4، ص 145.

(3). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 423.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 229

ولي اماميه قائل به تفصيل ميان فطري و ملي است، اوّلي بدون مهلت و بدون عرضۀ اسلام بر او كشته مي شود- گرچه توبۀ او ميان خود و خدايش پذيرفته شود- زيرا ارتداد موجب تعلّق حد به ذمّۀ اوست و با توبه زايل نمي شود؛ مثل كسي كه در مرتبۀ چهارم دزدي كند يا كسي كه محصن باشد و زنا كند يا محاربي كه خون بريزد همۀ اين ها اگر توبه كنند هيچ تأثيري در سقوط حد ندارد و امّا در مورد ملي، سه روز فرصت داده مي شود- و شايد لازمۀ عرفي يا عادي اش اين باشد كه در حبس باشد- پس اگر توبه نكرد كشته مي شود و علت فرق [ميان فطري و ملي] روايت صريح است و امّا حكم زن مرتد خواهد آمد.

2. حبس زن مرتد

اشاره

1. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن محبوب، عن غير واحد من أصحابنا، عن أبي جعفر و أبي عبد اللّه عليهما السّلام في المرتد يستتاب، فإن تاب و إلّا قتل، و المرأة إذا ارتدّت عن الإسلام استتيبت فإن تابت و رجعت و إلّا خلّدت في السجن و ضيق عليها في حبسها؛ «1»

از امام باقر و امام صادق- عليهما السلام- روايت شده: از مرتد خواسته مي شود توبه كند اگر توبه كرد [رها مي شود] وگرنه او را مي كشند و اگر زن از اسلام برگشت،

از وي مي خواهند توبه كند، اگر توبه كرد و بازگشت [رها مي شود] وگرنه به زندان ابد با اعمال شاقّه مي افتد.

2. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن بعض أصحابه، عن حمّاد، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: لا يخلّد في السجن إلّا ثلاثة: الذي يمثل؛ و المرأة ترتدّ عن الإسلام؛ و السارق بعد قطع اليد و الرجل؛ «2»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: زندان ابد تنها براي سه نفر مي باشد: كسي كه مثله كند؛ زني كه از اسلام برگردد و دزدي كه پس از قطع دست و پايش به دزدي دست زند.

اين روايت را من لا يحضره الفقيه با اندك تفاوت آورده است «3» و با همين تفاوت شيخ در تهذيب الاحكام «4» و قاضي در دعائم الاسلام «5» آن را نقل كرده اند.

علّامه مجلسي فرمود: اين روايت صحيح است و حصر در آن اضافي است. «6»

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 256، ح 3؛ نك: تهذيب الاحكام، ج 10، ص 137، ح 4؛ استبصار، ج 4، ص 253، ح 4.

(2). كافي، ج 7، ص 270، ح 45.

(3). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 20، ح 4.

(4). ج 10، ص 142، ح 29؛ استبصار، ج 4، ص 255، ح 11.

(5). ج 2، ص 539، ح 1917؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 166، ح 3.

(6). ملاذ الاخيار، ج 16، ص 285.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 230

3. و في رواية غياث بن إبراهيم، عن جعفر بن محمد، عن أبيه، إنّ عليّا عليه السّلام قال: إذا ارتدّت المرأة عن الإسلام لم تقتل و لكن تحبس أبدا؛ «1»

علي- عليه السلام- فرمود: هرگاه زن

از اسلام برگردد كشته نمي شود؛ ولي حبس ابد مي شود.

شيخ اين روايت را در تهذيب الاحكام، كه سندش به غياث بن ابراهيم مي رسد، نقل كرده است. «2»

علّامه مجلسي آن را توثيق كرده است. «3»

4. عنه [الحسين بن سعيد] عن الحسن بن محبوب، عن عباد بن صهيب، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال:

المرتد يستتاب فإن تاب، و إلّا قتل. و قال: و المرأة تستتاب فإن تابت، و إلّا حبست في السجن و أضرّ بها؛ «4»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: از مرتد خواسته مي شود توبه كند اگر توبه كرد [رها مي گردد] وگرنه كشته مي شود. و فرمود: از زن [مرتد] خواسته مي شود توبه كند اگر توبه كرد [رها مي شود] وگرنه به زندان مي افتد و بر او سخت مي گيرند.

مجلسي گفته است: روايت حسن است و در ملاذ الاخيار گفته: موثق است. «5»

5. الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن عاصم بن حميد، عن محمد بن قيس، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قضي أمير المؤمنين عليه السّلام في وليدة كانت نصرانيّة فأسلمت و ولدت لسيّدها، ثم إن سيّدها مات و أوصي بها عتاقة السريّة علي عهد عمر فنكحت نصرانيّا ديرانيّا فتنصّرت فولدت منه ولدين و حبلت بالثالث؟ قال:

قضي أن يعرض عليها الإسلام، فعرض عليها، فأبت. فقال: ما ولدت من ولد نصراني فهم عبيد لأخيهم الذي ولدت لسيّدها الأوّل، و أنا أحبسها حتي تضع ولدها الذي في بطنها فإذا ولدت قتلتها؛ «6»

امام باقر- عليه السلام- فرمود: [در زمان علي- عليه السلام-] كنيزي نصراني، مسلمان شد و براي مولايش فرزندي آورد، مولا- در زمان حكومت عمر- از دنيا رفت و وصيت كرد كنيز آزاد شود. بعد كنيز با راهبي نصراني

ازدواج كرد و از او دو فرزند آورد و به فرزند سوم باردار شد، حضرت امير دربارۀ اين زن چنين قضاوت كرد كه اسلام بر او عرضه شود. به او

______________________________

(1). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 90، ح 4.

(2). ج 10، ص 144، ح 25؛ استبصار، ج 4، ص 255، ح 10.

(3). ملاذ الاخيار، ج 16، ص 284.

(4). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 144، ح 30؛ استبصار، ج 4، ص 255، ح 12.

(5). مرآة العقول، ج 23، ص 397؛ ملاذ الاخيار، ج 1، ص 286.

(6). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 143، ح 28 و ج 9، ص 374 (با اختلاف در سند)؛ استبصار، ح 4، ص 255، ح 13.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 231

اسلام عرضه شد، ولي نپذيرفت. پس حضرت فرمود: فرزندان نصراني او بردۀ آن فرزندي است كه زن از مولاي اوّلي خود به دنيا آورده است و فرمود: من اين زن را حبس مي كنم تا فرزندي كه در شكم دارد به دنيا آورد سپس او را مي كشم.

6. عنه، عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير، عن حماد عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في المرتدة عن الإسلام، قال: لا تقتل و تستخدم خدمة شديدة و تمنع الطعام و الشراب. إلّا ما يمسك نفسها و تلبس خشن الثياب و تضرب علي الصلوات؛ «1»

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 231

مجلسي فرمود: موثق است و شيخ در نهايه به مضمون آن عمل كرده، ولي ابن ادريس آن را

رد كرده است «2». از امام صادق- عليه السلام- در مورد زن مرتد پرسيده شده، حضرت در جواب فرمود: كشته نمي شود، بلكه او را به كاري سخت وامي دارند و به او غذا و آب به اندازه اي مي دهند كه زنده بماند و لباس زبر بر او مي پوشانند و به وقت نماز زده مي شود.

مرحوم مجلسي فرموده است: اين روايت، صحيح است. «3»

معناي روايت

الف) شيخ طوسي گفته است: اين حكم اختصاص دارد به موردي كه حضرت علي- عليه السلام- حكم كرده است و به موارد ديگر سرايت نمي كند؛ چون بعيد نيست امام- عليه السلام- به جهت ارتداد زن و ازدواجش، قتل او را صلاح دانسته باشد و شايد آن زن با مسلماني ازدواج كرده بوده سپس مرتد شده و ازدواج كرده است و به اين جهت و به علت اين كه از رجوع به اسلام خودداري كرده، مستحقّ قتل شده است. امّا حكم مرتده اين است كه اگر به اسلام بازنگشت حبس ابد شود … «4» و در استبصار مشابه اين توجيه آمده است. «5»

ب) علّامه مجلسي گفته است: ظاهر اين است كه حضرت او را تهديد كرده است تا مسلمان شود؛ مثل كلام آن حضرت محمد- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- در خبر ثعلبيه كه مي فرمايد: [اگر بار ديگر مرتد شوي] ديگر بازگشت تو را به اسلام نمي پذيرم، با اين كه آن

______________________________

(1). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 143، ح 565.

(2). ملاذ الاخيار، ج 16، ص 284.

(3). ملاذ الاخيار، ج 16، ص 284.

(4). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 143.

(5). استبصار، ج 4، ص 256.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 232

شخص مرتد ملي بوده است.

مثل اين تهديدات در كلام آن حضرت- عليه السلام- زياد است- چنان كه در باب «يمين» خواهد آمد- كه امام- عليه السلام- مي فرمايد: به خدا سوگند! معاويه را خواهم كشت! تا اصحاب خود را به جهاد تشويق كند در حالي كه حضرت بنابر خبر پيامبر مي دانست مرگش پيش از معاويه است … «1»

ج) آية اللّه خوئي گفته است: اين روايت گرچه صحيح است لكن بايد معناي آن به اهلش ارجاع شود؛ چون براي ما معلوم نيست چرا فرزندان نصراني اين زن بايد بردۀ آن برادري باشند كه از مولاي آن زن است؟! چنان كه علت كشتن زن پس از وضع حمل براي ما معلوم نيست. و در جواب توجيه شيخ طوسي گفته است: گذشته از بعيد بودن توجيه، اين كه كشتن در روايت، بر عدم توبه مترتب است، با آن منافات دارد؛ زيرا اگر علت كشتن آن باشد كه ايشان فرموده نبايد با توبه ساقط شود. «2»

د) در ولاية الفقيه گفته است: شايد اين زن با اسلام دشمن شده و بر ضد آن تبليغ كرده است و در نتيجه مفسد و مستحقّ كشته شدن گرديده است. «3»

6. حدّثنا أحمد بن الحسن القطان، قال: حدّثنا الحسن بن علي العسكري، قال: حدّثنا أبو عبد اللّه محمد بن زكريا البصري، قال: حدّثنا جعفر بن محمد بن عمارة، عن أبيه، عن جابر بن يزيد الجعفي، قال: سمع أبا جعفر محمد بن علي الباقر يقول: … و إذا ارتدّت المرأة عن الإسلام استتيبت، فإن تابت، و إلّا خلّدت في السجن، و لا تقتل كما يقتل الرجل إذا ارتدّ، و لكنّها تستخدم خدمة شديدة و تمنع من الطعام و الشراب، إلّا

ما تمسك به نفسها و لا تطعم إلّا جشب الطعام و لا تكسي إلّا غليظ الثياب و خشنها و تضرب علي الصلاة و الصيام؛ «4»

از جابر بن يزيد جعفي نقل شده كه گفت: از امام باقر- عليه السلام- شنيده است كه مي فرمود: … هرگاه زن از اسلام برگشت، از او خواسته مي شود توبه كند اگر توبه كرد [رها مي شود] وگرنه به حبس ابد مي افتد و مثل مرد نيست كه اگر مرتد شد كشته شود. ولي در حبس به كارهاي سخت گماشته مي شود و در خوردن و آشاميدن، قوت لا يموت به او داده مي شود، غذاي خشك و لباس خشن به او مي دهند و براي نماز و روزه كتك مي خورد.

7. عن علي عليه السّلام انه قال: إذا ارتدّت المرأة فالحكم فيها أن تحبس حتي تسلم أو تموت، و لا تقتل

______________________________

(1). روضة المتقين، ج 6، ص 387.

(2). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 331.

(3). ج 2، ص 492.

(4). خصال، ج 2، ص 585، ح 12؛ بحار الانوار (به نقل از: خصال)، ج 76، ص 220، ح 2 و ج 103، ص 255، ح 1؛ وسائل الشيعة، ج 14، ص 162، ح 1.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 233

و إن كانت أمة فاحتاج مواليها إلي خدمتها استخدموها و ضيق عليها بأشدّ الضيق و لم تلبس إلّا من خشن الثياب بمقدار ما يواري عورتها و يدفع عنها ما يخاف منه الموت من حرّ أو برد و تطعم من خشن الطعام حسب ما يمسك رمقها؛ «1»

از علي- عليه السلام- نقل شده: اگر زن مرتد شد حكمش اين است كه زنداني شود تا مسلمان گردد يا بميرد و كشته

نمي شود و اگر كنيز باشد و صاحبان او نياز به كارش داشته باشند او را به كار مي گيرند و كاملا در تنگنا گذاشته مي شود و لباس خشن، تنها به مقداري كه عورتش را حفظ كند، بر او مي پوشانند و از گزند سرما و گرما، در آن جايي كه ترس مرگ است، حفظ مي شود و غذاي خشك، به اندازه اي كه سدّ رمق كند، به او مي دهند.

8. و عنه فالمرتد و إن كانت امرأة حبست حتي تموت أو تتوب؛ «2»

از حضرت علي- عليه السلام- روايت شده است: پس مرتد، اگر زن باشد حبس مي شود تا بميرد يا توبه كند.

9. روينا عنه [علي عليه السّلام] و من ارتدّ من نسائهم حبست حتي تموت أو تتوب، و إذا بلغ أطفالهم عرض عليهم الإسلام، فإن أسلموا و إلّا قتلت الرجال و حبست النساء حتي يسلمن أو يمتن؛ «3»

از علي- عليه السلام- روايت شده است: هر زني از ايشان مرتد شود زنداني مي شود تا بميرد يا اسلام بياورد و هرگاه كودكان آن ها بالغ شدند اسلام بر آنان عرضه مي شود اگر اسلام آوردند [رها مي شوند] وگرنه مردها كشته و زن ها حبس مي شوند تا اسلام آورند يا بميرند.

10. عن عاصم، عن أبي رزين، عن ابن عباس، في المرأة ترتدّ عن الإسلام، تحبس و لا تقتل؛ «4»

در مورد زني كه از اسلام برمي گردد از ابن عباس روايت شده: حبس مي شود و كشته نمي شود.

11. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا أبو داود، عن أبي حرّة، عن الحسن: في المرأة ترتدّ عن الإسلام، قال: لا تقتل، تحبس؛ «5»

دربارۀ زني كه از اسلام برمي گردد از حسن روايت شده كه گفت: كشته نمي شود، بلكه حبس مي شود.

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج

2، ص 480؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 166، ح 2.

(2). همان.

(3). دعائم الاسلام، ج 2، ص 398.

(4). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 177، ح 18731؛ سنن بيهقي، ج 8، ص 203؛ خراج، ص 181.

(5). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 12، ص 278، ح 12823 و نك: ج 10، ص 140، ح 9046.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 234

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر مرتد، زن باشد از نظر ما زنداني مي شود و از او خواسته مي شود توبه كند و كشته نمي شود. پس اگر به دار الحرب پيوست اسير و برده گرفته مي شود و دسته اي گفته اند: زن هم مثل مرد كشته مي شود؛ زيرا پيامبر هنگامي كه مكه فتح شد دستور كشتن دو زن آوازه خوان را صادر كرد. اين دو زن از آن ابو جهل بودند و در ضمن خوانندگي، پيامبر را دشنام مي دادند كه كشته شدند.

ولي اين درست نيست؛ زيرا پيامبر به جهت ارتداد دستور كشتن ايشان را نداد؛ چون اصلا مسلمان نشده بودند، بلكه به جهت كفر و دشنام به آن حضرت كشته شدند. «1»

2. همو: امّا زن هر وقت مرتد شد از نظر آن ها [اهل سنّت] حكمش مثل مرد است؛ يعني با ارتداد كشته مي شود، ولي از نظر ما [اماميه] كشته نمي شود، بلكه حبس ابد مي شود تا بميرد و در آن اختلافي هست. «2»

3. همو: زني كه از اسلام برمي گردد واجب القتل نمي شود، بلكه سزاوار است حبس ابد شود و در خوردن و آشاميدن و لباس در تنگنا قرار مي گيرد و در اوقات نماز كتك مي خورد. «3»

4. همو: زن اگر مرتد شد كشته نمي شود، بلكه به

زندان مي افتد و مجبور مي شود به اسلام بازگردد يا در زندان بميرد. «4»

5. ابو الصلاح حلبي: و اگر زن ها مرتد شدند، توبه به ايشان پيشنهاد مي شود اگر خودداري كردند در حبس ابد مي مانند و در خوردن و آشاميدن در تنگنا قرار مي گيرند تا ايمان بياورند يا هلاك شوند. «5»

6. قاضي ابن برّاج: زني كه از اسلام برگشته واجب القتل نيست، بلكه توبه داده مي شود اگر توبه نكرد حبس ابد مي شود و در اوقات نماز كتك مي خورد و در خوردن و آشاميدن در تنگنا قرار مي گيرد. «6»

______________________________

(1). مبسوط، ج 7، ص 282.

(2). همان، ج 8، ص 72.

(3). نهايه، ص 731 و مانند آن در: ابن ادريس، سرائر، ج 3، ص 532؛ محقق حلّي، نكت النهايه، ج 3، ص 353.

(4). خلاف، ج 5، ص 352، مسألۀ 1.

(5). كافي في الفقه، ص 311.

(6). مهذّب البارع، ج 2، ص 552.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 235

7. علي بن حمزه: و امّا اگر زن مرتد شد لازم القتل نمي شود، بلكه زنداني مي شود تا توبه كند و در وقت هر نمازي كتك مي خورد و در صورتي كه به دار الحرب پيوست اگر به او دسترسي پيدا شد اسير و برده گرفته مي شود. «1»

8. محقق حلّي: زن با ارتداد، گرچه مرتد فطري باشد، كشته نمي شود، بلكه زنداني مي شود و در اوقات نماز زده مي شود. «2»

9. همو: زن گرچه مرتد فطري باشد كشته نمي شود، بلكه زنداني مي شود و در اوقات نماز مورد ضرب قرار مي گيرد تا توبه كند. «3»

10. يحيي بن سعيد: زني كه مرتد شده در هر دو حال [فطري و ملي] حبس ابد مي شود تا توبه كند و در

اوقات نماز كتك مي خورد و به كارهاي سخت وادار و بر او لباس خشن پوشانده مي شود و به او خوردني و آشاميدني به مقدار سدّ رمق مي دهند. «4»

11. علّامه حلّي: زني كه از اسلام برگشته فطري باشد يا ملي، كشته نمي شود بلكه حبس ابد مي شود و در اوقات نماز كتك مي خورد و اگر توبه كرد توبه اش قبول مي شود و از زندان آزاد مي شود گرچه مرتد فطري باشد. «5»

12. همو: زن، گرچه مرتد فطري باشد، توبه داده مي شود اگر توبه كرد بخشوده مي شود و اگر توبه نكرد، گرچه مرتد فطري باشد، كشته نمي شود، بلكه حبس ابد مي شود و در اوقات نماز كتك مي خورد اگر توبه كرد بخشيده مي شود وگرنه پيوسته با او چنين رفتار مي شود. «6»

13. شهيد اوّل: زن، گرچه مرتد فطري باشد، كشته نمي شود، بلكه حبس ابد مي شود و در اوقات نماز كتك مي خورد و به بدترين كارها گماشته مي شود و خشن ترين لباس ها را بر او مي پوشانند و خشك ترين غذا به او خورانده مي شود. «7»

14. همو: زن [مرتدّه] در هيچ صورت كشته نمي شود، بلكه در اوقات نماز كتك مي خورد و در حبس مي ماند تا توبه كند يا بميرد و اگر به دار الحرب پيوست، شيخ [طوسي]

______________________________

(1). وسيله، ص 425.

(2). شرائع الاسلام، ج 4، ص 183.

(3). مختصر النافع، ص 264 و مانند آن در: سيّد علي طباطبائي، رياض المسائل، ج 2، ص 339.

(4). جامع للشرائع، ص 241 و مثل آن در: نزهة الناظر، ص 121.

(5). تحرير الاحكام، ج 2، ص 235.

(6). قواعد الاحكام، ج 2، ص 275.

(7). روضة البهيّه، ج 9، ص 343 و نك: ج 8، ص 30.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص:

236

گفته است: برده گرفته مي شود. «1»

15. شهيد ثاني: زن با ارتداد كشته نمي شود تنها اگر از توبه خودداري كرد حبس ابد مي شود و اگر توبه كرد به نظر فقيهان شيعه از او پذيرفته مي شود گرچه مرتد فطري باشد … «2»

16. محقق اردبيلي: زن مرتد … وادار كردن او در كارهاي سخت در كلام اصحاب نيست و شايد به رأي امام بستگي داشته باشد و حاكم نيز اگر صلاح دانست او را از كفر بازمي دارد … «3»

17. همو: امّا دليلي بر كتك زدن به هنگام نماز تا توبه كند يا بميرد- آن چنان كه در شرح آمده و مشهور بين طلاب است- نديدم. شايد آن از باب نهي از منكر بوده است و مراد، كتك زدن في الجمله و مختصر است و مراد اين نيست كه آن قدر كتك زده شود تا توبه كند يا بميرد، وگرنه، چنين كاري، مرگ با زجر و سختي است. «4»

18. شيخ بهائي: حبس ابد … حدّ زني است كه مرتد شده است … «5»

19. علّامه مجلسي: مشهور در مورد زن اين است كه حبس شود و در اوقات نماز كتك مي خورد تا توبه كند يا در حبس بميرد. «6»

20. شيخ حرّ عاملي: براي زن، كشتن در كار نيست، بلكه حبس مي شود و كتك مي خورد و بر او سخت گرفته مي شود. «7»

21. فيض كاشاني: زن بدون هيچ اختلافي در ميان علما با ارتداد كشته نمي شود، گرچه مرتدّ فطري باشد، بلكه توبه داده مي شود اگر خودداري كرد حبس ابد مي شود و در اوقات نماز كتك مي خورد و دليل آن روايات صحيح مستفيض است. «8»

22. فاضل هندي: زن، گرچه مرتد فطري باشد، كشته

نمي شود به دليل اتّفاق فقيهان و به دليل وجود روايات، بلكه توبه داده مي شود اگر توبه كرد از او گذشت مي شود؛ چون

______________________________

(1). دروس، ج 2، ص 52.

(2). مسالك الافهام، ج 15، ص 26.

(3). مجمع الفائده، ج 13، ص 336.

(4). همان، ج 3، ص 200.

(5). جامع عباسي، ص 423.

(6). حدود، قصاص، ديات، ص 48.

(7). بداية الهدايه، ج 2، ص 473.

(8). مفاتيح الشرائع، ج 2، ص 104.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 237

موجب و باعث مجازات از ميان رفته است و هرگاه مجازات اخروي با توبه سقوط كرد، در دنيا به طريق اولي سقوط مي كند و به دليل قاعدۀ «الإسلام يجبّ ما قبله؛ اسلام آوردن، كفر و گناه گذشته را از بين مي برد»، و باز به دليل اينكه در مرد هم اگر مرتد ملي باشد [با توبه] عقوبت سقوط مي كند و امام صادق- عليه السلام- هم فرموده است: زن اگر مرتد شد توبه داده مي شود اگر توبه كرد و بازگشت [رها مي شود] وگرنه به حبس ابد مي افتد و در تنگنا قرار مي گيرد. «1»

23. شيخ محمد حسن نجفي (پس از نقل كلام محقق حلّي در مورد زن مرتد):

به جهت وجود اجماع منقول و محصل و وجود روايات [توبۀ زن مرتد پذيرفته مي شود]. «2»

24. ملّا محمد اشرفي: اگر زن مرتد توبه كرد، از او پذيرفته مي شود وگرنه حاكم دستور مي دهد وي را حبس كنند و در اوقات نماز مورد ضرب و تعزير قرار دهند، در غذا و لباس بر او سخت مي گيرند؛ لباس خشن و غذاي نامرغوب به او مي دهند تا بازگردد يا بميرد. «3»

25. آية اللّه خوانساري: زن را به دليل ارتداد نمي كشند، اگر چه مرتد

فطري باشد، بلكه حبس مي شود و در اوقات نماز كتك مي خورد تا توبه كند. «4»

26. امام خميني: زن مرتد كشته نمي شود، گرچه فطري باشد، بلكه حبس ابد مي شود و در اوقات نماز كتك مي خورد، در مايحتاج زندگي بر او سخت مي گيرند و توبۀ وي پذيرفته مي شود، اگر توبه كرد از زندان آزاد مي شود. «5»

27. آية اللّه خوئي: اگر زن مرتد شد، گرچه فطري باشد، كشته نمي شود. از شوهرش جدا مي شود و عدّۀ طلاق مي گيرد و توبه داده مي شود. اگر توبه كرد [قبول مي شود] وگرنه به حبس ابد مي افتد و در اوقات نماز كتك مي خورد و به كارهاي سخت وادار و تنها به اندازۀ سدّ رمق به او آب و غذا داده مي شود و بر او لباس هاي خشن مي پوشانند. «6»

28. همو: اگر زني پس از اسلام و هجرت از دار الكفر به دار الاسلام دوباره مرتد شود، او را به دار الكفر بازنمي گردانند، بلكه احكام زن مسلمان كه مرتد شده بر او جاري

______________________________

(1). كشف اللثام، ج 2، ص 256.

(2). جواهر الكلام، ج 41، ص 68 و نك: ج 30، ص 48 و ج 13، ص 131 و ج 39، ص 34؛ ايضاح الفوائد، ج 1، ص 393؛ مناهج المتقين، ص 195.

(3). شعائر الاسلام، ج 2، ص 835.

(4). جامع المدارك، ج 5، ص 290.

(5). تحرير الوسيله، ج 2، ص 445.

(6). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 332.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 238

مي شود از زندان و زدن به هنگام نماز تا توبه كند يا بميرد. «1»

29. آية اللّه گلپايگاني: سؤال: حكم زن مسلماني كه با مردي مسلمان ازدواج كرده بعد نصراني شده چيست و وظيفۀ

شوهر چيست؟ جواب: اگر ممكن باشد حبس مي شود و در اوقات نماز مورد ضرب قرار مي گيرد به گونه اي كه ضرب صدق كند، اگر توبه كرد و قبل از انقضاي عدّه، بازگشت، عقد صحيح است و زوجيت باقي است وگرنه عقد باطل است و كشف مي شود كه عقد از همان موقع ارتداد از بين رفته است. «2»

و در مسألۀ 6 در جواب از موارد زندان در اسلام گفته است: زني كه مرتد شده كشته نمي شود، بلكه به حبس مي افتد و در تنگنا قرار مي گيرد. «3»

30. آية اللّه طبسي: امّا حكم زن مرتد، گرچه مرتد فطري باشد، اين است كه حبس مي شود و در اوقات نماز كتك مي خورد- چنان كه در خبر مرسل و خبر غياث است- تا اين كه توبه كند يا بميرد. «4»

نظر نگارنده: پس قول به عدم قتل مرتده و حبس و زدن در اوقات نماز از مسائلي است كه اماميه بر آن اتفاق دارد و تقريبا از ضروريات مذهب شده است. آري، اختلاف است كه توبه اش قبول و از زندان آزاد مي گردد يا نه؛ كه بحث آن خواهد آمد.

آراي ديگر مذاهب

31. ابو يوسف: امّا زن اگر از اسلام برگشت حكمش مخالف حكم مرد است. در مرتده قول عبد اللّه بن عباس را عمل مي كنيم؛ زيرا ابو حنيفه حديث كرد براي من از عاصم بن ابي نجود، از ابي رزين از ابن عباس- رضي اللّه عنهم- كه گفت: زن ها هرگاه از اسلام برگردند كشته نمي شوند، ولي حبس مي شوند و به اسلام دعوت و اجبار مي شوند. «5»

32. ابو عيسي: … اختلاف كرده اند در زني كه از اسلام برگردد: طايفه اي از عالمان گفته اند: كشته مي شود و اين

قول اوزاعي، احمد و اسحاق است و دسته اي ديگر گفته اند:

______________________________

(1). ملحق منهاج الصالحين، ص 403، مسألۀ 1368.

(2). مجمع المسائل، ج 3، ص 200.

(3). همان، ص 209.

(4). ذخيرة الصالحين، ج 8، ص 29.

(5). خراج، ص 180.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 239

حبس مي شود و كشته نمي شود و اين قول سفيان ثوري و ديگران از اهل كوفه است. «1»

33. موصلي: و مرتده كشته نمي شود، بلكه حبس مي شود و همه روزه مورد ضرب قرار مي گيرد تا اسلام بياورد. «2»

34. ابن رشد: در قتل زن [مرتد] و اين كه پيش از كشتن توبه داده مي شود يا نه اختلاف كرده اند. جمهور گفته اند: زن كشته مي شود و ابو حنيفه گفته است: كشته نمي شود و آن را مشابه زني دانسته كه كافر اصلي [مرتد ملي] باشد و اندكي گفته اند: كشته مي شود گرچه به اسلام بازگردد. «3»

35. سمرقندي: زن از نظر [مذهب] ما كشته نمي شود بر خلاف شافعي؛ لكن حبس مي شود و بر بازگشت به اسلام، اجبار مي شود و سه روز كتك مي خورد تا اسلام بياورد.

در كنيز هم، چنين است جز اين كه كنيز در خانۀ مولايش حبس مي شود؛ چون مالكيت آن باقي است. بر خلاف زني كه ازدواج كرده و مرتد شده باشد؛ چون نكاح به واسطۀ ارتداد باطل مي شود. «4»

36. ابن قدامه: خرقي گفته است: هر مرد يا زن بالغ و عاقلي كه از اسلام برگردد سه روز به اسلام دعوت مي شود و در فشار قرار مي گيرد اگر برگشت [پذيرفته مي شود] وگرنه كشته مي شود. «5»

… و از علي، حسن و قتاده روايت شده: زن، به بردگي گرفته مي شود و كشته نمي شود و ابو حنيفه گفته است: زن با حبس

و كتك، مجبور به بازگشت به اسلام مي شود و كشته نمي شود. «6»

37. مرداوي (در مورد گفتۀ او: «هر مرد يا زني بالغ و عاقل و مختاري كه از اسلام بازگردد، سه روز واجب است به اسلام دعوت شود و در فشار قرار مي گيرد، اگر توبه نكرد كشته مي شود.»): اين مذهب [ما] ست و جمهور اصحاب بر آنند و در وجيز و … به آن جزم پيدا كرده است و در خلاصه و … آن را صحيح دانسته است. در مغني، شرح و فروع و

______________________________

(1). سنن ترمذي، ج 4، ص 58، ذيل ح 1456.

(2). اختيار، ج 4، ص 149.

(3). بداية المجتهد، ج 2، ص 459.

(4). تحفة الفقهاء، ج 3، ص 309.

(5). مغني، ج 8، ص 123.

(6). همان.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 240

ديگران آن را مقدّم داشته اند. در نظم گفته است: اين مشهورترين دو روايت است. زركشي گفته است: اين مذهب اصحاب ماست و از نظر خودش استتابه واجب نيست، بلكه مستحب است و مي شود فوري او را كشت.

در فروع گفته است: از او نقل است كه توبه دادن او واجب نيست و همچنين از او نقل است كه مهلت دادن هم لازم نيست؛ و در هدايه، و مذهب و محرر، آن دو [استتابه (توبه دادن) و تأجيل (مهلت دادن)] را به صورت مطلق آورده است. «1»

38. جزيري: شافعيه، مالكيه و حنابله گفته اند: زني كه مرتد شده حكمش مثل مرد است پس واجب است پيش از كشتن، سه روز توبه داده و اسلام به او عرضه شود؛ چون خون او به واسطۀ اسلام محترم بوده است.

مالكيه: زن مرتد اگر شيرده باشد كشتن او تأخير

مي افتد تا شير كودكش كامل شود.

حنفيه: زن مرتد كشتن او واجب نيست، بلكه زنداني مي شود و كتك مي خورد.

و اين كه گفته شده: رسول اللّه يك زن مرتد را كشت گفته شده: آن حضرت به صرف ارتداد او را نكشت، بلكه چون آن زن، ساحر و شاعر بود كه پيامبر را هجو مي كرد، و سي پسر داشت كه همگي را براي جنگ با رسول اللّه تشويق مي كرد. پيامبر به اين دلايل او را كشت.

البته حبس ابد واجب است تا اسلام بياورد يا بميرد و روزانه 39 تازيانه مي خورد و اين در حقيقت، نوعي كشتن است؛ زيرا تازيانه روزانه و پي درپي منجر به مرگ مي شود. علت وجوب حبس اين است كه آن زن پس از اقرار، از ايفاي حقّ خداوند متعال خودداري كرده است و براي الزام به ايفاي حق، زنداني مي شود چنان كه در موارد حقّ الناس چنين عمل مي شود. «2»

نظر نگارنده: پس حنفيه از اهل سنّت با ما موافقند؛ زيرا كشتن را براي زن مرتد واجب نكرده اند، بلكه مي گوييم: كشتن، مشروع و جايز نيست حتي اگر به اسلام بازنگردد و حبس ابد مي شود تا بميرد.

آيا زن مرتد تا ابد در زندان مي ماند؟

از كلام ابن ادريس در سرائر و كلام علّامه در تحرير الاحكام چنين برمي آيد كه در قبول توبۀ زني كه مرتد فطري است و آزادي اش بعد از توبه، اختلافي وجود دارد:

______________________________

(1). انصاف، ج 10، ص 328.

(2). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 426.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 241

1. ابن ادريس گفته است: … فرقي نمي كند زن مرتد فطري باشد يا مرتد ملي. «1»

2. علّامه حلّي گفته است: اگر زن مرتد توبه كرد صحيح اين است كه

توبه اش قبول است و حبس از او برداشته مي شود گرچه مرتد فطري باشد. «2»

3. شهيد ثاني به اين اختلاف تصريح كرده است. ايشان پس از ذكر روايت عباد بن صهيب و حديث صحيح حمّاد كه مي گويد: در اوقات نماز كتك مي خورد، گفته است: در اين اخبار چيزي كه نشانۀ قبول توبۀ وي [مرتدّه] در هر دو صورت [فطري و ملي] باشد وجود ندارد و حديث صحيح ابن محبوب همان طور كه مي رساند توبۀ زن قبول مي شود، قبول توبۀ مرد را هم مي رساند و اگر [در مرد] حمل بر مرتد ملي شود در زن هم بايد حمل بر آن شود. آن وقت مي توان اخباري را كه دلالت بر حبس ابد مي كنند و تفصيل ندارند، آن ها را بر فطري [مرتدۀ فطريه] حمل كرد؛ يعني حدّ او حبس ابد است بدون اين كه توبه اش پذيرفته شود آن چنان كه توبۀ مرتد فطري پذيرفته نمي شود. «3»

در تحرير الاحكام فرموده است: اگر زن مرتد، اگر چه مرتد فطري باشد، توبه كرد صحيح آن است كه توبه اش پذيرفته مي شود و زنداني نمي شود و آن اشعار دارد به خلافي در پذيرفته شدن توبۀ زن مرتد فطري و همين جهت، با نصوص مناسبت دارد. «4»

4. صاحب جواهر از آن جواب داده است: بهتر اين است كه حديث صحيح ابن محبوب را به قرينۀ دو خبر مذكور كه با عمل اصحاب ضعفشان جبران شده است بر آن جايي حمل كنيم كه توبه نكرده است و منافات ندارد كه اين دو روايت بگويد: توبۀ مرد مرتد قبول مي شود؛ زيرا حمل مي شود بر مرتد ملي مانند باقي نصوص كه با عمل نيز پشتيباني شده اند. «5»

5. ولاية الفقيه:

اظهر آن است كه ما گفتيم و تقويت كرديم و مي توان براي آن آرامش و استيناسي جست، به سبب رواياتي كه مي گويد: زن مرتد، شكنجه و در فشار قرار مي گيرد و در اوقات نماز كتك مي خورد و شاهد آن روايات ذكر شده از دعائم الاسلام است. اضافه بر اين، حاكم مي تواند از حدود عفو كند در صورتي كه حد با اقرار ثابت شده باشد، بلكه بنا بر قول مفيد مطلقا [چه با اقرار و چه با بينه] حاكم مي تواند عفو كند- چنان كه گذشت.

______________________________

(1). سرائر، ج 3، ص 532.

(2). تحرير الاحكام، ج 2، ص 235.

(3). مسالك الافهام، ج 15، ص 26.

(4). مسالك الافهام، ج 15، ص 26.

(5). جواهر الكلام، ج 41، ص 612.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 242

فتأمل. منظور از زندان ابد چنان كه گذشت اين است كه براي حبس او زمان تعيين نكنند نه اينكه اگر توبه كرد و زني نيكوكار شد بازهم در زندان باقي بماند. «1»

نظر نگارنده: گرچه ظاهر حديث صحيح حريز، خبر غياث و روايات دعائم الاسلام اين است كه حتي در صورت توبه، حبس زن ادامه مي يابد، ولي خبرهاي عباد، ابن محبوب و جابر جعفي آن را مقيّد مي سازند؛ زيرا در اين روايات دارد: اگر توبه كرد (كه پذيرفته مي شود)، وگرنه تا ابد در زندان باقي مي ماند. پس حبس ابد در صورتي است كه توبه نكند و اشكال شهيد ثاني به قرينۀ صدر روايت، وارد نيست كه گفته، حكم اختصاص دارد به زني كه مرتد ملي باشد وگرنه لازم مي آيد حكم شامل مردي كه مرتد فطري باشد نيز بشود؛ زيرا اگر اجماع محصّل و منقول و روايات

نمي گفتند كه قتل مرتد فطري، لازم است و توبه اش قبول نمي شود، ما به عدم قتل ملتزم مي شديم. علاوه بر اين، حكم به حبس ابد حتي در صورت توبه، خلاف مشهور است.

3. حبس قائلان به خدايي علي- عليه السلام-

1. حدّثني محمد بن قولويه القمّي، قال: حدّثني سعيد بن عبد اللّه بن أبي خلف القمّي، قال:

حدّثني محمد بن عثمان العبدي، عن يونس بن عبد الرحمن، عن عبد اللّه بن سنان، قال: حدّثني أبي، عن أبي جعفر عليه السّلام: إنّ عبد اللّه بن سبأ كان يدّعي النبوة و يزعم أن أمير المؤمنين هو اللّه [تعالي عن ذلك] فبلغ ذلك أمير المؤمنين عليه السّلام فدعاه و سأله فأقرّ بذلك، و قال: نعم، أنت هو و قد كان ألقي في روعي أنّك أنت اللّه و إنّي نبي. فقال له أمير المؤمنين عليه السّلام: ويلك! قد سخر منك الشيطان فارجع عن هذا، ثكلتك أمّك و تب.

فأبي فحبسه و استتابه ثلاثة أيام فلم يتب، فأحرقه بالنار و قال: إن الشيطان استهواه، فكان يأتيه و يلقي في روعه ذلك؛ «2»

عبد اللّه بن سنان گفت: حديث كرد مرا پدرم از امام باقر- عليه السلام- كه عبد اللّه بن سبأ مدّعي نبوت بود و مي پنداشت امير المؤمنين- عليه السلام- خداست. اين خبر به امير المؤمنين- عليه السلام- رسيد او را فراخواند و از او پرسيد، و او به موضوع اقرار كرد و گفت: آري، تو اويي. در دل من چنين افتاده است كه تو خدايي و من پيامبرم. علي- عليه السلام- به او فرمود: واي بر تو! شيطان تو را ريشخند كرده از اين پندار دست بردار. مادرت به عزايت بنشيند. توبه كن. او امتناع ورزيد. امام- عليه السلام- او را حبس

كرد و

______________________________

(1). ج 2، ص 522.

(2). رجال كشي، ص 107، شمارۀ 107؛ وسائل الشيعة (به نقل از: رجال كشي)، ج 18، ص 553، ح 4.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 243

سه روز از او خواست توبه كند، ولي توبه نكرد. پس او را به آتش سوزانيد و فرمود: شيطان عقلش را گرفته، وي را از راه به در برده و هوايش را زينت داده و او پيش وي مي آمده و در ذهنش چنين القا مي كرده است.

نظر نگارنده: اگر بگوييم: سند اين روايت صحيح است- به جهت وجود افرادي كه در سلسله سند كامل الزياره هستند- مورد از مصاديق مرتد ملي است؛ چون ابن سبأ ابتدا يهودي بود و بعد مسلمان شد و بعد به كفر بازگشت؛ «1» پس بايد سه روز او را توبه دهند، يا (كشتن او بدين جهت بوده) كه دعوي نبوت كرد؛ چون هر كس ادّعا كند پيغمبر است خونش مباح و كشتن او واجب مي شود. «2» يا به جهت اينكه ادّعاي خدا بودن كسي غير از خداوند متعال را كرده است و روايت دلالت دارد بر اينكه براي اين نوع مرتدان جايز است سوزانده شوند چنان كه در كيفر لواط چنين است.

علّامه حلّي: مرتد با شمشير كشته مي شود و واجب نيست سوزانده شود و نوع كشتن به دست امام است. «3»

______________________________

(1). نك: معجم رجال الحديث، ج 10، ص 193 و 194.

(2). نك: نهايه، ص 730.

(3). تحرير الاحكام، ج 2، ص 236. طبق نظري، ماجراي ابن سبأ و خود او، اسطوره اي است كه سيف بن عمر كذّاب آن را ساخته است. نك: علّامه عسكري، عبد اللّه بن سبأ و نيز

مائة و خمسون صحابي مختلق، كه هر دو به فارسي ترجمه شده است.

آية اللّه خوئي گفته است: اسطورۀ عبد اللّه بن سبأ و قصۀ آشوب و فتنه هاي خطرناكش، ساختگي است كه آن را سيف بن عمر كذّاب ساخته است. معجم رجال الحديث، ج 10، ص 194.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 244

فصل نهم حبس در فحشا

1. حبس براي اقامۀ حدّ

اشاره

رواياتي از شيعه و سني وارد شده، كسي كه قرار است حد بر او جاري شود، زنداني مي شود؛ مانند زن باردار كه تا وضع حمل در حبس مي ماند و مانند كسي كه چهار بار اقرار به زنا كرده است و مثل قاتل كه تا زمان قصاص حبس مي شود.

شيخ مفيد در مقنعه و ابن حمزه در وسيله و سرخسي- از عامّه- در مبسوط به اين مسأله فتوا داده اند. امّا مدت زندان زن باردار، از نظر ما تا زماني است كه وضع حمل كند و اگر از آخرين مدت حمل، كه نه ماه است، گذشت و وضع حمل نكرد، كشف مي شود كه حامله نيست.

امّا از نظر اهل سنّت: سرخسي معتقد است زن باردار تا دو سال در حبس مي ماند و مشهور از نظر ايشان تا پنج سال است و اين مبنايي است كه قضاي اهل سنّت، بر آن بنا شده و از نظر ما باطل است.

روايات

1. روي يونس بن يعقوب، عن أبي مريم، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: أتت امرأة أمير المؤمنين عليه السّلام فقالت: إني قد فجرت، فأعرض بوجهه عنها، فتحوّلت حتي استقبلت وجهه، فقالت: إني قد فجرت، فأعرض بوجهه عنها، ثم استقبلته، فقالت: إنّي قد فجرت، فأعرض عنها، ثم استقبلته، فقالت: إنّي قد فجرت. فأمر بها فحبست و كانت حاملا، فتربّص بها حتي وضعت، ثم أمر بها بعد ذلك فحفر لها حفيرة في الرحبة و خاط عليها ثوبا جديدا و أدخلها الحفرة إلي الحقو و موضع الثديين و أغلق باب الرحبة

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 245

و رماها بحجر؛ و قال: «بسم اللّه، اللهم علي تصديق كتابك و سنّة نبيك» ثم

أمر قنبر فرماها بحجر، ثم دخل منزله، ثم قال: يا قنبر! ائذن لأصحاب محمد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فدخلوا فرموها بحجر حجر ثم قاموا لا يدرون أ يعيدون حجارتهم أو يرمون بحجارة غيرها، و بها رمق، فقالوا: يا قنبر! أخبره أنّا قد رمينا بحجارتنا و بها رمق، فكيف نصنع؟ فقال: عودوا في حجارتكم فعادوا حتي قضت. فقالوا له: فقد ماتت فكيف نصنع بها؟ قال: فادفعوها إلي اوليائها و امروهم أن يصنعوا بها كما يصنعون بموتاهم؛ «1»

امام باقر- عليه السلام- گفت: زني نزد امير المؤمنين- عليه السلام- آمد و گفت: من زنا دادم. حضرت روي خود را از او گردانيد. زن به همان سمت برگشت تا روبه روي آن حضرت قرار گرفت و گفت: من زنا دادم. امام رويش را از وي گردانيد سپس روبه روي او ايستاد و گفت: من زنا دادم. امام رو از او گردانيد باز به او رو كرد و گفت: من زنا دادم.

حضرت دستور داد: وي را، كه باردار بود، حبس كنند. در حبس ماند تا وضع حمل كرد.

سپس دستور داد: گودالي در فضايي باز براي او بكنند و دستور داد: براي او لباس جديدي دوخته شود و او را تا كمر و جاي دو پستان، داخل حفره كرد و در حياط را بست و سنگي به او زد و گفت: «به نام خدا، خدايا! براي اجراي كتاب تو و سنّت پيامبرت.» سپس به قنبر دستور داد سنگي به او بزند. پس وارد خانه اش شد و گفت: قنبر! به اصحاب محمد- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- اجازۀ ورود بده. آنان وارد شدند و يكي يكي، سنگ ها را زدند. سپس

برخاستند و نمي دانستند آيا همان سنگ ها را دوباره بزنند يا [بايد] با سنگ هاي ديگر بزنند و آن زن هنوز رمقي داشت. گفتند: قنبر! به امام خبر ده كه ما سنگ هايمان را زديم، ولي هنوز جان دارد، چه كنيم؟ امام فرمود: سنگ ها را دوباره بزنيد و آنان زدند تا جان داد. سپس گفتند: مرد. با [جسد] او چه كنيم؟ فرمود: او را به اوليايش بدهيد و به ايشان دستور دهيد با وي همانند ديگر مردگان خود رفتار كنند.

نظر نگارنده: گاهي گفته مي شود: اين روايت معتبر نيست؛ چون ابو مريم مشترك است ميان ابو مريم انصاري، كه ثقه است و ميان بكر بن حبيب كوفي، كه وثاقت وي ثابت نشده است؛ ولي معروف ميان اهل حديث اوّلي است و در اينجا كه بدون وصف آمده انصراف به وي دارد. علاوه بر اين، كسي كه از او روايت كرده يونس بن يعقوب است و او از راويان ابو مريم انصاري است.

______________________________

(1). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 20، ح 3؛ وسائل الشيعة (به نقل از: من لا يحضره الفقيه)، ج 18، ص 380، ح 5؛ وافي، ج 15، ص 274، ح 15044؛ مسند زيد، ص 298.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 246

2. الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن عاصم بن حميد، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قضي أمير المؤمنين عليه السّلام في وليدة كانت نصرانيّة، فأسلمت و ولدت لسيّدها، ثم إنّ سيدها مات و أوصي بها عتاقة السريّة علي عهد عمر، فنكحت نصرانيّا ديرانيّا فتنصّرت فولدت منه ولدين حبلت بالثالث. قال:

قضي فيها أن يعرض عليها الإسلام، فعرض عليها الإسلام فأبت. فقال: ما

ولدت من ولد نصراني فهم عبيد لأخيهم الذي ولدت لسيّدها الأوّل، و أنا أحبسها حتي تضع ولدها الذي في بطنها فإذا ولدت قتلتها؛ «1»

عاصم بن حميد از امام باقر- عليه السلام- روايت كرده كه فرمود: امير المؤمنين- عليه السلام- دربارۀ كنيزي مرتد چنين قضاوت كرد: كنيزي نصراني بود، اسلام آورد و براي مولايش فرزندي آورد سپس مولايش- در زمان حكومت عمر- مرد و وصيت كرد كه كنيز آزاد شود. كنيز با راهبي نصراني ازدواج كرد و خود نصراني شد و از او دو فرزند آورد و به سومي باردار شد. امام دربارۀ او چنين قضاوت كرد كه اسلام به او عرضه شود. اسلام به او عرضه شد، ولي از پذيرفتن آن خودداري كرد. امام فرمود: فرزندان نصراني او بردۀ آن برادرشان هستند كه از آن مولاي اوّلي آن زن است و زن را من حبس مي كنم تا فرزندي كه در شكم دارد بزايد. وقتي به دنيا آورد او [زن] را مي كشم.

دربارۀ سند و دلالت اين روايت در فصل «ارتداد زن» بحث كرديم.

3. روي أنّه اعترف عنده رجل محصن أنّه قد زني مرّة بعد مرّة و هو يتجاهل حتي اعترف الرابعة فأمر بحبسه ثم نادي في الناس ثم أخرجه بالغلس؛ «2»

پيش امام علي- عليه السلام- مردي زن دار چند بار به زنا اعتراف كرد و حضرت خود را به ناآگاهي مي زد تا اينكه مرتبۀ چهارم نيز اقرار كرد و حضرت او را حبس كرد آن گاه مردم را فراخواند و او را در تاريكي بيرون آورد.

4. قال أبو عبد اللّه: جاء رجل إلي أمير المؤمنين فقال له: يا أمير المؤمنين! إني زنيت، فطهّرني! فقال امير المؤمنين عليه السّلام:

أبك جنّة؟ فقال: لا. فقال: فتقرأ من القرآن شيئا؟ قال: نعم. فقال له: ممّن أنت؟ فقال:

أنا من مزينة أو جهينة. قال: اذهب حتي أسأل عنك. فسأل عنه. فقالوا: يا أمير المؤمنين! هذا رجل صحيح مسلم. ثم رجع إليه، فقال: يا أمير المؤمنين! إنّي زنيت، فطهّرني! فقال: ويحك! أ لك زوجة؟ قال: نعم.

فقال: كنت حاضرها أو غائبا لها؟ فقال: بل كنت حاضرها. قال: اذهب حتي ننظر في أمرك.

فجاء الثالثة فذكر له ذلك. فأعاد عليه أمير المؤمنين فذهب. ثم رجع في الرابعة، و قال: إنّي زنيت،

______________________________

(1). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 143، ح 28؛ استبصار، ج 4، ص 255، ح 13؛ وسائل الشيعة (به نقل از: استبصار) ج 18، ص 550، ح 5.

(2). بحار الانوار (به نقل از: تهذيب الاحكام)، ج 38، ص 63.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 247

فطهّرني. فأمر أمير المؤمنين أن يحبس …؛ «1»

مردي پيش امير المؤمنين- عليه السلام- آمد و گفت: اي امير مؤمنان! من زنا كردم، پاكم كن.

امام- عليه السلام- فرمود: ديوانه شدي؟ گفت: نه. فرمود: آيا از قرآن چيزي مي خواني؟ گفت: آري. فرمود: از كدام قبيله اي؟ گفت: از مزينه يا جهينه [ترديد از راوي است]. فرمود: برو، تا از آنان وضعيت تو را بپرسم. حضرت- عليه السلام- در مورد او سؤال كرد گفتند: اي امير مؤمنان! او مسلمان درستي است. آن مرد باز برگشت و گفت:

اي امير مؤمنان! من زنا كردم، پاكم كن. فرمود: واي بر تو! آيا زن داري؟ گفت: آري.

فرمود: نزد توست يا نه؟ گفت: آري، هست. فرمود: برو تا در كارت بينديشم. بار سوم برگشت و همان سخن را بازگفت. امير مؤمنان- عليه السلام- نيز همان

سخنان را بيان داشت. او رفت و بار چهارم آمد و گفت: من زنا كردم، پاكم گردان. آن گاه امير مؤمنان- عليه السلام- فرمان داد او را حبس كنند.

5. عن علي عليه السّلام: إنّه أتي برجل قد أقرّ علي نفسه بالزني، فقال له: أحصنت؟ فقال: نعم. قال:

إذا ترجم. فرفعه إلي السجن فلمّا كان من العشيّ جمع الناس ليرجمه. فقال رجل منهم: يا أمير المؤمنين! إنّه تزوّج امرأة و لم يدخل بها بعد، ففرح بذلك علي عليه السّلام و ضربه الحد؛ «2»

مردي را نزد حضرت علي- عليه السلام- آوردند كه به زنا اقرار كرد؛ امام به او گفت:

زن داشتي؟ گفت: آري. فرمود: در اين صورت سنگسار مي شوي. او را به زندان فرستاد وقتي شام شد مردم را جمع كرد تا او را رجم كنند. يكي از آنان گفت: اي امير مؤمنان! او با زني ازدواج كرده، ولي هنوز آميزش نكرده است. علي- عليه السلام- با اين سخن خوش حال شد و بر وي حد اجرا كرد.

6. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن أبي سفيان، عن أشياخه، إنّ امرأة غاب عنها زوجها، ثم جاء و هي حامل فرفعها إلي عمر، فأمر برجمها. فقال معاذ: إن يكن لك عليها سبيل فلا سبيل علي ما في بطنها. فقال عمر: احبسوها حتي تضع. فوضعت غلاما له ثنيتان فلما رآه أبوه، قال: ابني. فبلغ ذلك عمر فقال: عجزت النساء أن يلدن مثل معاذ، لو لا معاذ هلك عمر؛ «3»

______________________________

(1). همان (به نقل از: تفسير قمي)، ج 76، ص 35، ح 7.

(2). دعائم الاسلام، ج 2، ص 451، ح 1577؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 15، ص

56، ح 1 و ج 18، ص 44، ح 1؛ سنن سعيد بن منصور، ج 1، ص 219، ح 856.

(3). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 10، ص 88، ح 8861.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 248

زني شوهرش در سفر بود وقتي آمد، آن زن باردار بود. از او به عمر شكايت كرد، عمر دستور داد او را سنگسار كنند. معاذ گفت: اگر تو مي تواني در مورد آن زن چنين حكمي كني در مورد بچۀ او كه در شكمش است نمي تواني چنين كاري انجام دهي. عمر گفت: او را حبس كنيد تا وضع حمل كند. زن پسري به دنيا آورد كه دو دندان پيشين داشت. وقتي پدرش بچه را ديد گفت: پسر من است. خبر به عمر رسيد گفت: زنان عاجزند از اينكه كسي همچون معاذ به دنيا آورند. اگر معاذ نبود عمر هلاك شده بود.

7. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا وكيع، عن إسرائيل، عن جابر، عن عامر، عن ابن أبزي، عن أبي بكر، قال: أتي ماعز بن مالك النبي فأقرّ عنده ثلاث مرّات، فقلت: إن أقررت عنده الرابعة، فأمر به فحبس؛ يعني ترجم؛ «1»

ماعز بن مالك خدمت پيامبر رسيد و سه بار نزد او اقرار كرد، من گفتم: اگر بار چهارم نزد پيامبر اقرار كني [رجم مي شوي و او اقرار كرد] پس پيامبر دستور داد سنگسار شود.

8. عن الشعبي، قال: جي ء بشراحة الهمدانيّة إلي علي. فقال لها: ويلك! لعلّ رجلا وقع عليك و أنت نائمة؟ قالت: لا. قال: لعلّك استكرهك؟ قالت: لا. قال: لعلّ زوجك من عدوّنا هذا أتاك فأنت تكرهين أن تدلي عليه. يلقّنها لعلّها تقول نعم. قال: فأمر بها فحبست، فلمّا

وضعت ما في بطنها، أخرجها يوم الخميس فضربها مائة و حفر لها يوم الجمعة في الرحبة «2» و «3».

شراحۀ همدانيه را نزد علي آوردند. امام به او فرمود: واي بر تو! شايد مردي با تو وقتي خواب بودي همبستر شده؟ گفت: نه. فرمود: شايد تو را مجبور كرده؟ گفت: نه. فرمود:

شايد شوهرت از دشمنان ماست و اين شخص [به زور] پيش تو آمده و تو دوست نداري او را محكوم كني. به او تلقين مي كرد شايد بگويد: آري [و از حد رهايي يابد]. فرمود: سپس دستور داد: او را حبس كنند. وقتي وضع حمل كرد روز پنج شنبه او را بيرون آورد و صد [تازيانه] به او زد و روز جمعه در فضاي باز براي او گودال كند.

9. عن علي، إنّ امرأة أتته، فقالت: إنّي زنيت، فقال: لعلّك أتيت و أنت نائمة في فراشك أو أكرهت؟ قالت: أتيت طائعة غير مكرهة. قال: لعلّك غضبت علي نفسك؟ قالت: ما غضبت، فحبسها.

______________________________

(1). همان، ج 10، ص 72، ح 8818؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 7، ص 326، ح 13350 و ص 326، ح 13351؛ كنز العمّال (به نقل از: مصنّف عبد الرزاق)، ج 5، ص 410، ح 13450 (با اختلاف در تعابير).

(2). رحبه: دهي در مقابل قادسيه و در يك منزلي كوفه. رحبه در لغت به معناي فضاي باز جلو خانه يا قبيله يا مسجد است (معجم البلدان، ج 3، ص 33.

(3). سنن الكبري، ج 8، ص 220؛ كنز العمّال (به نقل از: سنن الكبري)، ج 5، ص 421، ح 13491 (آن را با تفصيل آورده است).

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 249

فلمّا ولدت و شبّ ابنها

جلدها؛ «1»

زني نزد علي آمد و گفت: من زنا دادم. امام فرمود: شايد تو در بسترت خواب بودي و يا به زور با تو زنا شده؟ گفت: به خواست خودم بود و زوري در كار نبود. فرمود: شايد تو از روي خشم تصميم گرفتي؟ گفت: نه.

پس امام او را حبس كرد. وقتي كه وضع حمل كرد و پسرش بزرگ شد او را تازيانه زد.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: اگر زن باردار زنا داد حبس مي شود تا وضع حمل كند و از نفاس خارج شود بعد از آن حد بر او جاري مي شود. «2»

2. علي بن حمزه: اگر ولي در برابر دريافت مال (ديه) حاضر به عفو نشد، قاتل را تا وقت قصاص حبس مي كند. «3»

آراي ديگر مذاهب

3. شافعي: … اگر زن كسي را بكشد كه به جهت آن بايد قصاص شود پس بگويد: من باردارم يا شبهۀ حمل در او باشد، حبس مي شود تا وضع حمل كند و پس از وضع حمل قصاص مي شود. «4»

4. سرخسي: اگر آبستن باشد حبس مي شود تا بزايد … و امام نمي تواند حد را پس از اينكه با بينه براي او ثابت شد از دست بدهد. از اين رو، بايد زن را حبس كند تا بزايد و سپس اگر حدّش رجم است، سنگسارش مي كند؛ زيرا او مستحقّ اعدام است و تأخير آن به جهت فرزندي است كه در شكم دارد. «5»

5. نووي: … اصحاب ما در آن اختلاف كرده اند، ابو سعيد اصطخري گفته است:

حبس نمي شود تا چهار زن شهادت دهند كه او آبستن است؛ زيرا قصاص واجب شده و با حرف او به تأخير نمي افتد، ولي بيشتر اصحاب ما گفته اند: به گفتۀ او اعتماد مي شود؛ زيرا

______________________________

(1). كنز العمّال (به نقل از: ابن راهويه)، ج 5، ص 457، ح 13559.

(2). مقنعه، ص 782.

(3). وسيله، ص 439.

(4). الامّ، ج 6، ص 146.

(5). مبسوط، ج 9، ص 73.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 250

اقامۀ بينه بر بارداري و مسائل مربوط به زن ها مشكل است و قول خود او پذيرفته مي شود. «1»

6. جزيري: ائمۀ [اهل سنّت] اتفاق دارند

كه زن باردار وقتي قصاص نفس يا اعضاي او واجب شد، اگر مجنيّ عليه درخواست حبس او را كرد، حبس مي شود تا وضع حمل كند. «2»

نظر نگارنده: مقتضاي اين روايات جواز حبس است تا حد در مورد اعدامي ها، مثل زناكار محصن، كسي كه قتل عمد كرده، محارب و باغي و مرتد فطري اقامه شود. حكم به موارد ديگر، مثل زاني غير محصن و … يعني كساني كه حدّشان قتل نيست سرايت نمي كند؛ مگر تنقيح مناط قطعي شود، البته اگر دليل خاصّي در كار نباشد، مثل اينكه علي- عليه السلام- نجاشي را يك شب حبس كرد تا بر او اقامۀ حد كند …

ولي مي شود چنين استدلال كرد: اگر حبس نباشد جنايتكار فرار مي كند يا ترس فرار او هست پس براي استيفاي حد در حقّ الناس و حقّ اللّه زنداني مي شود.

امّا در گفتۀ سرخسي كه حبس آبستن جايز است؛ چون مستحق اعدام است؛ اشكالي است و آن اينكه، حمل، ملازم با احصان زن نيست؛ زيرا گاهي حمل با وطي شبهه يا جذب نطفه يا اجبار به زنا و يا عقد باطل و … حاصل مي شود. حال اگر پس از اينكه به واسطۀ يكي از اين جهات باردار شده بود و بعد زنا داد، صدق نمي كند كه او زانيۀ محصنه است تا مستحقّ اعدام باشد.

دو يادآوري

اوّل: مدت زندان آبستن از نظر ما، نه ماه است و به اعتقاد بعضي ده ماه و آخرين مدّتي كه گفته شده يك سال است «3» كه آخرين مدّت ممكن بارداري است.

امّا از نظر اهل سنّت: برخي گفته اند: تا دو سال زنداني مي شود- چنان كه از سرخسي نقل است. بنابر مذهب مالكي تا

پنج سال «4»، آخرين مدت آن است كه بايد رعايت شود كه اين نظر، نزد ما باطل است.

______________________________

(1). مجموع، ج 18، ص 450 و 453.

(2). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 364.

(3). نك: روضة البهيّه، ج 5، ص 432. طبق روايت ضعيفي، تا دو سال. نك: من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 330، روضة المتقين، ج 9، ص 100.

(4). البته تا هفت سال هم گفته اند همان طور كه از زهري نقل شده است. نك: المغني لابن قدامه، ج 7، ص 477؛ بداية المجتهد، ج 2، ص 110؛ سير اعلام النبلاء، ج 8، ص 55؛ ابن قتيبه، معارف، ص 594.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 251

سرخسي: … آنچه بر قاضي مشكل مي شود به اهل بصيرت در آن زمينه مراجعه مي كند … اگر زن ها گفتند: آن زن آبستن است تا دو سال وي را حبس مي كند، اگر نزاييد وي را سنگسار مي كند؛ زيرا يقين پيدا مي كند آنان دروغ گفته اند؛ چون فرزند بيش از دو سال [در رحم] باقي نمي ماند. «1»

جزيري: … مالكيه گفته اند: كمترين زمان بارداري شش ماه است و بيشترين آن پنج سال و اين قول مشهور است كه قضاوت ايشان بر پايۀ آن است. «2»

دوم: اگر به كسي كه حبس شده تا بعدها حد بر او جاري يا قصاص شود، تعدّي شد؛ يعني كسي او را كشت يا زخمي كرد حكمش چيست؟ در مدوّنة الكبري گفته است: گفتم:

بگو: اگر كسي قتل عمد انجام داد پس زنداني شد تا كشته شود؛ در زندان شخصي به او پريد و چشمش را به عمد يا اشتباه بيرون آورد [حكمش چيست]؟ گفت: مالك گفته است: اين

فردي است مانند همۀ مسلمانان، و از او و به نفع مجروح قصاص مي شود و ديۀ جراحاتش مادامي كه كشته نشده، به خود او پرداخت مي شود. ابن قاسم گفته است: من فكر مي كنم خودش به جراحاتي كه به او رسيده- عمدي باشد يا خطايي- اولي باشد؛ يعني اگر عمدي باشد مي تواند قصاص كند كه اگر خواست قصاص مي كند و اگر نخواست مي بخشد و اگر خطايي باشد مي تواند ارش بگيرد و اولياي مقتول در اين زمينه حقّي ندارند فقط جان او را مي توانند بگيرند و صاحب خون مقتول هستند و از قاتل به خودش، شايسته تر هستند. امّا در مورد جرح قاتل، از خود او اولي نيستند. «3»

نظر نگارنده: در ملحقات بحث «حبس در مورد متهم به قتل» به اين مسأله اشاره كرده ايم، حال مي گوييم: حتي اگر اين زنداني مهدور الدم باشد نسبت به غير اولياي دم مصونيت دارد؛ چنان كه جايز نيست اولياي دم چشم او را درآورند و جراحتي بر او وارد سازند در اين صورت بعيد نيست بگوييم: وليّ [قاتل] حق دارد در صورت عمد قصاص كند و در صورت خطا ديه بگيرد، خواه جارح وليّ دم باشد يا ديگري.

2. حبس براي فاصله انداختن ميان دو حد

اشاره

روايت شده است: پس از اينكه امير مؤمنان علي- عليه السلام- براي حدّ شرب خمر

______________________________

(1). مبسوط، ج 9، ص 73.

(2). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 4، ص 523؛ نك: اختيار، ج 3، ص 179؛ انصاف، ج 9، ص 274.

(3). ج 6، ص 432؛ نك: الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 81.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 252

هشتاد تازيانه به نجاشي زد، او را حبس كرد و بعد بيست تازيانه بر او نواخت.

شافعي

فتوا داده است در هر مورد، كه فاصله ميان دو حد مي افتد، حبس مي شود و ابو يوسف در مورد قذف، فتوا داده است و سرخسي در مورد مستي كه قذف كند و كاشاني در موارد زنا و دزدي و …، ولي ما از فقيهان بزرگوارمان كسي را نديديم كه چنين فتوايي داده باشد، مگر آنچه در مبسوط از شيخ طوسي- رحمه الله- استظهار مي شود.

ريشۀ اين مسأله در حديث مرفوع ابو مريم است، كه اگر صحيح باشد، به شرب خمر در روز ماه رمضان اختصاص دارد، مگر اينكه تنقيح مناط شود و بگوييم: مورد خصوصيت ندارد و چنان كه ملاحظه مي كنيد [كار درستي نيست] مخصوصا اگر زندان، خود مجازات باشد يا گفته شود: احتياطا زنداني مي شود تا از فرار او پيش گيري شود.

روايات

1. أبو علي الأشعري، عن محمد بن سالم، عن أحمد بن النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر رفعه، عن أبي مريم، قال: أتي أمير المؤمنين عليه السّلام بالنجاشي الشاعر، قد شرب الخمر في شهر رمضان، فضربه ثمانين ثم حبسه ليلة، ثم دعي به من الغد فضربه عشرين سوطا. فقال له: يا أمير المؤمنين! فقد ضربتني ثمانين في شرب الخمر، و هذه العشرين ما هي؟ فقال: هذا لتجرّيك علي شرب الخمر في شهر رمضان؛ «1»

ابو مريم مي گويد: نجاشي شاعر را كه در ماه رمضان شراب نوشيده بود نزد امير مؤمنان علي- عليه السلام- آوردند. حضرت هشتاد تازيانه به او زد و يك شب او را حبس كرد سپس فردا او را فراخواند و بيست تازيانه بر او نواخت. نجاشي گفت: اي امير مؤمنان! هشتاد تازيانه جهت شرب خمر به من زدي، اين بيست تازيانه

براي چيست؟ فرمود: براي گستاخي تو بر شرب خمر در ماه رمضان.

اين روايت را صدوق در من لا يحضره الفقيه «2» از عمرو بن شمر از جابر نقل كرده و طريق او چنين است: محمد بن موسي بن متوكل- رضي اللّه عنه- از علي بن حسين سعدآبادي از احمد بن ابي عبد اللّه برقي از پدرش از احمد بن نصر خزاز، كه طريق، صحيح است. «3»

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 216، ح 15؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 474، ح 1. در سندش «محمد بن سالم» نيست و به جاي «عشرين»، «هذه العشرون» دارد.

(2). ج 4، ص 40، ح 2؛ روضة المتقين (به نقل از: من لا يحضره الفقيه)، ج 10، ص 135.

(3). من لا يحضره الفقيه «مشيخه»، ج 4، ص 87.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 253

و شيخ در تهذيب الاحكام «1» نقل كرده از ابو علي اشعري، كه همان احمد بن ادريس اشعري است و طريق او به اشعري در مشيخه، صحيح است گرچه در فهرست ضعيف است. امّا عمرو بن شمر وثاقتش ثابت نشده ولي محدّث نوري او را توثيق كرده و اين توثيق از آن روست كه پنج تن از اصحاب اجماع از او روايت كرده اند و شيخ مفيد به وي اعتماد كرده است. «2»

همچنين اين روايت را دعائم الاسلام به صورت مرسل نقل كرده و در آن دارد: «پس به او سي و نه تازيانه زد». «3»

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي (در صورتي كه مردي زنش را قذف كند به اين صورت كه بگويد:

اي زنا دهنده دختر زناكار!): اگر اين مطلب ثابت شد، دو حد

با هم بر او واجب مي شود و اگر حدّ مادر بر او جاري شد، آن حدّ ديگر بلافاصله بر او جاري نمي شود، بلكه صبر مي كنند تا از اثر حدّ اوّل بهبود پيدا كند بعد حدّ ديگر را بر او جاري مي كنند؛ چون ممكن است [اگر دو حدّ بلافاصله اجرا شود] بميرد. «4»

آراي ديگر مذاهب

2. شافعي: كسي كه دو حد بر او واجب شده يك جا هر دو حد بر او جاري نمي شود، بلكه يك حد جاري مي شود تا خوب شود سپس ديگر حد بر او جاري مي شود. «5»

3. ابو يوسف: … كسي كه پيش حاكم برده شده در حالي كه مرد آزاد مسلماني را قذف

______________________________

(1). ج 10، ص 94، ح 19؛ ملاذ الاخيار (به نقل از: تهذيب الاحكام) ج 16، ص 184.

(2). نك: معجم رجال الحديث، ج 2، ص 42 و ج 13، ص 107 و ج 21، ص 246.

(3). دعائم الاسلام، ج 2، ص 464، ح 1644 و نك: ص 467، ح 1664؛ غارات، ج 2، ص 535؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام و غارات) ج 18، ص 113، ح 1؛ وافي (به نقل از: كافي و تهذيب الاحكام) ج 15، ص 394؛ مصنّف ابن ابي شيبه (به نقل از: عطاء بن ابي مروان از پدرش) ج 10، ص 36، ح 8673؛ فتح الباري (به نقل از: مصنّف ابن ابي شيبه) ج 27، ص 326؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 7، ص 382، ح 13556 و ج 9، ص 231، ح 17042؛ سنن الكبري، ج 8، ص 321؛ كنز العمّال، ج 5، ص 484، ح 13688؛ مؤتلف و مختلف، ج 3، ص 241.

(4). مبسوط،

ج 5، ص 196.

(5). الامّ؛ ج 8، ص 154.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 254

كرده است … اگر هشتاد تازيانه خورد و بلافاصله ديگري را قذف كرد، [اين بار] پس از حبس، هشتاد تازيانۀ ديگر مي خورد تا براي او قابل تحمّل باشد. «1»

نظر نگارنده: مشكل است در غير از مورد نص، حكم به حبس شود چون حبس كيفر است و موجب آن اثبات نشده است. از اين رو، نديده ام هيچ يك از فقيهان ما به آن فتوا داده باشند، البته مگر اينكه ترس فرار او باشد.

4. سرخسي: اگر مست، مردي را قذف كند، حبس مي شود تا هوشيار شود سپس براي قذف، حد مي خورد آن گاه زنداني مي شود تا تحمّل پيدا كند و سپس براي مستي اش حد مي خورد؛ چون حد قذف در واقع حقّ الناس است و مستي او مانع وجوب حد به جهت قذف نمي شود و آدم مست هم مورد خطاب است. «2»

5. همو: اگر در روز ماه رمضان خمر نوشيد حدّ خمر مي خورد بعد حبس مي شود تا برايش قابل تحمّل باشد و آن گاه به جهت افطار در ماه رمضان تعزير مي شود؛ زيرا شرب خمر باعث حد مي شود و كسي كه حرمت ماه رمضان و روزه را نگه ندارد سزاوار تعزير مي شود. ولي چون حد، از تعزير اقواست ابتدا حد مي خورد و سپس تعزير مي شود و ميان آن دو فاصله مي افتد تا به مرگ او نينجامد. اصل در اين حكم حديث علي- عليه السلام- است كه نجاشي حارثي را، كه شراب نوشيده بود، نزدش آوردند او را حد زد سپس زنداني اش كرد و چون فردا شد از زندان بيرون آورد و بيست تازيانه به او

زد و فرمود:

اين [بيست تا] براي گستاخي تو در برابر خداوند و افطار در ماه رمضان بود. «3»

6. علاء الدين كاشاني: هرگاه جمع شود قذف، شرب خمر، مستي، زناي غير احصان و دزدي به اين صورت كه به شخصي نسبت زنا دهد … سپس او را نزد امام آورند، امام ابتدا حدّ قذف را جاري مي كند؛ چون قذف از جهتي حقّ اللّه است و از جهتي حقّ الناس، ولي بقيه تنها حقّ الناس هستند پس اوّل حدّ قذف اجرا مي شود و سپس هرچه حقّ الناس خالص است و در آخر، حق اللّه استيفا مي شود چون امكان استيفا هست و اجراي هر يك از اين حدود، باعث اسقاط ديگر حدود نمي شود. امّا وقتي حدّ قذف خورد، زنداني مي شود تا خوب شود … «4»

______________________________

(1). خراج، ص 166.

(2). مبسوط، ج 24، ص 32.

(3). همان.

(4). بدائع الصنائع، ج 7، ص 63.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 255

3. حبس براي پيش گيري از زنا

روايات

1. روي الحسن بن محبوب، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: جاء رجل إلي رسول اللّه فقال: إنّ أمّي لا تدفع يد لامس. قال: فاحبسها. قال: قد فعلت. قال: فامنع من يدخل عليها.

قال: قد فعلت. قال: فقيّدها فإنّك لا تبرّها بشي ء أفضل من أن تمنعها من محارم اللّه عز و جل؛ «1»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: شخصي خدمت رسول اللّه آمد و گفت: مادرم، دست بيگانه را رد نمي كند (يعني به او زنا مي دهد). پيامبر فرمود: او را حبس كن. گفت:

كردم. فرمود: نگذار كسي پيش او رود. گفت: چنين كردم. فرمود: او را دربند كن هيچ خوبي در مورد او بهتر از اين نيست

كه جلو او را از گناهان بگيري.

نظر نگارنده: صدوق- قدس سرّه- تنها كسي است كه اين روايت را نقل كرده است و ظاهرا دلالت آن تمام و از موارد زندان براي پيش گيري از حرام است.

2. صفوان بن يحيي، عن ابن مسكان، قال: حدّثني عمّار الساباطي، قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن المرأة الفاجرة يتزوّجها الرجل؟ فقال لي: و ما يمنعه؟ و لكن إذا فعل فليحصّن بابه؛ «2»

عمّار ساباطي گفت: از امام صادق- عليه السلام- در مورد كسي كه با زن زنادهنده ازدواج مي كند، پرسيدم. فرمود: چه اشكالي دارد؟ ولي اگر اين كار را كرد بايد در خانه اش را محكم ببندد.

بحث راجع به سند و دلالت اين حديث در فصل «زندان براي جلوگيري از محرمات» گذشت.

آراي ديگر مذاهب

1. ابن تيميه: زني كه شوهر كاملي دارد و داراي چند فرزند است اگر به شخص بيگانه اي دل بست و با او به فسق و فجور پرداخت و وقتي رسوا شد كوشيد تا از شوهرش جدا شود آيا پس از اين كارها حقّي بر گردن فرزندان دارد؟ و اگر فرزندان با او قطع رابطه كنند گناه كرده اند؟ و آيا جايز است كسي كه برايش ثابت شده، در نهان او را بكشد؟ و اگر

______________________________

(1). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 51، ح 6؛ وسائل الشيعة (به نقل از: من لا يحضره الفقيه)، ج 18، ص 414، ح 1؛ روضة المتقين، ج 10، ص 215؛ نك: تحفة الاشراف (به نقل از: نسائي)، ج 13، ص 258.

(2). احمد بن عيسي، نوادر، ص 133، ح 342؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: نوادر)، ج 18، ص 73، ح 1.

حقوق زنداني و موارد

زندان در اسلام، ص: 256

ديگري او را كشت گناه كرده است؟

جواب: الحمد للّه. واجب است بر فرزندان و خانواده اش او را از محرمات بازدارند و اگر جز با حبس نمي شود، او را حبس كنند و اگر لازم شد او را در بند كنند، ولي جايز نيست فرزند، مادرش را بزند، امّا نمي توانند به او نيكي نكنند [نيكي كردن به مادر حقّ مادر است] و جايز نيست با او قطع رابطه كنند به طوري كه با اين كار امكان پيدا كند دنبال كار بد رود، بلكه به مقدار قدرت و توان، او را بازمي دارند و اگر نياز به خوراك و پوشاك داشت به او مي دهند و نمي توانند آن ها اقامۀ حد كنند و او را بكشند و ديگري هم نمي تواند اين كار را بكند و اگر چنين كنند گناه كرده اند. «1»

4. حبس زناكننده با خواهر خويش

اشاره

در مذهب ما اختلاف نيست كه حكم زناي با محارم، كشتن است، ولي دو روايت يكي در كافي و ديگري در من لا يحضره الفقيه دربارۀ زناي با خواهر آمده است كه زناكار با شمشير زده مي شود اگر زنده ماند، حبس ابد مي شود كه گاهي گفته مي شود: با اين دو روايت، اطلاقات وجوب كشتن، تخصيص مي خورد؛ ولي اضافه بر اينكه اين دو روايت ضعيفند هيچ يك از فقيهان اماميه- رضوان اللّه عليهم- قائل به مضمون آن نشده اند و از اين دو روايت اعراض شده است. آري، تقريبا از بداية الهدايه و مجمع المسائل چنين چيزي استظهار مي شود، گرچه ايشان [آية اللّه گلپايگاني] در درس- چنان كه در تقريرات ايشان هست- تصريح بر خلاف آن كرده اند.

روايات

1. محمد بن يحيي، عن محمد بن أحمد، عن بعض أصحابه، عن محمد بن عبد اللّه بن مهران، عمّن ذكره، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن رجل وقع علي أخته؟ قال: يضرب ضربة بالسيف. قلت:

فإنه يخلص؟ قال: يحبس أبدا حتي يموت؛ «2»

راوي مي گويد: از امام صادق- عليه السلام- دربارۀ به مردي كه با خواهرش همبستر شده پرسيدم، فرمود: يك ضربت شمشير به او زده مي شود.

گفتم: [از مرگ] رهايي مي يابد؟ فرمود: حبس ابد مي شود تا بميرد.

______________________________

(1). فتاوي الكبري، ج 4، ص 288، مسألۀ 415.

(2). كافي، ج 7، ص 190، ح 3؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 385، ح 4.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 257

اين را شيخ در تهذيب الاحكام «1» و استبصار «2» نقل كرده است.

مجلسي گفته است: روايت ضعيف است و من كسي را نديدم كه به آن قائل شده باشد،

بلكه مسألۀ قطعي در كلامشان قتل است. «3»

2. روي صفوان بن مهران، عن عمرو بن السمط، عن علي بن الحسين عليهما السّلام في الرجل يقع علي أخته؟ قال: يضرب ضربة بالسيف، بلغت منه ما بلغت، فإن عاش خلّد في الحبس حتي يموت؛ «4»

از علي بن الحسين- عليهما السلام- دربارۀ مردي كه با خواهرش همبستر مي شود روايت شده كه فرمود: يك ضربۀ شمشير با شدت هرچه تمام تر بر او زده مي شود اگر زنده ماند در حبس مي ماند تا بميرد.

مجلسي اوّل پس از نقل روايت گفته است: روايت حسن و همانند روايت صحيح است و عامر بن سمط مجهول است. «5»

نظر نگارنده: صدوق دو طريق به صفوان دارد:

اوّل: محمد بن علي بن ماجيلويه از عمويش محمد بن ابو القاسم از احمد بن خالد از پدرش از ابن ابي عمير از صفوان.

دوم: از پدرش از محمد بن يحيي عطار از محمد بن احمد بن يحيي از موسي بن عمر از عبيد اللّه از حجال از صفوان. «6»

آية اللّه خوئي پس از نقل هر دو طريق گفته است: طريق، صحيح و همانند طريق شيخ به او [صفوان] است گرچه در طريق شيخ ابن ابي جيد وجود دارد؛ چون بنابر اظهر وي ثقه است. «7»

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: امّا كسي كه در هر حال قتل او واجب است، همسر داشته باشد يا نه،

______________________________

(1). ج 10، ص 23، ح 70.

(2). ج 4، ص 208، ح 5.

(3). مرآة العقول، ج 23، ص 289.

(4). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 19، ح 1؛ روضة المتقين (به نقل از: من لا يحضره الفقيه)، ج 6، ص 87؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 387،

ح 10 در سند وسائل الشيعة، عامر بن السمط دارد.

(5). روضة المتقين، ج 6، ص 87. در آن «عامر بن السمط» دارد.

(6). من لا يحضره الفقيه، «مشيخه»، ج 4، ص 25.

(7). معجم رجال الحديث، ج 9، ص 123، شمارۀ 5923.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 258

حرّ باشد يا عبد، مسلمان باشد يا كافر، پير باشد يا جوان، و يا به هر شكل ديگر، كسي است كه با محرم خود- مادر باشد يا دختر يا خواهر يا دختر خواهر يا دختر برادر يا عمه يا خاله- مجامعت كند كه در هر حال كشتن او واجب است. «1»

2. سلّار بن عبد العزيز: هر كس با آگاهي به حرمت، با يكي از محارم خود مجامعت كند كشته مي شود، خواه عقد كرده باشد يا نه. «2»

3. قاضي ابن برّاج: امّا موردي كه كشتن در هر حال واجب است آنجاست كه كسي با محرم خود- مادر يا دختر يا خواهر يا دختر خواهر يا دختر برادر يا عمه يا خاله- عمل زناشويي انجام دهد، [فرقي نمي كند] آن شخص حرّ باشد يا عبد، مسلمان باشد يا كافر، پير باشد يا جوان، محصن باشد يا غير محصن و همچنين كافر ذمّي اگر با زني مسلمان زنا كند در هر حال كشته مي شود گرچه بعدها مسلمان شود. «3»

4. محقّق حلّي: امّا كشتن واجب است براي كسي كه با محرم خود زنا كند؛ مثل مادر، دختر و همانند ايشان … و در اين موارد احصان شرط نيست؛ بلكه در هر صورت كشته مي شود، پير باشد يا جوان، حرّ باشد يا عبد، مسلمان باشد يا كافر. «4»

5. يحيي بن سعيد: اگر با خواهرش

زنا كرد، با شمشير، يك ضربت به او زده مي شود كه اگر نمرد، روايت شده حبس ابد مي شود. «5»

6. شهيد ثاني: هيچ خلافي نيست در اينكه كشتن ثابت شده است براي كسي كه با محرم هاي نسبي خود، زنا كند. «6»

7. شيخ حرّ عاملي: هر كس با محرمش زنا كند يك ضربه با شمشير به او زده مي شود به هر مقدار كه كارگر شد. اگر زنده ماند در حبس مي ماند تا بميرد. «7»

8. سيّد علي طباطبائي: … واجب است كشتن كسي كه با محرم نسبي خود، مانند مادر، دختر، خواهر و … زنا كند، ولي ظاهر بيشتر روايات اين است كه به يك ضربت، به گردن يا هر جاي ديگر اكتفا مي شود. لازمۀ اين يك ضربت كشتن نيست- چنان كه در برخي

______________________________

(1). نهايه، ص 692.

(2). مراسم، ص 251.

(3). مهذّب البارع، ج 2، ص 519.

(4). شرائع الاسلام، ج 4، ص 154.

(5). جامع للشرائع، ص 549.

(6). مسالك الافهام، ج 14، ص 360.

(7). بداية الهدايه، ج 2، ص 459.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 259

روايات به آن تصريح شده. [راوي] مي گويد: مردي كه با خواهرش همبستر مي شود حكمش چيست؟ فرمود: يك ضربت شمشير به او زده مي شود.

گفت: [از مرگ] رهايي مي يابد؟ فرمود: حبس مي شود تا بميرد.

روايتي ديگر به همين معنا آمده است و اين چيزي است كه نه متقدّمان آن را ذكر كرده اند و نه متأخران، بلكه عبارت هاي ايشان پر است از قتلي كه با شمشير و غير آن، حاصل شود. «1»

9. شيخ محمد حسن نجفي: شما موارد اجماعات محكي را شنيديد و در روايت نبوي كه ضعف آن با اين مطلب (هر كس با محرم خود

همبستر شود وي را بكشيد) جبران شده و همچنين شنيديد مراد از عبارت «يضرب عنقه؛ گردنش زده مي شود» در مرسل جميل- كه در من لا يحضره الفقيه آمده- كشتن است، بلكه شايد مراد از ضربت در روايت حسن اوّل هم، قتل باشد و لو به اين قرينه كه نص و فتوا مي گويند: حكم زناي با غير محرم در صورت زور، كشتن است، گرچه در بعضي موارد، ضربت با شمشير داشت. پس تنها يك چيز باقي مي ماند و آن اينكه در صورت خلاصي، حبس ابد مي شود و شكي نيست كه اين نمي تواند با آنچه گفته شد، معارضه كند، بلكه نسبت به آن، شاذ است. «2»

10. امام خميني: حد اقسامي دارد: اوّل كشتن است. واجب است كشتن كسي كه با محرم نسبي خود مثل مادر، دختر، خواهر و مانند آن، زنا كند … «3»

11. آية اللّه خوئي: كسي كه با محرم خود مثل مادر، دختر، خواهر و مانند اين ها زنا كند با شمشير كه به گردنش زده مي شود، كشته مي شود … و همو دربارۀ دو روايتي كه در آن ها حبس آمده گفته است: امّا روايت محمد بن عبد اللّه بن مهران … و روايت عامر بن سمط … نديدم كسي به مضمون آن ها قائل باشد. اضافه بر اين، روايت اوّلي از دو جهت مرسل است و محمد بن مهران غالي و كذّاب است و در روايت دوم وثاقت عامر بن سمط ثابت نشده است علاوه بر اينكه در نسخۀ من لا يحضره الفقيه- كه روايت از آنجا نقل شده- عمرو بن سمط دارد كه فردي مجهول و مهمل است پس به اين دو روايت نمي شود اعتماد كرد.

«4»

______________________________

(1). رياض المسائل، ج 16، ص 473؛ نك: تحرير الاحكام، ج 2، ص 222؛ كشف اللثام، ج 2، ص 218.

(2). جواهر الكلام، ج 41، ص 311.

(3). تحرير الوسيله، ج 2، ص 417.

(4). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 189، مسألۀ 151.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 260

12. آية اللّه گلپايگاني (در جواب سؤالي دربارۀ موارد حبس در اسلام): از علي بن الحسين- عليهما السلام- سؤال شد دربارۀ مردي كه با خواهرش همبستر شده است.

فرمود: با شمشير كشته مي شود … «1»

در تقريرات ايشان آمده است: … مستفاد از برخي از اين روايات اين است كه مراد از ضرب رقبه (گردن)، قطع آن است چنان كه در قرآن مي فرمايد … فَضَرْبَ الرِّقٰابِ …؛ «2»

گردن ها [يشان] را بزنيد … معنايش اين است كه بايد قطع شود. اين روايات از نظر سند معتبرند، بلكه گردن زدن ظهور دارد در قطع گردن و كشتن به اين صورت و نيز بعضي گفته اند: زدن گردن معمولا باعث مرگ مي شود، بلكه امام- عليه السلام- به اين معنا تصريح كرده است. در خبري راجع به حدّ لواط دارد: «سپس با شمشير يك ضربه با شدت هرچه تمام تر زده مي شود. من گفتم: اين كشتن است؟ فرمود: آري، كشتن است.» مؤيّد اين مطلب حديث نبوي است: «هر كس با محرم خود همبستر شود او را بكشيد.» خلاصه، حكم او كشتن با اين كيفيت است. امّا آنچه بر خلاف اين دلالت دارد دو روايت است:

الف) محمد بن عبد اللّه بن مهران از … از امام صادق- عليه السّلام؛ ب) عامر بن سمط از علي بن الحسين- عليهما السلام- كه هيچ يك از اصحاب به آن عمل

نكرده اند چنان كه در مرآة العقول گفته است. پس چون به آن عمل نشده از درجۀ اعتبار ساقطند گرچه سندشان تمام باشد. «3»

13. آية اللّه طبسي: گويا همه در مسألۀ محرم ها، متفقند كه هر كس با يكي از ايشان زنا كند كشته مي شود تنها بحث دربارۀ بعضي از محارم است؛ مثل مادرزن و يا دختر زن كه به آن ها ملحق مي شوند يا نه؟ «4»

نظر نگارنده: حاصل اينكه دليل قول به كشتن، شهرت يا اجماع محكي است و دليل قول به يك ضربت با شمشير و اگر نمرد حبس ابد، آن دو روايت است و مؤيّد اين قول اين است كه صفوان خود از اصحاب اجماع است و ديگر اين كه در حدود بايد احتياط كرد و در جاي شبهه، حد را اجرا نكرد، ولي هيچ كس به آن قائل نشده و هر دو روايت ضعيفند و معارض دارند.

______________________________

(1). مجمع المسائل، ج 3، ص 210.

(2). محمد (47) آيۀ 4.

(3). سيّد علي ميلاني، تقريرات بحث آية اللّه گلپايگاني.

(4). ذخيرة الصالحين، ج 8، ص 39.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 261

5. حبس زن زنادهنده

اشاره

در آغاز اسلام كيفر زن زنادهنده- بنابر قولي ثيّب (بيوه) و بنابر قول ديگر مطلقا (ثيّب و غير ثيّب)- زندان بود و اين آيۀ شريفه بدان اشاره دارد: … فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ …؛ «1» آنان راي در خانه ها نگاه داريد. سپس اين آيه به وسيلۀ آيۀ تفصيلي حدود، نسخ شد. اين، مشهور بين مفسران و فقها بود. ولي يكي از بزرگان معاصر، نسخ آيه را انكار كرده و گفته است: ظاهر آيه اين است كه زن را در خانه نگه داريد تا نتواند دوباره مرتكب فحشا

شود و اين از باب جلوگيري از منكر است كه بدون شك در تمام كارهاي مهم، بلكه به نظر بعضي در همۀ منكرات، وجوبش ثابت شده پس اين حكم نسخ نشده، بلكه همچنان باقي است.

آيه [/ 15 سوره نساء]
اشاره

خداوند مي فرمايد: وَ اللّٰاتِي يَأْتِينَ الْفٰاحِشَةَ مِنْ نِسٰائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتّٰي يَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّٰهُ، لَهُنَّ سَبِيلًا؛ «2»

و از زنان شما، كساني كه مرتكب زنا مي شوند، چهار تن از ميان خود (مسلمانان) بر آنان گواه گيريد؛ پس اگر شهادت دادند، آنان راي در خانه ها نگاه داريد تا مرگشان فرا رسد يا خدا راهي براي آنان قرار دهد.

روايات [ذيل اين آيه]

1. عن إسماعيل بن جابر، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام عن آبائه، عن أمير المؤمنين في حديث الناسخ و المنسوخ، قال: فكان من شريعتهم في الجاهليّة، أنّ المرأة إذا زنت حبست في بيت و أقيم بأودها حتي يأتيها الموت، و إذا زني الرجل نفوه عن مجالسهم و شتموه و آذوه و عيروه و لم يكونوا يعرفون غير هذا، قال اللّه تعالي في أوّل الإسلام: وَ اللّٰاتِي يَأْتِينَ الْفٰاحِشَةَ مِنْ نِسٰائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتّٰي يَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِيلًا* وَ الَّذٰانِ يَأْتِيٰانِهٰا مِنْكُمْ فَآذُوهُمٰا فَإِنْ تٰابٰا وَ أَصْلَحٰا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمٰا إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ تَوّٰاباً رَحِيماً «3» فلما كثر المسلمون و قوي الإسلام و

______________________________

(1). نساء (4) آيۀ 15.

(2). همان.

(3). همان، آيات 15- 16.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 262

استوحشوا أمور الجاهليّة أنزل اللّه تعالي: الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ … «1»

فنسخت هذه، آية الحبس و الأذي؛ «2»

امام صادق- عليه السلام- از پدرانش از امير مؤمنان- عليه السلام- در حديث ناسخ و منسوخ روايت كرد كه آن حضرت فرمود: يكي از احكام جاهليت اين بود كه زن اگر زنا مي داد در خانه اي حبس و جلو انحرافش گرفته

مي شد تا مرگش فرارسد و اگر مرد زنا مي كرد او را به مجالس خود راه نمي دادند، به او دشنام مي دادند، مورد آزار قرار مي گرفت و تقبيح مي شد و غير از اين چيزي نمي دانستند. خداوند متعال در آغاز اسلام فرمود:

« … و از ميان شما، آن دو تن را كه مرتكب زشتكاري مي شوند، آزارشان دهيد؛ پس اگر توبه كردند و درستكار شدند از آنان صرف نظر كنيد؛ زيرا خداوند توبه پذير مهربان است.»

ولي وقتي مسلمانان زياد شدند و اسلام قوي شد و از كارهاي جاهليت دوري گزيدند خداوند اين آيه را نازل فرمود: الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ …؛ به هر زن زنادهنده و مرد زناكاري صد تازيانه بزنيد. اين آيه، آيات حبس و آزار را نسخ كرد.

. أخبرنا أبو الحسن علي بن محمد المقري، حدّثنا الحسن بن محمد بن إسحاق، حدّثنا يوسف بن يعقوب القاضي، حدّثنا محمد بن منهال، حدّثنا يزيد بن زريع، حدّثنا يونس، عن الحسن في هذه الآية:

وَ اللّٰاتِي … قال: كان أوّل حدود النساء كنّ يحبسن في بيوت لهنّ حتي نزلت الآية التي في النور:

الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي …؛ «3»

يونس از حسن دربارۀ اين آيه روايت كرد كه: وَ اللّٰاتِي … گفت: در آغاز، حد براي زنان اين بود كه حبس مي شدند در خانه هايشان تا اينكه آيۀ سوره نور نازل شد: الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي …

آراي مفسران

1. علي بن ابراهيم قمي: … در جاهليت اگر مرد زنا مي كرد مورد آزار قرار مي گرفت و زن در خانه اي حبس مي شد تا بميرد. بعد با اين آيه: الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي نسخ شد. «4»

______________________________

(1). نور (24) آيۀ 2.

(2). وسائل الشيعة (به نقل از: رسالۀ محكم و

متشابه، ص 8، با تفاوت در تعبير)، ج 18، ص 351، ح 19؛ تفسير قمي، ج 1، ص 133؛ بحار الانوار، ج 76، ص 59، ح 56.

(3). سنن بيهقي، ج 8، ص 210؛ معجم الكبير (به نقل از: ابن عباس)، ج 11، ص 87، ح 11134.

(4). تفسير قمي، ج 1، ص 13؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 263.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 263

2. محمد بن مسعود عيّاشي: از امام صادق- عليه السلام- نقل شده كه در تفسير آيه فرمود: آيۀ وَ اللّٰاتِي … نسخ شده است و مقصود از سبيل، حدود است. روايت شده كه از ايشان در مورد آيۀ وَ اللّٰاتِي يَأْتِينَ الْفٰاحِشَةَ پرسيده شد، فرمود: اين آيه نسخ شده است.

گفتند: چگونه بود؟ فرمود: زن اگر زنا مي داد و چهار شاهد بر آن اقامه مي شد او را در خانه اي قرار مي دادند و كسي با او حرف نمي زد و هم نشيني نمي كرد. به او غذا و آب مي دادند تا وقتي كه بميرد يا خداوند براي آن ها راهي قرار دهد. فرمود: راهي كه خدا قرار داد تازيانه زدن، سنگسار كردن و نگه داشتن در خانه بود. از وَ الَّذٰانِ يَأْتِيٰانِهٰا مِنْكُمْ پرسيده شد فرمود: يعني باكره اگر همان فاحشه اي را انجام داد كه ثيّب (بيوه) انجام داده آن دو را آزار دهيد. گفت: ايذا در مورد زن، يعني زنداني مي شود، پس اگر توبه كردند … «1»

3. علّامه طبرسي: فَأَمْسِكُوهُنَّ يعني آنان را در خانه حبس كنيد تا مرگ آنان فرارسد و در آن خانه بميرند. در آغاز اسلام چنين بود كه اگر زني زنا مي داد و چهار مرد شهادت مي دادند در خانه حبس مي شد تا

بميرد. سپس اين حكم، با حكم سنگسار در شوهردار و تازيانه در باكره، نسخ شد. «2»

4. فاضل مقداد: در اينجا فوايدي است و احكامي را در پي دارد:

الف) برخي گفته اند: منظور از فاحشه، مساحقه (طبق زدن) است، ولي اكثر گفته اند:

مراد زناست و بنابراين معنا، گفته شده كه منظور [زن] محصنه است و مراد از ثيّب [از زنان خ ل] همين محصنه است؛ چون در آيه آنان را اضافه كرده و نسبت زوجيت داده [مِنْ نِسٰائِكُمْ] كه اگر منظور غير از زنان ايشان بود مي گفت: من النساء.

ب) فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ. گفته شده: منظور نگه داشتن و حفظ كردن زنان از انجام دوبارۀ فاحشه است و امساك، كنايه است، ولي اكثر بر آنند كه اين امساك در خانه، حدّ است براي زنا كه در اوّل اسلام چنين بود سپس با آيۀ «جلد» نسخ شد. اينكه فرمود: حَتّٰي يَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ يعني ملك الموت. مضاف (ملك) چون معلوم است حذف شده است؛ چون امكان ندارد توفّي را به موت نسبت دهيم؛ زيرا هر دو به يك معنا هستند.

ج) أَوْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِيلًا. گفته شده: سبيل، يعني ازدواج كه موجب بي نيازي از زنا

______________________________

(1). تفسير عيّاشي، ج 1، ص 228، ح 61؛ تفسير صافي (به نقل از: تفسير عيّاشي)، ج 1، ص 339؛ تفسير برهان، ج 1، ص 353.

(2). مجمع البيان، ج 3، ص 21.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 264

مي شود، ولي در اين صورت با آن چه فرض شد؛ يعني اينكه مراد از زنان در آيه، محصنه باشد، جور درنمي آيد. گفته شده: سبيل، همان حكم ناسخ است و براي همين بود كه وقتي آيۀ «جلد» نازل شد پيامبر-

صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- فرمود: خداوند براي آن ها (زنان) راهي قرار داد و اينكه منظور از سبيل، توبه باشد دليلي ندارد گرچه محتمل است و در اين صورت جعل، كنايه از توفيق است. «1»

5. فيض كاشاني: فَأَمْسِكُوهُنَّ يعني آنان را حبس كنيد … اين آيه و آيۀ بعدي با آيۀ الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي … نسخ شده است. «2»

6. علّامه طباطبائي: فاحشه از فحش، يعني زشتي است. پس فاحشه، يعني راه زشت كه استعمال آن بيشتر در زناست و در قرآن بر لواط و همچنين بر لواط و سحق با هم اطلاق شده است در آنجا كه مي فرمايد: إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفٰاحِشَةَ مٰا سَبَقَكُمْ بِهٰا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعٰالَمِينَ. «3»

ظاهرا مراد از فاحشه در اينجا [وَ اللّٰاتِي يَأْتِينَ الْفٰاحِشَةَ … ]- آن طور كه جمهور مفسران گفته اند- زناست و روايت كرده اند كه پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- موقع نزول آيۀ «جلد» فرمود: جلد همان سبيلي است كه خداوند براي زنان، هنگامي كه زنا كنند قرار داده و ظهور آيه هم شاهد است كه اين حكم به زودي نسخ مي شود؛ چون مي فرمايد: «يا اينكه خداوند راهي براي ايشان قرار دهد» و نسخ حدّ سحق با حدّ ديگري يا اجراي اين حد بر كسي از زنان مساحقه كننده، نقل نشده است.

فرمايش خداوند: فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ امساك را- كه حبس ابد باشد- بر شهادت مقيّد كرده، نه بر اصل تحقق فاحشه (زنا)، گرچه در صورت عدم شهادت شهود معلوم باشد و اين از منّت ها و بخشش هاي خداوند سبحان بر امت اسلامي است.

حكم، حبس ابد است به قرينۀ غايتي كه در آيه آمده؛ يعني اين فرموده: «تا

مرگ آنان را دريابد» ولي تعبير به حبس و سجن نكرد، بلكه فرمود: آنان را در خانه نگه داريد و اين هم، آسان گيري و چشم پوشي بزرگوارانه است.

فرمودۀ خدا: حَتّٰي يَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ، أَوْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِيلًا يعني راهي براي آزادي و نجات از امساك دائم. «4»

______________________________

(1). كنز العرفان، ج 2، ص 338.

(2). تفسير صافي، ج 1، ص 398.

(3). عنكبوت (29) آيۀ 28.

(4). تفسير الميزان، ج 4، ص 248.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 265

علّامه در ادامه مي گويد: اينكه فرمود: «تا مرگ آنان فرارسد يا خدا راهي پيش پاي ايشان نهد»، مي خواهد بفهماند اميد اين است كه حكم نسخ شود و اين چنين شد و حكم جلد آمد و آن را نسخ كرد؛ چون بديهي است حكمي كه در اواخر زمان پيامبر و پس از وي ميان مسلمانان دربارۀ زنان زنادهنده، جاري شده است، جلد بوده نه امساك و نگه داري در خانه. پس آيه بر فرض كه حكم و حدّ زنان زنادهنده را بفهماند با آيۀ «جلد» منسوخ شده است و راهي كه در آن آمده بدون شك همان جلد است. «1»

7. آية اللّه خوئي: … حق اين است كه در اين دو آيه اصلا نسخي در كار نيست: مراد از فاحشه، عملي است بسيار زشت و ناپسند كه اين عمل گاهي ميان دو زن است كه مساحقه ناميده مي شود و گاهي ميان دو مرد است كه آن را لواط مي نامند و گاهي ميان مرد و زن است كه مي شود زنا و لفظ فاحشه هيچ ظهوري در خصوص زنا ندارد نه از نظر وضع و نه از نظر انصراف. ديگر اينكه نسخ آيۀ اوّلي بر

دو مسأله توقف دارد: يكي اينكه امساك در خانه، حدّ است براي ارتكاب فاحشه و ديگر اينكه منظور از «جعل سبيل»، ثبوت رجم و جلد است و اثبات اين دو مسأله امكان ندارد؛ چون ظاهر آيۀ شريفه اين است كه امساك زن در خانه براي اين است كه او را از تكرار ارتكاب فاحشه بازدارد؛ يعني اين يك نوع دفع منكر است كه در امور مهم مثل آبرو و جان مردم، بلكه در همۀ منكرات- بنابر بعضي اقوال- واجب شده است و اشكالي در آن نيست. وانگهي ظاهر «جعل سبيل» و پيدا شدن راه براي زني كه مرتكب فاحشه شده است اين است كه راهي براي او گذاشته شود كه از عذاب خلاصي پيدا كند نه اينكه تازيانه بخورد و سنگسار شود! آيا هيچ زن عاقلي كه در خانه نگه داري مي شود و در رفاه زندگي مي كند راضي مي شود سنگسار شود و تازيانه بخورد؟! و اين چگونه راه [خلاصي] براي اوست؛ اگر اين راه به نفعش مي باشد پس آن راهي كه به ضرر اوست كدام است؟

بنابراين، احتمال دارد مراد از فاحشه، تنها مساحقه باشد چنان كه در آيۀ ديگر منظور فقط لواط است- كه توضيح خواهيم داد … - و احتمال دارد مراد از فاحشه چيزي اعم از مساحقه و زنا باشد و بنابراين دو احتمال، حكم اين است كه واجب است زني كه مرتكب فاحشه شده است در خانه نگه داري شود تا خدا براي او گشايشي ايجاد كند و اجازۀ خروج از خانه را به او بدهد و اين گشايش ممكن است با يكي از اين موارد تحقق يابد: زن توبۀ واقعي

______________________________

(1). همان، ص 250.

حقوق

زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 266

كند به طوري كه از تكرار ارتكاب فاحشه، ايمني حاصل شود يا زن به جهت بزرگسالي از قابليت بيفتد و به طور طبيعي مرتكب فاحشه نشود و يا اينكه زن مايل به ازدواج شود و با مردي ازدواج كند كه او را حفظ كند و يا ديگر اسبابي كه باعث شود وي از ارتكاب فاحشه دست بردارد و اين حكم امساك در خانه هميشگي است [نسخ نشده و نمي شود] امّا تازيانه و سنگسار حكم ديگري است كه براي تأديب مرتكبان فاحشه تشريع شده است و ربطي به حكم اوّل ندارد و معنا ندارد كه ناسخ آن باشد و به تعبير ديگر، حكم اوّل براي پيش گيري از تكرار ارتكاب فاحشه تشريع شده است و حكم دوم، براي كيفر ارتكاب فاحشه و براي عبرت ديگر زنان از انجام چنين گناهي. پس اصلا منافاتي ميان دو حكم نيست تا اوّلي با دومي نسخ شده باشد. آري، اگر زن به سنگسار شدن يا تازيانه خوردن مرد، لزوم امساك در خانه از ميان مي رود؛ چون نتيجه حاصل شده است و در غير اين مورد، حكم همچنان باقي است تا زماني كه خداوند براي آن ها گشايشي حاصل نكرده باشد.

خلاصۀ كلام اينكه، هر كس در معناي آيه دقت كند چيزي دربارۀ نسخ به نظرش نمي رسد و فرقي نمي كند آيۀ «جلد» پس از آن آمده باشد يا پيش از آن. «1»

نظر نگارنده: شكي نيست كه كيفر زناكار تازيانه يا سنگسار است و به آيۀ الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي عمل مي شود، ولي بحث در اين است آيا آن طور كه اكثر گفته اند نسخ در كار است يا اينكه

از اوّل حكم موقتي بوده است يا اينكه امساك براي جلوگيري از تكرار ارتكاب فاحشه است [و هنوز باقي است]. در صورت سوم است كه مورد، از موارد حبس براي جلوگيري از محرمات مي شود و امّا بنابر اوّل و دوم نمي تواند شاهد براي حبس در اسلام باشد، بلكه دليل مشروعيت حبس هم نمي شود بر خلاف آنچه برخي تصور كرده اند.

آراي مفسران ديگر مذاهب

8. فخر رازي: خداوند متعال حبس در خانه را به زن اختصاص داد و ايذا را به مرد.

علت آن اين است كه زن وقتي از خانه بيرون مي آيد و جلوه گري مي كند در دام زنا مي افتد، ولي وقتي در خانه حبس شد ريشۀ اين گناه قطع مي شود؛ امّا مرد را نمي شود در خانه زنداني كرد؛ زيرا براي كار و كسب معيشت و تهيۀ مايحتاج، مجبور است از خانه بيرون رود پس ناچار براي زن حبس و براي مرد، ايذا و فشار روحي قرار داده شد و اگر مرد توبه كرد،

______________________________

(1). البيان، ص 231.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 267

ديگر ايذا نمي شود و نيز احتمال دارد گفته شود: ايذا براي مرد و زن و حبس ويژۀ زنان بود كه اگر توبه مي كردند ايذا از ايشان برداشته مي شد و حبس براي زن باقي مي ماند و اين بهترين وجهي است كه ذكر شده است … «1»

9. صابوني: در صدر اسلام كيفر زنا سبك و موقتي بود؛ زيرا مردم به زندگي جاهلي نزديك تر بودند و يكي از سنّت هاي الهي در تشريع قوانين اين است كه امّت را تدريجا به راه آورد تا در عمل قرين موفقيت باشد و به خوبي جا بيفتد و بر كسي گران نيايد و از

روي رضا و رغبت و آرامش خاطر شريعت الهي را بپذيرد- چنان كه در مسألۀ تحريم خمر و ربا و ديگر احكام شرعي مشاهده كرديم. در صدر اسلام كيفر و مجازات همان بود كه خداوند در سورۀ نساء براي ما تعريف كرده است: وَ اللّٰاتِي … و كيفر زن حبس در خانه و عدم اجازۀ خروج از خانه بود و كيفر مرد، توبيخ و سرزنش لفظي، آن گاه با اين آيه نسخ شد:

الزّٰانِيَةُ … به نظر مي آيد در آغاز اسلام اين كيفر، حد نبود، بلكه يك نوع تعزير و تأديب موقتي بود؛ چون در خود آيه به موقتي بودن آن اشاره مي كند و مي گويد: تا مرگ، ايشان را دريابد يا خداوند براي آن ها راهي قرار دهد؛ آن گاه اين كيفر به كيفري سخت تر تبديل گشت و آن، تازيانه براي زناكار غير محصن (مجرد) و سنگسار براي زناكار محصن (متأهل) است و آن حكم موقتي به اين مجازات بازدارنده و دردناك انجاميد. «2»

آراي فقيهان شيعه

1. سعيد بن هبۀ راوندي: در آغاز اسلام، خداوند چنين قانون گذاري كرد كه اگر زن ثيّب (غير باكره) زنا داد، زنداني شود تا بميرد و باكره، ايذا و سرزنش شود تا توبه كند سپس اين قانون، نسخ شد و واجب شد غير باكره سنگسار شود و باكره صد تازيانه بخورد. «3»

2. علّامه حلّي: در آغاز اسلام حدّ ثيّب (غير باكره) زندان بود تا بميرد و حدّ باكره، سرزنش و آزار لفظي بود تا توبه كند سپس نسخ شد و به جاي آن سنگسار براي غير باكره و تازيانه براي باكره آمد. «4»

3. شهيد ثاني: بدان كه زنا از محرمات است … و در صدر اسلام

زناكار حبس و ايذا

______________________________

(1). تفسير كبير، ج 9، ص 232.

(2). روائع البيان، ج 2، ص 20.

(3). فقه القرآن، ج 2، ص 367.

(4). تحرير الاحكام، ج 2، ص 222.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 268

مي شد چنان كه خداوند متعال مي فرمايد: وَ اللّٰاتِي يَأْتِينَ … و از ظاهر آيات برمي آيد حبس در مورد زنان بود و ايذا در مورد مردان، تا وقتي كه حدود مفصّل در شرع مقرر گشت. «1»

آراي ديگر مذاهب

4. سرخسي: حبس، كيفر مشروعي است و بدين جهت در آغاز اسلام، حبس، حدّ زنا بود. «2»

5. ابن حزم: قول خداوند كه مي فرمايد: فَأَمْسِكُوهُنَّ به اجماع امّت، نسخ شده است. «3»

6. بيهقي: شافعي گفته است: اين اوّلين كيفر دنيوي زن و مرد زناكار بود؛ حبس و آزار و سپس خداوند آن را نسخ كرد و فرمود: الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي. «4»

6. حبس زناكار مجرد (غير محصن)

اشاره

بحثي نيست در اينكه زناكار مجرد صد تازيانه مي خورد و يك سال تبعيد مي شود، ولي آيا پس از آن زنداني مي شود؟

روايتي در مسند زيد در مورد زنداني شدنش آمده است، چنان كه نظر ابو حنيفه است، كه اگر امام خواست زنداني مي كند و اگر خواست تبعيد مي كند.

من از فقيهان خودمان- رضوان اللّه عليهم- كسي را نديدم كه فتواي به زندان داده باشد.

ولي از مدوّنة الكبري و تفريع برمي آيد كه ميان زندان و تبعيد جمع مي شود.

روايات

1. حدّثني زيد بن علي، عن أبيه، عن جدّه، عن علي- رضي اللّه عنهم- قال، قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم:

الثيّب بالثيّب، جلد مائة و الرجم، و البكر بالبكر جلد مائة و الحبس سنة؛ «5»

______________________________

(1). مسالك الافهام، ج 14، ص 325.

(2). مبسوط، ج 20، ص 89.

(3). محلّي، ج 11، ص 133.

(4). سنن الكبري، ج 8، ص 210.

(5). مسند زيد، ص 298.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 269

علي- عليه السلام- فرمود: رسول خدا فرمود: كيفر بيوه با بيوه، صد تازيانه و سنگسار است و كيفر بكر با بكر، صد تازيانه و يك سال حبس.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: بكر همان غير محصن و مجرد است. پس اگر بكر زنا كرد صد تازيانه مي خورد و يك سال تبعيد مي شود- هر يك از اين دو، خود يك حدّ است- در صورتي كه مرد باشد …، ولي ابو حنيفه گفته است: تازيانه تنها حدّ است و تبعيد حد نيست، بلكه تعزير است و بستگي به اجتهاد امام دارد و مقدار خاص هم ندارد؛ اگر خواست او را، چه مرد باشد و چه زن، حبس مي كند و اگر خواست به شهر ديگر بدون مدت خاصّي تبعيد مي كند. «1»

آراي ديگر مذاهب

2. مدوّنة الكبري: گفتم: بگو: از نظر مالك اگر دختر و پسر زنا كردند آيا هر دو تبعيد مي شوند؟ يا به نظر او زن اصلا تبعيد نمي شود؟ و آيا از نظر مالك بايد بين آن دو وقتي به جايي تبعيد شدند جدايي انداخت يا لازم نيست؟

گفت: مالك گفته است: نفي و تبعيد اصلا براي زنان و بردگان نيست. گفتم: آيا مرد جوان از نظر مالك در آن جايي كه تبعيد شده، زنداني مي شود؟ گفت: آري، زنداني مي شود و اگر زنداني نشود هر جا مي خواهد مي رود. گفت: مالك گفته است: تبعيد نمي شود مگر زاني و محارب و هر دو در همان محل تبعيد، زنداني مي شوند، زناكار يك سال، و محارب تا وقتي كه معلوم شود توبه كرده است. «2»

3. ابن جلّاب: حدّ زناكار حرّ بكر، صد تازيانه و يك سال تغريب است و تغريب، يعني تبعيد به شهري غير از شهر خودش و حبس او در آنجا يك سال است، و بر بنده و زن، تغريب نيست. «3»

4. شوكاني: ظاهر احاديثي كه در باب آمده است اين

است كه تغريب، يعني تبعيد

______________________________

(1). خلاف، ج 5، ص 368، مسألۀ 3؛ نك: شرائع الاسلام، ج 42، ص 155؛ مختلف الشيعة، ص 9، ص 150، مسألۀ 9؛ رياض المسائل، ج 2، ص 467؛ جواهر الكلام، ج 41، ص 323.

(2). ج 6، ص 237.

(3). تفريع، ج 2، ص 222، فصل 924.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 270

زاني از محل خودش به مدت يك سال … و در بحر از علي، زيد بن علي، صادق و ناصر در يكي از دو قولش حكايت كرده است كه تغريب، حبس به مدت يك سال است. «1»

نظر نگارنده: نديدم هيچ يك از فقيهان ما به حبس زناكار غير محصن پس از جلد و تغريب او فتوا داده باشد، مگر اينكه حبس از معاني تغريب و نفي باشد چنان كه از ابن زهره در غنيه نقل شده است؛ ولي بسياري از اهل سنّت، قائل به حبس هستند كه به برخي اشاره كرديم.

7. حبس مردي كه زني را نگه دارد تا ديگري با او زنا كند

شافعي گفته است: آيا مردي كه زني را نگه دارد تا مردي با او زنا كند آيا هر دو حد مي خورند يا آن كه كار را انجام داده؟ و اگر هر دو محصن باشند هر دو رجم مي شوند … ؟

تا اينكه گفته است: حد اجرا نمي شود مگر بر فاعل و كشته نمي شود مگر قاتل، ولي ديگري را بايد، تأديب و زنداني كرد. «2»

نظر نگارنده: هيچ يك از فقيهان ما و فقيهان اهل سنّت غير از شافعي متعرّض اين فرع نشده است و در اين مورد روايتي هم نديدم. شايد وجه و دليل اين كار از نظر شافعي اين باشد كه حاكم شرع لازم است مرتكب كار حرام را تأديب كند

و يكي از راه هاي تأديب، زندان است، ولي اشكالش در اين است كه ايشان حبس را عطف به تعزير كرده است [چون مي رساند كه هم تأديب شود و هم حبس شود]. شايد گفته شود: وجه آن اين است كه ممسك بر زنا را با ممسك براي قتل قياس كرده است و اين بر مبناي اهل سنّت درست است، ولي از نظر ما صغرا و كبراي اين قياس مردود است.

8. حبس قوّاد (پاانداز)

اشاره

يك روايت مرسل آمده است كه قوّاد حبس مي شود، ولي مشهور ميان اماميه- بلكه اجماع ايشان- اين است كه تعزير مي شود؛ يعني 75 ضربه شلاق مي خورد و از شهرش- كه اختلاف است در مرتبۀ اوّل يا دوم- تبعيد مي شود و در اين مورد روايات صريحي وجود دارد و من نديدم از فقيهان اماميه كسي فتواي به حبس داده باشد.

امّا از اهل سنّت، ابن تيميه در مورد زن قوّاد (پاانداز) گفته است: حكمش زندان يا تبعيد و يا هرچه حاكم صلاح بداند، است.

______________________________

(1). نيل الاوطار، ج 7، ص 90.

(2). الامّ، ج 7، ص 331.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 271

روايات

1. و إن قامت بينة علي فؤاد جلد خمسة و سبعين، و نفي عن المصر الذي هو فيه، و روي أنّ النفي هو الحبس سنة أو يتوب؛ «1»

اگر بينه قائم شد كه شخصي قوّاد است 75 تازيانه مي خورد و از شهري كه در آن است نفي مي شود و روايت شده كه نفي، يك سال حبس است تا توبه كند.

2. علي، عن أبيه، عن محمد بن سليمان، عن عبد اللّه بن سنان، قال، قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام:

أخبرني عن القوّاد ما حدّه؟ قال: لا حدّ علي القوّاد. أ ليس إنّما يعطي الأجر علي أن يقود؟ قلت: جعلت فداك إنّما يجمع بين الذكر و الأنثي حراما؟ قال: ذاك المؤلّف بين الذكر و الأنثي حراما؟ فقلت: هو ذاك، جعلت فداك؟ قال: يضرب ثلاثة أرباع حدّ الزاني [خمسة و سبعين سوطا] و ينفي من المصر الذي هو فيه …؛ «2»

عبد اللّه بن سنان گفت: به امام صادق- عليه السلام- گفتم: حدّ قوّاد چيست؟ فرمود:

هيچ حدّي بر قوّاد

نيست. مگر قوّاد كسي نيست كه پول به او مي دهند تا هدايت كند؟ گفتم:

فدايت شوم! ميان زن و مرد به صورت حرام جمع مي كند؟ فرمود: آن كه ميان زن و مرد به صورت حرام جمع مي كند؟ گفتم: آري، فدايت شوم! فرمود: سه چهارم حدّ زاني [75 تازيانه] مي خورد و از شهري كه در آن است تبعيد مي شود …

______________________________

(1). فقه الرضا، ص 310، باب 57؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: فقه الرضا)، ج 18، ص 87، ح 1؛ بحار الانوار، ج 79، ص 116.

در مورد كتاب فقه الرضا چهارگونه نظر وجود دارد:

الف) بعضي انتسابش را به امام درست مي دانند و خود حضرت رضا- عليه السلام- را بيان كننده احاديث مي انگارند. اين، نظر مجلسي اوّل و دوم و سيّد بحر العلوم و فاضل هندي و محدّث بحراني و صاحب رياض و وحيد بهبهاني است.

ب) بعضي معتقدند مؤلفش ناشناخته است. اين نظر حرّ عاملي، تحفة الابرار، فصول، روضات الجنات و آية اللّه خوئي است. ايشان مي گويند: اين كتاب بسيار ضعيف است، بلكه احتمال دارد تأليف يكي از علما باشد.

ج) اين كتاب نامۀ علي بن موسي بن بابويه قمي به پسرش است. اين قول صاحب رياض العلماء است. اين رأي را از استادش و سيّد قزويني نقل مي كند.

د) آن، همان كتاب تكليف محمد بن علي شلمغاني است. اين نظر سيّد حسن صدر است و در اين مورد كتابي به نام فصل القضاء في الكتاب المشتهر بفقه الرضا نوشته است. نك: مستدرك الوسائل، «خاتمه» (چاپ جديد)، ج 1، ص 230؛ مكاسب (چاپ جديد)، ج 1، ص 51؛ معتمد، ج 2، ص 170.

(2). كافي، ج 7، ص 261، ح 10.

حقوق زنداني و

موارد زندان در اسلام، ص: 272

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: اگر بينه قائم شد كسي ميان زنان و مردان و نوجوانان براي فسق و فجور جمع مي كند، بر حاكم است كه او را 75 تازيانه زند و سرش را بتراشد و در شهري كه اين كار را مي كند بگرداند … اگر اين شخص تازيانه خورده دوباره دست به اين كار زد مانند دفعۀ اوّل تازيانه مي خورد و از شهري كه در آن است به جاي ديگر تبعيد مي شود. «1»

2. سيّد مرتضي: از چيزهايي كه فقط اماميه گفته اند اين است كه هر كس در مورد او بينه قائم شد كه جمع ميان زنان و مردان يا مردان و نوجوانان براي گناه مي كند، واجب است 75 تازيانه بخورد و سرش را بتراشند و در شهري كه مرتكب اين كار مي شود بگردانند. «2»

3. شيخ طوسي: اگر دو شاهد، عليه جمع كنندۀ ميان زنان و مردان و نوجوانان براي معصيت شهادت دادند يا خودش به آن اقرار كرد، واجب است سه چهارم حدّ زاني، يعني 75 تازيانه بخورد و سرش تراشيده شود و در شهر او را بگردانند. سپس از شهري كه در آن چنين كاري كرده به شهري ديگر تبعيد مي شود و اگر زن چنين كاري انجام داد فقط به مقدار مرد تازيانه مي خورد ولي دور شهر گرداندن و تراشيدن سر و تبعيد، در مورد او اجرا نمي شود. «3»

4. ابو الصلاح حلبي: … در اين مورد 75 تازيانه مي خورد، سر مرد تراشيده و در شهر گردانده مي شود. «4»

5. سلّار بن عبد العزيز: … قوّاد 75 تازيانه مي خورد. اگر مرد بود علاوه بر حد، سرش تراشيده و گردانده مي شود، ولي

زن تنها تازيانه مي خورد. سپس دو حالت دارد: يا باز تكرار مي كنند يا نمي كنند. اگر تكرار كردند پس از اجراي كيفر استحقاقي، از آن شهر تبعيد مي شوند. «5»

______________________________

(1). مقنعه، ص 791.

(2). انتصار، ص 254.

(3). نهايه، ص 710.

(4). كافي في الفقه، ص 410.

(5). مراسم، ص 257؛ نك: مهذّب البارع، ج 2، ص 534؛ وسيله، ص 414؛ غنية النزوع، ص 426؛ شرائع الاسلام، ج 4، ص 162؛ الجامع للشرائع، ص 557؛ رياض المسائل، ج 16، ص 28؛ جواهر الكلام، ج 41، ص 401؛ مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 250؛ ذخيرة الصالحين، ج 8، ص 47؛ مهذّب الاحكام، ج 27، ص 291.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 273

نظر نگارنده: آنچه از نظر اماميه اجماعي است 75 ضربه تازيانه است. اضافه بر آن روايت عبد اللّه بن سنان است كه گذشت و مشهور اين است: در آن شهر گردانده شود و در مرتبۀ اوّل آن طور كه در نهايه است و در مرتبۀ دوم آن طور كه از مفيد نقل شده است، تبعيد شود و من نديدم كسي فتوا به حبس داده باشد و علت آن شايد مرسل بودن روايت و اشكال در درستي كتاب فقه الرضا باشد. آري، اگر گفتيم: منظور از نفي، حبس است يا گفتيم:

قوّاد در تبعيدگاه، زنداني مي شود، زمينه اي براي قول به حبس پيدا مي شود …

امّا اگر اجماع و شهرتي بر مسأله قائم نشود، جاي بحث وجود دارد؛ زيرا در سند روايت عبد اللّه بن سنان، شخصي است به نام محمد بن سليمان بصري يا نصري يا مصري ديلمي كه غالي است و به روايتي كه، او به تنهايي نقل كرده عمل نمي شود گرچه

از رجال ابن قولويه است و ابن قولويه او را توثيق كرده است، لكن در مقابل، نجاشي و شيخ او را تضعيف كرده اند و اين تضعيف پشتوانه اش تضعيف ابن غضائري «1» است. در اين صورت گفته مي شود: اين اجماع با اين شكل، اجماع مدركي است و شهرت هم نمي تواند ضعف سند را جبران كند، لكن در عين حال به كمتر از حد، از باب حبس و تعزير بر ارتكاب محرمات، تعزير مي شود. البته در اعتبار كتاب ابن غضائري نيز بحث است.

آراي ديگر مذاهب

6. ابن تيميه: آيا حاكم مي تواند زن قوّادي را كه ميان مردان و زنان جمع مي كند و مورد ضرب واقع شده و حبس هم شده ولي باز دست به اين كار مي زند و به همسايه ها ضرر مي رساند به جاي ديگر تبعيد كند يا نه؟

جواب: آري، وليّ امر به عنوان رئيس نيروي انتظامي مي تواند جلو آزار او را به هر نحو صلاح مي داند بگيرد يا او را حبس يا تبعيد كند يا از روش هاي ديگر كه صلاح مي داند استفاده كند. عمر بن خطاب دستور مي داد عزب ها ميان متأهّلان زندگي نكنند و نيز متأهّلان در ميان عزب ها. و مهاجران هم در زمان پيامبر وقتي به مدينه آمدند چنين كردند، و جواني را كه ترس فتنه از او داشتند از مدينه به بصره تبعيد كردند و در صحيحين آمده است كه پيامبر مخنّث ها را تبعيد كرد و دستور داد: آنان را از خانه ها بيرون كنند از ترس اينكه مبادا زنان را به فساد بكشانند. امّا قوّاد از همۀ اين ها بدتر است و خداوند او را با كساني كه

______________________________

(1). نك: معجم رجال الحديث، ج 16، ص 126.

________________________________________

طبسي، نجم

الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 274

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 274

مرتكب گناه مي شوند كيفر مي دهد. «1»

مدّت تبعيد

محقق حلّي: قول شيخ طوسي كه، «قوّاد در شهر گردانده مي شود سپس از شهري كه در آن چنين كاري كرده به شهري ديگر تبعيد مي شود» آيا اين تبعيد مدت مشخصي دارد يا نه؟

جواب: اين تبعيد، مدت مشخصي ندارد و به نظر امام بستگي دارد؛ زيرا شرع مدتي را تعيين نكرده است و در نتيجه به نظر امام بستگي دارد؛ چون امام براي تشخيص مصلحت، نصب شده است. «2»

نظر نگارنده: بحث دربارۀ اين موضوع- إن شاء اللّه- مفصّلا در كتاب ما (النفي و التغريب) خواهد آمد.

9. آيا در لواط، حبس هست؟

اشاره

از نظر اماميه حدّ لواط براي فاعل و مفعول كشتن است و دليل آنان، روايات صريح و اجماع است، روايات به زودي خواهد آمد، امّا اجماع را ابن زهره در غنية النزوع و سيّد مرتضي در انتصار، مدّعي شده اند. امّا اهل سنّت برخي نظر به تعزير و حبس ابد در لواط دارند چنان كه در معالم القربه از قرشي آمده است.

روايات

1. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن مالك بن عطيّة، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في حديث: إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام قال لرجل أقرّ عنده باللواط أربعا: يا هذا! إنّ رسول اللّه حكم في مثلك بثلاثة أحكام فاختر أيّهنّ شئت. قال: و ما هنّ يا أمير المؤمنين؟ قال: ضربة بالسيف في عنقك بالغة ما بلغت؛ أو إهداء من جبل مشدود اليدين و الرجلين، أو إحراق بالنار …؛ «3»

از امام صادق- عليه السلام- روايت شده كه حضرت امير- عليه السلام- به مردي كه چهار بار نزد او به لواط اقرار كرده بود فرمود: اي مرد! پيامبر خدا دربارۀ مثل تو به سه چيز

______________________________

(1). فتاوي الكبري، ج 4، ص 299، مسألۀ 433.

(2). نكت النهايه، ج 3، ص 314.

(3). كافي، ج 7، ص 201، ح 1؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 419، ح 1.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 275

حكم كرده است هر كدام را مي خواهي برگزين. گفت: اي أمير مؤمنان! آن سه حكم چيست؟ فرمود: يك ضربۀ شمشير به شدت هرچه تمام تر به گردنت؛ انداختن از كوه با دست و پاي بسته؛ سوزاندن به آتش …

2. محمد بن علي بن محبوب، عن

بنان بن محمد، عن العباس غلام لأبي الحسن الرضا عليه السّلام يعرف بغلام ابن شراعة، عن الحسن بن الربيع، عن سيف التمّار، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: أتي علي بن أبي طالب عليه السّلام برجل معه غلام يأتيه، و قامت عليها بذلك البيّنة. فقال: يا قنبر! النطع «1» و السيف، ثم أمر بالرجل فوضع علي وجهه و وضع الغلام علي وجهه ثم أمر بهما، فضربهما بالسيف حتي قدّهما بالسيف جميعا؛ «2»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: مردي را به همراه نوجواني كه با او لواط مي كرد خدمت علي- عليه السلام- آوردند و بينه عليه آنان قائم شده بود. حضرت فرمود: اي قنبر! فرش چرمي و شمشير. سپس دستور داد مرد و نوجوان هر دو، صورتشان را بر زمين گذاشتند و با يك ضربۀ شمشير سر هر دو را جدا كرد.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ صدوق: بدان كيفر كسي كه با نوجواني لواط كرده اين است كه به آتش سوخته شود يا ديواري بر روي او خراب شود يا يك ضربت شمشير بخورد. «3»

2. شيخ مفيد: لواط، يعني امر منكر با مردان و دو قسم است: يكي انجام عمل در غير از دبر كه در ران ها باشد در اين صورت فاعل و مفعول صد تازيانه مي خورند در صورتي كه عاقل و بالغ باشند و كاري به محصن بودن يا نبودن ندارد- چنان كه در زنا رعايت مي شد- بلكه حدّ اين دو، براي اين كار تازيانه است. قسم دوم داخل كردن در دبر است كه حدّ آن كشتن است، چه محصن باشند و چه نباشند. «4»

3. شيخ طوسي: هر كسي حكم لواط بر او ثابت شود و ادخال

كرده باشد حدّش اين

______________________________

(1). فرش چرمين كه محكوم به اعدام را بر آن نشانيده سرش را مي بريدند. نك: محمد معين، فرهنگ فارسي، ج 4، ص 4745.

(2). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 54، ح 8؛ وسائل الشيعة (به نقل از: تهذيب الاحكام) ج 18، ص 419، ح 2.

گفته است: اين مورد، حمل مي شود بر اينكه، آن غلام، بالغ بوده است. نك: مستدرك الوسائل، ج 18، ص 80.

(3). مقنع، ص 144.

(4). مقنعه، ص 785.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 276

است كه يا از كوه يا ديواري بلند رها شود يا ديواري روي او خراب گردد يا گردنش زده شود يا امام و مردم او را سنگسار كنند يا به آتش او را بسوزانند. امام هر كدام را خواست انجام مي دهد و اگر هر يك از اين حدها غير از سوزاندن را جاري كرد مي تواند پس از آن وي را بسوزاند به جهت اينكه كيفر را شديد و بزرگ نشان دهد و مي تواند نسوزاند هر طور كه مصلحت و موقعيت ايجاب كند. «1»

4. قاضي ابن برّاج: اگر بر لواطكننده، حكم لواطي كه همراه با دخول است، ثابت شد حدّش يكي از اين اقسام است: از ديوار بلند پرت شود يا ديواري بر او خراب شود يا از كوه انداخته شود يا گردنش زده شود يا امام و مردم او را سنگسار كنند يا به آتش سوزانده شود و امام هر يك را خواست اجرا مي كند، به صلاحديد امام بستگي دارد و اگر هر يك، غير از سوزاندن را جاري كرد مي تواند پس از آن وي را نيز بسوزاند. «2»

5. يحيي بن سعيد: در لواط با مرد،

اگر دخول كند موجب رجم يا سوزاندن به آتش يا انداختن از بلندي يا خراب كردن ديوار روي او يا زدن گردن مي شود و حاكم مي تواند پس از آن در صورتي كه زنده اش را نسوزانده، مرده اش را بسوزاند. «3»

آراي ديگر مذاهب

برخي از اهل سنّت با ما موافقت كرده اند و برخي ميان فاعل و مفعول فرق گذاشته اند و حنفيه تنها به حبس يا تعزير فتوا داده اند.

1. ابن حزم: اگر لواط ثابت شود نه كشتني در كار است و نه حدّي؛ چون نه خداوند آن را واجب كرده و نه رسولش. پس حكمش اين مي شود كه منكري انجام داده و آن چه به دستور رسول خدا- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- در اينجا واجب است تغيير منكر با دست است. پس واجب است تعزير شود به مقداري كه رسول اللّه در منكرات تعيين فرموده است نه بيشتر و جلو زيان و آزار او به مردم گرفته شود … امّا زندان كردن لواطكننده چون خداوند متعال مي فرمايد: … وَ تَعٰاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْويٰ وَ لٰا تَعٰاوَنُوا عَلَي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ …؛ «4» و در

______________________________

(1). نهايه، ص 704؛ مبسوط، ج 8، ص 7.

(2). مهذّب البارع، ج 2، ص 530.

(3). جامع للشرائع، ص 555؛ نك: خلاف، ج 5، ص 381، مسألۀ 22؛ غنية النزوع، ص 426؛ شرائع الاسلام، ج 4، ص 160؛ جواهر الكلام، ج 41، كتاب «حدود»، ص 381.

(4). مائده (5) آيۀ 2.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 277

نيكوكاري و پرهيزگاري با يكديگر همكاري كنيد و در گناه و تعدّي دستيار هم نباشيد و از خدا پروا كنيد كه خدا سخت كيفر است. يقينا هر

انساني كه داراي شعوري سالم است مي داند كه دور كردن چنين ضرري- عمل قوم لوط كه فاعل و مفعول واقع مي شدند- از مردم، كمك به خوبي ها و تقواست و رها كردنشان و آزاد گذاشتن آن ها كمك به گناهان و تجاوزگري است. پس بايد به گونه اي آنان را بازداريم كه خونشان و جان و مالشان حلال نگردد. «1»

2. قرشي: ابو حنيفه گفته است: حدّي در لواط نيست، ولي تعزير و حبس مي شود تا بميرد؛ چون خداوند آن را «فاحشه» ناميده است و حدّ فاحشه را زندان ابد قرار داده است. «2»

3. جزيري: … حنفيه گفته اند: حدّي بر لواط نيست، ولي تعزيري كه به نظر امام بازدارندۀ مجرم باشد، لازم است و اگر دوباره از او سرزد و دست برنداشت با شمشير اعدام مي شود از باب تعزير نه از باب حد؛ چون نصّي در اين زمينه نرسيده است. «3»

نظر نگارنده: در اين استدلال اشكال است مخصوصا استدلال به آيۀ شريفه؛ چون به اجماع شيعه و سني- مگر يكي از معاصران- آيه نسخ شده است.

10. حبس وطي كننده با كنيز مشترك

اشاره

اگر كنيزي مال دو مرد مسلمان يا يك مسلمان و يك كافر باشد و يكي بدون اجازۀ شريكش كنيز را وطي كند، فقيهان ما گفته اند: به اندازه اي كه مال خودش بوده، حد از او ساقط مي شود و به مقدار باقي تازيانه مي خورد و اين حكم را مقيّد به مسلمان نكرده اند، ولي از بعضي چنين برمي آيد كه حكم در صورت اشتراك ميان مسلمان و يهودي است و در صورت وطي، حبس مي شود.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: اگر دو تن صاحب يك كنيز باشند و يكي از آن ها كنيز را وطي كرد

______________________________

(1). محلّي، ج 11، ص 385.

(2). معالم القربه، ص 281.

(3). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 141؛ نك: خلاف، ج 5، ص 381، مسألۀ 22؛ محلّي، ج 11، ص 385؛ مغني، ج 8، ص 188؛ لباب، ج 3، ص 192. در آن، اين عبارت اضافه است: «و يودع في السجن؛ و در زندان قرار داده مي شود».

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 278

نصف حد مي خورد و اگر كسي كنيزي را كه جزء غنايم است پيش از تقسيم، وطي كرد امام هر مقدار صلاح بداند او را تعزير مي كند و كنيز را براي او قيمت مي گذارد و سهم او را كم و باقي را ميان مسلمانان تقسيم مي كند. «1»

2. محقق حلّي: دهم: اگر يكي از دو شريك مالك كنيز، وي را وطي كرد، در صورتي كه وطي به شبهه باشد، حد ساقط مي شود و اگر به شبهه نباشد حد ثابت است، ولي به اندازه اي كه وطي كننده سهم دارد حد از او ساقط مي گردد و به مجرد وطي، بنابر قول اصح براي او قيمت گذاري نمي شود … «2»

صاحب

جواهر متعرّض شرح اين عبارت شده و دليل هاي مورد را كاملا و به خوبي ذكر كرده است. مراجعه شود. «3»

آراي ديگر مذاهب

3. كندي: مسأله: اگر كنيزي مشترك ميان يهودي و مسلماني باشد و يهودي او را وطي كند حكمش چيست؟ گفت: حد از او ساقط است، ولي با حبس و تعزير، كيفر مي بيند و الزام مي شود سهم خودش را به نفع مسلمانان بفروشد. «4»

______________________________

(1). مقنعه، ص 785.

(2). شرائع الاسلام، ج 2، ص 60.

(3). جواهر الكلام، ج 24، ص 246.

(4). مصنّف، ص 229.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 279

فصل دهم حبس براي شراب و مست كننده ها

اشاره

به مواردي از حبس دست يافتيم كه مي شود عنوان آن را «حبس براي شراب و مست كننده ها» گذاشت؛ مانند حبس شراب خوار در روز ماه رمضان، ساقي شراب، مست تا وقتي كه هوشيار شود و مست در صورتي كه به چيزي اقرار كند.

البته در برخي از عناوين فوق نص وارد شده، مثل مورد اوّل، ولي- تا آنجا كه ما اطلاع داريم- هيچ يك از فقيهان ما به حبس در آن فتوا نداده اند مگر مقداري كه در بحث سابق به آن اشاره كرديم. و در بعضي از آن ها فقط فتوا هست بدون اينكه به نص و حديثي مستند شده باشد. شايد به قواعد و اصولي كه نزد ايشان مقبول بوده است استناد جسته اند؛ مانند ساقي شراب كه در آن نص و حديثي نيامده و قائلي هم غير از شافعي ندارد و مانند حبس مست چنان كه در مصنّف ابن ابي شيبه است و مانند مستي كه اقرار به چيزي مي كند يا مسلماني را قذف مي كند چنان كه در الفقه علي المذاهب الاربعه آمده است، با اينكه اقرارهاي مست از نظر ما مردود است و اعتباري ندارد و در ذيل، تفصيل اين موارد مي آيد:

1. حبس مشروبخوار در روز ماه مبارك رمضان

اشاره

1. أبو علي الأشعري، عن محمد بن سالم، عن أحمد بن النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر رفعه، عن أبي مريم، قال: أتي أمير المؤمنين عليه السّلام بالنجاشي الشاعر قد شرب الخمر في شهر رمضان فضربه ثمانين ثم حبسه ليلة، ثم دعي به من الغد، فضربه عشرين سوطا، فقال له: يا أمير المؤمنين! فقد ضربتني في شرب الخمر و هذه العشرين ما هي؟ فقال: هذا لتجرّيك علي شرب الخمر في شهر رمضان؛ «1»

______________________________

(1). كافي، ج

7، ص 216، ح 15؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 474، ح 1؛ بحار الانوار، ج 40،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 280

نجاشي شاعر را خدمت حضرت امير- عليه السلام- آوردند. وي در روز رمضان شراب نوشيده بود حضرت هشتاد تازيانه به او زد و او را يك شب حبس كرد فردا او را فراخواند و بيست تازيانه ديگر به او زد. نجاشي گفت: اي امير مؤمنان! براي شرب خمر تازيانه زدي، ولي اين بيست تا، ديگر چيست؟ فرمود: اين براي گستاخي نوشيدن خمر در ماه رمضان است.

اين روايت را در عنوان «حبس در فاصلۀ ميان دو حد» همراه با مصادر آن آورديم و راجع به آن بحث كرديم.

آراي فقيهان شيعه

1. ابن برّاج: اگر در ماه رمضان يا در مكان شريفي مثل حرم خداوند متعال و حرم رسول اللّه يا حرم يكي از امامان مسكر نوشيد علاوه بر حد، تعزير هم مي شود، به جهت اينكه حرمت اين زمان يا مكان را زير پا گذاشته است. «1»

2. علّامه حلّي: اگر در ماه رمضان يا در مكان و زمان شريفي مسكر نوشيد، حد بر او جاري مي شود و سپس به مقداري كه امام صلاح بداند تعزير مي شود. «2»

3. شيخ عباس قمي: هر كس در ماه رمضان خمر بنوشد هشتاد تازيانه مي خورد و يك شب زنداني مي شود و سپس براي حرمت ماه، بيست تازيانه مي خورد. حضرت علي- عليه السلام- با نجاشي شاعر چنين كرد. «3»

نظر نگارنده: شايد اين حبس در فاصلۀ ميان دو حد (يا يك حد و يك تعزير) براي ترس از فرار باشد نه اينكه يك عقوبت مستقل باشد كه شراب خوار

روز ماه رمضان، مستحقّ آن باشد؛ بر خلاف آن چه از لبّ الوسائل و ولاية الفقيه، «4» برمي آيد. مراجعه فرماييد.

4. آية اللّه خوانساري: ادعا شده كه خلافي در وجوب حكم، يعني عقوبت بيشتر از حد به جهت شكستن حرمت مكان يا زمان نيست؛ مانند وجوب اصل حد. ولي در اين مطلب اشكال است؛ زيرا اگر در روايت مرسل مذكور، از جهت ارسال اشكالي نباشد

______________________________

ص 297، ح 72؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 7، ص 382، ح 13556.

(1). مهذّب البارع، ج 2، ص 536؛ نك: كافي في الفقه، ص 419.

(2). تحرير الكلام، ج 2، ص 227.

(3). لبّ الوسائل (در ضمن بداية الهدايه از حرّ عاملي)، ج 2، ص 468.

(4). ج 2، ص 451.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 281

حكايت از فعل است و جهت وجوب و استحباب دانسته نشد پس دليلي بر وجوب نيست و علتي كه ذكر شد به گونه اي نيست كه از آن وجوب استفاده شود. «1»

2. حبس ساقي شراب

شافعي: بفرماييد اگر مردي به ديگري خمر نوشانيد، آيا هر دو حدّ خمر مي خورند يا فقط كسي كه مي نوشد، حد مي خورد؟ … گفت: … حد نمي خورد، مگر فاعل و كشته نمي شود مگر قاتل، ولي ديگري تعزير و حبس مي شود. «2»

نظر نگارنده: در حديث «مناهي» آمده است:

محمد بن علي بن الحسين بإسناده، عن شعيب بن واقد، عن الحسين بن زيد، عن الصادق، عن آبائه عليهم السّلام: إنّ رسول اللّه نهي أن يشتري الخمر، و أن يسقي الخمر، و قال: لعن اللّه الخمر و غارسها و عاصرها و شاربها و ساقيها و بايعها و مشتريها و آكل ثمنها و حاملها و المحمولة إليه؛ «3»

همانا رسول اللّه نهي كرد

كه شراب، فروخته و يا نوشانده شود و فرمود: خداوند لعنت كند شراب را و كسي كه آن را كاشته است و كسي كه آن را فشرده است و نوشندۀ آن و نوشانندۀ آن و فروشنده و خريدار آن و خورندۀ پول آن و كسي كه آن را حمل و نقل مي كند و كسي كه شراب براي او برده مي شود.

اين روايت را با كمي تفاوت، ابن ابي شيبه نيز نقل كرده است. «4»

پس مي توان گفت: نوشاندن شراب با توجه به اين روايت، حرام و كمك بر گناه است و از اين رو تعزير مي شود، البته در صورتي كه بگوييم: تعزير بر محرمات، شامل حبس هم مي شود.

لكن بعضي گفته اند: سند روايت «مناهي»، ضعيف است و هر اعانتي حرام نيست كه بحث آن گذشت. مراجعه شود. «5» و من كسي از فقيهان را نديدم كه متعرّض اين فرع شده باشد.

______________________________

(1). جامع المدارك، ج 7، ص 65.

(2). الامّ، ج 7، ص 331؛ نك: تفريع، ج 2، ص 226.

(3). وسائل الشيعة، ج 12، ص 165، ح 5؛ نك: مرآة العقول، ج 22، ص 254.

(4). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 6، ص 447، ح 1666؛ نك: كنز العمّال، ج 5، ص 348، ح 13177؛ معجم الكبير، ج 12، ص 233، ح 12976.

(5). همين كتاب، ص 49.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 282

3. حبس مست تا هوشياري

آراي ديگر مذاهب

ابو ماجد حنفي: من نزد عبد اللّه بن مسعود نشسته بودم يكي از مسلمانان پسر برادرش را پيش او آورد و گفت: اي ابو عبد الرحمن! اين پسر برادرم را مست يافتم. عبد اللّه گفت:

خوب تكانش دهيد و دهانش را بو كنيد. تكانش دادند و دهانش

را بو كردند ديدند مست است. او را به زندان بردند فردا كه شد من آمدم و او را آوردند. «1»

بيهقي: ابو عبيده گفت: اين حديث را برخي از اهل علم قبول ندارند. شيخ گفته است: به جهت اينكه يحيي بن جابر ضعيف و ابو ماجد مجهول است. «2»

نظر نگارنده: وجهي براي تأخير حد نيست، مگر اينكه گفته شود: آدم مست چون درد و شكنجۀ حد را حس نمي كند براي اينكه آن را بچشد تأخير مي افتد يا نصّي در مقام- اگر باشد- هست و شيخ طوسي هم به فاصله فتوا داده بدون اينكه به حبس اشاره كند و گفته است: بر مست در حالت مستي حد جاري نمي شود، بلكه صبر مي كنند تا هوشيار شود بعد بر او حد جاري مي شود. «3»

بيهقي: فقيهان اهل مدينه مي گفتند: مست تازيانه نمي خورد تا هوشيار شود. «4»

4. حبس مست اقراركننده به حق

اشاره

مست اگر به حقّي اقرار كرد از او پذيرفته نمي شود؛ زيرا از نظر ما اقرارهاي مست غير از آن چه دليل داريم؛ مثل ضمان تلف شده ها، كافي نيست. آري، از فقيهان ما ابن جنيد اسكافي نظرش اين است كه اقرار مست پذيرفته مي شود. ولي از نظر اهل سنّت اقرارهاي مست در حقّ الناس قبول مي شود؛ مانند اقرار به قذف كه حبس مي شود تا هوشيار شود و براي قذف حد مي خورد سپس حبس مي شود و براي شرب خمر حد مي خورد.

______________________________

(1). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 10، ص 36، ح 8674؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 7، ص 370، ح 13519؛ كنز العمّال، ج 5، ص 401، ح 13426.

(2). سنن الكبري، ج 8، ص 318.

(3). نهايه، ص 712؛ نك: محلّي، ج 11، ص 371؛ اختيار، ج 4،

ص 98.

(4). سنن الكبري، ج 8، ص 318.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 283

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: از نظر ما حكم اقرار مست در مورد چيزهايي كه به نفع يا به ضررش مي باشد، فرق مي كند؛ مثلا از نظر ما سخن او در مورد طلاق، عتق و همۀ عقودش صحيح نيست، امّا اگر زنا كرد يا لواط كرد يا جنابت انجام داد يا قذف نمود يا دزدي كرد، مثل آدم هوشيار همۀ اين احكام بر او بار مي شود. امّا در مورد كفر، صحيح اين است كه بگوييم:

حكم كفر بر او بار مي شود. «1»

2. محقق حلّي: حتما اقراركننده بايد مكلّف، حرّ، مختار و جايز التصرف باشد … و اگر مجنون اقرار كرد صحيح نيست همچنين آدم مكره و مست. «2»

3. علّامه حلّي: محجوران هفت دسته اند: … دوم، مجنون است كه در همۀ موارد قولش مردود است و در حكم آن است آدم خواب، بي هوش، مبتلا به برسام (كه هذيان مي گويد)، مست و كسي كه [داروي] خواب آور خورده است، گرچه با قصد بدون هيچ ضرورتي باشد. «3»

4. سيّد عاملي: امّا در مورد مست، در تذكرة الفقهاء گفته است: مستي كه در حال مستي نمي فهمد يا خوب نمي فهمد، اقرارش از نظر همۀ علماي ما پذيرفته نيست و نيز گفته است: از نظر ما فرقي نمي كند در اينكه از روي عمد مست كرده باشد يا نه؛ و به مخالفت ابو علي كه گفته است: اگر مستي او به جهت نوشيدن اختياري حرام باشد، به اقرار خودش ملزم مي شود همچنان كه ملزم مي شود نمازش را قضا كند، التفات نمي شود و در اين كلام ابو علي اشكال است؛ زيرا اينكه

از او خواسته مي شود نمازش را قضا كند، اقتضا ندارد كه به ديگر اقوال و افعالش توجه شود. و چه بسا بين آن كه عمدا مست كرده و غير آن، فرق است … «4»

5. شيخ محمد حسن نجفي گفته است: همچنين اقرار از جانب مست، هرچند به وسيلۀ حرام باشد، صحيح نيست گرچه قضاي نماز بر او واجب است بر خلاف اسكافي كه گفته است: هر كس با حرام و با اختيار مست كرده باشد، ملزم به اقرار آن مي شود … «5»

______________________________

(1). مبسوط، ج 7، ص 287.

(2). شرائع الاسلام، ج 3، ص 152.

(3). قواعد الاحكام، ج 1، ص 277.

(4). مفتاح الكرامه، ج 9، ص 228.

(5). جواهر الكلام، ج 35، ص 104.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 284

آراي ديگر مذاهب

جزيري: (از اهل سنّت نقل كرده است كه اقرارهاي وي قبول مي شود): علما گفته اند: اگر مست به حقّي از حقّ الناس اقرار كرد، براي مجازاتش آن حق از او گرفته مي شود؛ چون خودش به خودش نقص و ضرر وارد كرده است. پس وقتي به قذف مرد يا زن مسلمان در حال مستي اقرار كرد حبس مي شود تا هوشيار شود و حدّ قذف مي خورد.

باز زنداني مي شود تا تحمّل پيدا كند آن وقت، بار ديگر براي شرب خمر حد مي خورد. «1»

5. حبس تكرار كنندۀ جرم شراب خواري

1. عن معمر، عن أيوب، عن ابن سيرين، قال: كان أبو محجن لا يزال يجلد في الخمر، فلمّا أكثر عليهم سجنوه و أوثقوه …؛ «2»

ابو محجن پيوسته به دليل شرب خمر حد مي خورد؛ چون در اين كار زياده روي كرد (و ترسي از حد و تازيانه نداشت)؛ زنداني اش كردند و در بندش كشيدند …

نظر نگارنده: امّا از نظر ما، مرتكبان گناه كبيره، در مرتبۀ سوم يا چهارم بعد از اقامۀ دو بار حد، كشته مي شوند. «3» پس جايي براي زندان و دربند كشيدن نيست. ابو محجن، نامش عمرو بن حبيب ثقفي از صحابه است كه در سال نهم اسلام آورد. او غرق در شراب خواري بود كه از ترس حد و سرزنش، آن را ترك نمي كرد. عمر او را هفت يا هشت بار تازيانه زد و به جزيره اي در دريا تبعيد كرد … «4»

______________________________

(1). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 28.

(2). مصنّف عبد الرزاق، ج 9، ص 243.

(3). روضة البهيّه، ج 9، ص 205 و 345.

(4). اسد الغابه، ج 5، ص 290. نظر نگارنده: عجيب نيست كه صحابيي شراب بنوشد. عبد الرزاق در مصنّف خود (ج 9،

ص 240) بابي را به عنوان؛ فيمن حدّ من أصحاب النبي؛ اصحابي كه حد خوردند» قرار داده است و اين دلالت مي كند كه نظريۀ «عدالت صحابه» صحيح نيست.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 285

فصل يازدهم حبس در مسائل زناشويي

1. حبس «مولي» كه از رجوع يا طلاق امتناع مي ورزد

اشلره

روايات درباره «مولي» كه از رجوع يا طلاق امتناع مي ورزد به مرز «استفاضه» مي رسد و در ميان ما مخالفي وجود ندارد چنان كه در رياض المسائل و جواهر الكلام به آن تصريح شده است.

در اين باره گفتار صدوق در مقنع و شيخ طوسي در مبسوط، خلاف و نهايه و ديلمي در مراسم و قاضي در مهذّب و ديگران، براي ما كافي است گرچه برخي همانند حلبي در كافي في الفقه به «حبس» تصريح ندارند و به سخت گيري در خوردن و آشاميدن بسنده كرده اند.

در ميان عامّه يكي از اقوال، حبس است چنان كه در سنن ترمذي و الأمّ شافعي به آن اشاره شده است.

معناي «ايلاء»

علّامه مجلسي گفته است: ايلاء از نظر لغت، يعني سوگند و از نظر شرع، يعني زوج دائم سوگند بخورد زوجۀ مدخول بهاي خود را براي هميشه يا در مدت بيش از چهار ماه، وطي در قبل نكند تا اينكه [از اين راه] به او آزار رساند. در جاهليت ايلاء همانند ظهار يك نوع طلاق بوده است كه شرع حكم آن را تغيير داد و براي آن احكام خاصّي وضع كرد كه اگر داراي آن شرايط بود [ايلاء محسوب مي شود] و اگر شرايط را دارا نبود، قسم به حساب مي آيد و

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 286

آن چه در قسم معتبر است در آن هم اعتبار دارد و يا حكم قسم در مورد آن اجرا مي شود. «1»

آيه [/ 2 سوره بقره]

لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ، فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ* وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلٰاقَ فَإِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ «2»

براي كساني كه به ترك همخوابگي با زنان خود، سوگند مي خورند [ايلاء]، چهار ماه انتظار [و مهلت] است، پس اگر [به آشتي] بازآمدند، خداوند آمرزنده و مهربان است و اگر آهنگ طلاق كردند، در حقيقت خدا شنواي داناست.

روايات

1. الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن الحسن بن علي، عن حمّاد بن عثمان عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال في المؤلي إذا أبي أن يطلق قال: كان أمير المؤمنين عليه السّلام يجعل له حظيرة من قصب و يحبسه فيها و يمنعه من الطعام و الشراب حتي يطلّق؛ «3»

حمّاد بن عثمان از امام صادق- عليه السلام- در مورد «مولي» كه از طلاق دادن امتناع ورزد روايت كرد كه فرمود: امير المؤمنين- عليه السلام- او را در اتاقكي از ني زنداني مي كرد و مانع خوردن و آشاميدن وي مي گشت تا طلاق دهد.

شيخ طوسي اين روايت را در تهذيب الاحكام «4» و استبصار «5» از كافي نقل كرده است.

2. الحسين بن محمد، عن حمدان القلانسي، عن إسحاق بن بنان، عن ابن بقاح، عن غياث بن إبراهيم، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: كان أمير المؤمنين عليه السّلام إذا أبي المؤلي أن يطلّق جعل له حظيرة من قصب و أعطاه ربع قوته حتي يطلق؛ «6»

غياث بن ابراهيم از امام صادق- عليه السلام- روايت كرده كه فرمود: امير المؤمنين- عليه السلام- هنگامي كه «مولي» از طلاق دادن امتناع مي ورزيد او را در اتاقكي از ني قرار مي داد و به اندازۀ يك چهارم غذا به وي مي داد

تا طلاق دهد.

______________________________

(1). مرآة العقول، ج 21، ص 220.

(2). بقره (2) آيات 226- 227.

(3). كافي، ج 6، ص 133، ح 10، وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 15، ص 545، ح 1.

(4). ج 8، ص 6، ح 13.

(5). ج 3، ص 257، ح 1.

(6). كافي، ج 6، ص 133، ح 13؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 15، ص 545، ح 3.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 287

3. روي عن أمير المؤمنين عليه السّلام أنّه بني حظيرة من قصب و جعل فيها رجل [رجلا- في وسائل الشيعة] آلي من امرأته بعد أربعة أشهر و قال له: إما ترجع إلي المناكحة أو أن تطلّق و إلّا أحرقت عليك الحظيرة؛ «1»

روايت شده كه امير المؤمنين- عليه السلام- اتاقكي از ني ساخت و در آن مردي را قرار داد كه زنش را بيش از چهار ماه ايلاء كرده بود و به او گفت: يا با او همبستر مي شوي يا طلاقش مي دهي وگرنه اتاقك را به آتش مي كشم.

4. حدّثني أبي عن صفوان، عن ابن مسكان، عن أبي بصير، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: الإيلاء هو أن يحلف الرجل علي امرأته ألّا يجامعها، فإن صبرت عليه فلها أن تصبر، فإن رفعته إلي الإمام، أنظره أربعة أشهر، ثم يقول له بعد ذلك: إمّا أن ترجع إلي المناكحة و إمّا أن تطلّق و إلّا حبستك أبدا؛ «2»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: ايلاء اين است كه مرد سوگند بخورد كه با زنش همبستر نشود در اين صورت اگر زن خواست، مي سازد و اگر به امام شكايت كرد، مرد را چهار ماه مهلت مي دهد سپس به او مي گويد:

يا با او همبستر مي شوي و يا وي را طلاق مي دهي وگرنه تو را حبس ابد مي كنم.

5. و روي أنّه إن فاء و هو أن يرجع إلي الجماع، و إلّا حبس في حظيرة من قصب و شدّد عليه في المأكل و المشرب حتي يطلّق؛ «3»

روايت شده كه اگر رجوع كرد؛ يعني حاضر شد به همبستري [كه مطلوب حاصل شده] وگرنه در اتاقكي از ني زنداني مي شود و در خوردن و آشاميدن سخت گيري مي شود تا طلاق دهد.

6. و عنه [محمد بن يعقوب] عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن علي بن أبي حمزة، عن أبي بصير، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إذا آلي الرجل من امرأته، و هو أن يقول: و اللّه لا أجامعك كذا و كذا أو يقول: و اللّه لأغيظنك، ثم يغاضبها، ثم يتربّص بها أربعة أشهر، فإن فاء، و الإيفاء أن يصالح أهله أو يطلّق عند ذلك و لا يقع بينهما طلاق حتي يوقف و إن كان بعد الأربعة أشهر حبس حتي يفي ء أو يطلّق؛ «4»

______________________________

(1). تفسير قمي، ج 1، ص 73؛ وسائل الشيعة (به نقل از: تفسير قمي)، ج 15، ص 546، ح 6. در وسائل الشيعة «إما ان ترجع» دارد؛ بحار الانوار، ج 101، ص 169، ح 1.

(2). تفسير قمي، ج 1، ص 73؛ وسائل الشيعة (به نقل از: تفسير قمي)، ج 15، ص 541، ح 5؛ بحار الانوار، ج 101، ص 169، ح 2؛ جامع احاديث الشيعة، ج 22، ص 310 و 312.

(3). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 339، ح 2؛ وسائل الشيعة (به نقل از: من لا يحضره

الفقيه)، ج 15، ص 545، ح 4.

(4). تهذيب الاحكام، ج 8، ص 2، ح 2؛ استبصار (به نقل از: كافي، ج 6، ص 131، ح 3. در آن كلمۀ «حبس» نيست.)، ج 3، ص 255، ح 2.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 288

ابو بصير گفت: شنيدم از امام صادق- عليه السلام- كه مي فرمود: اگر مرد زن خود را ايلاء كند؛ يعني بگويد: سوگند به خدا كه با تو همبستر نشوم چنين و چنان؛ يا بگويد:

سوگند به خدا كه تو را به خشم آورم! آن گاه به خشمش آورد و چهار ماه او را در انتظار بگذارد. پس اگر رجوع كرد و رجوع به اين است كه با زنش مصالحه مي كند [كه مشكل حل مي شود] يا در اين موقع طلاق مي دهد و تا توقيف نشده طلاق ميان آن دو واقع نمي شود.

اگر پس از چهار ماه باشد زنداني مي شود تا رجوع كند يا طلاق دهد.

7. و اعلم- يرحمك اللّه- أنّ الإيلاء أن يحلف أن لا يجامع امرأته، فله إلي أن يذهب أربعة أشهر، فإن فاء بعد ذلك و هو أن يرجع إلي الجماع، فهي امرأته و عليه كفّارة اليمين، و إن أبي أن يجامع بعد أربعة أشهر، قيل له: طلّق، فإن فعل، و إلّا حبس في حظيرة من قصب، و شدّد عليه في المأكل و المشرب حتي يطلّق؛ «1»

بدان- خدا تو را رحمت كناد- ايلاء اين است كه مرد سوگند بخورد با زنش همبستر نشود در اين صورت چهار ماه كه گذشت اگر رجوع كرد؛ يعني حاضر شد همبستر شود آن زن همسر اوست و كفّارۀ قسم بايد بدهد، ولي اگر پس از چهار ماه از

همبستري امتناع ورزيد به او گفته مي شود: طلاق بده. وگرنه در اتاقكي از ني زنداني مي شود و در خوردن و آشاميدن بر او سخت مي گيرند تا طلاق دهد.

8. حدّثني زيد بن علي، عن أبيه، عن جدّه، عن علي- رضي اللّه عنهم- أنّه كان يوقف المولي بعد الأربعة الأشهر، فيقول: إمّا أن تفي ء، و إمّا أن تعزم الطلاق، فإن عزم للطلاق كانت تطليقة واحدة؛ «2»

علي «مولي» را پس از چهار ماه توقيف مي كرد و مي گفت: يا رجوع مي كني يا طلاق مي دهي. اگر تصميم به طلاق مي گرفت يك طلاقه شمرده مي شد (نه طلاق بائن).

9. حدّثنا أبو بكر النيسابوري، حدّثنا علي بن حرب، حدّثنا سفيان بن عيينة، عن الشيباني، عن الشعبي، عن عمرو بن سلمة بن حرب: إنّ عليّا كان يوقف المولي بعد أربعة أشهر حتي يفي ء أو يطلّق؛ «3»

______________________________

(1). فقه الرضا، ص 248، باب 35؛ بحار الانوار (به نقل از: فقه الرضا)، ج 101، ص 170، ح 5؛ مستدرك الوسائل، ج 15، ص 403، ح 4.

(2). مسند زيد، ص 296.

(3). مؤتلف و مختلف، ج 2، ص 714؛ سنن دارقطني، ج 4، ص 61، ح 147؛ نك: بحار الانوار، ج 101، ص 170؛ مستدرك الوسائل، ج 15، ص 403؛ سنن الكبري، ج 7، ص 376؛ مسند شافعي، ج 8، ص 426؛ اختلاف العلماء، ص 183؛ نيل الاوطار، ج 6، ص 256؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 6، ص 457.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 289

علي «مولي» را پس از چهار ماه توقيف مي كرد تا رجوع كند يا طلاق دهد.

10. أخبرنا القاضي أبو بكر أحمد بن الحسن الحرشي، حدّثنا أبو العباس محمد بن يعقوب الأصم، أخبرنا الربيع بن

سليمان، أخبرنا الشافعي، أخبرنا ابن عيينة، عن أبي إسحاق الشيباني، عن الشعبي، عن عمرو بن سلمة، قال: شهدت عليا أوقف المولي؛ «1»

عمرو بن سلمه روايت كرده كه علي را ديدم كه ايلاءكننده را بازداشت كرد.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ صدوق: ايلاء، يعني مرد به زنش بگويد: به خدا سوگند! تو را خشمگين خواهم كرد و تا فلان وقت با تو همبستر نمي شوم. در اين صورت چهار ماه كه گذشت اگر بازگشت- يعني با زنش مصالحه كرد و همبستر شد- خداوند آمرزنده و مهربان است و اگر از جماع امتناع ورزيد، به او گفته مي شود طلاق بده؛ اگر داد [مشكلي نيست] وگرنه در اتاقكي از ني زنداني مي شود و در خوردن و آشاميدن در تنگنا قرار مي گيرد تا طلاق دهد. «2»

2. شيخ طوسي: ايلاء در لغت عبارت است از: قسم خوردن براي هر چيزي و در شرع در مورد خاصّي استعمال شده كه مرد سوگند بخورد با زنش همبستر نشود … تا اينكه مي گويد: اگر طلاق داد سخني نيست و اگر از طلاق امتناع ورزيد و وقت گذراني كرد، از نظر ما، حاكم وي را زنداني مي كند و به او فشار مي آورد تا رجوع كند يا طلاق دهد و كسي نمي تواند او را طلاق بدهد. برخي گفته اند: طلاق مي دهد و بعضي گفته اند: با انقضاي عدّه، طلاق خود به خود واقع مي شود. «3»

3. همو: اگر پس از چهار ماه از رجوع و طلاق امتناع ورزيد و وقت گذراني كرد جايز نيست [حاكم] طلاق دهد، ولي سخت گيري و زنداني اش مي كند تا زن را طلاق دهد يا رجوع كند و حاكم نمي تواند خود، طلاق را اجرا كند. «4»

4. همو: ايلاء اين است كه

مرد سوگند بخورد به خداوند متعال كه با زنش همبستر نشود و به سوگند خود باقي بماند. اگر چنين كرد زن اختيار دارد صبر كند و با او بسازد و اگر خواست به حاكم شكايت كند. اگر مرد حاضر شد كفّارۀ قسم بدهد و با زنش مصالحه

______________________________

(1). موضح الاوهام، ج 1، ص 332.

(2). مقنع، ص 351.

(3). مبسوط، ص 114 و 123 و 133.

(4). خلاف، ج 4، ص 515، مسألۀ 8 و نك: ج 4، ص 528، مسألۀ 7.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 290

كند، زن ديگر حقّي ندارد، ولي اگر بر حرف خود باقي بود و حاضر به همبستري نشد حاكم او را ميان كفّاره دادن و بازگشت به همسرش و ميان طلاق دادن مخيّر مي كند، اگر از هر دو، سرباز زد و بر اذيّت و آزار به زن باقي ماند، حاكم وي را در اتاقكي از ني زنداني مي كند و در خوردن و آشاميدن سخت گيري مي كند تا به امر خدا گردن نهد. «1»

5. ابو الصلاح حلبي: … اگر امتناع ورزيد، در خوردن و آشاميدن بر او سخت گيري مي شود تا رجوع كند. «2»

6. سلّار بن عبد العزيز: … اگر بر سوگند خود پابرجا بود و از رجوع خودداري كرد او را ملزم به طلاق مي كند و اگر، نه طلاق داد و نه رجوع كرد او را زنداني مي كند و در خوردن و آشاميدن بر وي سخت مي گيرد تا مصالحه كند يا طلاق دهد. «3»

7. قاضي ابن برّاج: اگر از رجوع به زن و طلاق هر دو خودداري كرد و بر اضرار باقي ماند حاكم در خوردن و آشاميدن بر وي سخت مي گيرد و

گفته شده حاكم وي را در اتاقكي از ني زنداني مي كند تا به امر خداوند متعال گردن نهد و به زنش رجوع كند يا طلاق دهد. «4»

8. علي بن حمزه: ايلاء در صورتي است كه … و اگر از هر دو امتناع ورزيد حاكم او را در اتاقكي از ني زنداني مي كند تا رجوع كند يا طلاق دهد. «5»

9. راوندي: وقتي مرد سوگند خورد با زنش همبستر نشود زن اختيار دارد تا آخر صبر كند يا به حاكم شكايت برد. اگر زن دادخواست، حاكم مرد را پس از شكايت زن، چهار ماه مهلت مي دهد تا براي زن چاره اي انديشد. پس اگر كفّاره داد و مراجعه كرد [مشكلي نيست] وگرنه پس از آن حاكم او را مخيّر مي كند يا كفّاره دهد و رجوع كند يا طلاق دهد.

پس اگر بر زيان رساني به زن ادامه داد حاكم وي را زنداني مي كند و در خوردن و آشاميدن بر وي سخت مي گيرد تا به امر خدا گردن نهد و كفّاره دهد و رجوع كند يا طلاق دهد. «6»

10. ابن زهره: … در ايلاء … اگر امتناع ورزيد، در تصرفات و خوردن و آشاميدن بر او سخت گيري مي شود تا يكي از آن دو را كه خواست، انجام دهد. «7»

______________________________

(1). نهايه، ص 529.

(2). كافي في الفقه، ص 302.

(3). مراسم، ص 159.

(4). مهذّب البارع، ج 2، ص 302.

(5). وسيله، ص 336.

(6). فقه القرآن، ج 2، ص 202.

(7). غنية النزوع، ص 365.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 291

11. محقق حلّي: … اگر بر امتناع اصرار ورزيد و پس از سپري شدن مدت، زن از او شكايت كرد، حاكم وي را ميان رجوع

و طلاق مخيّر مي كند؛ اگر خودداري كرد زنداني اش مي كند و در خوردن و آشاميدن بر وي سخت مي گيرد تا كفّاره دهد و رجوع كند يا طلاق دهد. «1»

12. همو: … اگر از هر دو كار سرباز زد، زنداني مي شود و به او فشار مي آيد تا رجوع كند يا طلاق دهد. «2»

13. علّامه حلّي: … اگر از هر دو كار خودداري كرد به زندان مي افتد و در خوردن و آشاميدن بر او سخت گيري مي شود تا طلاق دهد يا رجوع كند. «3»

14. فخر المحققين (پسر علّامه حلّي در حاشيۀ گفتار پدرش در قواعد الاحكام): اين همان است كه رأي امام المجتهدين، پدرم- قدس سرّه- بر آن قرار گرفت و من به آن فتوا مي دهم. «4»

15. فاضل مقداد: وقتي كه ايلاء به صورت مذكور انجام گرفت، اگر زن صبر كرد سخني نيست و اگر به حاكم شكايت برد، به مرد دستور مي دهد كفّاره دهد و رجوع كند، اگر امتناع ورزيد چهار ماه به او مهلت مي دهد، سپس او را ملزم به طلاق يا رجوع و كفّاره مي كند. اگر از هر دو سرباز زد وي را به زندان مي افكند و در خوردن و آشاميدن بر او سخت مي گيرد. «5»

16. شهيد ثاني: اگر از هر دو كار خودداري كرد، حاكم از طرف او طلاق نمي دهد؛ چون طلاق به دست شوهر است، بلكه وي را زنداني و تعزير مي كند و در خوردن و آشاميدن بر او سخت مي گيرد؛ به گونه اي كه عادتا نمي توان بر آن صبر كرد … «6»

17. سيّد علي طباطبائي (پس از نقل كلام مختصر النافع): بدون هيچ گونه خلافي در مسأله. «7»

18. شيخ محمد حسن نجفي (پس از

نقل كلام شرائع الاسلام): بدون هيچ گونه

______________________________

(1). مختصر النافع، ص 207.

(2). شرائع الاسلام، ج 3، ص 86.

(3). قواعد الاحكام، ج 2، ص 88.

(4). ايضاح الفوائد، ج 3، ص 423.

(5). كنز العرفان، ج 2، ص 292.

(6). مسالك الافهام، ج 10، ص 143.

(7). رياض المسائل، ج 12، ص 411.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 292

خلافي در مسأله. «1»

19. سيّد ابو الحسن اصفهاني: در ايلاء … پس اگر يكي را انجام داد [مشكلي نيست] وگرنه بر او سخت مي گيرند و [حاكم او را] زنداني مي كند تا يكي را برگزيند. «2»

20. آية اللّه خوئي: وقتي زن شكايت كرد حاكم مرد را از زمان شكايت چهار ماه مهلت مي دهد. اگر بازگشت و پس از وطي، كفّاره داد [مشكلي نيست] وگرنه او را ملزم به طلاق يا رجوع و كفّاره مي كند و در خوردن و آشاميدن بر وي سخت مي گيرد. «3»

21. آية اللّه گلپايگاني: مولا اگر پس از انقضاي مدت از طلاق امتناع ورزيد و رجوع هم نكرد، امام او را زنداني مي كند و بر وي سخت مي گيرد. «4»

آراي ديگر مذاهب

22. شافعي: در اين مسأله دو قول است: … قول دوم: با زندان بر او سخت گرفته مي شود تا رجوع كند يا طلاق دهد. «5»

23. ابو عيسي: وقتي چهار ماه گذشت اهل علم در آن اختلاف كرده اند: برخي اهل علم از اصحاب پيامبر و ديگران گفته اند: وقتي چهار ماه گذشت توقيف مي شود، كه يا رجوع مي كند يا طلاق مي دهد. اين قول مالك بن انس، شافعي، احمد، اسحاق، ابو ثور و ابو عبيد است. برخي ديگر از اصحاب پيامبر و ديگران گفته اند: هرگاه چهار ماه گذشت اين طلاق بائن است. اين

قول سفيان ثوري و اهل كوفه است. «6»

24. فيروزآبادي: وقتي مدت منقضي شد و زن درخواست رجوع كرد، مرد توقيف و از او خواسته مي شود رجوع كند. «7»

25. ابن رشد: اگر از رجوع و طلاق امتناع ورزيد، آيا قاضي طلاق مي دهد يا اينكه

______________________________

(1). جواهر الكلام، ج 33، ص 315.

(2). وسيلة النجاه (چاپ سنگي)، ص 390؛ و مانند آن در: تحرير الوسيله، ج 2، ص 321 و تعليقات والد بزرگوارم بر وسيلة النجاة، ص 390.

(3). منهاج الصالحين، ج 2، ص 348.

(4). مجمع المسائل، ج 3، ص 209.

(5). الامّ، ج 8، ص 200.

(6). سنن ترمذي، ج 3، ص 505، باب 21؛ مروزي، اختلاف العلماء، ص 183؛ نك: تفريع، ج 2، ص 93 (در اين كتاب، اين باب با تفصيل آمده است).

(7). تنبيه، ص 185.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 293

زنداني مي شود تا خود طلاق دهد؟ مالك گفته است: قاضي طلاق را اجرا مي كند و اهل ظاهر گفته اند: زنداني مي شود تا خود، او را طلاق دهد. «1»

26. ابن قدامه: خلاصۀ مطلب اينكه چهار ماه به مولي مهلت داده مي شود چنان كه خدا فرموده است و چيزي از او خواسته نمي شود. وقتي كه چهار ماه گذشت و زنش شكايت پيش حاكم برد او را توقيف مي كند و دستور رجوع مي دهد. اگر امتناع ورزيد به او دستور مي دهد طلاق دهد و با صرف گذشت مدت [چهار ماه]، زنش مطلّقه نمي شود. «2»

27. احمد بن يحيي: … زنداني مي شود تا اينكه طلاق دهد يا آن كه قدرت وطي دارد رجوع كند. «3»

2. حبس «مظاهر» كه از رجوع يا طلاق امتناع مي ورزد

اشاره

شيخ طوسي در تهذيب الاحكام از امام صادق- عليه السلام- نقل كرده «مظاهر» ي كه از رجوع يا

طلاق امتناع ورزد، زنداني مي شود.

جمعي از فقيهان به اين حكم فتوا داده اند همانند سيّد علي طباطبائي در رياض المسائل، فاضل هندي در كشف اللثام، فاضل مقداد در كنز العرفان و شيخ محمد حسن نجفي در جواهر الكلام. از معاصران: سيّد ابو الحسن اصفهاني در وسيلة النجاة، امام خميني- رحمه اللّه- در تحرير الوسيله، آية اللّه گلپايگاني- رحمه اللّه- در وسيله و مرحوم والد- رحمه اللّه-. چنان كه برخي ديگر به سخت گيري در خوردن و آشاميدن، فتوا داده اند كه شايد مفهوم آن حبس باشد؛ زيرا سخت گيري، ملازم اين است كه در زندان باشد.

اين فتوا از اهل سنّت در عيون الازهار نقل شده و رأي مذهب حنفي است، چنان كه در الفقه علي المذاهب الاربعه آمده است.

روايات

1. محمد بن أحمد بن يحيي، عن محمد بن الحسن، عن وهيب بن حفص، عن أبي بصير، قال:

سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل ظاهر من امرأته؟ قال: إن أتاها فعليه عتق رقبة أو صيام شهرين متتابعين أو

______________________________

(1). بداية المجتهد، ج 2، ص 102.

(2). مغني، ج 7، ص 318.

(3). عيون الازهار، ص 234.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 294

إطعام ستّين مسكينا، و إلّا ترك ثلاثة أشهر، فإن فاء و إلّا أوقف حتي يسأل: أ لك حاجة في امرأتك أو تطلّقها؟ فإن فاء فليس عليه شي ء و هي امرأته، فإن طلّق واحدة فهو أملك برجعتها؛ «1»

ابو بصير گفت: از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم: حكم مردي كه زنش را «ظهار» كرده چيست؟ فرمود: اگر با او همبستر شد بايد بنده اي آزاد كند يا دو ماه پي درپي روزه بگيرد يا به شصت مسكين غذا دهد وگرنه سه ماه آزاد

گذاشته مي شود، اگر رجوع كرد [مشكلي نيست] وگرنه توقيف و از او پرسيده مي شود: زنت را مي خواهي يا طلاقش مي دهي؟ اگر رجوع كرد اشكالي ندارد و وي، زن اوست و اگر يك بار طلاق داد، باز او به رجوع اولويت دارد.

نظر نگارنده: از حبس، تعبيرات مختلفي مي شود كه شايد همه يك معنا داشته باشند؛ مانند وقف، ايقاف، حصر، اثبات، اقرار و امساك، گرچه مشهور و مصطلح همان سجن و حبس است. بنابراين كلمۀ «أوقف» در گفتار امام از موارد سجن به حساب مي آيد؛ چون به معناي حبس است.

آراي فقيهان شيعه (تصريح به حبس)

1. علّامه حلّي: … اگر سه ماه گذشت و يكي را انتخاب نكرد حاكم او را زنداني مي كند و در خوردن و آشاميدن سخت مي گيرد تا يكي را برگزيند. «2»

2. فاضل مقداد: اگر ظهار با همۀ شرطهايش تحقق پيدا كرد در صورتي كه زن بسازد، سخني نيست، ولي اگر به حاكم شكايت برد وي را مي خواهد و مخيّر مي سازد ميان نگه داشتن يا طلاق دادن. اگر يكي را انتخاب كرد [سخني نيست] … و اگر، از هر دو خودداري كرد سه ماه فرصت مي دهد و دوباره او را احضار و همان خواسته را تكرار مي كند اگر بر حرف خود اصرار داشت وي را به زندان مي اندازد و در خوردن و آشاميدن بر او سخت مي گيرد تا يكي را انتخاب كند. «3»

3. سيّد علي طباطبائي: … اگر يكي را انتخاب نكرد زنداني مي شود و در خوردن و آشاميدن بر او سخت مي گيرند و به اندازۀ سدّ رمق به او مي دهند تا رجوع كند يا طلاق دهد.

يا يكي از دو كار را انجام مي دهد و مجبور به يكي از دو

كار نخواهد شد، بلكه مخيّر بين آن

______________________________

(1). تهذيب الاحكام، ج 8، ص 24، ح 55؛ نك: مصنّف عبد الرزاق، ج 6، ص 439.

(2). قواعد الاحكام، ج 2، ص 186.

(3). كنز العرفان، ج 2، ص 290.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 295

دو مي شود و در اين امور، هيچ مخالفتي نشده، بلكه از ظاهر كلام گروهي اجماع فهميده مي شود و اجماع حجّت است. «1»

4. فاضل هندي: … اگر آن چند ماه گذشت و يكي را انتخاب نكرد حاكم وي را زنداني مي كند و در غذا و آب بر او سخت مي گيرد. «2»

5. شيخ محمد حسن نجفي: … اگر مدت منقضي شد و يكي را انتخاب نكرد وي را زنداني مي كند و در غذا و آب بر او سخت مي گيرد تا يكي را برگزيند. «3»

6. سيّد ابو الحسن اصفهاني: اگر زني كه ظهار شده صبر كرد، اعتراضي به مرد نخواهد شد، ولي اگر زن به حاكم شكايت برد وي را ميان كفّاره و رجوع يا طلاق مخيّر مي كند. اگر يكي را انتخاب كرد [مشكلي نيست] وگرنه وي را از زمان شكايت سه ماه مهلت مي دهد. اگر اين مدت منقضي شد و يكي را انتخاب نكرد حاكم او را زنداني مي كند و در غذا و آب بر او سخت مي گيرد تا يكي را برگزيند و [حاكم] او را به يكي از آن دو مجبور نخواهد كرد و طلاق هم از طرف او واقع نمي شود. «4»

آراي فقيهان شيعه (عدم تصريح به حبس)

1. ابو الصلاح حلبي: … اگر امتناع ورزيد، [حاكم] سه ماه به او مهلت مي دهد، اگر به امر خداوند متعال گردن نهاد [سخني نيست] وگرنه در غذا و آب بر او سخت

مي گيرد تا به امر خداوند سبحان گردن نهد يا طلاق دهد يا رجوع كند و كفّاره بپردازد. «5»

2. محقق حلّي: اگر زني كه ظهار شده صبر كند حرفي نيست، ولي اگر به حاكم شكايت كرد مرد را ميان كفّاره و رجوع يا طلاق مخيّر مي كند و از زمان شكايت، سه ماه به او مهلت مي دهد اگر مدت منقضي شد و يكي را انتخاب نكرد در غذا و آب بر او سخت مي گيرد تا يكي را برگزيند. «6»

______________________________

(1). رياض المسائل، ج 12، ص 401.

(2). كشف اللثام، ج 1، ص 159 و مثل آن در: مجلسي اوّل، فقه، ص 160.

(3). جواهر الكلام، ج 33، ص 164.

(4). وسيلة النجاة (چاپ سنگي)، ص 389؛ نك: تحرير الوسيله، ج 2، ص 318؛ وسيلة النجاة (با تعاليق آية اللّه گلپايگاني)، ج 3، ص 269؛ و تعليق مرحوم آية اللّه والد، ص 389؛ منهاج الصالحين، ج 2، ص 346.

(5). كافي في الفقه، ص 303.

(6). شرائع الاسلام، ج 3، ص 66؛ نك: نهايه، ص 526؛ خلاف، ج 2، ص 528؛ سرائر، ج 2، ص 712؛ مهذّب البارع، ج 2، ص 300؛ غنية النزوع، ص 365؛ مختصر النافع، ص 206؛ تحرير الاحكام، ج 2، ص 62؛

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 296

نظر نگارنده: شكي نيست كه پس از انقضاي مدت، واجب است [مظاهر] زنداني شود چنان كه جماعتي از فقيهان ما بدان تصريح كرده اند و دليل آن اضافه بر روايات، اين است كه مورد از حقوق الناس است و تحصيل آن بر حبس توقف دارد. شهيد هم در قواعد و فوائد تصريح كرده است: ضابطۀ حبس، اين است كه تحصيل حق متوقف

بر آن باشد. «1»

شايد مقصود كساني كه فتوا داده اند بايد بر او سخت گيري كرد، همان حبس باشد؛ زيرا معمولا با حبس امكان سخت گيري هست.

آراي ديگر مذاهب

1. احمد بن يحيي: زوجه حق دارد بخواهد تحريم از بين برود. پس اگر طلاقش نداد به دليل اين حق، زنداني مي شود. «2»

2. جزيري: … حنفيه در اين صورت دو رأي دارند: عده اي از آن ها مي گويند:

گرچه قاعده حكم مي كند كه نمي شود مرد را بيش از يك بار در عمر، مجبور به جماع كرد و در نتيجه نمي شود مظاهر را مجبور به كفّاره كرد تا با جماع، جلو زيان به همسرش را بگيرد، ولي از اين جهت كه ظهار گناه است و خداوند متعال آن را تحريم كرده و براي پيش گيري از آن، حدّ دنيوي قرار داده است، بر قاضي واجب است كه وي را در مرحلۀ اوّل با زنداني كردن، به دادن كفّاره ملزم كند و اگر انجام نداد او را مي زند تا كفّاره بپردازد يا طلاق دهد … «3»

نظر نگارنده: در قسمت اوّل كلام ايشان، جاي بحث و اشكال است.

3. حبس امتناع كننده از تعيين زوجه يا زوجات

اشاره

يكي از موارد حبس از نظر ما اين است: اگر مشركي كه بيش از چهار زن دارد، مسلمان شود و همه آن ها را نگه دارد با توجه به جايز نبودن نكاح بيش از چهار زن، حاكم وي را مجبور مي كند [كه بقيه را ترك كند]. اگر امتناع ورزيد او را حبس مي كند تا از ميان آنان [به تعداد مجاز] برگزيند و- تا آنجا كه ما اطلاع داريم- افراد ذيل فتوا به اين حكم داده اند: شيخ

______________________________

- كنز العرفان، ج 2، ص 290؛ جواهر الكلام، ج 33، ص 164؛ مناهج المتقين، ص 389.

(1). قواعد و فوائد، ج 2، ص 192.

(2). عيون الازهار، ص 231.

(3). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 4، ص 505.

حقوق زنداني و موارد زندان در

اسلام، ص: 297

طوسي در مبسوط، علّامه حلّي در تذكرة الفقهاء، شهيد اوّل در قواعد الاحكام، فاضل مقداد در نضد القواعد و قرافي از اهل سنّت در فروق. در اين مورد هيچ نصّي وجود ندارد، ولي شايد علت آن اين باشد كسي كه امتناع مي ورزد از اقدام واجبي كه نيابت پذير نيست، استحقاق حبس پيدا مي كند چنان كه شهيد در قواعد به آن تصريح كرده است.

آراي فقيهان شيعه

شيخ طوسي (قدس سره) در مبسوط از صفحۀ 220- 232 فصلي دربارۀ ازدواج مشركان، گشوده است كه بخشي از مسائل و فروع آن چنين است:

1. اگر اسلام آورد در حالي كه هشت زن داشت و آن ها هم با او مسلمان شدند، لازم است چهار تن را برگزيند و از بقيه جدا شود. اگر انجام داد [مسأله اي نيست] وگرنه حاكم وي را بر اين كار مجبور مي سازد؛ چون مسلمان نمي تواند بيش از چهار زن بگيرد و نه بيش از چهار زن نگه دارد، و حاكم مي تواند او را به عنوان تعزير در ترك واجب حبس كند. اگر انجام داد [مشكلي نيست] وگرنه وي را از حبس بيرون مي آورد و او را با زدن، تعزير مي كند باز اگر انجام داد [سخني نيست] وگرنه او را به حبس بازمي گرداند و كتك مي زند تا انتخاب كند؛ زيرا اين انتخاب، حق است و به همين جهت بايد عملي شود. «1»

2. همو: اين در صورتي است كه وي مسلمان شود و زن ها اهل كتاب باشند و كتابي باقي بمانند يا همراه او مسلمان شوند يا اينكه زن ها بت پرست و مجوسي باشند و اسلام بياورند. امّا اگر بر شرك باقي بمانند جايز نيست از آن ها، زن انتخاب كند؛

چون مسلمان نمي تواند بت پرست و مجوسي را به زني بگيرد. البته مسأله اختلافي است. «2»

3. علّامه حلّي: مسأله: وقتي كافر با بيش از چهار زن اسلام آورد و زنان با او يا پس از او، پيش از عدّه، اسلام آوردند يا همچنان اهل كتاب باقي ماندند، به سبب اسلام آوردن، زايد بر چهار زن از او جدا مي شوند و لازم است وي چهار زن را مشخص كند؛ چون پيامبر اكرم به غيلان بن سلمه ثقفي فرمود: از ايشان چهار تن را برگزين و از باقي جدا شو.

پيامبر وي را امر كرد كه انتخاب كند و امر، دلالت بر وجوب مي كند و ديگر اينكه اگر چهار تن را انتخاب نكرد به ازدواج پس از اسلام بايد تن دهد كه در آن [بيش از چهار تن]

______________________________

(1). مبسوط، ج 4، ص 231؛ نك: جامع للشرائع، ص 433.

(2). مبسوط، ج 4، ص 220.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 298

جايز نيست؛ زيرا مسلمان همان طور كه جايز نيست بيش از چهار زن بگيرد، جايز نيست بيش از چهار زن نگه دارد. اگر چهار تن را برگزيد [كه مقصود حاصل شده است] وگرنه حاكم وي را حبس مي كند تا به دليل ترك واجب تعزير شود. اگر با زندان، باز اصرار ورزيد، او را بيرون مي آورد و به آنچه صلاح مي داند با زدن يا چيز ديگر تعزير و حد را اجرا مي كند. اگر انجام داد [كه مشكل حل است] وگرنه به زندان برمي گرداند و مي زند تا برگزيند؛ زيرا اين حقّي است كه جز از اين راه به دست نمي آيد. «1»

4. شهيد اوّل: ضابطۀ حبس اين است كه تحصيل حق بدان بستگي داشته

باشد و در چند مورد است: … كسي كه از انجام دادن عملي كه بر گردن اوست و نيابت پذير نيست، امتناع ورزد؛ مثل مشخص كردن زن انتخابي و زن مطلّقه … «2»

آراي ديگر مذاهب

5. قرافي مالكي: كسي كه از اقدام واجبي كه نيابت پذير نيست، خودداري ورزد، زنداني مي شود؛ مثلا كسي كه اسلام بياورد در حالي كه با دو خواهر يا يك زن و دخترش يا با ده زن ازدواج كرده است و حاضر نيست يكي را انتخاب كند … «3»

نظر نگارنده: در مقام، دليل خاصّي وجود ندارد، بلكه اين، از موارد تعزير بر ترك واجب و ارتكاب حرام است و بر اين اساس قرار دارد كه تعزير شامل حبس هم بشود چنان كه نظر علّامه در تذكرة الفقهاء، تحرير الاحكام و قواعد الاحكام چنين است و در بخش دوم اين كتاب بدان اشاره مي شود.

4. حبس يكي از دو زوج (مرد) خودداري كننده از طلاق

علّامه حلّي در قواعد الاحكام تنها كسي است كه احتمال حبس داده است در موردي كه دو ولي، يك زن را براي مردي عقد كرده باشند و معلوم نباشد كدام عقد مقدّم بوده است و هر دو مرد از طلاق خودداري كنند. در اينجا علّامه احتمال زندان داده است تا طلاق دهند، چنان كه احتمال فسخ حاكم يا زن را داده است. وي گفته است:

______________________________

(1). تذكرة الفقهاء (چاپ سنگي)، ج 2، ص 656 و مانند آن در: تحرير الاحكام، ج 2، ص 19؛ نك: قواعد الاحكام، ج 2، ص 21؛ نك: اسد الغابة، شرح حال «غيلان»، ج 4، ص 172؛ اقضية رسول اللّه، ص 191.

(2). قواعد و فوائد، ج 2، ص 193 و مانند آن در: فاضل مقداد، نضد القواعد الفقهيه، ص 499.

(3). فروق، ج 4، ص 80.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 299

1. در اين مسأله كه دو ولي، زني را براي دو مرد عقد كنند و معلوم نباشد كدام جلوتر

بوده، اگر هر دو از طلاق خودداري كردند احتمال حبس هر دو و احتمال فسخ حاكم يا زن، داده مي شود. «1»

2. فخر المحققين (در شرح بر قواعد الاحكام): اگر هر دو از طلاق خودداري كردند احتمال حبس هر دو مي رود؛ چون طلاق بر هر دو واجب است و اين دو از اداي حقّ شخصي كسي كه درخواست حق خود را كرده، امتناع ورزيده اند؛ پس مانند ساير حقوق است و براي تحصيل آن بايد حبس شوند و احتمال فسخ حاكم نيز مي رود؛ زيرا جايز نيست به طلاق مجبور شوند و احتمال فسخ زن داده مي شود؛ چون براي زن در صورتي كه مرد معيوب باشد، مثل اينكه مقطوع الذكر باشد، فسخ جايز است و در اينجا به طريق اولي است؛ چون زني كه شوهرش مقطوع الذكر است از برخي حقوق محروم مي شود، ولي در اينجا از همۀ حقوق محروم است.

به نظر من (فخر المحققين) احتمال دارد زن و شوهر هر دو حقّ فسخ داشته باشند چنان كه شوهر در صورتي كه زنش داراي عيب رتق [به هم آمدن فرج كه مانع وطي شود] باشد فسخ مي كند و بالعكس [اگر مرد عيب خاصّي داشته باشد زن فسخ مي كند] و از نظر من اولي اين است كه حاكم، فسخ مي كند؛ چون او وليّ كسي است كه از طلاق خودداري مي كند و اين مسأله، چون اجتهادي است و در آن اشكال و التباس است، به دقت و اجتهاد كافي احتياج دارد. «2»

5. حبس زوج و ولي به دليل ترك نفقه

اشاره

رواياتي دربارۀ حبس زوج به علت ترك نفقه وارد شده است. در رواياتي كه از غير شيعه رسيده حتي در صورت اعسار (فقر) هم، به مانند ترك نفقۀ

فرزند حبس وارد شده است.

دربارۀ حبس زوج موسر (ثروتمند)، شيخ طوسي در مبسوط و خلاف، محقق در شرائع الاسلام و علّامه در تحرير الاحكام، فتوا داده اند، ولي شيخ بنابر نقل مختلف توقف كرده است.

______________________________

(1). قواعد الاحكام، ج 2، ص 8.

(2). ايضاح الفوائد، ج 3، ص 38.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 300

از معاصران كسي نديدم كه به حبس فتوا داده باشد. آري، برخي گفته اند: حاكم يا مؤمنان عادل او را وادار مي سازند. برخي ديگر گفته اند: حاكم وي را به يكي از دو كار، انفاق يا طلاق ملزم مي كند و اگر انجام نداد حاكم از طرف وي طلاق مي دهد. رأي بسياري از اهل سنّت نيز در اين مورد، حبس است.

امّا در مورد نفقۀ نزديكان و عبد، علّامۀ حلّي در قواعد الاحكام و تحرير الاحكام تصريح كرده است كه در صورت امتناع، زنداني مي شود؛ امّا از نظر [اهل] سنّت، ظاهر عبارت مبسوط سرخسي و عيون الازهار و شرح منتهي الارادات و سبل السلام و … نيز، حبس در صورت امتناع است.

روايات

1. أخبرنا عبد اللّه، أخبرنا محمد، حدّثني موسي، قال: حدّثنا أبي، عن أبيه، عن جدّه جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جدّه، عن علي عليهما السّلام: إنّ امرأة استعدت عليّا عليه السّلام علي زوجها، فأمر علي عليه السّلام بحبسه، و ذلك الزوج لا ينفق عليها إضرارا بها، فقال الزوج: احبسها معي، فقال علي عليه السّلام: ذلك لك، انطلقي معه؛ «1»

زني از علي- عليه السلام- عليه شوهرش دادخواست. علي- عليه السلام- دستور داد وي را زنداني كنند. اين زوج، نفقۀ زوجه اش را نمي داد تا به وي زيان رساند. زوج به علي- عليه السلام- گفت: زنم

را با من حبس كن. علي- عليه السلام- فرمود: اين حقّ توست.

[و خطاب به زن گفت:] همراه او برو.

2. أخبرنا عبد اللّه، أخبرنا محمد، حدّثني موسي، قال: حدّثنا أبي، عن أبيه، عن جدّه جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جدّه، عن علي عليه السّلام قال: يجبر الرجل علي النفقة علي امرأته، فإن لم يفعل حبس …؛ «2»

علي- عليه السلام- فرمود: مرد براي نفقۀ زن اجبار مي شود، اگر انجام نداد حبس مي شود …

3. حدّثني زيد بن علي، عن أبيه، عن جدّه، عن علي- رضي اللّه عنهم- إنّه كان يحبس في النفقة في الدين و في القصاص و في الحدود و في جميع الحقوق؛ «3»

______________________________

(1). جعفريات، ص 108، مستدرك الوسائل (به نقل از: جعفريات)، ج 13، ص 432، ح 3.

(2). همان، ج 15، ص 157، ح 3.

(3). مسند زيد، ص 265.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 301

حضرت علي- عليه السلام- به دليل نفقه، وام، قصاص، حدود و همۀ حقوق، حبس مي كرد.

4. محمد بن علي بن محبوب، عن بنان، عن أبيه، عن عبد اللّه، عن السكوني، عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن علي عليه السّلام: إنّ امرأة استعدت علي زوجها أنّه لا ينفق عليها و كان زوجها معسرا، فأبي علي عليه السّلام أن يحبسه، فقال: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً «1»؛ «2»

زني از علي- عليه السلام- دادخواست كه شوهرش نفقۀ او را نمي دهد و شوهرش نادار بود. علي- عليه السلام- او را حبس نكرد و فرمود: «به درستي كه با هر دشواري، آساني است».

اين روايت را شيخ در تهذيب الاحكام نيز نقل كرده با اين سند: از ابن قولويه از پدرش از سعد از احمد بن

محمد بن عيسي از پدرش از عبد اللّه بن مغيره از سكوني … «3»

مجلسي اوّل گفته است: … از جمله روايات، روايتي است كه شيخ آن را در روايات صحيح از عبد اللّه بن مغيره از سكوني … نقل كرده است … سپس گفته است: «استعدت؛ يعني ياري خواست». «4»

مجلسي دوم گفته است: مشهور، روايت را ضعيف مي دانند و پدرم علّامه- تغمّده اللّه بالغفران- فرموده است: حديث دلالت مي كند در صورت فقر، به حبس نمي افتد و عقد فسخ نمي گردد. «5»

5. عن ابن جريج، عن عمرو بن شعيب، عن سعيد بن المسيّب: إنّ عمر حبس عصبة صبيّ أن ينفقوا عليه، الرجال دون النساء؛ «6»

عمر خويشان طفلي را حبس كرد تا نفقۀ او را بدهند البته مردان را نه زنان.

6. روي عبد اللّه بن الحسن العنبري: إن الزوج إذا أعسر عن النفقة، حبسه الحاكم حتي يجدها؛ «7»

______________________________

(1). انشراح (94) آيۀ 6.

(2). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 499، ح 44؛ وسائل الشيعة (به نقل از: تهذيب الاحكام)، ج 13، ص 148، ح 2؛ نك: كافي، ج 5، ص 512، ح 7؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 279.

(3). تهذيب الاحكام، ج 7، ص 454؛ جعفريات، ص 108؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: جعفريات) ج 15، ص 218، ح 5؛ جامع احاديث الشيعة، ج 21، ص 454.

(4). روضة المتقين، ج 6، ص 84.

(5). ملاذ الاخيار، ج 10، ص 205.

(6). محلّي، ج 10، ص 102.

(7). نيل الاوطار، ج 5، ص 326.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 302

اگر زوج نتوانست نفقه بدهد، حاكم وي را حبس مي كند تا توانا شود.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: در صورتي كه زوج توانا

باشد نفقه بدهد ولي ندهد، حاكم وي را موظف به اداي نفقۀ زن مي كند اگر نداد، او را وادار مي سازد. اگر زير بار نرفت وي را به حبس مي افكند تا بر زوجه انفاق كند. «1»

2. همو: وقتي نفقه، نفقۀ روزانه يا مخارج اضافه بر يك روز، براي زوجه يا ديگر منسوبان بر مرد واجب شد و مرد از دادن آن خودداري كرد، حاكم وي را ملزم مي كند بدهد، اگر نداد، او را حبس مي كند، اگر بازهم نداد در صورتي كه چيزي از جنس نفقه دارد [حاكم برمي دارد و] به واجب النفقه مي دهد و اگر از غير جنس باشد آن را از طرف او مي فروشد و به واجب النفقه مي دهد. شافعي هم همين نظر را داده است. ابو حنيفه گفته است: اگر از جنس نفقه چيزي داشته باشد مي دهد وگرنه او را حبس مي كند … «2»

3. محقق حلّي: اگر در پرداخت نفقۀ واجب، تعلل ورزيد، حاكم وي را مجبور مي سازد، اگر خودداري كرد او را حبس مي كند. «3»

4. علّامه حلّي (در بحث ناتواني مرد در نفقۀ زوجه): دارا اگر در دادن نفقه سستي كرد و نداد، حاكم وي را مجبور مي كند بدهد، اگر خودداري كرد، حبس مي شود تا بدهد. «4»

5. همو: نفقۀ نزديكان از اين جهت كه كمك به رفع احتياج است واجب مي شود …

اگر دارا از انفاق سرباز زد، براي كساني كه واجب النفقه هستند، جايز است اگر دسترسي به حاكم نداشتند، از مال او به اندازۀ احتياج بردارند و اگر دسترسي دارند به او شكايت مي برند و حاكم وي را ملزم به انفاق مي كند. اگر خودداري كرد او را به حبس مي اندازد تا انفاق

كند. «5»

6. همو: اگر آقا [صاحب برده] از دادن نفقه خودداري كرد، ملزم مي شود يا نفقه دهد يا بفروشد و فرقي ميان اقسام برده- قنّ [عبد خالص]، مدبّر [عبدي كه پس از مرگ مولا آزاد

______________________________

(1). مبسوط، ج 6، ص 22؛ نك: نهايه، ص 360.

(2). خلاف، ج 5، ص 129، مسألۀ 32.

(3). شرائع الاسلام، ج 2، ص 353.

(4). تحرير الاحكام، ج 2، ص 49.

(5). همان، ص 50.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 303

مي شود] و امّ ولد [كنيزي كه از مولايش فرزند دارد]- نيست و اگر امتناع ورزيد حاكم وي را حبس مي كند. «1»

7. همو (در مختلف الشيعة در اين مسأله كه زوجه در صورت ناداري زوج، خيار فسخ دارد): ما حبس را واجب نمي دانيم، بلكه قائل به خيار در فسخيم. ما در مورد حبس متوقف هستيم. «2»

8. همو: اگر دارا نفقه را تأخير انداخت حاكم وي را مجبور مي سازد و اگر خودداري كرد زنداني اش مي كند. دربارۀ نفقه خويشان نزديك گفته است: اگر در نفقۀ ايشان تأخير كرد، حاكم وي را وادار مي كند و اگر امتناع ورزيد، او را حبس مي كند. «3»

9. شهيد اوّل: حاكم، كسي را كه از دادن نفقه خودداري مي كند، مجبور مي سازد و اگر مالي دارد حاكم آن را مي فروشد و از آن نفقه را مي دهد. «4»

10. شيخ يوسف بحراني: گفته اند: اگر كسي كه پرداخت نفقه بر او واجب است، تأخير ورزيد، حاكم او را مجبور مي كند، اگر خودداري كرد به زندانش مي افكند. گفته شده است: حاكم مخيّر است ميان حبس و تأديب، تا خود انفاق كند يا اينكه از مال او، اگر مال مشخصي داشته باشد، به مقدار نفقه بردارد و

بدهد و اگر لازم باشد چيزي از ملك و مالش بفروشد، جايز است؛ چون حقّ نفقه، واجب و مثل دين است … «5»

11. شيخ محمد حسن نجفي: … اگر خودداري كرد زندانش مي كند، البته در صورتي كه به دست آوردن مالي كه مخفي كرده به حبس متوقف باشد. «6»

امّا معاصران سخن از حبس نگفته اند، بلكه به اجبار و امر حاكم اكتفا كرده اند:

12. سيّد ابو الحسن اصفهاني: اگر واجب النفقه از انفاق خودداري كرد، حاكم وي را مجبور مي كند و اگر حاكمي وجود ندارد، مؤمنان عادل [اين كار را انجام مي دهند]. «7»

13. آية اللّه خوئي: اگر دارا از انفاق خودداري كند جايز است زن به حاكم شرع

______________________________

(1). همان.

(2). مختلف الشيعة، ج 7، ص 327؛ مسألۀ 238.

(3). قواعد الاحكام، ج 2، ص 56؛ نك: كشف اللثام، ج 1، ص 109.

(4). روضة البهيّه، ج 5، ص 481.

(5). حدائق الناضرة، ج 25، ص 138.

(6). جواهر الكلام، ج 31، ص 388.

(7). وسيلة النجاة، ج 3، ص 365 و مانند آن در: تحرير الوسيله، ج 2، ص 289؛ نجاة العباد، ج 2، ص 388؛ وسيلة النجاة (با تعاليق آية اللّه گلپايگاني)، ج 3، ص 234 و تعاليق مرحوم والد، ص 365.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 304

شكايت كند. حاكم او را به انفاق يا طلاق ملزم مي كند. اگر از هر دو امتناع ورزيد و براي حاكم امكان نداشت از مالش بردارد، مي تواند زن را طلاق دهد و فرقي نمي كند شوهر حاضر باشد يا غايب. «1»

نظر نگارنده: اگر گفتيم: حبس در مورد كسي كه حقوق ديگران را نمي دهد لازم است- چنان كه مسلّم است- اين مورد هم، از موارد حقّ

الناس است پس در صورت دارا بودن و مسامحه در پرداخت، زنداني مي شود. به علاوه، رواياتي در همين زمينه آمده است كه مي تواند دليل و شاهد- اگر چه سندش تمام نيست- باشد. حال اگر امتناع ورزيد بعيد نيست آنچه را آية اللّه خوئي به جهت دفع ضرر گفته است [صحيح باشد]، گرچه علّامه حلّي در مختلف در اين مورد توقف كرده است.

آراي ديگر مذاهب

14. سرخسي: پدر و مادر در مورد [منع] نفقۀ فرزند، حبس مي شوند و نفقه مثل دين نيست؛ چون نفقۀ فرزند به جهت حفظ جان فرزند، تشريع شده است و كسي كه از آن خودداري ورزد مثل كسي است كه قصد جان او را كرده باشد و هر كه قصد جان فرزند خود را كند البته زنداني مي شود. «2»

همو: اگر قاضي نمي داند كه زوج نادار است و زن به دليل [منع] نفقه، درخواست حبس او را كند، در مرتبۀ اوّل قاضي وي را زنداني نمي كند؛ چون حبس، مجازاتي است كه ظالم، سزاوار آن است و در اوّلين مرتبه، ظلم او آشكار نيست پس او را حبس نمي كند؛ ولي به او دستور مي دهد نفقۀ زن را بدهد و به او اطلاع مي دهد كه اگر نداد حبس مي شود.

اگر زن دو بار يا بيشتر شكايت كرد قاضي او را حبس مي كند؛ چون با خودداري از دادن حقّ واجب، ظلم او آشكار شده است. ولي اگر بداند كه زوج نادار است، او را رها مي كند؛ چون نادار مستحقّ فرصتي است تا دارا شود و در خودداري، با وجود ناتواني ظالم نيست- تا اينكه مي گويد: و اگر دارا باشد وي را از حبس آزاد نمي كند تا نفقه و دين

را بپردازد.

دربارۀ مدت حبس، نيز چنين گفته است: وقتي قاضي كسي را به دليل نفقه يا دين، دو ماه يا سه ماه حبس كرد خوب است سراغ او را بگيرد. در بعضي موارد چهار ماه ذكر

______________________________

(1). منهاج الصالحين، ج 2، ص 324.

(2). مبسوط، ج 20، ص 90.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 305

كرده است. در روايت حسن از ابو حنيفه دارد كه مقدار حبس شش ماه است. طحاوي از ابو حنيفه نقل كرده است كه كمترين مدت زندان يك ماه است. نتيجه اينكه در حبس مقدار خاصّي لازم نيست؛ چون حبس براي به تنگ آمدن است و افراد معمولا در اين زمينه با هم فرق دارند. پس نظر قاضي ملاك است تا مرحله اي كه احساس كند با اين مدت واجب النفقه به تنگ آمده و چيزي از اموال را ظاهر مي كند. «1»

15. كندي: حرّ اگر از دادن پوشش و نفقۀ زنش ناتوان باشد، لازم است كه حبس شود تا نفقه بدهد و اين شخص عذري ندارد. اين مثل دين (وام) نيست كه فرصت داشته باشد تا دارا شود و قدرت پيدا كند. «2»

گفته است: اگر نفقۀ زن را نه عبد و نه مولايش هيچ يك ندادند آيا مولا حبس مي شود تا انفاق كند يا طلاق دهد؟ من مي گويم: آري، مولا حبس مي شود تا نفقه دهد يا طلاق گويد. «3»

16. موصلي: پدر براي دين فرزندش حبس نمي شود مگر اينكه از دادن نفقه بر او خودداري ورزد. «4»

17. احمد بن يحيي: پدر به جهت نفقۀ كودك زنداني مي شود، ولي به جهت دين او حبس نمي شود. «5» در باب نفقۀ زوجه گفته است: حاكم از مال غايب

به عنوان كفيل، نفقه مي دهد و از مال متمرّد [هم مي دهد] و وي را حبس مي كند تا به دست آورد. «6»

18. بهوتي: اگر امتناع ورزيد حاكم وي را مجبور مي كند تا بدهد. اگر خودداري كرد، او را به حبس مي افكند يا اينكه از مال او روزانه در صورت امكان برمي دارد و به زن مي دهد؛ چون در موقع خودداري شخص از نفقۀ واجب و ساير ديون، حاكم، قائم مقام وي است و اگر غير از كالا يا ملك، چيز ديگري نيافت آن را مي فروشد و از آن به او نفقه مي دهد. پس اگر مالش را پنهان كرد و حاضر شد حبس بكشد، زن مي تواند عقد را فسخ كند؛ چون در اين صورت همانند شخص معسر، نفقه دادن به زن غير ممكن است. «7»

______________________________

(1). همان، ج 5، ص 188.

(2). مصنّف، ص 53.

(3). همان، ص 217.

(4). اختيار، ج 2، ص 90.

(5). عيون الازهار، ص 469.

(6). همان، ص 241.

(7). شرح منتهي الارادات، ج 3، ص 253.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 306

19. محمد بن اسماعيل صنعاني: قول سوم اين است كه زوج در صورت اعسار، حبس مي شود تا موسر (ثروتمند) شود و اين قول عنبري است. هادويه گفته اند: حبس مي شود تا دنبال مال برود. هر دو قول، مشكل است؛ زيرا واجب، ناهار و شام در وقت خودش است پس در وقت خود واجب است. بنابراين، اگر حبس در خلال وجوب واجب باشد مانع از آن مي شود و نقض غرض است و اگر پيش از آن باشد ديگر وجوبي در كار نيست و چگونه به جهت غير واجب حبس مي شود و اگر پس از آن باشد مثل دين

مي شود كه در صورت ظهور اعسار، اجماع است كه حبس در كار نخواهد بود. «1»

20. شوكاني (پس از نقل قول عنبري): اين نظر در نهايت ضعف است؛ زيرا اگر از افرادي باشد كه نتواند به خواستۀ خود دست يابد و همۀ درها به رويش بسته باشد براي او تحصيل رزق، مقدور نيست، مگر اينكه بگوييم: وي از دنبال كردن اسباب رزق و كوشش براي آن كوتاهي مي كند و اين تلاش برايش امكان دارد در اين صورت براي اين قول وجهي هست. «2»

21. جزيري: حنفيه گفته اند: اگر زوج دارا باشد، زن حق دارد مال او را براي مخارج خود بفروشد و اگر مال در دسترس نبود، او را حبس مي كند تا نفقه دهد. امّا اگر نادار بود لكن پسري متمكن از غير آن زن داشت يا عمويي داشت كه متمكن بود يا زوجه، برادر يا عمويي داشت كه متمكن بودند، مأمور مي شوند كه نفقۀ زن را بدهند و اگر ندهند حبس مي شوند تا بدهند، ولي چون نفقه بر زوج واجب بوده نه ايشان، هرگاه مرد دارا شد بايد هرچه داده اند به ايشان بازپس دهد.

مالكيه: … اگر خود زوج مدّعي توانگري بود، ولي از نفقه دادن خودداري كرد بعضي گفته اند: حبس مي شود تا انفاق كند و بعضي گفته اند: [قاضي] از طرف او طلاق مي دهد.

حنفيه (دربارۀ نفقه اولاد): اگر پدر توانگر باشد و از نفقۀ اولادش خودداري كند، حبس مي شود. پدر به جهت دين فرزند زنداني نمي شود، مگر به جهت دين نفقه.

گفته اند: اگر فرزندان، جدّ متمكن نداشتند، ولي عمو يا برادر متمكن داشتند، نفقه بر يكي از ايشان لازم است؛ مادر مي تواند از يكي از آنان بدون اينكه

فرقي بگذارد بخواهد كه نفقه دهد. پس از هر كدام كه درخواست كرد انفاق بر او واجب مي شود و اگر خودداري كرد حبس مي شود. در صورتي كه برادر يا عموي متمكن نداشتند بر خويشان نزديك، يكي پس

______________________________

(1). سبل السلام، ج 3، ص 460.

(2). نيل الاوطار، ج 6، ص 326.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 307

از ديگري- به حسب نزديكي- نفقه واجب مي شود. «1»

6. حبس زوج خودداري كننده از «لعان»

اشاره

اگر مرد به زن خود نسبت زنا دهد و حاضر به ملاعنه نشود- از نظر ما- حد بر وي جاري مي شود و اگر مرد ملاعنه كرد، ولي زن حاضر به ملاعنه نشد بر زن، حدّ قذف جاري مي شود.

ابو حنيفه و پيروانش گفته اند: مرد اگر از ملاعنه خودداري كرد، حبس مي شود و همچنين زن. عذاب در آيۀ شريفه به حبس تفسير شده است.

آيه [/ 24 سورۀ نور]

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَدٰاءُ إِلّٰا أَنْفُسُهُمْ فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّٰادِقِينَ* وَ الْخٰامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَيْهِ إِنْ كٰانَ مِنَ الْكٰاذِبِينَ* وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذٰابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكٰاذِبِ ينَ* وَ الْخٰامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّٰهِ عَلَيْهٰا إِنْ كٰانَ مِنَ الصّٰادِقِينَ؛ «2»

و كساني كه به همسران خود نسبت زنا مي دهند و جز خودشان گواهاني [ديگر] ندارند، هر يك از آنان [بايد] چهار بار به خدا سوگند ياد كند كه او قطعا از راستگويان است. و [گواهي در دفعۀ] پنجم اين است كه [شوهر بگويد:] لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد. و از [زن] كيفر ساقط مي شود، در صورتي كه چهار بار به خدا سوگند ياد كند كه [شوهر] او جدّا از دروغگويان است. و [گواهي] پنجم آن كه خشم خدا بر او باد اگر [شوهرش] از راستگويان باشد.

آثار اهل سنّت

1. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا معتمر بن سليمان، عن محمد بن الزبير، عن مكحول، قال: إذا لا عن الرجل و أبت المرأة أن تلاعن رجمت. قال: حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا معاذ بن معاد، عن أشعث، عن الحسن قال: تحبس؛ «3»

مكحول گفت: وقتي مرد ملاعنه كرد و زن از ملاعنه خودداري كرد، سنگسار

______________________________

(1). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 4، ص 581 و 586.

(2). نور (24) آيات 6- 9.

(3). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 557، ح 8504.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 308

مي شود. حسن گفت: [زن] حبس مي شود.

2. و قال عيسي: سمعت عن الشعبي، يقول: يجبران علي اللعان و يحبسان حتي يتلاعنا؛ «1»

شعبي گفت: بر ملاعنه اجبار و حبس مي شوند

تا هر دو ملاعنه كنند.

آراي مفسران

1. شيخ طوسي: درء، يعني دفع؛ و عذاب، يعني آنچه با سوگند زن و مرد، از ايشان دفع مي شود؛ چون مثل اين است كه چهار شاهد شهادت دهند كه زني زنا داده است.

گروهي گفته اند: عذاب، حبس است؛ چون با چهار شاهد، بينه كامل نيست، بلكه آنچه باعث دفع حد از مردي كه نسبت زنا به زن خود داده است، مي شود اين است كه خود را لعان مي كند. «2»

2. علّامه طبرسي: يدرؤا العذاب، يعني از زن حدّ زنا را دفع مي كند. «3»

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: هرگاه پيش از اتمام سوگندها، مرد از لعان خودداري ورزد، بر وي حد جاري مي شود و هرگاه زن پيش از اتمام سوگندها از لعان خودداري كرد، سنگسار مي شود. «4»

2. همو: اگر مرد، زن آزاد مسلمان را ملاعنه كرد و زن از لعان خودداري ورزيد بر زن حد جاري مي شود و شافعي نيز چنين گفته است … «5»

3. همو: اگر زن مدّعي شد كه شوهرش به او نسبت زنا داده است و مرد منكر شد، ولي دو شاهد شهادت دادند كه مرد نسبت زنا به زن داده است، مي تواند ملاعنه كند و اين لعان تكذيب خودش نيست؛ زيرا او مي گويد: من اين را انكار كردم كه نسبت داده باشم، و

______________________________

(1). همان، ص 558، ح 8506.

(2). تفسير التبيان، ج 7، ص 366؛ نك: خلاف، ج 2، ص 286، مسألۀ 12.

(3). مجمع البيان، ج 7، ص 129؛ نك: كنز العرفان، ج 2، ص 297؛ تفسير صافي، ج 3، ص 419؛ تفسير الميزان، ج 15، ص 89؛ در المنثور، ج 5، ص 24؛ تفسير كبير، ج 23، ص 167؛ مختصر تفسير ابن كثير، ج 2،

ص 584؛ روح المعاني، ج 18، ص 109؛ روائع البيان، ج 2، ص 90.

(4). نهايه، ص 521.

(5). خلاف، ج 5، ص 14، مسألۀ 12.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 309

بينه (دو شاهد) شهادت داده است كه من به او گفته ام: اي زناده! و اين قذف نيست؛ چون من راست مي گويم پس قذف نيست و در نتيجه تكذيب خودم نيست، تا اينكه مي فرمايد:

امّا اگر زن مدّعي شد كه مرد به او گفته است: اي زناده! و مرد گفت: من نگفته ام و او زناده نيست. سپس بينه قائم شد كه چنين حرفي را زده است در اين صورت او خودش را تكذيب مي كند و حد بر او جاري مي شود؛ چون بينه قائم شده است و او نمي تواند ملاعنه كند؛ زيرا خود، اقرار كرده است كه وي زانيه نيست پس حق ندارد با لعن بر خود ثابت كند كه وي زانيه است، در حالي كه پيش از آن، منكر شده بود. «1»

4. محقق حلّي: اگر در اثناي لعان، اعتراف كرد كه دروغ مي گويد يا از ملاعنه خودداري كرد حد بر او جاري مي شود و احكام ديگر بر او جاري نمي شود … و اگر زن از لعان خودداري كرد يا [به زنا] اقرار كرد سنگسار مي شود و حد بر مرد جاري نمي شود و فراش (زوجيت) از بين نمي رود و تحريم [مؤبّد] به وقوع نمي پيوندد. «2»

5. سيّد ابو الحسن اصفهاني: … اگر مرد زن را قذف كرد، سپس ملاعنه كرد و زن از لعان سرباززد، مرد از حدّ قذف رهايي مي يابد و زن حدّ زنا مي خورد؛ چون ملاعنۀ مرد به منزلۀ بينه در اثبات زناي زوجه است. «3»

آراي ديگر مذاهب

1. شافعي: … اگر مرد به زنش نسبت زنا دهد و شهود هم به آن قذف شهادت دهند، ولي خودش انكار كند در اين مورد ابو حنيفه مي گفت: اگر به امام اين خبر برسد وي را زنداني مي كند تا ملاعنه كند و به آن حكم مي كند … «4»

گفت: ابو حنيفه گفته است: اگر زن از ملاعنه خودداري كرد حبس مي شود تا ملاعنه كند. «5»

2. ابن حزم: در مورد حكم به نكول، قول «زفر» باقي ماند كه دو مصاحب او، يعني

______________________________

(1). مبسوط، ج 5، ص 193.

(2). شرائع الاسلام، ج 3، ص 100؛ نك: جواهر الكلام، ج 34، ص 67.

(3). وسيلة النجاه، ص 392؛ نك: وسيلة النجاة (با تعاليق آية اللّه گلپايگاني)، ج 3، ص 274؛ تحرير الوسيله، ج 2، ص 325.

(4). الام، ج 7، ص 154.

(5). همان، ج 8، ص 212؛ بداية المجتهد، ج 2، ص 120؛ خلاف، ج 5، ص 14، مسألۀ 12.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 310

ابو يوسف و محمد بن حسن نيز موافق او هستند. يكي از آنان در استدلال خود آيۀ لعان را ذكر كرده و گفته است: خلافي نيست كه هر يك از زوج يا زوجه اگر از سوگند امتناع كردند حكمي از جهت نكول، بر آنان جاري مي شود؛ يعني يا زندان و يا حد. «1»

3. موصلي: باب لعان: با نسبت دادن زنا به زوجه يا نفي كردن ولد، ملاعنه واجب مي شود در صورتي كه هر دو اهل شهادت باشند و زن از كساني باشد كه قاذف او حد مي خورد [يعني زني پاكدامن باشد] و خود درخواست ملاعنه كند. پس اگر مرد از ملاعنه خودداري كرد حبس مي شود

تا ملاعنه كند يا بگويد: دروغ گفته است و حد بخورد … و زن حبس مي شود تا اينكه ملاعنه كند يا سخن مرد را تصديق كند. «2»

4. ابو يعلي فرّاء: وقتي كه مرد خود را لعن كرد و زن خود را لعن نكرد حدّي بر زن جاري نمي شود، ولي در اينكه آيا حبس مي شود تا ملاعنه يا اقرار كند؟ دو روايت موجود است: يكي مي گويد: حبس مي شود و ديگري مي گويد: حبس نمي شود. «3»

5. ابن جلّاب: اگر يكي از دو زوج از لعن بر خود امتناع ورزد، قاضي وي را زنداني مي كند تا لعن كند و از نظر شافعي حبس نمي شود، ولي حدّ قذف بر او جاري مي شود. «4»

6. مرداوي (در مورد گفتۀ ابن قدامۀ مقدسي: «اگر مرد ملاعنه كرد، ولي زن خودداري ورزيد، زن رها و فرزند به مرد ملحق مي شود، همان طور كه خرقي گفته است»): اگر مرد ملاعنه كرد و زن خودداري ورزيد، بنابر مذهب صحيح حدّي بر زن جاري نمي شود و جمهور اصحاب بر اين عقيده اند و شمار زيادي از آنان به آن، يقين پيدا كرده اند به طوري كه زركشي گفته است: امّا در اينكه حدّي بر زن جاري نمي شود، هيچ گونه مخالفتي را در مذهب خود سراغ نداريم … و از امام احمد نقل شده است حبس مي شود تا اقرار يا ملاعنه كند و اين قول را قاضي و ابن بنا و شيرازي اختيار كرده اند. «5»

7. بهوتي: اگر مرد ملاعنه كرد و زن خودداري ورزيد، حبس مي شود تا چهار بار

______________________________

(1). محلّي، ج 9، ص 375.

(2). اختيار، ج 3، ص 167.

(3). احكام السلطانيه، ص 272.

(4). تحفة الفقهاء، ج 1، ص 223.

(5). انصاف، ج 9،

ص 249.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 311

اقرار و يا ملاعنه كند. «1»

8. جزيري: حنفيه گفته اند: اگر مرد از ملاعنه خودداري كرد حبس مي شود تا لعان كند؛ چون به نصّ قرآن كريم بر او واجب شده است. پس چون قدرت دارد حبس مي شود تا لعان و يا خود را تكذيب كند و حد بخورد … و اگر مرد ملاعنه كرد بر زن واجب مي شود به نصّ قرآن كريم ملاعنه كند. پس اگر از لعان و از اقرار خودداري كرد، حبس مي شود تا ملاعنه و يا زوج را تصديق نمايد كه ديگر احتياجي به لعان نيست. «2»

9. صابوني: در صورتي كه يكي از دو زوج از لعان خودداري ورزد اختلاف است كه آيا حد بر وي واجب مي شود؟ مذهب جمهور (مالك، شافعي و احمد) اين است: وقتي زوج از لعان خودداري كرد حدّ قذف بر او جاري مي شود و اگر زوجه امتناع كرد، حدّ زنا بر او جاري مي شود. ابو حنيفه گفته است: اگر زوج از لعان خودداري كرد حبس مي شود تا ملاعنه كند و يا بگويد: دروغ گفته است و اگر زن خودداري ورزيد حبس مي شود تا ملاعنه كند يا به زنا اقرار كند كه در اين صورت حد بر او جاري مي شود. «3»

7. حبس زوج در برخي از موارد طلاق

اشاره

1. مدوّنة الكبري: اگر يكي از دو شاهد بگويد: شخصي به زنش گفته است:

تو مطلّقه اي اگر من داخل خانه شوم، و وي وارد خانه شده است و شاهد ديگر بگويد: آن شخص به زنش چنين گفته است: تو مطلّقه اي اگر من با فلاني حرف بزنم، و با فلاني حرف زده است [در اين صورت] آيا زن مطلّقه مي شود يا

نه؟ مالك گفته است: مطلّقه نمي شود و در جاي ديگر گفته است: زوج ملزم مي شود سوگند ياد كند كه طلاق نداده است- و سوگند به گونه اي است كه شرح داده شد- [و] اگر از قسم خودداري كرد، حبس مي شود. «4»

نظر نگارنده: اين نوع طلاق از نظر ما باطل است؛ چون اين، طلاق مشروط است.

اكنون به آراي فقيهان شيعه توجه كنيد:

1. شيخ طوسي: در صورتي كه بگويد: اگر با تو شروع به سخن كنم، تو مطلّقه اي،

______________________________

(1). شرح منتهي الارادات، ج 3، ص 566.

(2). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 109.

(3). روائع البيان، ج 2، ص 89.

(4). ج 3، ص 41 و 47.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 312

مطلّقه نمي شود …، چون اين طلاق مشروط است. «1»

2. شهيد ثاني: طلاق واقع نمي شود … اگر معلّق به شرط باشد و شرط، يعني چيزي كه وقوع و عدم آن، هر دو امكان داشته باشد؛ مثل آمدن مسافر و وارد شدن زن به خانه و همچنين [طلاق واقع نمي شود] اگر معلّق به صفتي باشد و صفت چيزي است كه معمولا به حصول آن يقين هست؛ مثل طلوع خورشيد و زوال خورشيد. اين مسأله از نظر ما اتفاقي است. «2»

فرع

در موردي كه زوجه ادّعا كند زوج او را طلاق گفته يا دو شاهد يا يك شاهد به طلاق شهادت دهند، آيا زوج [در صورت انكار] حبس مي شود؟

بعضي از اهل سنّت مدّعي شده اند كه زوج زنداني مي شود تا قسم ياد كند. پس اگر حبس او طولاني شد وثيقه اي مي گذارد و آزاد مي شود، چنان كه در مدوّنة الكبري و التفريع آمده است:

1. مدوّنة الكبري: اگر زن مدّعي شد زوج

او را طلاق داده آيا به نظر مالك، مرد بايد قسم بخورد؟ گفت: مالك گفته است: سوگند نمي خورد مگر اينكه زن يك شاهد بياورد آن وقت قسم مي خورد. حال اگر از سوگند خودداري كرد؟ آخرين سخن مالك اين است كه زنداني مي شود تا سوگند بخورد و بر اين عقيده باقي مانده است. البته يك بار به ما مي گفت: اگر مرد از سوگند خودداري كرد او را از زوجه اش جدا مي كنند.

ابن قاسم گفته است: نظر من اين است كه اگر از سوگند خودداري كرد و زندانش طولاني گشت، آزاد شود و چيزي وثيقه بگذارد. گفته است: اين مطلب از مالك به من رسيده است. «3»

2. ابن جلّاب: اگر زن مدّعي شد شوهرش او را طلاق داده، مرد با ادّعاي وي سوگند نمي خورد و اگر زن يك شاهد آورد نمي تواند قسم هم بخورد تا با [اين سوگند و يك شاهد] طلاق ثابت شود، ولي مرد مي تواند سوگند بخورد و اگر خورد از ادّعاي زن تبرئه مي شود.

امّا اگر مرد از سوگند خودداري كرد دو روايت است: يكي اينكه زن مطلّقه مي شود؛ چون شاهد و نكول وجود دارد و اين دو از شاهد و يمين قوي ترند؛ زيرا شاهد و نكول دو سبب از

______________________________

(1). مبسوط، ج 5، ص 13 و 39.

(2). روضة البهيّه، ج 6، ص 16.

(3). ج 5، ص 136 و نك: ص 178 و ج 3، ص 47؛ محلّي، ج 9، ص 374.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 313

دو جهت مختلفند [بر خلاف شاهد و يمين كه هر دو از يك جهتند]؛ روايت ديگر اين است كه اگر از سوگند خودداري كرد، زنداني مي شود پس اگر

زندانش طولاني شد، آزاد مي شود و لازم است زن از او كناره گيري كند، زينت خود را مخفي دارد و مانع دسترسي وي به خود شود و جز با اكراه هم نشين او نگردد. «1»

نظر نگارنده: لازم است ملاحظه شود كه مورد با دو شاهد، اثبات مي شود يا يك شاهد هم كافي است يا يك شاهد با يك سوگند كفايت مي كند؟ در اين مورد اضافه كنم كه طلاق جز با دو شاهد اثبات نمي شود پس اگر زوجه يك شاهد آورد، وجهي براي حبس زوج وجود ندارد وانگهي انكار زوج- چنان كه مشهور است- «2» خود از اقوالي است كه مفيد رجوع است. امّا در مورد آزادي نيز، اگر كسي مدّعي آزادي شد، اثبات آن متوقف بر دو شاهد است.

1. شيخ طوسي: اگر برده اي مدّعي شد كه مولايش او را آزاد كرده ولي مولا منكر شد و عبد دو شاهد آورد و نزد حاكم شهادت دادند ولي حاكم شناختي دربارۀ عدالت آن دو نداشت و عبد گفت: مرا آزاد كن تا از عدالت آن ها پي جويي كنيم [در اين مورد] عده اي گفته اند: عبد از دست مولا رها مي شود و ديگران گفته اند: رها نمي شود، و قول اوّل اقواست … اين در صورتي است كه دو شاهد بياورد، امّا در صورتي كه يك شاهد آورد و گفت: يك شاهد ديگر هم در اين نزديكي است و من آن را مي آورم، عده اي گفته اند: رها مي شود و ديگران گفته اند: رها نمي شود؛ چون بينۀ كامل نياورده است. همچنين است هر حقّي كه با دو شاهد ثابت مي شود؛ مانند نكاح، طلاق، قصاص و … كه اگر دو شاهد آورد، خصم او حبس مي شود و اگر

يك شاهد آورد اختلاف است كه آيا خصم حبس مي شود تا شاهد ديگر را بياورد يا نه … «3» تا اينكه مي گويد: در هر موردي كه با يك شاهد كسي را حبس كرديم، موقتي خواهد بود و به مدّعي گفته مي شود: تا سه روز مهلت داري يك شاهد ديگر بياوري وگرنه ما او را آزاد مي كنيم. «4»

2. شهيد ثاني: قول محقق حلّي: «إذا ادّعي العبد العتق …؛ اگر بنده اي ادعاي آزاد بودن كند» امّا در صورتي كه يك شاهد اقامه كند پيش از قسم، كامل نبودن [بينه] روشن تر

______________________________

(1). تفريع، ج 2 فصل 69، ص 106 و نك: فصل 684، ص 105.

(2). مسالك الافهام، ج 9، ص 186.

(3). مبسوط، ج 8، ص 254.

(4). همان.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 314

است، چون مي توانست با سوگند اثبات حق كند، ولي اين كار را انجام نداده است. پس جايي براي زندان كردن پيش از ثبوت حق وجود ندارد. اينكه مصنّف، شاهد را مقيّد به «مال» كرد به جهت اين است كه مورد از جاهايي باشد كه بتوان با قسم آن را اثبات معجّل كرد تا در قوّۀ بينۀ كامل باشد. پس اگر حق از مواردي باشد كه جز با دو شاهد اثبات نمي شود؛ مانند طلاق، حبس نمي شود؛ چون در اين صورت بينه كامل نيست. شيخ اين چنين گفته و البته احتمال حبس را هم داده است. گفته شده: اگر حاكم صلاح دانست جايز است حبس كند كه اشكالي ندارد؛ چون اين مسأله اي اجتهادي است و به نظر حاكم بستگي دارد. «1»

8. حبس آزاردهندۀ زن خويش

گاهي گفته مي شود: حاكم كسي را كه زنش را آزار مي دهد، حبس مي كند، بلكه علاوه بر

حبس، شكنجه هم مي دهد، ولي اين سخن مبني بر اين است كه حاكم ولايت مطلقه داشته باشد و اين مورد را هم فراگيرد.

كندي گفته است: پرسيدم: اگر پيش حاكم ثابت شود كه مرد به زن آزار مي رساند و به او ناسزا مي گويد آيا او را وادار مي سازد كه طلاقش دهد و يا اينكه جلو آزار او را مي گيرد … ؟

جواب داد: اگر ثابت شد كه به او آزار مي رساند يا به او ناسزا مي گويد وي را حبس مي كند و وي را هر طور صلاح دانست با زدن يا چيز ديگر، كيفر مي دهد. «2»

______________________________

(1). مسالك الافهام، ج 14، ص 320.

(2). مصنّف، ص 15.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 315

فصل دوازدهم حبس دشمنان و مخالفان دولت

1. آيا جاسوس حبس مي شود؟

اشاره

مقتضاي برخي احاديث و شواهد تاريخي در كتب اهل سنّت و شيعه اين است كه جاسوس، اعدام مي شود و اگر مسلمان بود يا اسلام آورد امام حق دارد او را عفو كند، چنان كه روايت شده امام حسن- عليه السلام- دو تن از جاسوسان معاويه را اعدام كرد و از امام صادق- عليه السلام- روايت شده كه جاسوس اعدام مي شود. ولي فقيهان ما- رضوان اللّه عليهم- در مورد جاسوس مسلمان فتوا داده اند كه [اعدام نمي شود، بلكه] اگر امام بخواهد تعزير و از غنيمت محروم مي شود.

شيخ در مبسوط و علّامه حلّي در قواعد الاحكام و منتهي المطلب چنين رأي داده اند و به داستان «حاطب» استدلال كرده اند … بلكه غير از امام هم مي تواند از باب امر به معروف و نهي از منكر او را تعزير كند، چنان كه از عبارت محقق قمي در جامع الشتات، چنين برمي آيد.

امّا نظر اهل سنّت: از ابو حنيفه، اوزاعي و ابو

يوسف نقل است كه جاسوس مسلمان زنداني مي شود. در «ترغيب» هم همين نظر را داده و بستي در معالم السنن و ديگر كتب همين را گفته است.

از برخي ديگر [علماي سنّت] مانند ابن عقيل، داوي، ابن قاسم و احمد بن يحيي در عيون الازهار نقل است كه، كشته مي شود. عده اي ديگر مانند ابن تيميه و ابن جوزي فرق گذاشته اند ميان كسي كه يك بار جاسوسي كند و كسي كه چند بار دست به جاسوسي بزند.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 316

شايد آنچه به نظر مي آيد فرق گذاشتن ميان مسلمان و ذمّي و حربي باشد. حربي كشته مي شود؛ چون كشتن حربي گرچه جاسوسي نكرده باشد جايز است؛ امّا ذمّي اگر با اين كار مصداق پيمان شكن شود، اعدام يا برده مي شود و اختلافي كه در آن هست خواهد آمد. امّا مسلمان تعزير مي شود، چون كار حرام انجام داده است. اين چيزي است كه از روايات و فتاواي فقيهان، مي توان به دست آورد.

روايات دربارۀ جاسوس

1. فلمّا بلغ معاوية بن أبي سفيان وفاة أمير المؤمنين عليه السّلام و بيعة الناس ابنه الحسن عليه السّلام دسّ رجلا من حمير إلي الكوفة و رجلا من بني القين إلي البصرة ليكتبا إليه بالأخبار و يفسدا علي الحسن عليه السّلام الأمور فعرف ذلك الحسن عليه السّلام فأمر باستخراج الحميري من عند لحّام بالكوفة فأخرج و أمر بضرب عنقه و كتب إلي البصرة باستخراج القيني من بني سليم فأخرج و ضربت عنقه و كتب الحسن عليه السّلام إلي معاوية: أمّا بعد، فإنّك دسست الرجال للاحتيال و الاغتيال و أرصدت العيون كأنّك تحبّ اللقاء …؛ «1»

وقتي به معاوية بن ابي سفيان خبر رحلت امير

مؤمنان- عليه السلام- و بيعت مردم با فرزندش امام حسن- عليه السلام- رسيد، مردي حميري را براي جاسوسي به كوفه و شخصي از بني قين را به بصره فرستاد تا اخبار را براي او بنويسند و اوضاع را بر ضد امام حسن- عليه السلام- آشفته سازند. امام حسن- عليه السلام- مسأله را فهميد. دستور داد: حميري را كه پيش قصابي در كوفه [مخفي] بود بيرون بكشند و گردن او را بزنند و به بصره نامه نوشت، جاسوسي را كه ميان بني سليم [مخفي] بود بيرون بياورند. او را بيرون آورده و گردنش را زدند. امام حسن- عليه السلام- به معاويه نوشت: امّا بعد، تو افراد را براي سم پاشي و ترور فرستادي و جاسوسان را به كار گماردي گويا برخورد (جنگ) را دوست داري …

2. روينا ذلك عن أبي جعفر محمد بن علي عليهما السّلام: … و الجاسوس و العين إذا ظفر بهما قتلا. كذلك روينا عن أهل البيت؛ «2»

______________________________

(1). ارشاد، ص 188؛ كشف الغمّه (به نقل از: ارشاد)، ج 2، ص 164 و در كشف الغمّه دارد: «و يفسدا علي الحسن عليه السّلام الأمور و قلوب الناس؛ آن دو كارها و قلوب مردمان را عليه امام حسن- عليه السلام- خراب و تباه مي ساختند».

شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 31؛ اغاني، ج 21، ص 28.

(2). دعائم الاسلام، ج 1، ص 398؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 11، ص 98، ح 2 و ج 18، ص 197، ح 1.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 317

امام باقر- عليه السلام- فرمود: … جاسوس و ديده بان هرگاه دستگير شوند، كشته مي شوند. از اهل بيت

چنين به ما رسيده است.

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 317

3. سورة الممتحنة: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ* يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيٰاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ … «1» نزلت في حاطب بن أبي بلتعة … و كان سبب ذلك أنّ حاطب، كان قد أسلم و هاجر إلي المدينة و كان عياله بمكّة و كانت قريش تخاف أن يغزوهم رسول اللّه فصاروا إلي عيال حاطب و سألوهم: أن يكتبوا إلي حاطب، يسألوه عن خبر محمد رسول اللّه و هل يريد أن يغزو مكّة؟ فكتبوا إلي حاطب يسألونه عن ذلك، فكتب إليهم حاطب، أنّ رسول اللّه يريد ذلك و دفع الكتاب إلي امرأة تسمّي صفيّة، فوضعته في قرنها [أي الذؤابة] و مرّت فنزل جبرئيل عليه السّلام علي رسول اللّه فأخبره بذلك، فبعث رسول اللّه أمير المؤمنين عليه السّلام و الزبير في طلبها، فلحقوها فقال لها أمير المؤمنين عليه السّلام: أين الكتاب؟ فقالت: ما معي. ففتّشوها فلم يجدوا معها شيئا. فقال الزبير: ما نري معها شيئا. فقال أمير المؤمنين: و اللّه! ما كذّبنا رسول اللّه و لا كذّب رسول اللّه علي جبرئيل عليه السّلام و لا كذّب جبرئيل علي اللّه- جلّ ثناؤه- و اللّه! لتظهرنّ لي الكتاب، أو لأوردنّ رأسك إلي رسول اللّه. فقالت: تنحيّا حتي أخرجه، فأخرجت الكتاب من قرنها، فأخذه أمير المؤمنين عليه السّلام و جاء به إلي رسول اللّه فقال رسول اللّه: يا حاطب! ما هذا؟ فقال حاطب: و اللّه! يا رسول اللّه ما نافقت و لا غيّرت

و لا بدّلت و إنّي أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّك رسول اللّه حقّا، و لكن أهلي و عيالي كتبوا إليّ بحسن صنيع قريش إليهم فأحببت أن أجازي قريشا بحسن معاشرتهم، فأنزل اللّه- جل ثناؤه- علي رسول اللّه: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا … الآية؛ «2»

«به نام خداوند رحمتگر مهربان* اي كساني كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستي برمگيريد [به طوري] كه با آن ها اظهار دوستي كنيد … » اين آيه دربارۀ حاطب بن أبي بلتعه نازل شده است … و شأن نزول آن اين است كه حاطب اسلام آورد و به مدينه هجرت كرد و خانواده او در مكه بود. قريش كه مي ترسيدند پيامبر به جنگ ايشان بيايد پيش خانوادۀ حاطب رفتند و از آنان خواستند به حاطب نامه بنويسند و كسب خبر كنند كه آيا پيامبر قصد جنگ با مكيان را دارد؟ آنان هم به حاطب نامه نوشتند و از او در اين باره

______________________________

(1). ممتحنه (60) آيات 1- 2.

(2). تفسير قمي، ج 2، ص 361؛ نور الثقلين (به نقل از: تفسير قمي)، ج 5، ص 299، ح 3؛ برهان، ج 4، ص 323، ح 1؛ تفسير صافي، ج 5، ص 160. در تفسير برهان فعل به صورت تثنيه آمده است و در تفاسير ديگر- به جز تفسير صافي تنها در كلمۀ «فلحقاها» و «تنحيّا» و در تفسير قمي و نور الثقلين تنها «تنحيّا» - به صورت جمع آمده است و ظاهرا ضمير جمع نادرست است؛ زيرا دو نفر، يعني حضرت امير- عليه السلام- و زبير در تعقيب آن زن رفته بودند. «مترجم».

حقوق زنداني و موارد زندان در

اسلام، ص: 318

پرسيدند. حاطب به ايشان نوشت: پيامبر چنين قصدي دارد و نامه را به زني صفيّه نام داد.

صفيّه نامه را در ميان زلف هايش گذاشت و رفت. جبرئيل بر پيامبر نازل شد و به او خبر داد. پيامبر امير المؤمنين- عليه السلام- و زبير را دنبال آن زن فرستاد. آن ها به او رسيدند.

امير المؤمنين- عليه السلام- به او فرمود: نامه كجاست؟ زن گفت: چيزي همراه من نيست.

او را بازرسي كردند چيزي نيافتند. زبير گفت: ما كه چيزي با او نمي بينيم. امير المؤمنين- عليه السلام- فرمود: پيامبر به ما دروغ نگفته و بر جبرئيل دروغ نبسته و جبرئيل بر خداوند دروغ نبسته. يا نامه را به من نشان مي دهي يا سرت را پيش رسول اللّه مي برم. زن گفت:

كنار برويد تا آن را بيرون آورم. پس نامه را از ميان زلفانش بيرون آورد. امير المؤمنين- عليه السلام- آن را گرفت و نزد رسول خدا آورد. پيامبر گفت: حاطب اين چيست؟

حاطب گفت: به خدا سوگند! اي رسول خدا! من منافق نشده ام و در دين من تغيير و تبديلي صورت نگرفته. من شهادت مي دهم خدايي جز خداي يگانه نيست و تو واقعا رسول خدايي، ولي اهل و عيالم براي من نامه نوشتند كه قريش با آنان خوش رفتاري كرده من خواستم خوش رفتاري آن ها را جبران كرده باشم كه خداوند متعال بر رسول اللّه اين آيه را نازل كرد.

4. و كتب في الكتاب: من حاطب بن أبي بلتعة إلي أهل مكّة: إنّ رسول اللّه يريدكم فخذوا حذركم … فرجعوا بالكتاب إلي رسول اللّه، فأرسل إلي حاطب، فأتاه فقال له: هل تعرف الكتاب؟ قال:

نعم، قال: ما حملك علي ما صنعت؟ قال: يا

رسول اللّه! و اللّه! ما كفرت منذ أسلمت، و لا غششتك منذ نصحتك، و لا أحببتهم منذ فارقتهم، و لكن لم يكن أحد من المهاجرين إلّا و له بمكّة من يمنع عشيرته و كنت عريرا فيهم [أي غريبا] و كان أهلي بين ظهرانيهم، فخشيت علي أهلي، فأردت أن أتّخذ عندهم يدا، و قد علمت أن اللّه ينزل بهم بأسه، و أنّ كتابي لا يغني عنهم شيئا فصدّقه رسول اللّه …؛ «1»

در نامه نوشته شده بود: از حاطب بن ابي بلتعه به اهل مكه: رسول اللّه قصد شما را دارد. سلاح هايتان را برگيريد … نامه را نزد رسول اللّه آوردند. پيامبر دنبال حاطب فرستاد. او آمد. پيامبر به او فرمود: اين نامه را مي شناسي؟ گفت: آري. فرمود: چه باعث شد چنين كاري كردي؟ گفت: اي رسول خدا! سوگند به خدا! از زماني كه مسلمان شده ام كفر نورزيده ام و از زماني كه خالصانه به تو ايمان آورده ام تا به حال به تو خيانت نكرده ام و از آن موقع كه از مكيان جدا شده ام به آنان علاقه مند نشده ام؛ ولي هيچ يك از مهاجران نيست،

______________________________

(1). امين الاسلام طبرسي، مجمع البيان، ج 9، ص 270.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 319

مگر اينكه در مكه كسي دارد كه از قبيله اش دفاع مي كند، ولي من در ميان ايشان غريبم و خانوادۀ من در ميان مكيان است و من نسبت به آنان بيم داشتم خواستم نزد آنان موقعيتي پيدا كنم، ولي مي دانستم خداوند عذابش را بر آنان نازل خواهد كرد و نامۀ من به دردشان نمي خورد. پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- هم او را تصديق كرد …

5. معنعنا عن

ابن عباس- رضي اللّه عنه-: … فبعث رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم رجلين من أصحابه في أثرها [ساره]: أمير المؤمنين عليه السّلام و الزبير بن العوام و أخبرهما خبر الصحيفة فقال: إن أعطتكم الصحيفة فخلّوا سبيلها و إلّا فاضربوا عنقها … ثم رجعا إلي النبي فأعطياه الصحيفة، فإذا فيها: من حاطب بن أبي بلتعة إلي أهل مكّة: إنّ محمدا قد نفر؛ فإنّي لا أدري إيّاكم أراد، أو غيركم فعليكم بالحذر …؛ «1»

… رسول اللّه دو تن از اصحابش، يعني علي- عليه السلام- و زبير بن عوام را دنبال وي (ساره) فرستاد و به آن ها جريان نامه را خبر داد و گفت: اگر نامه را به شما داد رهايش كنيد وگرنه گردنش را بزنيد … آنان نزد پيامبر بازگشتند و نامه را به وي دادند. در آن نامه چنين آمده بود: از حاطب بن ابي بلتعه به اهل مكه: محمد حركت كرده، ولي نمي دانم قصد شما را دارد يا ديگري را، شما مواظب باشيد …

علّامه طباطبائي گفته است: اين مضمون در شماري از روايات، از عده اي از صحابه مانند انس، جابر، عمر و ابن عباس و از عده اي از تابعين مانند حسن و ديگران روايت شده است. روايت از نظر متن قابل خدشه است؛ زيرا ظاهر، بلكه صريح اين روايت مي گويد كه، حاطب با اين كارش سزاوار قتل يا كيفري كمتر از آن بود، ولي فقط بدين دليل كه بدري بود، مجازات نشد. در نتيجه بدري، هر گناهي انجام دهد كيفر نمي بيند چنان كه صريحا در اين روايت پيامبر به عمر مي گويد: وي در بدر حضور داشته است. در روايت حسن [بصري]

آمده است: ايشان اهل بدرند، از اهل بدر درگذر، ايشان اهل بدرند، از اهل بدر درگذر، ايشان اهل بدرند، از اهل بدر درگذر.

ولي آن چه در داستان «افك» آمده است با اين منافات دارد. پيامبر پس از اينكه بي گناهي عايشه نازل شد، مسطح بن اثاثه را حد زد؛ چون از مفتريان بود، در حالي كه اين مسطح از سابقان و از مهاجران اوّليه بود و در بدر شركت كرده بود چنان كه در صحيح

______________________________

(1). تفسير فرات بن ابراهيم، ص 183؛ بحار الانوار (به نقل از: تفسير فرات بن ابراهيم)، ج 20، ص 136، ح 30؛ معجم الكبير، ج 3، ص 205، ح 3066.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 320

بخاري و صحيح مسلم آمده است، پيامبر او را حد زد و روايات بي شمار، كه دربارۀ تفسير آيات افك آمده است، گوياي آن است … «1»

6. عن سلمة بن الأكوع، قال: أتي النبي عين من المشركين، و هو في سفر فجلس عند أصحابه ثم انسلّ. فقال النبي: اطلبوه فاقتلوه. قال: فسبقتهم إليه فقلته و أخذت سلبه، فنفلني إيّاه؛ «2»

جاسوسي از مشركان پيش پيامبر كه در سفر بود، آمد و پيش اصحاب آن حضرت نشست سپس مخفيانه رفت. پيامبر فرمود: دنبالش برويد و او را بكشيد. سلمه مي گويد:

من پيشي گرفتم و او را كشتم و آنچه داشت برداشتم. [پيامبر] آن ها را به من عطا كرد.

7. عن سلمة، قال: غزوت مع رسول اللّه هوازن، قال: فبينما نتضحّي و عامّتنا مشاة و فينا ضعفة؛ إذ جاء رجل علي جمل أحمر فانتزع طلقا من حقو البعير فقيّد به جمله ثم جاء يتغذّي مع القوم، فلمّا رأي ضعفتهم، و رقّة

ظهرهم، خرج يعدو إلي جمله، فأطلقه ثم أناخه فقعد عليه ثم خرج يركضه، و أتبعه رجل من أسلم علي ناقة ورقاء هي أمثل ظهر القوم. قال: فخرجت أعدو، فأدركته و رأس الناقة عند ورك الجمل، ثم تقدّمت حتي كنت عند ورك الجمل، ثم تقدّمت حتي أخذت بخطام الجمل، فأنخته، فلمّا وضع ركبته بالأرض اخترطت سيفي فاضرب رأسه، فندر فجئت براحلته و ما عليها أقودها، فاستقبلني رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم قال: له سلبه أجمع؛ «3»

سلمه گفت: همراه رسول اللّه به جنگ هوازن رفته بوديم هنگامي كه مشغول خوردن ناهار بوديم و در حالي كه همۀ ما پياده بوديم و در ميان ما افراد خسته و ناتوان زياد بود يك باره مردي سوار بر شتر قرمزي آمد. طنابي از پشت شترش برداشت و آن را بست. سپس آمد و با جمعيت شروع به غذا خوردن كرد. وقتي ضعف و ناتواني و كمبود مركب آنان را ديد به طرف شترش دويد آن را باز كرد و خواباند، بعد روي آن نشست و آن را به حركت درآورد.

مردي از اسلم سوار بر ماده شتري خاكستري- كه بهترين مركب گروه بود- او را دنبال كرد.

من شروع به دويدن كردم و به او رسيدم در حالي كه سر ماده شتر به پشت شتر او رسيده بود.

من جلوتر رفتم تا به شتر رسيدم باز جلوتر رفتم و افسار شتر را گرفتم آن را خواباندم همين كه زانويش به زمين رسيد شمشيرم را كشيدم تا سرش را بزنم. پس سرش جدا شد و روي زمين افتاد. افسار مركب او را گرفته با آن چه بر پشتش بود، آوردم.

رسول اللّه- صلّي اللّه

______________________________

(1). الميزان، ج 19، ص 272.

(2). سنن ابي داوود، ج 3، ص 48، ح 2653؛ نك: صحيح بخاري، ج 1، ص 428؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 82؛ اقضية رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: ص 77؛ معجم الكبير، ج 7، ص 29، ح 6272 و 6273.

(3). سنن ابي داوود، ج 3، ص 49، ح 2654.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 321

عليه و آله و سلّم- به استقبال من آمد و فرمود: هرچه داشته از آن اوست.

نظر نگارنده: ظاهرا هر دو روايت، يك داستان است كه به صورت مختلف نقل شده است.

8. عن حارثة بن مضرب، عن فرات بن حيّان، إنّ رسول اللّه أمر بقتله و كان عينا لأبي سفيان و كان حليفا لرجل من الأنصار، فمرّ بحلقة من الأنصار، فقال: إنّي مسلم، فقال رجل من الأنصار:

يا رسول اللّه! إنّه يقول: إنّي مسلم؟ فقال رسول اللّه: إنّ منكم رجالا نكلهم إلي إيمانهم، منهم فرات بن حيّان؛ «1»

و اضاف ابن الاثير في روايته: … منهم فرات بن حيّان و أطلقه و لم يزل يغزو مع رسول اللّه إلي أن توفّي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فانتقل إلي مكّة فنزلها و كان عقبة بها و لمّا أسلم، حسن إسلامه وفقّه في الدين و كرم علي النبي صلّي اللّه عليه و آله و سلّم …؛ «2»

رسول اللّه دستور كشتن او [فرات] را صادر كرد. وي جاسوس ابو سفيان و حليف مردي از انصار بود. به جمعي از انصار رسيد و گفت: من مسلمانم. يكي از انصار گفت:

اي رسول خدا! او مي گويد: من مسلمانم. رسول اللّه فرمود:

از شما افرادي هستند كه ما آن ها را وامي گذاريم تا به ايمان خود عمل كنند و يكي از ايشان فرات بن حيّان است.

ابن اثير در روايت خود چنين اضافه كرده است: … يكي از ايشان فرات بن حيّان است كه او را آزاد كرد و پيوسته با پيامبر در جنگ شركت مي كرد تا آن حضرت رحلت كرد. سپس به مكه رفت و در آنجا سكونت يافت و نسل او در مكه ماندند. فرات وقتي اسلام آورد مسلمان خوبي شد و با مباني دين آشنا گشت و در نزد پيامبر مورد احترام بود …

9. في غزوة المريسيع: فلما نزل [أي النبي صلّي اللّه عليه و آله و سلّم] ببقعاء «3» أصاب عينا للمشركين، فقالوا له:

ما وراءك؟ أين الناس؟ قال: لا علم لي بهم، قال عمر: لتصدقنّ، أو لأضربنّ عنقك. قال: فأنا رجل من بلمصطلق، تركت الحارث بن أبي ضرار، قد جمع لكم المجموع و تجلّب إليه ناس كثير و بعثني إليكم لآتيه بخبركم و هل تحرّكتم من المدينة فأتي عمر بذلك رسول اللّه فأخبره الخبر، فدعاه رسول اللّه إلي الإسلام، فأبي …، فقال عمر: يا رسول اللّه! أضرب عنقه؟ فقدمه رسول اللّه فضرب عنقه؛ «4»

______________________________

(1). همان، ج 3، ص 48، ح 2652؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 5، ص 208، ح 9396.

(2). اسد الغابه، ج 4، ص 175؛ نك: معجم الكبير، ج 2، ص 192؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 36؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 145.

(3). اسم روستايي از روستاهاي يمامه. نك: معجم البلدان، ج 1، ص 471.

(4). واقدي، مغازي، ج 1، ص 406.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 322

وقتي كه پيامبر

به بقعاء رسيدند در آنجا به جاسوسي از مشركان برخورد كردند. به او گفتند: چه خبر؟ مردم كجا هستند؟ گفت: من خبري از آن ها ندارم. عمر گفت: راست مي گويي يا گردنت را بزنم! گفت: من مردي از بلمصطلق هستم. از نزد حارث بن ابي ضرار كه نيروهاي زيادي براي مقابله با شما گرد آورده بود و مردم زيادي دور او جمع شده بودند، آمده ام. وي مرا فرستاده تا برايش خبر ببرم كه آيا شما از مدينه حركت كرده ايد يا نه.

عمر نزد پيامبر آمد و جريان را گفت. پيامبر وي را به اسلام، دعوت كرد، ولي او خودداري كرد. عمر گفت: اي رسول خدا! گردنش را بزنم؟ پيامبر او را به وي داد تا گردنش را بزند.

10. حدّثني عبد اللّه بن جعفر، عن يعقوب بن عتبة، قال: بعث رسول اللّه عليّا في مائة رجل إلي حيّ سعد بفدك و بلغ رسول اللّه أنّ لهم جمعا يريدون أن يمدّوا يهود خيبر فسار الليل و كمن النهار، حتي انتهي إلي الهمج «1» فأصاب عينا فقال: ما أنت؟ هل لك علم بما وراءك من جمع من بني سعد؟ قال:

لا علم لي به فشدّوا عليه، فأقرّ أنّه عين لهم بعثوه إلي خيبر يعرض علي يهود خيبر نصرهم علي أن يجعلوا لهم من تمرهم كما جعلوا لغيرهم و يقدمون عليهم فقالوا له: فأين القوم؟ قال: تركتهم و قد تجمّع منهم مائتا رجل و رأسهم وبر بن عليم، قالوا: فسر بنا حتي تدلّنا. قال: علي أن تؤمّنوني؟ قالوا: إن دللتنا عليهم و علي سرحهم امنّاك، و إلّا فلا أمان لك. قال: فذلك. فخرج بهم دليلا لهم حتي ساء ظنّهم به و أوفي

بهم علي فدافد و آكام، ثم أفضي بهم إلي سهولة، فإذا نعم كثير و شاء. فقال: هذا نعمهم و شاؤهم، فأغاروا عليه فضمّوا النعم و الشاء. قال: أرسلوني. قالوا: لا، حتي نأمن الطلب و نذر بهم الراعي رعاء الغنم و الشاء، فهربوا إلي جمعهم فحذّروهم فتفرّقوا و هربوا. فقال الدليل: علام تحبسني؟ فقد تفرّقت الأعراب و أنذرهم الرعاء؟ قال علي: لم نبلغ معسكرهم، فانتهي بهم إليه، لم ير أحد فأرسلوه و ساقوا النعم و الشاء، النعم خمسمائة بعير و ألفا شاة؛ «2»

پيامبر، علي را با صد تن به سوي طايفۀ سعد در فدك فرستاد؛ زيرا به پيامبر خبر رسيده بود گروهي از ايشان قصد كمك به يهود خيبر دارند. علي- عليه السلام- شب حركت مي كرد و روز در استتار بود تا به همج رسيد. در آنجا جاسوسي را ديد. فرمود: تو كيستي؟ آيا از تجمع بني سعد اطلاعي داري؟ گفت: من هيچ خبري ندارم. او را در فشار قرار دادند. اقرار كرد كه جاسوس آن هاست و او را به خيبر فرستاده اند تا از آنان درخواست كمك كند به اينكه، همان طور كه از خرمايشان به ديگران مي دهند به آن ها هم بدهند و

______________________________

(1). آب و چشمه ها و نخل هايي در آن است كه به سمت مدينه از سوي وادي القري است. معجم البلدان، ج 5، ص 410.

(2). همان، ج 2، ص 562.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 323

ايشان را بر ديگران مقدّم بدارند. به او گفتند: حالا كجا هستند؟ گفت: من در حالي ايشان را ترك كردم كه دويست تن از ايشان به رياست وبر بن عليم تجمع كرده بودند. گفتند: ما را پيش ايشان ببر.

گفت: به شرط اينكه به من امان دهيد. گفتند: اگر ما را به آن ها و چارپايانشان راهنمايي كني در اماني، وگرنه در امان نيستي. گفت: باشد.

به عنوان راهنما با ايشان حركت كرد تا اينكه به او شك كردند. وي آنان را به ارتفاعات و تپه هاي كوچكي برد و سپس به دشت وسيعي رسانيد كه در آنجا شتران و گوسفندان زيادي بود و گفت: اين شتران و گوسفندان از آن ايشان است. [مسلمانان] حمله كردند و شتران و گوسفندان را جمع آوري كردند. جاسوس گفت: مرا رها كنيد. گفتند: نه، تا موقعي كه از تعقيب در امان باشيم. چوپانان متوجه قضيه شدند، به سوي بني سعد فرار كرده و دربارۀ آمدن دشمن هشدار دادند. آنان پراكنده گشتند و فرار كردند.

گفت: ديگر براي چه مرا نگه داشته اي؟ اعراب متفرق شده اند و چوپانان آن ها را ترسانده اند. علي- عليه السلام- فرمود: ما به اردوي آنان نرسيديم. وي آنان را به اردو برد، كسي را نديدند. پس او را رها كردند. شتران و گوسفندان را با خود بردند. پانصد شتر بود و دو هزار گوسفند.

نظر نگارنده: فقها متعرّض مسألۀ استعانت از مشركين در جهاد شده اند، ولي نديده بودم كسي متعرّض خود مسألۀ استخدام جاسوس كافر شده باشد كه از اين روايت- با قطع نظر از صحت سند- ظاهرا جواز آن به صورت مطلق فهميده مي شود چنان كه روايت دلالت مي كند چنين شخصي مهدور الدم است به اين قرينه كه امير المؤمنين- عليه السلام- وي را عفو كرد.

آراي فقيهان شيعه (قائل به تعزير)

1. شيخ طوسي: اگر مسلماني براي كافر حربي جاسوسي كرد، به آنان نامه نوشت و در مورد مسلمانان اطلاعات داد با اين كار قتلش

مباح نمي شود؛ زيرا حاطب بن ابي بلتعه به اهل مكه نامه نوشت و اخبار مسلمانان را به ايشان داد، ولي پيامبر قتل او را مباح نكرد …

امام مي تواند از او درگذرد و مي تواند تعزيرش كند؛ چون پيامبر از حاطب درگذشت. «1»

2. ابن برّاج طرابلسي: مسأله: وقتي كسي براي كافر حربي جاسوسي كرد و اخبار

______________________________

(1). مبسوط، ج 2، ص 15.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 324

مسلمانان را به آنان داد آيا با اين كار قتلش جايز است يا نه؟

جواب: قتل او جايز نيست؛ چون حاطب بن ابي بلتعه با اهل مكه راجع به اخبار مسلمانان مكاتبه كرد، ولي رسول اللّه كشتن او را با اين كار جايز ندانست. البته امام به دليل اين كار او را تعزير مي كند و حق دارد او را ببخشد. «1»

3. علّامه حلّي: اگر مسلماني براي كافر حربي جاسوسي كند و آنان را از اسرار مسلمانان آگاه سازد كشتن او مباح نمي شود، بلكه اگر امام خواست تعزير مي شود. «2»

4. همو: اگر يكي از مسلمانان اخبار امام و تصميمات وي را براي مشركان بنويسد و آنان را از احوال امام آگاه سازد چنين شخصي كشته نمي شود؛ زيرا روايت شده كه حاطب بن ابي بلتعه … وقتي اين معلوم شد البته امام با توجه به حال او و با توجه به آن چه صلاح مي داند وي را تعزير مي كند و از غنيمت سهم نمي برد مگر اينكه توبه كند و در صورت توبه از غنيمت بهره اي مي برد. «3»

5. محقق قمي: سؤال: آيا مسلمان مي تواند در تسخير سرزمين هاي اسلامي و كشتن و غارت و اسارت مسلمانان با كفار همكاري كند؟ و اگر پيروزي بر

كافران در اين جنگ [جنگ ايران و روس] متوقف باشد بر بيرون راندن آنان و كيفر برخي از متمرّدان و بيرون راندن كساني كه جاسوس مشركان را پناه مي دهند و اسرار مسلمانان را فاش مي كنند آيا اين امور جايز است يا نه؟

جواب: اسير كردن مسلمان و غارت اموالش جايز نيست، ولي دفاع از اسلام و مسلمانان متوقف بر قتل او باشد، جايز است. امّا اينكه آيا وي تحت عنوان محارب درمي آيد كه احتمالا جزايش كشتن است مي گوييم كه، حكم اختصاص به اين ندارد كه در حال جنگ باشد، بلكه حكم تابع اسم است. البته قتل او متوقف بر اين است كه در زمان غيبت، اجراي حدود جايز باشد كه در آن صورت وظيفۀ مجتهد عادل است و من در اين مسأله متوقف هستم- بله، حاكم آن طور كه صلاح بداند ايشان را تعزير مي كند، ولي اگر حاكم نتوانست تعزير كند غير حاكم از باب امر به معروف و نهي از منكر مي تواند كاري مناسب انجام دهد، بلكه واجب است، البته با رعايت آسان و آسان تر. «4»

______________________________

(1). جواهر الفقه، ص 51.

(2). قواعد الاحكام، ج 1، ص 111.

(3). منتهي المطلب، ج 2، ص 959 و مثل آن در: ص 939.

(4). جامع الشتات، ج 1، ص 90.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 325

6. ولاية الفقيه: از روايات و احاديث اسلامي چنين برمي آيد كه كيفر مناسب براي اين گناه بزرگ (يعني جاسوسي) كشتن و اعدام است، مگر اينكه به جهاتي توجيه پذير، وي عفو شود؛ زيرا بزرگي جنايت و كيفر آن با پي آمدهاي آن تناسب دارند … خلاصه: ظاهر اين است كه استحقاق جاسوسي براي مرگ مسألۀ روشني در

زمان پيامبر و ائمه- عليهم السلام- بوده است گرچه گاهي براي عذرهاي موجه، عفو شده اند. علاوه بر اين عنوان منافق، مفسد، محارب و باغي، غالبا بر افراد جاسوس صدق مي كند، دقت فرماييد … حاصل اينكه حفظ نظام كه از اوجب واجبات است، بر سياست احتياطآميز با منافقان و جاسوسان دشمن توقف دارد … «1»

نظر نگارنده: حتي اگر عنوان منافق بر او صدق كند، اين مجوّز قتل نمي شود و شايد از اين جهت باشد كه نويسنده امر به دقت كرده است.

ديگر اينكه ظاهر احاديث و متون تاريخي و فتواي فقيهان، تفصيل ميان مسلمان و ذمّي و كافر است. مسلمان كشته نمي شود، بلكه تعزير مي شود- چنان كه طوسي، حلّي و قمي گفته اند- و شايد حبس هم يك نوع تعزير باشد تا توبه كند.

امّا ذمّي، بنابر قول بعضي حكم ذمّي تابع شرايط در عقد ذمّه است و بنابر قول ديگر، عقد ذمّه منحل مي شود، حتي اگر شرطي در كار نباشد و ديگر اقوال خواهد آمد.

امّا حربي، مهدور الدم است گرچه جاسوسي نكرده باشد؛ چون با اسلام در حال جنگ است.

تأييد براي عدم جواز قتل جاسوس مسلمان علاوه بر احتياط در خون و اصل، اين است كه علما فتوا داده اند مكروه است جاسوس مسلمان به جهاد رود چنان كه قاضي ابن برّاج، علّامه حلّي، كاشف الغطاء و … به آن تصريح كرده اند. اگر حكم جاسوس مسلمان اعدام بود چگونه فتوا مي دهند خروج او براي جهاد كراهت دارد مگر اينكه بگوييم: اين كراهت مربوط به صورتي است كه امام او را عفو كند و اين منافات ندارد با اينكه حكم او قتل باشد. مؤيّد عدم قتل جاسوس مسلمان، داستان ابن

ابي بلتعه و ازدي است «2»، مگر اينكه بگوييم: حكم اين دو، قتل بوده است و پيامبر و علي از ايشان درگذشته اند. امّا اينكه امام حسن- عليه السلام- جاسوس معاويه را كشت، ممكن است از باب بغي و افساد باشد نه

______________________________

(1). ج 2، ص 740.

(2). نك: همين كتاب، «حبس اسير»، ص 340.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 326

صرف جاسوسي و شاهد آن جواب امام است به معاويه كه مي گويد: تو افراد را براي خرابكاري و ترور فرستادي و جاسوسان را به كار گماردي گويا طالب جنگي و … «1»

امّا روايت دعائم الاسلام: «جاسوس و ديده بان هرگاه دستگير شوند كشته مي شوند» مرسل است يا اينكه ميان آن و روايات ديگر بدين شكل جمع مي شود: در آن روايت، جاسوس كافر اراده شده است.

آراي ديگر مذاهب (قائل به حبس)

1. ابو يوسف: اي امير مؤمنان! از جاسوسان ذمّي يا حربي يا مسلمان پرسيدي، اگر حربي يا ذمّي (يهود، نصاري و مجوس كه جزيه مي دهند) باشند گردنشان را بزن و امّا اگر از مسلمانان شناخته شده اند كيفرشان ده و حبس آنان را طولاني كن تا توبه كنند. «2»

2. بستي: آن (يعني داستان حاطب) دليل است كه جاسوس اگر مسلمان باشد كشته نمي شود و دربارۀ نوع كيفر اختلاف كرده اند. اصحاب رأي دربارۀ مسلمان گفته اند: اگر به دشمن نامه نوشت و اسرار مسلمانان را به ايشان گفت كيفر سخت مي بيند و حبس طولاني مي شود. «3»

3. عيني: … از ابو حنيفه و اوزاعي نقل شده است: كيفر سخت مي بيند و حبس طولاني مي شود. «4»

آراي فقيهان شيعه دربارۀ جاسوسي ذمّي

1. شيخ طوسي: امّا اگر كاري كه با «امان» منافات داشته باشد، كردند؛ مثل اين كه براي جنگ با مسلمانان گردآيند، پيمان شكسته اند و فرقي نيست كه در عقد ذمّه شرط شده باشد يا نه؛ زيرا شرط ذمّه مقتضي اين است كه آن ها در امان مسلمانان باشند و مسلمانان هم از دست آنان در امان باشند. امّا آن چه ضرر مسلمانان در آن است، شش مورد ذكر مي شود: … و راه را بر مسلمانان ناامن نكند و كمبودي را به مشركان اطلاع ندهد و با نوشتن نامه يا به صورتي ديگر براي تضعيف مسلمانان، اخبار و اسرارشان را به

______________________________

(1). مفيد، ارشاد ص 188.

(2). خراج، ص 190.

(3). معالم سنن، ج 2، ص 274.

(4). عمدة القاري، ج 14، ص 256.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 327

دشمن حربي نرساند. اگر يكي از اين شروط را زير پا گذاشت ملاحظه مي شود در صورتي كه در عقد

ذمّۀ، آن شرط نباشد پيمان، نقض نشده است، ولي اگر عمل او موجب حد باشد، حد بر او جاري مي شود و اگر موجب حد نباشد، تعزير مي شود. امّا در صورتي كه در عقد ذمّه، آن شرط باشد، نقض پيمان شده است؛ چون كاري كرده كه با «امان» منافات دارد. «1»

2. علي بن حمزه: … كافران دو قسمند: يك دسته جايز است با دو شرط بر دين خود باقي بمانند و آن ها يهود، نصاري و مجوس هستند. آن دو شرط يكي قبول جزيه است و ديگر اينكه خود را با احكام اسلام منطبق سازند و تظاهر به ارتكاب محرمات نكنند. اين احكام مجموعا هيجده چيز است كه بايد رعايت كنند: ترك تضعيف مسلمانان به اينكه دشمن حربي را از احوال مسلمانان، مطلع نسازند، با آنان در اين زمينه نامه نگاري نكنند، جاسوس آن ها را پناه ندهند و … اگر ملتزم به ترك همۀ اين ها شدند كه همان «صغار» باشد [يعني به ذلّت تن دهند] جايز است با آنان عقد ذمّه بسته شود و اگر با هر يك از اين امور مخالفت كردند از ذمّه خارج مي شوند. «2»

3. ابن زهره: شرايط جزيه اين است كه تظاهر به كفر خود نكنند … كمك به دشمن مسلمانان نكنند … و هر زمان يكي را مرتكب شوند خونشان هدر است و اهل و مالشان به غنيمت مسلمانان درمي آيد به دليل اجماع، كه به آن اشاره شد. «3»

4. ابن ادريس: شرايط ذمّه عبارت است از: به خوردن گوشت خوك، در ميان مسلمانان تظاهر نكنند …، جاسوس دشمن را پناه ندهند، بر ضد هيچ يك از مسلمانان به تحقيق نپردازند. هر وقت يكي از

اين شرايط را نقض كردند از ذمّه خارج مي شوند و حكم كافران حربي غير اهل كتاب بر آنان جاري مي شود. «4»

5. محقق حلّي: ذمّه شش شرط دارد: … سوم اينكه به مسلمانان آزار نرسانند با كارهايي مانند زنا با زنان مسلمان … و جا دادن به مشركان و جاسوسي به نفع آنان، و اگر هر يك از اين كارها را انجام دادند كه ترك آن در پيمان نامه، شرط بوده است، موجب نقض عهد مي شود، ولي اگر شرط نشده باشد بر پيمان باقي هستند و به مقتضاي جنايتشان كيفر

______________________________

(1). مبسوط، ص 43.

(2). وسيله، ص 200.

(3). غنية النزوع، ص 203.

(4). سرائر، ج 2، ص 6.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 328

مناسب، يعني حد يا تعزير مي شوند. «1»

6. علّامه حلّي: شرايط ذمّه يازده چيز است: … هفتم: پناه دادن به جاسوس مشركان؛ هشتم: كاري كه بر ضرر مسلمانان باشد به اينكه مشركان را به اسرار مسلمانان آگاه سازد يا با آنان مكاتبه كند. اين شش شرط اگر در عقد ذمّه بيايد با مخالفت يكي از آن ها، پيمان نقض مي شود وگرنه نقض نمي شود. آري، حدّ و تعزير مناسب با جنايت، اجرا مي شود. اگر يكي از آنان قصد يكي از اين كارها را داشت از او ممانعت مي شود و اگر با جنگ در مقام مقابله برآمد، عهد و پيمان خود را شكسته است. «2»

7. شهيد اوّل و ثاني: اهل كتاب همچنين هستند. با آنان جنگ مي شود تا اسلام بياورند يا كشته شوند، مگر اينكه به شرايط ذمّه تن دهند. شرايط عبارت است از: …

هرگز با فتنه در دين مسلمانان، متعرّض آنان نشوند، مال مسلمانان ندزدند، جاسوس مشركان را

پناه ندهند، به اسرار آنان راهنمايي نكنند.

شهيد ثاني در شرح گفته است: دو شرط اوّل در عقد ذمّه، لازم است … ولي باقي شرطها، ظاهر عبارت اين است كه آن ها هم لازمند و در دروس به آن تصريح كرده است و گفته شده: با مخالفت اين شرايط از ذمّه خارج نمي شوند، مگر اينكه [قبلا] با آن ها شرط شده باشد كه اظهر اين قول است. «3»

8. شيخ جعفر كاشف الغطاء: هر كس معلوم شود با جاسوسي و خبرچيني براي كفّار خيانتي به مسلمانان كرده است يا تلاش در فتنه انگيزي و تفرقه ميان مسلمانان كند و كلام ايشان را تضعيف كند، پيمان او منحل مي شود. «4»

همچنين گفته است: كساني كه براي جزيه يا جهت ديگر مصونيت پيدا كرده اند اين مصونيت با اخلال در امور مسلمانان از ميان مي رود؛ مثل اينكه براي مشركان جاسوسي كنند يا باعث شكست مسلمانان شوند يا فتنه گري كنند و از اين قبيل كارها كه مقتضي ضعف و شكست اسلام است. «5»

______________________________

(1). شرائع الاسلام، ج 1، ص 329.

(2). قواعد الاحكام، ج 1، ص 102؛ نك: جامع المقاصد، ج 3، ص 378؛ منتهي المطلب، ج 2، ص 959؛ ايضاح الفوائد، ج 1، ص 377.

(3). روضة البهيّه، ج 2، ص 388.

(4). كشف الغطاء، ص 400؛ نك: محقق قمي، غنائم الايام، ص 592.

(5). همان.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 329

9. امام خميني: به مسلمانان آزار نرسانند؛ مثل زنا با زنان مسلمانان …، پناه دادن به جاسوس مشركان و جاسوسي براي آن ها. بعيد نيست دوتاي آخر مخصوصا دومي از چيزهايي باشد كه با «امان» منافات دارد و لزوم ترك آن دو، مقتضاي امان است. «1»

آراي ديگر مذاهب

10.

ابو يعلي فرّاء: لازم است ذمّي، آن چه را موجب آزار مسلمانان و فرد فرد آنان، در مال و جان مي شود، ترك كند و آن هشت چيز است: … جاسوس مشركان را پناه ندهد و بر ضد مسلمانان همكاري نكند؛ يعني اخبار مسلمانان را مكاتبه نكند … «2»

11. فيروزآبادي: اگر يكي از ايشان با زن مسلماني زنا كند يا جاسوسي را پناه دهد …

عهدنامه ملاحظه مي شود اگر اين شرط در عقد ذمّه نيامده باشد، پيمان نقض نمي شود و اگر شرط شده باشد بعضي گفته اند: نقض مي شود و برخي گفته اند: نقض نمي شود. «3»

12. ابن تيميه: در مورد اهل ذمّه كسي كه ناامني در راه مسلمانان ايجاد كند يا بر ضد آنان جاسوسي كند يا به دشمن در اسارت مسلمانان ياري رساند يا اسيران مسلمان را به دار الحرب ببرد و امثال اين كارها، كه كمك به دشمنان مسلمانان است، كشته مي شود گرچه مسلمان شود. «4»

13. عيني: اوزاعي در مورد جاسوس كافر گفته است: اگر جاسوس كافر باشد، ناقض عهد شناخته مي شود. «5»

آراي فقيهان شيعه دربارۀ رفتن جاسوس به جهاد

از چيزهايي كه دلالت مي كند جاسوس مسلمان به جهت جاسوسي، كشته نمي شود فتواي فقيهان- بنابر اختلاف آرا- ست كه، جايز و يا واجب است جاسوس مسلمان از رفتن به جبهه همراه مسلمانان، منع شود و اگر حكم وي اعدام بود امام يا حاكم مبسوط اليد در اجراي حد، درنگ نمي كند و در نتيجه جايي براي طرح اين مسأله باقي نمي ماند. مگر اين

______________________________

(1). تحرير الوسيله، ج 2، ص 452؛ مرحوم والد، ذخيرة الصالحين، ج 5، ص 5.

(2). احكام السلطانيه، ص 158.

(3). تنبيه، ص 239.

(4). فتاوي الكبري، ج 4، ص 601.

(5). عمدة القاري، ج 14، ص

256.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 330

كه [بگوييم: حكم او اعدام است، ولي] فعلا مانعي از ناحيۀ خاندانش وجود دارد يا اينكه گفته شود: امام او را عفو كرده است. ولي در اين صورت [اين سؤال باقي مي ماند] علت جلوگيري از رفتن او به جهاد چيست؟ كه مي شود گفت: علت آن، عدم اطمينان به اوست.

1. قاضي ابن برّاج: اگر امام بفهمد كسي ايجاد آشوب مي كند و مسلمانان را از جنگ بازمي دارد و به مشركان كمك مي كند، مي تواند او را از جنگ منع كند … كمك، يعني اينكه همانند جاسوس عمل كند، آنان را از اسرار مسلمانان مطلع سازد يا اينكه اخبار مسلمانان را با مكاتبه به ايشان بدهد. هر كس يكي از اين صفات را داشته باشد امام مي تواند وي را از رفتن به جبهه، منع كند. اگر منع نكرد و او به جبهه رفت، غنيمت و سهمي به او داده نمي شود؛ زيرا او از مجاهدان نيست، بلكه او با كردارش از گناهكاران است. «1»

2. علّامه حلّي: سزاوار نيست امام با خود «مخذل» [كسي كه از جنگ بازمي دارد] را به جبهه برد؛ مثل كسي كه ميل براي رفتن به جبهه ندارد و به جهت گرما و مانند آن عذر مي آورد. همچنين است «مرجف» يعني كسي كه مي گويد: ارتش مسلمانان از بين رفت! همچنين كسي كه كمك به جاسوسي و آگاهي كافران از اسرار مسلمانان مي كند. «2»

3. محقق كركي (پس از نقل كلام علّامه): مقصود از «لا ينبغي؛ يعني سزاوار نيست» لا يجوز است؛ زيرا مي گويد: « … و نه كسي كه [به جاسوسي] ياري مي كند» و علت عدم جواز، اين است كه اين

موارد براي مسلمانان ضرر دارد. «3»

آراي ديگر مذاهب (قائل به غير حبس)

1. بستي: اوزاعي گفته است: اگر جاسوس، مسلمان باشد امام به او كيفري بازدارنده مي دهد و دست و پا بسته به يكي از مناطق تبعيد مي كند و اگر ذمّي باشد، پيمان او شكسته مي شود. مالك گفته است: چيزي در اين باره نشنيده ام و نظرم اين است كه امام در آن اجتهاد كند. شافعي گفته است: اگر اين كار از جانب فردي متشخص، ولي از روي جهالت، باشد همان طور كه از حاطب اين كار جاهلانه سرزد و مورد اتهام نبود، من دوست دارم از او درگذرند، ولي اگر از طرف شخصي غير متشخص انجام شد، امام

______________________________

(1). مهذّب، ج 1، ص 297.

(2). قواعد الاحكام، ج 1، ص 113 و مانند آن در: تحرير الاحكام، ج 1، ص 134؛ منتهي المطلب، ج 2، ص 906.

(3). جامع المقاصد، ج 3، ص 389.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 331

مي تواند وي را تعزير كند. «1»

2. حراني: كسي كه چند بار دست به جاسوسي بزند، كشته مي شود. «2»

3. قرطبي: سحنون گفته است: هرگاه مسلماني با كافراني كه با مسلمانان در جنگند (كافران حربي) نامه نگاري كند كشته مي شود و توبه اش پذيرفته نمي شود و مال او متعلّق به ورثه است. ديگري گفته است: به شكلي دردناك تازيانه مي خورد و مدت طولاني در زندان مي ماند و به جايي كه نزديك كافران است تبعيد مي شود. «3»

همو: در مستخرجه آمده است: ابن القاسم در مورد جاسوس گفته: كشته مي شود و توبه اش مقبول نيست. او، چون زنديق است. در قرآن آمده: « … و در ميان شما جاسوساني دارند [كه] به نفع آنان [اقدام مي كنند] … » «4» چنين شخصي

جاسوس است.

در اين ميان قول سحنون صحيح تر است … «5»

4. مرداوي: ابن عقيل قتل مسلمان را، كه براي كافران جاسوسي مي كند، تجويز كرده است. ابن جوزي اضافه كرده است: اگر ترس از تكرار آن باشد و احمد در آن توقف كرده است. ابن جوزي در كشف المشكل گفته است: داستان حاطب نشان مي دهد كه جاسوس مسلمان كشته نمي شود و در فروع آن را رد كرده و همين صحيح است. «6»

5. احمد بن يحيي: فصل در اقامۀ حدود: اقامۀ حدود تنها در اختيار امام است … و [همين طور] كشتن جاسوس. «7»

6. عيني: داوي گفته است: جاسوس كشته مي شود و علت نكشتن حاطب، مسأله اي بوده كه پيامبر دربارۀ وي مي دانسته است. ولي مذهب شافعي و دسته اي ديگر اين است كه، جاسوس مسلمان تعزير مي شود و كشتن او جايز نيست و اگر شخصيت دارد بخشوده مي شود به علت حديث حاطب. ابن وهب از علماي مالكي گفته است: كشته مي شود مگر اينكه توبه كند. برخي ديگر گفته اند: اگر عادت او جاسوسي است كشته مي شود و ابن ماجشون همين را گفته است. ابن قاسم گفته است: گردنش زده مي شود؛ چون علم به

______________________________

(1). معالم السنن، ج 2، ص 274.

(2). اختيارات العلميه (فتاوي الكبري) ج 4، ص 601.

(3). اقضية رسول اللّه، ص 80.

(4). توبه (9) آيۀ 47.

(5). اقضية رسول اللّه، ص 80.

(6). انصاف، ج 10، ص 249- 250.

(7). عيون الازهار، ص 121.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 332

توبه او پيدا نمي شود. سحنون همين را قائل شده است. هر كس به قتل قائل شده با حديث [حاطب] و اقوال متقدّمين مخالفت كرده است.

اوزاعي گفته است: اگر كافر باشد، عهدش را نقض

كرده است. اصبغ گفته است:

جاسوس حربي كشته مي شود و جاسوس مسلمان و ذمّي، كيفر مي شوند مگر اينكه بر ضد اسلام فعّاليت كنند كه به قتل مي رسند. در آن چنان كه طبراني گفته است: اگر براي امام آشكار گشت كه به كافران هشدار مي دهد آن چه را مسلمانان مخفي كرده اند و تصميمي كه دارند، در حالي كه اين شخص بدخواه اسلام و مسلمانان نبوده و اين كار لغزشي از او بوده و مورد ديگري از وي سر نزده، جايز است بخشوده شود چنان كه رسول خدا با حاطب چنين كرد و پس از آگاهي از جرمش او را بخشيد.

عيني نيز در مورد آن چه از داستان حاطب استفاده مي شود گفته است: [جايز است] رسوا كردن جاسوس- مرد باشد يا زن- در صورتي كه مصلحتي در آن باشد يا اينكه در ستر و عدم افشا، مفسده اي باشد و استفاده مي شود كه جاسوسي شخص را از ايمانش بيرون نمي كند. «1»

7. محمد بن علي شوكاني: جايز است برده گرفتن عرب و كشتن جاسوس …؛ امّا كشتن جاسوس به جهت حديث سلمة بن اكوع نزد بخاري و غير آن … و اتفاقي است كه آن بر كشتن جاسوس حربي حمل مي شود. امّا معاهد و ذمّي: مالك و اوزاعي گفته اند: با اين كار عهدش نقض مي شود و احمد و ابو داوود از فرات بن حيّان نقل كرده اند كه، پيامبر دستور كشتن او را داد. وي جاسوس ابو سفيان و هم پيمان مردي از انصار بود …

اين حديث از سفيان بن بشر بن سري بصري هم روايت شده وي از كساني است كه بخاري و مسلم در استدلال به روايت او اتفاق

دارند، و عباد بن ازرق- كه ثقه است- از ثوري نيز آن را روايت كرده است. «2»

آراي فقيهان شيعه دربارۀ معاهد و مستأمن جاسوس

1. شيخ طوسي: مستأمن و معاهد يك معنا دارند و او كسي است كه با دريافت امان به ميان ما آمده است؛ نه براي ماندن دائمي. پس جايز نيست امام وي را در سرزمين اسلام يك سال بدون جزيه اسكان دهد، ولي او را كمتر از يك سال هر طور صلاح بداند با عوض يا

______________________________

(1). عمدة القاري، ج 14، ص 256.

(2). دراري المضيئه، ج 2، ص 292.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 333

بدون عوض اسكان مي دهد. اگر امام ترسيد خيانت كند امان او را مي شكند و به محل خود بازمي گرداند. «1»

همو: اگر به جهت خوف امام، عقد مصالحه از بين رفت بايد ديد علت آن چيست. اگر حقّي بر ضد او [معاهد] لازم نيامده، مثلا جاسوس دشمن را پناه نداده باشد و اخبار و اسرار مسلمانان را به دشمن نگفته باشد به محل خود بازگردانده مي شود و كيفري بر او نيست … «2»

2. علّامه حلّي: … هرگاه پيمان آتش بس از بين رفت در علت زوال دقت مي شود.

پس اگر حقّي بر ضد او لازم نيامده؛ مثل اينكه جاسوس دشمن را پناه دهد، يا خبر مسلمانان را به دشمن برساند و اسرارشان را فاش كند به محل خود برگردانده مي شود و مجازاتي ندارد … «3»

3. كاشف الغطاء: اگر فرستادۀ آنان (يعني معاهدين) آمد و معلوم شد كه قصد او آگاهي از اوضاع و احوال مسلمانان است تا خبر براي كافران ببرد يا اينكه ترس اين را داشتند كه چنين كاري را انجام دهد، مسلمانان مي توانند مانع بازگشت او

شوند. «4»

نظر نگارنده: حكم جاسوس ذمّي و مستأمن را آورديم تا مذاق و نظر شرع راجع به كسي كه اين جرم را مرتكب شده، معلوم شود كه كيفر او كشتن و اعدام نيست تا چه رسد به مسلمان، بلكه تفصيل در مسأله اقواست.

2. حبس باغي

اشاره

اسير اهل بغي اگر در ضمن جنگ به اسارت درآيد كشته نمي شود، بلكه زنداني مي شود تا جنگ به پايان برسد. شيخ طوسي در مبسوط و خلاف به اين حكم تصريح كرده است و همچنين علّامه حلّي در تحرير الاحكام و تذكرة الفقهاء و شهيد اوّل در دروس چنين فرموده اند. روايتي هم تصريح مي كند كه حضرت امير- عليه السلام- چنين كرده است. ولي از ظاهر جواهر الكلام خلاف آن برمي آيد چون به برخي ديگر از روايات كه در اين مورد رسيده، استناد كرده است.

امّا در اهل سنّت، از خراج و عيون الازهار برمي آيد كه باغي كشته مي شود و از غير اين

______________________________

(1). مبسوط، ج 2، ص 43.

(2). همان، 59.

(3). تذكرة الفقهاء، ج 9، ص 317.

(4). كشف الغطاء، ص 398.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 334

دو استفاده مي شود كه زنداني مي شود.

در ذيل معناي باغي، روايات و آراي فقيهان مي آيد:

نظر فقيهان شيعه در معناي باغي

1. شيخ طوسي: هر كسي كه بر ضد امام عادل بشورد و بيعت او را بشكند و با اوامر او مخالفت كند، باغي است و امام مي تواند با او بجنگد. «1»

2. علي بن حمزه: باغي هر كسي است كه بر ضد امام عادل بشورد. «2»

3. ابن ادريس: جنگ با اهل بغي واجب نيست و احكام آن بر آنان جاري نمي شود مگر با سه شرط: يكي اينكه آنان در پناهگاهي باشند كه پيش گيري از آن ها و متفرق كردنشان ممكن نباشد مگر با صرف اموال و تجهيز ارتش و كارزار.

دوم اينكه از چنگ امام خارج شوند و در شهر يا روستايي مستقل زندگي كنند، ولي اگر با امام باشند و در چنگ او، اهل بغي نيستند.

سوم اينكه براي جدايي

از رهبري توجيه درستي از نظر خودشان داشته باشند، امّا كسي كه بدون توجيه، از رهبري جدا شده است اين قاطع طريق است و حكم ايشان حكم محارب است نه باغي. «3»

4. يحيي بن سعيد: باغي كسي است كه در بيعتي كه مسلمانان با امام انجام داده اند داخل نشده باشد يا اينكه بيعت با امام را بشكند. «4»

5. علّامه حلّي: هر كس بر ضد امام عادل بشورد باغي است و بايد با او جنگيد. «5»

6. همو (پس از نقل مضمون كلام سرائر): من به اين مسأله اشكال دارم. «6»

7. شهيد اوّل: هر كس بر يكي از امامان معصوم بشورد، باغي است و واجب است با او كارزار شود. «7»

______________________________

(1). نهايه، ص 296.

(2). وسيله، ص 205.

(3). سرائر، ج 2، ص 15.

(4). جامع للشرائع، ص 241.

(5). قواعد الاحكام، ج 1، ص 118؛ و علّامه حلّي در مختلف الشيعة (باب «جهاد»، ج 4، ص 448) عدم تسليم حق به او را اضافه كرده است.

(6). تحرير الاحكام، ج 1، ص 155.

(7). روضة البهيّه، ج 2، ص 407.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 335

آراي ديگر مذاهب

8. سمرقندي: [گروه باغي] گروهي اند كه تشكيلات نظامي دارند و با توجيه و تأويل در بعضي از احكام با مسلمانان مخالفت ورزيده اند؛ مانند خوارج و جز آنان، و به يكي از بلاد اسلامي دست يافته و براي خود تجمعي دارند و احكام خود را اجرا مي كنند. «1»

نيز گفته است: دسته اي كه با توجيه و تأويل بر امام بشورند و با جماعت مخالفت كنند. «2»

9. قرافي: گروه باغي كساني اند كه بر ضد امام بشورند و خواستار خلع او باشند يا مانع از اطاعت او شوند

يا بخواهند جلو حقّ واجبي را بگيرند و در همۀ اين موارد براي خود توجيهي داشته باشند. «3»

10. نيشابوري: گروه باغي- در اصطلاح فقيهان- دسته اي هستند كه با امام مخالفت كنند و براي خود توجيه باطلي داشته باشند «4» و اين بطلان، ظنّي باشد نه قطعي. پس مرتد

______________________________

(1). تحفة الفقهاء، ج 3، ص 157.

(2). همان، ص 313.

(3). فروق، ج 4، ص 171.

(4). اگر از ساير چيزهايي كه اين شرط را رد مي كند؛ يعني آيۀ شريفه اين شرط و قيدي را كه اهل سنّت آورده اند مردود مي شمارند. و اينكه خود اين مطلب، به جهت نامعقول بودن صحيح نيست و ديگر موارد، بگذريم، برمي آيد مقصود اين است كه معاويه را باغي قرار دهد وگرنه، بايد معاويه را يا كافر شمرد- كما اينكه از علي- عليه السلام- بدين- عليه السلام- تصريح شده و به زودي ذكر مي شود- يا لااقل محارب باشد، اگر از همۀ اين ها چشم بپوشيم، ما بيان مي داريم كه اين مطلب، معنايش اين است كه خروج كنندگان عليه امير المؤمنين- عليه السلام- در صفين بلكه در جمل نيز تا چه رسد به نهروان … باغي به معناي مصطلح كلمه نبودند؛ زيرا آنان حق و امر الهي را در مورد علي- عليه السلام- مي دانستند با اين حال معاند بودند … به خصوص كه امير المؤمنين- عليه السلام- پيش از جنگ دلايل روشن و قاطعي مي آورد كه هيچ عذري براي هيچ كس نمي گذاشت. شايد روشني برهان سبب شده بود كه خود حضرت و ياران برگزيده اش، در صفين محاربان را كافر بخوانند. حتي مي بينيم كه حضرت قسم ياد مي كند كه آنان اسلام نياوردند، ولي به ظاهر تسليم شدند و كفر

را پنهان كردند و چون ياراني براي خودشان يافتند به دشمني شان با ما بازگشتند جز اينكه اينان نماز خواندن را رها نكردند. به علي- عليه السلام- وقتي خواست نامه اي براي معاويه و شاميان بنويسد، گفته شد: آيا قبول داري كه آن ها مؤمن و مسلمان هستند؟ فرمود: من مؤمن و مسلمان بودن معاويه و يارانش را قبول ندارم. (وقعة صفين، ص 215). كما اينكه، حضرت علي- عليه السلام- خود و يارانش و معاويه و ياران او را مصداق قول خداوند تعالي: … فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ …؛ بعضي از آنان كساني بودند كه ايمان آوردند و بعضي از آنان كساني بودند كه كفر ورزيدند (بقره (2) آيۀ 253) دانست و فرمود:

(فنحن الذين آمنوا و هم الذين كفروا)؛ ما كساني هستيم كه ايمان آورديم و آنان كساني اند كه كفر ورزيدند و آن حضرت- عليه السلام- در روز نبرد صفين فرمود: «باقي ماندۀ اين گروه و اولياي شيطان را بكشيد. بكشيد هر كس را كه مي گويد: خدا و پيامبر دروغ گفتند و ما مي گوييم: خدا و رسولش درست گفتند. آن گاه غير آن چه را در دل

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 336

خارج مي شود؛ چون باطل بودن توجيه مرتد، قطعي است و همين طور خوارج … و كسي كه از روي عناد مانع اجراي حقّ شرعي- كه از آن خدا يا خلق است- شود نيز خارج مي شود؛ چون توجيهي ندارد. «1»

نظر نگارنده: روشن شد باغي به مسلماني گفته مي شود كه بر ضد امام عادل بشورد، محارب باشد يا نباشد، و محارب به كسي گفته مي شود كه با امام عادل يا مسلمانان بجنگد مسلمان باشد يا كافر.

روايات

1. و في شرح الأخبار لصاحب الدعائم: عن موسي بن طلحة بن عبيد اللّه، و كان فيمن أسر يوم الجمل و حبس مع من حبس من الأساري بالبصرة، فقال: كنت في سجن علي عليه السّلام بالبصرة، حتي سمعت المنادي ينادي: أين موسي بن طلحة بن عبيد اللّه؟ قال: فاسترجعت و استرجع أهل السجن و قالوا:

يقتلك. فأخرجني إليه. فلما وقفت بين يديه، قال لي: يا موسي! قلت: لبّيك يا أمير المؤمنين! قال، قل:

أستغفر اللّه! قلت: أستغفر اللّه و أتوب إليه، ثلاث مرّات. فقال لمن كان معي من رسله: خلّوا عنه. و قال لي: اذهب حيث شئت؛ و ما وجدت لك في عسكرنا من سلاح، أو كراع فخذه، و اتّق اللّه فيما تستقبله من أمرك و اجلس في بيتك فشكرت و انصرفت.

و كان علي عليه السّلام قد أغنم أصحابه ما أجلب به أهل البصرة إلي قتاله [أي أتوا به في عسكرهم] و لم يعرض لشي ء و غير ذلك لورثتهم، و خمس ما أغنمه مما أجلبوا به عليه، فجرت أيضا بذلك السنة؛ «2»

صاحب دعائم الاسلام گويد: از موسي بن طلحة بن عبيد اللّه، كه خود از كساني كه روز جمل اسير شده و با اسيران در بصره زنداني بود، نقل است كه، من در زندان امام علي

______________________________

نهان داشتند اظهار مي كنند و مي گويند: خدا و رسولش درست گفتند». جمل، ص 30، جواهر الكلام، ج 21، ص 338؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 388.

چاره اي نيست كه بگوييم: مقصود از كفرشان- به دليل تأويل- كفر (ارتداد) ملي است نه كفر ردّه (ارتداد) از شرع، با اينكه في الجمله اظهار اسلام مي كردند و لذا از زمرۀ مسلمين آنان را خارج نكردند. الاسلام

و مبدأ المقابلة بالمثل، ص 64؛ نك: معالم المدرستين، ج 2، ص 68.

جرم محاربان با علي- عليه السلام- از جرم محاربان با رسول خدا بيشتر است؛ زيرا اينان قرآن مي خواندند و برتري اهل فضل را مي شناختند، ولي با وجود اين، بعد از آگاهي به چنان عملي دست زدند.

(1). غرائب القرآن (با حاشيۀ طبري)، ج 26، ص 84.

(2). مستدرك الوسائل، ج 11، ص 57، ح 5؛ جامع احاديث الشيعة (به نقل از: مستدرك الوسائل)، ج 13، ص 105، ح 227. شرح الاخبار 1: 331؛ تهذيب الكمال، ج 18، ص 476؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 364؛ مستدركات علم الرجال، ج 8، ص 15.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 337

- عليه السلام- در بصره بودم كه شنيدم كسي صدا مي زند: موسي بن طلحة بن عبيد اللّه كجاست؟ من گفتم: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ و اهل زندان هم استرجاع كردند و گفتند: تو را مي كشد. امام مرا پيش خود خواند، وقتي كه در برابر او ايستادم به من فرمود: موسي! گفتم: بله، اي امير مؤمنان! فرمود: بگو: «استغفر اللّه»، سه بار گفتم: «أستغفر اللّه و أتوب إليه.» سپس به يارانش- كه همراه من بودند- فرمود: رهايش كنيد. به من فرمود: هرجا مي خواهي برو و اگر چيزي از خودت در اردوي ما يافتي، سلاح يا مركب، بردار و در آيندۀ امورت پرهيزگار باش و در خانه ات بنشين. من تشكر كردم و بازگشتم.

علي- عليه السلام- آن چه را اهل بصره به جبهه آورده بودند، به عنوان غنيمت به اصحابش داد و متعرّض اموال ديگري كه از ايشان باقي مانده بود نشد و خمس غنيمت هم

از همان چيزهايي بود كه به جبهه آورده بودند و در نتيجه سنّت بر اين جاري شد.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر اسيري از اهل بغي در دست اهل عدل افتاد اگر رزمنده باشد؛ يعني جوان چابكي كه توان جنگ دارد مي تواند زنداني اش كند و نبايد او را بكشد. بعضي از ايشان گفته اند: مي تواند او را بكشد و مذهب ما همان قول اوّل است. وقتي ثابت شد كه كشته نمي شود، زنداني و بيعت به او عرضه مي شود. اگر به بيعت در حال برپايي جنگ گردن نهاد، از او پذيرفته مي شود و رها مي شود و اگر بيعت نكرد در زندان مي ماند تا جنگ تمام شود. پس از جنگ اگر توبه كردند يا سلاح را كنار گذاشتند و از جنگ دست كشيدند يا به طرفي غير از گروه تشكيلاتي رفتند، آنان را آزاد مي گذاريم و اگر به گروه تشكيلاتي رو آوردند در اين حالت از نظر ما آزاد گذاشته نمي شوند. بعضي از ايشان گفته اند: آزاد گذاشته مي شوند؛ زيرا فراري آن ها دنبال نمي شود، در حالي كه ما گفتيم در صورتي كه در حال شكست به طرف گروه تشكيلاتي فرار كردند، فراري آن ها دنبال مي شود. «1»

2. همو: اگر يكي از جنگجويان اهل بغي اسير شود امام مي تواند وي را حبس كند و نمي تواند بكشد و شافعي همين را گفته است، ولي ابو حنيفه گفته است: مي تواند بكشد. «2»

______________________________

(1). مبسوط، ج 7، ص 271.

(2). خلاف، ج 5، ص 340، مسألۀ 6.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 338

3. علّامه حلّي: اگر فردي از اهل بغي اسير اهل عدل شود، اگر جواني قوي باشد زنداني مي شود تا بيعت كند يا اينكه

يارانش شكست بخورند و گروهي براي آنان باقي نماند و سلاح هايشان را كنار بگذارند. «1»

4. همو: اگر فردي از اهل بغي در دست اهل عدل افتد در صورتي كه جوان جنگجو باشد، پيشنهاد بيعت به او مي شود، اگر در حال برپايي جنگ بيعت كرد، از او پذيرفته و آزاد مي شود و اگر بيعت نكرد در زندان مي ماند، پس از پايان جنگ اگر توبه كردند و سلاح را زمين گذاشتند و از جنگ دست كشيدند يا فرار كردند بدون اينكه به طرف تشكيلات بروند، آزاد گذاشته مي شوند، ولي اگر به طرف تشكيلات رفتند در آن حال، از نظر ما رها نمي شوند. برخي از ايشان گفته اند: آزاد گذارده مي شود؛ چون فراري آن ها دنبال نمي شود و ما خلاف آن را بيان كرديم. «2»

5. شهيد اوّل: اگر رزمنده اي از ايشان اسير شود، زنداني مي شود تا جنگ تمام شود. «3»

6. شيخ محمد حسن نجفي: اگر رزمنده اي از آن ها اسير شود، در دروس گفته است:

زنداني مي شود تا جنگ تمام شود، ولي در بعضي اخبار آمده است «4»: عمّار، اسيري از ايشان را نزد امام علي- عليه السلام- آورد آن حضرت او را كشت. خدا آگاه و داناست. «5»

آراي ديگر مذاهب

7. ابو يوسف: بعضي از اصحاب ما گفته اند: اگر اردوي اهل بغي برپا باشد اسيرانشان كشته و فراريشان دنبال و مجروحشان تعقيب مي شوند، ولي اگر لشكر و تشكيلاتي نداشته باشند كه به آن پناه ببرند فراريشان دنبال و مجروحشان تعقيب و اسيرانشان كشته نمي شوند و اگر ترس اين باشد كه اسيران اگر آزاد شوند تشكيلات برپا كنند به زندان سپرده مي شوند تا توبۀ ايشان حتمي شود. «6»

______________________________

(1). تحرير الاحكام، ج 1، ص 156.

(2).

تذكرة الفقهاء، ج 9، ص 423.

(3). دروس، ج 1، ص 42.

(4). نك: مستدرك الوسائل، ج 11، ص 50، ح 2.

(5). جواهر الكلام، ج 21، ص 342.

(6). خراج، ص 214.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 339

8. فيروزآبادي: اهل بغي: اگر مردي از ايشان اسير شود حبس مي شود تا جنگ تمام شود سپس رها و از او پيمان گرفته مي شود كه به جنگ بازنگردد و اگر بچه و يا زني اسير شود بنابر نص، آزاد مي شوند و گفته شده: حبس مي شوند. «1»

9. ابو يعلي فرّاء: حالات اسيران اهل بغي ملاحظه مي شود. اگر از بازگشت اسير به جنگ در امان باشيم، آزاد مي شود و هر كدام خوف اين باشد كه به جبهه برگردد، حبس مي شود تا جنگ از بين برود، آن گاه آزاد مي شود و پس از آن حبس نمي شود. «2»

گفته است: هر كدام از آن ها داراي فكر مستقيم و قدرت و تندي زياد نباشد تعزير و حبس مي شود. «3»

10. سمرقندي: اگر داراي محل امن نباشند كه در آن اجتماع كنند، امام نمي تواند اسيران و فراريشان را بكشد، ولي او را حبس مي كند تا توبه كنند و بعد از توبه آزادشان مي كند. بعد از توبه اموال و سلاحي كه امام از ايشان گرفته است- اگر امام روي كار باشد- به ايشان بازمي گرداند و ضمانتي در مورد آن چه خرج كرده اند ندارند. «4»

11. ابن قدامه: اهل بغي اگر جنگ را به گونه اي رها كردند؛ يعني يا به اطاعت گردن نهادند يا سلاح را زمين گذاشتند يا به طرف گروه يا غير گروه عقب نشيني كردند، يا اينكه از ادامۀ جنگ به واسطۀ زخمي شدن يا مرض يا اسارت ناتوان

شدند [در همۀ اين احوال] كشتن و تعقيب آن ها حرام است. شافعي هم همين را گفته است. ابو حنيفه نيز در صورتي كه شكست خوردند، در حالي كه تجمعي نداشته باشند نيز مثل قول ما گفته است، ولي در صورتي كه تجمعي داشته باشند كه بدان پناه ببرند، گفته است: جايز است كشتن فراري و اسيرشان و تعقيب و كشتن مجروحشان، و اگر تجمعي نداشتند كشته نمي شوند، ولي كتك دردناكي مي خورند و حبس مي شوند تا از پندار خود دست بردارند و توبه كنند. اين را در مورد خوارج ذكر كرده اند. از ابن عباس هم اين گونه روايت است. برخي از اصحاب شافعي آن را اختيار كرده اند؛ زيرا اگر ايشان را نكشد، اجتماع مي كنند و سپس به جنگ بازمي گردند. «5»

______________________________

(1). تنبيه، ص 229.

(2). احكام السلطانيه، ص 62.

(3). همان، ص 55.

(4). تحفة الفقهاء، ج 3، ص 313.

(5). مغني، ج 8، ص 114.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 340

12. احمد بن يحيي: فصلي در حدود: … امام است كه مي تواند اقامۀ حدود كند …

جاسوس و اسير كافر يا باغي را در صورتي كه جنگ ادامه داشته باشد، بكشد وگرنه باغي، حبس و دربند مي شود. «1»

13. مرداوي (گفتۀ او: «هر كس از مردانشان اسير شود، حبس مي شود تا جنگ تمام شود سپس رها مي شود.»): مذهب اين است و جمهور اصحاب بر آنند و به آن در هدايه، مذهب، مسبوك الذهب، مستوعب، خلاصه، هادي، بلغه، محرّر، نظم، وجيز و ديگر كتب جزم پيدا كرده اند. در رعايتين و فروع و غير اين دو، آن را مقدّم داشته اند. گفته شده است: اگر از بازگشت او به جنگ ايمن باشيم رها

مي شود. در ترغيب گفته است: در صورتي كه تشكيلات آن ها برقرار باشد، آزاد نمي شود. من مي گويم: صواب همين است و شايد مراد كسي كه به صورت مطلق آورده، همين باشد. بنابراين، اگر تشكيلات آن ها درهم شكسته باشد ولي احتمال اجتماع آن ها در آن زمان باشد در آزادي آنان دو وجه است و در رعايتين، حاوي الصغير و فروع به صورت مطلق آورده اند و من مي گويم: صواب آزاد نكردن اوست. «2»

14. جزيري: حنفيه گفته اند: امام با اهل بغي ابتداي به جنگ نمي كند … و اگر خبر به امام رسد كه آن ها سلاح مي خرند و آمادۀ جنگ مي شوند، بايد آنان را دستگير و حبس كند تا دست بردارند و توبه كنند و اين به جهت آن است كه به قدر امكان دفع شرّ شود.

حنفيه و مالكيه گفته اند: امّا امام دربارۀ اسير اختيار دارد. ملاحظه مي كند كدام يك براي درهم كوبيدن تشكيلات آن ها مؤثرتر است: كشتن يا حبس، كه به حسب موقعيت فرق مي كند و براي هواي نفس و تشفّي خاطر نبايد كاري انجام دهد. «3»

3. حبس اسيران

اشاره

اسارت، عنوان مستقلي در مقابل حبس است، ولي ما آن را در اينجا مطرح كرديم؛ زيرا حبس از يك نظر شامل اسارت هم مي شود و در اين جهت از بعضي معاصران پيروي كرديم؛ چرا كه وي اسارت را در موارد سجن و زندان آورده است.

______________________________

(1). عيون الازهار، ص 521.

(2). انصاف، ج 10، ص 315؛ نك: شرح منتهي الارادات، ج 3، ص 383.

(3). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 421.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 341

روايات

1. عن عمر، في إسناده، قال: و كان من أهل الشام بصفين رجل يقال له: الأصبغ بن ضرار الأزدي و كان يكون طليعة و مسلّحة لمعاوية، فندب علي له الأشتر، فأخذه أسيرا من غير أن يقاتل و كان علي ينهي عن قتل الأسير الكاف، فجاء به ليلا و شدّ وثاته و ألقاه عند أصحابه [مع أضيافه] ينتظر به الصباح و كان الأصبغ شاعرا مفوّها و نام أصحابه فرفع صوته فأسمع الأشتر، فقال:

ألا ليت هذا الليل طبق سرمدا علي الناس لا يأتيهم بنهار

فغدا به الأشتر علي علي، فقال: يا أمير المؤمنين! هذا رجل من المسلّحة لقيته بالأمس، فو اللّه! لو علمت أنّ قتله الحقّ، قتلته و قد بات عندنا الليلة و حرّكنا (بشعره) فإن كان فيه القتل، فاقتله و إن أغضبنا فيه و إن ساغ لك العفو عنه (إن كنت فيه بالخيار خ ل) فهبه له.

قال: هو لك يا مالك، فإذا أصبت [منهم] أسيرا فلا تقتله؛ فإنّ أسير أهل القبلة لا يفادي و لا يقتل فرجع به الأشتر إلي منزله و قال: لك ما أخذنا منك، ليس لك عندنا غيره؛ «1»

در صفين مردي از اهل شام بود به

نام اصبغ بن ضرار ازدي. وي جاسوس و ديده بان مسلح معاويه بود. علي- عليه السلام- مالك اشتر را مأمور دستگيري او كرد. مالك بدون جنگ وي را به اسارت درآورد. علي- عليه السلام- از قتل اسيري كه مقاومت نكرده است، نهي مي كرد. مالك شبانه او را آورد، محكم بست و نزد اصحاب و- مهمانش- گذاشت و منتظر صبح شد. اصبغ شاعري سخنور بود همه خوابيدند و او صدايش را بلند كرد به طوري كه مالك بشنود و گفت:

[چه شب خوبي!] اي كاش اين شب تا ابد سايۀ خود را بر مردم مي گسترد و براي آن ها روز نمي شد!

صبح، اشتر او را نزد علي- عليه السلام- برد و گفت: اي امير مؤمنان! اين فرد از ديده بانان مسلح است كه ديروز او را گرفتم. به خدا سوگند! اگر مي دانستم كشتنش حقّ است وي را مي كشتم [امّا] ديشب كه پيش ما به سر برد [با شعر خود] ما را تكان داد. اگر حكم او قتل است او را بكش گرچه ما را ناخشنود سازد و اگر عفوش جايز است [و اگر شما دربارۀ او مختاريد] او را به ما ببخش.

______________________________

(1). نصر بن مزاحم منقري، وقعة صفين، ص 466؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: وقعة صفين)، ج 11، ص 55، ح 9؛ جامع احاديث الشيعة، ج 13، ص 99، ح 12.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 342

علي- عليه السلام- فرمود: او از آن تو باد اي مالك! و هرگاه اسيري [از ايشان] گرفتي، نكش؛ زيرا از اسير اهل قبله نه فديه گرفته مي شود و نه كشته مي شود. اشتر او را به منزل خود آورد و گفت: هرچه از

تو گرفته ايم بردار [و برو]، چيز ديگري از تو پيش ما نيست.

2. و لمّا جي ء بالأساري [بني قريظة] إلي المدينة حبسوا في دار من دور بني النجار …؛ «1»

وقتي اسيران (بني قريظه) را به مدينه آوردند در يكي از خانه هاي بني نجار، زنداني كردند …

3. حدّثنا محمد بن حاتم، قال: حدّثنا علي بن ثابت، قال: أخبرنا عكرمة بن عمّار، قال:

حدّثني عبد اللّه بن عبيد بن عمير و أبو زميل: أنّ أصحاب النبي أخذوا ثمامة و هو طليق و أخذوه و هو يريد أن يغزو بني قشير، فجاءوا به أسيرا إلي النبي و هو موثّق، فأمر به فسجن، فحبسه ثلاثة أيام في السجن ثم أخرجه، فقال: يا ثمامة! إنّي فاعل بك إحدي ثلاث: إنّي قاتلك، أو تفدي نفسك، أو نعتقك. قال:

إن تقتلني، تقتل سيّد قومه، و إن تفادي فلك ما شئت، و إن تعتقني [تعتق] شاكرا. قال: فإنّي قد أعتقتك؛ «2»

ياران پيامبر ثمامه را- كه طليق [آزادشدۀ پيامبر] بود در حالي كه قصد جنگ با بني قشير را داشت- دستگير كردند. در حال اسارت و دست بسته خدمت پيامبر آوردند. دستور داد او را زنداني كنند. سه روز او را در زندان نگه داشت سپس او را بيرون آورد و گفت: ثمامه! من يكي از سه كار را با تو انجام مي دهم: يا تو را مي كشم يا فديه مي دهي يا تو را آزاد مي كنيم. گفت: اگر مرا بكشي، بزرگ قومي را كشته اي و اگر فديه مي خواهي هرچه بخواهي (بگير) و اگر آزاد كني، سپاسگزاري را آزاد كرده اي. فرمود: من تو را آزاد كردم.

اين روايت را با تعبيرات ديگري آورده است كه مراجعه فرماييد.

4. حدّثنا عيسي بن حمّاد المصري

و قتيبة، قال قتيبة: ثنا الليث [ابن سعد] عن سعيد بن أبي سعيد، إنّه سمع أبا هريرة، يقول: بعث رسول اللّه خيلا. قبل نجد فجاءت برجل من بني حنيفة، يقال له: ثمامة بن اثال سيّد أهل اليمامة، فربطوه بسارية من سواري المسجد، فخرج إليه رسول اللّه فقال: ما ذا عندك يا ثمامة؟

قال: عندي يا محمد! خير. إن تقتل تقتل ذا دم، و إن تنعم تنعم علي شاكر، و إن كنت تريد المال فسل تعط منه ما شئت، فتركه رسول اللّه حتي [إذا] كان الغد، ثم قال [له]: ما عندك يا ثمامة؟ فأعاد مثل هذا الكلام،

______________________________

(1). مفيد، ارشاد، ص 58؛ نك: ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 200، بحار الانوار، ج 20، ص 262؛ سيرۀ ابن اسحاق.

(2). ابن شبّه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 436.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 343

فتركه حتي كان بعد الغد فذكر مثل هذا، فقال رسول اللّه: أطلقوا ثمامة. فانطلق إلي نخل قريب من المسجد، فاغتسل [فيه] ثم دخل المسجد، فقال: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أشهد أنّ محمدا عبده و رسوله؛ «1»

پيامبر دسته اي از سواران را به طرف نجد فرستاد آن ها مردي از بني حنيفه را به نام ثمامة بن اثال- كه بزرگ قوم يمامه بود- آوردند و به يكي از ستون هاي مسجد بستند. پيامبر به طرف او آمد و گفت: ثمامه، پيش خود چه داري؟ گفت: اي محمد! پيش من خير است. اگر بكشي صاحب خوني را كشته اي و اگر ببخشي، سپاسگزاري را بخشيده اي و اگر مال بخواهي، هرچه مي خواهي بگو كه به تو داده مي شود. رسول اللّه رفت. فردا كه شد به او گفت:

ثمامه چه داري؟ همان سخن را تكرار كرد. او را واگذاشت تا اينكه روز بعد باز همين را گفت. رسول خدا فرمود: ثمامه را آزاد كنيد. ثمامه به نزديكي مسجد كنار درخت خرمايي رفت در آنجا غسل كرد و داخل مسجد شد و گفت: شهادت مي دهم خدايي جز خداي يگانه نيست و شهادت مي دهم محمد بنده و رسول اوست.

عيني گفته است: مهلّب گفته است: سنّت در مثل قضيّۀ ثمامه اين است كه كشته شود يا برده گرفته شود يا در برابر فديه داده شود يا بر او منّت گذاشته [و آزاد شود]. پيامبر او را زنداني كرد تا ببيند كدام جهت دربارۀ او بيشتر به صلاح مسلمانان است. «2»

5. حدّثنا محمد بن عمرو الرازي، قال: ثنا سلمة [يعني ابن الفضل] عن ابن اسحاق، قال: حدّثني عبد اللّه بن أبي بكر، عن يحيي بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن سعد بن زرارة، قال: قدم بالأساري حين قدم بهم، و سودة بنت زمعة عند آل عفراء، في مناخهم علي عوف و معوذ ابني عفراء، قال: و ذلك قبل أن يضرب عليهن الحجاب. قال، تقول سودة: و اللّه! إنّي لعندهم إذ أتيت فقيل: هؤلاء الأساري قد أتي بهم، فرجعت إلي بيتي و رسول اللّه فيه و إذا أبو يزيد سهيل بن عمرو في ناحية الحجرة مجموعة يداه إلي عنقه بحبل …؛ «3»

سعد بن زراره گفت: اسيران را وقتي آوردند، سوده دختر زمعه نزد آل عفراء در اقامتگاه عوف و معوذ، پسران عفراء بود. گفت: اين، پيش از وجوب حجاب براي زنان بود. گفت: سوده مي گفت: به خدا سوگند! من وقتي پيش ايشان آمدم شنيدم كه گفته شد:

اين ها

اسيراني هستند كه آورده شده اند. من به اقامتگاهم بازگشتم، در حالي كه رسول اللّه

______________________________

(1). سنن ابي داوود، ج 3، ص 57، ح 2679.

(2). عمدة القاري، ج 12، ص 261 (آنجا مطلبي دارد بدان رجوع كنيد).

(3). سنن ابي داوود، ج 3، ص 57، ح 2680.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 344

آنجا بود و ابو يزيد سهيل بن عمرو [را ديدم] در گوشۀ حجره، كه دستانش با طنابي به گردنش بسته بود …

6. امّا عدي بن حاتم، فكان يقول: … و تخالفني خيل لرسول اللّه فتصيب ابنة «1» حاتم، فيمن أصابت، فقدم بها علي رسول اللّه في سبايا طيّ، و قد بلغ رسول اللّه هربي إلي الشام، قال: فجعلت بنت حاتم في حظيرة بباب المسجد، كانت السبايا يحبسن فيها؛ «2»

امّا عدي بن حاتم مي گفت: … سواراني از رسول اللّه مرا تعقيب مي كردند؛ در ميان كساني كه گرفتار شدند، دختر حاتم بود. وي را در ميان اسيران طي نزد پيامبر آوردند. البته به آن حضرت خبر فرار من به شام رسيده بود.

دختر حاتم را در اتاقكي كه بيرون مسجد بود و اسيران را در آن حبس مي كردند، قرار دادند.

7. لما أمسي رسول اللّه يوم بدر و الأساري محبوسون بالوثاق «3» فيهم العباس فسهر نبي اللّه ليلته، فقال له بعض أصحابه: ما يسهرك يا نبي اللّه؟ قال: أنين العباس. فقام رجل من القوم، فأرخي من وثاقه، فقال رسول اللّه: مالي لا أسمع أنين العباس؟ فقال رجل من القوم: إنّي أرخيت من وثاقه شيئا، قال:

فافعل ذلك بالأساري كلّهم؛ «4»

وقتي رسول اللّه روز بدر را سپري كرد و اسيران دست بسته در حبس بودند، در ميان ايشان عباس بود. پيامبر

شب را بيدار بود. يكي از ياران به او گفت: علت بيداري شما چيست؟ گفت: نالۀ عباس. يكي بلند شد و دست بند او را شل كرد. پيامبر فرمود: چه شده كه من نالۀ عباس را نمي شنوم؟ آن شخص گفت: من كمي دست بند او را شل كردم. پيامبر فرمود: اين را با همۀ اسيران بكن.

8. حدّثنا القاضي أبو جعفر، أحمد بن إسحاق بن البهلول، إملاء، حدّثنا سعيد بن يحيي الأموي، حدّثني أبي، عن ابن إسحاق، عن ابن أبي عبلة، عن ابن بديل بن ورقاء، عن أبيه: أنّ رسول اللّه أمر بديلا أن يحبس السبايا و الأموال بالجعرانة «5» حتي يقدم عليه فحبسه؛ «6»

______________________________

(1). اسمش سفانه بود، نك: اسد الغابه، ج 5، ص 475؛ بحار الانوار، ج 20، ص 234 و ج 21، ص 366.

(2). سيرة النبويه، ج 4، ص 225؛ تراتيب الاداريه، ج 1، ص 300. در آن دارد: «فجعلت في حصيرة».

(3). سنن الكبري، ج 9، ص 89؛ تهذيب ابن عساكر، ج 7، ص 230؛ تاريخ دمشق، ص 119.

(4). صفة الصفوة، ج 1، ص 510.

(5). نام آبي است بين طائف و مكه، كه به مكه نزديك تر است. معجم البلدان، ج 2، ص 142.

(6). مؤتلف و مختلف، ج 1، ص 164.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 345

بديل روايت كرد: رسول اللّه به او (بديل) دستور داد كه اسيران و اموال را در جعرانه حبس كند تا وي بيايد و وي چنين كرد.

نظر نگارنده: بخاري آن را در تاريخ الكبير چنين آورده است: از سعيد اموي از پدرش از ابن اسحاق گفت: حديث كرد مرا ابراهيم بن ابي عبله «1» … همان طور كه در اصابه «2»

آورده است.

طبراني هم آن را چنين آورده است حديث كرد ما را محمد بن راشد اصفهاني، حديث كرد ما را ابراهيم بن سعيد جوهري، حديث كرد ما را يحيي بن سعيد اموي از محمد بن اسحاق، حديث كرد ما را ابن ابي عبله از ابن بديل بن ورقاء … «3»

4. گروگان گيري و حبس كافران و باغيان در برابر اسارت و حبس مسلمانان

اشاره

فقيهان ما فتوا به جواز حبس اسيران اهل بغي، در مقابله به مثل داده اند تا وسيله اي براي آزادي اسيران اهل عدل شود، ولي اين عمل را براي حبس كافران، متعرّض نشده اند گرچه در اين مورد روايتي- به فرض قبول سند- آمده كه نشان دهندۀ فعل پيامبر است و شايد حكم در هر دو مورد يكي باشد؛ چون مناط- كه دست يابي به رهايي باشد- يكي است.

1. عن عمران بن حصين، قال: كانت بنو عامر، أسروا رجلين من أصحاب النبي فأسر النبي رجلا من ثقيف و أخذوا ناقة كانت تسبق عليها الحاجّ، فمرّ به النبي و هو موثّق، فقال: يا محمد! يا محمد! فعطف عليه. فقال: علي ما أحبس و تؤخذ سابقة الحاجّ؟ قال: بجريرة حلفائك من بني عامر و كانت بنو عامر من حلفاء ثقيف، ثم أجاز النبي فدعاه أيضا: يا محمد! فأجابه فقال: إنّي مسلم. فقال: لو قلت ذلك و أنت تملك أمرك، أفلحت كلّ الفلاح. قال: ثم أجاز النبي فناداه أيضا، فرجع إليه فقال: أطعمني؛ فإنّي جائع.

فقال النبي: هذه حاجتك، فأمر له بطعام، ثم إنّ النبي فادي الرجل بالرجلين اللّذين أسرا من أصحابه؛ «4»

عمران بن حصين گفت: بني عامر دو تن از ياران پيامبر را اسير كردند در مقابل، پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- مردي از ثقيف را به اسارت گرفت

و آنان شتر سواري حاجيان

______________________________

(1). تاريخ الكبير، ج 2، ص 141، شمارۀ 1979.

(2). ج 1، ص 276.

(3). معجم الكبير، ج 2، ص 16، ح 1189؛ نك: ج 2، ص 118.

(4). مصنّف عبد الرزاق، ج 5، ص 206، ح 9395؛ تاريخ المدينه، ج 1، ص 440؛ معجم الكبير، ج 18، ص 190، ح 453 و 456.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 346

را توقيف كردند. رسول اكرم به آن مرد- كه بسته شده بود- گذر كرد. مرد صدا زد: محمد! محمد! پيامبر رو به او كرد. مرد گفت: براي چه من محبوسم؟ براي چه شتر سواري حجاج توقيف مي شود؟ پيامبر فرمود: به جهت جرم بني عامر، هم پيمانان تو- بني عامر از هم پيمانان ثقيف بودند. پيامبر گذشت. باز صدا زد: اي محمد! پيامبر جواب داد. مرد گفت: من مسلمانم. پيامبر فرمود: اگر تو اين حرف را با اراده زده اي، كاملا رستگار شده اي.

پيامبر حركت كرد باز او را صدا زد. پيامبر پيش او آمد. مرد گفت: من گرسنه ام به من غذا بده. پيامبر فرمود: اين هم خواستۀ تو و دستور داد به او غذا دهند. سپس پيامبر او را در مقابل دو يار اسيرش آزاد كرد.

2. في قصّة سريّة عبد اللّه بن حجش: و قبض رسول اللّه: العير و الأسيرين بعثت إليه قريش في فداء عثمان بن عبد اللّه و الحكم بن كيسان، فقال رسول اللّه: لا نفديكموها حتي يقدم صاحبانا [يعني سعد بن أبي وقّاص و عتبة بن غزوان] فإنّا نخشاكم عليهما. فإن تقتلوهما نقتل صاحبيكم. فقدم سعد و عتبة فأفداهما رسول اللّه منهم؛ «1»

در ماجراي سريۀ عبد اللّه بن حجش: پيامبر كاروان و دو اسيري

را كه قريش براي پيامبر در مقابل عثمان بن عبد اللّه و حكم بن كيسان فرستاده بودند، گرفت. پيامبر فرمود: ما شما را آزاد نمي سازيم مگر اينكه دو يار ما (يعني سعد بن ابي وقّاص و عتبة بن غزوان) بيايند؛ چرا كه ما بر جان آن دو ترسانيم. اگر آن دو را بكشيد، دو يار شما را مي كشيم. آن گاه سعد و عتبه آمدند و پيامبر در مقابل، آن دو را آزاد ساخت.

واقدي گفته است: دو اسير را حبس كرد. «2»

آراي فقيهان

1. علّامه حلّي: … اگر هر يك از دو گروه، از ديگري اسير بگيرد، جايز است مبادلۀ اسيران اهل عدل با اسيران اهل بغي. اگر اهل بغي از معاوضۀ اسيران سرباز زدند و آنان را حبس كردند اهل عدل مي توانند اسيران آن ها را حبس كنند تا باعث آزادي شان شوند. بعضي از عامّه گفته اند: جايز نيست؛ زيرا گناه حبس كردن اسيران اهل عدل از آن ديگران است و

______________________________

(1). اقضية رسول اللّه، ص 6.

(2). مغازي، ج 1، ص 16.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 347

اگر اهل بغي اسيران اهل عدل را كشتند، جايز نيست اهل عدل اسيران آن ها را بكشند در صورتي كه براي آن ها گروهي نباشد؛ زيرا آن ها به دليل جنايت ديگران كشته نمي شوند. «1»

2. ابن قدامه: اگر هر يك از دو گروه از ديگر گروه، اسير بگيرد جايز است مبادلۀ اسيران اهل عدل با اسيران اهل بغي و اگر اهل بغي اسيران اهل عدل را بكشند اهل عدل نمي توانند اسيران ايشان را بكشند چون آن ها با جنايت ديگران كشته نمي شوند و گناه ايشان را به دوش نمي كشند. اگر اهل بغي از مبادلۀ اسيران

خودداري كردند و آنان را حبس كردند احتمال دارد جايز باشد اهل عدل اسيران اهل بغي را حبس كنند تا باعث شود اسيران آن ها آزاد شوند و احتمال دارد حبس آن ها جايز نباشد و آزاد شوند؛ زيرا گناه حبس اسيران اهل عدل بر عهدۀ ديگران است. «2»

3. مرداوي: در بحث جنگيدن با اهل بغي: … و گفته اند: جايز است حبس ايشان تا اسيران ما آزاد شوند. «3»

نظر نگارنده: علّامۀ حلّي فتواي خود را به اهل بغي اختصاص داده است و همين طور ابن قدامه با اينكه موضوع روايت كافران است، ولي احتمال دارد شامل اهل بغي هم بشود چنان كه احتمال دارد روايت به جواز گروگان گرفتن هم پيمانان محاربان اختصاص داشته باشد؛ زيرا حضرت- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- مي فرمايد: «به جهت بني عامر هم پيمانان تو.» مگر اينكه گفته شود قطعا خصوصيتي از آن هم پيمانان كافران يا اهل سرزمين ايشان نيست، بلكه ملاك، وسيله اي است كه به آزادي اسيران مسلمان و مبادلۀ گروگان ها با ايشان كمك كند.

5. حبس مشركان نابالغ

اشاره

علّامه حلّي احتمال داده است كه اگر از مشركان، نوجواني اسير شود و ادّعا كند بالغ نشده- تا از كشته شدن رهايي يابد- و مويي كه دارد [مويي كه علامت بلوغ است] به وسيلۀ دارو و معالجه است [نه طبيعي]، زنداني مي شود تا به بلوغ برسد. ولي برخي از فقيهان ديگر گفته اند: حرف او بدون سوگند پذيرفته مي شود همانند علّامه در تحرير الاحكام و

______________________________

(1). تذكرة الفقهاء، ج 9، ص 424 و مانند آن در: تحرير الاحكام، ج 1، ص 156.

(2). مغني، ج 8، ص 115.

(3). انصاف، ج 10، ص 315؛ نك: ابن عابدين، ج 3، ص

311.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 348

شهيد اوّل در دروس و [ميرزا علي] كني در قضاء و برخي ديگر گفته اند: حرف او پذيرفته نيست، مگر با سوگند و اگر خودداري كرد حكم بالغ بر او جاري مي شود. بعضي ديگر همانند شيخ طوسي در مبسوط حكم به بلوغ او بدون سوگند مي كنند. امّا سيّد عاملي در مفتاح الكرامه گويا قول علّامه را كه حبس است پسنديده و نيكو شمرده و كوشيده آن را با برهان و دليل توجيه و تقويت كند.

آراي قائلان به حبس

1. علّامه حلّي: … آري، اگر نوجوان مشرك، مدّعي شد مويي كه دارد با دارو و درمان درآمده است، سوگند مي خورد وگرنه كشته مي شود و احتمال دارد حبس شود تا بالغ شود، سپس سوگند داده مي شود اگر خودداري كرد، كشته مي شود. «1»

2. سيّد جواد عاملي: شايد علت حبس اين باشد كه سوگند او چون معتبر نبود و وسيلۀ آزادي او نمي شد، اگر زنداني شود جمع ميان دو حق مي شود. «2»

آراي قائلان به عدم پذيرش قول مشرك نابالغ

1. شيخ طوسي: اگر نوجواني از مشركان اسير شود و ديده شود كه موي دارد و او مدّعي شود كه خودش را درمان كرده است تا موي درآورده و بالغ نشده است، قول او قبول مي شود. پس اگر قسم خورد، حكم مي شود كه بالغ نشده و در ميان بچه ها نگه داري مي شود و اگر از قسم خوردن خودداري كرد نتيجه مي گيريم كه بالغ است و در ميان جنگجويان قرار مي گيرد. از نظر ما آن چه مقتضاي مذهب ماست اين است كه بدون سوگند حكم به بلوغ او شود. چون عموم اخبار مي رساند كه روييدن موي نشانۀ بلوغ است و موجب حكم مي شود و آن چه را گفته اند قوي است. «3»

2. محقق حلّي: امّا اگر نوجوان كافر حربي ادّعا كرد موي او با درمان است نه به جهت سن او تا از قتل رهايي يابد، در آن ترديد است. شايد اقرب اين باشد كه سخن او پذيرفته نمي شود مگر با بينه. «4»

______________________________

(1). قواعد الاحكام، ج 2، ص 211؛ نك: ايضاح الفوائد، ج 4، ص 339.

(2). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 106.

(3). مبسوط، ج 8، ص 213.

(4). شرائع الاسلام، ج 4، ص 91.

حقوق زنداني و موارد زندان در

اسلام، ص: 349

آراي قائلان به قبول، بدون سوگند

1. علّامه حلّي: اگر نوجوان مدّعي شد كه با معالجه باعث روييدن مو شده است گرچه احتمال باشد، تصديق مي شود. «1»

2. شهيد اوّل: هر كس مو نداشته باشد نوجوان به حساب مي آيد و اگر مدّعي شد با دوا باعث روييدن زودرس مو شده است بدون سوگند از او پذيرفته مي شود. «2»

3. شيخ كني: اظهر، قول اكثر است كه بدون سوگند حرف او را بپذيريم به جهت پاره اي از اصول عدمي، مانند اصل برائت از وجوب قتل او و اصل عدم جواز قتل كه از عمومات- و لو عموماتي كه دلالت بر قبح ظلم و حرمت ظلم دارد- استفاده مي شود، بلكه اصالة المنع [جاري است]؛ زيرا دليل اصالة الاباحه اختصاص به غير از اين موارد دارد و لو از اين جهت كه عقل به قبيح بودن ظلم و آزار، استقلال دارد. بلكه مي شود استصحاب كرد آنچه را قبل از روييدن مو در حال كوچكي بوده است. و به جهت آنچه در مجمع و غير آن به آن اشاره كرده است كه قتل حقّي از حقوق اللّه است و انتفاي آن جز از ناحيۀ عبد معلوم نمي شود و … «3»

نظر نگارنده: اضافه بر اين ها در اينجا دو اصل تعارض دارند: يكي اصل عدم بلوغ و ديگري اصل عدم تداوي، و اصل اوّل ترجيح دارد؛ زيرا عدم بلوغ شبهه اي است كه به واسطۀ آن، قتل دفع مي شود. بنابراين، وجهي براي حبس وجود ندارد خصوصا بنابر قول به پذيرش سخن او بدون قسم، چنان كه شهيد در دروس بدان اشاره كرده است و … ديگر اينكه ما كسي را نديديم كه فتواي به حبس دهد. آري،

علّامه در قواعد الاحكام آن را احتمال داده است پس از اينكه فتواي به خلاف آن داده است و بسياري از فتاوايي كه ما آورديم حبس در آن نبود، مگر اينكه گفته شود: در آن مدت آزمايش و امتحان صحت حرف او، حبس مي شود.

6. حبس خودداري كنندگان از پرداخت جزيه

ابو يوسف: اهل ذمّه براي گرفتن جزيه از آنان، زده نمي شوند و در آفتاب و غير آن

______________________________

(1). تحرير الاحكام، ج 2، ص 191.

(2). دروس، ج 2، ص 33.

(3). قضاء، ص 93.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 350

نگه داشته نمي شوند و چيز ناراحت كننده اي روي بدن آن ها گذاشته نمي شود، بلكه با آنان مدارا مي شود و حبس مي شوند تا آن چه تعهّد كرده اند، بپردازند و از حبس آزاد نمي شوند تا جزيه را كامل پرداخت كنند. «1»

نظر نگارنده: در مقابل، قول ديگري وجود دارد و آن اين است كه عدم پرداخت جزيه، آنان را از ذمّي بودن، خارج و به محارب تبديل مي كند به ويژه در موردي كه در عقد، جزيه شرط شده باشد، بلكه برخي از فقيهان «2» تصريح كرده اند كه نزد اماميه، خلافي در آن نيست.

1. ابن ادريس حلّي: هرگاه اهل كتاب و كسي كه شبهۀ كتابي بودن در او مي رود، از دادن جزيه خودداري كردند، حكم ديگر كافران را دارند؛ يعني واجب است جنگ با آن ها، اسارت فرزندان و زنان و گرفتن اموالشان و اين ها غنيمت محسوب مي شود. «3»

2. محقق حلّي: سوم در شرايط ذمّه و آن شش امر است: اوّل، قبول جزيه؛ دوم، كارهايي كه منافات با امان دارد انجام ندهند؛ مانند تصميم جنگ با مسلمانان يا كمك رساني به مشركان و اگر اين دو شرط را زير پا گذاشتند

از ذمّه خارج مي شوند. «4»

3. سيّد علي طباطبائي: اگر مردها از پرداخت جزيه خودداري كردند پيمان شكسته اند و خون آنان مباح مي شود. «5»

4. شيخ محمد حسن نجفي (پس از نقل كلام محقق حلّي): اختلافي دربارۀ اين دو شرط نيافتم. «6»

نظر نگارنده: آري، ظاهر كلام علّامه در قواعد الاحكام اين است كه تابع شرط در عقد الذّمة است؛ چون گفته: شرايط ذمّه يازده است: اوّل، دادن جزيه و … اين شش، اگر در عقد ذمّه شرط شد با مخالفت يكي از آن ها عهد شكسته مي شود وگرنه نقض نمي شود.

آري، اگر خلافي انجام دادند حد يا تعزير مي شوند. «7»

______________________________

(1). خراج، ص 123؛ نك: مجموع، ج 19، ص 402.

(2). جواهر الكلام، ج 21، ص 267.

(3). سرائر، ج 2، ص 6.

(4). شرائع الاسلام، ج 1، ص 329.

(5). رياض المسائل (چاپ جديد)، ج 7، ص 471.

(6). جواهر الكلام، ج 21، ص 267.

(7). قواعد الاحكام، ج 1، ص 102.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 351

7. حبس اهل جزيه اگر قصد فرار به دار الحرب داشتند

ابن برّاج طرابلسي گفته است: … اگر امير لشكر مشركان، درخواست امان كرد كه داخل در ذمّه شود و به كشور اسلامي بيايد و جزيه دهد، جايز است و ديگر نمي تواند به دار الحرب برگردد و اگر خواست يا تصميم جدّي گرفت بازگردد، حبس او اشكالي ندارد و كشته نمي شود مگر اينكه بجنگد. «1»

نظر نگارنده: شايد حبس از باب تعزير باشد؛ چون مرتكب حرام شده است يا از باب پيش گيري از ارتكاب حرام. دقت شود.

8. حبس كسي كه قصد شورش بر ضد امام دارد

1. ثقفي (دربارۀ خروج خريت بن راشد از بني ناحيه بر ضد حضرت امير- عليه السلام- و اعتراض عبد اللّه بن قعين به حضرت به جهت نگرفتن تعهد از او): گفتم: اي امير مؤمنان! چرا همين حالا او را دستگير نمي كني تا از او تعهد بگيري؟ فرمود: ما اگر بخواهيم هر كسي را كه متهم است دستگير كنيم بايد زندان ها را پر كنيم. من فكر نمي كنم صحيح باشد مردم را پيش از اينكه مخالفت خود را آشكار سازند دستگير و زنداني كنيم و كيفر دهيم. «2»

2. طبري: ابو مخنف از مجاهد از محل بن خليفه نقل كرده: مردي از ايشان از بني سدوس به نام عيزار بن اخنس عقيدۀ خوارج داشت و به آنان پيوست. بيرون مدائن با عدي بن حاتم مواجه گشت. همراه عدي، اسود بن قيس مرادي و اسود بن يزيد مرادي بودند. عيزار وقتي با عدي مواجه گشت گفت: آيا سالم غانمي يا ستمكار گنهكار؟ عدي گفت: سالم غانمم. آن دو مرد مرادي به او (عيزار) گفتند: اين سخن را نگفتي مگر به دليل شرّي كه در درون داري و ما مي دانيم تو از خوارجي. از ما

جدا نمي شوي تا خدمت امير المؤمنين- عليه السلام- برسيم و به او بگوييم. چيزي نگذشت كه علي- عليه السلام- آمد و به او خبر دادند. گفتند: اي امير مؤمنان! اين شخص عقيدۀ خوارج دارد ما به خوبي او را مي شناسيم. حضرت فرمود: خون او بر ما مباح نيست، ولي او را حبس مي كنيم.

______________________________

(1). مهذّب البارع، ج 1، ص 308، باب «جهاد».

(2). غارات، ج 1، ص 334؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 129.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 352

عدي بن حاتم گفت: اي امير مؤمنان! او را به من بسپار، من ضمانت مي كنم از ناحيۀ او هيچ ناپسندي به شما نرسد. حضرت وي را به او سپرد. «1»

گاهي گفته مي شود: دو خبر مذكور، در جايي است كه فعّاليت سياسي يا بغي، وجود داشته باشد، ولي حجيّت اين دو خبر ثابت نشده است. ممكن است گفته شود: حفظ نظام و كيان اسلام و حفظ اموال و حقوق مسلمانان در نزد شرع دو امر مهمند و اين دو در بسياري از موارد توقف دارند بر دستگيري و حبس متهمان به انگيزۀ تخليۀ اطلاعاتي اگر در معرض فرار باشند.

پس ظاهر اين است كه حبس جايز باشد در صورتي كه امر مهمي باشد و از نظر عرف بتوان پي گيري كرد و از نظر عقلا محتمل باشد، ولي لازم است در مقام عمل دقت و احتياط كامل كرد تا حيثيت افراد حفظ شود چون مقام از موارد تزاحم بين دو امر است كه بايد اهم آن ها از نظر ملاك اخذ شود. در عين حال حبس نه حد است و نه تعزير، بلكه احتياط و استظهار است.

3. سرخسي:

از كثير حضرمي: از طرف در كنده، داخل مسجد كوفه شدم، پنج نفر را ديدم كه به علي- عليه السلام- ناسزا مي گويند در ميان ايشان مردي بود كه برنسي «2» پوشيده بود و مي گفت: با خدا پيمان مي بندم كه او را بكشم. من او را گرفتم. همراهان او متفرق شدند او را نزد علي- عليه السلام- آوردم. گفتم: من شنيدم از اين شخص كه با خدا پيمان مي بست تا شما را بكشد. حضرت فرمود: نزديك شو تو كيستي؟ واي بر تو! گفت:

من سوار منقري ام. علي- عليه السلام- فرمود: رهايش كن. گفتم: رهايش كنم، در حالي كه با خدا پيمان بسته است تا شما را بكشد؟! علي- عليه السلام- فرمود: آيا قبل از اينكه مرا بكشد او را بكشم؟!

گفتم: او به شما ناسزا گفت. فرمود: تو هم يا به او دشنام بده، يا رهايش كن … اين روايت دليل است بر اينكه كسي كه هنوز از او شورش سر نزده امام نمي تواند او را بكشد.

اين روايت را حسن از ابو حنيفه نقل كرده است.

[ابو حنيفه] گفته است: تا وقتي كه تصميم بر خروج نگرفته اند، امام متعرض آن ها

______________________________

(1). تاريخ طبري، ج 6، ص 3384. ولي آنچه از تاريخ بغداد (ج 14، ص 366) نقل شده با اين گفته مخالفت دارد؛ زيرا مي گويد: علي- عليه السلام- فرمود: با او چه كنم؟ گفتند: او را بكش. فرمود: كسي را كه بر من خروج نكرده، بكشم! گفتند: زنداني اش كن. فرمود: جنايتي نكرده تا زنداني اش كنم. او را رها سازيد.

(2). جامه اي كه كلاه بر سر آن باشد؛ مانند باراني، محمد معين، فرهنگ فارسي، ج 1، ص 514.

حقوق زنداني و موارد زندان

در اسلام، ص: 353

نمي شود. هرگاه به امام رسيد كه قصد خروج دارند مي تواند آنان را پيش از اينكه مسأله حاد شود، دستگير و زنداني كند چون قصد معصيت و ايجاد فتنه دارند. «1»

نظر نگارنده: مقتضاي اصل و قاعده، عدم جواز حبس است؛ زيرا گناهي صادر نشده تا موجب كيفر شود. آري، اگر شروع به شورش بر ضد امام كند و آشكارا با نظام اسلامي مخالفت ورزد، امام مي تواند وي را از باب «حبس براي ترك معصيت» زنداني كند كه ما در اين كتاب به چند مورد آن اشاره كرديم از جمله: «حبس مادر براي پيش گيري از زنا» و «حبس براي پيش گيري از محرمات» و ادلّۀ آن را يادآور شديم. مراجعه بفرماييد.

9. حبس محارب

اشاره

فقيهان دربارۀ حكم محارب در صورتي كه قتلي انجام نداده و مالي را نگرفته اختلاف كرده اند. از ابو الصلاح حلبي در كافي في الفقه، شيخ طوسي در مبسوط، ابن زهره در غنية النزوع، علاء الدين حلبي در اشارة السبق، يحيي بن سعيد در جامع للشرائع و سيّد علي طباطبائي در شرح كبير و شرح صغير نقل شده است كه: چنين محاربي به زندان سپرده مي شود تا توبه كند يا بميرد. ايشان «نفي» را كه در آيۀ شريفه وارد شده به زندان، تفسير كرده اند. ابو حنيفه و مالك و عمر بن عبد العزيز به آن رأي داده اند چنان كه شماري از عالمان اهل سنّت، مانند بصري در تفريع، ابو يعلي و ماوردي در احكام السلطانيه، ابن رشد در بداية المجتهد، قرافي در فروق، مرداوي در انصاف، صنعاني در سبل السلام و ديگران به آن اشاره كرده اند و بعضي از آن ها آن را اختيار كرده اند، ولي

بيشتر فقيهان ما- رضوان اللّه عليهم- بر آنند كه حكم وي تبعيد است نه زندان. در ذيل آيۀ شريفه و تفسير آن سپس آراي فقيهان مي آيد.

آيۀ شريفه و تفسير آن

إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلٰافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيٰا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ؛ «2»

______________________________

(1). مبسوط، ج 10، ص 125.

(2). مائده (5) آيۀ 33.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 354

سزاي كساني كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مي جنگند و در زمين به فساد مي كوشند، جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند. اين، رسوايي آنان در دنياست و در آخرت عذابي بزرگ خواهند داشت.

1. شيخ طوسي: محارب از نظر ما كسي است كه سلاح بكشد و راه را ناامن كند، در شهر باشد يا بيرون شهر؛ زيرا دزد محارب در شهر باشد يا بيرون شهر فرقي ندارد.

اوزاعي، مالك، ليث بن سعد، ابن لهيعه، شافعي و طبري به اين قول رأي داده اند.

عده اي گفته اند: محارب كسي است كه قطع طريق در غير شهر كند. ابو حنيفه و اصحابش اين نظر را داده اند و از عطاء خراساني چنين روايت شده است.

وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً تلاش براي خرابكاري در زمين، همان است كه ما گفتيم؛ يعني شمشير كشيدن و ناامن كردن راه و كيفر ايشان به مقدار استحقاق است؛ اگر كشت، كشته مي شود و اگر هم مال گرفت و هم كشت كشته مي شود و به دار

آويخته مي شود و اگر فقط مال بگيرد و نكشد يك دست و يك پايش برعكس هم، قطع مي شود و اگر تنها راه را ناامن كرد تبعيد مي شود نه چيز ديگر. اين مذهب ماست كه از امام باقر- عليه السلام- و امام صادق- عليه السلام- روايت شده است و آن، قول اين افراد: ابن عباس، ابن مجلز، سعيد بن جبير، سدي، قتاده، ربيع، ابراهيم- بنابر خلاف از وي- ابو علي جبائي و طبري است. از شافعي حكايت شده كه اگر آشكارا به گرفتن اموال پرداخت امام مي تواند او را زنده به دار آويزد گرچه قتلي مرتكب نشده باشد. «1»

2. همو: عالمان در مقصود از اين آيه اختلاف كرده اند: دسته اي گفته اند: مراد اهل ذمّه هستند در صورتي كه نقض عهد كنند و به دار الحرب بپيوندند و با مسلمانان بجنگند، اينان محاربند كه خداوند در اين آيه ذكر كرده است …

دسته اي ديگر گفته اند: مقصود از اين آيه كساني اند كه مرتد شده اند كه اگر امام به آنان دست يافت به اين عقوبت، كيفرشان مي دهد.

همۀ فقيهان گفته اند: مراد از ايشان قاطعان طريقند و قاطع طريق كسي است كه سلاح بكشد و راه را براي دزدي ناامن كند. آن چه محدّثان ما روايت كرده اند اين است كه، مقصود از ايشان هر كسي است كه سلاح بكشد و مردم را بترساند در خشكي باشد يا در

______________________________

(1). تفسير تبيان، ج 3، ص 502 و مانند آن در: مجمع البيان، ج 3، ص 188.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 355

دريا، در منطقۀ مسكوني باشد يا در بيابان. روايت كرده اند كه دزد نيز محارب است و در برخي از روايات ما دارد

كه مراد قطّاع الطريق (راهزنان) اند، چنان كه فقيهان گفته اند. «1»

3. شيخ طبرسي: بنابراين «أَوْ» در آيۀ شريفه براي اباحه و تخيير نيست، بلكه در اينجا درجۀ حكم است كه به حسب اختلاف درجات جنايت، فرق مي كند.

شافعي گفته است: اگر آشكارا به گرفتن اموال بپردازد حق امام است كه او را زنده به دار آويزد و كشته نمي شود.

او گفته است: هر كسي به اندازۀ فعلش، حد بر او جاري مي شود. كسي كه هم كشته شدن و هم به دار آويخته شدن بر او واجب شده قبل از دار، كشته مي شود تا شكنجه نشود و سه روز به دار آويخته مي شود سپس پايين كشيده مي شود. ابو عبيد گويد: از محمد بن الحسن پرسيدم: منظور از يُصَلَّبُوا چيست؟ گفت: اين است كه زنده به دار آويخته شود، سپس با سر نيزه آن قدر زده شود تا بميرد. اين رأي ابو حنيفه است. به او گفته شده: اين مثله كردن اوست و او جواب مي دهد: منظور هم اين است كه مثله شود. بعضي گفته اند: «أَوْ» در اينجا براي اباحه و تخيير است؛ يعني اگر امام خواست مي كشد و اگر خواست به دار مي آويزد و اگر خواست تبعيد مي كند. اين از حسن و سعيد و مجاهد نقل شده و از امام صادق- عليه السلام- نيز روايت شده است. «2»

نيز در مجمع البيان دربارۀ معناي نفي مي گويد: در آن چند قول است: آنچه عالمان اماميه گفته اند اين است كه، از شهري به شهر ديگر تبعيد شود تا توبه كند و بازگردد. همين نظر را ابن عباس، حسن، سدي، سعيد بن جبير و ديگران داده اند و شافعي نيز به آن رأي

داده است. عالمان ما گفته اند: به آنان اجازه داده نمي شود به سرزمين شرك بروند و با مشركاني كه اجازۀ ورود به آنان مي دهند، مبارزه مي شود تا اينان توبه كنند.

گفته شده: يعني از شهر خود به شهر ديگري تبعيد شود. اين قول از عمر بن عبد العزيز نقل شده و در نقلي ديگر از سعيد بن جبير آمده است. ابو حنيفه و يارانش گفته اند: نفي همان حبس و سجن (زندان) است و استدلال كرده اند كه مسجون و زنداني در صورتي كه از تصرف در امور ممنوع باشد و او را از خانواده اش جدا كنند و در حبس، سختي بكشد، مثل

______________________________

(1). مبسوط، ج 8، ص 47.

(2). مجمع البيان، ج 3، ص 188.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 356

كسي است كه از دنيا رفته باشد. «1»

4. فاضل مقداد: محاربه با خدا و رسول، همان محاربه با مسلمانان است. خداوند محاربه با ايشان را محاربه با خدا و رسول دانسته تا مسأله را خيلي مهم قلمداد كند. معناي لغوي حرب، سلب (ربودن) است مي گويند: «حرب الرجل ماله؛ يعني مالش ربوده شد» و شخص مالباخته را «محروب» و «حريب» مي گويند. در نزد فقيهان محارب هر كسي است كه سلاح بكشد براي ترساندن مردم، چه در خشكي باشد و چه در دريا، روز باشد يا شب، ضعيف باشد يا قوي، متهم باشد يا نه، مرد باشد يا زن. قاطع طريق (راهزن) و مهاجم به مال و ناموس هم حكم محارب را دارد. «2»

آراي فقيهان شيعه (قائل به حبس)

1. شيخ طوسي: … حكم محارب اين است كه اگر امام به او دست يافت تعزيرش كند و تعزير اين است كه از شهر خودش تبعيد

شود و در جاي ديگر حبس شود. در ميان اهل سنّت هم كساني هستند كه مي گويند: در غير شهر خودش حبس مي شود و اين مذهب ماست جز اينكه اصحاب ما روايت كرده اند كه محارب در شهر خودش نبايد بماند. «3»

2. ابو الصلاح حلبي: … اگر در محاربه شان، قتل انجام داده باشند، ولي مال نگرفته باشند [امام مي تواند] آنان را بكشد … و اگر قتلي نكرده و مالي نگرفته باشند، آنان را از زمين با حبس يا از شهري به شهر ديگر فرستادن نفي مي كند تا ايمان بياورند يا از آنان گذشت كند. «4»

3. ابن زهره: اسيران غير از آنان كه ذكر شد از كساني كه مسلحانه به گرفتن اموال دست زده اند اگر كشته اند و مالي نگرفته اند كشته مي شوند و اگر با كشتن، مال را گرفته اند، بعد از كشته شدن، مصلوب مي شوند و اگر تنها مال را دزديده اند، دست و پايشان از جهت خلاف هم بريده مي شود و اگر نكشته اند و مالي نربوده اند، با حبس شدن يا از شهري به

______________________________

(1). همان.

(2). كنز العرفان، ج 2، ص 352.

(3). مبسوط، ج 8، ص 47؛ جواهر الكلام (به نقل از: مبسوط)، ج 41، ص 593 چنين دارد: «لا يحبس في غيره و هذا هو مذهبنا؛ در غير آن شهر حبس نمي شود و اين مذهب ماست».

(4). كافي في الفقه، ص 252.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 357

شهر ديگر فرستاده شدن نفي و تبعيد مي شوند. طايفۀ اماميه در همۀ اين ها اجماع دارند. «1»

4. يحيي بن سعيد: مسلمان محارب … اگر باعث ترس و ناامني شود، از زمين نفي مي شود به اينكه- به قولي- غرق شود يا به قول ديگر

حبس شود يا اينكه از سرزمين اسلام، يك سال تبعيد مي شود تا توبه كند و با محل تبعيدي مكاتبه مي كنند كه اين شخص تبعيدي محارب است به او پناه ندهيد و با او معامله نكنيد و اگر به او پناه دادند، با آن ها مي جنگند. «2»

5. علاء الدين حلبي: فساد كنندگان در زمين مانند راهزنان و غارتگران اموال، اگر بكشند كشته مي شوند. اگر علاوه بر قتل، مال بگيرند پس از كشتن، به دار آويخته مي شوند و اگر فقط مال بگيرند، دست و پايشان برعكس بريده مي شود و كشته نمي شوند و اگر تنها به ايجاد رعب و وحشت دست زده باشند از سرزميني به سرزمين ديگر تبعيد و زنداني مي شوند تا توبه كنند يا بميرند. «3»

6. علّامه حلّي: اين حكم براي پيش قراول و پشتيبان نيست تنها در مورد كسي است كه مستقيما كار را انجام مي دهد امّا كسي كه پشتيبان و معاون است تعزير و حبس مي شود و چنين شخصي محارب نيست. «4»

7. سيّد علي طباطبائي (در حدّ محارب): اگر توبه نكرد، نفي ادامه مي يابد تا بميرد و نفي از زمين كنايه از آن (تبعيد) است. در روايتي دارد كه معناي آن (نفي) حبس كردن است، چنان كه بعضي از عامّه گويند و در غنية النزوع ادّعاي اجماع بر آن شده است، لكن بين اين معنا و معناي پيشين مخيّر كرده است. «5»

8. شيخ محمد حسن نجفي: در هر حال نفي از زمين همين است كه شناختي، بلكه عرفا شايد همين از آن فهميده شود … آري، از جامع للشرائع نقل شده است: بنابر قولي نفي از زمين، يعني غرق مي شود، يا به زندان مي افتد … شايد

اين قول عامّه باشد، مانند آنچه در برخي از نصوص ما وجود دارد كه نفي، حمل بر حبس شده است. «6»

______________________________

(1). غنية النزوع، ص 201.

(2). جامع للشرائع، ص 242.

(3). اشارة السبق، ص 142.

(4). تحرير الاحكام، ج 2، ص 233.

(5). رياض المسائل، ج 16، ص 160 و مانند آن در: شرح الصغير، ج 3، ص 391.

(6). جواهر الكلام، ج 41، ص 593.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 358

آراي فقيهان شيعه (قائل به تبعيد)

شيخ طوسي: محارب كسي است كه سلاح مي كشد و متهم است، در شهر باشد يا غير شهر، در سرزمين شرك باشد يا در سرزمين اسلام، شب باشد يا روز، پس هرگاه چنين كرد، محارب است. لازم است اگر كشت و مال نگرفت در هر حال كشته شود و اولياي مقتول نمي توانند او را ببخشند اگر بخشيدند بر امام واجب است او را بكشد؛ زيرا محارب است.

اگر، هم كشت و هم مال گرفت، واجب است اوّل مال را بازگرداند سپس دستش براي دزدي قطع و بعد كشته و مصلوب مي شود. اگر مال گرفت و نكشت و زخمي نكرد، دستش قطع و بعد، از آن سرزمين تبعيد مي شود. اگر زخمي كرد و مال نگرفت و كسي را نكشت، واجب است قصاص شود. سپس از سرزميني كه در آن مرتكب جرم شده است، تبعيد شود و همچنين اگر زخمي نكرده و مال نگرفته لازم است از آن محل، تبعيد شود و سپس به اهل آن شهر نوشته شود كه اين شخص محارب تبعيدي است با او هم غذا نشويد، با او خريدوفروش و نشست و برخاست نكنيد. اگر به جايي ديگر رفت با آنجا نيز مكاتبه مي شود. اين رفتار

ادامه مي يابد تا توبه كند. اگر تصميم گرفت به سرزمين شرك برود، جلو او گرفته مي شود و اگر اهل آنجا به او اجازۀ ورود دادند با آن ها مبارزه مي شود. «1»

نظر نگارنده: در برخي از روايات ما، مانند روايت عيّاشي از امام جواد- عليه السلام- و روايت زيد از علي- عليه السلام- قول به حبس آمده است، چنان كه در بحث «قطّاع الطريق» آورديم، ولي رواياتي كه در تفسير آيه آمده است و مي گويد: از شهري به شهر ديگر تبعيد مي شود، با آن روايات تعارض دارد. «2»

به فرض اينكه سند هر دو دسته روايات، صحيح باشد، دستۀ دوم مقدّم مي شود؛ زيرا با روايات عامّه مخالف است و روايات موافق، حمل بر عدم ارادۀ جدّي مي شود. مگر اين كه گفته شود: در اينجا تعارض صدق نمي كند؛ زيرا اين دو دسته روايات هر دو، مثبت حكمند: يك دسته نفي و تبعيد را اثبات مي كنند و دستۀ ديگر، حبس را اثبات مي كنند بدون

______________________________

(1). نهايه، ص 720؛ نك: نكت النهايه، ج 3، ص 333؛ وسيله، ص 206؛ مقنعه، ص 804؛ شرائع الاسلام، ج 4، ص 180؛ مختصر النافع، ص 226، دروس، ج 2، ص 59؛ مختلف الشيعة، ج 9، ص 256، مسألۀ 110؛ قواعد الاحكام، ج 2، ص 272؛ كنز العرفان، ج 2، ص 352؛ جواهر الكلام، ج 41، ص 563.

(2). نك: تفسير برهان، ج 1، ص 465.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 359

اينكه متعرّض تبعيد از نظر نفي و اثبات شوند و اين معنا بعيد نيست به ويژه كه فتواي گروهي از فقيهان ما مانند ابو الصلاح حلبي، علاء الدين حلبي و ابن زهره- تا آنجا كه

ما مي دانيم- هست، مگر اينكه گفته شود در روايت، امام جواد- عليه السلام- صريحا مي فرمايد: مراد از نفي، زندان است يا گفته شود: ثبوت حد بر محارب به اين مقدار (يعني تبعيد) مسلّم و زايد بر آن مشكوك است و مقتضاي اصل، عدم زايد است؛ زيرا دوران بين اقلّ و اكثر است؛ ولي اين در صورتي است كه ثابت شود اين از باب اقلّ و اكثر است. امّا اگر دوران بين متباينين باشد بايد احتياط كرد، در صورتي كه امكان داشته باشد و مخالفت با اجماع يا شهرت، لازم نيايد.

اگر قائل به سجن و زندان شديم مدت آن، چنان كه برخي استظهار كرده اند، يك سال است دليل وي اين است كه حبس بدل از نفي است و مدت نفي، چنان كه مقتضاي روايت سورة بن كليب و ابو اسحاق مدايني است، يك سال است.

نظر نگارنده: اين استدلال از نظر صغرا و كبرا، صحيح نيست: امّا صغرا، دليلي نداريم كه حبس بدل از تبعيد باشد؛ چون مراد از نفي يا تنها حبس است يا حبس همراه با تبعيد. امّا كبرا، دليلي نداريم كه بدل در حكم، مساوي مبدل منه باشد. پس بهتر اين است كه غايت آن، توبه يا عفو يا مرگ قرار داده شود، چنان كه از حلبي نقل شده است.

آراي ديگر مذاهب

1. المدوّنة الكبري: تبعيد نمي شود مگر زاني يا محارب و هر دو در همان محل، زنداني مي شوند؛ زاني يك سال و محارب تا زماني كه معلوم شود توبه كرده است. «1»

و در كتاب محاربين گفته است: كمترين و راحت ترينش اين است كه تازيانه بخورد و تبعيد شود و در آنجا زنداني شود … و

عمر بن عبد العزيز از شهر به يكي از نواحي تبعيد مي كرد و من از مالك چيزي در اين باره نشنيدم تنها گفته است: در نزد ما چنين بود كه به فدك يا خيبر نفي مي شد و در آنجا، زنداني بود كه در آن حبس مي شدند. گفتم: در جايي كه تبعيد مي شوند چه مدت زنداني مي شوند؟ مالك گفت: زنداني مي شود تا معلوم شود توبه كرده است. «2»

______________________________

(1). ج 6، ص 237.

(2). همان، ص 298.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 360

2. مصنّف عبد الرزاق: از ثوري از عيسي بن مغيره، گفت: شورشگري در خراسان با شمشير خروج كرد. دربارۀ او به عمر بن عبد العزيز نوشتند و او نوشت: اگر زخمي كرده، زخمي اش كنيد و اگر كسي را كشته او را بكشيد وگرنه وي را به زندان بسپريد و خانوادۀ او را در نزديكي اش قرار دهيد تا از نظر فاسدش، توبه كند. «1»

3. ابو القاسم بصري: اگر كسي در بلد يا خارج آن به محاربه دست زند، و پيش از توبه دستگير شود، حدّ محاربه بر وي جاري مي شود. حدّ محاربه يا قتل است يا به دارآويختن يا قطع دست و پاي برعكس يا زدن و تبعيد و حبس. حدّ محارب به رأي حاكم بستگي دارد؛ اگر خواست مي كشد، اگر خواست دست راست و پاي چپش را قطع مي كند و اگر خواست او را مي زند و حبس مي كند؛ اين كار را نسبت به او انجام مي دهد و به شهري غير از شهر خودش تبعيد مي كند و در آنجا او را حبس مي سازد تا توبه اش قطعي شود.

حاكم مي تواند او را بكشد، گرچه محارب كسي را

نكشته باشد، البته اگر حاكم بدين نظر و رأي برسد كه بايد او كشته شود. «2»

4. ابو يعلي حنفي: و امّا جنگ با محاربان … جنگ با آن ها و جنگ با اهل بغي از پنج جهت فرق دارد: … چهارم اينكه، جايز است حبس اسيران آن ها براي مشخص شدن حالشان. ولي حبس هيچ يك از اهل بغي جايز نيست. «3»

5. قرافي: جنگ با آنان با جنگ با محاربان در پنج چيز فرق دارد: جايز است حبس اسيران آن ها، تا حالشان معلوم شود. «4»

قائلان به غير حبس

1. ماوردي: أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ. اهل تفسير در اين مورد چهار قول ابراز كرده اند:

اوّل، قول مالك بن انس، حسن، قتاده و زهري است كه مي گويند: نفي، يعني تبعيد آن ها از سرزمين اسلام به سرزمين كفر؛ دوم، قول عمر بن عبد العزيز و سعيد بن جبير است كه مي گويند: نفي، يعني اخراج آن ها از شهري به شهر ديگر؛ سوم، قول ابو حنيفه و مالك كه مي گويند: نفي، يعني حبس؛ چهارم، قول ابن عباس و شافعي كه مي گويند: نفي، يعني

______________________________

(1). ج 10، ص 118، ح 18576.

(2). تفريع، ج 2، ص 232.

(3). احكام السلطانيه، ص 58.

(4). فروق، ج 4، ص 171.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 361

حد بر آنان جاري مي شود و بعد تبعيد مي گردند. «1»

2. ابن رشد: و نيز اختلاف شده است در قول خداوند متعال: أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ.

برخي گفته اند: نفي همان زندان است و برخي ديگر گفته اند: يعني از شهري به شهر ديگر تبعيد و در آنجا زنداني شود تا توبه اش آشكار شود و اين قول ابو القاسم از مالك است. و حدّ اقل فاصلۀ دو شهر بايد به اندازه اي

باشد كه نماز قصر شود. اين دو قول از مالك نقل شده و ابو حنيفه قول اوّل را گفته است. شافعي گفته است: تبعيد هدف نيست؛ ولي اگر فرار كردند با تعقيب، آن ها را آواره مي كنيم. و بعضي گفته اند: تبعيد هدف است و بنابراين است كه گفته شده تبعيد و زندان ابد مي شود. همۀ اين اقوال از شافعي نقل شده است. «2»

3. مرداوي (گفتۀ او: «اگر محارب قتل انجام نداده و مال نگرفته است نفي و آواره مي شود و رها نمي شود تا به شهري درآيد.»): اين مذهب [ما] ست و جمهور اصحاب بر اين رأي اند و در وجيز و غير آن به اين رأي جزم پيدا كرده است. زركشي گفته است: اين مذهبي است كه به آن نزد قاضي و غير او قطع پيدا شده است و آن را در هدايه، مذهب، مسبوك الذهب، مستوعب، خلاصه، هادي، بلغه، محرّر، نظم، رعايتين، حاوي الصغير، فروع و ديگر كتب مقدّم داشته است و اين از مفردات مذهب است و از او نقل شده است: نفي، يعني تعزيري كه محارب را به ترك وادارد. در تبصرة المتعلمين گفته است: ابتدا تعزير، بعد نفي و آواره مي شود.

همچنين از او نقل شده است: نفي او، يعني حبس او. در واضح و غير آن، نفي، يعني دنبال كردن او. «3»

4. محمد بن اسماعيل صنعاني: ظاهر حديث و همچنين آيه اين است كه امام در مورد اين كيفرها در مورد هر محاربي، مسلمان باشد يا كافر، مخيّر است. «4»

5. عبد القادر عوده: «حرابه، يعني قطع طريق، يا دزدي بزرگ». اطلاق دزدي بر قطع طريق مجازي است؛ زيرا دزدي، گرفتن مال در پنهان

است و در قطع طريق آشكارا مال را مي گيرند، لكن در قطع طريق هم، نوعي پنهان كاري وجود دارد و آن مخفي شدن راهزن از ديد امام و مأموران امنيتي اش است. از اين رو، دزدي بر قطع طريق، اطلاق نمي شود مگر

______________________________

(1). احكام السلطانيه، ص 62؛ نك: تحفة الفقهاء، ج 3، ص 156.

(2). بداية المجتهد، ج 2، ص 456.

(3). انصاف، ج 10، ص 298.

(4). سبل السلام، ج 3، ص 473؛ نك: نيل الاوطار، ج 7، ص 155؛ تشريع الجنائي الاسلامي، ج 2، ص 639.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 362

با پسوند؛ مثلا گفته مي شود: دزدي بزرگ و اگر بگويند: دزدي، بدون اينكه قيدي براي آن بياورند، قطع طريق از آن فهميده نمي شود و همين كه لازم است قيدي آورده شود خود علامت مجاز بودن كلمه است … «1»

10. حبس از كارافتادگان، زنان و كودكان اهل بغي

اشاره

شيخ طوسي- رضوان اللّه عليه- در يكي از دو قولش فتوا داده است به حبس كودكان، زنان و از كارافتادگان اهل بغي به جهت اينكه دل هايشان فروريزد و جمعشان درهم شكند.

و من كسي از فقيهانمان را نيافتم كه موافق ايشان باشد.

بعضي از اهل سنّت نيز چنين فتوا داده اند، چنان كه به حنفيه و مالكيه نسبت داده شده است.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر اسير از اهل بغي فردي باشد كه اهل جنگ نيست؛ مانند زنان، بچه ها، نوجوانان و بردگان عده اي گفته اند: حبس نمي شوند، بلكه آزاد مي شوند؛ زيرا آنان اهل بيعت نيستند. برخي گفته اند: آن ها هم مانند جوانان، حبس مي شوند و از نظر من اين قول اقواست؛ چون با اين كار دل هايشان فرومي ريزد و جمعشان از هم مي پاشد و حكم كساني هم كه نمي جنگند، مانند زمين گير و پيرمرد از كارافتاده، مانند زنان و كودكان است. «2»

2. همو: اگر از اهل بغي كساني كه اهل جنگيدن نيستند؛ مانند زنان، كودكان، زمين گيرها و پيرمردان از كارافتاده، اسير شوند، حبس نمي شوند و شافعي دو قول دارد:

در الامّ مثل قول ما گفته است. بعضي از اصحاب او گفته اند: زنداني مي شوند؛ مثل جوانان رزمجو. دليل ما اين است كه اصل، برائت ذمّه است و وجوب حبس، دليل مي خواهد. «3»

3. علّامه حلّي: اگر اسير، كودك يا برده يا زن بود آزاد مي شوند؛ چون از آنان مطالبۀ بيعت نمي شود؛ زيرا اهل جهاد نيستند، فقط ايشان به اسلام تعهد دارند. بعضي از عالمان

______________________________

(1). تشريع الجنائي الاسلامي، ج 2، ص 639.

(2). مبسوط، ج 7، ص 271.

(3). خلاف، ج 5، ص 341، مسألۀ 7.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 363

گفته اند: مثل مردها حبس مي شوند؛ چون

با اين كار دل هايشان درهم مي شكند و حكم زمين گير و پيرمرد از كارافتاده نيز چنين است. «1»

4. همو: اگر از اهل بغي كسي كه اهل جنگ نيست؛ مانند زنان، كودكان، زمين گيرها و پيرمردان، اسير شدند، شيخ در خلاف گفته است: حبس نمي شوند و گفته است: در ميان اصحاب ما بعضي گفته اند: آن ها مانند جوانان جنگي، حبس مي شوند و ابن جنيد گفته است: اگر اسير از اهل بغي، زن و كسي باشد كه نمي كشد، تا پايان جنگ، حبس مي شود و اقرب سخن شيخ است؛ زيرا اصل، برائت ذمّه است. «2»

5. شهيد اوّل: اگر رزمنده اي از ايشان اسير شد، حبس مي شود تا جنگ تمام شود و اگر غير رزمنده، مانند زنان، زمين گيرها، پيرمردان و كودكان اسير شدند، آزاد مي شوند. «3»

نظر نگارنده: گرچه حكم همان است كه شيخ طوسي در خلاف گفته است و علّامه در تذكرة الفقهاء آن را به جهت اصل و عدم دليل تأييد كرده است، لكن اگر حبس باعث درهم شكستن گروه و فروپاشي قلب آنان شود، قول به جواز بعيد نيست، اگر نگوييم واجب است به ويژه كه اين قول، قائلي همچون ابن جنيد، شيخ طوسي در مبسوط و بعضي از اصحاب- آن طور كه در عبارت علّامه حلّي به نقل از شيخ طوسي آمده- دارد.

آراي ديگر مذاهب

1. فيروزآبادي: اهل بغي … اگر كودك يا زني (از آن ها) اسير شد، نص مي گويد:

آزادش مي كند و گفته شده: آنان را حبس مي كند. «4»

2. ابن قدامه: … اگر اسير، اهل جنگ نباشد؛ مثل زنان، كودكان و پيرمردهاي از كارافتاده، رهايشان مي كند و بنابر يكي از دو وجه حبس نمي شوند و در وجه ديگر حبس مي شوند؛ چون با اين

عمل دل هاي اهل بغي فرو مي ريزد. «5»

______________________________

(1). تذكرة الفقهاء، ج 9، ص 423.

(2). مختلف الشيعة، ج 4، ص 454.

(3). دروس، ج 2، ص 42.

(4). تنبيه، ص 229.

(5). مغني، ج 8، ص 115؛ نك: الامّ، ج 4، ص 219؛ مزني، مختصر النافع، ص 257؛ مجموع، ج 19، ص 206؛ حلية العلماء، ج 7، ص 617؛ وجيز، ج 2، ص 165.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 364

3. جزيري: حنفيه و مالكيه گفته اند: اگر زني از اهل بغي در حال جنگ دستگير شود حبس مي شود و كشته نمي شود، مگر رزمندۀ مسلمان براي دفاع از خود او را بكشد. حبس شدن او به جهت معصيت و منع او از شرّ و فتنه است چون روايت شده از علي- عليه السلام- كه در روز جمل فرمود: كاري به زن ها نداشته باشيد. «1»

11. حبس براي تن دادن به حكم امام

سرخسي: از كلبي و محمد بن اسحاق: رسول اللّه بني قريظه را حبس كرد تا به حكم سعد- رضي اللّه عنه- در خانۀ بنت حارث تن دادند و در نتيجه گردن آنان زده شد. «2»

نظر نگارنده: بر فرض صحت سند، قضيه اي است در واقعۀ خاص و نمي توان حكم كلي از آن استنباط كرد.

12. حبس آزار دهندۀ پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم-

اشاره

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 364

[روايت]

عن ابن عمر، قال: هاجرت إلي النبي فجاء أبو الحسن فقال له النبي: ادن منّي يا أبا الحسن؛ فلم يزل يدنيه حتي التقم أذنه فأتي النبي ليسارّه حتي رفع رسول اللّه رأسه كالفزع فقال: قرع الخبيث بسمعه الباب.

فقال: انطلق يا أبا الحسن! فقده كما تقاد الشاة إلي حالبها فإذا أنا بعلي قد جاء بالحكم آخذا بأذنه و لهازمه جميعا حتي وقف بين يدي النبي فلعنه نبي اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ثلاثا. فقال نبي اللّه لعلي: احبسه ناحية، حتي راح إلي النبي ناس من المهاجرين و الأنصار، ثم دعا به النبي فقال: ها! إنّ هذا سيخالف كتاب اللّه و سنة نبيه و يخرج من صلبه من فتنته يبلغ دخانها السماء. فقال رجل من المسلمين: صَدَقَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ هو أقلّ و أذلّ من أن يكون منه ذلك. قال: بلي، و بعضكم يومئذ شيعته؛ «3»

ابن عمر گفت: به نزد پيامبر رفتم كه در اين هنگام علي آمد. پيامبر بدو فرمود: اي ابو الحسن! نزديكم بيا. علي پيوسته نزديك تر به پيامبر مي شد به حدّي كه گوش علي در نزديك دهان پيامبر قرار گرفت. پيامبر به نجوا با او مشغول بود كه ناگهان چون شخصي مضطرب، سر برداشت و فرمود: آن ناپاك (حكم) استراق سمع مي كند. پيامبر فرمود:

علي! به سوي حكم برو و او را چون گوسفندي كه براي دوشيدن شير مي كشانند نزد من بياور. علي نيز گوش و پس گردن حكم را گرفت تا

او در مقابل پيامبر قرار گرفت پيامبر سه

______________________________

(1). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 422.

(2). مبسوط، ج 20، ص 896؛ نك: بحار الانوار، ج 20، ص 262؛ معجم الكبير، ج 6، ص 7 ح 5327.

(3). مجمع الزوائد (به نقل از: طبراني)، ج 5، ص 243.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 365

بار او را لعن كرد و به علي فرمود: او را در گوشه اي حبس كن. تا اينكه گروهي از مهاجران و انصار نزد پيامبر آمدند. آن گاه پيامبر او را فراخواند و فرمود: آگاه باشيد اين فرد، با كتاب خدا و سنّت رسولش مخالفت خواهد كرد و از صلبش كسي بيرون مي آيد كه دود فتنۀ او به آسمان خواهد رسيد. يكي از مسلمانان گفت: خدا و پيامبرش راست گفتند؛ ولي او كوچك تر و خوارتر از آن است كه چنين عملي از او برآيد. فرمود: آري، بعضي از شما در آن روز از ياران او هستيد.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 366

فصل سيزدهم حبس كارگزاران و كاركنان

1. حبس كارگزار خائن

اشاره

در روايات و متون تاريخي آمده است كه علي- عليه السلام- كارگزار خائن و اختلاس كنندۀ بيت المال را حبس مي كرد، چنان كه در روايتي آمده است كه آن حضرت دستور داد كارگزار را زنداني كنند و علاوه بر حبس، او را كيفر دهند، بلكه آن كسي را كه به وي روحيۀ مقاومت و اميد آزادي مي دهد نيز كيفر دهند.

اين روايت گرچه از نظر سند- نزد بعضي- محل تأمل است؛ ولي قوّت متن و مضمون آن، مؤيّد بلكه اثبات كنندۀ صدور آن است. علاوه بر آن، روايات ديگري است كه دلالت مي كند بر حبس غاصب و مديوني كه اعسار او

ثابت نشده يا از اداي دين كوتاهي مي كند كه اين روايات آن روايت را تأييد مي كند؛ چون شايد حبس براي اين جهات يا جهت هاي ديگري باشد كه ما نمي دانيم.

روايات

1. و عن علي عليه السّلام: أنّه استدرك علي ابن هرمة خيانة و كان علي سوق الأهواز «1»، فكتب إلي رفاعة: إذا قرأت كتابي، فنحّ ابن هرمة عن السوق و أوقفه للناس و أسجنه و ناد عليه و اكتب إلي أهل

______________________________

(1). سوق الاهواز: اسم شهر اهواز كنوني بود. حموي در معجم البلدان (ج 1، ص 285) مي گويد: اهواز منطقه اي بين بصره و فارس كه سوق الاهواز از شهرهاي آن بود. بنابراين، معناي قول علي- عليه السلام-: «و كان علي سوق الأهواز» اين است كه كارگزار حضرت در شهر اهواز بود، ولي در كتاب ولاية الفقيه (ج 2، ص 499) آن را تحت عنوان «امين السوق؛ امين بازار» قرار داده است.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 367

عملك تعلمهم رأيي فيه و لا تأخذك فيه غفلة و لا تفريط، فتهلك عند اللّه، و أعز لك أخبث عزلة، و أعيذك باللّه من ذلك فإذا كان يوم الجمعة فأخرجه من السجن و اضربه خمسة و ثلاثين سوطا و طف به إلي الأسواق فمن أتي عليه بشاهد فحلّفه مع شاهده، و ادفع إليه من مكسبه ما شهد به عليه، و مر به إلي السجن مهانا مقبوحا منبوحا و احزم رجليه بحزام و أخرجه وقت الصلاة و لا تحل بينه و بين من يأتيه بمطعم أو مشرب أو ملبس أو مفرش، و لا تدع أحدا يدخل إليه ممن يلقّنه اللدد و يرجّيه الخلوص، فإن صحّ عندك أنّ أحدا لقّنه ما

يضرّ به مسلما، فاضربه بالدرّة، فاحبسه حتي يتوب، و مر بإخراج أهل السجن في الليل إلي الصحن، فإن رأيت به طاقة أو استطاعة فاضربه بعد ثلاثين يوما خمسة و ثلاثين سوطا بعد الخمسة و الثلاثين الأولي، و اكتب إليّ بما فعلت في السوق و من اخترت بعد الخائن و اقطع عن الخائن رزقه؛ «1»

علي- عليه السلام- مطلع شد كه ابن هرمه كارگزار سوق الاهواز مرتكب خيانتي شده است. پس به رفاعه نوشت: وقتي نامۀ من به دست تو رسيد، ابن هرمه را از سوق بر كنار و او را براي حفظ منافع مردم بازداشت كن. او را زنداني و [مردم را] براي دادخواهي از او، فراخوان و به همۀ كارفرمايانت بنويس و نظر مرا دربارۀ او اعلام كن. دربارۀ او غفلت و كوتاهي نكني كه در نزد خدا هلاك خواهي شد و من هم به بدترين وجه تو را بركنار مي كنم. من تو را به خدا پناه مي دهم از اين پيشامد. وقتي روز جمعه شد او را از زندان بيرون آور و 35 ضربۀ تازيانه به او بزن و او را دور بازار بگردان. هر كس عليه او شاهدي آورد او و شاهد را سوگند ده و از درآمد شخصي اش به او بپرداز و دستور ده او را خوار و زشت و با دشنام اي خائن! اي سركش! به زندان برند و پاهايش را ببند و موقع نماز باز كن و ميان او و كسي كه برايش آب و غذا و لباس و زيرانداز مي آورد، مانع نشو و مگذار كساني كه به او خصومت و لجاجت تلقين مي كنند و اميد آزادي به او مي دهند، ملاقاتش

كنند. اگر براي تو ثابت شد كسي به او حرفي زده كه به ضرر مسلماني تمام مي شود، با تازيانه او را بزن و به حبسش بينداز تا توبه كند و دستور ده كه زندانيان جز ابن هرمه را در شب به محوطۀ باز بياورند تا تفريح كنند، مگر اينكه خوف مرگ وي را داشته باشي كه او را هم با زندانيان در شب بيرون مي آوري. پس از سي روز اگر ديدي طاقت دارد باز 35 تازيانه به او مي زني و براي من دربارۀ سوق بنويس كه چه كرده اي و چه كسي را جاي آن خيانتكار گذاشته اي و حقوق آن خائن را قطع كن.

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج 2، ص 532، ح 1892؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 17، ص 403، ح 5؛ نهج السعادة، ج 4، ص 34.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 368

حكومت امانت است هر كس در آن خيانت كند لعنت ابدي خداوند بر او باد و هر كس خائني را به كار گمارد، حضرت محمد- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- در دنيا و آخرت از او بيزار است …

من به بسياري از مصادر مراجعه كردم؛ ولي شرح حال ابن هرمه را نديدم و نوع خيانت او را نشناختم و شكي نيست كه هر نوع تجاوز به حقوق مردم از طرف كارگزاران و كارمندان، خيانت محسوب مي شود، چه تجاوز به بيت المال باشد و چه هر نوع ظلم ديگر، كه يكي از آن ها بدون شك برخورد بد مسئولان ادارات دولتي با مراجعان و امروز و فردا كردن و تأخير انداختن كار آن ها بدون علت و جهت شرعي

است كه باعث جوّ عدم اعتماد به حكومت مي شود و روحيۀ كينه و دشمني به حكومت را در دل هاي مردم ايجاد مي كند. شايد بتوان گفت: اين كار از بزرگ ترين خيانت هاست. از اين رو، مي بينيم كه پيشوايان معصوم به ويژه حضرت امير- عليه السلام- بر كارگزاران سخت مي گرفتند.

چنان كه حضرت حجّت- عليه السلام- نيز وقتي ظهور مي كند و حكومت بر حقّ اسلامي را برپا مي دارد، بر كارگزاران- آن طور كه در روايات آمده است «1» - سخت مي گيرد. دربارۀ شدت عمل بر كارگزاران و كيفر و تأديب آنان، روايات مستفيض وارد شده است؛ امّا اين روايت مرسل است و فقط قاضي نعمان مصري آن را آورده است و ما به آن در كتابي ديگر دست نيافتيم؛ ولي شكي نيست كه لازم است بر امام، كارگزار را متناسب با خيانتش كيفر دهد: تعزير، حبس، انفصال از خدمت و بنابر قولي تعزير مالي كند … در ذيل، برخي موارد را از كتاب هاي تاريخ و حديث مي آوريم:

2. كان علي عليه السّلام ولّي المنذر بن الجارود فارسا «2» فاحتاز مالا من الخراج. قال: كان المال أربع مائة ألف درهم، فحبسه علي عليه السّلام فشفع فيه صعصعة بن صوحان «3» إلي علي عليه السّلام و قام بأمره و خلصه؛ «4»

______________________________

(1). از طاووس: نشانۀ مهدي- عليه السلام- اين است كه بر كارگزاران سخت مي گيرد. عقد الدرر، ص 167؛ عرف سيوطي، ج 2، ص 75. به مصادرش در معجم احاديث الامام المهدي- عليه السلام- نگاه كنيد، كه خداوند بعد از سال هاي طولاني، من و جمعي از افاضل حوزۀ علميۀ قم را موفق به اتمام آن گردانيد.

(2). منطقه اي گسترده كه ابتداي آن از جهت عراق،

ارّجان و از جانب كرمان، سيرجان و از جانب ساحل هند، سيراف و از طرف سند، مكران است. معجم البلدان، ج 4، ص 226.

(3). از ياران بسيار بزرگ و گرامي امير المؤمنين- عليه السلام- است. بعضي او را از اصحاب پيامبر برشمرده اند.

عهدنامۀ مالك اشتر را روايت كرد. از امام صادق- عليه السلام- روايت شده است: هيچ كس حقّ علي- عليه السلام- را نشناخت مگر صعصعه. مامقاني، تنقيح المقال، ج 2، ص 98.

(4). غارات، ج 2، ص 522؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 54.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 369

علي- عليه السلام-، منذر بن جارود را والي فارس كرد. او از خراج، مالي را گردآورد كه گويند: آن مال چهار صد هزار درهم بود. علي- عليه السلام- او را حبس كرد.

صعصعة بن صوحان دربارۀ او نزد حضرت امير- عليه السلام- شفاعت كرد و به كار او پرداخت و آزادش كرد.

3. كان يزيد بن حجية قد استعمله عليّ علي الريّ «1» و دستبي «2» فكسر الخراج و احتجن المال لنفسه، فحبسه علي عليه السّلام و جعل معه مولي يقال له: سعد؛ «3»

علي- عليه السلام- يزيد بن حجيه را بر ري و دستبي گمارده بود. وي خراج را كم كم فروخت و براي خود مال جمع كرد. علي- عليه السلام- او را حبس كرد و بر او غلامي به نام سعد، گمارد.

4. في سياق قصّة مصقلة بن هبيرة [عامل علي عليه السّلام علي أردشيرخرّة «4» و صرفه مال خراج في شراء أساري نصاري بني ناجية و عتقهم] و فراره إلي معاوية. عن ذهل بن الحارث، قال علي عليه السّلام: ما له ترحه اللّه «5»! فعل

فعل السيد و فرّ فرار العبد و خان خيانة الفاجر؟ أما أنه لو أقام فعجز، ما زدنا علي حبسه، فإن وجدنا له شيئا أخذناه، و إن لم نقدر له علي مال تركناه، ثم سار إلي داره فهدمها؛ «6»

و إليك القصّة كما في نهج السعادة: إنّ معقلا أقبل بالأساري [في قصّة خريت بن راشد] حتي مرّ علي مصقلة بن هبيرة الشيباني، و هو عامل علي عليه السّلام علي أردشيرخرّه، فبكي إليه الأساري، و هم خمسمائة إنسان و تصايح الرجال: يا أبا الفضل! يا حامل الثقل! يا مأوي الضعيف و فكاك العناة! امنن علينا فاشترنا و أعتقنا. فقال مصقلة: أقسم باللّه لأتصدّقنّ عليهم! إِنَّ اللّٰهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ، ثم بعث ذهل بن الحارث إلي معقل، فقال له: بعني نصاري بني ناجية، فقال: أبيعكم بألف ألف درهم، فلم يزل يراوده ذهل حتي باعه إيّاهم بخمس مائة ألف درهم و قال له: عجّل بالمال إلي أمير المؤمنين عليه السّلام. فقال

______________________________

(1). ري: از بزرگ ترين و مهم ترين شهرها كه فاصله اش با قزوين 27 فرسخ است. معجم البلدان، ج 3، ص 116؛ نك: المنجد، قسمت «اعلام»، ص 247.

(2). منطقه اي بزرگ كه بين ري و همدان قرار دارد. معجم البلدان، ج 2، ص 55.

(3). غارات، ج 2، ص 257؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 83؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 96. در آن «يزيد بن حجبه» دارد.

(4). از برترين مناطق فارس كه از جملۀ آن ها، شهرهاي شيراز و جور و خبر و ميمند و صيمكان و برجان و خوار و سيراف و كام و فيروز و كازرون و … هستند. معجم البلدان، ج 1، ص 146؛ نك: برهان قاطع، ج 1، ص

58.

(5). ترحه اللّه: خدا او را غمگين و فقير گرداند. لسان العرب، ج 2، ص 417.

(6). غارات، ج 1، ص 366؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: غارات)، ج 17، ص 404، شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 145؛ نك: سمعاني، انساب، ج 3، ص 486.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 370

مصقلة: أنا باعث الآن بصدر منه، ثم أتبعك بصدر آخر، ثم كذلك حتي لا يبقي منه شي ء، فأقبل معقل إلي أمير المؤمنين عليه السّلام فأخبره بما كان من الأمر، فقال له: أحسنت و أصبت و وفقت و انتظر أمير المؤمنين عليه السّلام مصقلة أن يبعث بالمال، فأبطأ به و بلغه أنّ مصقلة خلّي سبيل الأساري، و لم يسألهم أن يعينوه في فكاك أنفسهم بشي ء. فقال عليه السّلام: ما أري مصقلة إلّا قد حمل حمالة، و لا أراكم إلّا سترونه من قريب مبلدحا، ثم إنّه عليه السّلام كتب إليه:

أمّا بعد: فإنّ من أعظم الخيانة خيانة الأمّة، و أعظم الغشّ علي أهل المصر غشّ الإمام، و عندك من حقّ المسلمين خمس مائة ألف درهم فابعث إليّ حين يأتيك رسولي، و إلّا فاقبل إليّ حين تنظر في كتابي، فإنّي قد تقدّمت إلي رسولي ألّا يدعك ساعة واحدة تقيم بعد قدومه عليك إلّا أن تبعث بالمال، و السلام.

فلما قرأ مصقلة الكتاب، أقبل حتي نزل البصرة، ثم أقبل منها حتي أتي عليا بالكوفة، فأقرّه أيّاما لم يذكر له شيئا، ثم سأله المال، فأدّي مأتي ألف درهم، و عجز عن الباقي.

روي ابن أبي سيف، عن أبي الصلت، عن ذهل بن الحارث، قال: دعاني مصقلة إلي رحله، فقدّم عشاء، فطعمنا منه، ثم قال: و اللّه! إنّ أمير المؤمنين عليه

السّلام يسألني هذا المال و لا أقدر عليه. فقلت: لو شئت لم يمض عليك جمعة حتي تجمع هذا المال. فقال: ما كنت لأحملها قومي و لا أطلب فيها إلي أحد. ثم قال: و اللّه! لو أنّ ابن هند مطالبي بها أو ابن عفان لتركها لي أ لم تر إلي عثمان كيف أعطي الأشعث في كلّ سنة مائة ألف درهم من خراج آذربيجان؟ فقلت: إنّ هذا لا يري ذلك الرأي و ما هو بتارك لك شيئا.

فسكت ساعة و سكتّ عنه، فما مكث ليلة واحدة بعد هذا الكلام حتي لحق بمعاوية، فبلغ ذلك عليا عليه السّلام فقال: ما له ترحه …؛ «1»

غارات (در ضمن داستان مصقلة بن هبيره [كارگزار حضرت علي- عليه السلام- در اردشيرخرّه كه خراج را در خريد اسيران نصاراي بني ناجيه و آزادي آنان، صرف كرده بود] و فرارش به سوي معاويه، به نقل از: ذهل بن حارث): علي- عليه السلام- فرمود: او را چه شد، خدا ناشادش گرداند كه عمل بزرگان را انجام داد؛ ولي مثل بردگان فرار كرد و خيانتي چون خيانت بزهكاران زبون، مرتكب شد. آري، اگر او مي ماند و ناتوان بود تنها او را دستگير مي كرديم، اگر چيزي داشت مي گرفتيم و اگر چيزي نداشت رهايش مي كرديم.

سپس به طرف خانۀ او رفت و آن را ويران كرد.

امّا داستان، آنچنان كه در نهج السعادة است: [در حكايت خريت بن راشد] معقل

______________________________

(1). نهج السعادة، ج 5، ص 189 و نك: ج 2، ص 487؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 186؛ بلاذري، انساب الاشراف، ص 411؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 100؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 144؛ بحار الانوار، ج

87، ص 618؛ ميرزا حبيب اللّه خوئي، منهاج البراعه، ج 4، ص 240؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 404.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 371

اسيران را آورد تا رسيد به مصقلة بن هبيره شيباني كارگزار علي- عليه السلام- در اردشيرخرّه. در اينجا اسيران كه پانصد تن بودند به گريستن پرداختند و مردها با صداي بلند [خطاب به مصقله] فرياد زدند: اي بخشنده! اي بردارندۀ بار سنگين! اي پناه ضعيفان! اي فريادرس رنج ديدگان! بر ما منّت نه، ما را بخر و آزاد كن.

مصقله گفت: سوگند به خدا! بر آنان تصدق كنم، كه خدا صدقه دهندگان را پاداش دهد. سپس ذهل بن حارث را نزد معقل فرستاد و به او گفت: نصاراي بني ناجيه را به من بفروش و او گفت: به يك ميليون درهم به شما مي فروشم. ذهل مدتي با او چانه زد تا آنان را به پانصد هزار درهم به او فروخت و گفت: فوري وجه را براي امير المؤمنين- عليه السلام- بفرست. مصقله گفت: من الآن مقداري از آن را مي فرستم و به دنبال آن مقداري ديگر و همين طور تا تمام شود. معقل نزد امير المؤمنين- عليه السلام- آمد و جريان را تعريف كرد. امام به او فرمود: احسنت، كار خوبي كرده اي و آن حضرت منتظر شد تا مصقله وجه را بفرستد؛ ولي او تأخير كرد و به حضرت خبر رسيد كه مصقله اسيران را آزاد كرده بدون اينكه از ايشان بخواهد چيزي در مقابل آزادي شان به او كمك كنند. سپس فرمود: فكر مي كنم مصقله ضمانتي كرده و به زودي خواهيد ديد كه به وعدۀ خود وفا نكند سپس به او نوشت:

امّا

بعد: بزرگ ترين خيانت، خيانت به امّت است و بزرگ ترين نيرنگ به شهروندان، نيرنگ زدن به رهبري است. مبلغ پانصد هزار درهم از حقّ مسلمانان پيش توست. فرستادۀ من كه نزد تو آمد آن مبلغ را براي من بفرست وگرنه خودت به مجرد ديدن نامه، به سوي من بيا. من به فرستاده ام دستور دادم تو را لحظه اي رها نكند تا مال را بفرستي. و السلام.

مصقله وقتي نامه را خواند آمد تا به بصره رسيد، سپس به كوفه نزد علي- عليه السلام- آمد. حضرت چند روزي او را آزاد گذاشت و به او چيزي نفرمود سپس دربارۀ مال از او پرسيد و او دويست هزار درهم داد و از بقيۀ آن درماند.

ابن ابي سيف روايت كرده از ابو صلت از ذهل بن حارث: مصقله مرا به منزلش دعوت كرد، شام آورد و ما خورديم سپس گفت: به خدا سوگند! امير المؤمنين- عليه السلام- از من خواستار اين مال است، در حالي كه من توان آن را ندارم. من گفتم: تو اگر بخواهي يك جمعه نمي گذرد كه اين مبلغ را به دست مي آوري و او فرمود: من نمي خواهم به قوم خودم تحميل كنم و براي آن مال، از كسي كمك بگيرم. سپس فرمود: به خدا سوگند! اگر پسر هند (معاويه) يا پسر عفان (عثمان) از من اين مبلغ را طلب كار بودند به من

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 372

وامي گذاردند. نديدي عثمان چگونه به اشعث در هر سال صد هزار درهم از خراج آذربايجان مي داد؟ گفتم: امام علي اين ديد و نظر را ندارد و چيزي از آن را به تو نخواهد بخشيد.

ساعتي سكوت كرد و من

هم سكوت كردم. پس از اين صحبت، يك شب بيشتر نماند و به معاويه پيوست. خبر به علي- عليه السلام- رسيد پس فرمود: ما له ترحه اللّه! او را چه شد، خدا غمگينش گرداند!

نظر نگارنده: اين هم از موارد حبس شخص بدهكار است تا زماني كه حال او مشخص شود. در اين مورد به بخش «حقوق مالي» مراجعه شود.

2. حبس تلقين كننده به كارگزار خائن

بخشي از نامۀ امير المؤمنين- عليه السلام- به رفاعه (قاضي اهواز) دربارۀ ابن هرمه:

… مگذار هيچ يك از افرادي كه به ابن هرمه، تلقين مي كنند تا مقاومت كند و به او اميد رهايي مي دهند، به ملاقاتش بيايند و اگر براي تو ثابت شد كسي به او حرفي ياد داده كه به ضرر مسلمانان است با تازيانه او را بزن و به حبس بينداز تا توبه كند … «1»

بعضي «2» اين را به عنوان يكي از موارد زندان در اسلام آورده اند و اين مبني بر آن است كه مفهوم تعزير را توسعه دهيم تا شامل زندان هم بشود.

3. حبس امير سهل انگار

1. نهج السعادة: از علي- عليه السلام- دربارۀ مسيّب: حضرت به او فرمود: به قوم خودت بي توجهي كردي، سهل انگاري ورزيدي و تباه ساختي. مسيّب عذرخواهي كرد و سران اهل كوفه دربارۀ او وساطت كردند؛ ولي آن حضرت نپذيرفت و او را به يكي از ستون هاي مسجد بست و گفته مي شود: او را حبس كرد و بعد او را فراخواند. «3»

2. بلاذري: گفته اند: معاويه، عبد اللّه بن مسعدة بن حكمة بن مالك بن حذيفۀ فزاري را فراخواند و او را به همراهي هزار [دو هزار] و هفتصد تن به تيماء «4» فرستاد و دستور داد:

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج 2، ص 532، ح 1892؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 17، ص 404، ح 5.

(2). نك: ولاية الفقيه، ج 2، ص 499.

(3). نهج السعادة، ج 2، ص 577 (به نقل از انساب الاشراف، ج 3، ص 113).

(4). تيماء- به فتح و مد- شهركي در اطراف شام، بين شام و وادي القري بر سر راه حاجيان شام و دمشق.

معجم البلدان،

ج 2، ص 67.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 373

در راه هر كس از اعراب را ديد از او زكات بگيرد، هر كس اطاعت كرد براي معاويه از وي بيعت بگيرد و هر كس نپذيرفت بر او شمشير كشد. بعد به مدينه و مكه و سرزمين حجاز رود و روزانه براي او گزارش هر كاري كه انجام داده و از او سرزده، بنويسد. ابن مسعده به دنبال دستور روانه شد و خبرش به علي- عليه السلام- رسيد. علي- عليه السلام- مسيّب بن نجبۀ فزاري را به همراهي و كمك عده اي براي تعقيب او فراخواند و به او گفت: تو همان كسي هستي كه من به شايستگي و قدرتش اطمينان دارم [به سوي ابن مسعده برو تا از سرزمين ما او را بيرون براني يا او را بكشي]. مسيّب حركت كرد تا به جناب «1» رسيد سپس به تيماء آمد. دسته اي از قبيلۀ ابن نجبه هم به او پيوستند. وي و ابن مسعده به هم رسيدند و جنگ شديدي كردند. ابن مسعده زخمي شد عده اي از يارانش شكست خورده و به سوي شام گريختند و منتظر او نشدند و عده اي باقي ماندند. ابن مسعده با آنان به ديوار قديمي كه دور قلعۀ تيماء كشيده شده بود، پناه برد. مسيّب گرد آن ديوار هيزم انباشت و آن را آتش زد.

آن گروه، مسيّب را سوگند دادند كه آنان را نسوزاند. مسيّب خواهش آنان را پذيرفت و دستور داد آتش را خاموش كنند. عبد الرحمن بن سماء فزاري نگهبان شكافي بود كه به طرف راه شام باز مي شد همان كسي كه در آن زمان مي جنگيد و مي گفت:

من

پسر اسمايم و اين مرا تصديق مي كند آنان را با شمشير آبدارم مي زنم

وقتي شب شد راه آنان را باز كرد و ايشان هم رفتند و به معاويه ملحق شدند.

چون صبح شد مسيّب كسي را در قلعه نديد. يكي از يارانش از او اجازه خواست تا به تعقيب آنان برود؛ ولي وي اجازه نداد. مسيّب نزد علي- عليه السلام- كه خبر به او رسيده بود- آمد. امام چند روز به او اجازۀ ملاقات نداد سپس او را فراخواند و سرزنشش كرد و [بدو] فرمود: از قوم خودت بريدي، سهل انگاري ورزيدي و تباه ساختي! او عذر خواست و شخصيت هاي كوفه از حضرت درخواست رضايت كردند، ولي امام نپذيرفت و او را به يكي از استوانه هاي مسجد بست. گفته مي شود: او را حبس كرد سپس او را فراخواند و فرمود: دربارۀ تو كسي با من صحبت كرد كه اميد من به تو از او بيشتر است و لذا دوست نداشتم كسي ديگر- جز من- به تو خدمتي بكند. بدين گونه امام از او راضي شد و او را مأمور دريافت زكات در كوفه به همراه عبد الرحمن بن محمد كندي قرار داد.

آن گاه حساب آن دو را بررسي كرد و ديد كار خلافي نكرده اند، پس از آن، آن دو را بر

______________________________

(1). جناب: منطقه اي در سرزمين كلب در سماوه بين عراق و شام. معجم البلدان، ج 2، ص 164.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 374

سركاري گمارد باز خطايي از آنان نديد. آن گاه حضرت فرمود: اگر همۀ مردم، مثل اين دو انسان صالح بودند هيچ صاحب گاو و گوسفندداري، ضرر نمي كرد اگر گله اش را بي چوپان رها مي كرد و همۀ

زنان مسلمان، بي آنكه درها بر رويشان بسته شود، در امان بودند و هيچ تاجري ضرر نمي كرد اگر مال التجارۀ خود را در فضاي باز مي گذاشت. «1»

______________________________

(1). نهج السعادة، ج 2، ص 577 (به نقل از: انساب الاشراف، ج 3، ص 1136).

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 375

فصل چهاردهم حبس در مورد حقوق مالي

1. حبس خودداري كننده از اداي دين

اشاره

از شيعه و سني رواياتي نقل شده است كه دلالت بر حبس كسي دارد كه از اداي دين خودداري مي كند و در بعضي از اين روايات آمده است: سپس حكم مي شود كه مال وي بين طلب كاران تقسيم شود.

امّا فقيهان ما- قدما و متأخران و معاصران- در مورد او فتوا به حبس داده اند. اهل سنّت نيز همين گونه فتوا داده اند.

امّا بحث در مدت حبس است: بعضي فتوا به يك ماه داده اند، بعضي ديگر دو ماه يا سه ماه يا چهار ماه. بعضي ديگر گفته اند: به يك ماه حبس محكوم مي شود و اموالش را در خلال آن مي فروشد وگرنه حاكم از طرف او اموالش را خواهد فروخت. از شيخ طوسي نقل شده كه در مبسوط فتوا داده است به اينكه حبس و تعزير او آن قدر تكرار مي شود تا اينكه دين خود را ادا كند و از عهدۀ آن برآيد.

در اينجا شايسته است به بررسي چند مسأله بپردازيم:

1. آيا حكم به حبس در مورد كسي كه از اداي دين خودداري مي كند متعين است، يا قاضي بين حبس وي و فروش اموالش مختار است؟

2. آيا پدر براي بدهي به فرزندش حبس مي شود؟ بعضي از فقيهان فتوا به عدم حبس وي مطلقا داده اند و بعضي ديگر قائل به حبس وي شده اند، همان گونه كه در قواعد الاحكام آمده است.

3. آيا مديون مريض

يا اجير ديگري، حبس مي شود؟ بيشتر فقها قائل به عدم جواز

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 376

حبس وي هستند.

4. اگر عاقله از پرداخت ديه خودداري كند، آيا محكوم به حبس مي شود؟ بعضي از فقيهان عامّه چنين ادّعا كرده اند.

5. آيا كسي كه به دولت بدهكار باشد نيز همچون كسي كه به غير حكومت بدهكار است در صورت خودداري محبوس مي شود؟ اين حكم را در احكام السلطانيه ادّعا كرده است.

6. آيا مسلمان به جهت بدهي به ذمّي و به عكس و همين طور در مورد حربي كه امان داده شده يا بندگان، يا زنان و مولا به جهت بدهي به بندۀ مكاتب محبوس مي شود؟ بعضي چنين ادّعا كرده اند.

7. آيا زني كه خانۀ همسرش را بفروشد محكوم به حبس مي شود؟ اين حكم از بعضي فقيهان عامّه وارد شده است.

8. آيا تاجر غير بالغ محكوم به حبس مي شود و همين طور كسي كه مال ديگري را تلف كرده و شفيعي كه ثمن را در وقت خود تسليم نكرده است؟ چنان كه از سرخسي چنين نقل شده است.

اكنون به تفصيل به اين مسائل و نيز به ذكر كلمات وارده مي پردازيم:

روايات

1. محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضّال، عن عمّار، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال:

كان أمير المؤمنين- صلوات اللّه عليه- يحبس الرجل إذا التوي علي غرمائه، ثم يأمر فيقسّم ماله بينهم بالحصص، فإن أبي، باعه فيقسّم [يعني ماله]؛ «1»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: امير المؤمنين- عليه السلام- فردي را كه از اداي دين خود به طلب كاران سرپيچي مي كرد، به حبس مي انداخت، سپس دستور مي داد كه مال خود را به نسبت طلب بين آنان تقسيم كند

و اگر خودداري مي كرد آن را مي فروخت و بين آنان تقسيم مي كرد.

صدوق همين روايت را از اصبغ بن نباته روايت كرده است. «2»

______________________________

(1). فروع كافي، ج 5، ص 102، ح 1؛ نك: تهذيب الاحكام، ج 6، ص 191، ح 37؛ نهايه، ص 352.

(2). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 19، ح 1.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 377

شيخ طوسي از اصبغ نقل نموده است. «1»

شيخ در جاي ديگر از غياث و او از امام جعفر صادق و آن حضرت از پدرش- عليهما السلام- نقل كرده است و در آن به جاي «كان يحبس؛ او را حبس مي كرد» عبارت «كان يفلّس؛ «2» حكم به افلاس او مي كرد» آمده است.

مجلسي اوّل مي گويد: مقصود از خودداري از اداي دين آن است كه با وجود فرارسيدن موعد در پرداخت آن، مسامحه و كاهلي مي كند. مقصود از حبس به زندان انداختن او يا منع وي از تصرف در مالش است كه ظاهرتر همين است «3».

مجلسي دوم مي گويد: مقصود از اينكه امام به وي دستور مي داد اين است كه به بدهكار امر مي كرد كه يا اموال را بفروشد و يا به طريق ديگري با دادن اجناس و اموال طلب كاران را راضي نمايد. پس اگر خودداري مي كرد، امام خود مال او را مي فروخت و بين آنان تقسيم مي كرد. «4»

محدّث بحراني مي گويد: مقصود از خودداري اين است كه در اداي دين مماطله و تأخير نمايد «5».

فيض كاشاني مي گويد: مقصود از تفليس آن است كه حكم به افلاس مي شود. گفته مي شود: «فلّسه القاضي تفليسا؛ يعني به افلاس او حكم نمود». «6»

شيخ محمد حسن نجفي مي گويد: شايد مقصود از حبس، منع از

تصرف است. «7»

2. أخبرنا جماعة عن أبي المفضّل، قال: حدّثنا الفضل بن محمد بن المسيّب البيهقي، قال: حدّثنا هارون بن عمرو مجاشعي و حدّثناه الرضا علي بن موسي، عن أبيه موسي، عن أبي عبد اللّه جعفر بن محمد، عن آبائه، عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السّلام، قال، قال رسول اللّه: ليّ الواجد بالدين يحلّ عرضه و عقوبته ما لم يكن دينه فيما يكره اللّه- عز و جل؛ «8»

______________________________

(1). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 232، ح 19.

(2). همان، ص 299، ح 42.

(3). روضة المتقين، ج 6، ص 84.

(4). مرآة العقول، ج 19، ص 55.

(5). حدائق الناضرة، ج 20، ص 412.

(6). وافي، 16، ص 1072، ح 16711، ابواب «قضاء و شهادات».

(7). جواهر الكلام، ج 25، ص 281.

(8). امالي، ج 2، ص 134؛ وسائل الشيعة (به نقل از: امالي)، ج 13، ص 90؛ ج 4، ص 72، ح 44 مستدرك الوسائل (به نقل از: غوالي اللئالي)، ج 13، ص 397، ح 5؛ نك: صدوق، امالي، ص 432؛ بحار الانوار، ج 100، ص 146، ح 4.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 378

امير المؤمنين علي بن ابي طالب- عليه السلام- فرمود: حضرت رسول اكرم فرمود:

مسامحه و مماطلۀ بدهكاري كه توان پرداخت بدهي خود را دارد، آبرو و مجازات او را حلال مي كند، تا آن زمان كه بدهي او در مواردي نباشد كه خداوند- عزّ و جل- آن را مكروه مي دارد.

3. عن جعفر بن محمد عليهما السّلام أنّه قال: من امتنع من دفع الحقّ، و كان موسرا حاضرا عنده ما وجب عليه، فامتنع من أدائه، و أبي خصمه، إلّا أن يدفع إليه حقّه؛ فإنّه يضرب حتّي

يقضيه، و إن كان الذي عليه لا يحضره إلّا في عروض؛ فإنّه يعطيه كفيلا أو يحبس له إن لم يجد الكفيل إلي مقدار ما يبيع و يقضي؛ «1»

امام جعفر بن محمد فرمود: هر كس كه قدرت مالي بر اداي حق وارد؛ ولي از پرداخت آن امتناع كند، طرف مقابل او نيز بر دريافت حق خود اصرار داشته باشد، در اين صورت او را مي زنند تا بدهي خود را بپردازد و اگر مديون به جز كالا و جنس، چيز ديگري نداشته باشد، به او كفيل مي دهد و اگر كفيل نداشته باشد براي او ضبط مي شود تا آن زمان كه بفروشد و دين خود را بپردازد.

4. و عن أمير المؤمنين عليه السّلام أنّه قال: إذا أدّي المكاتب بعض نجومه و مطل بالباقي و عنده ما يؤدّي حبس في السجن، و إن تبيّن عدمه، أخرج يستسعي في الدين الذي عليه؛ «2»

امام علي- عليه السلام- فرمود: هرگاه عبد مكاتب، بعضي از اقساط وام خود را پرداخت و در باقي مسامحه كرد و به تأخير انداخت، با آن كه قدرت پرداخت را دارد، زنداني مي شود و اگر روشن شد كه قدرت ندارد، از زندان بيرون آورده مي شود تا با كار، دين را بپردازد.

5. حدّثنا عبد اللّه بن محمد النفيلي، حدّثنا عبد اللّه بن المبارك، عن وبر بن أبي ذليلة، عن محمد بن ميمون، عن عمرو بن الشريد، عن أبيه، عن رسول اللّه: ليّ الواجد يحلّ عرضه و عقوبته؛ «3»

پيامبر اكرم فرمود: مسامحه و مماطلۀ كسي كه قادر به پرداخت بدهي خود است آبرو و مجازات او را حلال مي كند.

ابن مبارك مي گويد: مقصود از حلال شدن آبروي او آن است كه

مي توان بر او درشتي

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج 2، ص 540، ح 1923؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 17، ص 37، ح 1.

(2). دعائم الاسلام، ج 2، ص 314؛ مستدرك الوسائل، ج 16، ص 26.

(3). سنن ابي داوود، ج 3، ص 313، ح 3628؛ صحيح بخاري، ج 2، ص 58؛ صحيح ابن ماجه، ج 2، ص 811؛ مسند احمد، ج 4، ص 222؛ مسند حاكم، ج 4، ص 102؛ سنن بيهقي (به نقل از: سفيان)، ج 6، ص 51؛ معجم الكبير، ج 7، ص 380، ح 7249- 7250.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 379

كرد و مقصود از حلال شدن مجازات او اين است كه مي توان او را به حبس انداخت. «1»

وكيع مي گويد: مقصود از آبرويش، يعني شكايت از او و مجازاتش، يعني حبس او. «2»

نراقي مي گويد: التواء از ليّ مشتق شده و آن عبارت است از: بد ادا كردن و مماطله نمودن. «3»

سيّد جواد عاملي مي گويد: در نقل ديگري به جاي «عقوبته» عبارت «حبسه» آمده است و فرقي ندارد؛ چرا كه يكي از انواع مجازات حبس است «4».

6. حدّثني زيد بن علي، عن أبيه، عن جدّه، عن علي- رضي اللّه عنهم- إنّه كان يحبس في النفقة و الدين، و في القصاص، و في الحدود، و في جميع الحقوق …؛ «5»

علي- عليه السلام- در مورد نفقه، بدهي، قصاص، حدود و در تمامي حقوق، حبس را اعمال مي كرد …

7. أتيت النبي بغريم لي، فقال لي: ألزمه. ثم قال: يا أخا بني تميم! ما تريد أن تفعل بأسيرك؛ «6»

با بدهكارم نزد پيامبر آمدم. به من فرمود: ملزمش كن كه بپردازد. آن گاه فرمود: اي تميمي!

با بدهكارت چه مي خواهي بكني؟

8. حدّثنا أبو بكر، قال حدّثنا جرير، عن طلق بن معاويه، قال: كان لي علي رجل ثلاثمائة درهم فخاصمته إلي شريح، فقال الرجل: إنّهم وعدوني أن يحسنوا إليّ، فقال شريح: إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِليٰ أَهْلِهٰا … «7» و أمر بحبسه. و ما طلبت إليه أن يحبسه حتي صالحني علي مائة و خمسين درهما؛ «8»

طلق بن معاويه گفت: من از فردي سيصد درهم طلب كار بودم، از او به شريح قاضي شكايت كردم، آن مرد گفت: اينان وعده دادند كه با من به نيكي رفتار كنند. شريح گفت:

______________________________

(1). همان.

(2). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 7، ص 79، ذيل ح 2444.

(3). مستند الشيعة، ج 2، ص 547.

(4). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 86.

(5). مسند زيد، ص 265؛ نك: وسائل الشيعة، ج 13، ص 148؛ نك: مصنّف عبد الرزاق، ج 8، ص 306، ح 15312.

(6). أقضية رسول اللّه، ص 11.

(7). نساء (4) آيۀ 58.

(8). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 6، ص 248، ح 964؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 8، ص 305، ح 15309.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 380

«خداوند به شما فرمان مي دهد كه سپرده ها را به صاحبان آن ها رد كنيد … » و دستور داد او را حبس كنند و من آن زمان خواستار حبس او شدم كه با من بر 150 درهم مصالحه مي كرد.

9. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا وكيع، عن علي بن صالح، عن عبد الأعلي، قال: شهدت شريحا حبس رستم الضرير في دين، قال وكيع: ما أدركنا أحدا من قضاتنا، ابن أبي ليلي و غيره، إلّا و هو يحبس في الدين؛ «1»

عبد الاعلي گفت: شريح را

ديدم كه رستم نابينا را براي بدهي حبس كرد، وكيع گفت:

ما هيچ يك از قاضيان خود را، اعم از ابن ابي ليلي و ديگران، نديديم مگر اينكه براي بدهي حبس را اعمال مي كرد.

10. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا وكيع، عن أبي هلال، عن ابن سيرين، عن شريح، إنّه كان يحبس في الدين؛ «2» شريح براي بدهي، حبس را اعمال مي كرد.

11. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا وكيع، عن مالك بن مقول، عن سرية الشعبي، يقال لها:

أم جعفر، عن الشعبي، قال: إذا أنا لم أحبس في الدين، فأنا أتويت حقّه؛ «3»

شعبي گفت: اگر من براي بدهي، بدهكار را حبس نكنم، حقّ طلب كار را ضايع نموده ام.

12. عن ابن سيرين، قال: كان شريح إذا قضي علي رجل بحقّ يحبسه في المسجد إلي أن يقوم؛ فإن أعطاه حقّه و إلّا يأمر به السجن؛ «4»

شريح وقتي عليه كسي به حقّي حكم مي كرد، او را در مسجد حبس مي كرد تا آن گاه كه برمي خاست، پس اگر حقّ او را مي داد، چه بهتر وگرنه در مورد او، به زندان حكم مي داد.

نظر نگارنده: روايت دوم دلالت بيشتري بر مطلب (حبس كسي كه از اداي دين سرپيچي كند) دارد؛ چرا كه «كان يحبس» بر تداوم و استمرار دلالت مي كند؛ ولي بنا به نقل دومي كه شيخ طوسي روايت كرده؛ يعني «يفلّس» به جاي «يحبس»، روايت از مورد حبس خارج مي شود، همين طور بنا به احتمالي كه مجلسي اوّل و صاحب جواهر آن را احتمالي آشكار دانستند و آن اين بود كه مقصود از حبس، تنها منع از تصرف است و نه بيشتر.

______________________________

(1). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 6، ص 250، ح 969.

(2). همان، ص 248، ح 965؛

مصنّف عبد الرزاق، ج 8، ص 305، ح 15310.

(3). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 6، ص 249، ح 966؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 5، ص 305، ح 15311.

(4). مصنّف عبد الرزاق، ج 8، ص 306، ح 1512؛ عمدة القاري (به نقل از: مصنّف عبد الرزاق)، ج 12، ص 261.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 381

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: اگر منكر، پس از سوگند خوردن به خدا، به ادّعاي مدّعي اعتراف كند و از انكارش پشيمان گردد، حق بر او مستقر مي شود و لازم است از عهدۀ آن برآيد. پس اگر حقّ طرف مقابل را ادا نكرد، قاضي مي تواند وي را حبس كند. «1»

2. شيخ طوسي: همين طور هر كس كه ديني حالّ بر عهدۀ او باشد و بدانند مالي دارد كه آن را پنهان مي كند، و مالي جز آن نداشته باشد، سلطان وي را مجبور به اداي دين مي كند، اگر چنين كرد چه بهتر، وگرنه وي را از باب تعزير حبس مي كند، باز اگر دين خود را ادا كرد چه بهتر، وگرنه او را بيرون مي آورد و تعزير مي كند و مستمرا او را حبس و تعزير مي نمايد تا آن مال را آشكار كند و دين را بپردازد، درست مثل وقتي كه با اختيار مال را آشكار مي كند و دين را مي پردازد. پس اگر در زندان گرفتار جنون شد او را رها مي كند؛ چرا كه مجنون اختيار ندارد. پس اگر بهبود يافت او را وامي دارد تا يكي را اختيار كند. اگر دين را پرداخت، چه بهتر، وگرنه او را حبس مي كند و به همان نحو سابق با وي رفتار مي نمايد؛ او را مكررا حبس مي كند

و تعزير مي نمايد و پيوسته ادامه مي دهد تا به وظيفۀ خود عمل نمايد. «2»

3. همو: … اگر حقّي بر آن زن ثابت شود، قاضي او را وادار مي كند كه با توجه به ضوابط شرع مقدس اسلام از عهدۀ آن برآيد. پس اگر امتناع كرد مي تواند آن زن را حبس كند، همان گونه كه مي تواند حكم به حبس مردان بدهد. «3»

4. و در جاي ديگر نيز به همين نحو فتوا مي دهد، همان گونه كه از مفيد نيز چنين حكمي نقل شده است. «4»

5. ابو الصلاح حلبي: اگر طلب كار خواستار حبس وي شود و او نيز با وجود اثبات بدهكاري از پرداخت بدهي خود امتناع كند، بر وي سخت گرفته مي شود و قاضي از مال او گرفته و به طلب كار مي دهد و اگر مالي نداشته باشد، املاك، بندگان، چارپايان، احشام و امثال آن را مي فروشد تا حقّي را كه از طلب كار بر عهدۀ او ثابت شده، ادا نمايد. «5»

______________________________

(1). مقنعه، ص 114.

(2). مبسوط، ج 4، ص 232.

(3). نهايه، ص 348.

(4). همان، ص 340.

(5). كافي في الفقه، ص 448.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 382

6. علي بن حمزه: اگر وجود بدهي بر عهدۀ شخصي كه معسر نيست ثابت شد و او از پرداخت آن با وجود مطالبۀ طلب كار خودداري نمود، با درخواست صاحب حق، حاكم وي را زنداني مي كند تا آن گاه كه حقّ وي را ادا كند. «1»

نيز مي گويد: اگر بدهكار حاضر باشد و توان پرداخت بدهي را داشته باشد و زمان اداي آن نيز فرارسيده و طلب كار نيز آن را مطالبه كرده باشد و بدهكار عذري هم نداشته باشد، وفاي دين بر او واجب

مي شود. اگر عذري داشته باشد به وي مهلت داده مي شود تا آن عذر زايل گردد و اگر عذري نداشته باشد، حاكم امر به پرداخت بدهي مي كند و اگر نپردازد، حاكم در صورت درخواست طلب كار وي را زنداني مي كند، پس اگر در زندان نيز مماطله كند او را تعزير مي نمايد. «2»

7. محقق حلّي: اگر كسي كه اقرار نموده از پرداخت خودداري كند، حاكم به همراهي (ملازمۀ) طلب كار حكم مي كند و اگر حبس وي را درخواست كند او را حبس مي نمايد. «3»

8. همو: … پس اگر (طلب كار و بدهكار) اختلاف پيدا كنند و بدهكار مالي آشكار داشت، به او دستور پرداخت داده مي شود. پس اگر خودداري كرد، حاكم مختار است بين اينكه او را تا زمان پرداخت دين حبس كند و يا اموال او را بفروشد و بين طلب كاران تقسيم نمايد. «4»

9. يحيي بن سعيد: پس اگر بدون عذر از پرداخت دين كوتاهي كند، طلب كار مي تواند در نزد حاكم حقّ خود را اثبات كند. در اين صورت، حاكم مي تواند وي را حبس كند و وادارد كه بدهي خود را پرداخت كند. پس اگر عين مالي را كه بدهكار است داشته باشد، همان را مي پردازد وگرنه او را وامي دارد تا اموال خود را بفروشد و بدهي خود را بپردازد، يا اينكه خود حاكم اين كار را خواهد كرد. «5»

وي در باب «حجر» مي گويد: اگر مالي آشكار نداشته باشد و مدعي شود معسر است، ولي طلب كار وي را در اين ادّعا تكذيب كند، بدهي نيز از اصل مال يا در نتيجۀ اتلاف ثابت

______________________________

(1). وسيله، ص 213.

(2). همان، ص 273.

(3). مختصر النافع، ص 281.

(4). شرائع الاسلام، ج 2، ص 95.

(5).

جامع للشرائع، ص 284.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 383

شده باشد و نيز دانسته شود كه مالي دارد، ولي مدّعي تلف شدن آن باشد و با اين حال بينۀ شرعي هم نداشته باشد در اين صورت طلب كاران سوگند ياد مي كنند و او حبس مي شود. «1»

نيز مي گويد: هر كس كه حقّي بر او ثابت شود، اگر از پرداخت آن امتناع ورزد، قاضي مي تواند او را مجبور به فروش اموال نمايد و يا اينكه، خود اموال او را به فروش برساند و نيز مي تواند او را حبس و تأديب نمايد. «2»

10. علّامه حلّي: آن كه دين حالّي بر عهدۀ او باشد و مالي داشته باشد كه حاكم به وجود آن آگاه باشد و خود، آن را پنهان كند و مال ديگري هم نداشته باشد، در اين صورت حاكم او را به اداي دين وادار مي كند. اگر ادا كرد چه بهتر وگرنه او را تعزير و حبس مي نمايد و پيوسته او را به زندان مي افكند و تعزير مي نمايد تا مال را آشكار كند و دين را بپردازد … اكنون كه اين را دانستي، آگاه باش اگر در زندان ديوانه يا بيهوش شد، حاكم او را بيرون مي آورد تا بهبود يابد. بعضي از شافعيه مي گويند: وقتي او را حبس كرد، فوري نبايد او را تعزير كند، به نظر مي رسد كه او تعيين را درست نمي دانسته و فاصلۀ مدت استتابه (سه روز) را قولي نزديك به حق دانسته و بعضي ديگر از ايشان در مهلت دادن، مهلت طلبيدن را معتبر دانسته و گفته است: اگر از حاكم مهلت بخواهد، حاكم به او سه روز- و نه بيشتر- مهلت

خواهد داد. «3»

11. همو: … اگر معلوم شد كه دروغ مي گويد، حبس مي شود تا آن زمان كه از عهدۀ بدهي خود برآيد … «4»

12. شهيد اوّل: ملاك حبس آن است كه احقاق حق بر آن توقف داشته باشد و در چند مورد ثابت مي شود: … و كسي كه با وجود قدرت به اداي دين از آن خودداري كند … پس اگر بگويي: قواعد اقتضا مي كنند كه مجازات با ميزان جرم متناسب باشد؛ اگر آن كس كه از اداي يك درهم امتناع مي كند، تا زمان اداي آن حبس شود، چه بسا حبس طولاني شود و اين مجازاتي بزرگ در مقابل جرمي كوچك است؟ در پاسخ خواهم گفت: كسي كه از پرداخت دين خود امتناع مي كند و اين امتناع استمرار مي يابد، در واقع هر لحظه اي از حبس در مقابل لحظه اي از امتناع قرار مي گيرد. پس او مرتكب جرمي متكرر مي شود و

______________________________

(1). جامع للشرائع، ص 363.

(2). همان، ص 525.

(3). تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 656.

(4). قواعد الاحكام، ج 2، ص 209.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 384

مجازات هايي متكرر در مورد او اعمال مي گردد. «1»

13. محقق قمي: … پس اگر آن مال را داشته باشد، به پرداخت دين الزام مي شود.

اين الزام ممكن است با حبس يا عتاب و شماتت انجام گيرد و يا به اين شكل كه- اگر استيفاي حق از راه ديگري ممكن نشود- حاكم مال او را بفروشد تا بدهي او را ادا كند. «2»

14. فاضل نراقي: آن گاه كه حاكم عليه او حكم كرد، اگر خود محكوم عليه، حقّ ديگري را ادّعا كرد، چه بهتر وگرنه اگر مالي داشته باشد مكلّف مي شود كه بدهي خود

را بپردازد، پس اگر خودداري ورزيد و بدون عذري موجّه كوتاهي نمود، مدّعي مي تواند طلب خود را به زور- و لو به همراهي با او- از او بستاند؛ ولي اگر نتواند به ميزان كافي حقّ خود را وصول كند، اگر احقاق حقّ طلب كار به مجازات او با حبس يا توبيخ و امثال آن نيازمند باشد، بر حاكم واجب است كه از اين وسايل كمك بگيرد. آشكار است كه جز حاكم كس ديگري، حتي مدّعي، چنين حقّي ندارد و جواز آن براي حاكم نيز از آن روست كه احقاق حق بدان بستگي دارد و آن، واجب است. علاوه بر آن، روايت مشهور (ليّ الواجد) وارد در اين باب نيز بر اين امر دلالت دارد و مي گويد: مجازاتي كه براي حاكم در حقّ مماطل تجويز شده اختصاص به حبس يا توبيخ ندارد، بلكه مي تواند گاه از آن هم فراتر رود؛ مثلا شامل زدن شود كه آن نيز جايز است؛ چرا كه لفظ «عقوبت» - كه در روايت آمده- اطلاق دارد و علاوه بر آن، عبارت «صكوا جباههم» به معناي زدن، همين دلالت را دارد و همين طور عبارت «لا يؤذونه». البته بايد به حدّ اقل اكتفا كرد. وي سپس مي گويد: اگر مجازات او در پرداخت دين مؤثر واقع نشود و فروش مالش نيز ممكن نباشد، او را حبس مي كند تا يا بدهي خود را بپردازد و يا بميرد و يا طلب كار از او درگذرد. «3»

15. شيخ محمد حسن نجفي (وي به فتواي محقق داير بر تخيير بين دو مورد مذكور اشكال مي كند و مي گويد): آن چه در روايات از فعل امير المؤمنين- عليه السلام- نقل شده اين

است كه آن حضرت چنين فردي را محبوس مي كرد …، بلكه در روايت سكوني آمده است كه آن حضرت براي بدهي مجازات حبس را اعمال مي نمود. و به هر حال، اين غير از تخيير مزبور است، مگر اينكه بگوييم: فعل آن حضرت دلالت ندارد بر اينكه عمل

______________________________

(1). قواعد و فوائد، ج 2، ص 192، قاعدۀ 217؛ نك: فاضل مقداد، نضد القواعد الفقهيه، ص 499؛ قرافي، فروق، ج 4، ص 79.

(2). غنائم الايام، ص 279.

(3). مستند الشيعة، ج 2، ص 547.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 385

ديگري جايز نيست و البته باز اين اشكال باقي مي ماند كه ائمۀ اطهار فعل امير المؤمنين- عليه السلام- را همواره با همين لفظ نقل كرده اند و اين ظهور دارد در اينكه حكم همان است، در اين امر خوب دقت كن و مسأله روشن و واضح است. نيز مي گويد: … بلكه مسامحه و كوتاهي او در پرداخت دين، مجازات او را به حبس، به دليل كلام پيامبر اكرم:

«ليّ الواجد … » جايز مي كند كه فقيهان بدون ملاحظۀ مراتب امر به معروف و نهي از منكر به اطلاق آن عمل كرده اند … و البته اين نيز ناگفته نماند كه اگر طلب كار كلمات تندي در مورد او به كار برد؛ مثلا او را ظالم يا امثال آن خطاب كند بلا اشكال حلال است. «1»

16. سيّد يزدي: اگر كسي كه به بدهي خود اقرار كرده و از طرف قاضي محكوم شده است، مالي داشته باشد، الزام مي شود كه از آن مال بدهي خود را بپردازد و اگر خودداري نمايد، به پرداخت دين اجبار مي شود و اگر كوتاهي و مماطله كند و بر

خودداري از پرداخت بدهي اصرار ورزد، در اين صورت مجازات او با توبيخ و فرياد بر سر او كشيدن و سخنان زشت به وي گفتن، مانند اينكه وي را به مثل اي ظالم و اي فاسق! خطاب بكنند، جايز خواهد بود، بلكه مي توان او را با حبس و كتك زدن نيز مجازات نمود. البته بايد مراتب امر به معروف و نهي از منكر رعايت شود و ابتدا از مجازات سبك شروع كند و در صورت عدم فايده، به مجازات سنگين تر روي آورد. اين به استناد كلام رسول اكرم است كه فرمود: «ليّ الواجد يحلّ عقوبته … ».

ظاهر اين روايت دلالت دارد بر اينكه تمامي اين موارد همان گونه كه براي حاكم جايز است براي محكوم له نيز جايز است. گاه نيز گفته مي شود: به جز حبس، بقيۀ موارد براي او جايز است. حبس هم چون تعزير از وظايف حاكم است و نه كس ديگر و به همين جهت اختصاص به او دارد … بلكه مي توان گفت: حبس نيز براي غير حاكم جايز است و اختصاصي به حاكم ندارد. اينكه در روايات آمده است امام- عليه السلام- بدهكار را حبس مي كرد منافات ندارد با اينكه ديگري نيز بتواند بدهكار را حبس كند؛ چرا كه ظاهر كلماتي كه فعل حضرت امير- عليه السلام- را نقل مي كنند اين است كه مي خواهند بگويند: حكم شرعي در مورد بدهكار اين است و از اين قضيّه اختصاص آن به امام استفاده نمي شود؛ ولي به هر حال، احتياط اقتضا مي كند كه حبس را مختص به حاكم بدانيم … «2»

______________________________

(1). جواهر الكلام، ج 25، ص 353.

(2). عروة الوثقي (ملحقات)، ج 3، ص 50- 52،

مسألۀ 5.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 386

نظر نگارنده: اگر چنين باشد، نظام جامعه مختل مي شود و سنگ روي سنگ بند نخواهد شد. قدر متيقن در مورد حكم حبس اين است كه تنها حاكم شرع مي تواند چنين حكمي صادر كند و دليلي نداريم كه اين حكم براي ديگري هم جايز باشد. حديث شريف نبوي نيز- بر فرض صحت سندش- مجمل است و دلالتي بر حبس ندارد و حتي اگر فرض كنيم كه بر حبس دلالت دارد و داراي اطلاقي است كه شامل جواز حبس براي محكوم له نيز مي شود، ناچاريم آن را با رواياتي كه مي گويد: امير المؤمنين- عليه السلام- بدهكار را حبس مي كرد، تقييد بزنيم؛ زيرا از اين روايات مي فهميم كه حبس از شئون حاكم است، نه كس ديگر. دقت شود.

17. محقق عراقي: پس از اينكه حاكم حكم را صادر كرد، اگر محكوم عليه از اداي حق امتناع ورزيد حاكم او را در صورت درخواست طرف مقابل حبس مي كند؛ چرا كه امثال اين موارد به او برمي گردد و از مقدّمات استيفاي حق به شمار مي رود. اگر اين را هم نپذيريم لا اقل شك مي كنيم در اينكه آيا حاكم به تنهايي مي تواند او را حبس كند؟ اصل عدم استقلال اوست. البته تمامي اين مسائل مربوط به موردي است كه بدانيم يا با استفاده از اصل دريابيم كه او مالي دارد، در اين صورت است كه عموم عبارت «ليّ الواجد … » شامل وي مي شود؛ امّا اگر اين عنوان احراز نشود، جواز حبس با اشكال مواجه خواهد بود؛ چرا كه اصل اين است كه هيچ كس حقّ حبس كردن وي را ندارد، بلكه چه

بسا اصل اقتضا مي كند كه او را واجد مال براي دفع بدهي خود ندانيم و البته لازمۀ اين امر آن است كه مجازات كردن او جايز و حلال نباشد. ممكن است اين توهم پيش بيايد كه در روايتي كه حبس بدهكار را از سوي حضرت امير- عليه السلام- نقل مي كند چنين قيدي نيامده و ضرورتي ندارد كه دارا بودن او را احراز كنيم، بلكه روايت اطلاق دارد و هم دارا و هم ندار را دربرمي گيرد، پس مطلقا حبس بدهكار جايز خواهد بود؛ ولي در اينكه روايت از اين جهت مطلق باشد اشكالي مطرح است و جاي تأمل فراوان دارد. «1»

18. امام خميني: اگر كسي كه اقرار به بدهي كرده، مالي براي پرداخت آن داشته باشد، به اداي دين الزام مي شود و اگر امتناع نمود حاكم وي را مجبور مي سازد و اگر بازهم مسامحه و مماطله نمود و بر خودداري از پرداخت اصرار ورزيد و پا فشرد، در اين صورت مي توان وي را- بر حسب مراتب امر به معروف و نهي از منكر- با توبيخ و

______________________________

(1). شرح التبصرة، كتاب «القضاء»، ص 76.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 387

سرزنش مجازات نمود و چنين مجازاتي براي بقيۀ مردم نيز جايز است، و اگر بازهم مسامحه و مماطله نمود، حاكم وي را حبس مي كند تا از عهدۀ ديني كه بر ذمّه دارد برآيد. «1»

19. آية اللّه خوئي: آن گاه كه حاكم بر ثبوت بدهي بر شخص حكم كرد، اگر محكوم عليه از اداي آن امتناع كند، براي حاكم جايز است كه او را حبس و بر پرداخت بدهي اجبار نمايد. البته اگر محكوم عليه معسر باشد، حبس او

جايز نيست، بلكه حاكم منتظر مي ماند تا توان اداي دين را پيدا كند. دو روايت معتبر- كه از غياث و سكوني نقل شده- بر اين حكم دلالت دارند … «2»

20. آية اللّه گلپايگاني: نهم: اگر حاكم به بدهكار بودن كسي كه مي تواند آن را بپردازد، حكم كند و او از پرداخت بدهي خودداري نمايد، براي حاكم جايز است كه وي را حبس كند. «3»

21. همو (در تقريرات ايشان در كتاب قضاء): اين حبس داراي احتمالاتي است:

احتمال دارد كه مجازاتي براي كوتاهي قبلي او از پرداخت دين و يا بازداشتن او از كوتاهي آينده باشد، و يا براي وادار كردن او به اعتراف به اموالي كه دارد. «4»

22. آية اللّه طبسي: در آخرين مسأله از فصل ديون: پنجم، بر مديون واجب است كه همۀ آن چه را در تملك دارد، در زمان سررسيد بدهي و مطالبۀ طلب كار، براي پرداخت بدهي خود ادا كند و جايز نيست در اين امر تأخير كند. در صورت تأخير گناهكار محسوب مي شود و حاكم مي تواند او را حبس كند. البته از دارايي هاي او مواردي استثنا شده است كه عبارتند از: خانه اي كه در آن سكونت دارد؛ بندۀ خدمتكاري كه به خدمات او نيازمند است؛ اسب سواري (دو مورد اخير در صورتي استثنا مي شود كه با شئونات صاحب آن متناسب باشد)؛ غذاي يك روز و يك شب براي او و خانواده اش؛ لباس مجلسي او و خانواده اش و بلكه كتب علمي كه با احوال او تناسب دارد. امّا دليل حكم اوّل ادلّه متعددي است كه دلالت بر وجوب اداي دين دارد و دليل حكم دوم اجماع است- همان گونه كه از تذكرة الفقهاء نقل

شده است- علاوه بر تعدادي از روايات كه به عنوان نمونه مي توان روايت

______________________________

(1). تحرير الوسيله، ج 2، ص 375، مسألۀ 5.

(2). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 24.

(3). مجمع المسائل، ج 3، ص 210.

(4). قضاء، ج 1، ص 292.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 388

عثمان بن زياد «1» را نقل كرد كه مي گويد: به حضرت امام صادق- عليه السلام- عرض كردم: من از فردي طلب كار هستم و او مي خواهد خانه اش را بفروشد و بدهي خود را به من، بدهد. آن حضرت فرمود: به خدا پناه ببر كه او را از سرپناهش خارج كني. «2»

23. آية اللّه سبزواري: … حاكم در صورت تحقق مماطله به دليل اجماع و نص «3» او را حبس مي كند تا آن زمان كه آن چه بر عهده دارد ادا كند.

آراي ديگر مذاهب

24. مدوّنة الكبري: گفتم: به عقيدۀ شما، آيا مالك كسي را براي بدهي به حبس محكوم مي كرد؟ گفت: مالك بن انس مي گويد: اگر براي قاضي مماطلۀ بدهكار آشكار شود، او را حبس مي كند. گفتم: نظر مالك در مورد مماطله چيست؟ گفت: مالك مي گويد: وقتي مالي داشته باشد يا نزد او باشد و سلطان او را متهم كند كه آن مال را پنهان كرده است. مالك مي گويد: يا مثل اين تاجران كه اموال مردم را مي گيرند و تصاحب مي كنند و بعد مي گويند: از دستمان رفت، و جز گفتۀ آنان هيچ چيز ديگري بر آن دلالت نمي كند، در حالي كه آنان در جاي خود قرار دارند، نه سرقتي در اموال آنان انجام شده، نه خانه شان آتش گرفته و نه بلا و مصيبتي بر آنان واقع شده است؛ ولي اموال مردم را

تصاحب مي كنند و ادّعاي از بين رفتن آن را مي كنند؛ اينان حبس مي شوند تا حقوق مردم را بپردازند.

گفتم: آيا به نظر مالك حبس اينان حد و ميزان معيّني دارد؟ گفت: خير، به نظر مالك حبس اين افراد حدّ معيّني ندارد، بلكه حبس دائم مي شوند تا يا حقوق مردم را بپردازند و يا براي قاضي آشكار شود كه مالي ندارند. اگر براي قاضي روشن شد كه مالي ندارند، آنان را از زندان خارج مي كند و حبس آنان را ادامه نمي دهد. «4»

25. نووي: ابو حنيفه مي گويد: محجور نمي شود و مالش فروخته نمي شود، بلكه او را به حبس مي افكند تا بدهي خود را بپردازد. «5»

______________________________

(1). وسائل الشيعة، ج 13، ص 94، ح 3.

(2). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 5، ص 131.

(3). مهذّب الاحكام، ج 27، ص 86.

(4). ج 5، ص 205.

(5). نك: مجموع، ج 13، ص 279؛ خلاف، ج 3، ص 268، مسألۀ 9؛ نك: نيل الاوطار، ج 5، ص 241 و 245؛ مبسوط، ج 24، ص 164؛ فتح العزير، ج 10، ص 196؛ مغني، ج 4، ص 529.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 389

26. ماوردي: آن كس كه از پرداخت حقوق مردم، مثل بدهي و غيره سرباز زند، در صورت امكان به اجبار از او گرفته مي شود و اگر ممكن نباشد، او را حبس مي كنند، مگر اينكه معسر باشد كه در اين صورت بايد تا زمان مالدار شدن او صبر كرد. اين، حكم آن چيزي است كه به سبب ترك امر، واجب است. «1»

27. ابن حزم: … اگر حقيقت داشته باشد كه مالي دارد و آن را پنهان داشته، تأديب و زده مي شود تا آن زمان

كه آن مال را حاضر كند، يا از دنيا برود. «2»

وي همچنين مي گويد: هر كس درهم يا دينار يا مرواريدي را ببلعد و زنده بماند، او را حبس مي كنند، تا آن چه بلعيده بيرون آورد، پس اگر آن را به صورت ناقص بيرون آورد، ضامن ميزان نقص است و اگر آن را بيرون ندهد، ضامن تمامي چيزي است كه بلعيده است. «3»

28. موصلي: آن گاه كه حق به نفع مدّعي ثابت شد و او از قاضي تقاضاي حبس بدهكار را نمود، قاضي او را به حبس نمي افكند، بلكه به او امر مي كند بدهي خود را بپردازد، اگر پس از آن امتناع ورزد، وي را حبس مي كند و اگر اقرار كند كه او معسر است وي را رها مي سازد. «4»

و در كتاب «حجر» مي گويد: در مورد فاسق و بدهكار حكم به حجر نمي شود. اگر طلب كاران حبس وي را خواستار شوند، او را حبس مي كند تا بفروشد و بدهي خود را ادا كند. «5»

29. ابن رشد: اين اختلاف (حكم به حجر يا حبس) بعينه در مورد كسي كه به حدّ كافي مال براي پرداخت بدهي دارد و با اين حال از پرداخت آن امتناع مي كند، متصور است. آيا [در اينكه] حاكم اموال او را مي فروشد و بين آنان تقسيم مي كند، يا او را حبس مي كند تا به دست خودش بدهي خود را بپردازد؟ [اختلاف است] … امّا ادلّۀ گروه دوم كه معتقدند بايد او را حبس كرد تا يا بدهي خود را بپردازد و يا در حبس بميرد و در اين صورت قاضي اموال او را مي فروشد و بين طلب كاران تقسيم مي كند، عبارت است از:

______________________________

(1). احكام السلطانيه، ص

263.

(2). محلّي، ج 8، ص 172، مسألۀ 1276.

(3). همان، ج 5، ص 166، مسألۀ 606.

(4). اختيار، ج 2، ص 89.

(5). همان، ج 2، ص 98.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 390

… گفته اند: دليل حبس او كلام پيامبر اكرم است كه مي فرمايد: «ليّ الواجد يحلّ عرضه و عقوبته.» مي گويند: عقوبت و مجازات، همان حبس اوست. «1»

30. ابن قدامه: اگر كسي كه توانايي دارد از پرداخت دين خود امتناع كند، طلب كار او مي تواند با او همراه شود، از او مطالبه كند و كلمات درشت و شديد به او بگويد؛ مثلا او را اي ظالم! اي متجاوز! و امثال آن خطاب كند؛ چرا كه رسول اكرم فرموده است:

«ليّ الواجد … » مجازات او عبارت است از: حبس او و بردن آبروي او؛ به عبارت ديگر، مي توان به درشتي با او سخن گفت. پيامبر اكرم فرمود: «مطل الغني ظلم؛ كوتاهي دارا در پرداخت بدهي ظلم است.» و نيز فرمود: «إنّ لصاحب الحق مقالا؛ فردي كه حق دارد و حق او تضييع شده، حقّ سخن گفتن و اعتراض دارد». «2»

31. قرافي: كسي كه از پرداخت حقّ ديگران خودداري مي كند، حبس مي شود، تا مجبور به پرداخت آن گردد. «3»

32. ابن تيميه: هر كس قادر به اداي دين خود باشد ولي امتناع كند، با زدن و حبس كردن، به پرداخت آن اجبار مي شود. ياران بزرگ مالك، و شافعي، احمد و غير آنان بر اين امر تصريح كرده اند. «4»

33. بدر الدين عيني (در ذيل حديث شريف نبوي): … مجازات او آن است كه به زندان افكنده شود. اسحاق مي گويد: سفيان «آبرو» را چنين تفسير كرده: آزار او با زبان … به

اين حديث براي جايز بودن حبس بدهكار، آن گاه كه قادر به اداي دين باشد به جهت تأديب وي استدلال شده است؛ چرا كه او در اين صورت ظالم است و ظلم حرام است، البته اگر ثابت شود كه معسر است، بايد به او مهلت داده شود و حبس وي حرام خواهد بود. «5»

34. شوكاني: … به اين حديث استدلال شده است كه مي توان مديون را براي تأديب و سخت گيري- اگر قادر به اداي دين است- زنداني كرد، نه كسي كه قادر به پرداخت نباشد. حنفيه و زيد بن علي قائل به حبس بدهكار توانمند شده اند، ولي غالب فقيهان

______________________________

(1). بداية المجتهد، ج 2، ص 98.

(2). مغني، ج 4، ص 501.

(3). فروق، ج 4، ص 79.

(4). فتاوي الكبري، ج 4، ص 480.

(5). عمدة القاري، ج 12، ص 236.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 391

معتقدند كه حاكم بايد اموال او را بفروشد و دين او را ادا نمايد. امّا در مورد شخص نادار، غالب فقيهان گفته اند: حبس نمي شود، ولي ابو حنيفه مي گويد: طلب كار با او همراه مي شود، و شريح مي گويد: حبس مي شود، ولي فتواي همۀ فقيهان، صحيح به نظر مي رسد. «1»

وي همچنين مي گويد: در بحر نيز از زيد بن علي و ناصر و ابو حنيفه حكايت شده:

جايز نيست بدهكار را محجور بشناسند و يا مال او را بفروشند، بلكه حاكم او را حبس مي كند تا دين خود را بپردازد. «2»

مدت حبس

1. ابو دقيقه: دربارۀ مدت حبس اختلاف نظر وجود دارد: بعضي مدت آن را دو ماه و بعضي ديگر سه ماه دانسته اند؛ گروهي آن را يك ماه و گروهي ديگر چهار ماه تعيين كرده اند؛ بعضي نيز

به يك سال فتوا داده اند، ولي قول صحيح آن است كه در ابتدا ذكر كردم؛ زيرا مردم در تحمّل زندان متفاوتند، پس ميزان آن بسته به رأي قاضي است. «3»

2. نزوي: اگر در زندان بماند و مدت آن طولاني شود يك قول اين است: اگر در زندان باقي ماند و بدهي خود را به طلب كاران نداد، حاكم مال او را مي فروشد و حقوق مردم را به ايشان مي دهد. اين عقيدۀ سليمان بن عثمان است. قول ديگر اين است: حبس مي شود تا مالش را بفروشد و به طلب كاران بدهد. اين را محمد بن محبوب از امام حضرموت، سليمان بن عبد العزيز، نقل كرده است. بنا به يك قول، مدت حبس سه ماه است، امّا به فتواي ابو عثمان حاكم او را يك ماه حبس مي كند، اگر اموال خود را فروخت، چه بهتر، وگرنه حاكم آن ها را مي فروشد. در ايصاء آمده است: محمد بن محبوب گفت:

اگر در زندان ماند، حاكم اموال او را مي فروشد و از طرف وي قرض هاي او را ادا مي كند.

البته براي مشتري شاهد مي گيرد و عليه فروشنده، شرط ضمان درك او را قيد مي نمايد.

داوود بن علي مي گويد: اگر مالدار از پرداختن حقّ ديگري امتناع كند، در حالي كه قدرت اداي آن را دارد، او را مي زنند تا بدهي خود را به طلب كار ادا كند. «4»

______________________________

(1). نيل الاوطار، ج 5، ص 241.

(2). همان، ج 5، ص 245.

(3). اختيار (حاشيه)، ج 2، ص 90.

(4). مصنّف، ص 187.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 392

فروع
الف) آيا لازم و واجب است بدهكار توانمندي كه از اداي دين خود خودداري مي كند حبس شود؟

يا حاكم بين حبس و فروش اموال او مخيّر است؟ آن چه از كلام محقق حلّي به نظر مي رسد تخيير حاكم

است، ولي عده اي نيز حبس را متعيّن دانسته اند كه مي توان از بين آن ها صاحب جواهر و نراقي را نام برد.

نراقي مي گويد: بعضي از فضلاي معاصر مي گويند: … اگر كسي كه به بدهي خود اقرار كرده، مالي داشته باشد، به پرداخت بدهي خود از آن مال الزام مي شود. اين الزام به وسيلۀ حبس يا توبيخ او انجام مي گيرد. يا اينكه الزام مي شود كه آن مال را براي پرداخت بدهي خود بفروشد. اين در صورتي است كه پرداخت بدهي جز بدين راه ممكن نباشد.

نراقي مي گويد: اگر منظور او از اين راه، اشاره به حبس و فروش مال، هر دو باشد، معلوم مي شود كه مقصود او قول به تخيير بوده است، ولي اگر اشاره به فروش مال باشد، در اين صورت وي قائل به تأخير فروش مال از حبس بوده است. وي بر نظر خود چنين استدلال مي كند: همان گونه كه مجازات كردن مخالف اصل است و جز با وجود دليل اعمال نمي شود، پرداخت بدهي شخص از اموال او و يا فروش مال او براي پرداخت بدهي نيز همين حكم را دارد؛ زيرا تعيين آن چه بر ذمّۀ شخص است، از بين اموالش، به دست خود اوست و فروش مال نيز از سوي غير مالك جايز نيست. اكنون مي بينيم كه دليل براي حلال بودن مجازات او- همان گونه كه گذشت- موجود است، امّا دليلي بر جواز دادن مال او به طلب كار يا فروش مال او براي اداي بدهي اش وجود ندارد؛ مگر اينكه از مواردي باشد كه احقاق حق- كه خود وظيفه اي واجب است- بر آن متوقف باشد. البته احقاق حق زماني متوقف بر اداي مال يا فروش آن

مي شود كه از مجازاتي كه صراحتا جواز آن در روايات آمده است مأيوس شويم. پيش از چنين نااميدي نمي توان قائل به چنان توقفي شد. در صورتي كه مشاهده كنيم مجازات تأثيري در احقاق حق ندارد، مي توانيم به موارد ديگر- كه احقاق حق متوقف بر آن هاست- بپردازيم … «1»

ب) آيا مي توان پدر را به جهت بدهي به فرزند زنداني كرد؟
اشاره

از ظاهر كلام علّامه در تذكرة الفقهاء عدم جواز حبس پدر و در قواعد الاحكام جواز آن فهميده مي شود. از روايت

______________________________

(1). مستند الشيعة، ج 17 (چاپ جديد)، ص 181.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 393

حسين بن ابي العلاء، عدم جواز حبس پدر فهميده مي شود. سيّد يزدي نيز چنين فتوا داده است و اين يكي از دو فتواي شافعيان و بعضي مذاهب ديگر است:

1. علّامه حلّي: اگر فرزندي از پدر خود طلب كار باشد، در صورتي كه پدر معسر باشد مطالبۀ آن جايز نيست، ولي اگر توانمند باشد، به اجماع فقيهان مطالبۀ آن براي وي جايز است. پس اگر از پرداخت آن خودداري ورزد، به نظر من آن چه به حق نزديك تر است اين است كه فرد به جهت فرزندش حبس نمي شود؛ چرا كه حبس نوعي مجازات است و پدر را به جهت فرزند مجازات نمي كنند، به ويژه آن كه خداوند متعال در مورد پدر و مادر بسيار توصيه و سفارش كرده است … اين فتوا يكي از دو قول شافعي است. وي قول ديگري هم دارد و آن اينكه، پدر حبس مي شود؛ چرا كه در غير اين صورت فرزند از استيفاي حقّ خود عاجز خواهد ماند و حقوقش تضييع خواهد شد. البته اين استدلال پذيرفتني نيست؛ زيرا اگر فرزند در نزد قاضي طلب خود را از پدر

ثابت كرد، قاضي مي تواند حقّ او را با اجبار از پدر وصول كند و به او بدهد، بدون اينكه وي را حبس كند. علاوه بر آن، وي گاه مي تواند حقّ خود را ناگهاني و در غفلتش از او بگيرد. از اين رو، عاجز از استيفاي حقّ خود نخواهد بود. به نظر مي رسد فرقي بين بدهكاري ناشي از نفقه و غير آن نباشد و نيز تفاوتي ندارد كه فرزند صغير باشد يا كبير. شافعي نيز همين طور عقيده دارد، ولي ابو حنيفه مي گويد: پدر جز در مورد نفقۀ فرزند- در صورتي كه صغير يا زمين گير و عاجز باشد- زنداني نمي شود. «1»

2. همو: جايز است حبس كردن شخص به جهت بدهي او به فرزندش. «2»

3. سيّد يزدي: از روايت حسين بن ابي العلاء درمي يابيم كه جايز نيست حبس پدر به دليل بدهي او به فرزندش. از تذكرة الفقهاء و جامع المقاصد نيز همين فهميده مي شود. در جواهر الكلام نيز همين رأي را تقويت كرده است:

قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: ما يحلّ للرجل من مال ولده؟ قال: قوته بغير سرف إذا اضطرّ إليه قال:

فقلت له: فقول رسول اللّه للرجل الذي أتاه فقدم أباه، فقال له: أنت و مالك لأبيك؟ فقال: إنما جاء بأبيه إلي النبي فقال: يا رسول اللّه هذا أبي، ظلمني ميراثي من أمّي فأخبره الأب أنّه قد أنفقه عليه و علي نفسه.

فقال النبي: أنت و مالك لأبيك، و لم يكن عند الرجل، أو كان رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم يحبس الأب للابن؟ «3»

______________________________

(1). تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 59.

(2). قواعد الاحكام، ج 1، ص 176.

(3). فروع كافي، ج 5، ص 136،

ح 6؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 109، ح 2؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 344، ح 87؛ استبصار، ج 3، ص 49، ح 5.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 394

راوي مي گويد: به امام صادق- عليه السلام- عرض كردم: چه چيزي از مال فرزند براي پدر حلال است؟ فرمود: غذايش، بدون اينكه اسراف كند، اگر بدان مضطر باشد.

به آن حضرت عرض كردم: پس فرمودۀ رسول اكرم چگونه است كه به مردي كه پدر خود را جلو انداخته و به نزد آن حضرت آمده بود، فرمود: تو و مالت مال پدرت هستيد.

آن شخص، پدرش را نزد پيامبر آورده و گفت: يا رسول اللّه! اين پدر من است، به من ستم روا داشته و إرث من را از مادرم تملك كرده است. پدر به پيامبر خبر داد كه آن اموال را در مخارج خود و فرزند صرف كرده است. پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- فرمود: هم تو و هم اموالت، مال پدرت هستيد. اين در حالي بود كه مالي نزد آن مرد نبود. آيا صحيح بود كه رسول اكرم پدر را براي پسر حبس كند؟

روايات ديگري هم كه دلالت بر اين دارند كه فرزند و اموالش مال پدر هستند، مؤيّد اين نظريه اند. ولي در قواعد الاحكام آمده است كه مي توان پدر را به جهت بدهي به فرزندش حبس كرد و شايد اين به جهت ضعيف دانستن روايت- هم از نظر سند و هم از نظر دلالت- بوده است. «1»

نظر نگارنده: ضعف در سند روايت به دليل وجود حسين بن ابي العلاء است كه صاحب مدارك الاحكام و ذخيرة المعاد اظهار

داشته اند ما توثيقي دربارۀ وي سراغ نداريم و ابن داوود هم در مورد او توقف كرده است، «2» اگر چه مرحوم آية اللّه خوئي وي را توثيق نموده و علاوه بر آن طريق شيخ را به او نيز صحيح شمرده است، «3» امّا از جهت دلالت، اين روايت مشتمل بر حكمي اخلاقي است، نه حكمي تكليفي و دليل آن اين است كه اگر پدر از دنيا برود اموال فرزند جزء تركۀ پدر محسوب نمي شود.

امّا ديگر ادلّه اي كه علّامه در تذكرة الفقهاء ذكر مي كند جاي مناقشه دارد. در مورد اين كه مي گويد: فرزند به جهت پدر مجازات نمي شود، مي توان گفت: اگر اين حكم قاعده اي كلي باشد كه دليل بر آن دلالت نمايد، يا اينكه قاعده اي باشد كه از بررسي و تتبع موارد متعدد آن را به دست آورده ايم، مانند عدم قطع دست در دزدي پدر از مال فرزند و عدم قصاص پدر در مورد كشتن فرزند، چه بهتر وگرنه به اطلاقات- حبس به عنوان مجازات در

______________________________

(1). عروة الوثقي، ج 3، ص 56، مسألۀ 11.

(2). كتاب الرجال، ص 79، شمارۀ 468؛ نك: تنقيح المقال، ج 1، ص 217.

(3). نك: معجم رجال الحديث، ج 5، ص 184.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 395

مورد بدهي- عمل نمود و استثنا را هم محدود به مواردي كنيم كه صراحتا حكم خاصّي براي آن آمده است؛ مثل دزدي، قصاص و …

4. مدوّنة الكبري: گفتم: آيا به نظر شما پدر براي بدهي به فرزند، يا زن براي بدهي به شوهر، يا شوهر به جهت بدهي به همسر، يا فرزند به جهت بدهي به پدر يا جد يا جدّه، يا جد به

جهت بدهي به نوه و يا بنده به جهت دين، زنداني مي شوند؟ مالك گفت: بنده و آزاد هر دو در اين مسأله يكسان هستند. اگر براي قاضي روشن شود كه با وجود توانمندي از اداي دين خودداري مي كنند حكم به حبس خواهد كرد، به نظر من فرزند را مي توان براي بدهي به پدر حبس كرد. در اين شكي ندارم و به دنبال حفظ و حمايت از فتواي مالك در اين موضوع نيستم، ولي در مورد پدر، به نظر من، نبايد به جهت بدهي به فرزند حبس شود؛ و امّا زوج و زوجه براي بدهي به يكديگر حبس مي شوند. همين طور در غير از پدر و مادر، اگر براي حاكم امتناع در صورت وجود توان پرداخت روشن شود، هر كس را براي بدهي به ديگري حبس خواهد كرد.

ابن القاسم مي گويد: اگر چه حاكم پدر و مادر را براي بدهي به فرزند به حبس نمي اندازد، ولي براي او سزاوار نيست كه به فرزند ستم كند. البته ما معتقديم: پدر و مادر به جهت بدهي به فرزند، حبس نمي شوند؛ چرا كه شنيدم مالك در مورد فرزندي كه مي خواست دربارۀ امري پدرش را قسم بدهد، گفت: به عقيدۀ من پدر را وادار به سوگند نبايد كرد. اكنون اگر او را وادار به قسم نكنيم، چگونه مي شود حكم به حبس كرد؛ در حالي كه سوگند خوردن از حبس شدن آسان تر است. «1»

5. كندي: اگر كسي به فرزندش بدهكار باشد، چنان چه بالغ باشد، به نفع او و عليه پدرش حكم مي شود. البته پدر به جهت فرزند حبس نمي شود، ولي حاكم به او دستور مي دهد كه حقّ فرزند را به او پرداخت

كند. امّا اگر فرزند صغير باشد، قاضي حكمي به نفع او نمي كند. محمد بن محبوب حكمي براي فرزند، عليه پدرش صادر نمي كرد، نه به حبس پدر و نه حتي به مشاركت او با ديگر طلب كاران در مال پدر. «2»

از مواردي كه به مسألۀ سوم ملحق مي شود: حبس پدر براي فروختن اموال دخترش يا گرفتن مهريۀ اوست:

______________________________

(1). ج 5، ص 205.

(2). مصنّف كندي، ص 108.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 396

1. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا ابن إدريس، عن عمّه، عن الشعبي، عن شريح، أنّه حبس رجلا في خادم باعه لابنته، قال ابن إدريس: و رأيت ابن أبي ليلي حبس رجلا في خادم باعه لابنته؛ «1»

شريح مردي را به دليل آن كه خادم دخترش را فروخته بود حبس كرد. ابن ادريس مي گويد: من نيز ابن ابي ليلي را ديدم كه مردي را براي آن كه خادم دخترش را فروخته بود به زندان افكند.

2. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا وكيع، قال: حدّثنا إسرائيل، عن جابر، عن عامر، عن شريح و أبي عبد اللّه الجدلي، أنّهما حبسا رجلا في السجن، أخذ مهر ابنته؛ «2»

از شريح و ابي عبد اللّه جدلي نقل شده كه آن دو، مردي را براي آن كه مهر دخترش را گرفته بود، به زندان انداختند.

نظر نگارنده: اگر قائل شويم به اينكه پدر به جهت فرزندش حبس نمي شود، به آن دليل كه حبس نوعي مجازات است و اين را نيز قائل باشيم كه پدر به جهت فرزند مجازات نمي شود، در اين صورت، ديگر اين دو مورد، جايي نخواهند داشت.

ج) آيا بدهكار، اگر مريض يا اجير غير باشد، حبس مي شود؟

اشاره

برخي از فقيهان، مانند علّامه حلّي، آية اللّه سيد كاظم يزدي و امام خميني- رحمهم اللّه- در اين امر اشكال كرده اند.

آراي فقيهان شيعه

1. علّامه حلّي: مسأله: اگر فرد بدهكار اجير شخص ديگري شد و حبس او واجب گرديد، در اين صورت آيا بايد آن اجاره را كه به شخص مديون تعلّق گرفته، منع نمود، با اين استدلال كه با توجه به اطلاق امر، حبس او به طور مطلق جايز است، يا اينكه بايد گفت: در اين صورت حبس او جايز نيست؛ چرا كه شخص بدهكار به اجاره واگذار و ديگري مستحقّ منافع او شده است و اگر حبس شود كار شخص ديگر معطل مي ماند. به نظر مي رسد كلام اوّل به حق نزديك تر باشد. البته تمامي اين بحث مربوط به موردي است كه جمع بين حبس و استيفاي منافع ممكن نباشد، امّا اگر جمع بين اين دو ممكن باشد قطعا حبس او جايز خواهد بود. «3»

2. سيّد يزدي: اگر بدهكار بيمار باشد و حبس براي او زيان آور باشد، مشكل است كه

______________________________

(1). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 7، ص 60، ح 2376.

(2). همان، ص 61، ح 2377؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 6، ص 221.

(3). تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 59.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 397

حبس او را جايز بدانيم، همان گونه كه اگر مانع ديگري داشته باشد؛ مانند اينكه اجير ديگري باشد يا فريضه اي بر او واجب باشد كه حبس با آن منافات دارد. «1»

3. امام خميني: اگر بدهكار آنچنان بيمار باشد كه حبس براي او زيان داشته باشد، يا پيش از محكوم شدن به حبس اجير ديگري شده باشد، ظاهر آن است كه حبس او

جايز نخواهد بود. «2»

نظر نگارنده: آشكار است كه سخنان علّامه قوي است و بر ديگر اقوال ترجيح دارد.

اين بدان جهت است كه ادلّۀ حبس اطلاق دارند و هيچ چيز نمي تواند آن ها را تخصيص بزند؛ مگر اين كه قائل به زيان مستأجر در صورت حبس اجير بشويم و اين تنها در صورتي مي تواند دليل بر تخصيص بشود كه به قاعدۀ «لا ضرر» در مورد دفع زيان از مستأجر تمسك نماييم ولي از سوي ديگر، اصل دفع زيان از بدهكار با آن معارض خواهد بود و علاوه بر آن، اجير خود سبب هر دو زيان بوده است و جبران آن دو نيز بر عهدۀ او خواهد بود.

د) آيا عاقله نيز در صورت امتناع از پرداخت ديه حبس خواهند شد؟

سرخسي از بين اهل سنّت چنين فتوا داده است و شايد بدان دليل است كه اطلاقات ادلّه، به ويژه حديث شريف نبوي، اين مورد را نيز شامل مي شود. علاوه بر آن، ايشان تكليف واجبي را ترك كرده اند و به همين جهت حبس مي شوند.

سرخسي: عاقله براي ديه يا ارشي كه بدان محكوم شده اند حبس نمي شوند، بلكه از هداياي آن ها- حتي اگر اكراه داشته باشند- گرفته مي شود؛ چرا كه ديه تنها از عطاياي آنان گرفته مي شود نه از اموالي كه در اختيار دارند، تا بتوانند از پرداخت آن امتناع ورزند. در صورتي كه عطايايي نداشته باشند، در اين صورت اين تكليف به اموال آنان تعلّق مي گيرد و بايد آن را از بين اموالشان بگيرند. در اين صورت اگر از پرداخت آن امتناع ورزند، حبس مي شوند. «3»

ه) آيا كسي كه به دولت بدهكار است نيز حبس مي شود؟

گاه گفته مي شود هر كس كه در خراج نيز مماطله و كوتاهي كند، در حالي كه پرداخت آن برايش ميسور باشد، او نيز حبس مي شود، البته اين در صورتي است كه مال قابل فروشي از او به دست نيايد. شايد اين بدان جهت باشد كه اطلاقات شامل اين مورد نيز مي شوند؛ زيرا اين نيز همچون ساير

______________________________

(1). عروة الوثقي، ج 3، ص 56، مسألۀ 12.

(2). تحرير الوسيله، ج 2، ص 375، مسألۀ 9.

(3). مبسوط، ج 20، ص 91.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 398

بدهي هاست. موصلي نيز متعرّض اين مسأله شده و گفته است: هر كس كه پرداخت خراج براي او متعسّر باشد، تا زماني كه برايش پرداخت آن ممكن شود مهلت داده مي شود.

پرداخت خراج به دليل اعسار از عهدۀ او ساقط نمي شود و اگر برايش مقدور باشد و با اين

حال، از آن كوتاهي كند، حبس مي شود. مگر اينكه مالي از او يافت شود كه در اين صورت مانند ديگر بدهي ها فروخته و براي خراج مصرف مي شود. امّا اگر دارايي ديگري جز همان زمين كه به صورت خراج گرفته نداشته باشد، اگر سلطان فروش آن را جايز بداند، از آن زمين به ميزان خراج فروخته مي شود و اگر چنين نظري نداشته باشد، آن را از طرف او اجاره مي دهد و خراج را از مستأجر آن مي گيرد. پس اگر ميزان اجاره از خراج بيشتر شد، مازاد، از آن او خواهد بود و اگر كمتر بود پر كردن كسري بر عهدۀ اوست. «1»

و) به نظر ما هيچ اشكالي ندارد كه اين ادلّه شامل حبس مسلمان به جهت كوتاهي در اداي بدهي اش به كافر ذمّي بشود

. نيز حبس كافر ذمّي براي مسلمان و كافر حربي كه به وي امان داده شده، و بندگان و زنان و مولا را براي بدهي به بندۀ مكاتب- اگر لجاجت كند و از اداي بدهي كوتاهي نمايد- شامل مي شود. تنها در مورد بندۀ مكاتب بحثي است «2» كه بايد براي بررسي آن به كتب مفصّل مراجعه شود.

1. مدوّنة الكبري: گفتم: آيا به نظر شما ذمّيان در مسألۀ بدهي و افلاس همانند مسلمانان هستند و محكوم به حبس مي شوند؟ گفت: مالك مي گويد: حكم در بنده و آزاد يكسان است و به نظر من مسيحي نيز داراي همين موقعيت است … گفتم: به نظر شما، آيا زنان و مردان به فتواي مالك در اين امر با هم مساوي اند و همين طور غلامان، كنيزان، مكاتب ها، مدبّرها و امّ ولدها؟ گفت: آري، همۀ آنان نزد ما مساوي اند، مانند افراد آزاد، و اين فتواي مالك در مورد بندگان است. گفتم: به نظر شما آيا زنان نيز به فتواي مالك

براي اجراي حدود و قصاص زنداني مي شوند؟ گفت: آري … گفتم: به نظر شما اگر بندۀ مكاتب از مولاي خود طلب داشته باشد آيا مولا به خاطر بدهي اش حبس مي شود؟ گفت:

مالك مي گويد: طلب مكاتب نيز از مولايش، بدهي حساب مي شود و با ديون ديگر تفاوتي ندارد.

عبد الرحمن بن قاسم گفت: پس مكاتب و ديگران در اين امر مساوي هستند. گفت: به

______________________________

(1). احكام السلطانيه، ص 172.

(2). شرائع الاسلام، ج 3، ص 133.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 399

نظر من اگر با او لجاجت كرد بايد حبس شود. «1»

2. سرخسي: مسلمان براي بدهي كه به كافر ذمّي دارد ممكن است به حبس محكوم شود، همين طور كافر ذمّي براي بدهي كه به مسلمان دارد. كافر حربي، كه به وي امان داده شده نيز براي بدهيي كه به مسلمان دارد و نيز بالعكس، ممكن است حبس شود؛ چرا كه در تمامي اين موارد معناي ظلم تحقق مي يابد. «2»

ز) گفته شده زني كه خانۀ شوهرش را بدون رضايت او بفروشد حبس مي شود

تا آن زمان كه او اين معامله را اجازه دهد.

أخبرنا إسماعيل بن عليّه، عن أيّوب: أنّ امرأة باعت دارا لزوجها و هو غائب، فلمّا قدم، أبي أن يجيز البيع، فخاصمته فيها إلي أياس بن معاوية، فجعل المشتري يقول: أصلحك اللّه، أنفقت فيها ألفي درهم، فلما الفال علي الفال [كذا] قال: فقضي للرجل بداره و أمر امرأته إلي السجن، فلمّا رأي ذلك جوّز البيع؛ «3»

اسماعيل بن عليّه از ايوب روايت كرده: زني در غيبت شوهرش خانۀ او را فروخت.

آن گاه كه شوهر بازگشت، معاملۀ خانه را اجازه نداد. دعوا را نزد اياس بن معاويه مطرح كردند. مشتري شروع كرد و گفت: خداوند خيرت دهد، من دو هزار درهم براي اين خانه

هزينه كرده ام، حال چرا دست روي دست گذاشته اي و اين چنين معطل مانده اي؟ راوي مي گويد: قاضي حكم كرد خانه از آن شوهر باشد و زن را به زندان بيفكنند. مرد كه چنين ديد معاملۀ خانه را اجازه داد.

نظر نگارنده: اگر زن از طرف شوهرش وكيل نباشد، بيع به نحو فضولي واقع شده است، در اين صورت اگر اجازه دهد لازم مي شود وگرنه باطل. بنابراين، موردي براي حبس وجود نخواهد داشت، مگر اينكه به جهت آزاد كردن آن چه مشتري براي منزل پرداخته، اعمال شده باشد و البته اين در موردي است كه خريدار از مالك نبودن زن آگاه نباشد وگرنه چنين حقّي ندارد؛ چرا كه خود بر اين زيان اقدام كرده است. يا اينكه گفته شود: حبس مجازاتي است كه براي زن در نظر گرفته مي شود به جهت فروش آن چه مالك نبوده است، ولي اين امر متوقف است بر اينكه قائل به حرمت بيع فضولي شويم. «4» يا اينكه

______________________________

(1). ج 5، ص 205.

(2). مبسوط، ج 20، ص 91.

(3). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 6، ص 76، ح 320.

(4). شيخ انصاري در مكاسب در دليل چهارم از ادلّۀ بطلان عقد فضولي، متعرّض قول به حرمت بيع فضولي- كه

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 400

گفته شود: حبس از آن روست كه زن مشتري را فريب داده است، ولي دوباره همان بحث ها مطرح خواهد بود؛ البته بايد توجه داشت تمامي اين مباحث بر فرض صحت سند و واجد شرايط بودن «اياس» براي فتوا و صدور حكم مطابق كتاب اللّه و سنّت پيامبر، مطرح است.

ح) گفته شده كودكي كه تاجر است و كسي كه مال ديگري را تلف كرده، براي تأديب زنداني مي شوند

. سرخسي: كودك تاجر در مورد مجازات زندان مانند مرد است؛

يعني مجازات حبس در مورد او اعمال مي شود؛ چرا كه كودك را براي حقوق مردم مورد مؤاخذه قرار مي دهند و در اين صورت ظلم او محقق شده است و كودكي كه كالايي را از بين مي برد، ضامن قيمت آن مي شود و [اگر] كودك، پدر يا وصي پدر دارد كه تاجر نيستند، در چنين مواردي او مورد مؤاخذه قرار مي گيرد و حبس در مورد وي اعمال مي شود.

ذكر نشده است كه آيا كودك حبس مي شود يا پدرش يا وصي او، ولي صحيح آن است كه وليّ او زنداني مي شود و در همين كتاب جملاتي آمده كه بر همين حكم دلالت دارد، چرا كه آن را با همين لفظ مقيّد نموده است. اين بدان جهت است كه ظلم تنها از كسي محقق مي شود كه مأمور به اداي مال است. در چنين مواردي، وليّ مأمور به اداست نه كودك.

بعضي گفته اند: حبس براي كودك در اين مورد براي تأديب است تا ديگر مرتكب چنين خطاهايي نشود، ولي تأديب تنها در مواردي متصور است كه شخص از روي عمد و قصد مرتكب تجاوز و تعدي شود، امّا آن چه از روي خطا از او صادر شود نمي تواند مستوجب تأديب باشد؛ اگر كودكي كه پدر و وصي ندارد، مال شخصي را نابود كند و خود، خانه، مملوك و كالا داشته باشد، حبس نمي شود، ولي قاضي در چنين موردي با توجه به اوضاع و احوال، اگر بخواهد او را براي فروش قسمتي از اموال كودك وكيل قرار مي دهد و طلب كار به اين وسيله حقّ خود را وصول مي كند و اگر پدر يا وصي داشت كه مي توانستند اموال او را بفروشند در اين صورت،

كودك حبس نمي شود و صحيح آن است كه كسي حبس مي شود كه مأمور به پرداخت بدهي اوست به همان دليل كه گذشت و كودك حبس نمي شود مگر براي تأديب. «1»

نظر نگارنده: عموم قاعدۀ «من أتلف … » كودك را هم شامل مي شود. پس او مخاطب

______________________________

متضمن تصرف باشد- شده است. نك: ج 8، ص 214.

(1). مبسوط، ج 20، ص 91.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 401

و مأمور به اداست، ولي ادا پس از بلوغ بر او واجب مي شود و موردي براي حبس ولي وجود ندارد؛ چرا كه هيچ كس گناه ديگري را به دوش نمي كشد و علاوه بر آن، حبس كودك براي تأديب متوقف بر آن است كه تأديب شامل حبس هم بشود و تعزير كودك هم به موارد خاصّي مانند دزدي و … منحصر نباشد.

ط) بعضي قائل به حبس شفيعي شده اند كه فوري ثمن را نپردازد

، كما اين كه اين فتوا از ابو حنيفه و ابو يوسف نقل شده است.

سمرقندي: … سپس قاضي حكم به شفعه مي كند، چه ثمن را حاضر كرده باشد و چه نكرده باشد. در روايت مشهور از ابو حنيفه و ابو يوسف نقل شده است و قاضي به شفيع امر مي كند كه بلافاصله ثمن را تسليم نمايد. پس اگر نپردازد او را حبس مي كند و اخذ به شفعه نقض نمي شود؛ چرا كه شفعه به منزلۀ خريد است.

پس اگر مهلت بخواهد تا برود و ثمن را حاضر كند، قاضي او را حبس نمي كند؛ زيرا هنوز از او مسامحه اي سر نزده است. اگر يك يا دو روز مهلت بخواهد، قاضي در صورت رضايت طرف مقابل به او مهلت مي دهد وگرنه او را حبس مي كند. محمد مي گويد:

شايسته نيست تا آن زمان كه ثمن

را حاضر نكرده است، قاضي حكم به شفعه كند، بلكه آن گاه كه ثمن را حاضر كرد، قاضي حكم به شفعه مي كند و به شفيع امر مي كند كه ثمن را به مشتري تسليم نمايد. پس اگر قاضي پيش از حاضر كردن ثمن حكم به شفعه كرد و به شفيع فرمان داد كه ثمن را در همان زمان بپردازد و او گفت: تا يك يا دو روز يا يك ماه نمي توانم آن را حاضر كنم و مشتري از پذيرفتن آن خودداري كرد، در اين صورت حكم خود را فسخ نمي كند و اخذ به شفعه را نمي شكند، ولي او را به زندان مي افكند. «1»

نظر نگارنده: اگر شفيع از تسليم ثمن عاجز ماند يا در پرداخت آن مماطله كرد يا گريخت، حقّ او باطل مي شود و در اين صورت، حبس او تا زمان تسليم ثمن معنا ندارد، و همين طور موردي براي حبس مشتري وجود ندارد.

محقق حلّي: در صورت ناتواني شفيع از پرداخت ثمن، يا مماطله و كوتاهي در پرداخت آن، يا فرار شفيع، شفعه باطل مي شود. اگر ادّعا كند كه ثمن نزد من حاضر نيست به او سه روز مهلت داده مي شود، اگر در اين مدت حاضر نكرد، شفعه باطل مي شود. اگر شفيع بگويد كه: ثمن در شهر ديگري است، چنان چه مشتري زيان نبيند به او به ميزان

______________________________

(1). تحفة الفقهاء، ج 3، ص 54.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 402

وصول مال به دستش مهلت داده مي شود. «1»

2. حبس بدهكار مدّعي اعسار

اشاره

فقيهان به زنداني كردن بدهكار مدّعي اعسار، در صورت درخواست صاحب حق از حاكم، فتوا داده اند. پس اگر فقر او معلوم شود، او را رها مي كنند. اين رأي شيخ

مفيد در مقنعه و ابو الصلاح حلبي در كافي في الفقه، سلّار در مراسم، محقق، يحيي بن سعيد در جامع للشرائع و … و از معاصران: امام خميني، آية اللّه خوئي، آية اللّه خوانساري و …

است. بسياري از اهل سنّت نيز به همين نحو فتوا داده اند، مانند ابن جلّاب در تفريع، موصلي در اختيار، ابن قدامه در مغني و …

رواياتي نيز در اين باب از امير المؤمنين- عليه السلام- وارد شده است، همان گونه كه در تهذيب الاحكام، استبصار، مسند زيد و … آمده است.

روايات و آثار

1. روي الأصبغ بن نباته، عن أمير المؤمنين عليه السّلام … و قضي علي عليه السّلام في الدين: أنّه يحبس صاحبه فإذا تبيّن إفلاسه و الحاجة، فيخلّي سبيله حتي يستفيد مالا؛ «2»

حضرت علي- عليه السلام- در مورد بدهكاري چنين حكم كرد: شخص بدهكار حبس مي شود. پس اگر افلاس و استيصال او روشن و آشكار شود او را رها مي كنند تا مالي به دست آورد.

مجلسي دوم مي گويد: ظاهر آن است كه به فتح دال، يعني دين مورد نظر بوده و آن را ذكر كرده است، بدان جهت كه در حبس، مورد غالب، همان است: احتمال اختصاص هم وجود دارد؛ زيرا غير آن حكمي شديدتر دارد و مي تواند به كسر دال، يعني دين هم باشد، كه در اين صورت تمامي موارد را شامل مي شود. «3»

2. عنه [محمد بن الحسن الصفّار] عن محمد بن الحسين، عن محمد بن يحيي، عن غياث، عن أبيه: إنّ عليا عليه السّلام كان يحبس في الدين، فإذا تبيّن له إفلاس و حاجة، خلّي سبيله حتي يستفيد مالا؛ «4»

______________________________

(1). شرائع الاسلام، ج 3، ص 255؛ نك: جواهر الكلام، ج

37، ص 281.

(2). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 19، ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 232، ح 19.

(3). ملاذ الاخيار، ج 5، ص 543.

(4). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 196، ح 57؛ استبصار، ج 3، ص 47، ح 3؛ نهايه، ص 354.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 403

علي- عليه السلام- در بدهكاري حبس مي كرد، پس اگر افلاس و حاجتمندي او آشكار مي شد، او را رها مي كرد تا مالي به دست آورد.

مجلسي دوم مي گويد: موثق است … والد (مجلسي اوّل) مي گويد: ظاهر آن است كه حبس در موردي خواهد بود كه مورد دعوا مال باشد يا براي او مالي باشد، مانند مهر. «1»

3. محمد بن علي بن محبوب، عن إبراهيم بن هاشم، عن النوفلي، عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه عليهما السّلام: إنّ عليّا عليه السّلام كان يحبس في الدين، ثم ينظر، فإن كان له مال أعطي الغرماء، و إن لم يكن له مال دفعه إلي الغرماء، فيقول لهم: اصنعوا به ما شئتم؛ إن شئتم آجروه و إن شئتم استعملوه … «2»

علي- عليه السلام- در مورد بدهي به حبس مي انداخت، سپس توجه مي كرد، اگر مالي داشت، آن را به بدهكاران مي داد و اگر مالي نداشت، او را به طلب كاران تحويل مي داد و مي گفت: هر كاري مي خواهيد با او بكنيد؛ اگر خواستيد او را به اجيري دهيد و اگر خواستيد، او را به كار بگيريد.

سخنان بزرگان در مورد اين حديث

الف) شيخ طوسي: اين روايت و روايت طلحة بن زيد «3» با خبر زراره منافاتي ندارد كه در آن آمده است: جز در سه موردي كه ذكر كرده حبس نمي كرد؛ چرا كه در آن، دو چيز احتمال

دارد: يكي اينكه آن حضرت به عنوان مجازات جز آن موارد را حبس نمي كرد.

وجه دوم اينكه آن حضرت جز در موارد مذكور حبس طولاني را اعمال نمي كرد؛ زيرا حبس در مورد بدهكاري تنها تا زماني است كه وضعيت او روشن شود، پس اگر هيچ چيز نداشت و اين آشكار شد، او را رها مي كنند وگرنه او را- به شكلي كه گذشت- به پرداخت بدهي الزام مي نمايند. «4»

ب) ابن ادريس: اين روايت صحيح نيست؛ چرا كه با اصول مذهب ما مخالف و با مفاد قرآن كريم نيز متضاد است. خداوند متعال مي فرمايد: وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ

______________________________

(1). ملاذ الاخيار، ج 10، ص 166.

(2). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 300، ح 45.

(3). مجلسي مي گويد: مثل اينكه سهو قلم روي داده است. درست آن، روايت غياث بن ابراهيم است. ملاذ الاخيار، ج 10، ص 207.

(4). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 300، ذيل ح 45.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 404

إِليٰ مَيْسَرَةٍ …؛ «1» اگر [بدهكارتان] تنگدست باشد، پس تا زمان گشايش، مهلتي [به او دهيد] … در اين آيۀ شريفه چيزي از بكارگرفتن يا به اجيري دادن نيامده است، تنها شيخ ابو جعفر طوسي در نهايه چنين احتمالاتي را براي طرح ايراد- و نه آن كه بدان معتقد باشد- آورده است و در مسائل خلاف از اين ديدگاه برگشته و گفته است: … «2»

ج) شيخ حر عاملي: مي توان اين روايت را حمل كرد بر اجير قرار دادن كسي كه عادت دارد خود را اجير قرار دهد يا واداشتن شخص به كاري كه معمولا به همان كار مي پردازد؛ چرا كه- هم در اين باب و هم

در باب دين و هم در ديگر ابواب- مكررا گفته شده كه واجب است به فرد معسر مهلت داده شود، تا آن زمان كه توان پرداخت بدهي خود را پيدا كند. اين را بعضي از فقيهان شيعه بيان كرده اند. «3»

د) سيّد عاملي: اين روايت علاوه بر ضعف سندش- همان گونه كه مشاهده مي شود- با عقل و نقل مخالف است. اصولا حبس كردن شخص پيش از تحقق سبب آن، امري غير معقول است. مسلط كردن شخصي بر ديگري تا هر كاري بخواهد با او بكند، با وجود ناتواني او از پرداخت بدهي از اموري است كه هم عقل و هم نقل- اعم از كتاب و سنّت- آن را منع مي كنند؛ مواردي مانند آيۀ شريفۀ … فَنَظِرَةٌ إِليٰ مَيْسَرَةٍ و روايات متعدد- همان گونه كه گذشت. «4»

ه) مجلسي اوّل: ممكن است كه از باب تعزير باشد؛ يعني آن حضرت مي دانسته است كه مالي دارد، ولي انكار مي كند. بايد اين حديث را چنين توجيه كرد تا با ظاهر آيۀ شريفه و روايات ديگر منافات نداشته باشد. «5»

و) مجلسي دوم: علّامه والد- روّح اللّه روحه- مي گويد: ممكن است سپردن او به طلب كاران يك نوع تعزير باشد، آن هم به جهت اتلاف اموال و صرف آن ها در مسيرهاي نامشروع. يا بايد گفت آن حضرت مي دانست كه مال دارد و پنهان كرده و در صورتي كه او را به طلب كاران واگذارد، خواهد پرداخت. تا اينجا كلام پدر تمام مي شود. اين روايت،

______________________________

(1). بقره (2) آيۀ 280.

(2). سرائر، ج 2، ص 196.

(3). وسائل الشيعة، ج 13، ص 148، ذيل ح 3.

(4). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 73.

(5). روضة المتقين، ج 6، ص 84.

حقوق

زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 405

بنابر مشهور ضعيف است. «1»

4. عن علي: إذا حبس القاضي رجلا في دين، ثم تبيّن له إفلاسه و حاجته، أخرجه حتي يستفيد مالا؛ «2»

از حضرت علي نقل شده است: اگر قاضي كسي را به جهت بدهي حبس كرد و سپس افلاس و ناتواني او برايش آشكار شد، او را از حبس بيرون مي آورد تا به دنبال كسب معاش برود.

5. روي عن الحكم، عن علي- رضي اللّه عنهم: إنّه أتي في امرأة باعت هي و ابنها خادما لزوجها، فقدم الزوج و قد ولدت الجارية، فقضي للزوج بالجارية و ولدها، و حبس المرأة و ابنها؛ يعني بدين المشتري؛ «3»

حكم از علي نقل كرده: در مورد زني دعوايي مطرح شد كه او و پسرش، كنيزي را كه متعلّق به همسرش بود فروختند، پس آن گاه كه زوج برگشت ملاحظه كرد كنيزش پس از فروش اولادي هم به دنيا آورده است. آن حضرت حكم كرد كه كنيز و فرزندش از آن زوج باشند و زن و پسرش را هم به حبس فرستاد. البته اين حبس به جهت بدهيشان به مشتري بود.

6. ابن وهب، عن ابن لهيعة، عن عبيد اللّه بن أبي جعفر: إنّ عمر بن عبد العزيز كان لا يسجن الحرّ في الدين، يقول: يذهب فيسعي في دينه خير من أن يحبس و إنّما حقوقهم في مواضعها التي وضعوها فيها صادفت عدما او ملاء؛ «4»

عمر بن عبد العزيز هيچ گاه فرد آزادي را به جهت بدهي حبس نمي كرد و مي گفت: اگر برود و كار و تلاش كند تا بدهي خود را بپردازد بهتر از آن است كه زنداني شود. حقوق مردم در جاهايي است

كه در آن موارد، حقوق را وضع كرده اند، حال مي خواهد مطابق باشد يا نباشد.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: اگر طلب كار به جهت امتناع از اداي بدهي خواستار حبس بدهكاري شود كه خود به دين خود اقرار كرده است، قاضي او را حبس مي كند، اگر پس از حبس او

______________________________

(1). ملاذ الاخيار، ج 10، ص 206.

(2). مسند زيد، ص 262.

(3). جامع كافي (به نقل از: حاشيۀ مسند زيد، ص 265).

(4). مدونة الكبري، ج 5، ص 205.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 406

آشكار شد كه فردي نادار و بي چيز است و نمي تواند از عهدۀ پرداخت آن چه بدان اقرار كرده برآيد، او را آزاد مي كند و به او دستور مي دهد كه حقّ طرف مقابل را بپذيرد و بكوشد كه از عهدۀ پرداخت آن برآيد. «1»

نيز مي گويد: اگر منكر پس از سوگند خوردن از انكار خود پشيمان شد و به حقّ ديگري اعتراف كرد، حق بر او لازم مي شود و بايد از عهدۀ پرداخت آن برآيد و اگر چنين نكرد قاضي مي تواند او را محبوس سازد. پس اگر ادّعاي اعسار يا ضرورت كند و بگويد: آن سوگند كه ياد كردم از ترس حبس بود، ولي بعدها به جهت سوگند دروغ از خداوند ترسيدم و به بدهي خود اعتراف نمودم، در اين صورت، چنان چه واقعا همان گونه بود كه ادّعا مي كرد، قاضي او را حبس نمي كند و به او مهلت مي دهد، ولي اگر صحت ادّعاي ناداري او روشن نشود، مي تواند او را حبس كند تا آن زمان كه طرف مقابل اعلام رضايت نمايد. «2»

2. ابو الصلاح حلبي: … اگر ادّعاي ناداري كند و طلب كار ناداري وي را منكر شود،

و شاهدي هم در كار نباشد، قاضي توقف مي كند تا يكي از جهات براي او روشن شود و به مقتضاي آن حكم نمايد، پس اگر ناداري او ثابت شود و او قبلا وي را حبس كرده باشد، او را آزاد مي نمايد. «3»

همو مي گويد: جايز نيست براي كسي كه مي داند بدهكار او بي چيز است، او را حبس كند، در حالي كه به بدهي خود اقرار دارد، و او را به جهت انكارش سوگند دهد. «4»

در جاي ديگر مي گويد: كسي كه اقرار به بدهي خود كرده يا عليه او به بدهكاري اش شهادت داده شده، اگر ادّعاي ناداري كند و حاكم از صحت ادّعاي او آگاه باشد، يا شاهداني بدان شهادت دهند، او را حبس نمي كند، ولي بر او مقرر مي كند از درآمدش، آن چه از مخارج خود و خانواده اش اضافه باشد، به طلب كار بپردازد. ولي اگر ناداري او نزد قاضي معلوم نباشد و شهادتي نيز بر آن اقامه نشود، او را حبس مي كند و به تحقيق دربارۀ ادّعاي او مي پردازد. اگر اعسار وي روشن شد او را از حبس آزاد مي كند و در مورد حقوقي كه بر عهده دارد، به اقداماتي كه ذكر آن گذشت، عمل مي نمايد. «5»

______________________________

(1). مقنعه، ص 723.

(2). همان، ص 733.

(3). كافي في الفقه، ص 341.

(4). همان، ص 443.

(5). همان، ص 447.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 407

3. سلّار بن عبد العزيز: از جملۀ واجبات اين است كه ادّعاي مدّعي را بشنود و از مدّعي عليه دربارۀ موضوع مورد ادّعا سؤال كند. اگر اقرار كرد و خود اقدامي براي پرداخت بدهي انجام نداد، او را به اداي دين مورد اقرار الزام مي كند،

پس اگر به وظيفۀ خود عمل نكرد، به طرف او امر مي كند كه او را همراهي كند تا رضايتش را جلب نمايد. اگر طرف مقابل درخواست حبس او را به جهت بدهي نمود، او را حبس مي كند و اگر ناداري او آشكار شد آزادش مي كند. «1»

4. محقق حلّي: … و اگر مالي آشكار نداشته باشد و ادّعاي ناداري كند، اگر قاضي بينه اي بر ادّعاي او ملاحظه كرد، بدان حكم مي كند و اگر بينه اي نبود و در اصل از وي مالي شناخته شده بود يا اصل دعوا مال بود، در اين صورت حبس مي شود تا ناداري اش ثابت شود … «2»

5. يحيي بن سعيد: اگر حاكم وضع او را نداند، وي را حبس مي كند تا موضوع روشن شود، پس وقتي ناداري او روشن شد، او را رها مي كند و به او امر مي كند كه براي خود و خانواده اش به كار و تلاش بپردازد و به طور معمول آنان را اداره كند، نه اسراف كند و نه سخت گيري و آن چه را از هزينۀ خود و عيالش اضافه باشد براي بدهي خود پرداخت نمايد. «3»

نيز مي گويد: آن گاه كه ادّعاي مدّعي را شنيد، از مدّعي عليه سؤال مي كند، اگر اعتراف كرد، او را به اداي آن الزام مي كند و اين در صورتي است كه بداند او توان پرداخت آن را دارد، يا اصل و خواستۀ دعوا، مالي باشد كه از ديگري گرفته است. اگر از پرداخت بدهي خودداري كرد و طرف مقابل درخواست حبس او را نمود، او را حبس مي كند … و اگر وضع وي را نداند او را حبس مي كند، تا وضع او روشن شود. «4»

6. علّامه

حلّي: اگر ناداري ثابت شود، قاضي- بنابر آنچه گذشت- وي را آزاد مي كند. پس اگر طلب كاران پس از مدتي بازگشته، ادّعا كردند كه مالي به دست آورده است و او انكار نمود، قولش در صورت عدم وجود بينه، همراه با سوگند پذيرفته مي شود و طلب كاران بايد بينه اقامه كنند. پس اگر مدّعيان دو شاهد آوردند و آنان شهادت دادند كه در

______________________________

(1). مراسم، ص 230.

(2). شرائع الاسلام، ج 2، ص 95.

(3). جامع للشرائع، ص 284.

(4). همان، ص 524.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 408

دست او مالي ديده اند و او در آن مال تصرف مي كرده و طلب كاران آن را از او گرفته اند، اگر او بگويد: اين مال را از فلان شخص به وديعه و يا مضاربه گرفته ام و آن شخص نيز او را تصديق كند، قاضي به نفع او حكم مي كند و طلب كاران حقّي در آن مال نخواهند داشت.

حال آيا طلب كاران مي توانند او را سوگند دهند كه با شخص مورد نظر تباني نكرده بوده و يا اينكه از روي تحقيق اقرار نموده است؟ آن چه به نظر نزديك تر مي رسد اين است كه نمي توانند؛ چرا كه اگر او از اقرارش برگردد، از او پذيرفته نخواهد شد. بنابراين، سوگند دادن او معنايي نخواهد داشت، ولي اين احتمال هم وجود دارد كه گفته شود: مي توان او را سوگند داد؛ چرا كه به هر حال ممكن است تباني واقع شده باشد. در اين صورت، اگر از سوگند خوردن امتناع كرد، حبس مي شود تا يا مال را تسليم نمايد و يا سوگند بخورد. بدان جهت كه اگر اقرار به تباني كند، با وجود تصديق ديگري به جهت مال زنداني مي شود.

«1»

7. همو: پس اگر ادّعاي ناداري كرد و صداقتش- چه با بينه اي كه از حال و وضع او آگاه است و چه با تصديق طرف مقابل- ثابت شد حبس او جايز نخواهد بود و تا زماني كه توانمند شود به او مهلت داده مي شود. اگر در حال فقر از دنيا رفت، بدهي از او ساقط مي شود، ولي اگر معلوم شود كه دروغ مي گويد، او را حبس مي كنند تا بدهي را پرداخت نمايد. اگر وضعش روشن نباشد، حاكم تحقيق مي كند. اگر ناداري اش ثابت شد، به او مهلت داده مي شود و ضروري نيست كه او را تحويل طلب كاران بدهند تا او را به كار بگمارند. اگر وضع او نامعلوم و مبهم باشد، در صورتي كه سابقۀ داشتن مال از او دانسته شود، يا اصل و خواستۀ دعوا، مال باشد، او را حبس مي كند تا ناداري اش ثابت شود، در غير اين صورت بايد براي فقر خودش سوگند ياد كند. امّا اگر از سوگند خوردن خودداري كند، مدّعي سوگند ياد مي كند و او حبس مي شود. «2»

در باب «حجر» مي گويد: اگر مالي براي او آشكار نشود و بينه اي هم بر ادّعاي خود مبني بر اعسار اقامه ننمايد، حبس مي شود تا ناداري اش روشن شود و اين، در صورتي است كه از پيش مالي براي او شناخته شده باشد و يا اصل و خواستۀ دعوا، مال باشد، وگرنه سخن او پذيرفته مي شود و پس از سوگندي كه ياد مي كند، نيازي به اقامۀ بينه بر مدّعاي خود ندارد. «3»

______________________________

(1). تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 59.

(2). قواعد الاحكام، ج 2، ص 209.

(3). همان، ج 1، ص 176.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص:

409

8. شهيد اوّل: ملاك حبس اين است كه احقاق حقّي متوقف بر آن باشد و در مواردي ثابت مي شود: … و زماني تشخيص وضع او در موضوع عسر و يسر مشكل مي شود كه خواسته و اصل مورد ادّعا، مال باشد يا سابقا از وي مالي شناخته شده باشد و ناداري او هم ثابت نشده باشد. در اين صورت، حبس مي شود تا يكي از دو حال معلوم شود. «1»

همو در لمعة الدمشقيه مي گويد: اگر ادعاي ناداري كند حبس مي شود تا آن را ثابت كند. پس اگر ثابت كند آزاد مي شود. «2»

9. شهيد ثاني: پس از ادّعاي ناداري و پيش از اثبات آن، تنها در صورتي شخص محبوس مي شود كه اصل بدهي مال باشد؛ مانند قرض، يا عوض مال باشد؛ مانند ثمن مبيع. اگر اين دو امر منتفي باشند؛ مثلا اصل بدهي ناشي از جنايت و اتلاف باشد، قول او در مورد ناداري، به دليل اصالت عدم وجود مال با سوگندش پذيرفته مي شود. امّا مصنّف مطلب را به صورت مطلق ذكر كرده و اين بدان جهت است كه در آن بحث، دين مورد بررسي بوده است و از اين رو، مصنّف ضرورتي به ذكر قيود فوق احساس نكرده است. «3»

10. شيخ بهائي: اگر اقرار به طلب طلب كار نمايد، ولي مدّعي شود بي چيز است …

پس اگر نتواند ناداري اش را ثابت كند، حاكم او را حبس مي كند تا وضع او معلوم شود. «4»

11. سيّد عاملي: بحث دربارۀ جمع بين اخبار باقي ماند. صدر هر دو روايت اصبغ و ابراهيم «5» - كه ذكرشان گذشت- دلالت دارد بر اينكه امير المؤمنين- عليه السلام- به جهت بدهي حبس مي كرد، ولي حمل

مي شوند بر موردي كه بينه قائم مي شد كه او توانمند است، يا دانسته مي شد كه مالي دارد، يا اينكه اصل دعوا مال بود. امّا اگر بي چيزي او با شهادت شهود مطلع بر واقع امر او ثابت مي شد، آزاد مي شود. و يا حمل مي شوند بر اينكه مقصود از حبس معناي مجازي آن باشد كه عبارت است از: مراقبت و رها نگذاشتن او در موارد مجهول تا زماني كه تحقيق و بررسي قاضي انجام شود، وگرنه حبس مجازات است و اعمال آن پيش از استحقاق وجهي ندارد. همان گونه كه روايت سكوني دربارۀ آن زن چنين دلالت

______________________________

(1). قواعد و فوائد، ج 2، ص 192؛ مثل همين نظر را فاضل مقداد دارد. نك: نضد القواعد الفقهيه، ص 499.

(2). روضة البهيّه، ج 4، ص 39.

(3). همان.

(4). جامع عباسي، ص 359 و نك: ص 354.

(5). ما در بحث «حبس خودداري كننده از اداي دين» آن دو روايت را آورديم.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 410

دارد: زماني كه از ناداري زوج خبردار شود او را حبس نمي كند. «1»

در توضيح كلام مصنّف: «حبس مي شود تا ناداري اش ثابت شود» مي گويد: اثبات ناداري با شهادت شاهداني كه از واقع مسائل مربوط به او خبر دارند، محقق مي شود.

اصل، بقاي مال است و عدم تلف آن، و ظاهر نمي تواند در مقابل استصحاب و اصل عدم ايستادگي كند، به ويژه آن كه مسأله- همان گونه كه واضح است- مورد اجماع است. در تذكرة الفقهاء مي گويد: آن گاه كه او را حبس كرد، به طور كلي از او غافل نمي شود، اگر غريب باشد و نتواند شاهدي اقامه كند، قاضي كسي را براي او مأمور مي كند تا از محل ولادت

و نقل و انتقالات او پرس وجو كند و تا حدّ ممكن به اوضاع و احوال او آگاهي يابد، پس اگر ظنّ غالب بر بي چيزي او پيدا كرد، نزد قاضي شهادت مي دهد تا حبس او به عنوان مجازاتي دائمي تبديل نشود.

با اين كلام كه در تذكرة الفقهاء آورده است، اعتراض جناب مقدس اردبيلي بر فقيهان اماميه ساقط مي شود. وي اعتراض كرده بود: چگونه مي توان او را حبس كرد، در حالي كه ممكن است به واقع نادار باشد، مالش تلف شده باشد و شاهدي هم نداشته باشد، در چنين وضعي بدون اينكه وجه و دليل روشني مطرح باشد او را به مجازات حبس گرفتار كرده ايم. بعيد است كه بتوان او را حبس كرد، بلكه بايد سوگند ياد كند كه مالي نزد او باقي نمانده است. ايشان سپس اين احتمال را هم مطرح كرده است كه اصولا نيازي به سوگند هم نباشد، ولي بعد گفته است: سوگند حتما بايد انجام شود؛ چرا كه دعوا مالي است. تا اينجا سخن مقدس اردبيلي به پايان مي رسد، ولي بايد گفت: اين كلام او كه مي گويد:

حبس، مجازاتي بي وجه و بلا دليل است، خود سخني بلا وجه و بي دليل است؛ چرا كه بهترين دليل آن استصحاب بقاي موضوع است كه اجماعي است و كسي با آن مخالفتي نكرده است و بقاي نظام با اين استصحاب امكان دارد، به علاوه اصل عدم هم، دليل ديگري براي حبس است. بايد توجه داشت كه ظهور تلف شدن اموال مدّعي ناداري دليلي قوي نيست و چگونه مي تواند در مقابل اين دو اصل قدرتمند مقاومت كند؟ به علاوه اين ظهور از مدركي شرعي ناشي نشده است. «2»

12. سيّد

علي طباطبائي: اگر ادّعاي ناداري كند، و البته نادار در نزد ما- همان گونه كه

______________________________

(1). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 74.

(2). همان.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 411

در كنز العرفان آمده است- عبارت است از: ناتواني بدهكار در اداي حقوقي كه بر عهدۀ اوست به جهت عدم مالكيت چيزي مازاد بر خانه، لباس متناسب با شئون، مركب، خادم و همين طور خوراك يك روز و شب خود و افراد تحت تكفل او، كه نفقۀ ايشان بر او واجب است. در صورت ادّعاي ناداري، اگر از او پيش از اين سابقۀ داشتن مالي وجود دارد، يا اصل و خواستۀ دعوا، مال است، در اين صورت بايد بر تلف شدن مال، بينه اقامه نمايد و اگر شاهداني بر اين امر نداشته باشد، حبس مي شود تا ناداري او روشن شود و البته اين قول كلام مشهور علماست و دليل آن روايات و نصوصي است كه در اين امر وارد شده است. در روايات موثق و غير موثق بسيار آمده كه امير المؤمنين- عليه السلام- براي بدهي حكم به زندان مي كرد …، ولي در روايت صحيح هم داريم كه آن حضرت جز در سه مورد حكم به زندان نمي كرد … ولي هر دو وجه بعيد به نظر مي رسند و به ويژه وجه دوم. البته اين مطلب، اشكالي ايجاد نمي كند؛ چرا كه ترجيح- به دلايل متعددي- با روايات گروه اوّل است كه روشن ترين اين دلايل، آن است كه فقيهان مطابق اين روايات فتوا داده اند و به آن روايت صحيح توجه نكرده اند؛ زيرا منحصر بودن حبس تنها در سه مورد جدا با اجماع مخالف است. «1»

13. آية اللّه خوانساري: گفته مي شود:

مقتضاي آيۀ شريفۀ وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ … «2» و اخباري كه دلالت بر حبس مي كنند آن است كه ناداري شرط است براي وجوب مهلت دادن. به عبارت ديگر، اين دلايل مي گويند: اگر ناتوان شد بايد به او مهلت داد و بر طرف ديگر قضيّه دلالتي ندارند؛ يعني دلالتي ندارد بر اينكه اگر توانمند بود مي توان او را اجبار و يا حبس نمود. پس چنين نتيجه گرفته مي شود كه اگر ناداري او روشن نشد، در واقع شرط مهلت دادن احراز نشده و مي توان او را اجبار و حبس نمود، حتي اگر توانمند بودن او ثابت نشده باشد. با قطع نظر از آيۀ شريفه و روايات مي توان گفت كه: ناتواني مانع از وجوب ادا و جواز مطالبه است و نه اينكه توانايي او شرط وجوب ادا و جواز مطالبه باشد. ممكن است گفته شود: از روايت موثق «ليّ الواجد … » پس از تفسير مجازات به حبس مي فهميم كه توانمندي او شرط جواز مجازات و حبس وي است. در اين صورت، آن گاه كه هنوز عدم مانع (عدم وجود عسر و ناتواني) را احراز نكرده ايم، چه دليلي براي جواز حبس داريم؟

______________________________

(1). رياض المسائل، ج 15، ص 66.

(2). بقره (2) آيۀ 280.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 412

مگر اينكه در شبهۀ مصداقيه به عموم يا اطلاق تمسك نماييم. ولي در بعضي از اخبار و روايات آمده است كه مي توان او را تا روشن شدن ناداري حبس كرد و شايد بدين جهت است كه در مال مسلمان بايد جانب احتياط را رعايت نمود. «1»

14. محقق عراقي: اگر ادّعاي ناداري كند، مي گويد: ولي اشهر دو روايت از

نظر عمل فقيهان، آن است كه بايد به او مهلت داده شود، بلكه اين ديدگاه با حكم كتاب اللّه نيز موافق است و مي دانيم كه موافقت با كتاب اللّه، چون مخالفت با عامّه يكي از مرجحات است. اين هم در موردي است كه اصولا مدّعي ضعف سند روايت سكوني نباشيم و مي دانيم كه عمل فقيهان در اين ميزان نمي تواند جابر ضعف مذكور باشد. بنابراين، در چنين مواردي بايد او را تا زمان توانمندي رها ساخت. «2»

نظر نگارنده: حبس، نوعي مجازات است و تا آن زمان كه مالدار بودن فرد ثابت نشده، در واقع موضوع مجازات محقق نگرديده است؛ چرا كه «ليّ الواجد يحلّ عقوبته». امّا رواياتي كه دلالت دارند بر اينكه بايد بدهكار را تا زمان ثابت شدن ناداري حبس كرد، همگي گرفتار اشكالاتي در سند هستند. پس عدم حبس به حق نزديك تر و با احتياط سازگارتر است، مگر اينكه حبس را بر مراقبت و تحت نظر گرفتن و رها نگذاشتن او حمل نماييم، يا اينكه بگوييم: براي احتياط در مال مي توان او را حبس كرد. البته اگر مدّعي بينه اي اقامه كند يا بر توانمندي او سوگند ياد كند، حبس مي شود تا ناداري اش ثابت شود. در چنين موردي استصحاب بقاي مال هم- اگر دعوا مربوط به مال باشد- فايده اي نخواهد داشت؛ چرا كه استصحاب بقاي مال او را واقعا مالدار و توانمند نمي كند تا مجازاتش حلال گردد، مگر اينكه گفته شود: تعبدا مالدار محسوب مي شود. دقت كنيد.

آراي ديگر مذاهب

15. بستي: شيخ مي گويد: حديث «ليّ الواجد … » دليل است بر اينكه شخص نادار را نمي توان حبس كرد؛ چرا كه اين حديث تنها زماني حبس او را

مباح مي شمارد كه داراي مالي باشد و كسي كه مالي ندارد، حبس او جايز نخواهد بود. دانشمندان در اين امر اختلاف كرده اند: شريح عقيده داشت كه هم توانمند و هم ناتوان بايد حبس شوند. طرفداران رأي و

______________________________

(1). جامع المدارك، ج 6، ص 25.

(2). شرح تبصره، كتاب «قضاء» ص 78؛ نك: سبزواري، مهذّب الاحكام، ج 27، ص 89؛ تحرير الوسيله، ج 2، ص 275.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 413

قياس نيز بدين طريق رفته اند. مالك مي گويد: ناداري كه حقّش مهلت دادن است، نبايد حبس شود. در مذهب شافعي آمده است كه: اگر ظاهر حالش نشان دهندۀ نادار بودن او باشد، حبس نمي شود، ولي آن كس كه ظاهر حالش نشان دهندۀ توانمندي اش باشد در صورت خودداري از پرداخت حق ديگري حبس مي شود. بعضي از ياران شافعي شرط ديگري را نيز ادّعا نموده و به توضيح و بيان آن پرداخته است. «1»

16. ابن جلّاب: حبس براي حقوق: حاكم مي تواند هر كس را كه حقّي بر او واجب شده باشد، حبس كند و حبس در همۀ حقوق- چه ناشي از معاوضۀ مال باشد و چه ناشي از معاوضۀ غير مال- واجب است [و لا حبس علي معسر؛ نادار حبس نمي شود] و هر كس كه ناداري اش ثابت شود، مهلت دادن به او واجب است و حبس حدّ معيّني ندارد. «2»

17. ابن حزم: اگر مالي نداشته، پس اگر حقوقي كه بر عهده دارد ناشي از بيع يا قرض باشد بدهي او مسلّم و به پرداخت آن الزام و حبس مي شود تا ناداري خود را ثابت كند و نمي توان او را از بيرون رفتن براي شاهد گرفتن بر ناداري منع

كرد و طلب كاران را هم نمي توان از همراهي با او و حركت به همراه او يا وكيلش بازداشت. پس اگر اثبات كند كه از پرداخت بدهي ناتوان است، پس از سوگندي كه ياد مي كند، رها مي شود؛ بايد سوگند بخورد كه مال پنهاني ندارد. در اين صورت، طلب كار از همراهي با او منع مي شود و براي آنان به اجيري وادار مي گردد و هرگاه مالي از او يافت شد، از سوي او به طلب كاران داده مي شود. «3»

18. موصلي: اگر حقّ مدّعي ثابت شد و او از قاضي حبس بدهكار را خواستار شد، وي را حبس نمي كند، بلكه به او دستور مي دهد از عهدۀ پرداخت بدهي خود برآيد. پس اگر امتناع كرد وي را حبس مي كند و اگر بر ناداري اقرار كرد، او را رها مي كند. اگر مدّعي بگويد: او مالدار است و او بگويد: نادار هستم و قاضي از توانمندي او باخبر باشد، يا بدهي او در عوض مالي باشد؛ مانند ثمن و قرض يا ناشي از تعهدي باشد؛ مانند مهر، كفالت، بدل خلع و امثال آن، در اين صورت قاضي او را حبس مي كند و در موارد ديگر- اگر ادّعاي فقر نمايد- وي را حبس نمي كند، مگر اينكه بينه قائم شود كه مال دارد. در اين صورت او را حبس مي كند. اگر او را حبس كرد و مدتي گذشت كه ظنّ غالب ايجاد شد اگر مالي مي داشت آشكار مي شد و قاضي هم از وضع و حال او سؤال كرد و مالي از او شناخته

______________________________

(1). معالم سنن، ج 4، ص 179.

(2). تفريع، ج 2، ص 247.

(3). محلّي، ج 8، ص 172، مسألۀ 1275.

حقوق زنداني و موارد زندان

در اسلام، ص: 414

نشد، او را رها مي كند؛ ولي اگر شاهداني بر توانمندي او شهادت دادند، براي ابد حبس مي شود. «1»

19. ابن قدامه: هر كس كه حقّي بر عهدۀ او ثابت و مدّعي ناداري شد، حبس مي شود تا آن گاه كه شاهداني بياورد كه بر ناداري او گواهي دهند و كل قضيّه بدين صورت است كه، هر كس بدهي حالّي بر عهده اش ثابت گرديد و از او مطالبه شد و او نپرداخت، حاكم ملاحظه مي كند، اگر مالي آشكار داشت، به او دستور مي دهد كه بدهي خود را بپردازد.

اگر گفت: اين مال از آن ديگري است، حكم اين مورد را در فصل پيشين بيان نموديم. ولي اگر مال آشكاري نزد او نيافت، او هم ادّعاي ناداري كرد، طلب كار نيز اين ادّعاي او را تصديق كرد، در اين صورت حبس نمي شود … ولي اگر طلب كار او را تكذيب نمود، يكي از حالات زير مطرح خواهد بود:

يا اينكه قبلا از او مالي شناخته شده است و يا چنين سابقه اي ندارد. پس اگر سابقۀ داشتن مال از او شناخته شده باشد، بدين صورت كه اين بدهي ناشي از معاوضه باشد؛ مثل قرض يا بيع، يا اصولا مالي غير از آن براي او شناخته شده باشد، در اين صورت قول طلب كار مقدّم خواهد بود و سوگند خواهد خورد. پس اگر سوگند ياد كند كه بدهكار داراي مال است، حبس مي شود تا اينكه شاهدان بر ناداري او گواهي دهند. ابن منذر مي گويد:

بيشتر كساني كه از بين دانشمندان و قاضيان شهرهاي مختلف مي شناسيم و نظر آنان را مي دانيم عقيده دارند كه به جهت بدهي حكم حبس اعمال مي شود … «2»

20. قرافي: حبس در

هشت مورد تشريع شده است: … چهارم: كسي كه شناختن ناداري يا توانمندي او مشكل شده است. در اين صورت او را حبس مي كنند تا جوياي اوضاع و احوال او شوند، پس آن گاه كه وضعش روشن شد، به موجب آن، متناسب با توانايي يا ناتواني او حكم مي شود. «3»

21. احمد بن يحيي: نادار، يعني كسي كه چيزي غير از موارد استثنا (مستثنيات دين) نداشته باشد. و بي چيز، يعني كسي كه مالش به اندازۀ بدهي اش نيست و هر كس كه ادّعاي ناداري كند و ناداري در حقّ او ممكن باشد و از اوضاع و احوالش تنگدستي آشكار باشد و سوگند ياد كند، قولش پذيرفته مي شود و بين او و طلب كارانش فاصله مي افتد، فرد آزاد

______________________________

(1). اختيار، ج 2، ص 89.

(2). مغني، ج 4، ص 499.

(3). فروق، ج 4، ص 79؛ فقه الاسلامي و ادلّته (به نقل از: فروق)، ج 6، ص 199.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 415

اجير نمي شود و به قبول بخشش ديگران، اخذ ارش عمدي، زن به ازدواج و يا اخذ مهر المثل اجبار نمي گردند. ولي اگر از حال او ناداري اش روشن نباشد، شاهداني مي آورد و سوگند ياد مي كند، ولي اين دو كار پس از آن است كه حبس شود و آن قدر در حبس بماند كه ظنّ غالب بر افلاس او ايجاد گردد و او مي تواند طلب كارش را به سوگند در مورد آن چه مي داند، وادارد. «1»

22. نزوي كندي: وقتي سررسيد بدهي فرا رسيد و آن را نپرداخت و استدلال كرد كه قدرت پرداخت آن را ندارد، گفته شده: در اين صورت نيز حبس نمي شود، مگر اينكه داراي فن و هنري باشد

و نخواهد تن به كار بدهد، در چنين موردي حبس مي شود تا به كار بپردازد يا عذر او شناخته شود. «2»

فروع
الف) آيا مدّعي ناداري بدون سوگند كسي كه مدّعي توانمندي اوست حبس مي شود؟

از قواعد الاحكام و تذكرة الفقهاء نقل شده: كسي كه مدّعي توانمندي اوست سوگند ياد مي كند و حكم به توانمندي او مي شود. در نتيجه با او به صورت فردي توانمند و مالدار معامله مي شود و حبس مي گردد و از بعضي ديگر نقل شده: با او همچون فردي مالدار عمل مي شود و به همين جهت بدون خواست مدّعي حبس مي شود.

نراقي مي گويد: شايد اين امر مبتني بر اختلاف در اين است كه آيا با نكول منكر، اگر حاكم سوگند را به مدّعي رد كند، حقّ مدّعي ثابت مي شود! «3»

ب) مدت حبس
اشاره

ذهبي: در حديث از سلمة بن سليمان نقل شده و او اين حديث را به صورت مرفوع نقل مي كند كه، انسان به دليل بدهي بيش از چهل روز حبس نمي شود. «4»

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: هرگاه بينه بر فقر و ناداري اقامه شد بايد آن را فوري پذيرفت. شافعي

______________________________

(1). عيون الازهار، ص 459.

(2). مصنّف، ص 210.

(3). مستند الشيعة، ج 2، ص 548؛ قواعد الاحكام، ج 2، ص 209.

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 415

(4). ميزان الاعتدال، ج 4، ص 482.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 416

همين را گفته است. ابو حنيفه گفته: نادار دو ماه زنداني مي شود. طحاوي گفته: يك ماه حبس مي شود و چهار ماه نيز روايت شده، آن گاه سخن بينه پذيرفته مي شود. دليل ما بر اين مطلب، اجماع و اخبار شيعۀ اماميه است … «1»

2. علّامه حلّي: گواهي شاهدان ناداري بلافاصله استماع مي شود. احمد بن حنبل و شافعي نيز چنين فتوا داده اند؛ چرا كه هر شهادتي كه استماع آن بعد از مدتي جايز باشد، استماع فوري آن نيز جايز خواهد بود، همچون ساير شهادت ها؛ ولي ابو حنيفه مي گويد:

شهادت او را بلافاصله نبايد استماع كرد و شخص بي چيز حبس مي شود. فقيهان و اصحاب در مورد ملاك و ميزان حبس اختلاف نظر دارند. بعضي گفته اند: نادار دو ماه حبس مي شود، پس از آن به شهادت شاهدان رسيدگي مي شود. طحاوي مي گويد: يك ماه حبس مي شود. سه ماه و چهار ماه هم روايت شده است، تا آن گاه كه قاضي ظنّ غالب پيدا كند

كه اگر مالي نزد او بود، آن را آشكار مي كرد. ولي اين سخن صحيح نيست وگرنه ديگر نيازي به استماع گواهي گواهان وجود نداشت. «2»

3. سيّد عاملي: اگر ناداري ثابت شد، ديگر حبس او جايز نيست. وي مي گويد: به اتفاق فقيهان ما- رضوان اللّه تعالي عليهم- و حنفيه مخالفت كرده اند. بعضي گفته اند: پس از شهادت شاهدان او را يك ماه حبس مي كند. بعضي گفته اند: دو ماه، بعضي سه و بعضي چهار ماه، تا آنجا كه ظنّ غالب پيدا كند كه اگر مالي مي داشت تا اين اندازه بر حبس صبر نمي كرد. «3»

4. مرحوم كني: آن چه از ارزش و اعتبار شهادت شاهدان به طور عموم و به ويژه براي قاضي در رسيدگي به مرافعات و مخصوصا از دو روايت اصبغ استنباط مي شود اين است كه پس از شهادت شاهدان بر ناداري كسي كه حقّي بر گردن اوست يا مالش- آن گونه كه به تفصيل گذشت- تلف شده، ديگر حبس او معنا ندارد، نه مي توان او را به حبس افكند و نه مي توان حبس وي را ادامه داد. آن چه در دو روايت پيش گفته آمده و امر به تحقيق كرده، شامل تحقيق به وسيلۀ اخذ شهادت از شهود نيز مي شود، و به همين جهت است كه آن را بينه (روشن كننده) ناميده اند. اين حكم بين فقيهان شيعه مورد اختلاف نيست، بلكه هم اجماع محقق (محصّل) و هم اجماع منقول بر آن دلالت دارد. تنها اهل سنّت در اين امر

______________________________

(1). خلاف، ج 3، ص 276.

(2). تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 58.

(3). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 72.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 417

مخالفت هايي دارند كه در

بعضي از كتب به حنفيان نسبت داده شده و گفته شده كه بعضي از ايشان، پس از شهادت شهود، حكم به يك ماه حبس مي دهد و بعضي دو ماه و بعضي چهار ماه تا آن زمان كه ظنّ غالب پيدا شود كه اگر مالي مي داشت، تا اين اندازه بر حبس صبر نمي كرد، ولي اين اشكال- علاوه بر آن چه گذشت- بر اين ديدگاه وارد است كه، اگر تنها ملاك، غلبۀ ظن باشد، ديگر اختصاص و لزومي حتمي براي حبس او به مدت خاص و يا نيازي به شهادت شهود نمي بود؛ او را حبس مي كردند تا ظنّ غالب حاصل شود. «1»

آراي ديگر مذاهب

5. ابن قدامه: شهادت شاهدان بنا به نظر شافعي بلافاصله استماع مي شود، ولي ابو حنيفه مي گويد: بلافاصله شنيده نمي شود، بلكه او را يك ماه و به روايتي سه ماه و به روايتي ديگر، چهار ماه حبس مي كنند تا ظنّ غالب براي قاضي حاصل شود كه اگر مالي داشت آن را ظاهر مي ساخت؛ ولي به عقيدۀ ما، هر بينه اي كه شنيدن آن پس از مدتي جايز باشد، استماع فوري آن نيز جايز خواهد بود؛ مانند بقيۀ دلايل. اگر آن چه گفته اند صحيح باشد ديگر نيازي به بينه نخواهد بود. «2»

6. ابو دقيقه: دربارۀ مدت حبس اختلاف كرده اند: گفته شده: دو ماه، يا سه ماه و بعضي آن را يك ماه و بعضي ديگر چهار ماه و گروهي نيز شش ماه تعيين كرده اند، و صحيح همان است كه در ابتدا ذكر شد؛ زيرا مردم در تحمّل حبس يكسان نيستند و تفاوت هاي فراوان دارند، پس مسأله به انتخاب و رأي قاضي واگذار مي شود. «3»

ج) آيا به كسب و كار مجبور مي شود؟

آية اللّه طبسي (در شرح قول علّامه حلّي: «وادار كردن نادار به كسب و كار جايز نيست»): به دليل روايت سكوني از امام جعفر صادق- عليه السلام- از پدرش از علي- عليه السلام-. زني عليه شوهرش اقامۀ دعوي نمود كه او نفقه نمي پردازد. مرد نادار بود، پس آن حضرت از حبس او خودداري كرد و فرمود: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً. با اين تقريب كه آن حضرت در مقام بيان بود و اگر كار و كسب- به دليل اداي نفقه- بر او واجب بود، آن حضرت وي را بدان امر مي نمود. اگر چه ممكن است گفته شود: چه بسا اين روايت حمل

______________________________

(1). قضاء، ص 212.

(2).

مغني، ج 4، ص 500.

(3). اختيار (در حاشيه)، ج 2، ص 90.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 418

مي شود بر صورت عدم توانايي مرد بر كسب و كار. و به همين جهت است كه اگر قادر به كار و كسب باشد اخذ زكات براي او حرام است. مضافا اينكه روايت ديگري هم از سكوني از امير المؤمنين- عليه السلام- نقل شده كه آن حضرت در مورد بدهي حكم به حبس مي كرد سپس در كار او انديشه مي شد كه … اگر خواستيد او را به اجيري بگيريد و اگر خواستيد او را به كار وادار نماييد. پس آنچه در متن آمده كه او را مطلقا نمي توان به كار و كسب وادار كرد، جاي بحث و بلكه جاي مخالفت و منع دارد، به ويژه براي بعضي از اشخاص كه حرفه شان كار كردن و روزي درآوردن است. «1»

نظر نگارنده: ولي ايشان- اعلي اللّه مقامه- در حاشيه اي كه بر اين جملۀ استادش، آية اللّه اصفهاني دارد: «آيا بر او واجب است كه به كار و كسبي مناسب شئون و توان و شرافتش بپردازد؟ دو وجه بيان شده و بلكه دو قول و نظر مطرح گرديده كه احوط آن دو همان وجوب است» مي فرمايد: «اين نظر نمي تواند بدون اشكال و تأمل باشد». «2»

اين ديدگاه ايشان با كلماتي كه در ذخيرة الصالحين از ايشان نقل شده تنافي دارد، ولي ممكن است كه از نظرش در آنجا برگشته باشد و يا اينكه مورد اوّل، ناداري باشد كه فاقد خانه و محل كسب است و مورد دوم، ناداري باشد كه محل كسب و خانه و … دارد.

و اللّه العالم.

د) آيا بدهكار نادار به طلب كاران سپرده مي شود تا از او كار بكشند؟

در اينجا سه

نظريه مطرح است:

نظر اوّل: آنچه علّامه در قواعد الاحكام آورده است: اگر ناداري اش ثابت شد، به او مهلت داده مي شود و واجب نيست كه او را به طلب كاران بسپارند تا از او كار بكشند «3».

محقق در مختصر النافع مي گويد: روايتي دال بر تسليم او به طلب كاران آمده است و مشهورتر از آن آزاد كردن اوست. «4» اين همان نظر مشهور است، همان گونه كه در مسالك الافهام، روضة البهيّه، و مجمع الفائده و كفاية الاحكام آمده است. ابن زهره نيز اجماع طايفه را نقل كرده، ظاهر كلمات سرائر نيز همين است به علاوه در قرآن كريم و روايات نيز، همين حكم آمده است.

______________________________

(1). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 5، ص 163.

(2). وسيلة النجاة (با تعليقات مرحوم آية اللّه طبسي)، ج 2، ص 118.

(3). قواعد الاحكام، ج 2، ص 209.

(4). مختصر النافع، ص 281.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 419

نظر دوم: او را به طلب كاران بسپارند تا آن ها از او كار بكشند و يا او را به اجيري بگمارند، چه صاحب حرفه اي باشد و چه نباشد. سيّد عاملي مي گويد: پس از تتبع فراوان، طرفداري براي اين فتوا نيافتم. تنها شهيد ثاني و صيمري اين حكم را به شيخ نسبت مي دهند كه در نهايه گفته است و اردبيلي و خراساني اين حكايت را نقل مي نمايند. ولي من خود در نهايه جستجو كردم و ديدم كه شيخ در بحث دين، موافق مشهور است. وي در انتهاي باب «قضا» روايات فراواني آورده است كه از جمله روايت امام صادق- عليه السلام- است كه فرمود: علي- عليه السلام- براي بدهي حبس مي كرد …، و اين روايت علاوه بر ضعيف بودن

سندش- همان گونه كه مشاهده مي شود- با عقل و نقل نيز مخالف است؛ چرا كه حبس شخص پيش از تحقق علت آن غير معقول است و مسلط كردن كسي بر ديگري تا با او هرچه مي خواهد رفتار كند، با وجود اينكه او واقعا از اداي بدهي ناتوان است، امري است كه هم عقل و هم نقل آن را منع مي كند، همان گونه كه در آيۀ شريفه آمده است: فَنَظِرَةٌ إِليٰ مَيْسَرَةٍ. «1»

نظر نگارنده: شايد كساني كه چنين نسبتي به شيخ داده اند، دچار اشتباه و خطا شده اند به صرف اينكه شيخ طوسي اين فتوا را در نهايه آورده است. به همين جهت ابن ادريس از او دفاع كرده و گفته است «2»: شيخ گرانمايۀ ما ابو جعفر طوسي، فقط اين نظر را ذكر كرده نه اينكه بدان معتقد باشد و در مسائل خلاف نيز برگشته و گفته است: اگر بدهكار، فقير شود و آنچه در اختيار دارد براي پرداخت بدهي هايش كافي نباشد، او را براي كار و كسب به اجيري وادار نمي كنند تا درآمدي كسب كند و به طلب كاران بدهد. «3»

نظر سوم: فتواي ابن حمزه: اگر ناداري اش ثابت شد، چنان چه با حرفه اي آشنا نباشد كه بتواند از آن طريق كسب مال كند، قاضي او را آزاد مي كند و به طلب كار دستور صبر مي دهد؛ و اگر با حرفه و كاري آشنايي داشته باشد؛ او را به طلب كار مي سپارد تا وي را به كار بگمارد و آنچه را از قوت او و خانواده اش زيادي بود، در عوض طلب خود، بستاند. «4»

آية اللّه خوانساري: معروف بين فقيهان آن است كه آنچه را دلالت بر آزاد كردن او مي كند، اخذ مي كند؛ چرا

كه از نظر عمل فقيهان از همه مشهورتر و از نظر سند از همه

______________________________

(1). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 73؛ نك: نراقي، مستند الشيعة، ج 2، ص 458 (بحثي مهم در اين باب دارد).

(2). سرائر، ج 2، ص 169.

(3). خلاف، ج 3، ص 272، مسألۀ 15.

(4). وسيله، ص 274؛ نك: مفتاح الكرامه، ج 10، ص 73.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 420

صحيح تر و از نظر موافقت با كتاب و اصل از همۀ موارد ديگر موافق تر است، ولي ممكن است گفته شود: مانعي از جمع بين دو طرف وجود ندارد و شايد آنچه در روايت سكوني آمده كه بايد او را به طلب كاران تحويل داد، براي خصوص تحويل دادن نيست، بلكه در واقع براي آن است كه او مالي به دست آورد و بدهي خود را بپردازد. مگر اينكه كاري كه به او واگذار مي شود براي او موجب عسر و حرج باشد، اگر چه از جهت عدم مناسبت و مخالفت با شأن او باشد وگرنه اگر آن كار موجب عسر و حرج نباشد، چه بسا مي توان آن را داخل در «ميسره» دانست كه در آيۀ شريفه آمده است. «1»

آية اللّه گلپايگاني (آن گونه كه در تقريراتش آمده): به عقيدۀ من، اگر لفظ «معسر» [نادار] ظهور داشته باشد در كسي كه بالفعل، مالي ندارد، چه بتواند به سادگي مال به دست آورد و چه نتواند، در اين صورت روايت اوّل، يعني روايت دال بر مهلت دادن، با ظاهر قرآن موافق خواهد بود؛ ولي اگر ظهور داشته باشد در كسي كه حتي به صورت بالقوّه هم مالي ندارد، با ظاهر آيۀ شريفه موافقتي نخواهد داشت. ظاهرا لفظ

«معسر» بر كسي اطلاق مي شود كه مالي ندارد و قادر بر كسب مال هم نيست؛ چرا كه بيشتر مردم از راه كار و اجير قرار دادن خود در صنايع، حرفه ها و شغل هاي مختلف و … مخارج زندگي خود را تأمين مي كنند. ولي روايت سكوني كه مي گويد: «استعملوه … » از جهت ديگري با قرآن مخالف است و آن اينكه بر تحويل دادن او به طلب كاران دلالت دارد؛ در حالي كه در قرآن كريم چنين چيزي وجود ندارد. از سوي ديگر، احتمال دارد كه روايت سكوني موافق با اصل باشد؛ يعني اگر مال بدهكار از حقوق طلب كاران كمتر يا مساوي آن باشد، قاضي در صورت درخواست طلب كاران، براي حفظ حقوق ايشان، او را از تصرف در اموالش منع مي كند؛ زيرا تصرف وي در مالش مي تواند موجب ضرر به حقوق ايشان بشود، مگر اينكه آنان، خود بدين امر اجازه دهند. پس اگر بدهكار داراي حرفه و آشنا به صنعتي باشد كه ما بازاي مالي دارد و طلب كاران خواستار حفظ حقوقشان باشند، قاضي بايد او را از كار كردن براي خود بازدارد و او را به طلب كاران تسليم كند تا او را به كاري وادار كنند و بتوانند از طريق به كارگيري او حقوق خود را استيفا كنند- و اين همانند آن است كه او را محجور اعلام كند و از تصرف در عين اموالش بازدارد- چرا كه فرض ما آن است كه كارش ماليت دارد، پس روايت سكوني مخالف اصل نخواهد بود؛ زيرا اصل، وجوب حفظ حقّ مردم است به

______________________________

(1). جامع المدارك، ج 6، ص 27.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 421

هر گونه كه ممكن

باشد و پيش گيري از تضييع آن و تلاش در اداي آن. البته جايز نيست بدهكار را وادار به كاري كنند كه موجب عسر و حرج او گردد و يا اينكه او را از طريقي غير معمول به كسب مال اجبار نمايند؛ مثل اينكه او را به ازدواج امر كنند تا مهريه بگيرد و بدهي ها را بپردازد و يا به مردي، امر كنند كه زوجۀ خود را خلع كند تا عوض آن را بستاند و امثال اينگونه امور. «1»

نظر نگارنده: آنچه ايشان بيان داشته، مضمونا همان است كه مرحوم آية اللّه خوانساري ذكر نموده و بر ديدگاه هاي اين دو بزرگوار، دو اشكال به نظر مي رسد: اوّلا:

توسعه در معناي عسر و يسر تا اين حد، به دليل نياز دارد. ثانيا: اينكه با قول مشهور (تسليم بدهكار به طلب كاران) مخالف است.

ه) اگر بندۀ مكاتب از پرداخت بعضي اقساط عاجز بماند، آيا او را حبس مي كنند؟

بعضي به اين مسأله اشاره كرده و قول به حبس را نفي نموده اند و روايتي نيز در اين زمينه داريم:

1. عن أمير المؤمنين عليه السّلام إنّه قال: إذا أدّي المكاتب بعض نجومه و مطل بالباقي و عنده ما يؤدّي، حبس في السجن و إن تبيّن عدمه أخرج يستسعي في الدين الذي عليه؛ «2»

علي- عليه السلام- فرمود: هرگاه عبد مكاتب بعضي از اقساط وامش را پرداخت و در باقي مماطله و مسامحه كرد؛ در حالي كه مي تواند بپردازد، زنداني مي شود و اگر روشن شد كه قدرت ندارد بيرون آورده مي شود تا براي پرداخت، كار كند.

مدوّنة الكبري: گفتم: به نظر شما، در فتاواي مالك اگر بندۀ مكاتبي از پرداخت بعضي اقساط ناتوان باشد، آيا سلطان او را به خواست مولايش به زندان مي افكند؟ گفت: مالك، در مورد مكاتب فقط

حكم به ملامت و سرزنش او كرده است و نگفته كه زنداني مي شود.

ابن قاسم مي گويد: من عقيده ندارم كه حبس شود. سحنون مي گويد: بدان جهت كه كتابت، بدهيي نيست كه بر ذمّۀ شخص باشد، بلكه تنها نوعي از غش در معامله يا تخلف از انجام دادن تعهد است. «3»

نظر نگارنده: اگر از پرداخت قسط ناتوان شود، مولا مي تواند كتابت را فسخ كند و در چنين وضعي نوبت به حبس نمي رسد، اگر چه صبر و مهلت دادن مستحب است. در سند

______________________________

(1). قضاء، ج 1، ص 295.

(2). دعائم الاسلام، ج 2، ص 314، ح 1181؛ مستدرك الوسائل، ج 16، ص 26، ح 4.

(3). ج 5، ص 206.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 422

روايت تأمل است.

محقق حلّي: كتابت بر دو نوع است: مشروط و مطلق … مشروط آن است كه در ضمن عقد مكاتبه بگويد: اگر نتوانستي اقساط مورد تعهد را بپردازي، دوباره به بندگي بازمي گردي. پس اگر ناتوان شد، مولا مي تواند دوباره او را بندۀ خود قرار دهد و آنچه را هم گرفته به او برنگرداند. ملاك ناتواني نيز آن است كه شخص يك قسط را تا نوبت قسط ديگر به تأخير اندازد، يا آن كه از اوضاع و احوال او دانسته شود توانايي آزاد كردن خود را ندارد. البته براي مولا مستحب است در صورت ناتواني مكاتب از پرداخت، صبر كند و به او مهلت دهد. «1»

3. حبس بدهكار معسر، به هنگام صرف مال در حرام و يا در خلاف حق

اشاره

يكي از مواردي كه تنها تقي الدين حلبي، از فقيهان اماميه، گفته است، حكم به حبس معسر و ناداري است كه مال را در حرام صرف كرده، يا مخالف مذهب حق باشد. وي در اين حكم، تنهاست؛ زيرا

اين حكم، دليل خاصّي ندارد و بنابراين، تقييد يا تخصيصي بر اطلاقات و عمومات معتبر وارد نمي شود و اگر چه فقيهان فتوا داده اند كه به چنين فردي نمي توان از زكات چيزي پرداخت، و در اين مورد روايتي هم وارد شده است، ولي اين سخن غير از آن است كه در صورت ناداري، به جواز حبس او حكم داده شود. اكنون سخن حلبي مي آيد و به تحقيق دربارۀ مسأله مي پردازيم:

حلبي مي گويد: مكروه است كه طلب كار، در صورت عدم نياز به مال خود و با ظنّ به نياز بدهكار به مهلت، طلب خود را مطالبه نمايد. اگر بداند يا ظن داشته باشد كه بدهكار از پرداخت آن ناتوان است، مطالبه براي او حلال نيست و به دادن مهلت الزام مي شود، تا آن زمان كه بدهكار توان پرداخت آن را پيدا كند. اگر بدهكار از اهل زكات باشد، مي تواند طلب خود را از محل زكات با او محاسبه كند و اگر مخالف مذهب حق باشد يا آنچه را قرض گرفته در مسير حرام صرف كرده باشد، مي تواند او را حبس كند. «2»

نظر نگارنده: در بعضي از نسخ عوض «فله حبسه؛ او را حبس كند» «فله حسابه؛ حساب او با طلب كار است» آمده كه در اين صورت از محل بحث خارج مي شود.

______________________________

(1). نك: شرائع الاسلام، ج 3، ص 125.

(2). كافي في الفقه، ص 331.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 423

علاوه بر آنچه گذشت، اطلاقات وارده شامل اين مورد است و براي بيان حكم آن آمده است و مخصّصي هم در اين مورد خاص وجود ندارد. ابو الصلاح حلبي- رحمه اللّه- نيز در اين مسأله منفرد است (در

صورتي كه نسخه، «حبسه» باشد)، مگر اينكه به روايتي يا دليلي دست يافته باشد كه به ما نرسيده است، يا قائل به اين باشد كه اطلاقات از مورد استقراض و صرف در حرام منصرف است. البته چنين تفصيلي در مورد صرف زكات آمده است؛ بدين معنا كه اگر مال را در حرام صرف كرده باشد، امام نمي تواند بدهي او را بپردازد و مستحقّ زكات محسوب نمي شود. اين امر در روايت منقول از امام رضا- عليه السلام- آمده و بر طبق آن فتوا نيز صادر شده است:

محمد بن يحيي، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن سليمان، عن رجل من أهل الجزيرة يكنّي أبا محمد، قال: سأل الرضا عليه السّلام رجل و أنا أسمع، فقال له: جعلت فداك، إنّ اللّه- عزّ و جل- يقول: وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِليٰ مَيْسَرَةٍ … «1» أخبرني عن هذه النظرة التي ذكرها اللّه- عزّ و جل- في كتابه، لها حدّ يعرف إذا صار هذا المعسر إليه لا بدّ له من أن ينتظر، و قد أخذ مال هذا الرجل و أنفقه علي عياله و ليس له غلّة ينتظر إدراكها و لا دين ينتظر محلّه و لا مال غائب ينتظر قدومه؟ قال: نعم، ينتظر بقدر ما ينتهي خبره إلي الإمام، فيقضي عنه ما عليه من الدّين من سهم الغارمين، إذا كان أنفقه في طاعة اللّه عزّ و جلّ فإن كان قد أنفقه في معصية اللّه فلا شي ء له علي الإمام. قلت: فما لهذا الرجل الذي ائتمنه و هو لا يعلم فيما أنفقه في طاعة اللّه أم في معصيته؟ قال: يسعي له في ماله فيردّه عليه و هو صاغر؛ «2»

مردي از

اهالي جزيره «3» مكّنّا به ابو محمد روايت مي كند كه گفت: شنيدم كه فردي از امام رضا- عليه السلام- سؤال كرد و چنين گفت: جانم به قربانت، خداوند عزّ و جل مي گويد: وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِليٰ مَيْسَرَةٍ برايم بگو ميزان اين انتظار كه خداوند در كتابش از آن سخن گفته چقدر است؛ آيا ميزاني دارد كه بدانيم اگر نادار بدان حد رسيد بايد براي او صبر كنيم، در حالي كه مال شخص را گرفته و صرف خانواده اش كرده و ما مي دانيم كه كشاورزيي ندارد تا منتظر رسيدن آن باشيم و طلبي هم از كسي ندارد تا منتظر فرارسيدن

______________________________

(1). بقره (2) آيۀ 281.

(2). كافي، ج 5، ص 93، ح 5؛ تهذيب الاحكام (به نقل از: كافي)، ج 6، ص 185، ح 10؛ وسائل الشيعة، ج 13، ص 91، ح 3؛ نك: تفسير عيّاشي، ج 1، ص 155؛ بحار الانوار، ج 23، ص 37؛ تفسير برهان، ج 1، ص 262؛ تفسير صافي، ج 1، ص 33، وافي، ج 18، ص 789.

(3). شايد جزيرۀ اقور باشد كه بين دجله و فرات، نزديكي شام قرار دارد و شامل سرزمين مضر و بكر مي شود، يا جريرۀ ابن عمر تغلبي باشد كه شهري بالاي موصل است. معجم البلدان، ج 2، ص 134.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 424

موعد آن باشيم، مالي هم در جاي ديگري ندارد كه منتظر آمدنش بمانيم؟ فرمود: آري، آن قدر منتظر مي ماند تا خبر اين قضيّه به امام برسد و امام از سهم غارمين، در صورتي كه آن مال را در مسير عبادت و بندگي خدا صرف كرده باشد، بدهي او را

پرداخت كند، امّا اگر آن مال را در مسير گناه و معصيت صرف كرده باشد، حقّي بر امام ندارد.

پرسيد: پس اين مرد كه به او اطمينان كرده و نمي داند كه آيا اين مال را در مسير عبادت يا گناه صرف كرده، چه حقّي دارد؟

فرمود: براي پرداخت بدهي او، در حالي كه تحقير مي شود، براي طلب كار، كار مي كند تا قرض خود را به او ادا كند.

مرحوم مجلسي فرمود: مجهول است. سيّد در مدارك فرمود: اين روايت بسيار ضعيف است. از اين رو، نمي توان در اثبات حكمي مخالف با اصل، بدان تمسّك جست و اصح اين است كه دادن زكات از سهم غارمين به كسي كه دانسته نمي شود آن را در چه راهي خرج مي كند، جايز است همان طور كه مختار ابن ادريس و محقق و گروهي از علماست. «1»

آراي فقيهان شيعه

1. محقق حلّي: غارمين، كساني هستند كه بدهكاري در مسير غير گناه و معصيت آنان را گرفتار كرده است، پس اگر در مسير گناه باشد، بدهي از طرف او پرداخت نمي شود. «2»

2. آية اللّه ميلاني: اين روايات اقتضا دارد كه پرداخت بدهي بدهكار از محل زكات مقيّد شود به اينكه در راه معصيت نباشد. اين را محقق در معتبر، صاحب مدارك و علّامه ذكر كرده اند كه، حكمت آن اين است اگر بدهي هايي كه در راه معصيت و گناه مصرف شده از محل زكات جبران شود، موجب همراهي با رفتارهاي ناپسند و كمك به گناه خواهد بود و به همين جهت بوده كه بعضي از فقيهان فتوا داده اند حتي اگر توبه هم بكند نمي توان آن را از محل زكات پرداخت نمود و اين با مذاق قدما سازگار است كه

سيّد بحر العلوم از آن بدين گونه تعبير كرده كه، زير بناي غالب مسائل فقه بر روي ظن استوار است. سپس مي گويد:

تذييل: روايات، صرف نشدن در معصيت را شامل مي شوند، ولي متعرّض اين

______________________________

(1). مرآة العقول، ج 19، ص 44.

(2). شرائع الاسلام، ج 1، ص 61.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 425

نشده اند كه اگر خود بدهي ناشي از معصيتي باشد، چه حكمي دارد؛ مثلا اگر مالي را بدزدد و در مصارف زندگي اش صرف كند، در اين صورت به مالك آن مال بدهكار مي شود؟ حق اين است كه صرف زكات در چنين مواردي به طريق اولي جايز نخواهد بود. «1»

3. آية اللّه اصفهاني: روشن شد كه شرط است بدهي در مسير گناه و معصيت نبوده باشد و ملاك اين نيست كه قرض گرفتن از آغاز براي صرف در اينگونه مسيرها باشد، بلكه اگر قرض گرفتن او براي گناه نبود، ولي بعدها آن را در اين مسير مصرف كرد، در اين صورت از اين سهم به او پرداخت نمي شود، به خلاف اينكه اگر به عكس باشد. «2»

4. حبس مفلس، تا فروش اموالش

اشاره

معناي لغوي مفلس: آن كس كه اموال خوب و ارزشمندش از بين رفته و اموال بي ارزش برايش باقي مانده و در نتيجه مالش بي ارزش شده است. از نظر شرعي مفلس كسي است كه بدهي هايي بر ذمّه دارد و مال كافي براي پرداخت آن ندارد. اين عنوان، هم شامل كسي مي شود كه مالش براي پرداخت بدهي كافي نيست و هم كسي كه اصلا مالي ندارد. «3»

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر مالي داشته باشد كه براي پرداخت بدهي هايش كافي باشد، جز يكي از اين دو حالت نخواهد بود: يا نشانه هاي بي چيزي در او ظاهر شده و يا نشده، پس اگر هنوز نشانه هاي بي چيزي در او ظاهر نشده؛ يعني سرمايه اش باقي است و درآمدش در حدّ مخارجش است، در اين صورت قاضي حكم حجر براي او صادر نمي كند، بلكه به او امر مي كند اموالش را به فروش رسانده و بين طلب كاران قسمت كند و اگر چنين نكرد او را حبس مي كند. اگر در حبس هم در اين جهت اقدامي نكرد، قاضي، خود به فروش اموال او اقدام مي نمايد. «4»

______________________________

(1). محاضرات في الزكاة، قسمت دوم، ص 116.

(2). وسيلة النجاة، ج 1، ص 199؛ نك: تحرير الوسيله، ج 1، ص 309؛ وسيلة النجاة (با تعليقات آية اللّه گلپايگاني)، ج 1، ص 295.

(3). قواعد الاحكام، ج 1، ص 171؛ نك: جوهري، صحاح اللغه، ج 2، ص 246.

(4). مبسوط، ج 2، ص 272.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 426

2. همو: … انسان، آن گاه كه گرفتار بدهي هايي شد، به يكي از اين دو صورت است: يا اينكه مالي آشكار در دست دارد و يا اينكه ظاهرا مالي در اختيار ندارد. اگر

ظاهرا مالي در اختيار داشته باشد، بر او واجب است كه آن را بفروشد و از قيمت آن بدهي هاي خود را بپردازد. اگر از اين كار خودداري كرد، قاضي اختيار دارد؛ اگر خواست او را حبس و تعزير مي كند تا اموال خود را بفروشد و اگر مصلحت دانست، خود قاضي بدون كسب اجازه، آن اموال را خواهد فروخت. «1»

3. همو: براي حاكم جايز است كه مال مفلس را بفروشد و بين طلب كاران تقسيم نمايد. شافعي نيز همين گونه فتوا داده است. ابو حنيفه مي گويد: حق ندارد اموال او را بفروشد، تنها او را اجبار به فروش اموال مي كند، اگر بدهكار فروخت چه بهتر و اگر نفروشد تا زماني كه بفروشد او را حبس مي كند و خود، بدون موافقت و رضايت مالك دست به فروش اموال او نخواهد زد. «2»

4. ابو الصلاح حلبي: اگر اموالي مازاد بر خانۀ مسكوني، ستر عورت، خادم و مركب لازم براي جهاد داشته باشد، حاكم او را وادار مي كند كه براي پرداخت حقوق طلب كاران، آن را بفروشد. اگر امتناع كند، حاكم خود به فروش آن اقدام مي كند و قيمت حاصله را بين طلب كاران به ميزان طلب ايشان تقسيم مي نمايد. «3»

5. علّامه حلّي: اگر مالي داشته باشد كه براي پرداخت بدهي هاي او كافي است، به اجماع، حكم حجر براي او صادر نمي شود، بلكه پرداخت بدهي ها از او خواسته مي شود.

اگر بدهي ها را پرداخت، قضيّه حل مي شود وگرنه حاكم مختار است، اگر طلب كاران درخواست كنند مي تواند او را حبس كند تا اينكه مال طلب كاران را ادا كند و يا اينكه خود اموال او را بفروشد و بدهي او را بپردازد. شافعي نيز به همين نحو

حكم كرده، ولي ابو حنيفه حبس را واجب دانسته و فروش را منع نموده است. «4»

6. همو: اگر اموال او با بدهي هايش مساوي باشد و بدهكار كسي است كه از راه كسب و كار مي تواند مخارج خود را تأمين كند، حكم به حجر او نخواهد شد، بلكه به پرداخت بدهي ها مكلّف مي شود. اگر خودداري كرد، حاكم او را حبس مي كند و يا مال او

______________________________

(1). همان، ص 277.

(2). خلاف، ج 3، ص 268.

(3). كافي في الفقه، ص 342.

(4). تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 51 و 58.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 427

را مي فروشد و بدهي هايش را مي پردازد. همين طور كسي كه از راه كسب نمي تواند مخارج خود را تأمين كند، تا اينكه مال او از ميزان بدهي هايش كمتر مي شود، اگر چه اين كمبود به ميزان كمي باشد … «1»

7. شهيد اوّل و دوم: تنها آن زمان حكم حجر بر بدهكار صادر مي شود كه اموالش از بدهي هايش كمتر باشد. اگر مساوي يا بيشتر باشد، به اجماع، حكم حجر بر او صادر نمي گردد، حتي اگر نشانه هاي بي چيزي در او ظاهر شود. ولي اگر طلب كاران از او مطالبه كردند و او از پرداخت بدهي خودداري كرد، حاكم مخيّر است بين اينكه او را تا پرداخت بدهي هايش، حبس كند و يا اينكه از اموال او، بدهي هايش را بپردازد، حتي با فروش آنچه غير از مورد بدهي است. «2»

8. محقق كركي (پس از كلام قواعد الاحكام): در هر دو امر مخيّر است، بر خلاف ابو حنيفه كه فروش اموال او را جايز نمي داند. «3»

9. شيخ بهائي: حبس مفلس پس از تقسيم اموالش جايز نيست، بلكه واجب است به او مهلت

داده شود، تا خداوند او را مالدار گرداند. و مي گويد: اگر ادّعاي بي چيزي كرد و به ظاهر مالي نداشت يا اصل ادّعا، مال نبود، از او سوگند خواسته مي شود. امّا اگر اين چنين نبود، حبس مي شود، تا شاهداني كه بر آشكار و نهان او آگاهند، گواهي دهند و بي چيزي او ثابت شود، يا طرف مقابل ادّعاي او را تصديق كند. سپس اگر مال آشكاري داشت، حاكم به او دستور مي دهد تا آن را بفروشد و اگر امتناع ورزيد، حاكم او را به فروش اموال مجبور مي كند، يا خود، آن را مي فروشد. «4»

آراي ديگر مذاهب

10. خلاف: ابو حنيفه مي گويد: حاكم نمي تواند اموال او را بفروشد، بلكه تنها او را اجبار به فروش اموال مي كند و اگر چنين نكرد او را حبس مي كند، تا آن را بفروشد و خود عهده دار فروش آن، بدون رضايت وي نمي شود. «5»

______________________________

(1). قواعد الاحكام، ج 1، ص 172.

(2). روضة البهيّه، ج 4، ص 41.

(3). جامع المقاصد، ج 5، ص 225.

(4). جامع عباسي، ص 224 و 354.

(5). خلاف، ج 3، ص 268، مسألۀ 10.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 428

11. مدوّنة الكبري: به عقيدۀ شما نظر مالك در مورد اينكه حاكم كسي را زنداني كند و او در زندان به بدهي اش به كسي اقرار كند، چيست؟ آيا اين اقرار جايز است؟ گفت: اگر طلب كاران او را زنداني نموده اند؛ يعني عليه او نزد سلطان اقامۀ دعوا كرده اند و سلطان به درخواست آنان وي را زنداني نموده، پس وضع او مطابق افلاس است و اقرار او به بدهي جايز نيست؛ چرا كه مالك مي گويد: آن گاه كه مفلس شد، ديگر اقرار او به بدهي نافذ

نيست و نيز مي گويد: اگر طلب كاران او عليه او اقامۀ دعوا كردند تا كارش به افلاس كشيد، ديگر اقرار او به بدهي جايز نيست، مگر اينكه براي كسي كه برايش به بدهي اقرار كرده، بينه اقامه شود.

گفتم: و حاكم در صورت مراجعۀ طلب كاران، اموال آشكار او را مي فروشد و طلب كاران به نسبت طلب خود، آن را بين خود تقسيم مي كنند. حاكم نيز در صورتي كه نشانه اي از لجاجت و حيله گري در وي ببيند، كه برايم از سخن مالك آن را بيان نمودي، براي باقي ماندۀ بدهي ها، او را به حبس مي افكند. «1»

12. ابن حزم: هر كس كه با شهادت گواهان عادل يا اقرار صحيح، بدهكاري او، اعم از مال يا آنچه موجب بدهي مالي مي شود، به مردم ثابت شد، تمامي آنچه از اموال او يافت شود، فروخته و بين طلب كاران تقسيم مي شود و اصلا جايز نيست كه او را زنداني كنند. امّا اگر از همان جنس مالي كه بدهكار است، در مالكيت او يافت شود، در اين صورت بدون فروختن، عينا بين طلب كاران تقسيم مي گردد. پس زنداني كردن او، در صورتي كه مي توان حقّ طلب كاران را پرداخت، هم در مورد او و هم در مورد طلب كاران، ظلم است. علاوه بر آن، چنين حكمي عبارت است از: حكم كردن بر آنچه نه خداوند و نه پيامبر او هرگز آن را واجب نكرده اند و اصولا پيامبر هيچ گاه زندان نداشت. «2»

13. ابن قدامه: هرگاه بدهي هاي موعد رسيدۀ كسي آن قدر زياد باشد كه اموالش براي پرداخت آن ها كافي نباشد، اگر طلب كاران از حاكم درخواست كنند كه حكم حجر او را صادر كند، حاكم بايد بپذيرد. «3» سپس مي گويد: حاكم

تا آن زمان كه طلب آنان به اقرار متهم يا شهادت شاهدان ثابت نشود به آنان پاسخي نمي دهد و آن گاه كه ثابت شد، اموال او را بررسي مي كند. اگر براي پرداخت بدهي هاي موعد رسيده- به آن ها كه موعدشان

______________________________

(1). ج 5، ص 229 و نك: ص 254.

(2). محلّي، ج 8، ص 169.

(3). مغني، ج 4، ص 493.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 429

فرانرسيده اعتنايي نمي شود- كافي باشد، حكم حجر او را صادر نمي كند و به او دستور مي دهد كه بدهي ها را بپردازد. اگر ابا كرد، او را حبس مي كند. اگر حبس را پذيرفت و باز از پرداخت بدهي ها امتناع نمود، حاكم بدهي هاي او را از اموالش مي پردازد. «1»

5. حبس غاصب و خورندۀ مال يتيم و خيانت كننده به امانت

اشاره

يكي از موارد حبس در حقوق مالي عبارت است از: حبس غاصب و … در اين باره روايتي را كليني و طوسي نقل كرده اند كه سند آن هيچ گونه اشكالي ندارد، مخصوصا بر اين مبنا كه قائل شويم همۀ مرويات ابن ابي عمير- اعم از مسانيد و مراسيل- معتبر هستند.

هيچ يك از فقيهان شيعه بحث ويژه اي براي اين قضيّه اختصاص نداده اند، بلكه آن را به عنوان يكي از مصاديق حبس به جهت بدهي شمرده اند و آن را- چه فقيهان قديم و چه جديد- در همين مبحث آورده و به بررسي پرداخته اند، مانند شيخ در تهذيب الاحكام، مجلسي اوّل و دوم در روضة المتقين و ملاذ الاخيار، سيّد عاملي در مفتاح الكرامه، ميرزاي قمي در غنائم الايام، آية اللّه كني در قضاء و …

روايات

1. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن عبد الرحمن بن الحجاج، رفعه: إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام كان لا يري الحبس إلّا في ثلاث: رجل أكل مال اليتيم أو غصبه أو رجل أو تمن علي أمانة فذهب بها؛

امير المؤمنين- عليه السلام- جز در سه مورد، حكم به حبس نمي كرد: كسي كه مال يتيمي را بخورد يا مالي را غصب كند يا امين قرار داده شود و مال مورد امانت را ببرد. «2»

مجلسي مي گويد: اين حديث مرفوع است و آنجا كه مي گويد: جز در سه مورد، شايد اين حصر، حصر نسبي باشد. «3»

نظر نگارنده: پس روايت به جهت مرفوع بودن، ضعيف است، مگر اينكه مرسلات ابن ابي عمير را نيز معتبر بدانيم.

2. ابن قولويه، عن أبيه، عن سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن عبد الرحمن

______________________________

(1). همان،

ص 529.

(2). فروع كافي، ج 7، ص 263، ح 21.

(3). مرآة العقول، ج 23، ص 410.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 430

بن أبي نجران، عن ابن أبي عمير، عن ابن أذينه، عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: كان علي عليه السّلام لا يحبس في السجن إلّا ثلاثة: الغاصب؛ و من أكل مال اليتيم ظلما؛ و من ائتمن علي أمانة فذهب بها، و إن وجد له شيئا باعه غائبا كان أو شاهدا؛ «1»

زراره، از امام باقر- عليه السلام- روايت مي كند كه فرمود: امير المؤمنين- عليه السلام- كسي را زنداني نمي كرد مگر سه نفر را: غاصب؛ و كسي كه مال يتيم را به ناحق و ظالمانه خورده است و كسي كه بر مالي امين قرار داده شده، ولي آن را برده است. اگر مالي از او- چه او حاضر بود و چه غايب- يافت مي شد آن را مي فروخت.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: … در روايتي كه گذشت دو احتمال وجود دارد: وجه اوّل: آن حضرت به عنوان مجازات، كسي غير از افراد مذكور را حبس نمي كرد. وجه دوم: آن حضرت جز در سه موردي كه ذكر شده، كسي را به مدت طولاني حبس نمي كرد؛ زيرا حبس به جهت بدهي تنها بدان ميزان است كه وضع او روشن شود. پس اگر مالي نداشت و اين ثابت شد، او را رها مي كنند و اگر نادار نباشد او را به پرداخت بدهي هايش- بدان نحو كه ذكر شد- وامي دارند. «2»

2. مجلسي اوّل (پس از صحيح شمردن روايت): اين حصر، حصر اضافي است؛ به عبارت ديگر در مورد اموال جاري است. «3»

3. مجلسي دوم: روايت صحيح است؛ به عبارت

ديگر حبس به جهت حقوق مردم است. پدر علّامه ام- قدس سرّه- مي گويد: اين روايت دلالت مي كند بر اينكه حبس جز در اين سه مورد اجرا نمي شود. حصر در اين روايت بر غالب يا اضافي حمل مي شود. از سوي ديگر، دلالت دارد بر حكم كردن در مورد كسي كه غايب است. پرداخت نيز حمل مي شود بر پرداخت توسط كفيل يا كفيل ها و اين به دليل جمع بين روايات است. «4»

4. محقق قمي: روايت صحيحي كه زراره از امام باقر- عليه السلام- نقل كرده است كه، «امام امير المؤمنين تنها سه گونه افراد را حبس مي كرد … » دلالتي بر مطلوب ندارد،

______________________________

(1). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 299، ح 43؛ استبصار، ج 3، ص 47، ح 1؛ وسائل الشيعة (به نقل از:

تهذيب الاحكام)، ج 18، ص 181، ح 2 در آنجا آمده است: «لا يحبس في الدين، در مورد بدهي حبس نمي كرد».

(2). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 300، ح 45؛ استبصار، ج 3، ص 48، ح 3.

(3). روضة المتقين، ج 6، ص 89.

(4). ملاذ الاخيار، ج 10، ص 166.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 431

مگر از جهت اطلاق مستثنا منه، يعني جزء منفي حصر. پس معناي روايت اين است كه، هيچ كس را- چه قدرت مالي داشته باشد چه نداشته باشد- حبس نمي كنند، مگر اين سه گروه را، كه در هر دو حالت حبس مي شوند، ولي مطلوب ما اين نيست، بلكه مطلوب اين است كه اثبات كنيم حبس در حال عجز و ناتواني به طور مطلق جايز نيست، اعم از اينكه از اين سه گروه باشد يا از غير اين ها. پس اگر مستثنا منه، يعني

جزء منفي را بر ناتواني و عجز حمل كنيم و در جزء مثبت، يعني مستثنا، بر توانايي و قدرت حمل كنيم، تفكيك در دو جزء حصر لازم مي آيد كه اشكال آن واضح است. اگر بگوييم: حبس در حال عجز، مخصوص به اين سه دسته است، اين مستلزم قول به فصل است و من كسي را نمي شناسم كه به اين مطلب قائل باشد. آنچه من از اين روايت مي فهمم اين است كه، سخن دربارۀ كسي است كه عجز و ناتواني اش ثابت نشده باشد، اعم از اينكه توانايي براي او ثابت باشد يا نباشد، نه اينكه عجزش ثابت شود. بنابراين، ممكن است روايت كه مخصّص است ناظر به حبس در زندان باشد نه مطلق حبس و ممنوعيت؛ چون حبس اعم از زندان است … ! «1»

5. سيّد عاملي: امّا معناي روايت زراره آن است كه آن حضرت هيچ كس را در حال عجز و ناتواني حبس نمي كرد، مگر اين سه دسته را به جهت مجازات آنان. اين بهترين جمع است. «2»

6. آية اللّه كني: بهترين وجه جمع بين اين روايت و آنچه گذشت آن است كه اين خبر در عدم حبس غير آن سه دسته، عام است و ادلّۀ ديگر خاص هستند و آن را تخصيص مي زنند، و از اينجا دانسته مي شود كه مقدّم داشتن ادلّۀ ديگر بر اين روايت از جهت ترجيح بين اخبار متعارض نيست تا گفته شود كه رجحان آن به دليل سند است و اگر هم بپذيريم بايد گفت: شهرت قوي ترين مرجحات است و آن با ديگر مرجحات مثل موافقت با كتاب خداوند همراه است، بنا به آنچه گفتيم، كه حبس نيز از

طرق امر به معروف است … وي پس از نقل كلام شيخ طوسي مي گويد: به نظر من بايد گفت: در بسياري از موارد آن كس كه حقي به وسيلۀ اقرار يا دليل ديگر بر او ثابت شده است، در يكي از اين سه دسته داخل مي شود، پس اين روايت اجمالا دلالت بر مدّعا مي كند. امّا همين حكم در موارد ديگر نيز جاري خواهد بود؛ چرا كه قول به فصل نداريم و دلالت اين روايت بر عدم حبس در بعضي

______________________________

(1). غنائم الايام، ص 679؛ نك: مستند الشيعة، ج 2، ص 547.

(2). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 74.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 432

موارد است و بدان چه گفتيم مسأله كامل مي شود. اگر چه اين روايت في نفسه صحيح است، مرجحات خارجي با روايت اوّل همراه است. از اين رو، اين روايت از دلايل حبس است. علاوه بر آن مي توان به صورت ديگري بين اين دو روايت جمع نمود و آن اينكه، آنچه مورد نفي قرار گرفته، حبس در زندان است و آنچه تأييد شده، اعم است از حبس در زندان، پس به روايت ديگر تخصيص مي خورد. البته اين اشكال مطرح است كه چنين تقابلي فرع تساوي از نظر صحت است كه در اينجا چنين تساوي و تكافوئي وجود ندارد.

نيز فرع است بر عدم امكان جمع به صورتي ديگر كه نزديك تر باشد، حتي با استفاده از دليلي خارجي. علاوه بر آن حبس در صورت اطلاق در حبس در زندان ظهور دارد … و از اينجا آشكار مي شود كه اگر مطلق حبس در او اثر نكند، بايد او را در زندان محبوس نمود، بلكه اگر آزاد

گذاشتن او در زندان در مورد او بي تأثير باشد، بايد او را با غل و زنجير آهنين بست، بلكه فقيه مي تواند … «1»

7. آية اللّه خوانساري: در قبال آنچه ذكر شد روايتي صحيح از زراره نقل شده كه، علي- عليه السلام- حبس نمي كرد …، ولي مشهور به مضمون آن، يعني حصر زندان در آن مواردي كه در حديث ذكر شده، عمل نكرده اند. «2»

8. ولاية الفقيه: از اين دو روايت آشكار مي شود كه اين موارد سه گانه در ميان همۀ موارد بدهي داراي خصوصيت ويژه هستند و حق هم همين است، همان گونه كه به وضوح پيداست و شايد حصر در بدهي، نسبي و اضافي باشد در مقابل بعضي امور غير مهم، كه مردم را به جهت آن ها حبس مي كردند و آن حضرت با ايجاد مزاحمت براي مردم در آن موارد مخالف بود، وگرنه مواردي كه آن حضرت حكم به حبس مي نمود بيش از اين موارد است، كه در آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت و يا اينكه حبس در اين موارد سه گانه- همان گونه كه شيخ ذكر كرده است- به صورت مجازات بوده است، بر خلاف موارد ديگر كه چنين وجهي نداشته است. «3»

نظر نگارنده: احتمال قوي وجود دارد كه اين دو روايت يكي باشند، يا اينكه اگر تعدد آن ها را بپذيريم و سندشان را كامل بشناسيم غاصب، در روايت دوم حمل شود بر خصوص كسي كه مال يتيم را غصب كند.

______________________________

(1). قضاء، ص 113.

(2). جامع المدارك، ج 6، ص 25.

(3). ج 2، ص 484.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 433

علاوه بر آن، همان گونه كه احتمال دارد حبس براي آزاد كردن حق باشد، همان طور احتمال دارد

كه حتّي اگر مال مغصوب را برگرداند، به جهت تأديب و مجازات، حبس شود. اين بدان جهت است كه جرأت و جسارتش بر اين گونه اعمال از بين برود و براي تجاوز به مال ديگران تعزير شود و ديگران نيز جسارت چنين تجاوزي را پيدا نكنند. ولي من كسي را نيافتم كه مطابق مضمون اين روايت- به ويژه بنا به احتمال دوم- فتوا دهد. اگر چه بسياري از فقيهان به حبس در بدهي ها فتوا داده اند و اصولا گاهي گرفتن حق، بدان متوقف است.

آراي ديگر مذاهب

9. موصلي حنفي: هر كس چيزي را غصب كند بر او واجب است كه آن را به صاحبش برگرداند … و اگر ادّعا كند كه آن چيز از بين رفته است، حاكم او را آن قدر در حبس نگه مي دارد كه معلوم شود اگر آن چيز تلف نشده بود، به اين ميزان صبر نمي كرد و آن مال را آشكار مي ساخت، سپس او را به دادن عوض و بدل آن مال محكوم مي نمايد … «1»

10. علاء الدين كاشاني: اگر غاصب بگويد كه، مغصوب در دست من تلف شد و صاحب مال او را تصديق نكند و شهادتي هم در كار نباشد، قاضي غاصب را حبس مي كند و تا آن زمان ادامه مي دهد كه دانسته شود اگر مال وجود داشته، آن را آشكار مي كرد، آن گاه به ضمان او حكم مي نمايد. «2»

6. حبس راهن

اشاره

يكي از مواردي كه فقيهان بدان تصريح كرده اند، حبس راهن است، آنجا كه زمان رهن به پايان مي رسد و او از اداي مال و فكّ رهن خودداري مي كند، در اين صورت بايد قضيّه نزد حاكم مطرح شود. فقيهان در حكم اين قضيّه اتفاق نظر ندارند: بعضي حكم به اجبار او به فروش مال مرهونه كرده اند، بعضي فتوا داده اند كه حاكم خود، از طرف او مال را براي پرداخت بدهي اش مي فروشد و بعضي نيز فتوا به حبس او داده اند. البته اين نظر گروهي از اهل سنّت است و روايت خاصّي براي اين مورد نداريم، مگر اينكه گفته شود:

______________________________

(1). اختيار، ج 3، ص 59.

(2). بدائع الصنائع، ج 7، ص 163.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 434

اين نيز نوعي از بدهي است و او از پرداخت آن-

با وجود توانايي- امتناع كرده و به همين جهت، ادلّۀ حبس در بدهي شامل او نيز مي شود. اكنون به بررسي موضوع مي پردازيم:

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: وقتي موعد فرارسد، از راهن خواسته مي شود بدهي خود را بپردازد. پس اگر از مالي ديگر آن را پرداخت نمود، رهن فك مي شود. اگر از فروش آن خودداري كرد، در صورتي كه حاكم حبس و تعزير او را مصلحت ببيند تا او مالش را بفروشد، چنين مي كند؛ در صورتي كه مصلحت بداند، خود از طرف او، مال را مي فروشد و بدهي را از جانب او پرداخت مي كند. «1»

2. همو: اگر مرتهن با راهن شرط كند آن گاه كه موعد پرداخت بدهي فرارسد، در فروش رهن و برداشت حقّ خود وكيل او باشد، اين شرط صحيح است و اگر راهن در سررسيد از پرداخت بدهي خودداري كند، مرتهن مي تواند رهن را به فروش برساند. «2»

3. محقق حلّي: آن گاه كه موعد بدهي فرارسد و پرداخت آن متعذر باشد، اگر مرتهن از راهن وكالت داشته باشد، مي تواند رهن را بفروشد وگرنه قضيّه را نزد حاكم مطرح مي كند تا راهن را ملزم به فروش كند و اگر از فروش مال خودداري ورزد، حاكم مي تواند او را حبس كند و خود به فروش مال بپردازد. «3»

4. علّامه حلّي: آن گاه كه سررسيد بدهي فرارسد، در صورت مطالبۀ مرتهن، بر راهن واجب است كه بدهي خود را ادا كند. اگر بدهي خود را از مالي ديگر پرداخت، رهن، فك مي شود وگرنه از او خواسته مي شود كه همان مال مرهونه را به فروش برساند.

اگر خودداري كند در صورتي كه مرتهن وكيل او باشد مي تواند مال را به وكالت از

طرف او بفروشد، وگرنه موضوع را نزد قاضي مطرح مي كند و او مي تواند وي را حبس و تعزير كند تا آن را بفروشد و نيز مي تواند كه خود آن را به فروش برساند. «4»

5. همو: اگر راهن در زمان پرداخت از اداي بدهي خودداري كند، مرتهن در صورتي كه وكيل باشد مال مرهونه را مي فروشد وگرنه حاكم آن را به فروش خواهد رساند، و قاضي

______________________________

(1). مبسوط، ج 2، ص 224.

(2). نهايه، ص 433.

(3). شرائع الاسلام، ج 2، ص 82.

(4). تحرير الاحكام، ج 1، ص 208.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 435

مي تواند او را حبس كند تا خود او به فروش مال اقدام نمايد. «1»

6. محقق كركي (پس از كلام علّامه): زيرا اين حقّي است كه بر عهدۀ اوست و همين طور تعزيرش حقّ حاكم و قاضي است. «2»

7. سيّد عاملي (پس از سخن علّامه): به عبارت ديگر، اگر وكيل نباشد، از راهن مطالبه مي كند كه مال را بفروشد، يا اجازۀ فروش آن را بدهد. اگر راهن امتناع كرد، موضوع را نزد قاضي مطرح مي كند. مصنّف اين را به جهت وضوحش ذكر نكرده است.

پس حاكم او را به فروش ملزم مي كند، يا خود، آن را مي فروشد؛ چرا كه او «وليّ ممتنع» است (وليّ كسي است كه از اداي حق امتناع مي كند) و قاضي مي تواند علاوه بر آن او را حبس كند؛ زيرا اين حقّي است كه بر عهدۀ اوست. روايتي نيز كه از امير المؤمنين- عليه السلام- نقل شده، بر آن دلالت مي كند. قاضي مي تواند او را به تعزير محكوم كند.

ظاهرا در اينكه چنين حكمي براي قاضي جايز است هيچ گونه اختلافي ميان فقيهان نيست.

حتي

مي توان گفت: اين بر قاضي واجب است. كما اينكه در سرائر بر اين امر تصريح شده، و از تذكرة الفقهاء و ديگر كتب نيز همين نظر استنباط مي شود و مانند آن نيز قبلا ذكر شد. روايت موثق اسحاق بن عمّار … نيز حمل مي شود بر آن زمان كه حاكم اجازه دهد.

كلمات و عبارات فقيهان نيز در اين موضوع اختلاف دارد، ولي اين اختلاف به حدّي نيست كه تا مرز اختلاف در حكم پيش برود. «3»

8. فيض كاشاني: هرگاه سررسيد بدهي فرارسد، اگر مرتهن وكيل باشد، مي تواند مال مرهونه را- چه به ديگري و چه به خود- بفروشد. البته اين بر خلاف فتواي اسكافي است كه فروش به خود را به دليل قرار گرفتن در مظانّ اتهام جايز نمي داند، كلام اسكافي ضعيف است. در غير اين صورت از او مي خواهد مال را بفروشد، يا اجازۀ فروش آن را بدهد و اگر چنين نكرد قضيّه را نزد قاضي مطرح مي كند تا او را الزام به فروش كند و اگر خودداري كرد او را حبس مي كند و نيز مي تواند خود آن را بفروشد؛ چرا كه قاضي وليّ كسي است كه از اداي حق امتناع مي كند. «4»

9. شيخ محمد حسن نجفي: … مقتضاي آن تخيير بين اين دو امر است و ولايت

______________________________

(1). قواعد الاحكام، ج 1، ص 161.

(2). جامع المقاصد، ج 5، ص 87.

(3). مفتاح الكرامه، ج 5، ص 130.

(4). مفاتيح الشرائع، ج 3، ص 140.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 436

حاكم در اوّلين مراتب امتناع بر او ثابت مي شود. البته اين سخن خالي از اشكال نيست، به ويژه بعد از رعايت اقتصار در ولايت قاضي بر

قدر متيقن كه عبارت است از: موردي كه آخرين مراتب اجبار بر اداي حق پايان يافته باشد. «1»

10. آية اللّه اصفهاني: اگر بدهي حالّ باشد يا موعد آن فرارسد و مرتهن خواستار استيفاي حقّ خود باشد، اگر از طرف راهن، وكالت در فروش رهن و استيفاي حقّ خود را از آن داشته باشد، مي تواند بدون مراجعه به او به اين امر اقدام كند، ولي اگر چنين وكالتي نداشته باشد، نمي تواند آن را بفروشد، بلكه به راهن مراجعه مي كند و از او مي خواهد بدهي خود را پرداخت كند، حتي اگر با فروش رهن يا وكالت دادن در مورد فروش آن باشد. اگر راهن از اين امر امتناع كند، مسأله را نزد قاضي مطرح مي كند تا او را به پرداخت بدهي، يا فروش مال مورد رهن الزام كند. اگر قاضي نتواند او را اجبار كند، قاضي براي پرداخت بدهي او، خود اقدام به فروش آن مي كند يا به ديگري- اگر چه خود مرتهن باشد- وكالت مي دهد تا اين كار را انجام دهد. «2»

11. آية اللّه خوئي (به صراحت بيان داشته است كه نيازي به اجازه نيست): مانند اين كه در چنين حالي اجازۀ فروش را ندهد و از پرداخت بدهي هم خودداري كند؛ در اين صورت مرتهن مي تواند بدون اجازۀ او رهن را بفروشد و حقّ خود را استيفا كند. البته احتياط استحبابي آن است كه به حاكم شرع مراجعه كند. «3»

نظر نگارنده: اگر قائل به جواز بيع رهن و عدم نياز به مراجعه به حاكم بشويم، همان گونه كه آية اللّه خوئي بدان تصريح كرده و مرحوم آية اللّه والد (طبسي) نيز به آن گرايش نشان داده

است، اين مورد از موارد حبس خارج مي شود، به ويژه آن كه روايت خاصّي براي اين مورد نداريم؛ البته دربارۀ مطلق بدهي روايت آمده است كه در آينده به بررسي آن خواهيم پرداخت؛ مگر آن كه گفته شود: اقتضاي احتياط در اموال اين است كه رأسا به بيع اقدام نشود، بلكه موضوع نزد قاضي مطرح شود و او در مورد فروش اقدام و يا او را حبس كند؛ زيرا اين از مواردي است كه احقاق حق متوقف بر آن است. ولي ممكن است گفته شود: اين از موارد توقف احقاق حق بر حبس نيست؛ زيرا مرتهن مي تواند به عنوان

______________________________

(1). جواهر الكلام، ج 25، ص 217.

(2). وسيلة النجاة، ج 2، ص 128؛ و مانند آن در: تحرير الوسيله، ج 2، ص 8، مسألۀ 23؛ وسيلة النجاة (با تعليقات آية اللّه گلپايگاني)، ج 2، ص 186؛ وسيلة النجاة (با تعليقات مرحوم آية اللّه طبسي، والد مؤلف)، ص 128.

(3). منهاج الصالحين، ج 2، ص 211.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 437

تقاص، حق خود را استيفا نمايد. پس دقت فرماييد.

آراي ديگر مذاهب

12. ابن رشد: حقّ مرتهن در رهن آن است كه آن را تا زماني كه راهن بدهي خود را بپردازد نگاه دارد. پس اگر در سررسيد از پرداخت آن خودداري كند، وي مي تواند قضيّه را نزد سلطان مطرح كند. پس وي رهن را مي فروشد و حقّ وي را از آن ادا مي كند و اين در صورتي است كه راهن خود راضي به فروش رهن نباشد و يا غايب باشد. «1»

13. ابن جلّاب: براي قاضي جايز نيست كه در صورت مفلس بودن راهن، پس از فرا رسيدن موعد، رهن

را براي پرداخت بدهي او بفروشد. ابو حنيفه مي گويد: ولي راهن را حبس مي كند تا مال مورد رهن را بفروشد. به عقيدۀ ابو يوسف و محمد مي تواند آن را بفروشد. «2»

14. ابن قدامه: فصل: آن گاه كه موعد پرداخت بدهي فرا رسد، راهن به اداي آن الزام مي شود؛ چرا كه بدهي حالّ شده و همچون كسي كه رهني در مقابل آن ندارد، بر او لازم است بدهي خود را پرداخت نمايد. اگر بدهي خود را پرداخت نكند، در صورتي كه به مرتهن يا فرد عادل ديگر در فروش رهن اجازه داده باشد، آن را مي فروشد، بدهي را از ثمن آن مي پردازد، اگر از ثمن چيزي زيادي بماند، از آن مالك است و اگر از بدهي چيزي باقي باشد به عهدۀ راهن خواهد بود و اگر بدانان اجازۀ فروش نداده، يا اجازه داده سپس آن ها را عزل نموده باشد، از او خواسته مي شود كه دين خود را با فروش رهن ادا نمايد. اگر خودداري كرد، قاضي آنچه را مصلحت بداند، انجام مي دهد، اعم از حبس يا تعزير او، براي فروش رهن يا فروش آن توسط خود قاضي يا فرد اميني از طرف قاضي و اين فتواي شافعي است. «3»

15. ابن تيميه: اگر مديون غير از رهن، مال ديگري براي پرداخت بدهي خود نداشته باشد، بر طلبكار واجب است كه به او مهلت دهد تا آن را بفروشد و اگر فروش آن جز با خارج كردن او از حبس ميسّر نباشد يا اگر آن را، در وقتي در حبس است، بفروشد موجب شود بدهكار ضرر كند، واجب است كه او را از حبس خارج كنند و از او

ضامني بگيرند يا

______________________________

(1). بداية المجتهد، ج 2، ص 275.

(2). تحفة الفقهاء، ج 3، ص 43.

(3). مغني، ج 4، ص 447.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 438

طلبكار و يا وكيل او پيوسته با او همراه و ملازم باشند. «1»

7. حبس كفيل

اشاره

يكي ديگر از موارد عبارت است از: حبس كفيل تا آن زمان كه فرد مورد كفالت (مكفول) را بياورد. در اين مورد رواياتي وارد شده است و بعضي از آن ها روايات صحيحه است.

فقيهان ما نيز بدين امر فتوا داده اند، مانند صدوق در مقنع، شيخ طوسي در كتاب هايش، سلّار، محقق حلّي، يحيي بن سعيد، شهيد اوّل و دوم و علّامه در تذكرة الفقهاء، تحرير الاحكام و قواعد الاحكام. بلكه هر يك از كساني كه به بررسي اين مسأله پرداخته اند به همين گونه نظر داده اند و بسياري از علماي عامّه نيز چنين رأيي دارند.

ولي بحث در اين است كه اگر محبوس باشد، آيا بازهم تسليم او لازم است. فقيهان ما تفصيل قائل شده اند بين اينكه مكفول در زندان حاكم شرعي محبوس باشد، كه در اين صورت تسليم او واجب است و بين موردي كه در حبس فردي ظالم باشد كه در اين صورت تسليم او واجب نيست.

روايات

1. محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضّال، عن عمّار، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال:

أتي أمير المؤمنين- صلوات اللّه عليه- برجل تكفّل نفس رجل فحبسه، فقال: اطلب صاحبك؛ «2»

از امام صادق- عليه السلام- روايت شده كه فرمود: مردي را كه فرد ديگري را كفالت كرده بود نزد امير المؤمنين- عليه السلام- آوردند. آن حضرت او را حبس كرد و فرمود:

رفيقت را طلب كن.

مجلسي- رحمه اللّه- مي گويد: اين روايت موثق و مانند صحيح است «3». او در كتاب ديگر مي گويد: اين روايت موثق است. «4»

______________________________

(1). فتاوي الكبري، ج 4، ص 478.

(2). كافي، ج 5، ص 105، ح 6؛ نك: تهذيب الاحكام، ج 6، ص 209، ح

4؛ وسائل الشيعة، ج 13، ص 256، ح 1.

(3). ملاذ الاخيار، ج 9، ص 555.

(4). مرآة العقول، ج 19، ص 60.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 439

شيخ صدوق نيز اين روايت را در من لا يحضره الفقيه با اسناد خودش به سعد بن طريف، از اصبغ بن نباته نقل كرده است. «1»

2. عنه، عن الحسن بن موسي الخشّاب، عن غياث بن كلوب بن فيهس البجلي، عن إسحاق بن عمّار، عن جعفر عن أبيه عليهما السّلام: إنّ عليا عليه السّلام أتي برجل كفل برجل بعينه، فأخذ بالمكفول، فقال: احبسوه حتي يأتي بصاحبه؛

مردي را كه براي بدهي، شخصي ديگر را كفالت كرده بود و بعد در مقابل مكفول، دستگير شده بود نزد امير المؤمنين- عليه السلام- آوردند. آن حضرت فرمود: او را حبس كنيد تا رفيقش را بياورد … «2»

علّامه مجلسي- رحمه اللّه- دربارۀ اين روايت مي گويد: حسن يا موثق است و در مورد عبارت «بعينه» علّامه پدرم- قدس اللّه روحه- مي گويد: مقصود آن است كه تن و بدن او را كفالت كرده بود. و البته مي توان آن را «بعينة» - به كسر عين- خواند و مقصود از آن اين است كه به جهت معاملۀ سلف يا نسيه كفالت كرده بود- انتهي. باء در عبارت «بالمكفول» باء سببيه است و مقصود آن است كه كفيل به سبب مكفول دستگير شده بود. در مورد عبارت «حتي يأتي بصاحبه» پدرم- نور اللّه ضريحه- مي گويد: اين منافاتي با حبس او ندارد؛ چرا كه حبس، يعني او را آزاد و رها نكنند تا هرجا مي خواهد برود بدان گونه كه يك نفر از سوي حاكم ملازم و همراه او قرار

داده شود، يا كسي را بفرستد تا او را بگيرد، يا مالي را كه بر عهدۀ اوست ادا كند. «3»

3. و عنه [جعفر بن محمد عليهما السّلام] إنّه قال: إذا تحمّل الرجل بوجه الرجل إلي أجل فجاء الأجل من قبل أن يأتي به و طلب الحمالة، حبس، إلّا أن يؤدّي عنه ما وجب عليه، إن كان الذي يطلب به معلوما، و له أن يرجع به عليه، و إن كان الذي قد طلب به مجهولا، ما لا بدّ فيه من إحضار الوجه كان عليه إحضاره، إلّا أن يموت، و إن مات فلا شي ء عليه؛ «4»

از امام جعفر صادق- عليه السلام- روايت شده كه فرمود: اگر كسي كفالت ديگري را تا

______________________________

(1). ج 3، ص 54، ح 1؛ وسائل الشيعة (به نقل از: من لا يحضره الفقيه)، ج 13، ص 156، ح 2؛ وافي، ج 18، ابواب «ديون و ضمانات»، ص 834، ح 5.

(2). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 209، ح 3؛ وسائل الشيعة (به نقل از: تهذيب الاحكام)، ج 13، ص 156، ح 3؛ وافي، ج 18، ص 835، ح 7.

(3). ملاذ الاخيار، ج 9، ص 555.

(4). دعائم الاسلام، ج 2، ص 64، ح 179؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 13، ص 438، ح 3.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 440

زماني معيّن به عهده گرفت و آن زمان معيّن فرارسيد و طلبكار مطالبه نمود، در اين صورت كفيل حبس مي شود، مگر آن كه در صورت معلوم بودن مكفول، از طرف او بدهي اش را بپردازد و البته مي تواند براي دريافت آن به وي مراجعه كند و اگر مكفول مجهول باشد، آن گونه كه راهي

جز حاضر كردن وجه مورد نظر نباشد، در اين صورت بايد آن را پرداخت كند، مگر اينكه بميرد. در اين صورت چيزي بر عهدۀ او نيست.

4. روي إذا كفل الرجل بالرجل حبس إلي أن يأتي صاحبه؛ «1»

روايت شده كه اگر كسي از ديگري كفالت كند، حبس مي شود تا رفيقش را حاضر نمايد.

5. حدّثني زيد بن علي، عن أبيه، عن جده، عن علي- رضي اللّه عنهم-: إنّ رجلا كفل لرجل بنفس رجل فحبسه حتي جاء به؛ «2»

شخصي كفالت شخص ديگري را به عهده گرفت، حضرت علي- عليه السلام- او را حبس كرد تا وي را حاضر نمود.

آثار

6. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا علي بن مسهر، عن الشيباني، قال: أخبرني حبيب الذي كان يقوم علي رأس شريح إنّه حبس ابنه عبد اللّه في كفالة لرجل كفل له بنفسه؛ «3»

حبيب، پيشكار شريح، براي من گفت: شريح فرزندش عبد اللّه را به جهت كفالتي كه در مورد شخصي كرده بود حبس كرد.

بيهقي نيز همين را روايت كرده و گفته است: از سليمان شيباني روايت شده كه گفت:

از حبيب شنيدم، همان حبيب بن سليم كه طرفين دعوا را به نزد شريح راهنمايي مي كرد، مردي از يكي از فرزندان شريح به خود او شكايت كرد كه او از مرد بدهكار كفالت كرده است، شريح او را حبس كرد. آن گاه كه شب فرا رسيد گفت: براي عبد اللّه زيرانداز و غذايي ببر. اسم فرزند شريح، عبد اللّه بود. «4»

______________________________

(1). فقه الرضا، ج 34، باب 38؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: فقه الرضا)، ج 13، ص 438، ح 1؛ بحار الانوار، ج 100، ص 177، ح 2.

(2). مسند زيد، ص 257.

(3). مصنّف

ابن ابي شيبه، ج 6، ص 522، ح 1904.

(4). سنن بيهقي، ج 6، ص 77؛ نك: مبسوط، ج 20، ص 88.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 441

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ صدوق: … و اگر كسي حقّي بر ديگري داشت و تو ضمانت بدن او را كردي، بر توست كه او را تسليم كني و بر امام است كه تو را حبس كند تا وي را تحويل دهي. «1»

2. شيخ طوسي: و هر كس براي ديگري تا زماني معيّن بدن شخص ديگري را ضمانت كند، به شرط اينكه ضمان در نفس را بپذيريم، و بعد در زمان تعيين شده وي را نياورد، مضمون له حق دارد او را حبس كند تا مضمون را حاضر نمايد و يا از عهدۀ پرداخت حقّي كه بر عهدۀ وي بود برآيد. «2»

3. همو: اگر كسي بدن ديگري را در برابر كسي كه از وي طلبي دارد يا مدّعي مالي نزد وي است كفالت كند، بعضي مي گويند: اين ضمانت صحيح است و برخي ديگر مي گويند: صحيح نيست، و البته قول اوّل قوي تر به نظر مي رسد … اگر اين امر ثابت شد، مكفول له مي تواند از او تسليم وي را بخواهد. اگر او را تحويل داد، بري شده است و اگر از تسليم او امتناع كرد، حبس مي شود تا او را تسليم كند. «3»

4. همو: اگر كسي كفالت بدن ديگري را به عهده بگيرد و مكفول به غايب شود، آن چنان كه كفيل از محل اختفاي او آگاه باشد، در اين صورت كفيل به حاضر كردن او الزام مي شود و به او به مقدار رفتن و آوردن او مهلت داده مي شود.

اگر پس از انقضاي اين مدت وي را حاضر نكند، حبس دائمي مي شود تا او را حاضر كند يا بميرد و تمامي كساني كه كفالت به بدن را مجاز دانسته اند چنين فتوا داده اند. ابن شبرمه مي گويد: فوري حبس مي شود و به او مهلتي داده نمي شود؛ چرا كه اين حكم در مورد او محقق شده است … «4»

5. سلّار بن عبد العزيز: كفالت بر دو نوع است: يكي كفالتي است كه عقدي آن را اقتضا كرده است، و ديگري كفالتي است قهري. امّا آن كه عقدي است بدان گونه است كه

______________________________

(1). مقنع (چاپ جديد)، ص 127؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: مقنع)، ج 13، ص 438، ح 2.

(2). نهايه، ص 315 و مثل آن در: سرائر، ج 2، ص 75.

(3). مبسوط، ج 2، ص 337.

(4). خلاف، ج 3، ص 323، مسألۀ 17؛ نك: لباب، ج 2، ص 101؛ فتاوي الهنديه، ج 3، ص 258؛ مجموع، ج 14، ص 52؛ سراج الوهاج، ص 242؛ مغني المحتاج، ح 2، ص 205؛ فتح العزيز، ج 10، ص 377؛ اقناع، ج 2، ص 158؛ بحر الزخّار، ص 74.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 442

شخص با بدن خود از ديگري تا زمان معيّني كفالت مي كند و آن گاه كه آن زمان فرامي رسد، اگر كفيل، خود، مكفول عنه را حاضر نكرد، او را حبس مي كند تا او را حاضر كند و يا آن چه را بر عهدۀ اوست بپردازد. «1»

6. محقق حلّي: مكفول له مي تواند مكفول عنه را از كفيل به صورت فوري مطالبه كند، چه كفالت او مطلق باشد و چه فوري و بدون مهلت. امّا اگر كفالت از ابتدا

مهلت دار باشد، پس از انقضاي مهلت مي تواند مطالبه كند. پس اگر او را به نحو كامل تحويل داد، ذمّه اش بري مي شود و اگر خودداري نمود مي تواند او را حبس كند تا وي را حاضر نمايد يا آن چه بر عهدۀ اوست ادا كند. «2»

7. يحيي بن سعيد: و اگر [ضامن] بگويد: من حاضر كردن او را بر عهده مي گيرم و اگر او را حاضر نكردم، اين بدهي معيّن او بر عهدۀ من است، بر او چيزي جز حاضر كردن او واجب نيست و اگر حاضرش نكند حبس مي شود تا او را حاضر كند. «3»

8. علّامه حلّي: اگر كفالت حالّ، يا مدت دار باشد و مدّت آن سررسيده باشد، پس اگر مكفول به حاضر باشد، بر كفيل واجب است كه او را آن گاه كه مكفول له مي خواهد، حاضر كند. اگر او را حاضر كرد چه بهتر وگرنه حبس مي شود و اگر غايب باشد، چنان چه جاي او معلوم و برگرداندن او از آنجا ممكن باشد، به كفيل به اندازۀ رفتن و آوردن او مهلت داده مي شود. اگر اين مهلت سپري شد و بدون عذر او را نياورد، حبس مي شود. او را بدون اين مهلت نمي توان حبس كرد و همۀ اهل علم چنين فتوا داده اند، ولي ابن شبرمه مي گويد: بلا فاصله حبس مي شود. امّا دليل فتواي علما اين است كه اگر چه حق، محقق شده است، ولي در آن امكان تحويل معتبر است و تنها در صورت امكان، حاضر كردن غايب بر او واجب است. امّا اگر غايب منقطع باشد؛ يعني جايش شناخته نشود و خبري از او نباشد، كفيل به احضار او مجبور نمي شود؛ چرا كه امكان

ندارد و چيز ديگري هم بر عهدۀ او نيست؛ چون كفيل مال نشده است و شافعي چنين فتوايي دارد. امّا احمد مي گويد: بر او واجب است كه مال را بپردازد و اين در حالي است كه مي گويد: اگر مكفول بميرد كفيل بري مي شود و چيزي بر عهدۀ او نيست. «4»

______________________________

(1). مراسم، ص 200.

(2). شرائع الاسلام، ج 2، ص 115 و مانند آن در: مختصر النافع، ص 143.

(3). جامع للشرائع، ص 303.

(4). تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 102.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 443

9. همو: اگر كفيل از احضار مكفول خودداري كند، هميشه در حبس مي ماند تا يا او را حاضر كند و يا از عهدۀ پرداخت آن چه بر ذمّۀ اوست برآيد، مگر آن كه او را حاضر نمايد و يا مكفول به از دنيا برود. «1»

10. همو: كفالت هم به صورت حالّ و هم به صورت مدت دار براي هر كس كه حاضر شدن او در جلسۀ رسيدگي ضروري است، صحيح است. اعم از زني كه بدهكار، مدّعي همسري با اوست، يا كفيلي كه ادّعاي كفالت او مي شود يا كودك و يا مجنون؛ چرا كه گاه واجب مي شود … اگر كفيل از احضار او خودداري كند حبس مي شود تا او را حاضر كند، يا آن چه را بر عهدۀ اوست ادا نمايد. «2»

11. شهيد اوّل و شهيد ثاني: اگر كفيل از تسليم او خودداري كند، حاكم او را بدان الزام مي نمايد و اگر باز خودداري كند صاحب حق مي تواند حبس او را از حاكم درخواست كند، تا آن زمان كه او را حاضر نمايد و يا آن چه را بر عهدۀ اوست بپردازد.

«3»

12. شيخ بهائي: اگر كفيل از احضار كردن مكفول خودداري ورزد، حاكم او را حبس مي كند تا وي را حاضر كند و يا آنچه را كه بر عهدۀ اوست ادا نمايد. «4»

13. محدّث بحراني: مكفول له مي تواند از كفيل احضار فوري مكفول را مطالبه كند و اين در صورتي است كه كفالت مطلق يا فوري باشد. امّا اگر مدت دار باشد، پس از رسيدن موعد چنين حقي را خواهد داشت. پس اگر او را حاضر كند و تحويل دهد، ذمّۀ او بري مي شود وگرنه حبس او واجب است تا او را حاضر كند يا آنچه بر عهدۀ اوست ادا نمايد. بعضي از اصحاب چنين ذكر كرده اند … امّا اگر تحويل وي غير ممكن شد از روايات پيشين آشكار شد كه حاكم مي تواند او را حبس كند تا او را حاضر نمايد. اصحاب در اينجا ذكر كرده اند كه، حاكم مي تواند او را حبس كند تا وي را حاضر نمايد و نيز مي تواند او را بر اين امر مجازات كند، همان گونه كه در مورد هر كس كه از اداي حقّي خودداري كند، چنين اختياري را دارد. ولي در اين حكم مي توان اشكال كرد كه نهايت آن چه اخبار و روايات گذشته بر آن دلالت دارند اين است كه بايد او را حبس كرد تا وي را حاضر نمايد و اين در مجازاتش كافي است، پس ديگر مجازات ديگري علاوه بر حبس معنايي ندارد؛ چرا كه

______________________________

(1). تحرير الاحكام، ج 1، ص 224.

(2). قواعد الاحكام، ج 1، ص 182.

(3). روضة البهيّه، ج 4، ص 152.

(4). جامع عباسي، ص 225.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 444

شرعا در مورد

آن اجازه اي داده نشده است. «1»

14. سيّد علي طباطبائي: پس آن گاه اگر از تحويل او خودداري كرد، حاكم او را بدان الزام خواهد كرد و اگر خودداري ورزيد، مكفول له مي تواند از حاكم حبس او را مطالبه كند تا آن گاه كه بدهكار را تحويل دهد يا آن چه را بر عهدۀ اوست ادا نمايد و اين در حالي است كه اداي آن از سوي او ممكن باشد، مانند بدهي. پس اگر ممكن نباشد، مانند قصاص و زوجيت، و ادّعاي مجازات مستوجب حد يا تعزير باشد، كه در اين صورت اگر حاضر كردن مكفول ممكن باشد، كفيل بدان الزام مي شود و حاكم مي تواند وي را كيفر دهد، مانند هر كس ديگر كه با وجود توانايي از اداي حقّي كه بر عهدۀ اوست، خودداري كند. اگر احضار او ممكن نباشد، ولي بدل داشته باشد، مانند ديه در قتل- حتي اگر عمدي باشد- و مهر المثل زوجه، در اين صورت بايد آن را تحويل دهد و ظاهرا در اين امر اختلافي وجود ندارد و حتي اگر مكفول له راضي باشد مي توان گفت: خلافي وجود ندارد كه مي توان پرداخت دين را كافي از احضار نيز دانست … «2»

15. سيّد عاملي (پس از نقل كلام قواعد الاحكام): … همان گونه كه در نهايه، سرائر، شرائع الاسلام، مختصر النافع، تحرير الاحكام، ارشاد، لمعة الدمشقيه و روضة البهيّه آمده است. و ظاهر اين كتاب ها آن است كه اگر آن چه بر عهدۀ اوست پرداخت كند بر مكفول له واجب است آن را قبول كند و كفيل بدين وسيله مبرّا مي شود و در تذكرة الفقهاء و جامع المقاصد آمده است: اگر به پرداخت

مال راضي نشود و احضار او را مطالبه كند، حاكم او را به تحويل مكفول الزام مي نمايد … «3»

همو در توضيح كلام علّامه حلّي در قواعد الاحكام مي گويد: … به عبارت ديگر با كفالت، سعي در حاضر كردن او واجب مي شود، پس اگر او را تحويل نداد حبس مي شود و نه چيزي ديگر. امّا آنجا كه مي گويد: «يا صبي يا مجنون»: مقصود آن است كه براي اداي شهادت به صورتشان در اتلاف آن ها را حاضر كند، و اگر تحويلشان ندهد، ظاهرا حبس مي شود و نه چيزي ديگر؛ چرا كه در اين صورت حق ثابت نمي شود. «4»

______________________________

(1). حدائق الناضرة، ج 21، ص 65.

(2). رياض المسائل، ج 9، ص 292.

(3). مفتاح الكرامه، ج 5، ص 434.

(4). همان، ص 429.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 445

16. شيخ محمد حسن نجفي نيز كلامي در ذيل قول محقق حلّي دارد كه علاقه مندان را بدان ارجاع مي دهيم. «1»

17. آية اللّه اصفهاني: اگر كفالت به نحوي كه در برگيرندۀ همۀ شرايط باشد محقق گردد، البته در صورتي كه مطلق يا فوري باشد، براي مكفول له جايز است كه مكفول به را فوري از كفيل مطالبه كند و در صورتي كه كفالت مدت دار باشد پس از فرارسيدن موعد چنين حقّي را خواهد داشت. در اين صورت، اگر او را حاضر كرد و كاملا در اختيار گذاشت، آن چنان كه مكفول له بر او دسترسي كامل داشته باشد، ذمّه اش از آنچه بر عهده داشته بري مي شود و اگر از اين كار خودداري ورزيد مي تواند نزد حاكم خواستار حبس او شود تا وي را حاضر نمايد يا آن چه بر عهدۀ اوست بپردازد.

امّا اگر غايب باشد، در صورتي كه مكانش معلوم باشد و كفيل بتواند او را بياورد و تحويل دهد، به مقدار لازم براي رفتن و برگرداندن او به كفيل مهلت داده مي شود. پس اگر از آن مقدار بگذرد و بدون عذر موجّه او را نياورد- همان گونه كه قبلا گفته شد- حبس مي شود … «2»

18. مرحوم آية اللّه طبسي: … آن گاه اگر كفيل از تحويل او خودداري كرد، حاكم او را بدان الزام مي كند. پس اگر ابا و امتناع ورزد مكفول له مي تواند حبس او را از حاكم مطالبه كند تا آن زمان كه بدهكار را حاضر كند و يا در مواردي كه براي او ممكن باشد، مثل پرداخت دين، از طرف او آن چه را بر عهدۀ دارد پرداخت نمايد. «3»

نظر نگارنده: آن چه گفته مي شود كه تخيير بين احضار و ادا، در روايات گذشته به جز روايت دعائم الاسلام، نيامده است؛ زيرا گاه مكفول له غرض و مقصودي دارد كه به اداي مال تعلّق نمي گيرد، يا آن را از غير مكفول نمي خواهد؛ اين تنها در مواردي است كه كفالت در غير مال باشد وگرنه در صورتي كه كفالت به مال تعلّق گرفته باشد، شكي در اين نيست كه عقد كفالت با اداي دين از طرف كفيل منحل مي شود؛ همان گونه كه با تسليم مكفول، يا با ابراي مكفول له، يا با مرگ مكفول، يا با رفع يد مكفول له از كفالت منحل مي گردد. در اين شرايط ديگر جايي براي اين اشكال باقي نمي ماند. علاوه بر آن، احتمال دارد كه روايت به غالب موارد نظر داشته باشد كه كفيل به پرداخت مال اقدام نمي كند، همان

گونه كه در

______________________________

(1). جواهر الكلام، ج 26، ص 189.

(2). وسيلة النجاة، ج 2، ص 146 و مثل آن در: تحرير الوسيله، ج 2، ص 31؛ وسيلة النجاة (با تعليقات آية اللّه گلپايگاني)، ج 2، ص 215.

(3). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 5، ص 184.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 446

مفتاح الكرامه نيز اين احتمال را داده است. «1»

آراي ديگر مذاهب

19. سرخسي: اگر كفيل را به سبب بدهي حبس كرد، كفيل نيز مي تواند مكفول عنه را حبس كند تا وي را آزاد نمايد و اين در صورتي است كه به امر او باشد. «2»

20. موصلي حنفي: … واجب آن است كه او را حاضر كند و در مكاني تحويل دهد كه بتواند او را محاكمه كند … پس اگر او را حاضر كرد چه بهتر وگرنه حاكم او را حبس مي كند. پس اگر مدت به پايان رسيد و او را حاضر نكرد وي را حبس مي نمايد و اگر او را حبس كرد و نزد قاضي ثابت شد كه از حاضر كردن او عاجز و ناتوان است، او را رها مي كند. «3»

21. سمرقندي: … از كفيل به نفس خواسته مي شود كه مكفول عنه را حاضر كند و اين در آن حال است كه حاضر كردن او ممكن و براي او مقدور باشد. ولي اگر به صورتي بود كه او قادر به حاضر كردنش نبود، چنان چه اميد پيدا شدن مكفول عنه برود؛ مثلا فعلا به سفري رفته باشد، در اين صورت مطالبه از كفيل در مورد حاضر كردن مكفول عنه تا مدتي كه اين امر براي او ممكن باشد به تأخير مي افتد و در آن موعد اگر

او را تحويل نداد و معلوم شد كه كوتاهي مي كند، كفيل را حبس مي كند. پس آن گاه، اگر براي قاضي با دلايل و قراين يا شهادت شهود آشكار شد كه او قادر به تحويل دادن مكفول عنه نيست، او را از حبس خارج مي كند و منتظر مي ماند تا زمان قدرت و امكان فرارسد؛ همان گونه كه در اعسار در مورد دين حكم همين است. آن گاه كه قاضي او را از زندان خارج مي كند، طلبكاران مي توانند ملازم و همراه او باشند (او را تحت نظر داشته باشند) و قاضي نمي تواند آنان را منع كند و البته طلبكاران نيز نمي توانند او را از كار و اشتغال بازدارند، همان گونه كه در افلاس حكم همين است. «4»

22. ابن رشد: فقيهان در اينكه حكم كفيل به نفس در صورت غايب شدن مكفول عنه چيست سه قول متفاوت دارند: … قول دوم اينكه كفيل حبس مي شود تا آن زمان كه او را

______________________________

(1). مفتاح الكرامه، ج 5، ص 434.

(2). مبسوط، ج 20، ص 89 و نك: ج 19، ص 164.

(3). اختيار، ج 2، ص 167.

(4). تحفة الفقهاء، ج 2، ص 243.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 447

تحويل دهد يا مرگ او معلوم گردد … دليل اين قول آن است كه، بر عهدۀ او تنها همين است كه او را حاضر كند يا به جهت او حبس شود. پس همان گونه كه اگر ضامن مال شود تنها بر عهدۀ اوست كه آن مال را تحويل دهد و يا به خاطر آن حبس مي گردد، در ضمان نفس نيز به همان نحو است. قول سوم اينكه، تنها بر عهدۀ اوست كه اگر حاضر

كردن مكفول عنه براي او ممكن باشد، وي را حاضر كند و چنان چه او را تحويل ندهد حبس مي شود. «1»

23. كندي: هر كس از ديگري با تمامي افعالش كفالت كند اگر او را حاضر نكند، هرچه كه او باعث آن شود بر عهدۀ كفيل خواهد بود. پس اگر كاري انجام دهد و بگريزد و دسترسي به او نباشد، در اين صورت آن چه او باعث آن شده نيز بر عهدۀ كفيل است؛ همان گونه كه ضامن نفس او نيز هست. پس اگر او را كفالت كند و بگويد: هرگاه او را خواستيد حاضر مي كنم، در زماني كه او را مطالبه كردند بايد حاضر كند و اگر نتوانست بايد او را حبس كنند تا وي را حاضر نمايد. «2»

24. احمد بن يحيي: دربارۀ كفيل: وي را حبس مي كنند تا مكفول عنه را تحويل دهد و يا غرامت را بپردازد و كفيل نفس بدان چه غرامت داده رجوع نمي كند، ولي مي تواند مطالبۀ تسليم نمايد وگرنه اگر ممكن نباشد حبس مي شود و گفته شده: مي تواند در صورت سالم بودن اصل، آن را پس بگيرد. «3»

25. نووي: اگر مكفول به غايب شود، مسأله مورد بررسي قرار مي گيرد پس اگر در جاي مشخصي باشد، بر عهدۀ كفيل است كه او را حاضر كند. در اين صورت اگر مدتي كه براي رفتن و آوردن او كافي است بگذرد و او را نياورد، حاكم او را حبس مي كند. اين نظر ماست، ولي ابن شبرمه مي گويد: بلا فاصله حبس مي شود؛ چرا كه حقّ او در مورد كفيل در همان زمان محقق شده است. «4»

فرع: حكم مكفول محبوس
آراي فقيهان شيعه

1. محقق حلّي: اگر در حبس حاكم باشد

تسلّم او واجب است؛ چرا كه او توانايي

______________________________

(1). بداية المجتهد، ج 2، ص 295.

(2). مصنّف، ج 2، ص 93 و نك: ص 176.

(3). عيون الازهار، ص 455؛ نك: محلّي، ج 8، ص 120.

(4). مجموع، ج 14، ص 53.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 448

استيفاي حقّش را دارد، ولي اگر در حبس ظالمي باشد بدين گونه نيست. «1»

2. علّامه حلّي: اگر مكفول محبوس باشد، اگر در حبس حاكم باشد، تسليم او واجب است؛ چرا كه به امر حاكم يا شخص حبس كننده ممكن است. در اين صورت دوباره به زندان بازگردانده مي شود و به دو حق، با هم حبس مي شود، ولي اگر در حبس ظالم باشد قبول آن واجب نيست. «2»

3. محدّث بحراني: … اگر در حبس حاكم شرعي باشد، اين از تسليم وي جلوگيري نمي كند؛ چرا كه تمكن از استيفاي حق وجود دارد، بر خلاف آنجا كه در حبس ظالم و جائري باشد … پس اگر در حبس حاكم شرعي باشد، كفيل، او را از حاكم درخواست مي كند، حاكم امر به احضار او مي كند و بين آنان قضاوت مي كند، اگر محاكمه بين آن دو فيصله يافت او را به سبب موضوع اوّل به زندان برمي گرداند و اگر محاكمه دوم نيز به حكم حبس انجاميد او را به جهت هر دو موضوع حبس مي كند و آزادي او متوقف بر برائت او از هر دو موضوع خواهد بود. «3»

4. شيخ محمد حسن نجفي: اگر مكفول در حبس حاكم عادل محبوس بود، تسلّم او واجب است؛ چرا كه او در اين حال مي تواند حقّش را از او استيفا كند؛ زيرا واضح است كه بلا فاصله پس از

مطرح شدن قضيّه در نزد حاكم او را از حبس خارج يا در همان حال از وي مطالبۀ حق مي كند و به قضيّه رسيدگي و حكم مي نمايد و موضوع را فيصله مي دهد، حتي اگر بدان صورت باشد كه او را براي دو موضوع حبس كند. «4»

8. حبس مدّعي عليه كه از سخن گفتن خودداري نمايد

اشاره

بسياري از فقيهان ما- رضوان اللّه عليهم- فتوا داده اند هرگاه مدّعي عليه در برابر سؤال قاضي سكوت كرده و از پاسخ خودداري ورزد، محبوس مي شود تا يا اقرار و يا انكار و يا طرف دعوا از حقّ خود بر او گذشت نمايد.

اين فتوا، نظر مفيد، ابن جنيد، شيخ طوسي در خلاف و نهايه، سلّار، ابن حمزه، محقق در مختصر النافع و شرائع الاسلام، يحيي بن سعيد، علّامه در مختلف الشيعة و

______________________________

(1). شرائع الاسلام، ج 2، ص 116.

(2). تحرير الاحكام، ج 1، ص 225.

(3). حدائق الناضرة، ج 21، ص 76.

(4). جواهر الكلام، ج 26، ص 201.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 449

قواعد الاحكام شهيد اوّل و دوم، شيخ بهائي، سيّد در رياض المسائل، سيّد عاملي در مفتاح الكرامه، نراقي در مستند الشيعة، شيخ كني در قضاء، ابو حنيفه، ابن قدامه و ابن يحيي در عيون الازهار است.

از سوي برخي ديگر از فقيهان اين فتوا صادر شده كه قاضي در صورت سكوت مدّعي عليه، عمل او را نكول قرار داده، موجب ردّ قسم به مدّعي مي شمارد. اين فتوا از جانب شيخ طوسي در مبسوط، ابن برّاج، ابن ادريس در سرائر، فاضل هندي در كشف اللثام و امام خميني در تحرير الوسيله مطرح شده است.

و گروهي ديگر از فقيهان در اين مورد حكم به تخيير قاضي بين حبس و رد

نموده اند؛ همان گونه كه آية اللّه خوانساري در جامع المدارك چنين نظر داده است و همين فتواي شهيد اوّل و دوم در لمعة الدمشقيه و روضة البهيّه است.

آراي فقيهان شيعه (قائلان به حبس)

1. شيخ مفيد: اگر يكي از طرفين دعوا، ادّعايي عليه ديگري مطرح كرد و او سكوت نمود و آن گاه قاضي از او پرسيد و او پاسخي نداد، احوال او مورد بررسي قرار مي گيرد، اگر ناشنوا يا لال بود در سكوتش معذور است و قاضي به شكل مناسب دعوا را به او تفهيم مي كند … و اگر سالم بود و تنها تجاهل مي كرد و عمدا سكوت مي نمود، قاضي دستور حبس او را صادر مي كند تا اقرار كند و يا منكر شود، مگر اينكه طرف مقابل از حقّ خود بر او گذشت كند. «1»

2. ابن جنيد (بنابر آنچه در مختلف الشيعة نقل شده است): اگر مدّعي عليه در پاسخ سؤالي كه از او مي شود سكوت كند و قاضي هم از قبل گويا بودن او را نشناسد، كمي به او مهلت مي دهد و بعد دوباره راجع به ادّعايي كه عليه او مطرح شده مي پرسد. اگر بازهم خودداري ورزيد و مدّعي گفت كه به واسطۀ سكوت قصد تمرّد دارد، قاضي وي را سوگند مي دهد و كسي را وادار مي نمايد كه در گوش او با صداي بلند ندا بدهد و آن چه را عليه او مطرح شده برايش بازگويد و سپس ادلّه اي را كه بر مبناي آن عليه او حكم خواهد شد براي او بيان كند و نتيجۀ انكار او و يا جرح بينۀ طرف مقابل را توضيح دهد. پس اگر به دفاع از خود برخاست به او مهلت كمي مي دهد، سپس

با او به همان گونه رفتار مي كند؛ پس اگر به دفاع

______________________________

(1). مقنعه، ص 725.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 450

از خود برخاست، حاكم از مدّعي دربارۀ بينه اش سؤال مي كند. پس اگر بينه اي داشت و قاضي به شهادت آنان گوش فراداد و او را سوگند مي دهد كه شاهدانش به حق شهادت داده اند پس اگر او سوگند ياد كرد، به نفع او حكم مي كند و در مورد محكوم عليه نيز، چنان چه خود او يا كسي كه مي تواند دليلي اقامه كند حجّتي داشته باشند، مطابق آن حكم خواهد نمود. «1»

3. شيخ طوسي: اگر كسي عليه ديگري ادّعايي را مطرح كرد و مدّعي عليه سكوت كرد يا گفت: نه اقرار مي كنم و نه انكار، امام او را حبس مي كند تا با اقرار يا انكار به او پاسخ دهد و او را ناكل محسوب نمي كند. ابو حنيفه چنين فتوايي دارد. «2»

4. همو: اگر در مقابل طرف دعوا سكوت كند در حالي كه سالم است و مي تواند سخن بگويد و تنها با سكوت خود، مي خواهد عناد و دشمني ورزد، به حبس او دستور مي دهد تا يا اقرار كند و يا انكار، مگر اينكه طرف دعوا از حقّ خود در مورد او گذشت نمايد. «3»

5. سلّار بن عبد العزيز: مدّعي عليه بر سه گونه است: كسي كه زباني سالم دارد، يا كسي كه زبانش مرضي دارد و يا كسي كه با وجود سلامت اظهار مرض مي كند … و امّا دومي، به حبس او دستور مي دهد تا اقرار كند يا انكار نمايد يا طرف دعوا از او بگذرد. «4»

6. ابن حمزه طوسي: مدّعي عليه از اين سه وجه خارج نيست:

يا لال است، يا براي لجاجت و آزار طرف دعوا سكوت مي كند و يا پاسخ مي دهد. وجه اوّل … در مورد وجه دوم او را حبس مي كند تا اقرار كند يا انكار ورزد، مگر اينكه طرف دعوا از او گذشت كند و نيز مي گويد: آن گاه كه ادّعا مطرح شد و مدّعي خواستار پاسخ گرديد، حاكم از مدّعي عليه پاسخ را مطالبه مي كند، اگر سكوت كرد، او را حبس مي كند تا جواب بدهد. «5»

7. محقق حلّي: و امّا سكوت: پس اگر به جهت مرض يا نقصي باشد … ولي اگر از

______________________________

(1). مختلف الشيعة، ج 8، ص 380.

(2). خلاف، ج 6، ص 238، مسألۀ 37.

(3). نهايه، ص 342.

(4). مراسم، ص 231.

(5). وسيله، ص 211.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 451

روي لجاجت و دشمني باشد او را حبس مي كند تا پاسخ بدهد. «1»

8. همو: سكوت، اگر از روي عمد باشد، به پاسخ الزام مي شود، اگر دشمني و لجاجت نشان داد، حبس مي شود تا موضوع را بيان كند. «2»

9. يحيي بن سعيد: اگر با وجود سلامت پاسخ ندهد، حبس مي شود تا پاسخ بدهد. «3»

10. علّامه (پس از نقل كلام ابن ادريس): … مقصود او از دو مسأله آن است كه، اگر از روي دشمني و لجاجت سكوت كند يا به چيزي اقرار كند و از تبيين و توضيح آن خودداري نمايد و آن چه مي توان بدان اتكا كرد همان است كه شيخ در نهايه گفته است. دليل ما آن است كه آن چه بر او واجب است جواب دادن است و پاسخ دادن همان گونه كه مي تواند به صورت اقرار باشد، به صورت انكار نيز مي تواند محقق شود.

پس در صورت سكوت واجب است او را حبس كنند؛ چرا كه غير از پاسخ دادن تكليفي ديگر نداشته است و اصل اين است كه قاضي نيز تكليفي جز حبس ندارد و ذمّۀ او از تكليف ديگر مبرّاست. ردّ قسم در چنين مواردي و سكوت مدّعي عليه را بر نكول حمل نمودن نيز محتاج دليل است كه شرعا چنين دليلي نداريم. البته بعضي چنين استدلال كرده اند كه سكوت از روي لجاجت و دشمني، مانند نكول است، ولي پاسخ آن اين است كه هيچ گاه سكوت، نكول محسوب نمي شود. «4»

11. همو: چنان چه سكوت، ناشي از مرض يا لال بودن شخص باشد، قاضي براي فهميدن جواب از اشارۀ مفيد يقين استفاده مي كند و اگر به مترجم نيازمند باشد، بايد كه به يك مترجم اكتفا نكند، بلكه ناگزير است كه از دو نفر عادل كمك بگيرد و اگر از روي دشمني و لجاجت سكوت كند او را به پاسخ الزام مي نمايد و اگر بازهم از پاسخ دادن خودداري كرد، او را حبس مي كند تا پاسخ دهد و گفته شده: به پاسخ دادن اجبار مي شود.

و نيز گفته شده: حاكم به او مي گويد: اگر پاسخ دادي چه بهتر، وگرنه سكوت تو را نكول حساب مي كنم و سوگند را به مدّعي رد مي كنم. پس اگر بازهم بر سكوت خود پافشاري كرد، سوگند را به مدّعي رد مي نمايد. «5»

______________________________

(1). مختصر النافع، ص 282.

(2). شرائع الاسلام، ج 4، ص 85.

(3). جامع للشرائع، ص 524.

(4). مختلف الشيعة، ج 8، ص 381، مسألۀ 6.

(5). قواعد الاحكام، ج 2، ص 209.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 452

12. شهيد اوّل و ثاني: اگر سكوت از روي

لجاجت باشد، حبس مي شود تا پاسخ دهد. اين بر مبناي قول شيخ در نهايه است و بدان دليل كه جواب دادن حقّ واجبي بر عهده اوست، پس اگر از اين حق خودداري ورزد حبس مي شود تا به اداي فريضه اقدام نمايد (و يا اينكه پس از عرضه كردن پاسخ به او، عليه وي به نكول حكم مي گردد) بدين گونه كه به او گفته مي شود: اگر مي خواهي پاسخ بده وگرنه عمل تو را نكول محسوب مي كنم، پس اگر بازهم پاسخ نداد و بر سكوت پافشاري كرد، حكم به نكول او مي كند و اين بنا بر قول آنان است كه به مجرد نكول قضاوت مي كنند. امّا اگر ما قائل شديم به اينكه در صورت نكول بايد مدّعي سوگند ياد كند در اين صورت پس از مراحل فوق، مدّعي سوگند داده مي شود.

از كلام مصنّف چنين استفاده مي شود كه قاضي مخيّر است بين اين دو قول، و بهتر اين است كه كلام او را حمل كنيم بر اينكه مي خواسته به هر دو قول اشاره اي كرده باشد. در دروس نيز تنها به نقل آن ها به صورت دو قول اكتفا كرده و هيچ كدام را بر ديگري ترجيحي نداده است ولي به نظر مي رسد كه اوّلي قوي تر باشد. «1»

13. شيخ بهائي: … پس اگر سبب سكوت او عناد و لجاجت و دشمني باشد، او را حبس مي كنند تا پاسخ دهد و يا اينكه حاكم او را به جهت خودداري اش محكوم نمايد. «2»

14. شيخ مفلح صيمري (پس از نقل كلام شيخ در نهايه): آن چه مورد اعتماد است قول شيخ، يعني دستور به حبس است؛ چرا كه وظيفۀ او پاسخ دادن است

و همين قول، مختار شيخ مفيد، نجم الدين، علّامه و فخر المحققين است. «3»

15. نراقي: اگر سكوت او براي آزار دادن و لجاجت باشد، او را به پاسخ دادن الزام مي كند. اين الزام ابتدا با لطف و مدارا و بعد با غلظت و شدّت و از مراتب پايين تر تا مراتب بالاتر- مطابق مراتب امر به معروف و نهي از منكر- خواهد بود. پس اگر پاسخ داد، مقصود حاصل است وگرنه او را حبس مي كند تا اينكه به سؤال پاسخ گويد. اين حبس تا زماني كه پاسخ گويد، يا طرف مقابل گذشت كند و يا بميرد ادامه مي يابد. «4»

16. سيّد علي طباطبائي: در ابتدا با ملاطفت و رفق و بعد با اذيت و سخت گيري، از مراتب پايين به بالا- مطابق مراتب امر به معروف و نهي از منكر- الزام به پاسخگويي

______________________________

(1). روضة البهيّه، ج 3، ص 93.

(2). جامع عباسي، ص 362.

(3). تلخيص الخلاف، ج 3، ص 366.

(4). مستند الشيعة، ج 2، ص 567.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 453

مي شود. پس اگر پاسخ داد مقصود حاصل است وگرنه حبس مي شود تا پاسخ بگويد، مطابق آن چه قبلا دانسته شد … و گفته شده است: به پاسخ دادن اجبار مي شود بدون اينكه حبس بشود، بلكه او را مي زنند و بسيار به او اهانت مي كنند تا اينكه پاسخ بگويد، ولي اين سخن، مستند روشني، جز دلايل مربوط به امر به معروف و نهي از منكر ندارد، كه در آن اشكال هست؛ چرا كه امر به معروف و نهي از منكر با حبس هم، شدني است و نيازي نيست كه راه را منحصر به ضرب و اهانت بدانيم.

«1»

17. سيّد عاملي: پس اگر از پاسخ خودداري ورزد، حبس مي شود تا سخن گويد، … من در وسائل الشيعة تتبع كردم و دليلي كه در اين باب قابل استناد باشد نيافتم، جز روايت مشهور پيامبر اكرم كه مي فرمايد: «ليّ الواجد يحلّ عرضه و عقوبته؛ كوتاهي و مسامحه فرد توانمند در اداي آن چه بر عهدۀ اوست، بر باددادن آبرو و مجازات او را مجاز مي سازد».

در نقل ديگري به جاي «عقوبته» عبارت «حبسه» آمده است و تفاوتي هم ندارند؛ چرا كه حبس نيز يكي از مصاديق مجازات است. به آن روايت بدان دليل مي توان در موضوع مورد بحث ما نيز استناد كرد كه واجب بر او در موضوع بحث، پاسخ به سؤال است و اين تكليف، حقّي است كه با وجود قدرت و توانايي اش از اداي آن خودداري مي ورزد. مي توان گفت كه روايت در صورتي كه حجّيت آن را بپذيريم، بدان دليل كه نزد شيعه و سني شهرت دارد، در حقّ مالي ثابت و امثال آن ظهور دارد و نه در امثال پاسخ گفتن و چيزهايي از اين قبيل، پس تطبيق آن در موضوع بحث ما جاي تأمل دارد. «2»

18. ملا علي كني: … اگر از روي لجاجت و دشمني باشد، به پاسخ گفتن الزام مي شود، كما اينكه قبلا نيز دانسته شد. پس اگر بر سكوت خود اصرار ورزيده و با وجود دستور حاكم به پاسخگويي، از اداي پاسخ خودداري كرد و دست از آن برنداشت (پس قوي ترين فتواها اين است كه او را حبس مي كند تا جواب بدهد) … به علاوه او از اداي تكليفي واجب خودداري كرده؛ زيرا همان گونه كه از اقوال فقها

آشكار است، پاسخ گفتن بر او واجب است. آنان حضور در اين مجلس و امثال آن را بر او واجب دانسته اند و همۀ اين امور براي قطع دعوا و رفع نزاع ضروري است و ظاهرا در اين امر اختلافي ميان فقيهان

______________________________

(1). رياض المسائل، ج 15، ص 99؛ نك: جواهر الكلام، ج 40، ص 208.

(2). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 86.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 454

نيست، بلكه اجماع در اين امر وجود دارد. اين حكم نيز كه بر حاكم واجب است از او سؤال كند- كه خود ظاهرا اجماعي است- دلالت يا اشاره دارد بر اينكه پاسخ گفتن واجب است؛ مانند وجوب جواب پس از سؤال از فتوا. همين طور اخباري كه گذشت بر اين وجوب دلالت دارند. در اين اخبار مشاهده كرديم كه، اگر مدّعي عليه زنده باشد اجبار و الزام مي شود كه يا سوگند ياد كند يا حقّ مورد مطالبه را پذيرفته و بپردازد يا اينكه سوگند را رد كند و اگر خودداري ورزيد بر حاكم جايز است كه او را آن گونه كه مصلحت مي بيند تعزير كند، امر به معروف و نهي از منكر نمايد و مي دانيم كه از جملۀ اين اقدامات حبس نيز هست. امّا دليل تعيّن حبس، با وجود اينكه اين اخبار اقتضاي تعيين آن را ندارند، شهرت است كه همان گونه كه در جاي خود روشن شده است شهرت براي تعيين بعضي افراد مطلق كافي است- چنان كه در محل خود تحقيق شده است- بنابراين، روايات و ادلّۀ مطلق تعزير و امر به معروف در خصوص اين مورد، مرادشان حبس بوده است، به ويژه اين كه اين

تعيّن با حكمي كه در موارد ديگر ذكر شده است و حبس را در مورد كوتاهي بدهكار از پرداخت بدهي و تهمت قتل ثابت مي دانند، مورد تأييد قرار مي گيرد. اين احكام همراه با بعضي احكام حبس و فروعاتش در احكام قضاوت خواهد آمد … «1»

19. محقق عراقي: اگر سكوت او از روي دشمني باشد حبس مي شود تا پاسخ دهد، بنابراين كه بگوييم: پاسخ بر او واجب است؛ تا آن زمان كه قضيّه به ميزان و معيار صحيح منتهي شود، يا سوگند بخورد و يا اقرار نمايد. البته اين سخن بر مبناي آن است كه دليل نكول و رد را- كه اين مورد نيز از مصاديق آن است- تام ندانيم و اين در صورتي است كه قائل نشويم در ابتداي امر غير از اين به ذهن مي رسد. دست كم مي توان گفت كه در مقام گفتگو، سكوت، قدر متيقن است كه نكول منكر بر آن صدق مي كند. «2»

20. آية اللّه خوانساري: … اگر از روي خصومت و لجاجت بر سكوت خود اصرار ورزد، عده اي گفته اند: او را حبس مي كنند تا پاسخ بگويد، و نيز گفته شده: با زدن و اهانت به سخن گفتن اجبار مي شود. ديگري نيز گفته است: حاكم سه بار به او تذكر مي دهد: اگر پاسخ نگويي عمل تو را نكول و خودت را ناكل به حساب مي آورم و سوگند را به مدّعي رد مي كنم. پس اگر بر سكوت اصرار ورزيد، سوگند را به مدّعي رد مي كند و از

______________________________

(1). قضاء، ص 193.

(2). شرح تبصرة المتعلمين، كتاب «قضاء»، ص 96.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 455

بعضي نيز نقل شده كه حاكم بين حبس و

ردّ سوگند مخيّر است. «1»

نظر نگارنده: به نظر مي رسد قول به حبس ترجيح داشته باشد، به دليل آن چه علّامه حلّي در مختلف الشيعة ذكر نمود و نيز به دليل كلامي كه آن حضرت- عليه السلام- در روايت عبد الرحمن فرمود: اگر زنده باشد او را الزام مي كنند كه سوگند ياد كند يا اينكه از عهدۀ پرداخت حق برآيد يا اينكه سوگند به طرف مقابل رد مي شود.

راه هاي الزام فراوانند، ولي با توجه به حديث مرسل پيامبر اكرم- كه ضعف آن جبران شده است- حبس ترجيح دارد، مگر اينكه گفته شود: اين حديث ظاهر در حقّ مالي است، همان طور كه در جواهر الكلام «2» و مفتاح الكرامه نيز گفته شده است كه حديث در حقّ مالي ظهور دارد. بر اين حكم استدلال ديگري نيز شده است به اين مضمون كه، او از اداي واجب امتناع نموده، از اين رو، حبس مي شود و يا اصولا از اين باب بايد او را حبس كنند كه استيفاي حق راه ديگري جز آن ندارد.

آراي ديگر مذاهب

21. ابن قدامه: … پس اگر در پاسخ ادّعاي مدّعي سكوت كرد، نه اقرار كرد و نه منكر شد، حاكم او را حبس مي كند تا پاسخ بدهد و بدين جهت او را ناكل محسوب نمي دارد. قاضي در مجرد بدين نحو ذكر كرده است. «3»

22. احمد بن يحيي: با نكول، حق بر عهدۀ نكول كننده مطلقا واجب مي شود، مگر در حد و نسب. گفته شده است: با سكوت او را حبس مي كنند تا اقرار كند و يا منكر شود. «4»

آراي فقيهان شيعه (قائلان به ردّ سوگند)

1. شيخ طوسي: آن زماني است كه سكوت كند يا بگويد: نه اقرار مي كنم و نه انكار.

در اين صورت حاكم سه بار به او مي گويد: آيا پاسخي به ادّعاي مطرح شده نمي دهي؟ اگر بازهم سكوت كني تو را نكول كننده محسوب و سوگند را به طرف مقابل رد مي كنم. عده اي

______________________________

(1). جامع المدارك، ج 6، ص 39.

(2). ج 40، ص 210.

(3). مغني، ج 9، ص 90.

(4). عيون الازهار، ص 424.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 456

گفته اند: او را حبس مي كند تا آن گاه كه به اقرار يا انكار پاسخي بگويد و او را به هيچ وجه نكول كننده قرار نمي دهد و به نكول و سكوت حكم نمي نمايد و اگر بگويد: اقرار نمي كنم، نكول محسوب نمي شود. قول اوّل مقتضاي مذهب ماست و قول دوم هم قوي است. «1»

2. ابن برّاج: … اگر سكوت كند يا بگويد: نه اقرار مي كنم و نه انكار، حاكم به او مي گويد: اگر مي خواهي به ادّعا پاسخ بگو وگرنه تو را نكول كننده محسوب و سوگند را به طرف مقابل رد مي كنم. نيز گفته شده: او را حبس مي كند تا با اقرار يا انكار پاسخ بگويد و

او را نكول كننده محسوب مي دارد. آن چه ما در آغاز ذكر كرديم ظاهر ديدگاه مذهب ماست و در عمل به قول دوم هم اشكالي به نظر نمي رسد. «2»

3. ابن ادريس: قول صحيح از مذهب ما و فتاواي فقيهان و آن چه مذهب اقتضا مي كند اين است كه، در هر دو مسأله با هم، حاكم وي را نكول كننده محسوب مي كند و سوگند را به طرف مقابلش رد مي نمايد. «3»

4. فاضل هندي (پس از نقل كلام علّامه): دلايلي تأييد مي كنند كه بايد سوگند را به طرف مقابل رد كرد كه عبارتند از: حبس موجب وارد شدن ضرر به مدّعي مي شود به دليل تأخيري كه ايجاد مي كند و چه بسا منجرّ به ضايع شدن حق او شود علاوه بر آن، هم در حبس و هم در اجبار بدون دليل، ضرري را به مدّعي عليه وارد مي كنيم و آن چه به عنوان دليل براي آن ذكر شده قابل قبول نيست؛ چرا كه ردّ سوگند به مدّعي بهتر مي تواند او را از سكوت منع كند و براي مدّعي هم آسان تر و مفيدتر خواهد بود. «4»

5. امام خميني: اگر سكوت او به جهت عذري نباشد، بلكه از روي آزار و لجاجت باشد، حاكم ابتدا با لطف و مدارا او را به پاسخگويي امر مي كند، بعد با غلظت و شدت، پس اگر بر سكوت خود اصرار و پافشاري كرد، احتياط آن است كه حاكم به او بگويد:

پاسخ بده وگرنه تو را نكول كننده محسوب مي كنم. بهتر آن است كه اين را سه بار تكرار كند. پس اگر بر سكوت خود اصرار و پافشاري نمايد حاكم سوگند را به مدّعي رد مي كند و اگر

او سوگند ياد كند حقّش ثابت مي شود. «5»

______________________________

(1). مبسوط، ج 8، ص 160.

(2). مهذّب، ج 2، ص 586.

(3). سرائر، ج 2، ص 163.

(4). كشف اللثام، ج 2، ص 158.

(5). تحرير الوسيله، ج 2، ص 383؛ نك: آشتياني، قضاء، ص 150؛ عروة الوثقي، ج 3، ص 103.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 457

9. حبس فردي كه به محكمه بي توجهي مي كند و با حاكم سخن درشت مي گويد

اشاره

اگر براي قاضي بي توجهي و لجاجت يكي از طرفين روشن شود؛ مثل اينكه پس از درخواست سوگند دادن ديگري از قاضي، در ميان سوگند خوردن او سخن وي را قطع كند و مدّعي شود كه شاهد دارد، يا به درشتي و خشونت سخن بگويد؛ مثلا بگويد: تو بر خلاف حق، عليه من حكم صادر كردي. در اين صورت حاكم مي تواند پس از دو بار نهي و جلوگيري او، وي را تعزير و حبس كند.

گروهي از فقيهان ما- رضوان اللّه عليهم- به اين مسأله فتوا داده اند، مثل شيخ طوسي در مبسوط و قاضي ابن برّاج در مهذّب. از ديگر مذاهب نيز، ماوردي در ادب القاضي و ابن قدامه در مغني چنين فتوايي داده اند. برخي ديگر از فقيهان نيز متعرّض اين مسأله شده اند و به اين حكم اكتفا كرده اند كه قاضي او را به آن چه اجتهادش اقتضا مي كند محكوم مي نمايد.

البته در اين مورد- جز آن چه ماوردي نقل كرده است- نصّي نداريم و دربارۀ آن نيز در آينده كلامي خواهد آمد.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: «لدد و التواء» دو مصدر هستند وقتي مي گويند: «فلان يتلدّد» مقصود آن است كه به چپ و راست مي نگرد و بي توجهي مي كند و به همين معنا گفته شده است:

«لديد الوادي لجانبيه» بدان جهت كه مايل است به دو طرف خود. نيز از همين باب است كه گفته شده است: «لدود» و مقصود از آن دوايي است كه در حلق ريخته مي شود؛ چرا كه آن در يكي از دو طرف دهان است. آن گاه كه گفته مي شود: «خصم ألدّ» مقصود آن است كه دشمني شديدي دارد و جمع آن «لدّ» است. خداوند متعال مي فرمايد:

… وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ؛ «1» حال آن كه او سخت ترين دشمنان است در جاي ديگر مي فرمايد: … وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا؛ «2» و مردم ستيزه جو راي بدان بيم دهي. حال اگر اين امر معلوم شد و براي قاضي آشكار گرديد كه يكي از طرفين دعوا لجاجت و دشمني يا بي اعتنايي مي كند و البته اين به اشكال و وجوه مختلف روشن مي شود يكي اينكه، يك طرف دعوا نزد قاضي رفته عليه او

______________________________

(1). بقره (2) آيۀ 204.

(2). مريم (19) آيۀ 97.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 458

ادّعايي را مطرح مي كند؛ به همين جهت اداي سوگند متوجه او مي شود. او نيز از حاكم مي خواهد كه خود مدّعي را سوگند دهد و آن گاه كه مدّعي سوگند خوردن را آغاز مي كند، سخن او را بريده اظهار مي دارد كه او مدّعي است و بر عهدۀ اوست كه شاهد اقامه كند. پس آن گاه كه چنين كند قاضي براي اوّلين بار او را نهي مي كند و جلو او را مي گيرد و به او مي فهماند كه اگر تو شاهد نداشته باشي اين امر جايز نيست. اگر بار ديگر مرتكب چنين عملي شد باز او را منع مي كند و به شدت او را بازمي دارد و بر سر او فرياد مي كشد، ولي در تعزير او عجله نمي كند، مبادا كه به حكم قضيّه جاهل باشد. اگر براي بار سوم چنين عملي را تكرار كرد تأديب يا تعزير مناسب او را اعمال مي كند؛ بدين صورت كه به وضعيت جسماني او دقت مي كند: اگر قوي بود و جز با تعزير جلوگيري از او امكان نداشت تعزيرش مي نمايد و اگر ضعيف بود و طاقت كتك را

نداشت او را با حبس نه با كتك تأديب مي نمايد. و اگر مصلحت ديد كه او را اصلا مجازات نكند، به همان گونه عمل مي كند.

به همين گونه است اگر در برابر قاضي درشتي كند و با گستاخي سخن گويد؛ مثلا بگويد: تو دربارۀ من به ناحق حكم كرده اي، در اين صورت هم او را نهي مي كند و اگر تكرار كرد مانع او مي شود و اگر بازهم تكرار نمايد، مستحقّ تعزير به زدن يا حبس مي شود و يا مي تواند ببخشد. تشخيص هر يك از اين موارد به عهدۀ قاضي است و آن چه را مصلحت اقتضا مي كند برخواهد گزيد و انجام خواهد داد. «1»

2. قاضي ابن برّاج: هرگاه دو نفر نزد قاضي حاضر شدند كه يكي از ديگري بزرگ تر بود و معلوم شد كه يكي از آنان لجاجت و بي اعتنايي مي كند و مي خواهد كه ديگري را بيازارد؛ مثلا فردي طرف مقابلش را به نزد قاضي فراخواند و محاكمۀ او را خواستار شد و چون سوگند متوجه او شود و بخواهد سوگند ياد كند به يك باره سخن او را قطع كرده بگويد: من عليه او شاهد دارم. وقتي براي اوّلين بار چنين عملي را انجام داد، قاضي او را از اين عمل نهي كرده جلو او را مي گيرد و به او تفهيم مي كند، اين عمل، اگر شاهد و بينه نداري، جايز نيست. اگر بار ديگر دست به چنين كاري زد، او را با شدت و غلظت نهي مي كند و بر او فرياد مي كشد، ولي در تعزير او عجله به خرج نمي دهد، مبادا كه به اين حكم جاهل بوده باشد. پس اگر براي بار سوم دست به چنين

كاري زد، قاضي او را به تأديب و تعزير شايسته اش محكوم مي كند: اگر قوي بود آن چنان كه جز با تعزير جلوگيري او

______________________________

(1). مبسوط، ج 8، ص 97.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 459

امكان نداشت، تعزيرش مي كند و اگر ضعيف بود و طاقت و تحمل زدن را نداشت او را با حبس نه با زدن، تأديب مي كند و اگر هم قاضي مصلحت را در مجازات نكردن او ديد، از آن چشم مي پوشد. «1»

3. علّامه حلّي: قاضي كسي را كه در مجلس قضاوت به او اسائۀ ادب كرده است تعزير نمي كند، مگر بعد از اينكه با زبان و ممانعت از اين كار، منع و نهي اش كرده باشد. «2»

4. شيخ محمد حسن نجفي: اگر به طرف مقابل يا قاضي يا ديگري اسائۀ ادب كند، يا لجاجت و عناد نشان دهد؛ مثل اينكه از طرف مقابل مطالبۀ سوگند كند سپس سخن او را بريده و بگويد: من شاهد دارم و او را حاضر خواهم كرد و باز به سخن اوّل خود بازگردد و با اعمالي از اين قبيل به آزار و اذيت دست بزند، قاضي با رفق و مدارا، آداب و روش مناسب رفتار در چنين موقعيتي را براي او توضيح مي دهد و اشكالات آن چه را او مرتكب شده بيان مي نمايد، بلكه در مسالك الافهام آمده است: اگر نپذيرفت با شدّت و غلظت با او برخورد مي شود، پس اگر بازهم فايده اي نكرد، تأديب او به مقتضاي اجتهادش، از قبيل توبيخ، سخن درشت و امثال آن جايز خواهد بود. خدا آگاه است. «3»

آراي ديگر مذاهب

5. ماوردي: در لجاجت: پس اگر با نهي و منع در مرتبۀ دوم

بازهم خودداري نكرد و براي بار سوم دست به لجاجت زد، جايز است كه به عنوان تعزير و تأديب به جاي سخنان بازدارنده، به ضرب و حبس متوسل بشود. قاضي در چنين مواردي- بر حسب ميزان لجاجت و موقعيت و منزلت او- اجتهاد و وي را به صورت مناسب تعزير مي كند و اگر عناد او موجب جلوگيري از حقّي و خروج از واجبي باشد و او سكوت نمايد، او را به زندان مي افكند. پس اگر در عناد او هر دو امر حاصل شود جايز است كه در تعزير او هم ضرب و هم حبس با هم در نظر گرفته شود. زماني بين زبير و يك نفر انصاري دربارۀ آبياري زمين اختلافي درگرفت. دعوا را نزد پيامبر اكرم مطرح كردند. پس از اينكه پيامبر عليه انصاري و به نفع زبير حكم صادر كرد، انصاري گفت: او پسر عمۀ توست. پيامبر به زبير فرمود:

آب را بر زمين جاري ساز و جلو آن را ببند تا به پايۀ ديوارها برسد.

______________________________

(1). مهذّب، ج 2، ص 596.

(2). قواعد الاحكام، ج 2، ص 204.

(3). جواهر الكلام، ج 40، ص 79.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 460

اين كلام پيامبر اكرم تعزير او بود و در همين باب بود كه آيۀ شريفۀ: فَلٰا وَ رَبِّكَ لٰا يُؤْمِنُونَ حَتّٰي يُحَكِّمُوكَ فِيمٰا شَجَرَ بَيْنَهُمْ … «1» ولي چنين نيست، به پروردگارت قسم كه ايمان نمي آورند، مگر آن كه تو را در مورد آن چه ميان آنان مايۀ اختلاف است داور گردانند … «2»

نظر نگارنده: هيچ يك از مفسران اماميه نزول آيۀ شريفه را در اين مورد ذكر نكرده اند، مگر امين الاسلام طبرسي كه با

لحني مشعر بر ضعف اين قول، آن را ذكر مي كند. به علاوه نقل او با آنچه ماوردي آورده است متفاوت است؛ چرا كه در آن آمده است: پس پيامبر به زبير فرمود: زمين خود را آبياري كن و بعد آب را براي همسايه ات جاري ساز. انصاري عصباني شد و گفت: اي پيامبر خدا! اگر همسايه پسر عمه ات هم مي بود، چنين حكم مي كردي. رنگ رخسار پيامبر اكرم- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- دگرگون شد و به زبير فرمود: اي زبير! زمينت را آبياري كن و جلو آب را ببند تا به ديوارها برسد و حقّ خود را كاملا استيفا كن. بعد آب را به سوي همسايه ات جاري ساز. «3»

6. ابن قدامه: قاضي مي تواند در صورتي كه يكي از طرفين دعوا سرپيچي و سركشي كند، بر سر او فرياد بكشد و با سخنان درشت و تند او را توبيخ كند و اگر مستحقّ تعزير باشد او را به هر نحو كه مصلحت بداند تأديب يا حبس كند. اگر به او افترا بزند؛ مثلا بگويد: تو به ناحق عليه من حكم كردي، يا بگويد: رشوه گرفته اي؛ قاضي مي تواند او را تأديب كند و نيز مي تواند وي را ببخشد. «4»

10. حبس خوانده اي كه از حضور در دادگاه امتناع مي كند

اشاره

كلامي در اين نيست كه در مواردي كه قاضي خوانده را به دادگاه احضار كند بر خوانده يا وكيل او واجب است كه حاضر شوند و اگر خوانده بدون عذر از حضور در دادگاه امتناع ورزد معصيت كرده و قاضي مي تواند به هرگونه كه مصلحت مي داند او را تعزير كند و البته اين در صورتي است كه قائل به جواز صدور حكم غيابي نباشيم.

برخي از فقيهان ما،

مانند ابن برّاج، علّامه حلّي، فاضل هندي و سيّد يزدي و نيز بعضي

______________________________

(1). نساء (4) آيۀ 65.

(2). ادب القاضي، ج 1، ص 352 و نك: ص 124 و 247.

(3). مجمع البيان، ج 2، ص 69.

(4). مغني، ج 9، ص 42.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 461

از فقيهان عامّه همچون مرداوي متعرّض اين موضوع شده اند، ولي اشاره اي به حبس نكرده اند. از بعضي ديگر نيز نقل شده است كه اگر از حاضر شدن در دادگاه خودداري كند حبس مي شود.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: … اجمالا سزاوار است كه قاضي در دادگاه نزد خود مهرهايي از گل، كه با نقش خاتم خود آن ها را منقّش كرده است، داشته باشد. در هنگام مراجعۀ خواهان، يكي از اين مهرها را خواهان براي خوانده فرستاده و به اين نحو او را احضار مي نمايد. اگر حاضر نشد، قاضي يك نفر از دستيارانش را براي احضار او مي فرستد و اگر بازهم نيامد، دو شاهد اعزام مي كند تا امتناع او را از حضور در دادگاه شاهد باشند و اگر بازهم در دادگاه حاضر نشد از نيروهاي رزمنده- كه همان قواي انتظامي هستند- براي آوردن او كمك مي گيرد. «1»

2. قاضي ابن برّاج: و اگر احضار آن كه ذكرش گذشت صحيح و جايز باشد؛ سزاوار است كه در دادگاه نزد قاضي از گل پخته، منقش به نقش خاتم قاضي مهرهايي باشد، از آن مهر به مدّعي بدهد تا به آن علامت، خوانده را احضار كند و اگر نيامد يكي از دستيارانش را به دنبال او مي فرستد. اگر بازهم از آمدن امتناع نمود، دو شاهد اعزام مي كند كه خودداري او را از حضور در دادگاه شاهد

باشند و اگر بازهم امتناع كرد از فرمانده رزمندگان- كه همان قواي انتظامي هستند- براي احضار او ياري مي طلبد. «2»

3. علّامه حلّي: … و حاكم مي تواند هر كسي را كه از حضور در دادگاه يا تعيين وكيل و معرفي به دادگاه امتناع كند، تعزير نمايد … «3»

4. فاضل هندي (پس از نقل كلام علّامه): اگر اين عدم حضور، بدون عذر باشد، معصيت است. «4»

5. محقق كني (وي پس از نقل كلام شيخ طوسي): شما خود آگاهيد كه مجموعۀ آن چه او فرموده است به كلمات عامّه نزديك تر و با مباني و مذاهب آنان سزاوارتر و

______________________________

(1). مبسوط، ج 8، ص 155.

(2). مهذّب، ج 2، ص 583.

(3). قواعد الاحكام، ج 2، ص 207.

(4). كشف اللثام، ج 2، ص 154.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 462

مناسب تر است، بلكه اصولا به نظر مي رسد اصل صدور اين فتاوا از طرف آنان بوده و بعد ديگران از آنان تقليد و پيروي كرده اند وگرنه چه وجهي دارد كه حتما فرستادن قطعه گلي مهرخورده را براي خوانده ذكر كنند؟ يا ترتيب بين ارسال آن و فرستادن دستيار و شاهدان چه وجهي داشته است و همين طور صدا كردن خوانده و كوبيدن در و مهر كردن آن؟ آري، اگر مقصود ذكر مثال باشد و ترتيب موجود بين اين موارد را اسقاط كنيم و همان طور كه به نظر مي رسد كوبيدن در و مهر كردن آن را نيز از انواع تعزير بدانيم كه با صلاحديد حاكم اجرا مي شود، در اين صورت در مواردي كه حضور خوانده در دادگاه ضروري و واجب است اشكالي نخواهد داشت. «1»

6. آية اللّه سيّد محمد كاظم يزدي: گفته اند كه

اگر طرف دعوا از حاكم احضار طرف مقابل را براي رسيدگي خواستار شود، بر حاكم واجب است كه خواستۀ او را بپذيرد و او را به نحوي احضار نمايد يا با فرستادن مهري كه در آن نوشته شده است: به دعوت حاكم پاسخ بگو، و يا با اعزام كسي براي آوردن او؛ و بر خوانده واجب است كه در دادگاه حاضر شود و اگر از حضور خودداري ورزد، از قواي حاكم براي آوردن اجباري او كمك گرفته مي شود و برخي از فقيهان ادّعاي عدم خلاف در اين حكم كرده اند، بلكه از كفايه نقل شده كه اين فتوا را مذهب اصحاب دانسته است … تا آنجا كه مي گويد: هيچ دليلي بر اين فتاوا نداريم جز اينكه اصولا رسيدگي و قضاوت بين اين دو بر احضار خوانده متوقف است، يا اينكه قاضي منصوب شده است حقوق را استيفا كند و اگر خوانده را حاضر نگرداند موجب تضييع حقوق است و اين دو استدلال هم- همان گونه كه واضح است- اشكال دارد.

مخصوصا آن گاه كه احضار قبل از روشن شدن ادّعا و اثبات مسموع بودن آن باشد كه در اين صورت موجب ايذا و آزار خوانده خواهد بود، به ويژه اگر از افراد شريف جامعه باشد، بلكه آن چه ذكر كرده اند اصولا با فتواي مشهور بين فقيهان منافات دارد كه، حكم دربارۀ كسي كه در شهر حضور ندارد و يا حضور دارد، ولي در دادگاه حاضر نشده، جايز است؛ به همين جهت گروهي در اين حكم اشكال كرده اند و بعضي همچون صاحب مستند، مخيّر بودن قاضي را بين احضار و رسيدگي غيابي، نزديك و قابل قبول دانسته اند. قول قوي تر

اين است كه حتي بعد از روشن شدن نزاع، احضار خوانده واجب نيست و بنابر جواز رسيدگي غيابي در مورد كسي كه در شهر حضور ندارد يا حضور دارد، ولي حقّ حضور

______________________________

(1). قضاء، ص 72.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 463

خود را اسقاط كرده، حضور او واجب نخواهد بود. «1»

نظر نگارنده: اگر ما به طور مطلق قائل به جواز رسيدگي غيابي در مورد كسي بشويم كه در جلسۀ رسيدگي حضور ندارد، چه مسافر باشد و چه در شهر حاضر باشد و حضور در دادگاه هم براي او متعذر نباشد؛ در اين صورت موردي براي حبس و تعزير يا هجوم به شخص در خانه اش باقي نمي ماند، همان گونه كه از برخي فقيهان عامّه نقل شده است، بلكه به مجرد اينكه در حقّ الناس بينۀ شرعي عليه كسي اقامه شود، مي توان عليه او حكم كرد. «2»

آراي ديگر مذاهب

7. مرداوي (گفتۀ او: «اگر از حضور در دادگاه خودداري ورزيد، شهادت شهود استماع مي شود و بنا به يكي از دو روايت وارده، بر مبناي آن قضاوت مي شود»): اقتضاي مذهب همين است. ابو الخطاب نيز همين ديدگاه را پذيرفته است. شريف ابو جعفر نيز در فروع همين قول را مقدّم داشته است و اين ظاهر آن چيزي است كه در رعاية الصغري و حاوي الصغير بدان جزم و يقين كرده است.

امّا روايت ديگر كه در اين باب وارد شده است آن است كه، تا زماني كه در دادگاه حاضر نشود، شهادت شهود استماع نمي شود. در تصحيح، اين فتوا را صحيح دانسته و در وجيز و منوّر بدان اظهار جزم و يقين كرده است. ابن منجا در شرحش هر دو اين

اقوال را ذكر كرده و اظهار نظري ننموده است. بنابر روايت دوم، اگر از حضور خودداري كند، حاكم از فرمانده قواي انتظامي احضار او را طلب مي كند و اگر بازهم مكررا خود را مخفي ساخت، كسي را بر در خانۀ او مي نشاند تا بر او در وارد شدن و خارج شدن سخت گيرد، تا آن گاه كه در محكمه حاضر شود … و در تبصره مي گويد: اگر براي حاكم ثابت شد كه او در منزلش است دستور مي دهد تا به منزل او حمله بردند و او را خارج نمايند. «3»

8. ابو دقيقه: و اگر طرف دعوا از حضور خودداري ورزد، قاضي او را بدان گونه كه مصلحت مي بيند، با زدن، حبس كردن، ترشرويي كردن يا به هر نحو ديگر تعزير مي كند. «4»

______________________________

(1). عروة الوثقي، ج 2، ص 30، مسألۀ 41.

(2). نك: جواهر الكلام، ج 40، ص 221.

(3). انصاف، ج 11، ص 302.

(4). اختيار (حاشيه)، ج 2، ص 91.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 464

11. حبس خوانده تا احضار شهود به دست مدّعي

اشاره

شيخ طوسي در مبسوط به حبس مدّعي عليه، تا آن زمان كه شهود حاضر شوند، فتوا داده است. همچنين علماي عامّه، مانند فيروزآبادي در تنبيه، مالك، بنا به آن چه در مدوّنة الكبري آمده است، و سرخسي در مبسوط، ابن قدامه در مغني و مرداوي در انصاف فتوا داده اند. ولي بقيۀ فقهاي ما، هم چون ابن جنيد، شيخ مفيد و شيخ در نهايه و خلاف و … به كفيل خواستن از او بسنده كرده اند. بنابراين، به حبس او نيازي نيست.

آراي فقيهان شيعه (قائلان به حبس)

1. شيخ طوسي: اگر موضوع از مواردي بود كه با شهادت يك مرد و دو زن و يا يك شاهد و سوگند، اثبات شدني بود، در اوضاع و احوال تأمل بايد كرد: اگر دو شاهد معرفي كند، ولي عدالت آنان معلوم نباشد و در ضمن درخواست كند كه تا زمان اثبات عدالت دو شاهد، او را حبس كنند، در اينجا او را حبس مي كنيم. اگر يك شاهد بياورد و بخواهد كه تا آوردن شاهد ديگر، او را حبس كنند، برخي از فقيهان گفته اند: در اينجا دو قول مانند قصاص و نكاح مطرح است و بعضي ديگر از آنان گفته اند: حتما بايد حبس شود و به نظر من سخن اوّل قوي تر است؛ چرا كه در اموال يك شاهد به همراه سوگند معتبر و قابل قبول است و شخص سوگند ياد مي كند و حق او ثابت مي شود؛ به همين جهت او را حبس مي كنيم، ولي در عتق و قصاص قضيّه بدين گونه نيست؛ چرا كه يك شاهد حجّت نيست و به همين جهت نمي توانيم او را حبس كنيم. «1»

نظريات فقيهان شيعه (قائلان به عدم حبس)

1. ابن جنيد (بنا به آن چه در مختلف الشيعة از او نقل شده است): اگر پيش از اثبات حق، مدّعي از قاضي درخواست كند كه از مدّعي عليه كفيل بخواهد، آوردن كفيل بر او واجب نيست. بر قاضي هم واجب نيست كه او را به آوردن كفيل مكلّف نمايد، ولي به او

______________________________

(1). مبسوط، ج 8، ص 255.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 465

مي گويد: تو را به رها كردن او امر نمي كنم و به او نيز دستور نمي دهم كه به جهت تو حبس شود. «1»

2. شيخ

مفيد: اگر شاهدان مدّعي در محلي دور باشند، مي تواند تا زمان حضور شاهدها از مدّعي عليه درخواست كفيل كند و حقّ حبس كردن او يا ملازمه و همراهي با او را ندارد. امّا اگر براي حضور شاهدها موعد معيّني قرار ندهد، نمي تواند از مدّعي عليه كفيل مطالبه نمايد و اصولا كفالت جز تا تاريخ و موعد معيّني جايز نخواهد بود. «2»

3. شيخ طوسي: اگر خوانده ادّعاي مدّعي را انكار كرد، از او سؤال مي كند: آيا شاهدي بر ادّعاي خود داري؟ … و اگر گفت: آري، ولي حاضر نيست. به او مي گويد:

شاهدان خود را حاضر كن. پس اگر پذيرفت، منتظر مي ماند و به بررسي موارد ديگر مي پردازد تا او شاهدهاي خود را بياورد. اگر مدّعي بگويد: نمي توانم شاهدها را حاضر نمايم، براي او مدت زماني را تعيين مي كند تا در اين مدت شاهدهاي خود را حاضر كند و از طرف مقابل نيز كفيل مي گيرد. اگر در مدت تعيين شده شاهدها را بياورد، به قضيّه رسيدگي مي كند و اگر در زمان سررسيدن موعد معيّن نتواند شاهدها را معرفي و حاضر كند، طرف مقابل نيز از قيد كفالت خارج مي شود. «3»

4. همو: اگر كسي ادّعا كند كه حقّي بر عهدۀ ديگري دارد و طرف مقابل اين ادّعا را انكار نمايد و مدّعي بگويد: من شاهد دارم، ولي غايب است، در اين صورت نه همراهي و ملازمت با مدّعي عليه و نه مطالبۀ كفيل از او تا زمان حضور شاهدها واجب نمي شود.

شافعي نيز چنين فتوايي دارد، ولي ابو حنيفه مي گويد: مي تواند از او كفيل بخواهد يا او را همراهي و ملازمت كند. «4»

5. ابن برّاج: … آن چه گذشت

در موردي بود كه شاهد حاضر باشد، ولي اگر غايب باشد، حاكم به او مي گويد: نمي تواني با او همراهي و ملازمت كني يا اينكه از او طلب كفيل نمايي؛ تنها مي تواني از او سوگند بخواهي يا اينكه تا زمان حاضر كردن شاهد، او را رهاسازي؛ گفته شده است كه مي تواند او را ملازمت و همراهي كند يا تا زمان حضور شاهدها از او مطالبۀ كفيل نمايد. آن چه در ابتدا آمد، ظاهرتر و صحيح تر به نظر مي رسد،

______________________________

(1). مختلف الشيعة، ج 8، ص 376، مسألۀ 4.

(2). مقنعه، ص 733.

(3). نهايه، ص 339.

(4). خلاف، ح 6، ص 237، مسألۀ 36.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 466

ولي دومي براي صاحب حق به احتياط نزديك تر است و اشكالي هم ندارد. «1»

بنا به آن چه در مختلف الشيعة ذكر شده، در كامل نيز با نظر شيخ در نهايه موافقت شده است. «2»

6. ابن حمزه: اگر ادّعا كند كه شاهدهايش غايب هستند، از مدّعي عليه تا زمان حضور شاهدها كفيل گرفته مي شود و اين مدت نبايد بيش از سه روز باشد. اگر از سه روز بيشتر باشد او را به معرفي كفيل الزام نمي كنند. پس اگر پيش از پايان مدت شاهدها را معرفي كرد، به قضيّه رسيدگي مي شود و اگر نتواند در اين مدت شاهدها را حاضر نمايد ذمّۀ كفيل بري مي شود. «3»

7. ابن زهره: اگر بگويد: من شاهد دارم، امر به احضار آن مي كند و اگر بگويد:

غايب است، براي حاضر كردن شاهد مهلتي تعيين مي نمايد و بين او و طرف دعوا جدايي مي اندازد. او مي تواند مطالبۀ كفيل كند تا در زماني كه او شاهدها را حاضر مي كند كفيل

نيز مدّعي عليه را حاضر كند و ذمّه اش از اين ضمانت بري شود و اگر نتوانست در پايان مدت تعيين شده شاهدها را حاضر كند، ذمّۀ كفيل بري خواهد شد. «4»

8. محقق حلّي: اگر بگويد: شاهد غايب است، به اندازۀ حاضر كردن شاهد به او مهلت داده مي شود و در اينكه آيا مدّعي عليه بايد كفيل معرفي كند يا نه، ترديد است و در صورت تعيين كفيل در پايان مدت تعيين شده از كفالت خارج مي شود. «5»

9. همو: اگر مدّعي بگويد: شاهد دارد، ولي غايب است، حاكم او را بين صبر كردن و سوگند دادن بدهكار مخيّر مي كند؛ او نه حقّ ملازمت و همراهي و نه حقّ مطالبۀ كفيل را ندارد. «6»

10. علّامه حلّي: اگر مدّعي بگويد: من شاهدي دارم كه غايب است، حاكم او را بين صبر و سوگند دادن بدهكار مخيّر مي كند و او حقّ ملازمت و همراهي يا مطالبۀ كفيل ندارد.

همين طور است اگر يك شاهد- حتي اگر عادل باشد- اقامه كند. گفته شده: مي تواند او را

______________________________

(1). مهذّب، ج 2، ص 586.

(2). مختلف الشيعة، ج 8، ص 376، مسألۀ 4.

(3). وسيله، ص 212.

(4). غنية النزوع، ص 445.

(5). مختصر النافع، ص 181.

(6). شرائع الاسلام، ج 3، ص 85.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 467

حبس كند، يا از او كفيل بخواهد؛ چرا كه قدرت بر اثبات حقّش با سوگند خوردن دارد؛ بنابراين، طرف دعواي او را حبس مي كنند تا شاهد ديگر شهادت دهد. اين فتوا، سخن خوب و قابل قبولي نيست. «1»

11. اگر مدّعي بگويد: شاهد دارم و شاهدم غايب است، حاكم او را بين صبر تا زمان حضور شاهد و بين

سوگند دادن بدهكار مخيّر مي گرداند. اگر درخواست حبس او يا مطالبۀ كفيل تا زمان حاضر شدن شاهد را بنمايد، پذيرفتن آن واجب نيست. «2»

12. شهيد اوّل و دوم: اگر گفت: شاهد من غايب است، حاكم او را بين سوگند دادن بدهكار و صبر مخيّر مي كند و او نمي تواند الزام مدّعي عليه را به معرفي كفيل و يا ملازمت و همراهي وي را، خواستار شود؛ چرا كه اين كار، پيش انداختن مجازات قبل از اثبات موجبات آن است. «3»

13. فاضل هندي (پس از كلام قواعد الاحكام): اين سخن خوبي نيست؛ چرا كه سبب مجازات، ثابت شدن حقّ است و نه قدرت بر اثبات حق. «4»

14. فاضل نراقي: حق آن است كه مدّعي نمي تواند از بدهكار خود، تا آن زمان كه شاهد را حاضر كند، مطالبۀ كفيل كند و نيز نمي تواند ملازمت و همراهي او يا حبس او را درخواست نمايد. «5»

15. شيخ محمد حسن نجفي: مدّعي نمي تواند ملازمت و همراهي مدّعي عليه را، به نحوي كه بدون اقامۀ دعوا جايز نبود، خواستار شود، تا چه رسد به حبس او. همچنين حق ندارد مطالبۀ كفيل كند. اين فتوا با آن چه از بيشتر متأخرين و بلكه همۀ آنان نقل شده و نيز با فتواي اسكافي، شيخ در خلاف و مبسوط و قاضي در يكي از دو قولش مطابقت دارد و دليل آن اصل است كه در اينجا معارض ندارد؛ چرا كه ما مي دانيم هنوز حقّي بر او ثابت نشده و پيش از ثبوت حق هم، مجازات معنايي ندارد. علاوه بر آن، كفيل در صورت حاضر نكردن مكفول، عهده دار پرداخت حقّ است و در مطلب مورد بحث، پيش

از اثبات حق چنين حكمي معنا ندارد، بلكه اصلا معنا ندارد كه حضور در دعوا و استماع شهادت شهود را حقّي

______________________________

(1). قواعد الاحكام، ج 2، ص 210.

(2). تحرير الاحكام، ج 2، ص 187.

(3). روضة البهيّه، ج 3، ص 89.

(4). كشف اللثام، ج 2، ص 159.

(5). مستند الشيعة، ج 2، ص 559.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 468

بشماريم و بر اين حق مطالبۀ كفيل نماييم … «1» وي همچنين مي گويد: به همين نحو، اگر مدّعي يك شاهد اقامه كند، حتي اگر آن شاهد عادل باشد، نمي تواند تقاضاي حبس او يا مطالبۀ كفيل از او را بنمايد؛ چرا كه با شهادت يك شاهد حقّي اثبات نمي شود. «2»

16. آية اللّه كني (در شرح بر تلخيص المفاتيح): اگر مدّعي يادآور شود شاهدهاي من غايب هستند قاضي نمي تواند حكم به همراهي و ملازمت كند؛ بدان معنا كه مدّعي ملازم و همراه مدّعي عليه شود، آن چنان كه از او جدا نشود، بدان گونه كه امكان و ترس فرار او باشد. اين بدان معنا نيست كه مدّعي حق نداشته باشد همراه او باشد و از او جدا نشود و با او به هركجا كه مي رود برود؛ چرا كه بدون شك تا آن زمان كه مانعي خارجي پيش نيامده باشد، اين امر براي مدّعي جايز است. عده اي از اين همراهي و ملازمت تعبير به حبس كرده اند، حال يا بدان جهت كه مفهوم حبس را توسعه داده اند، تا آنجا كه همراهي و ملازمت را هم شامل مي شود و يا به عنوان مثال، از ملازمت نام برده اند. علاوه بر آن قاضي نمي تواند مدّعي عليه را الزام به معرفي كفيل نمايد. همان گونه

كه گذشت، حق، يعني اينكه مدّعي عليه، مستحقّ حبس يا مراقبت يا اخذ كفيل يا نصب وكيل نيست؛ بنابراين، در صورتي كه مدّعي صبر كردن تا پيدا شدن شاهد را اختيار كند ديگر تعيين مهلت معيّن وجهي نخواهد داشت. «3»

نظر نگارنده: خلاصۀ اقوال در اين مسأله عبارتند از: كساني كه فتوا به عدم ملازمت و همراهي و مطالبۀ كفيل و حبس داده اند به اصل برائت ذمّه و نيز روايت سمّاك از علقمه استناد جسته اند، همان گونه كه در خلاف مشاهده مي شود. نيز استدلال كرده اند به اينكه تا آن زمان كه حقّي ثابت نشده است، معنا ندارد كه حضور در محكمه و استماع شهادت شهود وظيفه اي براي مدّعي عليه باشد و به اين جهت از او كفيل خواسته شود. در جواهر الكلام چنين استدلال كرده است. علاوه بر آن استدلال شده است كه حبس مجازاتي است كه موجب آن ثابت نشده است.

امّا كساني كه قائل به ضرورت ملازمت و همراهي يا حبس شده اند چنين استدلال كرده اند: بر بدهكار واجب است كه در مجلس رسيدگي حضور يابد. از اين استدلال پاسخ داده شده و وجوب حضور را رد كرده اند و گفته شده تا زماني كه حق ثابت نشده

______________________________

(1). جواهر الكلام، ج 40، ص 205.

(2). همان، ج 40، 207.

(3). قضاء، ص 167.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 469

چنين وجوبي در كار نيست، حتي اگر صحت كفالت را در امثال اين مورد بپذيريم و ظاهر اين است كه دليلي بر حبس نداريم؛ چرا كه ملاك اثبات حقّ است و نه قدرت بر اثبات حق.

ولي ناگزيريم كه محل نزاع را روشن كنيم و ببينيم آيا حبس به مورد

امور مالي اختصاص دارد يا همۀ موارد حتي قصاص را دربرمي گيرد يا بدون قصاص در بقيۀ موارد جاري است؟ سپس به بررسي اين مسأله بپردازيم كه آيا فرقي بين بينۀ قريب و بعيد وجود دارد؛ آن گونه كه بعضي عالمان اهل سنّت عقيده دارند؟ آيا مقصود از حبس همان معناي اصطلاحي است يا به معناي صرف همراهي و ملازمت هم اطلاق مي شود؟ مدت آن چقدر است؛ آيا تا پايان مجلس محاكمه يا تا سه روز يا بيشتر؟ آن گاه آيا حبس در مواردي است كه به طور مطلق بينه وجود ندارد يا در موردي است كه با يك شاهد و سوگند موضوع اثبات مي شود و تنها يك شاهد وجود دارد؟

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 469

ظاهرا شيخ در مبسوط به تنهايي قائل به حبس در اين مورد اخير شده است همان گونه كه به عقيدۀ او در نهايه آن گاه كه بينه غايب است مي توان حكم به كفالت و ملازمت و همراهي نمود. ابن برّاج در كامل و ابن زهره و ابن حمزه و پيش از آنان شيخ مفيد، همه در اين موارد با شيخ موافق بوده اند.

آراي ديگر مذاهب

17. مدوّنة الكبري … گفتيم: به نظر شما اگر كسي عليه ديگري ادّعا كند كه مرتكب جرمي مستوجب حد شده است و او را نزد قاضي ببرد و بگويد: شاهد من حاضر است و آن را فردا يا شب خواهم آورد، آيا حاكم او را حبس مي كند يا نه؟ گفت: اگر اين اتهام قريب باشد او را

نگاه مي دارد و حبس نمي كند و اين در صورتي است كه حاكم وجهي براي اين كار ببيند و امر محتملي باشد و اگر مدّعي يك شاهد عليه او اقامه كرده باشد در اين صورت او را حبس مي كند و از او كفيل نمي خواهد. به همين نحو در قصاص در جراحات و در آن چه مربوط به بدن است كفيل اخذ نمي شود. «1»

18. فيروزآبادي: … و اگر يك شاهد اقامه كند و از قاضي بخواهد كه او را حبس كند تا شاهد ديگر را بياورد، در اينجا دو قول مطرح شده و نيز گفته شده كه اگر در مورد اموال

______________________________

(1). ج 5، ص 182.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 470

باشد او را حبس مي كند و البته اين قول تنها يك قائل دارد. «1»

19. سرخسي: امّا در مورد اخذ كفيل در مورد نفس مدّعي عليه، به عقيدۀ ابو حنيفه، كسي كه مورد قذف قرار گرفته اگر گفت: شاهدي دارد كه در شهر حضور دارد، در اين صورت قاضي از مدّعي عليه كفيل نمي خواهد، بلكه او را تا آخر جلسه محاكمه حبس مي كند. در صورتي كه شاهد را آورد رسيدگي مي كند وگرنه او را آزاد مي سازد. مقصود او از حبس، همان ملازمت و همراهي است. قاضي به او امر مي كند كه تا آخر مجلس ملازم و همراه وي باشد و مقصود، حقيقت حبس نيست؛ چرا كه حبس مجازات است و به صرف ادّعا مجازات بر كسي اجرا نمي شود. «2»

20. سمرقندي: اگر مقذوف قضيّه را نزد قاضي مطرح كرده و قذف هم محتمل باشد، در اين صورت قاذف يا انكار مي كند و يا اقرار. پس اگر انكار

كند و مقذوف از قاضي بخواهد كه به او مهلت بدهد تا شاهد را حاضر كند و ادّعا كرد شاهدي دارد كه در شهر حضور دارد؛ قاضي به او تا زمان حضور در مجلس مهلت مي دهد. آن كس را كه عليه او ادّعاي قذف شده است حبس مي كند. پس اگر تا آخر مجلس، شهود را حاضر كرد، رسيدگي انجام مي شود وگرنه او را رها مي كند و از او كفيل هم نمي گيرد. اين فتواي ابو حنيفه است و ابو يوسف مي گويد: از او كفيل مي گيرد تا زماني كه مدّعي، شهود را حاضر كند، ولي او را حبس نمي كند. از محمد نيز نقل شده است كه گفت: از او براي مدّت سه روز كفيل مي گيرم، ولي او را حبس نمي كنم. امّا اگر يك شاهد عادل معرفي كند، مدّعي عليه حبس مي شود تا شاهد ديگر نيز حاضر گردد و اگر شاهدي غير عادل اقامه كند، قاضي تا آخر مجلس قضاوت به او مهلت مي دهد … تا آنجا كه مي گويد: اگر از معرفي شهود ناتوان بود و به قاضي گفت: به من مهلت بده تا شهودي را كه در همين شهر دارم معرفي و احضار كنم، قاضي تا زمان پايان مجلس محاكمه به او مهلت مي دهد. اگر تا آخر مجلس شهود را آورد، شهادتشان استماع مي شود وگرنه حدّ قذف را بر او جاري مي كند و از او كفيل نمي گيرد تا برود و شهود خود را بياورد، بلكه او را حبس مي كند و مي گويد: شاهدانت را به نزد من بفرست، و بنا به فتواي ابو حنيفه، تا مجلس محاكمۀ دوم به او مهلت داده مي شود. «3»

______________________________

(1). تنبيه، ص 255.

(2). مبسوط،

ج 9، ص 106.

(3). تحفة الفقهاء، ج 3، ص 146؛ نك: بدائع الصنائع، ج 7، ص 52.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 471

21. ابن قدامه: فصل: اگر مدّعي خواستار حبس مدّعي عليه يا اخذ كفيل از او بشود، تا زماني كه شهود خود را، كه در محلي دور هستند، حاضر كند، از او پذيرفته نمي شود.

علاوه بر آن خود او هم حقّ ملازمت و همراهي با او را ندارد. اين چيزي است كه احمد بر آن تصريح كرده است؛ چرا كه پيش از آن حقّي براي او به اثبات نرسيده كه به جهت آن طرف دعواي او حبس شود و يا كفيل معرفي نمايد. علاوه بر آن حبس، نوعي مجازات و عذاب است و پذيرفته نيست كه بر فرد بي گناهي كه حقّ كسي را تضييع نكرده و چيزي عليه او اثبات نشده است، اعمال شود. اگر قرار بود چنين امري را بپذيريم بايد هر ظالمي مي توانست هر كس را كه بخواهد بدون اثبات حق به زندان بيفكند. امّا اگر شهودي كه معرفي مي كند در فاصلۀ نزديكي باشند، مي تواند تا زمان حضور شهود او را همراهي و ملازمت نمايد؛ چرا كه اين لازمۀ اقامۀ بينه است. اگر مدّعي نتواند مدّعي عليه را همراهي كند و او را در اختيار داشته باشد او از مجلس رسيدگي خارج مي شود و در صورت حضور شهود، در مجلس حاضر نخواهد بود و اقامۀ شهادت بدون حضور او ممكن نخواهد بود.

علاوه بر آن، بايد گفت: همان گونه كه مدّعي توانسته است مدّعي عليه را به مجلس رسيدگي بياورد تا عليه او اقامۀ بينه كند، مي تواند او را در محكمه در

اختيار داشته باشد تا شاهد حاضر شود. البته اين حكم در موردي كه شاهد در محلي دور است يا حضورش امكان ندارد، تفاوت مي كند؛ زيرا الزام مدّعي عليه به اينكه تا آمدن شاهد باقي بماند مستلزم حبس او يا مانند آن است و اين عمل وجهي ندارد. «1»

22. مرداوي (گفتۀ او: «و اگر يك شاهد معرفي كرد و درخواست كرد كه او را حبس كنند تا ديگري اقامۀ شهادت نمايد، اگر در مورد مال باشد او را حبس مي كند.»): اين مقتضاي مذهب است و در وجيز، هدايه، مذهب، خلاصه و … بدان اظهار جزم و يقين شده است و در محرّر، منتظم، رعايتين، حاوي الصغير، فروع و … نيز اين قول مقدّم داشته شده است. البته قول ديگري هم مطرح و گفته شده است كه مدّعي عليه حبس نمي شود.

[گفتۀ او:] «و اگر مورد دعوا در غير مال باشد، دو وجه بيان شده است» و در هدايه، مذهب، مستوعب، خلاصه و شرح ابن منجا، به ذكر اين دو وجه به طور مطلق اكتفا شده.

يكي از اين دو وجه آن است كه. حبس نمي شود و اقتضاي مذهب همين است و در شرح و

______________________________

(1). مغني، ج 9، ص 225.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 472

فروع، مقدّم دانسته شده و در تصحيح، نظر صحيح شمرده شده است. امّا وجه دوم آن است كه، حبس مي شود. اين فتوا مورد جزم و قطع در وجيز قرار گرفته و در محرّر، رعايتين، حاوي و نظم مقدّم داشته شده است. «1»

12. حبس خوانده تا زمان تعديل شهود

اشاره

تا آنجا كه مي دانيم از بين فقيهان شيعه- رضوان اللّه عليهم- تنها شيخ طوسي قائل به حبس خوانده تا زمان

تعديل شهود شده است؛ امّا بقيۀ ايشان همچون محقق در شرائع الاسلام، علّامه در مختلف الشيعة، تحرير الاحكام و قواعد الاحكام، فرزندش فخر المحققين در ايضاح الفوائد، فاضل هندي در كشف اللثام و از معاصرين: امام خميني و آية اللّه گلپايگاني همگي صريحا اين حكم را نفي كرده اند. همين طور ابن قدامه در مغني و مرداوي در انصاف چنين قولي دارند، ولي از شافعي، فيروزآبادي و ابو اسحاق نقل شده كه حبس مي شود:

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر عبدي عليه مولاي خودش ادّعا كند كه او را آزاد كرده است …

اگر يك شاهد بياورد و بگويد: شاهد ديگري دارم كه در نزديكي است و آن را مي آورم؛ گروهي گفته اند: بين آن دو فاصله انداخته مي شود و گروهي ديگر اظهار داشته اند: بين آن دو فاصله انداخته نمي شود؛ چرا كه دليل تام و كاملي عرضه نكرده است. همين طور در هر حقّي كه جز با شهادت دو شاهد اثبات نمي شود؛ مانند نكاح، طلاق، قصاص و امثال اين ها؛ اگر دو شاهد بياورد، طرف دعوا براي حق او حبس مي شود، ولي اگر يك شاهد بياورد، در اين كه آيا طرف دعواي او حبس مي شود تا شاهد ديگر را بياورد يا نه، اختلاف نظر وجود دارد:

عده اي به حبس و عده اي ديگر به عدم حبس او قائل شده اند. اين همه در مواردي مطرح است كه قضيّه جز با دو شاهد قابل اثبات نيست؛ امّا اگر قضيّه از مواردي باشد كه با يك شاهد و دو زن يا يك شاهد و يك سوگند، اثبات مي شود، در اين صورت بررسي مي كند؛ اگر دو شاهد آورده باشد كه عدالت آن ها روشن نباشد و بگويد: او را

براي من حبس كنيد تا شاهدها تعديل شوند، او را حبس مي كنيم. اگر يك شاهد بياورد و بگويد: او را براي من

______________________________

(1). انصاف، ج 11، ص 293.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 473

حبس كنيد تا شاهد ديگر را بياورم، دربارۀ اين فرض برخي از فقيهان گفته اند: هر دو قول در اينجا مطرح است؛ مانند موارد قصاص و نكاح. بعضي ديگر از ايشان گفته اند: به ناچار حبس مي شود و همين قول در نظر من قوي تر به نظر مي رسد؛ زيرا شاهد به همراه سوگند در اموال، حجّت هستند؛ چرا كه او سوگند مي خورد و مستحقّ شناخته مي شود. به همين جهت خوانده را حبس مي كنيم. ولي در عتق و قصاص موضوع اين چنين نيست؛ چرا كه شاهد واحد حجّت نيست و به همين جهت او را حبس نمي كنيم. امّا در هر مورد كه با شهادت دو شاهد شخصي را حبس مي كنيم، او در حبس باقي مي ماند تا عدالت آن ها يا عدم عدالتشان روشن شود. امّا در هر مورد كه با شهادت شاهد واحد، خوانده را حبس كنند، اين حبس دائمي نخواهد بود و به آن كس كه شاهد به نفع او شهادت داده گفته مي شود: اگر بعد از سه روز شاهد ديگر را آوردي رسيدگي مي شود وگرنه او را آزاد خواهيم كرد. «1»

2. همو (در آداب مربوط به قاضي): … جواب سوم، اينكه بگويد: براي تعديل شهود زنداني شده ام؛ چرا كه مدّعي دو شاهد معرفي كرد و قاضي به عدالت آنان آگاه نبود، من را حبس كرد تا عدالت آنان برايش آشكار شود. ولي در اصل مسأله هم بحث است كه آيا اصولا به اين دليل،

كسي را حبس مي كنند يا نه؟ عده اي گفته اند: حبس مي شود؛ زيرا آن چه بر عهدۀ مدّعي بود اين بود كه شاهد را به محكمه بياورد و او شهادت دهد كه اين كار را كرده است و آن چه باقي مانده بر عهدۀ قاضي است كه بايد عدالت آنان را روشن نمايد، به ويژه آن كه اصل، عدالت است مگر آن كه خلافش ثابت شود، و بعضي گفته اند: حبس نمي شود؛ چرا كه ممكن است شاهدها عادل نباشند و حبس به ناحق باشد و البته ممكن است عادل باشند و حبس به حق باشد. بنابراين، در حالي كه اين دو احتمال وجود دارد نمي توان به سبب شك، فرد را حبس كرد. ولي به نظر ما اوّلي صحيح تر است و بنابراين، او را تا زمان تعديل شهود رها نمي كند. امّا آن كس كه به فتواي دوم معتقد است او را آزاد مي كند تا مسألۀ عدالت شهود روشن شود. «2»

3. محقق حلّي: اگر مدّعي شاهد اقامه كرد، ولي قاضي از عدالت شاهد آگاه نبود و مدّعي در اين حال تقاضاي حبس مدّعي عليه را نمود، شيخ مي گويد: حبس او در اين حال

______________________________

(1). مبسوط، ج 8، ص 255.

(2). همان، ص 93.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 474

جايز است؛ زيرا براي ادّعا، بينه اقامه شده است. ولي به نظر ما بر اين استدلال اشكال وارد است؛ چرا كه ادّعا با چنين بينه اي هنوز ثابت نشده است تا موجب اجراي مجازات گردد. «1»

4. علّامه حلّي: پس از كلام شيخ مي گويد: در نزد من قول دوم (يعني عدم جواز حبس) موجّه به نظر مي رسد؛ بدان دليل كه شرط پذيرفته شدن شهادت

و حكم بر مبناي آن عدالت است. بنابراين، روشن نبودن عدالت موجب جهل به شرط است و به همين جهت نمي توان حكم كرد. در اينجا اصالة العداله را هم نمي توان اجرا كرد؛ زيرا موجب تسلط بر ديگري مي شود آن هم با سببي كه، ثابت نشده است. «2»

5. همو: اگر مدّعي به دادگاه بينه معرفي كند و عدالت بينه ثابت نشده باشد و ضمنا خواستار حبس طرف مقابل يا كفيل گرفتن از او تا زمان اثبات عدالت شهود شود، اين درخواست او پذيرفته نخواهد شد. امّا اگر يك شاهد اقامه كند و عدالتش ثابت باشد آنجا كه حق جز با دو شاهد ثابت نمي شود، در آنجا نيز طرف دعوا حبس نمي شود. اگر موضوع با يك شاهد و سوگند قابل اثبات باشد و پس از اقامۀ شاهد درخواست حبس طرف مقابل را كرد؛ شيخ گفته است: به خواسته اش پاسخ مثبت داده مي شود؛ زيرا امكان دارد او با قسم حقّش را ثابت كند، اين، نيكو نيست؛ چون الزام به حقّي است كه سببش اثبات و روشن نشده است. «3»

6. همو: اگر مدّعي پس از استماع شهادت شهود درخواست حبس طرف دعوا را تا زمان اثبات عدالت شهود بنمايد، گفته شده: حبس مدّعي عليه جايز است؛ زيرا بر ادّعاي مطروحه اقامۀ بينه شده است، ولي آن چه به حق نزديك تر به نظر مي رسد اين است كه جايز نيست. «4»

7. فخر المحققين، فرزند علّامه حلّي: اقرب عدم جواز حبس است، همان گونه كه پدرم (مصنّف) چنين اختيار كرده است؛ زيرا شرط پذيرفته شدن بينه و حكم بر اساس آن، عدالت است و جهل به شرط، مستلزم جهل به مشروط است

و به همين جهت حكم بر اساس آن جايز نخواهد بود. در اينجا به اصالة العداله هم نمي توان تمسك كرد، بدان

______________________________

(1). شرائع الاسلام، ج 4، ص 75.

(2). مختلف الشيعة، ج 8، ص 433، مسألۀ 37.

(3). تحرير الاحكام، ج 2، ص 187.

(4). قواعد الاحكام، ج 2، ص 206.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 475

جهت كه حبس نوعي عذاب و مجازات است و بر فرد بي گناهي كه حقّي عليه او به اثبات نرسيده نمي توان اجرا نمود و اگر اين را بپذيريم، هر حاكمي مي تواند هر كس را كه بخواهد بي دليل زنداني كند. «1»

نظر نگارنده: البته در استدلال اخير او جاي تأمل است؛ زيرا سخن از حاكم عادل است و چگونه حاكمي عادل فردي را به ناحق زنداني مي كند؟

8. فاضل هندي: … اقرب آن است كه نمي توان چنين فردي را حبس كرد؛ زيرا به اين گونه شهادت شهود، قيام بينه اطلاق نمي شود. از سوي ديگر، پيش از اثبات سبب موجّه، اجراي مجازات جايز نيست. «2»

9. امام خميني: اگر مدّعي براي اثبات حق خود شاهداني را معرفي كند و آنان شهادت بدهند، ولي قاضي از عدالت آنان خبردار نباشد و در اين حال مدّعي خواستار حبس مدّعي عليه، تا زمان اثبات عدالتشان بشود؛ عده اي گفته اند: حبس او جايز است، ولي قول قوي تر به نظر ما عدم جواز حبس اوست، بلكه نمي توان از او مطالبۀ كفيل كرد و نيز نمي توان تأمين خواسته را بر او تكليف نمود و نيز نمي توان او را واداشت كه در مقابل خواسته، چيزي را به عنوان گروگان بگذارد. «3»

10. آية اللّه گلپايگاني (ايشان پس از نقل كلام محقق حلّي): … ما در همۀ

اين موارد اشكال داريم؛ چرا كه هيچ يك از اين مسائل، اقتضاي جواز حبس او را ندارد، به ويژه آن گاه كه به زندان انداختن او مستلزم باقي ماندش در زندان به مدتي طولاني خواهد بود.

پس حق آن است كه مطابق مشهود، حبس او پيش از اثبات حق جايز نيست. حتي اگر قائل شويم كه براي پذيرش شهادت شهود، اثبات عدالت آنان لازم نيست، بلكه اثبات فسق ايشان مانع از پذيرش است؛ در اين صورت هم نمي توان مدّعي عليه را به زندان انداخت؛ زيرا اگر بپذيريم كه قاعدۀ «مقتضي و مانع»، قاعده اي تامّ است، بازهم تا آن زمان كه قطع به عدم مانع پيدا نكرده باشيم نمي توانيم به اثبات حق يقين كنيم. علاوه بر آن، مقتضاي پذيرش اين قاعده، فقط آن است كه هرگاه حق ثابت شود مي توان به صدور حكم اقدام نمود و نه حبس؛ به هر حال تا آن زمان كه عدالت شهود ثابت نشده باشد حبس جايز نيست. «4»

______________________________

(1). ايضاح الفوائد، ج 4، ص 317.

(2). كشف اللثام، ج 2، ص 152.

(3). تحرير الوسيله، ج 2، ص 378، مسألۀ 17.

(4). كتاب قضاء، ج 2، ص 163.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 476

نظر نگارنده: قول مشهور بر ديگر اقوال برتري دارد؛ چرا كه حق فقط با شهادت شهود عادل ثابت مي شود كه تاكنون محقق نشده است؛ پس هنوز چيزي كه موجب مجازات و از جمله حبس باشد، ثابت نشده است. مگر اينكه بگوييم: اين حبس اصولا مجازات نيست، بلكه براي اطمينان است؛ ولي مي گوييم: دليلي بر جواز اين گونه حبس جز در موارد معدود و مشخصي وجود ندارد. از اين موارد خاص مي توان اتهام

قتل را به حساب آورد آن هم با توجه به اختلاف موجود در آن كه گذشت و علاقه مندان را براي مطالعه و بررسي تفصيلي تر به جواهر الكلام ارجاع مي دهيم. «1»

آراي ديگر مذاهب

11. شافعي: اگر عليه او شهادت داده شد كه وي را قذف نموده است، او را تا زماني كه عدالت شاهدان آشكار شود حبس مي كنند. «2»

12. فيروزآبادي: اگر مدّعي درخواست حبس او را تا زمان اثبات عدالت شهود داشته باشد، حبس مي شود. «3»

13. ابن قدامه: هرگاه كسي عليه ديگري ادّعايي كرد و دو شاهد آورد كه حاكم از عدالت آن دو بي خبر بود و از حاكم خواستار حبس طرف دعوا تا زمان اثبات عدالت شهود شد، اين درخواست پذيرفته مي شود؛ زيرا ظاهر هر مسلماني عدالت اوست. علاوه بر آن، مدّعي وظيفه اي را كه بر عهده داشته به جاي آورده و آن چه باقي مانده است وظيفۀ حاكم است كه همان، تحقيق و روشن كردن عدالت شهود است. اگر يك شاهد اقامه كرد و خواستار حبس طرف مقابل شد تا اينكه شاهد ديگر را بياورد و موضوع هم از مواردي بود كه جز با دو شاهد قابل اثبات نبود، در اين صورت مدّعي عليه حبس نمي شود؛ زيرا در اين مورد هنوز بينه كامل نيست و حبس، عذاب و مجازات است و قبل از كامل شدن بينه، متوجه كسي نمي گردد.

امّا اگر موضوع از مواردي باشد كه با يك شاهد و سوگند ثابت مي شود، در اينجا دو وجه مطرح شده است: يكي اينكه طرف دعوا به خواست او حبس مي شود؛ چرا كه در مورد مال، يك شاهد حجّت است و سوگند در واقع براي تقويت آن است و

دوم اينكه

______________________________

(1). جواهر الكلام، ج 40، «قضاء» ص 93.

(2). الامّ، ج 8، ص 214.

(3). تنبيه، ص 255.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 477

حبس نمي شود، و البته اين قول صحيح است؛ زيرا اگر بگوييم: او را حبس مي كنيم تا شاهد ديگري اقامه كند و بينه را كامل نمايد، قضيّه از مواردي مي شود كه جز با دو شاهد اثبات پذير نيست و اگر بگوييم: حبس مي شود تا به همراه شاهدي كه اقامه كرده سوگند هم ياد كند، در اين صورت نيازي به حبس نيست؛ زيرا مي تواند در همان حال سوگند ياد كند.

اگر سوگند خورد، ادّعايش ثابت مي شود وگرنه، چيزي ثابت نمي شود. البته احتمال دارد كه گفته شود: حبس مي شود تا عدالت شاهد اثبات شود وگرنه مدّعي سوگند هم ياد كرده است؛ در اين صورت به همان دليل كه در مسألۀ سابق گذشت حبس مي شود. ولي اگر توقف در صدور حكم به دليلي ديگر باشد، با توجه به استدلالي كه گذشت، نمي توان او را حبس كرد.

قاضي مي گويد: در هر موردي كه با شهادت دو شاهد كسي را حبس كنيم اين حبس تا زمان اثبات عدالت و يا فسق شهود ادامه مي يابد؛ هرگاه با شهادت يك شاهد، كسي را حبس كنيم، به آن كس كه به نفع او شهادت داده شده مي گوييم: اگر تا سه روز ديگر، شاهد دوم را آوردي استماع مي شود وگرنه او را آزاد خواهيم كرد. «1»

14. نووي: اگر دو شاهد براي او شهادت دهند، در حالي كه عدالت آن دو در واقع، اثبات نشده باشد و مدّعي خواستار حبس مدّعي عليه شود تا در مورد عدالت شهود تحقيق به عمل آيد، در اين صورت

دو قول وجود دارد: يكي فتواي ابو اسحاق و ظاهر مذهب است كه حبس مي شود؛ زيرا ظاهر عدالت و عدم فسق است. قول دوم كه فتواي ابو سعيد اصطخري است، آن است كه، حبس نمي شود؛ زيرا اصل، برائت ذمّۀ اوست. امّا اگر يك شاهد به نفع مدّعي شهادت دهد و او خواستار حبس مدّعي عليه شود تا شاهد ديگر را بياورد، در اينجا هم دو قول مطرح است: يكي آن كه او را حبس مي كنند همان گونه كه در مورد مجهول بودن عدالت دو شاهد چنين مي كردند و دوم آن كه او را حبس نمي كنند و به نظر نگارنده اين قول صحيح است. ابو اسحاق مي گويد: اگر موضوع از مواردي بود كه در آن با يك شاهد به همراه سوگند حكم صادر مي شود، او را حبس مي كنند و اين اتفاقي است. «2»

15. مرداوي (گفتۀ او: «اگر مدّعي درخواست كند كه طرف دعوا تا زمان اثبات عدالت شهود حبس شود، آيا مي توان او را حبس كرد؟ در اينجا قضيّه دو وجه دارد.»):

در مغني، شرح، و شرح ابن منجا به صورت مطلق ذكر شده اند: يكي از آن دو عبارت است

______________________________

(1). مغني، ج 9، ص 328.

(2). مجموع، ج 20، ص 161.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 478

از اينكه، درخواست پذيرفته مي شود و مدّعي عليه محبوس مي شود و اين فتوا اقتضاي مذهب است كه در تصحيح آن را صحيح دانسته و در وجيز و غيره بدان اظهار جزم و يقين شده است. و در محرّر، نظم، رعايتين، حاوي الصغير، فروع و غيره، بر ديگري مقدّم داشته شده است. در هدايه و مذهب مي گويد: احتمال دارد حبس شود

و به همين مقدار اكتفا مي شود. در خلاصه مي گويد: احتمال حبس او وجود دارد و به همين اندازه اكتفا مي شود. امّا وجه دوم اينكه: حبس نمي شود. گفته شده: فقط به جهت مال حبس مي شود. اين را در رعايه هم ذكر كرده است. «1»

مدت حبس
اشاره

پس از مباحث گذشته، اكنون نوبت آن رسيده است كه ببينيم بر فرض پذيرفتن قول به حبس، مدت آن چقدر خواهد بود؟ از شيخ طوسي نقل شده كه او را تا زمان اثبات عدالت دو شاهد يا اثبات عدم عدالت آنان در حبس نگاه مي دارند. بعضي از فقيهان اهل سنّت نيز همين نظر را مطرح كرده اند.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: … اگر دو شاهد آورد، ولي عدالت آنان معلوم نبود و گفت: او را براي من حبس كن تا عدالت شاهدان روشن شود، در اين صورت او را حبس مي كنيم و در هر موردي كه به جهت شهادت دو شاهد كسي حبس شود، در حبس باقي مي ماند تا عدالت يا عدم عدالت آن دو روشن و معلوم شود. «2»

آراي ديگر مذاهب

1. ابن قدامه: قاضي مي گويد: هرگاه كسي به جهت شهادت دو شاهد حبس شود، حبس او تا زمان اثبات عدالت يا فسق شاهدان ادامه مي يابد. هرگاه كسي به دليل شهادت يك شاهد حبس شود به مدّعي گفته مي شود: اگر تا سه روز شاهد ديگر را معرفي كردي استماع مي شود وگرنه او را آزاد خواهيم ساخت. «3»

______________________________

(1). انصاف، ج 11، ص 292 و نك: ص 217.

(2). مبسوط، ج 8، ص 255.

(3). مغني، ج 9، ص 328.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 479

3. مرداوي: … بنابر آنچه از ادلّۀ صحيح از مذهب معلوم است مدت حبس او سه روز است. اين مطلب در وجيز و غير آن، مورد جزم و يقين قرار گرفته و در محرّر، نظم، فروع و … بر قول ديگر مقدّم داشته شده است. گفته شده: او را حبس مي كنند تا زماني كه شاهدان تزكيه گردند. در رعايه اين سخن مقدّم داشته شده است و نيز گفته شده: قول به اطلاق آن داراي فسادي آشكار است و آن همان گونه است كه گفت … «1»

13. زندان در مورد نكول

در اينجا چند فرع است:
الف) زندان براي كسي كه در مورد بدهكاري به ميت از سوگند خودداري مي كند
اشاره

و براي وارثي كه در مورد وصيت از سوگند خودداري مي كند.

شيخ طوسي در مبسوط اين فرع را ذكر كرده و در هر دو مورد فتوا به حبس داده است.

شيخ بهائي در جامع عباسي همين رأي را داده است. صاحب جواهر نيز از نظر شيخ طوسي- رضوان اللّه عليه- دفاع كرده است. ابن قدامه و مرداوي نيز اين فرع را ذكر كرده اند. ولي جماعتي از علما با فتواي شيخ طوسي مخالفت كرده اند از جمله محقق حلّي در شرائع الاسلام، علّامه در قواعد الاحكام، فرزند علّامه، يعني فخر المحققين

در شرح بر قواعد الاحكام، محقق كركي در جامع المقاصد، فاضل هندي در كشف اللثام و سيد عاملي در مفتاح الكرامه. بعضي از اين افراد براي ردّ نظر شيخ استدلال كرده اند: زندان در اينجا، عقوبتي است كه دليل آن اثبات نشده است و برخي ديگر به دليل اختلاف مبنايي با شيخ آن را ردّ كرده اند. آنان مي گويند: به مجرّد نكول، حكم عليه ناكل صادر مي شود و ديگر نيازي به حبس نيست.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: در چند مسأله امكان ردّ يمين نيست:

اوّل: مردي بميرد و وارث نسبي نداشته باشد در اينجا مسلمانان وارثان او هستند.

پس اگر حاكم در يادداشت هاي ميت ببيند كه وي وامي به كسي داده است يا يك شاهد به اين موضوع شهادت داد، ولي شخص مديون منكر آن باشد در اينجا اگر سخن او همراه با

______________________________

(1). انصاف، ج 11، ص 292.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 480

سوگند باشد پذيرفته و حق ساقط مي شود، ولي اگر سوگند نخورد سوگند به مدّعي ارجاع نمي شود؛ زيرا حاكم نمي تواند از طرف همۀ مسلمانان سوگند ياد كند و مسلمانان هم نمي توانند سوگند بخورند؛ زيرا حضور همه ممكن نيست. بعضي گفته اند: به مجرّد نكول، حكم صادر و به اداي حق ملزم مي شود؛ زيرا سوگند در اينجا ضرورت دارد و دسته اي ديگر- كه از نظر آن ها قول صحيح همين است- گفته اند: آن شخص حبس مي شود تا سوگند بخورد يا اقرار كند.

آنچه مذهب ما اقتضا مي كند اين است كه امكان ردّ يمين نيست به اين جهت كه امام وارث چنين شخصي است و از نظر ما هيچ كس حق ندارد به جاي ديگري سوگند بخورد يا به آنچه علم

ندارد سوگند بخورد پس او نمي تواند سوگند ادا كند و امام هم هرگز سوگند نمي خورد پس مديون حبس مي شود تا اعتراف و ادا كند يا سوگند بخورد و برود.

دوم: اگر مردي بميرد و شخصي را وصيّ خود قرار داده باشد و وصي به ورثه بگويد:

پدرشان وصيت كرده مبلغي به فقرا و مساكين بدهند و آنان منكر شوند، حرف ورثه پذيرفته مي شود پس اگر سوگند خوردند مدّعا ساقط مي شود و اگر نكول كردند امكان ارجاع سوگند وجود ندارد؛ زيرا وصي نمي تواند از طرف ديگري قسم بخورد و فقرا و مساكين هم، چون حضور كامل ندارند نمي توانند سوگند ياد كنند. پس چه بايد كرد؟ دسته اي گفته اند: به مجرد نكول حكم صادر مي شود و حق بر گردن او مي آيد؛ چون جاي ضرورت است و ديگران گفته اند: ورثه حبس مي شوند تا قسم بخورند يا اعتراف كنند و ما اين قول را مي گوييم. «1»

2. محقق حلّي: اگر بميرد و هيچ وارثي نداشته باشد و شاهدي شهادت دهد كسي مديون اوست گفته شده كه، مديون حبس مي شود تا سوگند بخورد يا اقرار كند؛ زيرا در طرف مشهود له كسي نيست كه سوگند بخورد. همچنين اگر وصي ادّعا كند ميت در مورد فقرا وصيت كرده است و يك شاهد هم به آن شهادت داد، ولي وارث منكر آن شد. در هر دو مورد اشكال است؛ زيرا حبس عقوبتي است كه دليلي بر آن وجود ندارد. «2»

3. علّامه حلّي: اگر يك شاهد شهادت دهد كه ميت به كسي وام داده و ميت هيچ وارثي نداشته باشد گفته شده: مديون زنداني مي شود تا قسم بخورد يا اقرار كند؛ زيرا سوگند از طرف مشهود له

امكان ندارد. همچنين اگر وصي ادّعا كند ميت براي فقرا چيزي وصيت

______________________________

(1). مبسوط، ج 8، ص 214 و نك: ص 191.

(2). شرائع الاسلام، ج 4، ص 92.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 481

كرده است و يك شاهد بياورد، ولي وارث منكر آن باشد. در اين حكم اشكال است. «1»

نيز گفته است: اگر قاضي ادّعا كند ميتي كه وارثي ندارد مالي نزد شخصي دارد و آن شخص نكول كند، احتمال دارد گفته شود: حبس مي شود تا سوگند بخورد يا اقرار كند و احتمال دارد به مجرد نكول، حكم صادر شود و احتمال دارد رها شود. «2»

4. فخر المحققين (در شرح سخن پدر خود، علّامه حلّي: «و فيه نظر [يعني در اين دو حكم اشكال است]»): و علت آن اين است كه زندان عقوبتي است كه براي آن دليلي در دست نيست؛ زيرا با يك شاهد نمي شود حكم به حبس يا اثبات مال كرد و هر جا كه نمي شود بينه اقامه كرد و دليل ديگري به جاي بينه نداريم فقط مدّعي عليه بايد سوگند بخورد پس حكمي جز قسم بر او نيست. «3»

نيز در شرح كلام پدرش آنجا كه گفته است: «اگر قاضي ادّعا كند … » مي گويد: اين مسأله را شيخ در مبسوط آورده و گفته است: در آن دو قول است: يكي همان اوّلين احتمالي است كه مصنّف ذكر كرده است؛ يعني حبس مي شود تا قسم بخورد يا اقرار كند؛ چون قاضي كه نمي تواند قسم بخورد؛ زيرا او علم ندارد و اثبات مال براي ديگري است و به مجرد نكول، حكم نمي شود. بنابر قول كساني كه اين مبنا را قبول ندارند و اهمال

بيت المال هم جايز نيست. امّا بنابر قول ديگر، كه فرع ديگر مبتني بر آن است، به مجرد نكول، حكم عليه او صادر مي شود؛ زيرا ردّ يمين امكان ندارد و تعطيل حكم هم جايز نيست و اين احتمال، يكي از دو قولي است كه شيخ ذكر كرده است.

احتمال سوم كه رها كردن مدّعي عليه باشد شيخ در مبسوط آن را ذكر نكرده است.

دليل اين وجه اين است: حبس عقوبتي است كه علت آن اثبات نشده است؛ زيرا عقوبت حبس براي اين است كه حقّي ادا شود در حالي كه در اينجا اين حق ثابت نشده است و با مجرد نكول حق ثابت نمي شود؛ زيرا اين، اوّل بحث است و مدّعايي است كه اثبات آن مشكل مي باشد. «4»

6. شيخ بهائي: در سه مورد ردّ سوگند امكان ندارد: … دوم: آن جايي كه وصيّ يتيم ادّعا كند كه ميت چيزي براي فقرا وصيت كرده است يا راجع به خمس يا زكات يا حج

______________________________

(1). قواعد الاحكام، ج 2، ص 212؛ نك: كشف اللثام، ج 2، ص 162 و 166؛ جامع المقاصد، ج 2، ص 229.

(2). قواعد الاحكام، ج 2، ص 215.

(3). ايضاح الفوائد، ج 4، ص 342.

(4). همان، ص 354.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 482

وصيت كرده است، ولي وارث منكر آن بود و حاضر به سوگند هم نبود در اينجا منكر حبس مي شود تا اقرار كند يا قسم بخورد.

سوم: اينكه امام وارث ميت باشد در اينجا امام نمي تواند سوگند بخورد، بلكه منكر زنداني مي شود تا سوگند ياد كند يا با نكول منكر، حكم صادر شود. «1»

7. فاضل هندي (پس از نقل كلام شيخ طوسي): در

آن اشكال است؛ زيرا حبس عقوبتي است كه سبب آن ثابت نشده پس ممكن است بعد از نكول، حكم صادر شود يا حاكم صبر كند تا وي اقرار كند. «2»

8. سيّد محمد جواد عاملي (پس از نقل كلام شيخ طوسي): ما مي گوييم: چون از نظر ما، به نكول حكم مي شود، مسأله بر ما آسان است چنان كه مخالفان ما مثل شهيد اوّل و ثاني و ديگران در اين سه مسأله به آن تن داده اند. «3»

9. شيخ محمد حسن نجفي (در دفاع از شيخ طوسي و ردّ كلام محقق حلّي آنجا كه گفته است: «زيرا زندان عقوبتي است كه موجب آن ثابت نشده»): موجب آن همين است كه مدّعاي مسموعه اقتضا مي كند منكر يا سوگند بخورد يا ادا كند، چون ردّ يمين ممكن نيست. احتمال دارد سوگند ساقط شود به احتمال اينكه حقّي كه بر گردن اوست از قسم يا رد، مركّب شده است و با عدم امكان ردّ تكليف خاص از او ساقط مي شود و مثل واجب مخيّر نيست كه اگر يك طرف آن ممكن نبود طرف ديگر متعيّن شود اين احتمال كاملا ضعيف است؛ زيرا ادلّه، اطلاق دارند كه يمين بر منكر و مدّعي عليه تكليف است و وظيفۀ ردّ يمين از ادلّۀ ديگر به دست آمده است؛ ادلّه اي كه ظهور دارند ردّ يمين وظيفۀ كسي است كه مي تواند رد كند. پس وظيفۀ منكر از اين جهت كه منكر است سوگند است بنابر استفاده از اطلاق اوّليه، و در مفاد ادلّۀ رد، چيزي كه اقتضا كند منكر از اين جهت كه منكر است و مي تواند قسم بخورد، بايد بتواند ردّ يمين هم بكند، وجود

ندارد و اين مطلب با كمترين تأمل روشن است.

در اين صورت حبسي كه در كلام شيخ آمده و شهيد در دروس با آن موافقت كرده، صحيح است. «4»

______________________________

(1). جامع عباسي، ص 361.

(2). كشف اللثام، ج 2، ص 162.

(3). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 117.

(4). جواهر الكلام، ج 40، ص 266؛ نراقي در مستند الشيعة (ج 2، ص 575) به دو مسأله اشاره كرده است. رجوع كنيد). نك: آية اللّه گلپايگاني، قضاء، ج 1، ص 435.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 483

نظر نگارنده: حبس مشكل است به دليلي كه محقق، علّامه، فاضل هندي و ديگران گفته اند. باقي مي ماند دو صورت ديگر: يكي اينكه به مجرد نكول، حكم شود چنان كه دسته اي گفته اند و ديگر اينكه حكم نشود. اگر در باب قضا مبنا اين باشد كه به مجرد نكول، حكم شود در اينجا نيز چنين خواهد بود. دقت شود.

آراي ديگر مذاهب

10. ابن قدامه: چنان كه اگر كسي كه اصلا وارثي ندارد بميرد و امام در دفتر يادداشت او ببيند كسي به او بدهكار است و از او مطالبه كند، ولي او انكار كند و از او بخواهد قسم بخورد، ولي او چنين نكند در اينجا اتفاق فقهاست كه يمين رد نمي شود. اصحاب شافعي در اينجا گفته اند: يك وجه اين است كه به مجرد نكول، حكم شود و وجه ديگر اين است كه مدّعي عليه حبس شود تا اقرار كند يا سوگند بخورد. همچنين اگر كسي ادّعا كرد مرده اي دربارۀ ثلث مالش به او وصيت كرده است، ولي ورثه منكر شدند و از قسم خوردن هم خودداري كردند … سپس مي گويد: بنابراين، اگر از قسم سرباز زد

حاكم به او سه بار مي گويد: اگر سوگند خوردي كه خوردي وگرنه عليه تو حكم مي كنم. اگر قسم نخورد عليه او حكم مي كند. «1»

11. مرداوي: اگر وصي ادّعا كرد ميت براي فقرا چيزي وصيت كرده است و ورثه منكر شدند قول صحيح در مذهب اين است كه ورثه حبس مي شوند. «2»

ب) حبس مدّعي عليه كه از قسم خودداري كند و مدّعي، بينه نداشته باشد
اشاره

. اين رأي ابو حنيفه و ابن ابي ليلي است كه مي گويند: حبس ابد مي شود تا به حق اقرار كند يا با قسم آن را نفي نمايد.

ولي از فقيهان اماميه- رضوان اللّه عليهم- دسته اي مي گويند: قسم به مدّعي برمي گردد و بعد حكم مي شود و دسته اي ديگر مي گويند: به مجرّد نكول حكم مي شود بدون اينكه ردّ يمين شود و حبس را نفي مي كنند.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر شخصي ادّعا كرد بر ديگري حقّي دارد و هيچ بينه اي نداشت و به

______________________________

(1). مغني، ج 9، ص 236.

(2). انصاف، ج 12، ص 113.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 484

مدّعي عليه پيشنهاد قسم شد، ولي او قسم نخورد و نكول كرد، قسم به مدّعي برمي گردد او قسم مي خورد و حكم به نفع او مي شود و جايز نيست به مجرد نكول مدّعي عليه، حكم عليه او بشود. شعبي، نخعي، مالك و شافعي چنين گفته اند. ولي ابو حنيفه و اصحابش گفته اند: هيچ گاه يمين به مدّعي برنمي گردد؛ اگر دعواي مالي باشد حاكم سه بار به مدّعي پيشنهاد قسم مي كند اگر قسم خورد كه خورد وگرنه به دليل نكول، عليه او حكم مي كند و اگر در قصاص باشد ابو حنيفه گفته است: مدّعي عليه حبس مي شود تا اقرار كند يا سوگند بخورد و نفي كند و ابن ابي ليلي گفته است: مدّعي عليه در همۀ موارد حبس مي شود تا قسم بخورد يا اقرار كند. «1»

2. همو: هر كس مدّعي مال يا چيز ديگري باشد و بينه اي ندارد و قسم متوجه مدّعي عليه شد و او نكول كرد در اينجا به مجرد نكول، عليه او حكم نمي شود، بلكه لازم است مدّعي قسم بخورد؛

اگر قسم خورد به نفع او حكم مي شود. جماعتي اين قول را گفته اند و برخي مي گويند: اگر از مواردي باشد كه با يك شاهد و دو زن يا با يك شاهد و يك قسم، ثابت مي شود، قسم متوجه مدّعي مي شود و در مواردي كه چنين نيست، ردّ يمين نمي شود، بلكه مدّعي عليه حبس مي شود تا سوگند بخورد يا اعتراف كند.

گروهي گفته اند: اگر دعواي مالي باشد سه بار به مدّعي عليه پيشنهاد مي شود قسم بخورد اگر نخورد عليه او حكم مي شود و اگر مورد قصاص باشد به مجرّد نكول، عليه او حكم نمي شود، بلكه حبس مي شود تا اقرار كند يا قسم بخورد. برخي مي گويند: اگر ديه باشد عليه او حكم مي شود و اگر قصاص باشد حكم نمي شود. همچنين اگر دعوا در مورد نكاح و نسب باشد سوگند داده نمي شود، بلكه اگر مدّعي بينه داشته باشد به نفع او حكم مي شود و اگر بينه نداشته باشد مطالبه ساقط مي شود و ما گفتيم كه: مذهب ما قول اوّل است. «2»

3. همو: اگر مدّعي گفت: بينه اي ندارم، به او مي گويد: پس چه مي خواهي؟ اگر گفت: حق مرا از خصم من بگير. به منكر مي گويد: حاضري قسم بخوري؟ اگر گفت:

آري. به صاحب دعوا رو مي كند و به او مي گويد: شنيدي، آيا مي خواهي قسم بخورد؟ اگر گفت: نه، آن دو را رها مي كند و به كار ديگران مي پردازد و اگر گفت: آري، مي خواهم قسم بخورد، رو به خصم مي كند، او را پند مي دهد و از خدا مي ترساند. اگر اقرار كرد او

______________________________

(1). خلاف، ج 6، ص 290.

(2). مبسوط، ج 8، ص 212.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 485

را ملزم مي كند

حقّ مدّعي را بپردازد و اگر قسم خورد آنان را جدا مي كند و اگر نكول كرد او را ملزم مي سازد حقّ مدّعي را بپردازد. «1»

4. ابن زهره: اگر مدّعي بينه اي ندارد به او مي گويد: چه مي خواهي؟ اگر چيزي نگفت آن دو را رها مي كند و اگر گفت: مي خواهم قسم بخورد مي گويد: آيا حاضري قسم بخوري؟ اگر گفت: آري، او را از سوء عاقبت قسم دروغ مي ترساند … اگر از سوگند نكول كرد او را ملزم مي كند حقّ مدّعي را بپردازد. «2»

5. محقق حلّي: امّا آن مدّعي كه شاهد ندارد نمي تواند قسم بخورد مگر اينكه منكر، ردّ يمين كند يا نكول نمايد، بنابر قولي. اگر ردّ يمين كرد سوگند متوجه مدّعي مي شود كه به صورت جزم قسم مي خورد و اگر نكول كرد به اجماع، دعوا ساقط مي شود. «3»

6. علّامه حلّي: اگر گفت: بينه اي ندارم، حاكم به او ياد مي دهد كه مي تواند قسم بخورد … و اگر منكر سوگند خورد، دعوا ساقط مي شود … و اگر منكر، قسم را به مدّعي ارجاع داد و مدّعي قسم خورد ادّعاي او ثابت مي شود و اگر قسم نخورد دعوا ساقط مي شود و اگر منكر نكول كرد، بدين معنا كه نه قسم خورد و نه ردّ يمين كرد حاكم سه بار براي كشف حقيقت به او مي گويد: اگر قسم خوردي كه خوردي وگرنه تو را ناكل قلمداد مي كنم. اگر اصرار ورزيد اقرب اين است كه حاكم سوگند را به مدّعي ارجاع مي دهد اگر او قسم خورد حقّش ثابت مي شود و اگر خودداري كرد ساقط مي گردد و بعضي گفته اند: به مجرد نكول منكر، حكم مي شود. «4»

7. آية اللّه گلپايگاني (پس از نقل

ادلّۀ دو طرف و مناقشه با محقق و صاحب جواهر):

ولي ما قبلا گفتيم: قسم معمولا مايۀ اطمينان به صداقت قسم خورنده مي شود و خودداري از قسم معمولا كاشف از دروغ است پس بود و نبود قسم مؤثّر است و از اين رو، ميزان در حكم، يكي بينۀ مدّعي است و ديگري قسم منكر يا خودداري از قسم. «5»

نظر نگارنده: دانستي كه نظر شيخ در مبسوط و خلاف اين بود كه به مجرد نكول، حكم جايز نيست كه اين، قول جماعتي از متقدّمين است، ولي در نهايه نظر مي دهد كه به مجرد

______________________________

(1). نهايه، ص 339.

(2). غنية النزوع، ص 445.

(3). شرائع الاسلام، ج 4، ص 89؛ نك: جواهر الكلام، ج 40، ص 247.

(4). قواعد الاحكام، ج 2، ص 209.

(5). كتاب قضاء، ج 1، ص 327.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 486

نكول بايد مدّعي عليه، حقّ مدّعي را بپردازد و ابن زهره از او تبعيت كرده است. پس در مسأله دو قول بيشتر نيست و در هيچ يك جايي براي حبس نيست بر خلاف برخي از اهل سنّت. ولي اين سؤال مطرح است: آيا شامل موارد مختلف دعوا از قبيل اموال، فروج و قصاص، اعم از نفس و اعضا مي شود يا اختصاص به اموال يا فروج و قصاص غير نفس دارد؟

آراي ديگر مذاهب

8. مدوّنة الكبري: مالك به من گفت: هرگاه مردي مرد ديگر را به عمد مجروح كند و مجروح يك شاهد بياورد مجروح قسم مي خورد و واردكنندۀ جراحت (جارح) قصاص مي شود. اگر مجروح از قسم خودداري كرد به جارح گفته مي شود: قسم بخور و بري شو.

اگر قسم نخورد حبس مي شود تا قسم بخورد و قتل هم از نظر

من همين طور است. «1»

9. شافعي: به او گفتم: چگونه شما معتقديد كه نكول جاي اقرار مي نشيند اگر حقّي را بر شخصي ادّعا كرديد؛ مثلا گفتيد: چشم غلام مرا درآورده يا دست يا پاي او را بريده است، در اينجا اگر مدّعي عليه قسم نخورد شما عليه او حكم مي كنيد چه حق باشد چه جرح و اگر ادّعا كرديد او را كشته است مي گوييد: قياس اين است كه اگر قسم نخورد كشته شود؛ ولي من استحسان مي كنم و او را حبس مي كنم تا اقرار كند و كشته شود يا قسم بخورد و بري شود. «2»

10. ابن حزم: اگر خواهان، بينه اي نداشته باشد و خوانده از قسم خودداري كند با تأديب مجبور مي شود قسم بخورد، چه بخواهد چه نخواهد، و به مجرد نكول در هيچ موردي، حكم نمي شود و يمين به خوانده رد نمي شود اصلا ردّ يمين فقط در سه مورد است: … و ابو حنيفه گفته است: حكم مي شود عليه كسي كه از قسم خودداري كند در همۀ موارد در اموال، در فروج، در قصاص مادون نفس، و امّا در قصاص نفس، با نكول خوانده، حكم نمي شود و ردّ يمين به خواهان نمي شود، ولي خوانده زنداني مي شود تا سوگند بخورد يا اقرار كند؛ زفر گفته است: من در موقع نكول- در هر موردي باشد- حكم مي كنم حتي در قصاص نفس و مادون نفس و اين يكي از دو قول ابو يوسف و محمد

______________________________

(1). ج 6، ص 416.

(2). الامّ، ج 7، ص 39.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 487

است … حسن بن حيّ گفته است: در جايي كه زنش ادّعا كند او را طلاق

داده يا برده اش مدّعي شود او را آزاد ساخته و يك شاهد عادل هم قائم شود به او گفته مي شود: قسم بخور كه طلاق ندادي و آزاد نكردي تا تبرئه شوي. اگر خودداري كرد حكم به طلاق و عتق مي شود و در جاي ديگر گفته است: مدت زيادي زنداني مي شود، حدود يك سال و بعد آزاد مي شود. و در جاي ديگر گفته است: زندان ابد مي شود تا قسم بخورد. «1»

ج) حبس مدّعي عليه كه از پاسخ و توضيح خودداري كند:
اشاره

فقيهان بزرگ شيعه بدان تصريح كرده اند؛ همانند شيخ مفيد در مقنعه، شيخ طوسي در نهايه، محقق حلّي در شرائع الاسلام، علّامه در قواعد الاحكام و تذكرة الفقهاء، شهيد ثاني در مسالك الافهام و روضة البهيّه و سيّد در رياض المسائل و در مفتاح الكرامه از 25 كتاب فقهي نقل كرده است.

از معاصران مانند سيّد ابو الحسن اصفهاني در وسيلة النجاة، امام خميني، آية اللّه گلپايگاني و والد بزرگوارم (آية اللّه طبسي) در حاشيه شان بر وسيلة النجاة و از اهل سنّت قرافي در فروق.

طبق نقل مفتاح الكرامه اين قول مشهور است بلكه اختلافي در آن نيست چنان كه در جواهر الكلام است و برخي اضافه كرده اند كه در حبس به آنان سخت گيري مي شود، چنان كه در رياض المسائل آمده است.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: همين طور اگر به چيزي اقرار كرد، ولي توضيح نداد، مثل اينكه بگويد: از او بر گردن من چيزي است، ولي نگويد چه چيز است در اينجا حاكم او را ملزم مي كند توضيح دهد آن چيست. اگر توضيح نداد او را حبس مي كند تا توضيح دهد. «2»

2. محقق حلّي: اقرار به مبهم پذيرفته مي شود و اقراركننده. بايد توضيح دهد. اگر خودداري كرد به حبس مي افتد و بر او سخت مي گيرند تا توضيح دهد. «3»

3. يحيي بن سعيد: اگر به چيزي اقرار كرد ولي مشخص نكرد، حبس مي شود تا توضيح دهد. «4»

______________________________

(1). محلّي، ج 9، ص 373، مسألۀ 1783.

(2). مقنعه، ص 112 و مانند آن در: شيخ طوسي، نهايه، ص 342.

(3). شرائع الاسلام، ج 3، ص 152.

(4). جامع للشرائع، ص 524.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 488

4. علّامه حلّي: اگر گفت: بر

گردن من چيزي هست، از او خواسته مي شود توضيح دهد. اگر خودداري كرد اقرب اين است كه حبس شود تا توضيح دهد؛ زيرا بر او واجب است توضيح دهد. اگر خودداري كرد حبس مي شود چنان كه در صورت خودداري از اداي حق حبس مي شود، و اين يكي از وجوه (قول) شافعيه است.

وجه دوم آنان اين است كه، حبس نمي شود، بلكه ملاحظه مي شود؛ اگر اين اقرار به مبهم، در جواب يك دعوا باشد و او از توضيح خودداري كند، آن را به عنوان انكار قرار مي دهند و به او پيشنهاد سوگند مي كنند. اگر بر امتناع اصرار ورزيد، او ناكل از يمين محسوب مي شود و مدّعي قسم مي خورد، ولي اگر اقرار ابتدايي بود به مقرّ له مي گوييم:

حقّ خودت را مطالبه كن. اگر مطالبه كرد و او به خواستۀ او اقرار كرد يا منكر شد، حكم آن را بر او جاري مي كنيم و اگر گفت: نمي دانم، او را منكر به حساب مي آوريم. پس اگر اصرار ورزيد او را ناكل مي دانيم؛ زيرا وقتي غرض بدون حبس حاصل شود، حبس نمي شود.

وجه سوم ايشان اين است كه: اگر وي اقرار به غصب كرد ولي از توضيح شي ء مغصوب خودداري كرد، حبس مي شود و اگر به ديني مبهم اقرار كرد حكم آن همان است كه در وجه دوم گفتيم و برخي از شافعيه گفته اند: اگر گفت: بر گردن من چيزي است و از تفسير آن خودداري كرد حبس نمي شود؛ اگر گفت: بر گردن من لباس يا مقداري نقره يا مقداري طعام است و توضيح نداد، حبس مي شود؛ زيرا اگر او بخواهد «چيز» را به شراب يا خوك تفسير كند، پذيرفتني است و

در نتيجه، نه مطالبه مي شود و نه به زندان مي افتد. «1»

5. علّامه حلّي: هرگاه بگويد: از او بر گردن من چيزي است ملزم به توضيح مي شود … اگر از توضيح خودداري كرد حبس مي شود تا توضيح دهد و گفته شده: به عنوان ناكل شناخته مي شود و مدّعي قسم مي خورد. «2»

6. شهيد ثاني: اگر از توضيح خودداري كرد حبس مي شود و او را عقوبت مي كنند تا توضيح دهد؛ زيرا توضيح بر او واجب است. «3»

7. شهيد ثاني: هرگاه بگويد: از او بر گردن من مالي است. براي تفسير آن به او

______________________________

(1). تذكرة الفقهاء، ج 2، باب «أقارير مجهوله».، ص 151.

(2). قواعد الاحكام، ج 1، ص 280.

(3). روضة البهيّه، ج 6، ص 390.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 489

مراجعه مي شود اگر درست تفسير كرد از او پذيرفته مي شود و اگر خودداري كرد حبس مي شود تا توضيح دهد؛ زيرا توضيح بر او واجب است همان طور كه اگر از اداي حق خودداري كند زنداني مي شود؛ مگر اينكه بگويد: مقدار آن را فراموش كرده ام.

در اينجا حبس صحيح نيست، بلكه يا مصالحه مي كنند يا منتظر مي مانند تا يادش بيايد. «1»

8. سيّد علي طباطبائي: اگر از توضيح خودداري كند حبس مي شود و بر او سخت مي گيرند تا توضيح دهد؛ مگر اينكه ادّعا كند فراموش كرده است. «2»

9. سيّد محمد جواد عاملي (در حواشي كتاب): قول اوّل مشهور است؛ در اوايل مطلب چهارم گذشت كه از 25 كتاب قول به حبس نقل و در مسالك الافهام و كفاية الاحكام به متأخران نسبت داده شده است و در شرائع الاسلام و تحرير الاحكام آمده كه در مورد حبس، روايت وارد شده است.

«3»

نيز گفته است: پس اگر خودداري كرد، حبس مي شود تا توضيح دهد چنان كه در مقنعه، نهايه، خلاف، مراسم، وسيلة النجاة، شرائع الاسلام، مختصر النافع، تحرير الاحكام، ارشاد، شرح ارشاد، مسالك الافهام، روضة البهيّة و مفاتيح الشرائع آمده است؛ بر طبق نقل شرائع الاسلام و تحرير الاحكام، مذهب متأخران است. تا اينكه مي گويد:

من در وسائل الشيعة به اين باب مراجعه كردم، ولي روايتي كه بتواند دليل اين مقام، جز خبر مشهور باشد نيافتم. خبر مشهور كلام پيامبر است كه مي فرمايد: تأخير بدهكار توانمند، ريختن آبرو و عقوبت او را تجويز مي كند. در نقل ديگر به جاي عقوبت، حبس آمده است كه البته فرقي ندارد؛ زيرا عقوبت شامل حبس هم مي شود.

اين روايت بر مقام ما بدين گونه دلالت دارد كه بر شخص واجب است جواب دهد و اين حقّي است كه در عين اينكه قدرت دارد از اداي آن خودداري مي كند. ممكن است گفته شود: بر فرض كه روايت حجيّت داشته باشد چون ميان فريقين مشهور است، ظهور در حقّ ثابت مالي و مثل آن دارد نه در مثل جواب. پس دقت بفرماييد. «4»

10. شيخ محمد حسن نجفي: هرگاه گفت: از او بر گردن من مالي است، ملزم به

______________________________

(1). مسالك الافهام، ج 11، ص 29.

(2). رياض المسائل، ج 15، ص 85.

(3). مفتاح الكرامه، ج 9، ص 266.

(4). همان، ج 10، ص 86.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 490

تفسير مي شود كه در اين مسأله خلافي نديدم، بلكه هيچ اشكالي در آن نيست. در صورتي كه مقصود از الزام كمترين فشاري باشد كه بشود به آن الزام گفت. پس اگر با اينكه قدرت دارد، خودداري كرد،

مطابق مشهور در اين مسأله حبس مي شود. «1»

11. آية اللّه اصفهاني: اقرار به مجهول و مبهم، صحيح است و از مقر پذيرفته و به آن ملزم مي شود و از او مي خواهند توضيح دهد و رفع ابهام كند و هرچه گفت از او قبول مي شود و اگر از نظر عرف و لغت، توضيح او مطابق با مبهم باشد و از نظر عرف و لغت امكان اين قصد و اراده صحيح باشد ملزم به آن مي شود. «2»

12. آية اللّه خوئي: اگر گفت: از او مالي بر عهدۀ من است، به آن ملزم مي شود. پس اگر آن را به چيزي كه ماليت نداشته، تفسير كرد، از او پذيرفته نمي شود. «3»

آراي ديگر مذاهب

13. قرافي: … هر كس اقرار به مجهول كند، عين خارجي باشد يا در ذمّه اش و از معرّفي آن خودداري كند، زنداني مي شود تا آن را معيّن سازد و بگويد: آن شي ء خارجي همين لباس است يا اين حيوان است و امثال آن، يا آن چيزي كه بدان اقرار كردم ديناري است كه در ذمّۀ من است. «4»

د) حبس مدّعي عليه در صورتي كه منكر وجود محكوم به باشد

. 1. علّامه حلّي: هرگاه محكوم به غايب باشد اگر دين باشد مقدار و جنس آن را مشخص مي كند و اگر ملك باشد حدّ و حدود آن را مشخص مي كند، ولي چيزهاي ديگر مثل پارچه و برده و حيوان، احتمال حكم غيابي پس از تعيين علايم مشخص داده مي شود، مخصوصا در صورتي كه اجتماع آن دو مانند محكوم عليه مشكل باشد و احتمال دارد حكم به قيمت عبد شود در اين صورت ذكر صفات مشخص لازم نيست. ممكن است قاضي حكم نكند، بلكه به سخن بينه گوش دهد سپس به قاضي آن محل بنويسد چنين عبدي را دستگير كند و براي او بفرستد تا شهود بتوانند حضورا شهادت دهند و اين وظيفۀ صاحب

______________________________

(1). جواهر الكلام، ج 35، ص 33 و 47.

(2). وسيلة النجاة، ج 2، ص 157. نك: وسيلة النجاة (با تعاليق آية اللّه گلپايگاني)، ج 2، ص 231؛ تحرير الوسيله، ج 2، ص 45.

(3). منهاج الصالحين، ج 2، ص 236.

(4). فروق، ج 4، ص 80.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 491

عبد نيست، بلكه مدّعي بايد شهود را بياورد تا حضورا شهادت دهند و اگر احضار شهود مشكل باشد واجب نيست عبد را نزد آنان ببرند يا بفروشند به كسي كه او را ببرد البته

اگر حاكم صلاح ديد جايز است و در اين ميان، اگر قبل از وصول يا بعد از وصول و عدم اثبات دعوا، عبد تلف شد، مدّعي ضامن قيمت عبد و اجرت حمل آن است؛ اگر حاكم به جهت مصلحت، خواست عبد را ببرد طلبكار را ملزم به كفيلي مي كند تا عبد را موقتا از صاحب يد بگيرد … اگر قاضي عبد را بشناسد بدون احضار وي با علم خودش حكم مي كند و اگر مدّعي عليه منكر وجود چنين عبدي نزد خود شد از مدّعي خواسته مي شود بينه بياورد كه عبد نزد اوست. اگر بينه اقامه كرد يا پس از نكول منكر، قسم خورد «1» مدّعي عليه زنداني مي شود تا عبد را بياورد يا مدّعي شود كه تلف شده است. «2»

2. همو: … اگر مدّعي عليه منكر وجود چنين عبدي نزد خود شد مدّعي بايد بينه بياورد كه عبد نزد اوست اگر بينه اقامه كرد يا پس از نكول او قسم ياد كرد، حاكم مدّعي عليه را زنداني مي كند تا عبد را بياورد، يا مدّعي تلف عبد شود ادّعاي او قبول مي شود و قيمت عبد را از او مي گيرند؛ زيرا ضرورت اقتضا مي كند كه تا ابد در زندان نماند. «3»

3. فخر المحققين (فرزند علّامه در شرح عبارت پدرش): تقرير اين مسأله چنين است كه اگر كسي عبدي را از او غصب كند و نداند كه عبد زنده است تا وي را مطالبه كند يا تلف شده تا قيمت آن را بازستاند؛ زيرا او مستحقّ يكي از اين دو علي البدل است؛ آيا مي شود مدّعاي خود را بدين گونه مطرح كند كه، من خواهان عبدي هستم كه

قيمتش ده دينار است اگر خود عبد هست آن را بازگرداند و اگر از بين رفته قيمت آن را بدهد؟ در آن دو وجه است: يكي اينكه بگوييم: نمي شود چنين دعوايي طرح كند كه به صورت مردد است؛ او بايد خواهان عبد باشد و روي آن قسم بخورد بعد يك دعواي ديگر اقامه كند و خواهان قيمت عبد باشد و روي آن قسم بخورد و اگر منكر از قسم دربارۀ عين خودداري كرد، مدّعي قسم مي خورد و منكر حبس مي شود تا آن را بياورد يا اينكه ادّعاي تلف را دوباره از سر مي گيرد. در اين صورت، به حكم ضرورت از او پذيرفته و ضامن قيمت مي شود و قسم لازم نيست … «4»

______________________________

(1). قسم نمي خورد و يمين بر مدّعي رد نمي شود.

(2). تحرير الاحكام، ج 2، ص 187.

(3). قواعد الاحكام، ج 2، ص 216.

(4). ايضاح الفوائد، ج 4، ص 361.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 492

4. سيّد عاملي (در شرح عبارت قواعد الاحكام): يعني اگر مدّعي عليه- چه غايب باشد و چه حاضر- منكر وجود چنين عبدي نزد خود شد- كه اين فرع احتمال اوّل است- و مرجع رسيدگي قاضي شهر عبد است پس خوب است گفته شود: قاضي شهر عبد اگر بداند اين عبد در آن شهر است او را بدون داوري به مدّعي تسليم مي كند و همچنين اگر ظنّ شرعي داشته باشد وگرنه دست نگه مي دارد. پس اگر مدّعي ادّعا كرد عبد محكوم به، همين عبد است اگر مدّعي عليه او را تصديق كرد به آن ملزم مي شود وگرنه قاضي او را ملزم مي كند عبد ديگري را با اين صفت- زنده باشد يا

مرده- معرفي كند … «1»

14. حبس شهود تا وقت نماز عصر

آيه [/ 5 سوره مائده]
اشاره

… تَحْبِسُونَهُمٰا مِنْ بَعْدِ الصَّلٰاةِ فَيُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ …؛ «2»

و اگر [در صداقت آنان] شك كرديد، پس از نماز، آن دو را نگاه مي داريد؛ پس به خدا سوگند ياد مي كنند كه ما اين [حق] را به هيچ قيمتي نمي فروشيم …

روايات [ذيل آيه]

1. محمد بن أحمد، عن عبد اللّه بن الصلت عن يونس بن عبد الرحمن، عن يحيي بن محمد، قال:

سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن قول اللّه- عزّ و جلّ-: «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَيْنِكُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرٰانِ مِنْ غَيْرِكُمْ … 3

قال: اللذان منكم مسلمان، و اللذان من غيركم من أهل الكتاب، فإن لم تجدوا من أهل الكتاب، فمن المجوس؛ لأنّ رسول اللّه سنّ في المجوس سنّة أهل الكتاب في الجزية. و ذلك إذا مات الرجل في أرض غربة، فلم يجد مسلمين، أشهد رجلين من أهل الكتاب يحبسان بعد الصلاة فيقسمان باللّه عزّ و جلّ:

… لٰا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبيٰ وَ لٰا نَكْتُمُ شَهٰادَةَ اللّٰهِ إِنّٰا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ. 4 قال: و ذلك إذا ارتاب وليّ الميت في شهادتهما، فإن عثر علي أنّهما شهدا بالباطل فليس له أن ينقض شهادتهما حتي يجي ء بشاهدين، فيقومان مقام الشاهدين الأوّلين، فَيُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ لَشَهٰادَتُنٰا أَحَقُّ مِنْ شَهٰادَتِهِمٰا وَ مَا اعْتَدَيْنٰا

______________________________

(1). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 170.

(2) (2- 4). مائده (5) آيۀ 106.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 493

إِنّٰا إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِينَ، فإذا فعل لك نقض شهادة الأوّلين و جازت شهادة الآخرين، يقول اللّه- عزّ و جل-:

ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهٰادَةِ عَليٰ وَجْهِهٰا أَوْ يَخٰافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمٰانٌ بَعْدَ أَيْمٰانِهِمْ …؛ «1» و

«2»

يحيي بن محمد گفت: از امام صادق- عليه السلام- راجع به گفته خداوند- عزّ و جل-: «اي ايمان آورندگان! چون مرگ يكي از شما فرارسيد براي وصيت خود، دو شاهد عادل، از خودتان يا از غير خودتان، گواه گيريد … » پرسيدم، فرمود:

مقصود از آن دو تن كه از شمايند، يعني دو تن مسلمان و آن دو كه از غير شمايند، يعني از اهل كتاب و اگر اهل كتاب نيافتيد از مجوسان؛ زيرا رسول خدا با مجوسان در مورد جزيه مثل اهل كتاب رفتار كرده است.

توضيح اينكه، هرگاه شخصي در غربت مشرف به مرگ شود اگر دو مسلمان يافت نشود دو مرد از اهل كتاب را شاهد مي گيرد سپس ورثه، آنان را نگه مي دارند تا پس از نماز به خداوند- عزّ و جلّ- سوگند ياد كنند كه «به هيچ بهايي شهادت به دروغ ندهيم گرچه در مورد خويشان ما باشد و شهادت الهي را كتمان نكنيم كه از گناهكاران خواهيم بود.»

فرمود: اين در صورتي است كه وليّ ميت در شهادت ايشان شك داشته باشد. پس اگر آگاه شد كه آنان شهادت دروغ داده اند نمي تواند شهادت آنان را نقض كند تا دو شاهد ديگر بياورد كه در جاي آن دو شاهد بايستند و به خداوند سوگند ياد كنند كه شهادت ما از شهادت آن دو به حق نزديك تر است و ما از حق تجاوز نمي كنيم كه از ستمگران خواهيم بود. وقتي كه شهادت دادند، شهادت آن دو تن نقض مي شود و شهادت اين دو نافذ مي افتد. خداوند مي فرمايد: «اين كار باعث مي شود شهادت واقعي دهند يا بترسند كه ديگران پس از قسم آنان قسم بخورند و دروغشان

فاش شود».

2. سعد بن عبد اللّه، قال: حدّثنا أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسين بن سعيد، عن الحسين بن علي، عن حفص المؤدّب، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في قول اللّه- عزّ و جل-: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا … «3»

فذلك إذا كان مسافرا فحضره الموت، أشهد ذوي عدل من أهل دينه فان لم تجدوا فآخران ممّن يقرأ القرآن من غير أهل ولايته … تَحْبِسُونَهُمٰا مِنْ بَعْدِ الصَّلٰاةِ فَيُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ عزّ و جلّ إِنِ ارْتَبْتُمْ لٰا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبيٰ وَ لٰا نَكْتُمُ شَهٰادَةَ اللّٰهِ إِنّٰا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ* فَإِنْ عُثِرَ عَليٰ أَنَّهُمَا اسْتَحَقّٰا إِثْماً فَآخَرٰانِ يَقُومٰانِ مَقٰامَهُمٰا مِنَ

______________________________

(1). همان، آيۀ 108.

(2). كافي، ج 7، ص 4، ح 6؛ نك: تفسير قمي، ج 1، ص 189؛ تفسير عيّاشي، ج 1، ص 348، ح 218؛ تفسير برهان، ج 1، ص 508، ح 4؛ تفسير صافي، ج 2، ص 95.

(3). مائده (5) آيۀ 106.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 494

الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيٰانِ» من أهل ولايته فَيُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ لَشَهٰادَتُنٰا أَحَقُّ مِنْ شَهٰادَتِهِمٰا وَ مَا اعْتَدَيْنٰا إِنّٰا إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِينَ. «1» و «2»

از امام صادق- عليه السلام- دربارۀ اين آيه: «اي ايمان آورندگان! … » پرسيده شد، فرمود: در جايي است كه مسافر باشد و مرگ او فرارسد دو عادل از اهل دينش شاهد مي گيرد «پس اگر نيافتيد دو تن ديگر» [غير] از كساني كه قرآن مي خوانند و از غير اولياي او اين دو را حبس مي كنيد بعد از نماز سوگند ياد كنند به خداي- عزّ و جل- اگر دربارۀ آنان شك داشتيد و بگويند: ما به هيچ قيمتي حاضر نيستيم حق

را بفروشيم گرچه از خويشان ما باشند و شهادت الهي را پنهان نكنيم در اين صورت ما از گناهكاران خواهيم بود و پس اگر اطلاع حاصل شد كه آن دو مرتكب گناه شده اند دو نفر ديگر در جايگاه آنان مي ايستند از كساني كه آن دو تن نخستين در حق ايشان ظلم كرده اند؛ يعني از اولياي ميت و قسم به خدا ياد مي كنند كه شهادت ما از شهادت آن دو به حق نزديك تر است و ما از حق تجاوز نمي كنيم كه از ستمگران خواهيم بود».

3. أخبرنا أبو عبد اللّه الحافظ، ثنا أبو العباس محمد بن يعقوب، أنبأ الربيع بن سليمان، أنبأ الشافعي، أنبأ عبد اللّه بن مؤمّل، عن ابن أبي مليكة، قال: كتبت إلي ابن عباس- رضي اللّه عنه- من الطائف في جاريتين ضربت إحداهما الأخري و لا شاهد عليهما، فكتب إليّ: أن احبسهما بعد صلاة العصر، ثم اقرأ عليهما: إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَيْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا … «3» ففعلت فاعترفت؛ «4»

ابن ابي مليكه گفت: از طائف به ابن عباس- رضي اللّه عنه- نوشتم دربارۀ دو جاريه كه يكي ديگري را زده است و شاهدي ندارند. ابن عباس به من نوشت: آن دو را پس از نماز عصر نگه دار و اين آيه را براي آنان بخوان: «كساني كه پيمان الهي را به بهاي كمي مي فروشند … » و من اين كار را كردم و آن جاريه اعتراف كرد.

آراي مفسران

1. شيخ طوسي: واقدي و امام باقر- عليه السلام- گفته اند: شأن نزول آيه را اسامة بن زيد از پدرش چنين نقل كرده است كه، تميم داري و برادرش عدي، نصراني و تاجر بودند.

______________________________

(1). همان، آيۀ 107.

(2).

تفسير برهان، ج 1، ص 509، ح 10.

(3). آل عمران (3) آيۀ 77.

(4). سنن الكبري، ج 10، ص 178؛ نك: الامّ، ج 7، ص 37، در الامّ دارد: «ففعل فاعترفت؛ پس انجام داد او اعتراف كرد.»

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 495

زماني كه رسول اللّه به مدينه هجرت كرد، ابن ابي ماريه، مولاي عمرو بن عاص به مدينه آمد و قصد سفر شام براي تجارت داشت. او و تميم داري و برادرش عدي حركت كردند در راه ابن ابي ماريه مريض شد وصيتي نوشت و آن را در ميان اثاث خود پنهان كرد و نزد آن دو وصيت كرد و اموالش را به آنان سپرد و گفت: اين را به خانواده من برسانيد. وقتي مرد اثاث او را باز كردند و هرچه دوست داشتند برداشتند و بقيه را به ورثه برگرداندند. وقتي آن اموال را بررسي كردند ديدند بعضي از چيزهايي كه با خود برده بوده در آن نيست به وصيت نگاه كردند ديدند همه چيز در آن نوشته شده با تميم و برادرش صحبت كردند آن ها گفتند: ما نمي دانيم هرچه به ما داده بود به شما رسانديم. آنان شكايت نزد پيامبر بردند كه اين آيه نازل شد … و مقصود از الصَّلٰاةِ در اين آيه سه قول است:

الف) شريح و سعيد بن جبير و ابراهيم و قتاده گفته اند: … نماز، نماز عصر است و اين قول امام باقر- عليه السلام- است.

ب) حسن گفته است: نماز ظهر و عصر است و علت آن اين است كه احترام وقت نماز نسبت به وقت هاي ديگر بسيار بيشتر است يا اينكه پس از نماز عصر مردم،

اجتماع بيشتري دارند.

ج) ابن عباس گفته است: مقصود نماز آن دو اهل كتاب است؛ زيرا آنان وقت نمازهاي ما را بزرگ نمي شمارند. «1»

2. امين الاسلام طبرسي: معنا اين است كه آنان را پس از نماز عصر نگه مي داريد؛ چون مردم در حجاز بعد از نماز عصر سوگند مي خوردند؛ زيرا اجتماع و تجمع مردم در آن وقت بود و اين از امام باقر- عليه السلام- و سعيد بن جبير و ديگران نقل شده است.

گفته اند: نماز ظهر يا عصر است. اين از حسن نقل شده است و گفته اند: پس از نماز همدينان آن دو، يعني ذمّي ها. اين از ابن عباس و سدي نقل شده است.

تَحْبِسُونَهُمٰا يعني آن دو را نگه مي داريد؛ مثل آنجا كه مي گويي: «مرّ بي فلان علي فرس، فحبس علي دابّته» كه در اينجا يعني اسبش را نگه داشت و برخي گفته اند: يعني آن دو را وادار به اداي سوگند مي كنيد و خودشان پيشقدم نشوند.

إِنِ ارْتَبْتُمْ يعني اگر در شهادتشان شك كرديد و ترسيديد تغييري در واقعيت بدهند يا تبديل كنند يا پنهان و خيانت كنند. و خطاب در تَحْبِسُونَهُمٰا به ورثه است و مي شود خطاب

______________________________

(1). تفسير تبيان، ج 4، ص 42.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 496

به قضات باشد و فعل مضارع در معناي امر است؛ يعني «احبسوهما؛ آن دو را نگه داريد».

اين مطلب را ابن انباري ذكر كرده است. «1»

3. فاضل مقداد: … اگر ضمير در مِنْكُمْ مسلمانان باشد و در غَيْرِكُمْ غير مسلمانان، آيا اين حكم نسخ شده است يا هنوز باقي است؟ اصحاب ما گفته اند: نسخ نشده است و شهادت غير مسلمان را در صورتي كه مسلمان در دسترس

نباشد، در وصيت تجويز كرده اند و عده اي از فقيهان گفته اند: حكم نسخ شده و آيه منسوخ است. ولي قول اوّل صحيح تر است؛ زيرا اصل، عدم نسخ است و اين آيه ادلّۀ شرط ايمان و عدالت در شاهد را تخصيص مي زند. آري، از نظر دين خودشان، بايد افرادي عادل باشند. «2»

آراي ديگر مذاهب

4. مدوّنة الكبري: … آيا نمي بيني امور مهم مثل لعان، در حضور مردم و پس از نماز واقع مي شود؛ زيرا مردم تجمع دارند و قسم منتشر مي شود؛ آيا نمي بيني ابن عباس دستور داد به ابن ابي مليكه، آن جاريه را پس از نماز عصر نگه دارد و براي او اين آيه را قرائت كند:

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَيْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا … «3» و او اعتراف كرد. «4»

5. ابو بكر محمد بن عبد اللّه، معروف به ابن عربي: در تَحْبِسُونَهُمٰا مِنْ بَعْدِ الصَّلٰاةِ دليل است كه بايد كسي را كه حق بر او واجب است حبس كرد و اين يكي از اصول حكمت و حكمي از احكام دين است؛ زيرا حقوق دو نوع است: برخي استيفاي فوري آن صحيح است و برخي ديگر استيفاي آن ممكن نيست، مگر در زمان خاص. پس اگر كسي كه حق به گردن اوست رها و او غايب و پنهان شود، حق از بين مي رود پس چاره اي نيست جز گرفتن اطمينان از جانب او يا چيزي به جاي حق، كه ماليت داشته باشد كه اسم آن رهن است و اين بهتر و قابل اطمينان تر است و يا نيابت شخصي از اوست كه اين اهميتش كمتر از اوّلي است؛ زيرا شخص نايب ممكن است مثل منوب عنه غايب شود و در

دسترس نباشد و بيش از اين دو راه، كار ديگري نمي شود كرد. اگر اين دو راه امكان نداشت چاره اي جز حبس او نيست تا حقّي كه بر گردن اوست ادا كند و نيز اگر حقّ بدني باشد، مثل حدود و

______________________________

(1). مجمع البيان، ج 3، ص 257.

(2). كنز العرفان، ج 2، ص 99.

(3). آل عمران (3) آيۀ 77.

(4). ج 5، ص 200.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 497

قصاص- كه بدل پذير نيست و نمي شود فوري استيفا كرد- چاره اي جز زنداني كردن او وجود ندارد و بدين حكمت است كه زندان تشريع شده است. «1»

6. ابن قيّم جوزيّه: گفته است در ردّ كساني كه مدّعي نسخ اين آيه شده اند و در ردّ كساني كه گفته اند اين آيه از چند جهت مخالف اصول و قاعده است: يكي دربردارنده شهادت كافر است، در حالي كه شهادت كافر قبول نيست؛ دوم بيانگر حبس شهود است، در حالي كه شاهد حبس نمي شود و … در ردّ قسمت دوم مي گويد: اينكه شما مي گوييد:

دو شاهد حبس نمي شود زندان در اينجا به معناي زنداني كه جنايتكاران را مجازات مي كنند نيست، بلكه يعني آن ها را نگه مي دارند تا پس از نماز سوگند ياد كنند.

اين عبارت دو وجه دارد: يكي اينكه مي خواهد بگويد: مراد از حبس در آيه، توقيف است؛ يعني زندان موقت و ديگر اينكه مي خواهد بگويد: معناي حبس در اينجا سجن و زندان مشهور نيست، در حالي كه در زبان محاوره از استعمال حبس همان زندان فهميده مي شود، ولي زندان موقت آن هم براي احتياط است. «2»

7. فخر رازي: مسألۀ اول: تَحْبِسُونَهُمٰا يعني آن دو را نگه مي داريد چنان كه گفته مي شود: «مرّ

بي فلان علي فرس، فحبس علي دابّته» يعني آن را نگه داشت و مثل «حبست الرجل في الطريق أكلّمه» يعني او را نگه داشتم.

اگر گفته شود: تَحْبِسُونَهُمٰا چه محلي دارد؟ گوييم: جملۀ استينافيه است؛ گويا گفته شده: اگر در مورد آن دو شاهد، شك ايجاد شد چه كنيم؟ در جواب گفته شد:

تَحْبِسُونَهُمٰا آن دو را نگه مي داريد. مسألۀ دوم: راجع به مِنْ بَعْدِ الصَّلٰاةِ چند قول است:

اوّل: ابن عباس گفته است: يعني پس از نماز همدينان آن دو شاهد. قول دوم، كه عموم مفسران گفته اند: يعني پس از نماز عصر. اگر گفته شود: از كجا معلوم شده مراد نماز عصر است با اينكه گفته است نماز به صورت مطلق … ؟ گوييم: اين تشخص از چند راه به وجود آمده است: يكي اينكه، اين وقت نزد آنان معروف بوده كه در آن سوگند ياد مي كرده اند و آنجا كه چيزي معروف و مشهور باشد نيازي به صراحت لفظي نيست. دوم اينكه، روايت است وقتي اين آيه نازل شد پيامبر نماز عصر به جا آورد و عدي و تميم را فرا خواند و در كنار منبر از آنان خواست سوگند ياد كنند و اين عمل پيامبر دليل شد كه نماز

______________________________

(1). احكام القرآن، ج 2، ص 716.

(2). طرق الحكمية، ص 205 و 213.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 498

عصر منظور است. سوم اينكه، اهل همۀ اديان اين وقت خاص را گرامي مي دارند و در آن ياد خدا مي كنند و از سوگند دروغ اجتناب مي ورزند و اهل كتاب در طلوع خورشيد و غروب خورشيد نماز مي گزارند.

قول سوم: حسن گفته است: مراد پس از نماز ظهر يا عصر

است؛ زيرا اهل حجاز در اين دو وقت براي قضاوت مي نشستند.

قول چهارم: مراد پس از اداي نماز است؛ هر نمازي باشد و علت اينكه پس از نماز، تحليف به جاي مي آورند اين است كه نماز انسان را از فحشا و منكرات بازمي دارد. گويا كسي كه مي خواهد سوگند ياد كند در اين وقت از دروغ، بيشتر اجتناب مي كند … «فاء» در فَيُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ براي جزاست؛ يعني آن دو را زنداني مي كنيد و در نتيجه ايشان، به قسم اقدام مي كنند. «1»

نظر نگارنده: برخي از فقيهان معاصر با اين آيه به مشروعيت اصل حبس، استدلال كرده اند كه اين استدلال خوب است در صورتي كه حبس به معناي مصطلح باشد نه به معناي نگه داشتن، چنان كه از شيخ طبرسي و فخر رازي برمي آيد و نيز در صورتي كه قائل به نسخ در آيه نباشيم. دقت شود.

15. حبس بنده اي كه ترس فرار او باشد

روايات

1. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر، عن أبي جميلة، عن زيد الشحام، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّه سأله رجل يتخوّف إباق مملوكه أو يكون المملوك قد أبق أ يقيّده أو يجعل في رقبته راية؟ فقال: إنّما هو بمنزلة بعير تخاف شراده فإذا خفت ذلك فاستوثق منه و لكن اشبعه و اكسه، قلت: و كم شبعه؟ فقال: أما نحن فنرزق عيالنا مديّن من تمر؛ «2»

شخصي از حضرت صادق- عليه السلام- پرسيد: آيا كسي كه مي ترسد برده اش فرار كند يا برده اش فرار كرده است مي تواند او را ببندد يا در گردنش قلاده اي قرار دهد؟ فرمود: برده هم مثل شتري است كه بترسي فرار كند؛ اگر ترسيدي فرار كند او را ببند، ولي او را سير كن

و بپوشان. گفتم: با چه مقدار سيرش كنم؟ فرمود: ما به نان خور خود دو مد خرما مي دهيم.

______________________________

(1). تفسير كبير، ج 12، ص 117.

(2). كافي، ج 6، ص 199، ح 2؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 16، ص 52، ح 1؛ نك: مرآة العقول، ج 21، ص 331.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 499

اين روايت را شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه آورده است. «1»

فيروزآبادي گفته است: رايه: قلاده اي كه در گردن بندۀ فراري افكنده مي شود. «2»

16. حبس بندۀ فراري

اشاره

بحثي نيست كه فرار بنده حرام است و در اين باره رواياتي وارد شده است و تدبير (قرار آزادي عبد پس از وفات مولا) هم به واسطۀ فرار عبد باطل مي شود و در صورت ترس از فرار جايز است او را ببندند كه روايات آن خواهد آمد. ولي سخن در اين است كه آيا جايز است حاكم او را براي مجازات يا براي حفظ او از اين جنبه كه ماليت دارد حبس كند؟ ظاهر كلام شيخ طوسي اين است كه امر او به نظر حاكم بستگي دارد؛ مي تواند او را بفروشد و مي تواند حفظ كند در نتيجه براي حفظ، حبس مي شود و از برخي ديدگاه ها برمي آيد كه حبس براي عقوبت اوست و احتمال دارد حبس براي هر دو جهت باشد: ماليت او حفظ شود و عقوبتي براي ارتكاب حرام باشد، ولي هيچ يك از اماميه به حبس فتوا نداده است و احتمال دارد كسي كه مي گويد: حبس مي شود به جهت حفظ خود او باشد، ولي در اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه چه فرقي ميان او و يك عبد گم شده است كه حكم فقط به

عبد فراري تعلّق گرفته است؟

روايات

1. محمد بن يحيي، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عبد اللّه بن هلال، عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر الأوّل عليه السّلام عن جارية مدبّرة أبقت من سيّدها … ؟ فقال … لأنّها أبقت عاصية للّه و لسيّدها فأبطل الإباق التدبير …؛ «3»

از امام باقر- عليه السلام- راجع به كنيز مدبّره اي كه از دست مولايش فرار كرده، سؤال شد …، فرمود: زيرا او با اين كار، نافرماني خدا و مولايش كرده است و در نتيجه فرار، تدبير را باطل كرده است …

2. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر، عن أبي جميلة، عن زيد

______________________________

(1). ج 3، ص 87، ح 3.

(2). قاموس المحيط، ج 4، ص 340.

(3). كافي، ج 6، ص 200، ح 4؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 16، ص 51، ح 2؛ نك: مستدرك الوسائل، ج 15، ص 475، باب 37.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 500

الشحام، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّه سأله رجل يتخوّف إباق مملوكه، أو يكون المملوك قد أبق أ يقيّده أو يجعل في رقبته راية؟ فقال: إنّما هو بمنزلة بعير تخاف شراده، فإذا خفت ذلك فاستوثق منه و لكن اشبعه و اكسه.

قلت: و كم شبعه؟ قال: أما نحن فنرزق عيالنا مديّن من تمر؛ «1»

شخصي از امام صادق- عليه السلام- پرسيد: مي ترسد برده اش فرار كند يا فرار كرده است آيا او را ببندد يا در گردنش قلاده اي بگذارد؟ فرمود: او هم به مانند شتري است كه مي ترسي فرار كند اگر ترسيدي او را ببند، ولي او را سير كن و بپوشان. گفتم:

با چه مقدار سير مي شود؟ فرمود: ما به نان خور خود دو مد خرما مي دهيم.

قبلا آن را ذكر كرديم و در اينجا، چون بر مطلوب دلالت دارد، آورديم.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: هرگاه عبدي را پيدا كند كه يا صغير است يا كبير؛ اگر صغير بود و مي داند برده است، مي تواند او را بردارد؛ چون مثل اين است كه مالي را پيدا كرده است و اگر كبير باشد؛ مثل شتر و اسب گم شده است نمي تواند آن را بردارد. اگر او را گرفت بايد نزد حاكم ببرد. حاكم او را مي گيرد اگر صرفه در نگه داري اوست او را نگه مي دارد و به او خرجي مي دهد تا صاحبش بيايد و اگر صرفه در فروش است او را مي فروشد و پولش را براي صاحبش نگه مي دارد. اگر صاحبش آمد و گفت: من او را قبلا آزاد كرده ام آيا اقرار او پذيرفته مي شود يا نه؟ دو قول است: پذيرفته مي شود؛ زيرا او در اينجا مورد اتهام نيست؛ چون مي گويد: من پولش را نمي خواهم و بر طبق قول ديگر پذيرفته نمي شود؛ زيرا بيع حاكم مثل بيع اوست. «2»

آراي ديگر مذاهب

2. ابو يوسف: امّا دربارۀ آن چه، امير المؤمنين- عليه السلام- در مورد بردگان و كنيزان فراري، كه در هر ناحيه و شهري در حبس پر شده اند و كسي دنبال آن ها نمي آيد، پرسيده بودند، پاسخ اين است: شخص مورد اعتمادي را كه از دين داري و امانتش رضايت داريد، متولي فروش برده هايي كه در نزد شما در بغداد است بگردانيد و براي قضات شهرها و نواحي بنويسيد چنين كنند؛ بدين صورت كه آنان را بيرون آورند و خصوصيات يكي يكي را

______________________________

(1). كافي، ج 6، ص 199، ح 2؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 16، ص 52، ح 1.

(2). مبسوط، ج 3، ص 328.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص:

501

يادداشت كنند: نام، نام مولا، نام شهر، نام محل سكونت مولايش، نام قبيله اش، همه اين ها در دفتري نوشته مي شود همچنين ويژگي هاي ظاهري، جنس، تاريخ فرار، تاريخ دستگيري همۀ اظهاراتش ثبت و حبس مي شود. وقتي كه شش ماه از حبس او گذشت و كسي دنبال او نيامد متولي، او را بيرون مي آورد و به مزايده مي گذارد؛ همۀ آن ها را مي فروشد و پولش را تحويل بيت المال مي دهد و روي آن مي نويسد: «پول فروش برده هاي فراري».

اگر صاحب بنده يا كنيز در حبس آمد و آن دو به فروش نرفته باشند به او مي گويد: …،

و اگر كسي دنبال آنان نيامد و مدت طولاني گذشت آن پول ها جزو بيت المال مي شود و امام هر كار بخواهد با آن مي كند و در هر راهي كه سودش براي مسلمانان بيشتر است خرج مي كند و سزاوار است در دادن جيره به اين فراريها تا موقعي كه فروخته شوند پيش از ديگران اقدام شود، چنان كه براي همۀ كساني كه در زندان هستند مقداري جيره مقرر شده است و اين جيره بايد از بيت المال مسلمانان باشد. «1»

3. مدوّنة الكبري: گفتم: به من بگو: از نظر مالك اگر كسي بردۀ فراري را پيدا كند چه بايد بكند؟ گفت: مالك مي گويد: او را نزد سلطان مي برد و سلطان يك سال او را زنداني مي كند اگر صاحبش نيامد مي فروشد و پولش را براي او نگه مي دارد. گفتم: در طول سال چه كسي به او خرجي مي دهد؟ گفت: من از مالك چيزي در اين زمينه نشنيدم، ولي به نظرم، سلطان بايد به او خرجي دهد و در اين زمينه مثل يك بيگانه رفتار مي كند؛ جز اينكه

اگر صاحب او نيامد برده را مي فروشد و آن مقداري كه خرج كرده از پول فروش برمي دارد و بقيه را در بيت المال مي گذارد. «2»

4. موصلي: بردۀ فراري حبس مي شود نه بردۀ گمشده … «3»

5. قرافي: حبس در هشت مورد تجويز شده است: … حبس بردۀ فراري به مدت يك سال به جهت اينكه ماليت دارد، به اين اميد كه صاحبش پيدا شود. «4»

17. حبس مولاي شريك كه از دادن حصّه شريكش خودداري مي كند

اشاره

اگر برده اي مشترك ميان دو تن باشد و يكي از آنان سهم خود را آزاد كند، سهم ديگري

______________________________

(1). خراج، ص 184.

(2). ج 6، ص 176.

(3). اختيار، ج 3، ص 35.

(4). فروق، ج 4، ص 79.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 502

هم به دليل سرايت آزادي يك جزء به جزء ديگر آزاد مي شود و در صورتي كه آن شريك توانا باشد غرامت سهم شريك ديگر را مي پردازد وگرنه از عبد خواسته مي شود كسب كند و نصف ديگر خود را بخرد و آزاد كند. مشهور ميان اماميه اين است.

و آن طور كه سيّد مرتضي گفته است از منفردات اماميه است و بابي ويژه به عنوان «آزادي به سرايت» براي آن باز كرده اند؛ بدين معنا كه از خصوصيات عتق- گرچه مقداري كمي باشد- اين است كه به ديگر اجزا سرايت مي كند و برده كاملا آزاد مي شود و براي ما آراي سيّد مرتضي، ابن برّاج، محقق حلّي، يحيي بن سعيد، شهيد اوّل و شيخ محمد حسن نجفي كفايت مي كند و از برخي ديگر از عالمان نقل است كه آن مقدار بقيه، برده باقي مي ماند و به آنجا سرايت نمي كند.

البته از برخي اهل سنّت نقل شده است: آن شريك زنداني مي شود تا اينكه حصه اش

را به ديگر شريك، بپردازد و به روايتي از پيامبر استناد جسته است و شايد علت حبس خودداري از اداي حق در حال توانگري باشد.

روايات و آثار

1. وقع في أحكام ابن زياد، عن الفقيه أبي صالح أيّوب بن سليمان: أنّ رسول اللّه سجن رجلا أعتق شريكا له في عبد فأوجب عليه استتمام عتقه و قال: في الحديث: حتي باع غنيمة له؛ «1»

رسول خدا مردي را كه بردۀ شراكتي را آزاد كرده بود، زنداني كرد از اين رو، بر او واجب است كه آزادي بنده را كامل سازد. گفت: در حديث آمده است: تا اينكه نصيب خود را از چند گوسفند- يا از اموال- فروخت و بدهي اش را پرداخت كرد.

2. إنّ غلامين من جهينة كان بينهما غلام فأعتق أحدهما نصيبه فحبسه رسول اللّه حتي باع غنيمة له [هذا مرسل]؛ «2»

دو جوان از جهينه غلامي داشتند يكي از آنان سهم خود را آزاد كرد. رسول اللّه او را حبس كرد تا اينكه نصيب خود را فروخت [اين خبر مرسل است].

3. حدّثنا أبو بكر، قال: حدّثنا غندر، عن شعبة، عن مغيرة، عن الشعبي، قال: إن كان شريح ليحبسه به- في مورد عبد كان بين رجلين فأعتقه أحدهما فركب شريكه إلي عمر فكتب: أن يقوّم أعلي القيمة؛ «3»

______________________________

(1). اقضية رسول اللّه، ص 7.

(2). سنن الكبري، ج 6، ص 48.

(3). مصنّف ابن ابي شيبه، ج 6، ص 484، ح 1775.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 503

اگر شريح بود حتما او را حبس مي كرد- در مورد عبدي كه مشترك ميان دو نفر بود و يكي از آنان او را آزاد كرد، شريكش نزد عمر رفت، عمر نوشت كه، به بالاترين

نرخ قيمت گذاري شود.

آراي فقيهان شيعه

1. سيّد مرتضي: از منفردات اماميه اين است كه اگر عبد مشترك ميان دو تن يا بيشتر باشد و يكي از شركا، سهم خود را آزاد كند همان مقدار از عبد آزاد مي شود پس اگر اين آزادكننده توانگر باشد از او خواسته مي شود سهم شريكانش را بخرد. وقتي خريد همۀ عبد آزاد مي شود و اگر آزادكننده نادار باشد واجب است عبد بقيۀ بهاي خود را بپردازد. وقتي پرداخت، همه اش آزاد مي شود و اگر عبد از كسب و پرداخت، عاجز بود جزئي از او آزاد و جزئي برده است و به اين حساب كه برده است براي مالكان خود كار مي كند و به مقداري كه آزاد شده مالك خودش است. باقي فقها در اين ترتيب مخالفت كرده اند. «1»

2. ابن برّاج: اگر عبدي مشترك ميان دو نفر باشد و يكي سهم خود را براي اضرار به شريك آزاد كند و توانگر باشد، بر او واجب است سهم باقي را بخرد و او را آزاد كند و اگر نادار باشد و چيزي جز آنچه آزاد كرده ندارد، عتق باطل است و اگر قصدش از آزادي، اضرار به شريك نبوده است، بلكه قربة الي اللّه بوده بر او واجب نيست سهم شريكش را بخرد و او را آزاد كند، بلكه مستحب است و اگر اين كار را نكرد خود عبد، بقيۀ ثمن را كسب مي كند و با اين كار ضرري به شريك مالك و ضرري به عبد نمي رسد، بلكه مالك مي تواند از عبد بخواهد براي بقيۀ بهاي خود كسب كند و به او بپردازد و اگر عبد از آزادي خود تن زد، به مقداري كه آزاد

شده براي خودش است و بقيه اش براي مولا. «2»

3. محقق حلّي: امّا سرايت اين است كه هر كس سهمي از عبدش را آزاد كند اين آزادي به تمام او سرايت مي كند در صورتي كه معتق صحيح و جايز التصرف بوده باشد و اگر معتق توانگر و شريكي داشته باشد عبد قيمت گذاري مي شود و معتق بايد سهم ديگري را بخرد و اگر معسر باشد عبد تلاش مي كند تا از راه كسب، بقيۀ سهم خود را آزاد كند … «3»

______________________________

(1). انتصار، ص 169.

(2). مهذّب، ج 2، ص 358.

(3). شرائع الاسلام، ج 3، ص 111؛ نك: وسائل الشيعة، ج 16، ص 20.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 504

4. يحيي بن سعيد: كسي كه سهم خود را از عبدي آزاد كند و توانگر باشد ملزم مي شود به قيمت روز، سهم شريكش را بپردازد و همۀ عبد آزاد شود و اگر معسر باشد عبد مي كوشد خود را آزاد كند و اگر چنين كاري نكرد قسمتي از او آزاد و قسمتي برده است و بهتر اين است كه گفته شود اگر براي اضرار، آزاد كرده و توانگر باشد واجب است قيمت بقيۀ او را هم بپردازد و اگر سهمي از عبد را به ارث برد باقي آن را برايش قيمت گذاري نمي كنند، ولي اگر فروخت يا بخشيد براي او قيمت گذاري مي شود. «1»

5. شهيد اوّل: از خواص عتق، سرايت است هر كس سهمي از عبدش را آزاد كند، همه اش آزاد مي شود … و اگر براي او شريكي باشد سهم او برايش قيمت گذاري مي شود و در صورت توانايي مي خرد و عبد آزاد مي شود و در صورت اعسار خود عبد تلاش مي كند تا

باقي سهم را بپردازد و آزاد شود. «2»

6. محمد حسن نجفي: عتق به واسطۀ سرايت: مشهور اين است كه هر كس جزئي- هرچند كم- از عبد يا كنيزش را- كه كاملا مملوك باشد- آزاد كند، آزادي به همۀ عبد سرايت مي كند گرچه فقط مالك آن مقدار كم باشد. پس اگر شريك مسلمان يا كافري داشته باشد؛ زيرا در سرايت فرقي نيست كه هر دو شريك مسلمان باشند يا كافر يا يكي مسلمان و ديگري كافر يا اينكه معتق كافر باشد، در صورتي كه عتق كافر را جايز بدانيم، يا يكي كافر و ديگري مسلم باشد؛ زيرا ادلّه، عموميت دارد و عبد بايد چه قصد اضرار باشد چه نباشد، در آزادي بقيۀ سهم بكوشد، بلكه بيشتر فقيهان، بر خلاف شيخ و قاضي، سعي عبد را واجب كرده اند در هر صورت، زماني كه سهم خود را آزاد كرد اگر قصدش اضرار به شريك بوده و توانگر باشد براي او بدون هيچ خلافي قيمت گذاري مي شود، مگر آنچه مختلف الشيعة از حلبي نقل كرده است كه بر خلاف اسكافي كه شريك را ميان سعي عبد و اينكه بايد معتق قيمت سهم عبد را نپردازد، مخيّر كرده است؛ در حالي كه هيچ شاهدي بر اين تخيير ندارد. امّا در صورتي كه معتق معسر باشد و قصد اضرار هم نداشته بدون خلاف بايد خود عبد در آزادي خود بكوشد، بلكه در صورت قصد اضرار هم، مطابق قول بيشتر عالمان، بلكه مشهور، چنين است و در انتصار آمده اجماع بر اين قسم و قسم اوّل قائم است. «3»

______________________________

(1). جامع للشرائع، ص 401.

(2). روضة البهيّه، ج 6، ص 261.

(3). جواهر الكلام، ج 34،

ص 152 و 154.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 505

آراي ديگر مذاهب

7. ابن حزم: هر كس مالك عبد يا كنيز مشترك باشد و بگويد: همۀ سهم او يا مقداري از آن يا همۀ عبد آزاد است همۀ آن عبد آزاد مي شود. پس اگر مالي دارد كه به قيمت سهم شريكش در زمان تكلم مي رسد به شريكش مي دهد و اگر اين مقدار مال ندارد به عبد يا كنيز تكليف مي كند به قدر توانايي تلاش كند و بهاي سهم آن شريك را بپردازد و براي شريك چيزي جز اين نيست و اختيار آزاد كردن هم ندارد و ولاء از آن كسي است كه اوّل آزاد كرده است و در اين صورت ابتدا همۀ عبد قيمت گذاري مي شود سپس ارزش مقداري كه آزاد نشده از آن به دست مي آيد و عبد آزاد شده از كسبي كه كرده است چيزي به آزاد كنندۀ خود بازنمي گرداند، چه مالي به دست آورده باشد يا نه و براي عالمان در اينجا چهارده قول است … «1»

8. شوكاني: فرع: واجب است به اجماع حبس كسي كه بر گردن او حقّ است تا آن را در صورت درخواست بستانكار ادا كند؛ زيرا پيامبر اكرم- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- شخصي را كه سهم خود را از عبدي آزاد كرده بود حبس كرد تا قيمت سهم شريك خود را بپردازد … «2» تا اينكه مي گويد: اين حديث منقطع است و از طريق ديگر از عبد اللّه بن مسعود به صورت مرفوع روايت شده است. «3»

18. آيا صاحب چارپايي كه كشت و زرع را از بين مي برد حبس مي شود؟

اشاره

اگر چارپا، زراعتي را تباه كند بدون ترديد واجب است صاحب آن، بهاي خرابي را بدهد و اگر در اداي آن تأخير كرد حبس مي شود، نه از آن جهت كه

چارپايش زراعت را تباه ساخته است، بلكه چون از پرداخت حق سربازنمي زند در اين مورد روايتي از حضرت امير المؤمنين- عليه السلام- رسيده است. ولي برخي از منتسبين به اسلام خلاف اين را قائلند.

روايت

1. إنّه قضي فيمن قتل دابّة عبثا، أو قطع شجرا، أو أفسد زرعا، أو هدم بيتا، أو غور بئرا أو نهرا،

______________________________

(1). محلّي، ج 9، ص 190.

(2). نيل الاوطار، ج 7، ص 151.

(3). همان، ج 8، ص 305.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 506

أن يغرم قيمة ما استهلك و أفسد، و يضرب جلدات نكالا، و إن أخطأ و لم يتعمّد ذلك فعليه الغرم و لا حبس عليه و لا أدب، و ما أصاب من بهيمة فعليه ما نقص من ثمنها؛ «1»

علي- عليه السلام- دربارۀ كسي كه بدون هدف حيواني را بكشد يا درختي را ببرد يا زراعتي را تباه كند يا خانه اي را ويران سازد يا چاه يا جويي را پر كند چنين قضاوت كرد كه بايد غرامت آنچه را از بين برده بپردازد و چند تازيانه براي عبرت، به او زده مي شود و اگر تعمّدي نداشته است فقط غرامت مي پردازد و حبس و تأديب بر او نيست و به حيوان هر نقصي رسيده، بايد كمبود قيمتش را جبران كند.

آراي ديگر مذاهب

1. كندي: از ابو عبد اللّه به ابن عشيره: دستور مي دهي به سرپرست كاروان شتران، كه اگر كسي حيواني را آورد و ادّعا كرد خرابكاري كرده، شخصي را با او مي فرستي تا كنار زراعت و مال او رود اگر در آن خرابي ديد صاحب حيوان را به نفع متضرّر [براي جبران خسارت] حبس مي كند و از آنان بينه نمي خواهد. «2»

2. همو: از محمد بن محبوب: هرگاه در زراعت اثر خوردن ديد و صاحب زراعت گفت: حيوان فلاني كشت مرا خورده است. صاحب حيوان را حبس مي كند تا اقرار كند كه حيوان او از آن

زراعت خورده است يا صاحب كشت از او درگذرد يا اينكه حاكم، حبس او را كافي بداند. «3»

3. همو: كساني كه معروفند به اينكه زياد خرابكاري مي كنند و حيواناتشان را رها مي سازند از سه روز تا ده روز حبس مي شوند و كساني كه معروف نيستند و لغزشي از آنان سرزده يك يا دو روز حبس مي شوند. «4»

4. همو: مسأله: در صورتي كه حيواني خرابكاري كرده باشد مسئول آن حبس مي شود و به حيوان آزاري نمي رسد و گاهي زن در خانه اش حبس و به او در وقت غذا و نماز رسيدگي مي شود و گاهي قيم يتيم يا غلام او به جهت خرابكاري حيوان او به حبس مي افتد و اگر غلام عاقل و به بلوغ رسيده باشد در مسجد يا جاي ديگر غير از حبس

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج 2، ص 424، ح 1467؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 17، ص 95، ح 6.

(2). مصنّف، ص 13- 14 و 16.

(3). همان.

(4). همان، ص 16.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 507

نگاه داري مي شود يا وليّ او را مي گيرند و به او مي گويند: يا حيوانت را مي بندي يا حبست مي كنيم. «1»

نظر نگارنده: ملاحظه كرديد در اينجا حبس در كار نيست؛ زيرا كسي مرتكب جرمي نشده است كه كيفر حبس داشته باشد. آري، ممكن است مقصود خرابكاري عمدي باشد وگرنه چگونه صاحب حيوان بدون اينكه بينه اي در كار باشد كه حيوان او زراعت كسي را خراب كرده است، حبس شود؟ يا چگونه حبس مي شود تا اينكه به خرابكاري اقرار كند؟

اقراري كه ناشي از زندان و تهديد است، چه ارزشي دارد؟ آري، بر آقاي نزوي و امثال او-

كه از خوارج و از مارقينند- سرزنشي نيست؛ زيرا آنان به پندار خود قانون گذارند؛ هم قوۀ مقنّنه هستند و هم قضائيه و هم مجريه و اسلام صحيح را آنان دارند و آنان همه چيزند گرچه اشقي الاشقياء باشد! معتقدند ديگران، چه مردم عادي و چه رهبران بنيانگذار به خصوص، هيچ كاره اند حتي اگر چه آنان را خدا و رسول دوست داشته باشند. «2» اسلام همان است كه اوهام و آرزوها و منويات خبيث آن ها ترسيم مي كند!!!

سخن پيامبر آنان را بس كه، «از دين چنان بيرون مي روند كه تير از كمان» «3» خداوند صورت هايشان را هم چون دل هايشان سياه گرداند.

______________________________

(1). همان.

(2). عقد الفريد، ج 2، ص 368.

(3). مسند احمد، ج 8، ص 88.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 509

بخش دوم حقوق زنداني و احكام زندان

اشاره

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 511

فصل اوّل حقّ زنداني در صورت تبرئه

اشاره

در اينجا صورت ها و جنبه هاي گوناگوني وجود دارد: گاهي اين فرد با شكايت يك مدّعي به زندان افتاده است كه خود چند صورت دارد و گاهي از طرف والي به اتهام گناه فردي يا اجتماعي يا سياسي زنداني شده است و نيز گاهي بحث مي شود كه خسارت مالي او جبران شود و گاه دربارۀ خسارت معنوي و اعتبار او سخن رانده مي شود و گاه از طرف حاكم ستمگر زنداني مي شود و گاه از طرف حاكم عادل، همچنين گاه علت حبس، شهادت شاهدان بوده كه دروغ شهود به خطا يا عمد روشن مي شود و گاه علت، علم قاضي بوده كه بعدها اشتباهش معلوم مي شود …

اكنون بحث ما دربارۀ پرداخت خسارت مالي به زنداني در صورت تبرئه است:

مي گوييم: اين مسأله مبني بر اين است كه آيا عمل حرّ پيش از اينكه قراري روي آن بسته شده باشد، از اموال است و ماليت دارد يا نه؟ پس ضمانت داير مدار صدق ماليت است.

از محقق حلّي برمي آيد كه عمل حرّ ماليت ندارد آنجا كه مي گويد: حبس صنعتگر ضمانت ندارد و ديگران به تفصيل قائل شده اند. برخي ميان فوت و تفويت فرق گذاشته اند و دسته هاي ديگر ميان زنداني شاغل و غير شاغل، ميان حرّ و عبد، ميان اجير بودن شخص در زمان حبس و اجير نبودن و سرانجام ميان صدق استيلا بر منافع او و عدم صدق آن، فرق گذاشته اند.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 512

آراي فقيهان شيعه

1. محقق حلّي: اگر صنعتگري را حبس كرد ضامن اجرت و مزد او نيست. «1»

2. سيّد علي طباطبائي: اگر صنعتگر حرّي را حبس كرد مدت زماني كه معمولا مزد دارد، «ضامن مزد

او نيست» در صورتي كه او را به كار و اجيري نگرفته باشد؛ ولي اگر به مدت معيّني او را به كار يا به اجيري گرفت و اين مدت در زمان زنداني بودنش بود و كار خود را به خوبي انجام داد، از اين جهت به او مزد تعلّق مي گيرد نه به جهت اينكه مورد غصب واقع شده است، بر خلاف بردگان، چون برده، مال و منافع او هم مال است. اين چنين گفته اند. پس ظاهر كلام ايشان اين است كه قطعا كسي ضامن عمل او نيست. اگر اين رأي اجماعي باشد حرفي نيست و اگر اجماع در كار نباشد در آن مناقشه و اشكال است؛ زيرا حبس كننده سبب تفويت منافع محبوس شده است و از اين جهت، ضامن است نه به جهت غصب.

يكي از معاصران اين مطلب را يادآور شده و دايي بزرگوار، علّامه وحيد بهبهاني- ادام اللّه سبحانه ظلاله- با آن موافقت كرده است.

احتمال قوي دارد آنچه اصحاب گفته اند در موردي است كه حبس مستلزم تفويت نشود، بلكه مستلزم فوت باشد و فرق در زماني ظاهر مي شود كه اگر مدتي او را حبس كند براي او در اين مدت معمولا مزد هست كه اگر حبس نمي شد آن مزد را به دست مي آورد و در اينجا حبس مانع به دست آوردن مزد شده و حبس كننده ضامن است و اگر حبس هم نبود مزدي نيز به دست نمي آورد اينجا حبس سبب عدم دست يابي به مزد نشده و كسي ضامن نيست. «2»

3. شيخ انصاري (در اوّل [بحث] بيع دربارۀ اينكه آيا ممكن است عمل حرّ، ثمن يا مثمن باشد و معامله شود): امّا عمل حرّ اگر

بگوييم پيش از اينكه مورد قرارداد واقع شود، مال است اشكالي ندارد وگرنه اشكال دارد. «3»

فقيهان از او تبعيت كرده و بر كلامش حاشيه هايي نگاشته اند كه برخي از آن را ذكر مي كنيم:

______________________________

(1). مختصر النافع، ج 2، ص 256.

(2). شرح الصغير، ج 3، ص 124.

(3). مكاسب (چاپ جديد)، ج 6، ص 14.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 513

4. سيّد يزدي: چند وجه در اصل مبنا وجود دارد:

الف) در هر حال؛ عمل حرّ عرفا مال است؛ زيرا هيچ فرقي ميان عمل حرّ با عمل عبد نيست و هيچ اشكالي در اينكه مال باشد وجود ندارد.

ب) عمل حرّ فعلا مال نيست و از اين روست كه استطاعت به آن تعلّق نمي گيرد؛ زيرا حج بر كسي كه قادر است در مسير حج كسب كند يا اينكه خودش را اجاره دهد و مزد آن را در حج صرف كند، واجب نيست و همچنين اگر ظالمي او را حبس كرد، ضامن آن چيزي كه محبوس مي توانست در آن روز كسب كند نيست بر خلاف آنجا كه عبد يا حيواني را حبس كند كه ضامن منافع آن است اگر چه آن را به كار نگرفته باشد.

ج) ميان عمل انجام شده و نشده فرق گذاشته شود و گفته شود: اوّلي عرفا مال است بر خلاف دومي و اين حرف به قضاوت عرف از حقيقت دور نيست و در مسألۀ ضمان و تعلّق استطاعت نيز مي شود اين فرق را مطرح كرد، بلكه در مسألۀ «كلي در ذمّه» نيز ممكن است فرق گذاشت ميان كسي كه معمولا چنين است كه اين مقدار به دست مي آورد؛ مثلا مزرعه اي دارد كه معمولا اين مقدار حاصل

مي دهد و ميان كسي كه اين چنين نيست. «1»

5. شهيدي: آري، عمل عبد با عمل حرّ پيش از بيع و قرار معاوضه، فرق دارد؛ اوّلي ملك مولاست بر خلاف دومي كه ملك هيچ كس نيست. اگر بگويي: پس از قبول اينكه عمل حرّ مثل عمل عبد، مال است علت چيست كه اگر ظالم عبد را حبس كرد ضامن است ولي در حرّ ضامن نيست؟ مي گويم: علت اين است كه ضمان داير مدار اتلاف مال است، ولي نه به طور مطلق، بلكه در صورتي كه ملك غير باشد چنان كه مفاد ادلّۀ ضمان، يعني دليل اتلاف و يد مي باشد و در عمل عبد اين اضافه وجود دارد، چون عمل عبد ملك مولا است به تبع خودش بر خلاف عمل حرّ كه ملك هيچ كس نيست. آري، حرّ در اينكه عمل خودش را ملك ديگري كند سلطنت دارد و اينجا از همان موارد فرق سلطنت با ملكيت مي باشد. «2»

6. محقق نائيني: … آري، ميان عمل حرّ با عبد از جهت ديگر فرق است؛ مثلا اگر عبد زنداني شد ضامن منفعت او هستند بر خلاف آن جايي كه حرّ حبس شود كه كسي ضامن منفعت او نيست، مگر اينكه اجير باشد. «3»

______________________________

(1). حاشية المكاسب، ص 55.

(2). هداية الطالب، ص 149؛ نك: حاشيۀ ايرواني، ص 72 (زيرا از آن، جواز خريدوفروشش فهميده مي شود).

(3). منية الطالب، ج 1، ص 40؛ نك: مسالك الافهام، ج 5، ص 228 و ج 12، ص 159؛ روضة البهيّه، ج 4، ص 358.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 514

7. امام خميني: عمل حرّ، شاغل باشد، يا نباشد مال است؛ زيرا بديهي است كه

دوختن لباس يا كندن جوي، مالي است كه در مقابل آن پول داده مي شود و مال چيزي نيست جز آنچه مورد رغبت عقلا و تقاضاي آنان باشد و در مقابلش پول بدهند. آري، ماليت آن به اين اعتبار است كه بعدها به وجود مي آيد نه به اين معنا كه قيدي براي آن باشد، بلكه معناي اينكه مال است همراه با لحاظ ويژه است و اين خود نوعي تعليل براي ماليت است. پس اينكه فرق گذاشته شود ميان عمل شاغل و غير شاغل از اين جهت كه در اوّلي مال صدق مي كند نه در دومي، حرف درستي نيست. آري، از جهت ضمان با هم فرق دارند ظاهرا حبس حرّ شاغل از نظر عقلا موجب ضمان مي شود. «1»

8. آية اللّه خوانساري (در شرح بر مختصر النافع): در مورد مسألۀ حبس صنعتگر آزاد، اگر بگوييم: با حبس او، غلبه و استيلا بر او صدق نمي كند، مسلّما در مورد منافع فوت شدۀ او كسي ضامن نيست. ولي اگر بر او استيلا صدق كند بعيد نيست گفته شود:

استيلا بر منافع او نيز هست؛ مثل غصب خانه يا حيوان كه گفته مي شود: غاصب ضامن منافعي است كه استيفا نشده است. «2»

9. آية اللّه خوئي: حق اين است كه در صدق مفهوم مال بر عمل حرّ فرقي نيست ميان اينكه معاوضه بر آن واقع شده باشد يا نه و وجه آن اين است كه ماليت اشيا به اين است كه مردم رغبت عقلايي به آن داشته باشند و لازم نيست ملك بر آن صدق كند؛ زيرا نسبت ميان اين دو عموم و خصوص من وجه است … و معلوم است كه عمل حرّ

پيش از اينكه معاوضه اي بر آن صورت گيرد عرفا از مهم ترين اموال است گرچه مملوك كسي از جهت ملكيت اعتباري نيست، ولي از جهت ملكيت ذاتي اوّلي، مملوك صاحبش مي باشد … امّا وجه اينكه اتلاف عمل حرّ موجب ضمان بر متلف نمي شود اين است كه قاعدۀ ضمان به وسيلۀ اتلاف، روايت نيست تا در موارد مشكوك تمسك به اطلاق آن شود، بلكه قاعده اي است كه از موارد خاص به دست آمده است و در نتيجه بايد در موارد مسلّم و يقيني از آن استفاده شود … و اگر حرّ فردي كاسب و داراي شغل باشد كه هر روز كار داشته باشد، مثل بنّا، نجار، خياط و ديگر شغل ها، بازداشتن او از كار موجب ضمان است به دليل سيرۀ قطعي عقلايي. «3»

______________________________

(1). كتاب البيع، ج 1، ص 20.

(2). جامع المدارك، ج 5، ص 199 (ايشان تحقيق خوبي در اين زمينه دارند، رجوع كنيد).

(3). مصباح الفقاهه، ج 2، ص 34 و 36.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 515

10. مرحوم والدم (آية اللّه طبسي) فرمود: انسان حرّ مورد ضمانت قرار نمي گيرد و مورد ضمانت يد نيز نيست، تا موجب ضمان گردد، مگر اينكه اين شخص صغير يا مجنون باشد؛ زيرا اوّلا: مقتضاي اصل، عدم ضمانت است. ثانيا: عرفا استيلاي بر حرّ را غصب نمي گويند. ثالثا: انسان حرّ مال نيست تا گفته شود: دست گذاشتن و استيلا بر او استيلا بر مال غير است.

سپس فرمود: اگر انسان كارگري را از كار منع كرد، ضامن اجرت كار و صنعت او نيست، البته در صورتي كه او را به كار نگيرد.

وجه عدم ضمانت اين است كه منافع انسان حرّ

تحت يد و استيلا و غصب قرار نمي گيرد. البته- اين عدم ضمانت- به تبع از خود انسان حرّ است كه او هم زير سلطه و يد قرار نمي گيرد.

سپس فرمود: ظاهر اين است كه حكم به عدم ضمانت در كلام فقيهان امري قطعي است. چنان چه مرحوم سبزواري در كفاية الاحكام بدان تصريح كرده است. پس اگر اجماع و اتفاق مورد ادّعاي ايشان تمام باشد ما بحثي نداريم و در غير اين صورت، در اين حكم، اشكال است؛ زيرا غاصب، هنگامي كه انسان كارگر را از كارش بازداشت و مانع از ادامۀ آن شد، موجب تفويت و از دست رفتن منافعي از او خواهد شد، و اگر اين منع و حبس نبود، كارگر اين فوايد را از دست نمي داد و آن را به دست مي آورد. حكم شارع به عدم ضمانت، يك حكم ضرري بر محبوس- كارگر- است به ويژه اگر اين شخص راه و ممري براي امرار معاش خود و فرزندانش غير از اين شغل نداشته باشد. «1»

ايشان نظير اين مطلب را در دو جا از كتاب «غصب»، وسيلة النجاة، فرموده اند. از تكرار خودداري مي كنيم. «2»

چه كسي ضامن است؟

اگر ثابت شد حرّ بازداشتي و عمل او، مال است به ويژه اگر داراي كار و كسب باشد، پس حبس باعث اتلاف اين مال مي شود در اين صورت متلف آن ضامن است.

متلف گاهي قاضي است در صورتي كه در حكم خطا كرده باشد و گاهي شهود هستند

______________________________

(1). ذخيرة الصالحين، ج 5، كتاب غصب، ص 81.

(2). وسيلة النجاة، با تعليقات مرحوم آية اللّه طبسي، كتاب «غصب»، ص 251- 254.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 516

آنجا كه در نقل (تحمل) يا

اداي شهادت اشتباه كرده باشند يا از شهادت خود برگردند و بگويند: به عمر شهادت دروغ داديم.

امّا خطاي قاضي

اشاره

فقيهان تصريح كرده اند كه، بايد از طرف بيت المال يا از حاكم يا از كساني كه شهود را تزكيه كرده اند، جبران شود:

آراي فقيهان شيعه

1. ابن ادريس: هرگاه قاضي با شهادت دو شاهد حكم كرد سپس برايش معلوم شد با شهادت كسي كه شهادتش نافذ نيست، حكم كرده است بدون هيچ خلافي حكم خود را نقض مي كند و اگر حكم به اتلاف كرده است، مثل قصاص، قتل و رجم در اينجا قصاص در كار نيست؛ زيرا منشأ آن حكم خطايي بوده است و ديۀ آن به نظر بعضي بر حاكم است و به نظر برخي بر عهدۀ مزكّين، يعني كساني كه به عدالت شهود گواهي داده اند و اصحاب ما روايت كرده اند تاوان خطاي حاكمان بر عهدۀ بيت المال است.

امّا در صورتي كه حكم به مال تعلّق گرفته باشد اگر عين مال باقي باشد آن را بازمي گرداند و اگر تلف شده باشد در صورتي كه مشهود له مال را گرفته و توانگر است بايد غرامت بپردازد و اگر توانگر نيست امام ضامن است و موقعي كه توانگر شد امام به او رجوع مي كند. «1»

2. يحيي بن سعيد: و اصحاب ما روايت كرده اند: قاضي در هر جا خطا كرد خون باشد يا قطع عضو، ديه بر عهدۀ بيت المال است. «2»

3. علّامه حلّي: اگر حاكم اعتراف كرد در قضاوت اشتباه كرده است اگر پس از عزل باشد از مال خودش بايد غرامت دهد و اگر پيش از عزل باشد و عين موجود باشد عين پس داده مي شود- با اشكالي كه در آن است- و اگر عين موجود نيست بيت المال ضامن است.

اگر حاكم بگويد: به عمد حكم ناحق كرده

است خود ضامن است در مورد قتل، قصاص مي شود و در مورد مال، از مال شخصي او گرفته مي شود. «3»

______________________________

(1). سرائر، ج 2، ص 149. علّامه حلّي گفته است: تعزير در مواردي كه تعزير مشروع است، واجب است و اگر به سبب اين تعزير تلف شود، ضامن نيست. نك: تحرير الاحكام، ج 2، ص 227.

(2). جامع للشرائع، ص 546.

(3). قواعد الاحكام، ج 2، ص 247.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 517

4. آية اللّه گلپايگاني: آري، واجب است تجديد نظر در صورتي كه محكوم عليه ادّعا كند حكم حاكم اوّل بر خلاف احكام قضايي بوده است پس اگر در حكم تقصير كرده بود خود ضامن است و اگر قصور داشت بيت المال ضامن است. «1»

امّا خطاي شهود

اشاره

اگر منشأ اتلاف اشتباه شهود يا آشكار شدن فسق آنان يا برگشتن از شهادتي كه داده اند باشد در مسأله چند صورت و چند قول است كه به برخي از آن ها بسنده مي كنيم:

آراي فقيهان شيعه

1. ابن حمزه: هرگاه شهود از شهادت خود برگشتند سه صورت دارد: يا همه برگشته اند يا بعضي و اين برگشتن يا پيش از حكم است يا بعد از حكم، يا قبل از استيفاي حقّ است يا پس از آن.

اگر پيش از حكم برگشتند شهادتشان باطل است و اگر پس از حكم و قبل از استيفاي حق برگشتند، حاكم حكم خود را نقض مي كند و اگر پس از استيفا برگشتند و حق مالي باشد كه موجود است به صاحبش پس داده مي شود و اگر تلف شده شهود غرامت مي دهند.

اگر همه شان برگشته اند هر كس به اندازۀ سهم خود مي دهد و زن نصف مرد مي دهد و اگر بعضي برگشته اند سهم خود را مي دهند. اگر حق، حد يا قصاص باشد و فرد حد خورده يا قصاص شده از بين رفته است سه صورت دارد: يا اينكه شهود مي گويند: اشتباه كرديم يا مي گويند: به عمد كرديم، ولي نمي دانستيم او كشته مي شود يا مي گويند: آگاهانه انجام داديم. صورت اوّل، موجب ديۀ مخففه مي شود؛ صورت دوم موجب قصاص است و صورت سوم موجب ديۀ سنگيني است و اگر بعضي گفتند: خطا كرديم و بعضي گفتند: به عمد كرديم، خطاكار بايد به نسبت، ديه بدهد و عامد قصاص شود، بدان گونه كه خواهيم گفت … «2»

2. محقق حلّي: اگر ثابت شد شهادت باطل داده اند حكم نقض مي شود و مال پس داده مي شود و اگر ممكن نبود شهود غرامت مي پردازند و اگر

قتل بود بايد قصاص شوند و

______________________________

(1). قضاء، ج 1، ص 168.

(2). وسيله، ص 234.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 518

حكم آن مانند آن جايي است كه شهود اقرار به عمد كنند. «1»

3. علّامه حلّي: اگر پس از قطع يا قتل به وسيلۀ شهادت شهود معلوم شد شهود فاسق يا كافر بوده اند. شهود ضامن نيستند و حاكم از بيت المال ضامن است؛ زيرا او از جانب مسلمين وكيل است و خطاي وكيل در حقّ موكلش بر عهدۀ موكل است. «2»

آراي ديگر مذاهب

4. مرداوي (گفتۀ ابن قدامۀ مقدسي: «خطاي امام و قاضي در قضاوتش از بيت المال جبران مي شود.»): مذهب ما اين است و بيشتر اصحاب بر آنند، مثل خطاي وكيل. از ايشان نقل شده كه، بر عهدۀ عاقله آنان است، و در هدايه و خلاصه آن را مقدّم داشته است و مقصود موارد خاصّي است كه عاقله متحمّل مي شود. «3»

نتيجه: اگر مسأله را بر مبناي ماليت عمل حرّ قرار دهيم، حبس، بدون وجه شرعي موجب تلف شده پس ضمانت وجود دارد؛ زيرا ضمانت تلف مال داير مدار عمد نيست، بلكه حتي در صورت غير عمد هم ضامن است پس حاكم يا شاهد يا مزكّي يا بيت المال يكي از اين ها ضامن است اضافه بر آن قاعدۀ «لا ضرر» و ادّعاي عموميت آن به گونه اي است كه شامل اضرار در اين موارد هم مي شود.

آن چه اينجا مطرح كرديم، احتمالي بود كه داديم و استدلال بر مختار خودمان نكرديم؛ چون ما هيچ جانبي را برنگزيده ايم.

______________________________

(1). شرائع الاسلام، ج 4، ص 142.

(2). قواعد الاحكام، ج 2، ص 247.

(3). انصاف، ج 10، ص 121؛ نك: مدوّنة الكبري، ج 6،

ص 283؛ عيون الازهار، ص 443.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 519

فصل دوم حقّ زنداني براي حضور در مراسم مذهبي

اشاره

صدوق در من لا يحضره الفقيه و شيخ در تهذيب الاحكام از امام صادق- عليه السلام- روايت كردند كه لازم است كساني را كه به جهت بدهكاري زنداني شده اند براي مراسم جمعه و عيد ببرند.

و در جعفريات زندانيان بدكاره و متّهمان را اضافه كرده است و ابو الصلاح حلبي در كتاب الكافي في الفقه بدان فتوا داده است و علّامه حلّي در مختلف الشيعة و برخي از معاصران به آن متمايل شده اند.

ابن ادريس نيز در سرائر اين فرع را آورده ولي در آن توقف كرده است.

امّا اهل سنّت مانند سرخسي در مبسوط و كاشاني در بدائع الصنائع تصريح كرده اند كه زنداني بدهكار از حضور در مراسم جمعه و جماعت و اعياد ممنوع است.

روايات

1. و روي عبد اللّه بن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّه قال: علي الإمام أن يخرج المحبسين في الدين يوم الجمعة إلي الجمعة و يوم العيد إلي العيد فيرسل معهم فإذا قضوا الصلاة و العيد ردّهم إلي السجن؛ «1»

عبد اللّه بن سنان از امام صادق- عليه السلام- روايت كرده است كه فرمود: لازم است امام زندانيان بدهكار را روز جمعه به مراسم جمعه و روز عيد به مراسم عيد ببرد و با ايشان

______________________________

(1). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 20، ح 5. در بعضي از نسخ به جاي عبد اللّه بن سنان، عبد الرحمن بن سيابه دارد؛ وسائل الشيعة (به نقل از: من لا يحضره الفقيه)، ج 5، ص 36، ح 1 و ج 5، ص 116 و ج 18، ص 221، ح 2.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 520

مأمور بفرستد. وقتي نماز جمعه و عيد

خواندند آنان را به زندان بازمي گرداند.

حديث را شيخ در تهذيب الاحكام «1» با سندش از عبد الرحمن بن سيابه آورده است و در نهايه نيز از او روايت كرده است. «2»

2. أخبرنا محمد، حدّثني موسي، حدّثنا أبي، عن أبيه، عن جدّه جعفر بن محمد عليهما السّلام، عن أبيه:

أنّ عليّا كان يخرج أهل السجون من أحبس في دين أو تهمة إلي الجمعة و يشهدونها و يضمّنهم الأولياء حتي يردّونهم؛ «3»

علي- عليه السلام- زندانياني را كه به جهت بدهكاري يا اتهامي در زندان بودند به نماز جمعه مي فرستاد. آنان در مراسم جمعه حاضر مي شدند؛ اولياي آنان ضامن ايشان مي شدند تا آنان را بازگردانند.

3. بهذا الإسناد: أنّ عليّا عليه السّلام كان يخرج الفسّاق إلي الجمعة و كان يأمر بالتضييق عليهم؛ 4

علي- عليه السلام- بدكاران را از زندان به مراسم جمعه مي فرستاد و دستور مي داد: با آنان سخت گيري شود.

آراي فقيهان شيعه

1. ابو الصلاح حلبي: لازم است حاكم كساني را كه براي ادا نكردن حقّي از حقوق زنداني شده اند، به مراسم جمعه و عيد فطر و قربان بفرستد و وقتي نماز تمام شد آنان را به زندان بازگرداند. «5»

2. ابن ادريس (پس از نقل روايت شيخ در نهايه): اين روايت به صورت غير متواتر نقل شده است. اگر اجماعي بر آن منعقد گشته به آن استناد مي شود يا اگر دليلي غير از اجماع وجود دارد بر آن اتّكا مي شود، ولي در اين موارد به اخبار آحاد استناد نمي شود. «6»

3. علّامه حلّي (پس از نقل كلام حلبي): حرف خوبي است؛ زيرا آنان به اين مكلّفند و

______________________________

(1). ج 6، ص 319، ح 84 و ج 3، ص 285، ح 8؛ وافي (به نقل

از: تهذيب الاحكام)، ج 16، ص 1074، ح 2؛ جامع احاديث الشيعة، ج 6، ص 68، ح 1.

(2). نهايه، ص 354، ح 25؛ جامع للشرائع، ص 528.

(3) (3 و 4). جعفريات، ص 44؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: جعفريات)، ج 6، ص 27، ح 2 و ج 6، ص 132 و ج 17، ص 403، ح 1. در آن دارد: «من حبس في دين؛ كسي به سبب دين حبس شود»؛ جامع أحاديث الشيعة، ج 6، ص 68، ح 2.

(5). كافي في الفقه، ص 448.

(6). سرائر، ج 2، ص 200.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 521

جايز نيست حاكم جلو آنان را بگيرد بايد آنان را همراه محافظ بفرستد تا واجب خود را انجام دهند.

پس از كلام ابن ادريس مي گويد: اين سخن دلالت مي كند كه او در اين حكم توقف كرده است كه خوب نيست؛ زيرا عموم خطاب به انجام اين نمازها شامل زندانيان هم مي شود. «1»

علّامه حلّي (بعد از نقل روايت از شيخ): اين روايت مناسب با مذهب اماميه است. «2»

نظر نگارنده: اين دليل ديگري است كه مي خواهد بگويد خطاب به انجام دادن فرايض، حاكم بر خطاب به زندان كردن است. تأمل كنيد.

4. ولاية الفقيه: ظاهر اين است كه خصوصيتي براي زنداني بدهكار و متهم نيست، بلكه حكم عموميت براي هر زنداني مسلمان دارد. آري، ممكن است از اين دو روايت استفاده كرد كه در آن زمان ها، زنداني ها بيشتر بدهكارها متهم ها بوده اند و مثل زمان ما نبوده است كه براي هر صغيره و كبيره اي، بلكه براي مسائل جزئي و خيالي محكوم به زندان كنند، بلكه در زمان امير المؤمنين اين زندان هاي سياسي كه در

عصر ما هست وجود نداشت و مردم در ابراز عقايد سياسي خود در صورتي كه منجر به شورش و قتل و غارت نمي شد، آزاد بودند. «3»

نظر نگارنده: لازمۀ كلام ايشان اين است كه قيد بدهكار، توضيحي باشد امّا اينكه ايشان مي گويد: «چنين زندان هايي نبوده … » شما به عناوين «زندان براي دشمنان دولت» و «زندان براي فعل محرمات» مراجعه كنيد و ببينيد ايشان در آنجا چيزي ديگر گفته اند.

5. توفيق فكيكي، وكيل دادگستري: اخبار و آثاري در كتاب هاي تاريخي، فرهنگي و در مجموعه هاي فقه اسلامي موجود است كه دلالت مي كند در زندان ها مراسم مذهبي، درس اخلاق، درس قرآن و نوشتن و خواندن جزو برنامه بود و امير المؤمنين- عليه السلام- با چوبدستي، زندانيان مكلف را به دليل ترك و سهل انگاري در انجام دادن مراسم مذهبي تنبيه مي كرد چنان كه با ديدۀ انصاف و با دقت خاص به زندگي معيشتي و ديگر مشكلات ايشان مي پرداخت و آنان را در پناه خود مي گرفت و با ايشان مهرباني مي كرد. «4»

______________________________

(1). مختلف الشيعة، ج 8، ص 420، مسألۀ 21.

(2). منتهي المطلب، ج 1، ص 345.

(3). ج 2، ص 473.

(4). احكام السجون، ص 134.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 522

نظر نگارنده: شكي در عدالت علي- عليه السلام- و عطوفت و مهرباني آن حضرت نيست، چنان كه در روايات دستگيري ابن ملجم بدان اشاره شد، ولي اين آثار و اخباري كه فكيكي به آن اشاره مي كند كجاست؟ خوب بود كمي از آن را نقل و يا به مصادر آن اشاره مي كرد.

امّا در مورد رواياتي كه نقل شد در صورتي كه از سند آن ها چشم پوشي كنيم ظهور دارند در موارد خاصّي

كه در روايت آمده است يا حدّ اكثر شامل زندانيان غير ابد شود و بيشتر از آن دليلي ندارد.

همۀ اين ها در صورتي است كه بگوييم: نماز جمعه بر زنداني واجب است، ولي اگر گفتيم: از او ساقط مي شود و از معذورين است چنان كه ابن ادريس «1» گفته است، جايي براي قول به وجوب فرستادن زنداني به نماز جمعه، باقي نمي ماند. آري، جايز است بلكه گاهي راجح است.

آراي ديگر مذاهب

6. سرخسي: زنداني بدهكار نبايد براي نماز جمعه، نماز عيد، حج و تشييع جنازه- نزديك باشد يا دور- بيرون بيايد؛ زيرا واجب است به گونه اي در زندان بماند كه خسته و دلتنگ شود و در اداي بدهي عجله كند. اگر بعضي اوقات بيرون بيايد ديگر دلتنگ نخواهد شد از اين جهت گفته اند: بايد در جاي سخت و بدون فرش و زيرانداز نرم زنداني شود و هيچ كس با او ملاقات نكند تا دلتنگ شود. «2»

7. كاشاني: امّا چيزهايي كه براي زنداني ممنوع است و چيزهايي كه ممنوع نيست:

زنداني از بيرون رفتن براي رسيدگي به كارهاي شخصي، رفتن به نماز جمعه و جماعت و عيد، تشييع جنازه، عيادت مريض، ديد و بازديد و مهماني ممنوع است؛ زيرا زندان براي اين است كه مجبور شود بدهي مردم را بپردازد و در صورتي كه از كارهاي شخصي و مراسم مذهبي محروم شود دلتنگ مي شود و در اداي بدهي عجله مي كند … «3»

نظر نگارنده: لازم اين مطلب، عدم جواز مرخصي دادن و عدم ملاقات با نزديكان و غيره است در اين باره به زودي بحث خواهيم كرد.

______________________________

(1). سرائر، ج 1، ص 291.

(2). مبسوط، ج 20، ص 90.

(3). بدائع الصنائع، ج 7،

ص 174.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 523

فصل سوم حقّ ملاقات با نزديكان و غير آنان

اشاره

قاضي نعمان مصري در دعائم الاسلام تنها كسي است كه روايتي از امير المؤمنين دربارۀ شخصي زنداني به نام ابن هرمه آورده است. در آن روايت اشاره دارد هركس خواست با او ملاقات كند يا براي او چيزي خوردني، آشاميدني و پوشيدني بياورد، مانع نشوند؛ امّا اگر كسي خواست به او لجاجت و خصومت تلقين كند به وي اجازۀ ملاقات ندهند.

برخي از معاصران شيعي و كاشاني از اهل سنّت در بدائع الصنائع به اين مسأله تصريح كرده اند؛ ولي سرخسي مخالفت كرده است.

روايات و آرا

1. كتاب علي إلي رفاعة حول ابن هرمة المسجون: و لا تحل بينه و بين من يأتيه بمطعم أو مشرب، أو ملبس أو مفرش، و لا تدع أحدا يدخل إليه ممّن يلقّنه اللدد؛ «1»

نامۀ حضرت علي به رفاعه دربارۀ ابن هرمۀ زنداني: … مانع كساني كه براي او خوردني و نوشيدني يا لباس و فرش مي آورند نشو؛ ولي نگذار كسي كه به او لجاجت و خصومت تلقين مي كند به ملاقات او بيايد.

2. ولاية الفقيه: امّا دو قسم اوّل، يعني آن چه به انگيزۀ عقوبت به كار مي رود، حد باشد يا تعزير جايز است و گاهي واجب است برخي از عقوبت هاي ديگر به آن اضافه شود؛

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج 2، ص 532، ح 1892.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 524

مانند بستن و زدن پيش از حبس يا در حبس و سخت گيري در خوردن و آشاميدن و ملاقات ها و ديگر امكانات. در صورتي كه حاكم عادل با شناختي كه در مورد او و روحياتش دارد بداند اين سخت گيري ها در تنبّه و اصلاح و تهذيب او مؤثر است. «1»

3. سرخسي: از اين رو، گفته اند:

بايد در جاي سخت زنداني شود … و هيچ كس با او ملاقات نكند و انس نگيرد تا به ستوه آيد …

همو مي گويد: از ملاقات برادران و خانوادۀ زنداني با او جلوگيري نمي شود؛ زيرا او احتياج دارد با آنان در حل مشكلات و بدهكاري هايش مشورت كند، ولي ملاقات بايد كوتاه باشد تا دلگرم نشود. «2»

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 524

4. كاشاني: از ملاقات نزديكان وي جلوگيري نمي شود؛ زيرا ملاقات، اخلالي در هدف حبس ايجاد نمي كند، بلكه گاهي وسيلۀ رسيدن به آن هدف مي گردد … «3»

5. ابن عابدين: به احدي اجازه نمي دهند با او ملاقات كند و به او دلگرمي دهد مگر نزديكان و همسايگان، آن هم با ملاقات كوتاه مدت و در شرح گويد: يعني به گونه اي نباشد كه با آنان انس بگيرد، بلكه به مقداري كه مشاوره حاصل شود. «4»

نظر نگارنده: اگر ملاقات با سخت گيري به برخي از زندانيان، مثل كسي كه از دادن بدهي خودداري مي كند و مثل زن مرتد و … منافات داشته باشد، پس هيچ كس حقّ ملاقات ندارد و نه تنها واجب نيست، بلكه جايز هم نيست.

______________________________

(1). ج 2، ص 446.

(2). مبسوط، ج 20، ص 90.

(3). بدائع الصنائع، ج 7، ص 174.

(4). ردّ المحتار، ج 4، ص 314.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 525

فصل چهارم حقّ رفاه

اشاره

بعضي از جمله هاي روايت دعائم الاسلام از امير المؤمنين- عليه السلام- اشاره دارد به حق رفاه زنداني و رفتن به فضاي باز زندان براي گردش. برخي از معاصران و پيش از

او نويسندۀ احكام السجون به اين حق تصريح كرده اند و چنين استدلال يا استشهاد شده است كه پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- اسيران جنگي را در خانه هاي معمولي كه ديگر مردم در آن زندگي مي كردند، زنداني كرد؛ مثلا در خانۀ زني از طايفۀ بني نجار.

ديگري تفصيل قائل شده و فتوا داده است كه در مورد برخي از زندانيان از نظر مسكن، لباس، فرش، غذا و ديگر جنبه هاي رفاهي، سخت گيري مي شود … كه ما در بحث عدم جواز شكنجۀ زندانيان به آن اشاره كرده ايم و خواهد آمد.

روايات و آرا

1. كتاب علي حول ابن هرمة: و مر بإخراج أهل السجن في الليل إلي صحن السجن ليتفرّجوا …؛ «1»

نامۀ حضرت علي دربارۀ ابن هرمه: دستور بده در شب، زندانيان را به حياط زندان بياورند تا گردش كنند …

2. ولاية الفقيه: بر امام است به نيازهاي زنداني از نظر غذا، دوا، هواي آزاد، لباس زمستاني و تابستاني و ساير امكانات برسد … «2»

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج 2، ص 532، ح 1892.

(2). ج 2، ص 469.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 526

3. يكي از دانشمندان (راجع به مسكن زندانيان): لازم است ساختمان، داراي تسهيلات رفاهي باشد و آنان را از سرما و گرما حفظ كند.

بدين جهت است كه ملاحظه مي كنيد پيامبر اكرم زندانيان را در خانه هاي معمولي كه ساير مردم در آن سكونت داشتند، جاي مي داد و از نظر نور و وسعت كمبودي نداشت حتي اسيران جنگي را كه حكمشان قتل است در همان خانه هاي معمولي نگه داري مي كرد گاهي آنان را ميان صحابه تقسيم مي كرد و گاهي در يك خانه آنان را گرد مي آورد مثل خانۀ

زني انصاري از طايفۀ بني نجار. «1»

آراي ديگر مذاهب

4. خراج: عمر بن عبد العزيز چنين نوشت: هيچ يك از مسلمانان را در زندان به زنجير نكشيد كه نتواند ايستاده نماز بخواند و هيچ كس را شبانگاهان در قيد نگه نداريد، مگر قاتلي كه بايد قصاص شود. از زكات به مقدار كافي نان و خورشت به آنان بدهيد و السلام. [در جاي ديگر دارد] دستور بده مقدار مواد غذايي ماهانه ارزيابي شود و جيرۀ آنان را به صورت نقدي پرداز؛ زيرا اگر جيرۀ آنان را به صورت غير نقدي بدهي مسئولان زندان، نگهبانان و مأموران از آن مي دزدند. اين كار را به عهدۀ فردي نيكوكار و صالح بگذار تا نام هاي زندانيان نيازمند را يادداشت كند و نزد خود نگه دارد و ماهانه به ايشان جيره بپردازد. بدين صورت كه مي نشيند و يكي يكي نام ها را مي خواند و پول را در دست او مي گذارد. هر كس آزاد شده و رفته جيره اش بازگردانده مي شود. جيره هر نفر ماهانه ده درهم است و همۀ زندانيان به جيره احتياج ندارند. لباس زنداني در زمستان يك پيراهن و يك بالاپوش و در تابستان يك پيراهن و يك لنگ است به زنان هم به همان مقدار داده مي شود و لباس آن ها در زمستان يك پيراهن و يك مقنعه و يك بالاپوش و در تابستان يك پيراهن و يك لنگ و يك مقنعه است … «2»

5. سرخسي (دربارۀ كسي كه بدهي خود را به تأخير مي اندازد): از اين جهت گفته اند سزاوار است در جايي سخت بدون فرش و زيرانداز نرم زنداني شود … «3»

6. سيّد سابق: سزاوار است زندان وسيع باشد و از بيت المال به

زنداني خرجي و به هر زنداني به قدر نياز غذا و لباس بدهند. ندادن غذا و لباس، مسكن بهداشتي و مايحتاج

______________________________

(1). احكام السجون، ص 117.

(2). ص 150.

(3). مبسوط، ج 20، ص 90.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 527

عمومي به زنداني ستمي است كه خداوند بر آن مجازات خواهد كرد. «1»

نظر نگارنده: اينكه پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله- اسيران را در خانه هاي عادي زنداني كرد شايد حكومت اسلامي در آن زمان امكانات مادي براي ساختن زندان نداشته است يا سياست اقتضا مي كرده در ابتداي حكومت زندان نسازند تا مردم در نظام اسلامي با خشونت و سخت گيري روبه رو نشوند يا در آن زمان احتياجي به مكان هاي ويژه نبوده است يا تعداد زندانيان كم بوده است يا خانه هاي موجود كافي بوده است. از اين رو، برخي از فقيهان ما- رضوان اللّه عليهم- تصريح كرده اند بايد براي بعضي از زندانيان سخت گيري شود و در آسايش نباشند چنان كه در بحث هاي آينده خواهد آمد. متأسفانه افرادي فريب شعارهاي غربي ها دربارۀ تسهيلات رفاهي را- كه ادّعا مي كنند به زندانيان داده اند- خورده اند و مي كوشند در مقابل آن ثابت كنند اسلام بهتر از آن را دارد؛ در حالي كه توجه ندارند شعارهاي اروپاييان دربارۀ حقوق بشر به ويژه زندانيان غالبا از قالب نوشته و كاغذ تجاوز نمي كند و حقيقت چيز ديگري است. علاوه بر اين، ما نبايد با هوا و هوس و با تأثيرپذيري از شعارهاي فريبنده بخواهيم چيزي كه از اسلام نيست به آن نسبت دهيم. ما بايد به سرچشمه هاي خود اسلام نزديك شويم و از آب زلال و گواراي آن بنوشيم بدون اينكه آن را با اساطير و

افسانه هاي غربيان و اروپاييان بياميزيم و اين اشتباهي است كه ما در كتاب هاي جديد زياد مي بينيم.

آري، خوانندۀ محقق توجه دارد كه اسلام، تسهيلات رفاهي را براي هر زنداني جنايتكار به وجود نمي آورد؛ زيرا فلسفۀ زندان با رفاه كامل منافات دارد؛ مثلا اسلام شخص توانگري را كه در پرداخت بدهي مسامحه مي كند زنداني مي كند تا حقّ مردم را بدهد و معلوم است چنين فردي به تعهد خود عمل نمي كند، مگر اينكه در تنگنا قرار گيرد و از برخي مسائل رفاهي محروم شود. امّا اگر وضع او در زندان مثل بيرون يا بهتر باشد هرگز الزام فشاري براي پرداخت حق مردم نمي بيند. همچنين مرتد ملي و زن مرتد وقتي به دليل ترك اسلام زنداني مي شوند در صورتي از انحراف خود دست برمي دارند كه زير فشار قرار گيرند «2» وگرنه انگيزه اي براي برگشت از ارتداد پيدا نخواهند كرد. البته دليلي ندارد كه فشار روي همۀ زندانيان باشد، مثل زنداني بدهكاري كه مدّعي عسر است يا كسي كه متهم به قتل است و …

______________________________

(1). فقه السنّة، ج 14، ص 84.

(2). البته شايد در كنار بحث و گفتگو و استدلال.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 528

فصل پنجم حقّ مرخصي

بعضي حقّ مرخصي را از جمله حقوق زندانيان شمرده اند، ولي ما علي رغم تلاشي كه كرديم چيزي نيافتيم نه نص و نه فتوايي كه به اين مسأله اشاره داشته باشد يا چيزي كه دلالت كند پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله- يا يكي از معصومان- عليهم السّلام- به زنداني اجازه داده باشند به ديدار خانواده و نزديكان خود برود. برخي از معاصران از روايت ابن سنان از امام صادق- عليه السلام- كه

مي گويد: زندانيان به نماز جمعه فرستاده شوند، برداشت و استظهار مي كنند كه به آنان مرخصي داده شود تا به ديدار نزديكان خود بروند:

روي عبد اللّه بن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام إنّه قال: علي الإمام أن يخرج المحبسين في الدين يوم الجمعة إلي الجمعة و يوم العيد إلي العيد فيرسل معهم، فاذا قضوا الصلاة و العيد، ردّهم إلي السجن؛ «1»

عبد اللّه بن سنان از امام صادق- عليه السلام- روايت مي كند كه فرمود: بر امام است كه زندانيان بدهكار را روز جمعه به مراسم جمعه و روز عيد به مراسم عيد بفرستد و كسي را با ايشان مي فرستد و وقتي مراسم نماز و عيد برگزار شد آنان را به زندان بازمي گرداند.

قضاء و شهاده: ممكن است از آن، چنين فهميده شود كه در روز عيد مي شود به آنان اجازه داد به ديدار خانواده و خويشان نيز بروند. مگر اينكه مراد از عيد تنها نماز عيد باشد كه بعيد است. حج واجب هم به نماز ملحق مي شود. «2»

نظر نگارنده: اشارۀ خوبي است، ولي خلاف ظاهر است؛ زيرا در روايت مي گويد:

« … روز جمعه به نماز جمعه و … »؛ يعني آنان را براي اقامۀ نماز جمعه و نماز عيد بيرون

______________________________

(1). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 20، ح 5.

(2). ص 165.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 529

مي آورد. اضافه بر آن قرينه اي وجود دارد كه اين معنا را نفي مي كند و آن قيد «زندانيان بدهكار» است؛ در حالي كه بايد اين افراد در تنگنا قرار گيرند تا حقّ مردم را بپردازند؛ مگر اينكه كلمۀ «دين» به كسر خوانده شود تأمل كنيد.

در عين حال، ما

از قول به جواز مرخصي براي زندانيان، در صورتي كه حاكم صلاح بداند و با هدف سخت گيري بر بعضي از زندانيان، منافات نداشته باشد، مضايقه نداريم.

كما اينكه از مسالك الافهام امكان خروج زندانيان براي حاجت و كار برمي آيد؛ زيرا شهيد ثاني مي گويد: اگر از زندان يا خارج زندان، وقتي براي حاجتي خارج شده باشد، چيزي بدزدد … «1» از اين عبارت برمي آيد كه خروج از زندان براي نياز و حاجت مجاز است.

______________________________

(1). ج 10، ص 285.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 530

فصل ششم حقّ تعجيل در محاكمه

اشاره

ميان فقيهان اختلافي نيست كه در محاكمه و رسيدگي به پرونده زنداني بايد تسريع شود و در اين باب روايتي مرسل از امير المؤمنان وارد شده است. علما در آداب و مستحبات قضاوت به اين مسأله پرداخته اند؛ مانند شيخ در مبسوط، ابن برّاج در مهذّب، علي بن حمزه در وسيله، محقق در مختصر النافع و شرائع الاسلام، علّامه در قواعد الاحكام و تذكرة الفقهاء، شهيد اوّل در دروس، محقق سبزواري در كفاية الاحكام، فيض كاشاني در مفاتيح الشرائع، آشتياني در قضاء و … و از عالمان اهل سنّت شيباني در نفقات، بصري در تفريع، فيروزآبادي در تنبيه، ابن قدامه در مغني، نووي در منهاج، مرداوي در انصاف و …

بنابراين، جاي بحث نيست جز اين مسأله كه آيا تسريع به صورت وجوب است يا استحباب؟ ظاهر كلام بيشتر عالمان، استحباب است، ولي مرحوم آية اللّه خوانساري در جامع المدارك اشكال كرده كه دليلي بر استحباب وجود ندارد، بلكه شايد واجب باشد …

گرچه بعضي جواب داده اند، ولي دفع شبهه نمي كند:

روايات

1. عنه [أمير المؤمنين عليه السّلام] إنّه كان يعرض السجون في كلّ يوم جمعة فمن كان عليه حدّ اقامه و من لم يكن عليه حدّ خلّي سبيله «1».

از امير المؤمنان- عليه السلام- روايت است كه در هر جمعه به زندان ها سركشي مي كرد:

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج 2، ص 443، ح 1544؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 36، ح 1.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 531

هر كس حكم حد داشت بر او اقامه مي كرد و هر كس نداشت، آزاد مي شد.

2. اقرب الموارد: جمع سجن سجون است و در حديث آمده: علي را

در كوفه ديدم كه به زندان ها مي پرداخت، يعني به حال زندانياني كه در زندان بودند مي پرداخت؛ يعني با آنان ملاقات مي كرد و از حالشان جويا مي شد. «1» البته مدركي براي اين نص پيدا نكرديم.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: وقتي قاضي بر مسند قضاوت نشست اوّلين چيزي كه به آن مي پردازد مسألۀ زندانيان در زندان قاضي معزول است؛ زيرا حبس، شكنجه است. پس با اين كار آنان را نجات مي دهد؛ زيرا گاهي ممكن است بي گناهي به زندان افتاده باشد. وقتي اولويت اين مسأله معلوم شد كارش را چنين شروع مي كند: فردي مورد اطمينان را به زندان مي فرستد و نام هر يك را در ورقه اي جداگانه و نام شاكي و موضوع دعوا را مي نويسد. وقتي تمام شد تا سه روز در شهر جار مي زنند فلان قاضي به كار زندانيان مي پردازد، هر كس از هر زنداني خواهان حقّي است فلان روز حضور يابد و روز چهارم را وعده مي گذارد. در روز چهارم قاضي به مجلس قضاوت مي آيد و يكي از ورق ها را بيرون مي آورد. منشي او صدا مي زند:

اين پروندۀ فلان زنداني است شاكي او حاضر شود. وقتي آمد دنبال زنداني مي فرستد او را مي آورند. سپس پروندۀ ديگر، تا مقداري كه مي تواند به آنان رسيدگي كند. وقتي همه جمع شدند، اوّلين پرونده را بررسي مي كند. مي گويد: خصم او كجاست؟ پس هر دو را پيش مي خواند از شاكي نمي پرسد، چرا آن شخص را زنداني كرده است؛ زيرا حتما براي حقّي از او شكايت كرده، بلكه از زنداني مي پرسد: شاكي تو اين شخص است؟ وقتي گفت:

آري، به او مي گويد: چرا باعث زنداني شدن تو شده است؟. «2»

2. قاضي ابن برّاج: وقتي قاضي

براي قضاوت نشست اوّلين كاري كه مي كند به پروندۀ زندانيان مي رسد؛ زيرا حبس، شكنجه است؛ پس با اين كار آنان را نجات مي دهد؛ زيرا گاهي نيز ممكن است فردي بي گناه به زندان افتاده باشد … «3»

3. علي بن حمزه: به پروندۀ زندانيان رسيدگي مي كند. اگر به جهت حقّي زنداني

______________________________

(1). ص 497.

(2). مبسوط، ج 8، ص 91.

(3). مهذّب، ج 2، ص 595.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 532

شده اند باقي مي مانند و اگر بي جهت زنداني شده اند حقّ آنان را مي دهد. «1»

4. محقق حلّي: بحث دوم در آداب است كه برخي مستحب و برخي مكروه است. امّا مستحب: … پرس وجو از زندانيان و ثبت اسامي آنان و تحقيق دربارۀ علت زنداني شدن تا هر كس بي گناه است، آزاد شود. «2»

5. همو: دربارۀ آداب: امّا مستحب: … از زندانيان مي پرسد و نامشان را ثبت مي كند و در شهر جار مي زند و وقت خاصّي را اعلان مي كند تا شاكي ها بيايند، وقتي آمدند يكي يكي اسم زندانيان را مي خواند و از علت حبس جويا مي شود و كلام او را به طرف مقابل منتقل مي كند. اگر معلوم شد حبس او با علت است او را به زندان برمي گرداند وگرنه حال او را بازگو و منتشر مي كند. اگر شاكي نداشت آزادش مي كند. «3»

6. همو: اگر حاكم بر بدهكاري حكم به ضمانت مالي كند و دستور دهد او را زنداني كنند و قاضي ديگري بيايد توجه مي كند اگر حكم موافق حق بود، تثبيت مي شود وگرنه حكم قبلي را ابطال مي كند؛ چه مستند حكم، قطعي باشد و چه اجتهادي. «4»

7. علّامه حلّي: قاضي در اوّلين جلوس به امر زندانيان مي پردازد. هر كس را

مظلوم باشد يا به جهت تعزير زنداني شده باشد، آزاد مي كند و هر كس اعتراف كند زنداني شدنش به جهت حقّي بوده است او را باقي مي گذارد و اگر كسي بگويد: من مظلومم چون معسر هستم و توانايي پرداخت بدهي ندارم. اگر طلبكار حرف او را تصديق كند آزادش مي كند و اگر تكذيب كند اگر حق، مال باشد يا با بينه ثابت شود كه مال دارد او را به زندان بازمي گرداند؛ مگر اينكه با بينه ثابت شود آن را تلف كرده است. اگر دعواي مالي نباشد و ثابت نشود كه مالي داشته، قول او همراه با سوگند كه معسر است پذيرفته مي شود و اگر بگويد: من مظلومم و هيچ حقّي به گردن من نيست. از شاكي او خواسته مي شود بينه اقامه كند. اگر كرد كه كرد وگرنه قسم مي خورد و آزاد مي شود. آيا جايز است به مجرد ادّعاي اين كه مظلوم است آزاد شود گرچه شاكي حضور نداشته باشد؟ اقرب عدم جواز است. اگر بگويد: من شاكي ندارم و نمي دانم براي چه زنداني شده ام، دستور داده مي شود شاكي حاضر شود. اگر كسي به عنوان شاكي حاضر نشد، آزاد مي شود. اگر فردي غايب را شاكي

______________________________

(1). وسيله، ص 209.

(2). مختصر النافع، ص 279.

(3). شرائع الاسلام، ج 4، ص 73.

(4). همان، ص 75.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 533

خود معرفي كند، ولي بگويد: من مظلومم، در آزادي او جاي تأمل است. اقرب اين است كه نه زنداني مي شود و نه آزاد، بلكه تحت نظر قرار مي گيرد تا شاكي حاضر شود و به شاكي اطلاع مي دهند عجله كند. اگر حضور نيافت آزاد مي گردد. «1»

8. همو: گفتيم قول

او در معسر بودن پذيرفته مي شود، در صورتي كه قبلا مالي نداشته است و سوگند ياد كند، اكنون مي گوييم: قول او در مورد زمان حال پذيرفته مي شود چنان كه اگر بينه اقامه كند در زمان حال شنيده مي شود و اين قول اكثر شافعيه است و بعضي شان گفته اند: قاضي بايد تأمل كند و از واقعيت امر جستجو كند و به قول او قانع نشود بر خلاف آنجا كه بينه قائم شود، آن جايي كه گفتيم: قول او پذيرفته نمي شود، مگر با بينه، اگر بدهكار ادعا كند بستانكاران مي دانند او معسر است مي تواند آنان را سوگند دهد كه چنين چيزي نمي دانند. پس اگر خودداري كردند خود قسم مي خورد و اعسارش ثابت مي شود و اگر سوگند خوردند زنداني مي شود. هر وقت براي بار دوم و سوم و بارهاي ديگر ادّعا كرد، و بستانكاران فهميده اند وي معسر است، مي تواند آنان را سوگند دهد، مگر اينكه قاضي بفهمد كه او قصد ايذا و لجاجت دارد. وقتي هم او را زنداني كرد كاملا از او غفلت نكند و چنان چه غريب است و نمي تواند بينه اقامه كند، قاضي شخصي را مأمور مي كند از محل زندگي قبل و بعد و احوال او- به مقدار امكان- پرس وجو كند، پس اگر به نظر او احتمال زياد دارد وي مفلس باشد نزد قاضي شهادت مي دهد، كه تا ابد در زندان نماند. «2»

9. همو: مستحب است … و سؤال از دلايل … و از زندانيان و موجبات زنداني شدن «3».

10. شهيد اوّل: آداب يا مستحب است يا واجب و مستحب بيست عمل است: …

پنجم: چنان كه گذشت از زندانيان شروع مي كند، هر كس مظلومانه يا براي

تأديب زنداني شده و بعد ادب هم شده، آزادش مي كند و هر كس بگويد: براي حقّي زنداني شده است، باقي مي ماند و هر كس منكر حقّي باشد سؤال مي شود چه كسي شاكي اوست اگر معرفي كرد او را حاضر مي كند اگر شاكي اعتراف كرد در حقّ او ظلم كرده است قاضي آزادش مي كند و اگر بگويد: براي قاضي قبلي حقّ او ثابت شده است، در صورتي كه زنداني او را تصديق نكند، بايد بينه اقامه كند. اگر زنداني، شاكي را معرفي نكرد، اگر گفت: شاكي دارم ولي

______________________________

(1). قواعد الاحكام، ج 2، ص 204؛ نك: تحرير الاحكام، ج 2، ص 182؛ ايضاح الفوائد، ج 4، ص 308.

(2). تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 59.

(3). تبصرة المتعلمين، ص 179.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 534

او را نمي شناسم، باقي مي ماند و اگر گفت: من شاكي ندارم، جارچي خبر او را پخش مي كند. اگر كسي نيامد آزاد مي شود. اگر گفت: مظلوم است، اقرب اين است كه از او پذيرفته نمي شود؛ زيرا اين، متهم كردن قاضي قبلي است، بلكه حال او همه جا منتشر مي شود و آن گاه بعد از سوگند دادن او بر بي گناهي، آزاد مي شود. اين را شيخ گفته است و خوب است. و آيا در هر دو مورد زنداني ملزم مي شود كفيل داشته باشد؟ احتمال دارد. اگر زنداني، شاكي غايبي را معرفي كند و بگويد: مظلوم است، اقرب آزادي اوست و بايد تحت نظر باشد يا كفيل معرفي كند. «1»

10. مقدس اردبيلي: آن گاه شايسته است كه در ابتدا به حال زندانيان توجه كند اگر حقّ فردي پيش از آن، از بين نرفته باشد و مطلب ضروريي لازم تر

از رسيدگي به كار زندانيان نباشد؛ زيرا خود حبس، عذاب و شكنجه است. بلكه سزاوار است اگر لازم است اعلام كند: قاضي به احوال زندانيان رسيدگي مي كند. پس خانوادۀ زنداني و نيز شاكي را حاضر كند و در اين مورد، يا خود قاضي برود يا يك امين يا بيشتر را براي رسيدگي به حال زندانيان بفرستد و اگر بعد از آگاهي از حالشان، مصلحت اقتضا مي كند آزاد شوند، اين كار را انجام دهد. هركس براي او مدّعيي باشد و زنداني كردن او درست باشد، حبس مي شود و اگر قاضي مي داند مدّعي، نادرست مي گويد، زنداني را آزاد مي كند و كسي كه مدّعيي براي او معلوم نشود و بگويد: من مدّعيي ندارم يا نمي شناسم، از حالش تحقيق مي شود كه مسأله روشن شود. پس اگر مدّعيي براي او نبود مي توان او را- اگر مفسده اي نداشته باشد- آزاد كرد و اگر بداند مدّعي او غايب است در اين مورد اين احتمالات هست: حبس مي شود؛ حبس نمي شود؛ تحت الحفظ قرار مي گيرد؛ به مدّعي او نامه نوشته مي شود؛ تحقيق مي شود. پس دقت كنيد. «2»

11. شيخ بهائي: ششم از مستحبات اين است كه ابتدا به احوال زندانياني كه در زندان قاضي معزول بوده اند، بپردازد … «3»

12. سبزواري: گفته اند: وقتي قاضي از امور مهم خود فارغ شد و خواست قضاوت كند مستحب است ابتدا به امور زندانيان بپردازد. «4»

______________________________

(1). دروس (چاپ جديد)، ج 2، ص 71.

(2). نك: مجمع الفائدة، ج 12، ص 36.

(3). جامع عباسي، ص 355.

(4). كفاية الاحكام، ص 262.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 535

13. فيض كاشاني: … سپس از زندانيان مي پرسد و علت زنداني شدنشان را جويا مي شود.

هر كس را كه علتي براي زنداني شدنش معلوم نشده، آزاد مي كند و همچنين هر كس پس از انتشار مشخصاتش براي او شاكي پيدا نشد آزاد مي شود و اگر مدّعي شد اصلا شاكي ندارد، در اين كه لازم است علاوه بر انتشار مشخصات او را سوگند دهند يا نه، دو قول است. «1»

14. سيّد عاملي (پس از نقل كلام علّامه در تذكرة الفقهاء): با اين مطلبي كه در تذكرة الفقهاء گفته است، اعتراض مقدس اردبيلي به اصحاب رد مي شود كه گفته بود: چرا زنداني شود، با اينكه گاهي اصلا بينه اي وجود ندارد و زنداني معسر است و مال هم تلف شده است و حال آن كه حبس عقوبتي است كه الآن اعمال مي شود بدون اينكه علت مجازات معلوم باشد و ماندن در حبس خيلي بعيد است. پس قسم مي خورد كه مال نزد او باقي نيست [و آزاد مي شود]. سپس احتمال داده است كه قسم هم لازم نباشد، بعد گفته است: چون دعواي مالي است قسم لازم است. پايان كلام مقدس اردبيلي.

قول ايشان (مقدس اردبيلي) كه گفته است: «علّت مجازات روشن نيست» هيچ وجهي ندارد؛ زيرا علت آن استصحاب بقاي موضوع است كه هيچ كس با آن مخالفت نكرده است و نظام حكم به آن پابرجاست به اضافۀ اصل عدم. در مقابله با اين دو اصل مهم «ظهور اتلاف» توانايي ندارد به علاوه، ظهور در اين موارد مبتني بر مدرك شرعي نيست. «2»

15. آية اللّه خوانساري: اين آدابي كه ذكر شد دليل بر استحباب برخي از آن ها نيست و برخي احتمالا واجب باشد … مثلا بررسي حال زندانيان و علت زنداني شدنشان چگونه از مستحبات است؟

زيرا بدهكار در صورت اظهار عسر حبس مي شود تا حالش معلوم شود؛ ولي پس از اينكه معلوم شد معسر است، مجوّزي براي حبس او نيست. پس چگونه بررسي حال اين شخص و علت حبس او مستحب است؟ «3»

نظر نگارنده: محقق آشتياني از اين اشكال جواب داده و گفته است: جواهر الكلام به آن تصريح و تعليل كرده كه، آنان در سختي و عذاب هستند و تسريع در آزادي، مطلوب است و آن چه ذكر كرده اند از باب تسامح است و اشكالي ندارد. كسي اشكال نكند كه مقتضاي تعليل، وجوب است، ولي ظاهر كلام، بلكه صريح كلام علما استحباب اصل آن

______________________________

(1). مفاتيح الشرائع، ج 3، ص 249.

(2). مفتاح الكرامه، ج 10، ص 75.

(3). جامع المدارك، ج 6، ص 12.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 536

است چه رسد به مقدمۀ آن؛ زيرا ما مي گوييم: وجوب در صورتي است كه عدم استحقاق عذاب، گرچه در ظاهر، ثابت شود وگرنه هيچ دليلي وجود ندارد كه آزاد نكردن حرام باشد و فعل قاضي تا زماني كه خلافش روشن نشده است، حمل بر صحت مي شود. «1»

نظر نگارنده: جواب محقق آشتياني نشان مي دهد پيش از آية اللّه خوانساري كسي اين اشكال را كرده است، گرچه ما نمي دانيم كيست و ممكن است به فكر هر دو اين اشكال رسيده باشد. در هر صورت ممكن است از اشكال چنين جواب داده شود كه شايد منظور آنان اين است كه مستحب است امام يا والي يا قاضي، در بررسي امور زندانيان تعجيل كند و در كارهاي روزانه آن را بر امور ديگر مقدّم دارد. پس آن چه مستحب است تعجيل است نه بررسي.

دقت كنيد.

آراي ديگر مذاهب

16. شيباني: هرگاه قاضي، مردي را به دليل نفقۀ زن يا بدهي زنداني كرد سزاوار است پس از دو يا سه ماه از او پرس وجو كند. «2»

17. ابن جلّاب: توجه حاكم به مسألۀ زندانيان: سزاوار است حاكم به مسألۀ زندانيان بپردازد و تكليفشان را روشن كند. اگر معلوم شود كسي معسر است به او وقت دهد و هر كس معلوم شود لجاجت مي كند او را به مدت طولاني حبس كند. «3»

18. فيروزآبادي: اوّلين كاري كه قاضي مي كند رسيدگي به مسألۀ زندانيان است. هر كسي را كه حقّي به گردن اوست به زندان برمي گرداند و هر كسي را كه حقّي بر او نيست آزاد مي كند و هر كس ادّعا كند شاكي ندارد ابتدا حال او را اعلام مي كند سپس قسمش مي دهد و آزادش مي كند. «4»

19. ابن قدامه: همين كه قاضي شروع به كار كرد اوّلين پرونده اي كه بررسي مي كند بايد راجع به زندانيان باشد؛ زيرا حبس شكنجه است و ممكن است بي گناهي در ميان آنان باشد. فردي مطمئن را به زندان قاضي قبلي مي فرستد، تا نام يك يك آنان را بنويسد و علت حبس و شاكي هر يك را مشخص كند … «5»

______________________________

(1). قضاء، ص 59.

(2). نفقات، ص 47.

(3). تفريع، ج 2، فصل 990، ص 247.

(4). تنبيه، ص 253.

(5). مغني، ج 9، ص 46.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 537

20. مرداوي (در مورد گفتۀ او: «اگر به جهت اتهامي زنداني شده يا قاضي قبلي به امر او رسيدگي نكرده، آزادش مي كند.»): به اين مسأله در هدايه، مذهب، مستوعب، خلاصه، مغني، شرح مغني، وجيز، شرح ابن منجا و ديگران جزم پيدا كرده اند. مصنّف

و شارح گفته اند: براي اينكه مقصود از حبس، تأديب است كه آن هم حاصل شده است.

ابن منجا گفته است: زيرا باقي ماندن او در زندان ظلم است. به نظر من در اين استدلال، اشكال وجود دارد. در محرّر و جاي ديگر گفته است: اگر او را براي تعزير يا به اتهامي زنداني كرد آزاد مي كند يا به مقداري كه صلاح مي داند نگه مي دارد. در فروع و در جاي ديگر اين چنين گفته است و به نظر من درست همين است … «1»

21. نووي: مستحب است كه در شروع كارش به بررسي مسألۀ زندانيان بپردازد؛ زيرا حبس عذاب و شكنجه است و ممكن است در ميان آنان كسي باشد كه آزادي اش واجب باشد پس خوب است از آنان شروع شود. «2»

22. ابو اسحاق شيرازي: مستحب است كه شروع كارش بررسي مسألۀ زندانيان باشد؛ زيرا حبس عذاب و شكنجه است و ممكن است در ميان آنان كسي باشد كه آزادي اش واجب باشد. پس خوب است از آنان شروع شود و اسامي زندانيان نوشته مي شود و در شهرها جار مي زنند: قاضي مي خواهد فلان روز به امور زندانيان بپردازد هر كس از هر زنداني شاكي است حاضر شود. وقتي شاكيان حاضر شدند مدّعي عليه هر يك را مي آورند پس هر كس كه لازم است آزاد شود آزاد مي كند و هر كس را كه زنداني كردن او واجب است به زندان بازمي گرداند. «3»

23. ابو ضياء خليل: در شروع كار، قاضي ابتدا به حال زنداني، بعد وصي، آن گاه مال و سپس طفل مي رسد. شارح، محمد خسرشي مالكي، گفته است: يعني واجب است قاضي در اوّلين مرحلۀ كاري، به مسألۀ زندانيان بپردازد.

هر كس را لازم است آزاد كند وگرنه باقي بگذارد. البته اين پس از بررسي حال شهود است كه بايد ابتدا از عدالت آنان فحص كند. هر كس عادل است شهادتش پذيرفته مي شود و آن كه عادل نيست شهادتش پذيرفته نمي شود. «4»

______________________________

(1). انصاف، ج 11، ص 217- 218.

(2). مجموع، ج 2، ص 140 و مانند آن در: منهاج الطالبين، ج 2، ص 340.

(3). مهذّب، ج 2، ص 298.

(4). شرح مختصر الجليل، ج 7، ص 173.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 538

23. ابن نجار: مستحب است از زندانيان شروع كند پس فردي ثقه را مي فرستد … «1»

24. سيّد سابق: جايز نيست حبس احدي بدون اينكه حقّي بر گردن او باشد و هر كس به جهت حقّي حبس شد واجب است سريعا به پرونده اش رسيدگي شود كه اگر گناهي دارد مجازات و اگر بي گناه است رها شود. «2»

______________________________

(1). منتهي الارادات، ج 2، ص 583؛ نك: شرح منتهي الارادات، ج 3، ص 473؛ ادب القاضي، ج 1، ص 221.

(2). فقه السنّة، ج 14، ص 83.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 539

فصل هفتم حقّ زنداني در بودن همسرش با او

اشاره

روايتي از امام صادق- عليه السلام- وارد شده و ظهور دارد در اينكه زنداني حق دارد همسرش نزد او باشد و من نديدم كسي بدان تصريح كرده باشد، جز برخي از معاصران شيعه و عبد الرزاق در مصنّف خود به نقل از برخي فقيهان اهل سنّت و ابن عابدين در ردّ المحتار.

امّا باقي فقيهان در باب قسم (تقسيم مساوي شب ها ميان زنان) از كتاب «نكاح» موضوعي را ذكر كرده اند كه از آن چنين مطلبي فهميده مي شود و ما به نقل سخن شيخ طوسي

در مبسوط و علّامه حلّي در قواعد الاحكام و ابن قدامه در مغني اكتفا مي كنيم.

روايت

1. أخبرنا عبد اللّه، أخبرنا محمد، حدّثني موسي، قال: حدّثنا أبي، عن أبيه، عن جدّه جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جدّه، عن علي عليه السّلام: إنّ امرأة استعدت عليّا عليه السّلام علي زوجها فأمر علي بحبسه، ذلك؛ لأنّ الزوج لا ينفق عليها إضرارا بها. فقال الزوج: احبسها معي. فقال علي: لك ذلك؛ انطلقي معه لا عليك أحدا؛ «1»

زني از علي- عليه السلام- عليه شوهرش كمك خواست. علي- عليه السلام- دستور داد:

شوهر را زنداني كنند؛ زيرا نفقۀ همسرش را از جهت اضرار به او نمي پرداخت. شوهر گفت:

زنم را با من زنداني كن. علي- عليه السلام- فرمود: اين هم براي تو، اي زن! با او برو.

گاهي گفته مي شود: روايت دلالت مي كند كه لازم است مقدّمات ملاقات زنداني با

______________________________

(1). جعفريات، ص 108؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: جعفريات)، ج 13، ص 432، ح 3.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 540

همسرش ايجاد شود، ولي اصلا چنين دلالتي ندارد؛ زيرا قول امام «لك ذلك» نمي خواهد بگويد اين حقّ اوست، بلكه احتمالا تفضّلي از جانب امير المؤمنين- عليه السلام- است و كليت ندارد. دقت شود.

آري، از اين روايت استفاده مي شود اگر امكان دارد و مسألۀ مهم تري مزاحم آن نباشد ترجيح دارد حاكم اجازه دهد همسرش با او باشد.

البته اين روايت شامل زني كه زنداني است نمي شود؛ زيرا احتمال دارد حكم اختصاص به مرد زنداني داشته باشد و مورد روايت هم اختصاص دارد به آنجا كه مرد، نفقۀ زن را ندهد يا در مورد هر نوع نفقه يا هر نوع بدهي است يا آنجا

كه شخص از پرداخت بدهي خودداري مي كند، اگر نگوييم در اين مورد لازم است با او سخت گيري شود و همراه بودن زن با آن منافات دارد.

همچنين اين حكم شامل آن زنداني كه ازدواج نكرده و در زندان مي خواهد ازدواج كند، نمي شود؛ زيرا احتمال دارد حكم، مخصوص مرد ازدواج كرده باشد.

نتيجۀ بحث اينكه، موارد، مختلف است گاهي مورد حكم، كسي است كه لازم است در زندان به او سخت گيري شود در اينجا مشكل است بگوييم: حق دارد زنش همراهش باشد چون با سخت گيري منافات دارد.

البته فقها اين مسأله يا مشابه آن را در باب قسم (تقسيم مساوي شب ها براي زن ها) و نشوز از كتاب «نكاح» ذكر كرده اند.

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ طوسي: اگر شخصي كه چهار زن دارد در جايي زنداني باشد و زن ها به او دسترسي نداشته باشند و در حال آزادي براي هر يك شبي قرار داده باشد واجب است همچنان براي بقيه رعايت كند، چون حقّ آن هاست و در صورت قدرت، بر زنان واجب است حقّ خود را ادا كنند و اگر شب ها را تقسيم نكرده باشد و يكي را بخواند و شبي نزد او بماند واجب است آن شب را در حقّ همۀ آن ها قضا كند؛ چون هر يك حقّ يك شب را دارند و هر وقت توانستند ادا كنند واجب مي شود و اگر يكي را بخواند و او خودداري كند حقّ نفقه و سهم شب و مسكن از او ساقط مي شود؛ زيرا ناشزه است. «1»

______________________________

(1). مبسوط، ج 4، ص 332.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 541

2. علّامه حلّي: اگر پيش از اينكه شب ها را تقسيم كند، زنداني شد و يكي را

خواست بر او واجب است بقيه را بخواهد و هر زني خودداري كرد حقّش ساقط مي شود. «1»

3. ولاية الفقيه: از امور مهمي كه بايد رعايت شود ايجاد شرايطي است كه زنداني و همسرش با هم ملاقات كنند و بتوانند با هم خلوت كنند؛ چون نياز جنسي از مهم ترين نيازهاست و فاصلۀ زياد ميان آنان غالبا باعث مسائلي مي شود كه نه عقل مي پسندد و نه شرع و گاهي باعث جدايي و متلاشي شدن زندگي خانوادگي مي شود. «2»

نظر نگارنده: چنين برمي آيد كه اين حقّ مرد است و بحثي در آن نيست. از اين رو، بحث قسم (تقسيم شب ها ميان زنان متعدد) را پيش كشيده اند و فتوا داده اند واجب است همسر با مرد موافقت كند وگرنه ناشزه محسوب مي شود و شايد دليل آن، يكي اطلاقات ادلّه و ديگر استصحاب حقّ پيش از حبس و معارض نداشتن اين دو (اطلاق و اصل) باشد.

آري، اگر زنداني شدن به جهت ارتداد ملي باشد چنين حقّي را ندارد؛ زيرا مرتد ملي محكوم به كفر است و زوجه، ديگر حقّ تمكين ندارد. دقت شود، چون «قسم» حق زن است يا لااقل مشترك بين هر دو. «3»

آراي ديگر مذاهب

1. مصنّف: … عمر بن عبد العزيز دربارۀ آن نوشت: اگر كسي را زخمي كرده زخمي اش كنيد و اگر كسي را كشته بكشيدش وگرنه او را به زندان بسپريد و اهل او را نزديك به او قرار دهيد تا از رأي ناپسندش توبه كند. «4»

2. ابن قدامه: اگر زوج زنداني شود و بخواهد تساوي ميان زنانش برقرار كند و هر يك را در شب خويش بخواند بايد از او اطاعت كنند در صورتي كه زندان از نظر

مسكن در شأن آنان باشد وگرنه لازم نيست دعوت او را اجابت كنند؛ زيرا براي آنان نقص است. امّا اگر از او اطاعت كردند بايد عدالت را ميان ايشان رعايت كند و همه را دعوت كند همانند وقتي كه در زندان نبود. «5»

______________________________

(1). قواعد الاحكام، ج 2، ص 47.

(2). ج 2، ص 470.

(3). مسالك الافهام، ج 8، ص 308.

(4). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 118، ح 18576.

(5). مغني، ج 7، ص 34.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 542

3. ابن عابدين: در نهر آمده است: اگر مرد به جماع احتياج پيدا كرد همسر يا كنيزش وارد زندان مي شوند، اگر جاي مناسبي در زندان باشد. همين دليل بر اين است كه اگر زن شاكي باشد با مرد زنداني نمي شود كه ظاهرا چنين باشد. «1»

4. منهاج الطالبين: زوجه اش با آن مرد حبس نمي شود اگر زوجه او را حبس كرده باشد. «2»

5. خطيب: از ابو حنيفه نقل شده: از جماع منع مي شود. «3»

______________________________

(1). ردّ المحتار، ج 4، ص 314؛ نك: منهاج الطالبين، ج 4، ص 345.

(2). ج 4، ص 345.

(3). فتاوي الغياثيه، ص 167.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 543

فصل هشتم آيا شخص مريض يا اجير حبس مي شود؟

اشاره

برخي از فقيهان شيعه- رضوان اللّه عليهم- فتوا داده اند جايز نيست بدهكار مريض يا اجير زنداني شود به دليل قاعدۀ «نفي ضرر» و قاعدۀ «نفي حرج» چنان كه در مهذّب الاحكام، عروة الوثقي و تحرير الوسيله آمده است.

از اهل سنّت هم، آن طور كه در حاشيۀ جمل و حاشيۀ اختيار آمده است، چنين نظري داده شده البته در حاشيۀ اختيار حكم را مقيّد كرده به مريضي كه پرستار ندارد:

آراي فقيهان شيعه

1. آية اللّه سيّد محمد كاظم يزدي: اگر بدهكار مريضي باشد كه زندان براي او زيان دارد، جواز حبس وي مشكل است چنان كه اگر مانع ديگري داشته باشد؛ مثلا اجير ديگري باشد يا امر واجبي به گردن او باشد كه حبس با آن منافات داشته باشد. «1»

2. امام خميني: اگر بدهكار مريضي باشد كه حبس براي او زيان دارد يا اينكه پيش از حكم حبس، اجير ديگري شده باشد ظاهرا حبس او جايز نباشد. «2»

3. آية اللّه سبزواري: اگر حبس براي معسر زيان داشته باشد يا پيش از محكوميت، اجير ديگري شده باشد، حبس او جايز نيست به جهت قاعدۀ نفي ضرر و نفي حرج. «3»

4. قضاء و شهاده (در بحث بدهي): اگر محكوم عليه مريض باشد و حبس براي او

______________________________

(1). عروة الوثقي، ج 3، ص 56، مسألۀ 12.

(2). تحرير الوسيله، ج 2، ص 375، مسألۀ 9.

(3). مهذّب الاحكام، ج 27، ص 90، مسألۀ 15.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 544

زيان داشته باشد يا زني باشد كه براي عفت او ضرر داشته باشد، زنداني نمي شود؛ زيرا در صحيح غياث، اطلاقي وجود ندارد و اين حكم در هر موردي كه مانعي مهم تر از تحصيل

مالي باشد، جاري مي شود. «1»

آراي ديگر مذاهب

5. شيخ سليمان جمل: اگر زنداني اجير شده باشد كه شخصا كاري انجام دهد و در زندان امكان آن نباشد، حبس او ممنوع است. «2»

6. ابو دقيقه (در شرح بر اختيار): اگر زنداني مريض شد در صورتي كه كسي را دارد كه در زندان پرستاري اش كند آزاد نمي شود وگرنه آزاد مي شود تا هلاك نشود. «3»

7. خطيب: اگر در زندان مريض شود و مرض او را از پا بيندازد و كسي نباشد كه او را خدمت كند، از زندان بيرون آورده مي شود. اين چنين از محمد روايت شده است، گفت:

اين، زماني است كه غالبا بيم هلاك مي رود و فتوا بر اساس آن است. «4»

نظر نگارنده: اوّلا: ظاهر سخن آية اللّه سيّد كاظم يزدي، امام خميني و آية اللّه سبزواري اين است كه حكم اختصاص دارد به زنداني بدهكار نه هر زنداني. بنابراين، هيچ كس فتوا نداده اگر زندان براي ديگر زندانيان زيان بار باشد، حبس جايز نيست؛ مثل كسي كه شخصي را نگه داشته تا ديگري او را بكشد و مثل مرتد ملي و مثل مرتده و مثل كسي كه دستور قتل داده است و … مگر اينكه گفته شود: اين موارد از نظر موضوع با آن مورد فرق دارد يا اين كه گفته شود: زندان براي زنداني بدهكار، تعزير است ولي براي دسته هاي ديگر حدّ است.

ثانيا: اگر اين حبس براي مجازات بوده و يكي از اقسام تعزير باشد، چنان كه سيّد عاملي در مفتاح الكرامه «5» بدان تصريح كرده است چه دليلي دارد كه براي بيماري، ترك شود خصوصا با وجود اطلاقات ادلّۀ حبس و نبودن دليلي كه آن ها را قيد بزند

و همچنين مستلزم تعطيل حدود و تعزيرات مي شود علاوه بر آن اين كار موجب ضرر براي صاحب حق، يعني بستانكار است.

______________________________

(1). ص 57، مسألۀ 8.

(2). شرح الجمل علي شرح المنهج، ج 5، ص 346.

(3). اختيار، ج 2، ص 91.

(4). فتاوي الغياثيه، ص 167.

(5). ج 10، ص 86.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 545

ولي از فتواي ايشان برمي آيد كه به قاعدۀ «نفي ضرر» و قاعدۀ «نفي حرج» استناد جسته اند، چنان كه سيّد سبزواري به اين دو دليل، تصريح كرده است يا به استناد ترس از اين كه زنداني از بين برود. «1» امّا اگر ترس از بين رفتن به واسطۀ بيماري نباشد يا بشود او را در زندان معالجه كرد موضوع فتواي اين دسته از عالمان منتفي مي شود.

امّا دربارۀ حبس اجير اينكه استدلال كنيم باعث زيان او مي شود عدم حبس او هم موجب ضرر بستانكار مي شود و ظاهرا فتواي عالمان به مورد حبس بدهكار توجه دارد نه ديگران.

در هر صورت دليل خاصّي نداريم كه حبس مريض و اجير جايز نباشد. آري، واجب است ملاحظۀ مقتضاي بيماري و اجير بودن او بشود، در صورتي كه با حقّ اهمّ ديگري مزاحمت پيدا نكند.

______________________________

(1). نك: شرائع الاسلام، ج 4، ص 156.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 546

فصل نهم مخارج معالجات زنداني به عهدۀ كيست؟

اگر در زندان مريض شود چه كسي متكفل خرج زنداني مريض مي شود؟

آيا بر عهدۀ خود اوست يا از بيت المال بايد پرداخت شود؟

فقيهان ما به اين فرع، ضمن بيماري كسي كه حد خورده، پرداخته اند و در مورد متكفل و مسئول اين خرج اختلاف كرده اند: احتمال دارد بگوييم: خود شخص حد خورده بايد هزينه را بپردازد؛ چون خود او

مسبب اصلي گرفتاري اش است و امكان دارد بگوييم: بر عهدۀ بيت المال است؛ زيرا او بر اثر حد مريض شده است.

آية اللّه سبزواري مي گويد: آيا بر حاكم شرعي است كه به مداواي شخص حد خورده، كه بر اثر حد مريض شده، بپردازد يا نه؟ دو وجه است.

در شرح مي گويد: چون اين بيماري بر اثر جاري شدن حكم شرعي به وجود آمده، پس بايد هزينۀ درمان از بيت المال باشد كه براي مصالح مسلمانان مهيا شده و اين مورد هم از آن موارد است.

يا چون سبب اصلي خود شخص بوده، بيماري هم از پي آمدهاي كار اوست، پس نه حاكم شرع ضامن است و نه بيت المال. آري، اگر بيماري از لوازم اجراي حدّ است، مانند جراحتي كه بر اثر بريدن به وجود مي آيد هزينۀ آن بايد از بيت المال پرداخت شود؛ به دليل گفتۀ حضرت علي- عليه السلام-: «فداو كلومهم؛ زخم هاي ايشان را مداوا كن» و آنچه از نبي مكرم: «اذهبوا فاقطعوه ثم احسموه؛ برويد آن را ببريد آن گاه با داغ كردن براي بند آوردن خون معالجه اش كنيد» و روايات ديگري كه، وارد شده است.

ولي از سخن امام علي- عليه السلام-: «فأحسن القيام عليهم، فإذا برءوا فأعلمني؛ از

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 547

آنان خوب مراقبت كن و چون بهبود يافتند مرا آگاه گردان» و نيز فرمايش ديگر آن حضرت:

«و أمر بأيديهم أن تعالج فأطعمهم السمن و العسل و اللحم حتي برءوا؛ و فرمان داد كه آنان معالجه شوند پس به آنان روغن و عسل و گوشت خوراند، تا بهبود يافتند» استفاده مي شود كه مقتضاي امتنان و سهولت شرعي اين است كه هزينه از

بيت المال باشد. خدا آگاه است. «1»

نظر نگارنده: اگر بگوييم: نفقۀ زنداني، چه فقير باشد و چه نباشد، بر عهدۀ بيت المال است و هزينه هاي معالجه نيز از نفقه حساب مي شود، امر روشني است، جز اينكه بين زندانيان از سارق و غير سارق فرق است.

______________________________

(1). مهذّب الاحكام، ج 28، ص 106. اين بحث جزء استدراكاتي است كه در متن عربي كتاب نيامده است.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 548

فصل دهم حقّ جداسازي زنان از مردان در زندان

اشاره

برخي عقيده دارند: واجب است در زندان، زنان از مردان جدا شوند؛ در حالي كه دليل خاصّي در اين مورد نداريم. آري، از پيامبر نقل شده است كه زنان اسير را زنداني مي كرد و در بعضي از نصوص آمده كه زنان را در چارديواري كنار مسجد، زنداني مي كرد.

مي شود براي اين موضوع به اين ادلّه استيناس كرد: يكي رواياتي كه دلالت مي كند خلوت با اجنبيه «1» حرام است و ديگر رواياتي كه دلالت مي كند نماز در مكاني كه شخص ثالثي نمي تواند وارد شود براي مرد و زن بيگانه، اشكال دارد كه بعضي استفادۀ حرمت نماز «2» و بعضي استفادۀ بطلان نماز «3» از آن كرده اند. سوم رواياتي كه در كتب اهل سنّت است و از رفتن زن به حج نهي مي كند، مگر اينكه همراه او محرمي باشد. «4» از اين رو، برخي فتوا به وجوب جدايي زن و مرد و بعضي فتوا به استحباب آن داده اند، چنان كه از سرخسي در مبسوط و از ابن عابدين در ردّ المحتار فهميده مي شود.

______________________________

(1). نك: وسائل الشيعة، ج 13، ص 280، ح 1 و ج 14، ص 133، باب «عدم جواز خلوة الرجل بالمرأة الأجنبية» ح 1- 3؛

دعائم الاسلام، ج 1، ص 226 و ج 2، ص 214، ح 788؛ جعفريات، ص 96؛ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 265؛ باب «عدم جواز خلوة الرجل بالأجنبية» ح 1- 8؛ مسند احمد، ج 1، ص 222 و ج 3، ص 339.

(2). نك: امام خميني، توضيح المسائل، ص 144، مسألۀ 889؛ آقاي خوئي، توضيح المسائل، ص 152، مسألۀ 898؛ آقاي گلپايگاني، توضيح المسائل، ص 172؛ مسألۀ 898.

(3). نك: امام خميني، توضيح المسائل، ص 144، مسألۀ 889؛ آقاي خوئي، توضيح المسائل، ص 152، مسألۀ 898؛ آقاي گلپايگاني، توضيح المسائل، ص 172؛ مسألۀ 898.

(4). كنز العمّال، ج 6، ص 725.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 549

نصوص تاريخي

1. ابن هشام: در مورد عدي بن حاتم مي نويسد … سواراني از جانب رسول اللّه در پي من مي آمدند كه در آن ميان دختر حاتم اسير شد. وي را همراه ديگر زنان اسير از قبيلۀ طي نزد پيامبر آوردند، در حالي كه خبر فرار من به شام به آن حضرت رسيده بود. دختر حاتم را در چارديواري كنار مسجد، كه جاي اسيران زن بود، حبس كردند. «1»

2. در تراتيب الاداريه آمده است: زندان زنان: … دختر حاتم را در چارديواري حصيري در كنار مسجد، كه زنان را در آن زنداني مي كردند، قرار دادند. «2»

آراي فقيهان شيعه و سني

1. ولاية الفقيه: شكي نيست كه لازم است در زندان هاي اسلامي موازين شرع و در برنامه هاي آن هدف هاي اصلاحي و اسلامي مورد نظر قرار گيرد و مسلّما اختلاط مرد و زن در مكان خلوتي مثل زندان، موجب فساد خواهد شد. «3»

2. سرخسي: سزاوار است زندان زنان بدهكار جدا باشد و مرد در ميان آنان نباشد كه منجر به فتنه شود. «4»

3. ابن عابدين: براي زنان به جهت دفع فتنه زندان جداگانه اي قرار داده مي شود. «5»

4. سيوطي: اوّلين كسي كه زنان را به همراه مردان در يك بند قرار داد …

ضحاك بن قيس بود. «6»

نظر نگارنده: حجاج بن يوسف ثقفي نيز از او پيروي كرد. «7»

از چيزهايي كه لزوم جداسازي زندان زنان را تأييد مي كند فتواي فقيهان به كراهت اختلاط زنان و مردان است چنان كه سيّد يزدي فتوا مي دهد «8» و بعضي از معاصران «9» براي

______________________________

(1). سيرة النبويه، ج 4، ص 225.

(2). ج 1، ص 300.

(3). ج 2، ص 455.

(4). مبسوط، ج 20، ص 90.

(5). ردّ المحتار، ج 4، ص 328

و 347.

(6). الوسائل إلي مسامرة الاوائل، ص 125؛ نك: شرح حال او در: اسد الغابه، ج 3، ص 37.

(7). نك: الغدير، ج 10، ص 52؛ ابن عساكر، تهذيب، ج 4، ص 80؛ مستطرف، ج 1، ص 66.

(8). العروة الوثقي، ص 627، مسألۀ 49، «نكاح».

(9). نك: مستمسك عروة الوثقي، ج 16، ص 54؛ مستند عروة الوثقي، ج 1، ص 115، «نكاح».

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 550

كراهت استدلال كرده اند به روايت معتبر غياث بن ابراهيم از امام صادق- عليه السلام- از امير المؤمنين- عليه السلام- كه فرمود: اي اهل عراق! به من رسيده كه زنان شما در راه تنشان به مردان مي خورد آيا حيا نمي كنيد! «1»

همچنين روايت مرسل كليني و خبر محمد بن شريح و روايت موثق يونس بن يعقوب چنين مفادي دارند. «2»

از مجموع اين روايات و فتاوي استفاده مي شود كه مذاق شرع به اختلاط زن و مرد و خلوت با زن اجنبي راضي نيست، حتي اگر در حال عبادت باشند، تا چه رسد به اينكه از خانواده و از همسر دور باشند.

هرچند از كلام ابن ادريس غير از اين معنا به نظر مي رسد:

وي در كتاب قضاء، در باب چگونگي استحلاف (سوگند دادن) فرمود: اگر زن از اداي حقي كه به گردن دارد خودداري كند حكم او همانند حكم مرد است. پس براي قاضي شرع جايز است او را در همان موضعي كه مرد را زنداني مي كند حبس كند. «3» دقت شود.

______________________________

(1). نك: وسائل الشيعة، ج 14، ص 174، باب 132 «مقدّمات نكاح».

(2). نك: همان.

(3). سرائر، ج 2، ص 184.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 551

فصل يازدهم جداسازي نوجوانان از سالمندان و مسلمانان از غير مسلمانان

اشاره

سزاوار و بلكه لازم است

جداسازي نوجوانان از سالمندان و جداسازي مسلمانان از كافران و ذمّيان و جداسازي زندانيان بدهكار از زندانيان قاتل، سارق و زناكار و جداسازي كسي كه براي ايلاء يا ظهار زنداني شده از زنداني محارب؛ همۀ اين ها به جهت دفع مفاسد است.

از رواياتي كه لزوم جداسازي كافران از مسلمانان، بلكه مؤمنان از ديگران را تأييد مي كند، سخن امام صادق- عليه السلام- است در مورد كسي كه موي سر زني را از بين برده مي فرمايد: «و در زندان مسلمانان زنداني مي شود و در نقلي ديگر: زندان مؤمنان.» كه مرجع اين حديث در بحث «آزار جسمي» گذشت. مراجعه شود.

نظريّات عالمان

1. ولاية الفقيه: … پس لازم است براي هر صنفي از اينان و هر صنفي از اين مجرمان مكان خاص جداگانه اي ترتيب داده شود تا كار آنان به فساد نكشد. از اينجا روشن مي شود كه واجب است زندان جوانان ساده دل نيز از زندان منحرفان فكري، كه راه باطل اختيار كرده اند، جدا شود؛ زيرا احتمال تأثيرپذيري بر اثر معاشرت مستمر مي رود و زنداني كه هدف از آن اصلاح گري بوده تبديل به مركز فساد مي شود. «1»

______________________________

(1). ج 2، ص 455.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 552

2. احكام السجون: ابن عابدين تصريح كرده است كه جداسازي نوجوانان از سالمندان ضرورت دارد. «1»

نظر نگارنده: بحثي در كبراي مسأله نيست؛ يعني در صورت خوف مفسده، جداسازي نوجوانان لازم است. ولي بحث در وقوع حبس صغير است؛ يعني آيا نوجوانان زنداني مي شوند؟ ما در اين كتاب به موارد آن اشاره كرديم و اكنون بعضي از آن موارد:

1. حبس اطفال اهل بغي، چنان كه علّامه حلّي در قواعد الاحكام «2» و سيّد عاملي در

مفتاح الكرامه «3» آورده اند.

2. حبس فرزندان نوجوان كفّار، در صورتي كه خود مدّعي انبات (روييدن موي زهار) باشند كه در فصل «دشمنان دولت» گذشت.

3. حبس قاتل غير بالغ، چنان كه از سخن علّامه در مختلف الشيعة «4» و مجلسي اوّل در روضة المتقين «5» به نظر مي آيد.

4. حبس براي تأديب، چنان كه از سرخسي و حموي از اهل سنّت نقل شده است؛ ولي از نظر ما تأديب به كمتر از ده تازيانه زدن است [به سخنان فقيهان توجه كنيد]:

الف) قاضي ابن برّاج: اگر مملوك يا بچه، خطايي مرتكب شد با پنج- شش تازيانه، تأديب مي شود و بيشتر نمي شود. «6»

ب) شهيد اوّل مي گويد: در تأديب بچه از ده تازيانه بيشتر زده نمي شود. «7»

ج) آية اللّه سبزواري در حدّ محارب فرمودند: حاكم شرع مي تواند كودكان را با زنداني كردن و يا زدن تعزير كند، البته هرگونه كه مصلحت ايجاب كند. «8»

د) سرخسي گويد: امّا بچه زنداني نمي شود، مگر براي تأديب؛ زيرا او مورد خطاب نيست. «9»

______________________________

(1). (به نقل از: درّ المختار، ج 4، ص 347 و 328)، ص 101.

(2). ج 2، ص 211.

(3). ج 10، ص 106.

(4). ج 9، ص 331، مسألۀ 30. زيرا علّامه عبارت: «و يستودع العبد السجن؛ بنده در زندان قرار داده مي شود» را بر كوچكي بنده حمل كرده است.

(5). ج 10، ص 353.

(6). مهذّب، ج 2، ص 552.

(7). روضة البهيّه، ج 9، ص 193.

(8). مهذّب الاحكام، ج 28، ص 122.

(9). مبسوط، ج 20، ص 91.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 553

ه) حموي در باب احكام طفل گويد: به عنوان تأديب، تعزير مي شود و همچنين به عنوان تأديب زنداني مي شود نه به

عنوان عقوبت. «1»

و) ابن عابدين: در محيط آمده است: بچه اي كه تاجر است براي تأديب نه جهت عقوبت زنداني مي شود تا حق مردم را تأخير نيندازد؛ زيرا بچه تأديب مي شود تا از كارهاي زشت دست بردارد. «2»

______________________________

(1). غمر عيون البصائر، ورقۀ 228 (بنا به نقل از: احكام السجون، ص 101).

(2). ردّ المحتار، ج 4، ص 347.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 554

فصل دوازدهم حقّ اشتغال براي زنداني

در مورد اشتغال زنداني، نصي از هيچ يك از دو فرقه نيافتيم، ولي گاهي چنين مطرح مي شود كه آيا جايز است يا واجب است كه دولت به زنداني كار بدهد و گاهي بدين صورت مطرح مي شود كه آيا اين حقّ زنداني است كه هر وقت خواست از دولت كار بخواهد؟

در مورد اوّل، بحثي در حسن عقلي آن نمي باشد و شكي نيست كه تعاون بر نيكي است؛ زيرا زنداني با اشتغال به كار از مفاسد بيكاري در زندان، رهايي مي يابد گرچه اين دليل نمي تواند وجوب شرعي را اثبات كند.

امّا در مورد دوم، اطلاقاتي كه دلالت مي كند بر تشويق به كار و ناپسند بودن تنبلي و بيكاري «1»، اجمالا مشروع بودن كار و ايجاد اشتغال را اثبات مي كند. ولي اين غير از به كار گرفتن زندانيان در اعمال شاقه- كه يكي از كيفرهاي اصلي است- مي باشد. چنان كه دربارۀ زن مرتد وارد شده؛ زيرا اين نوع تعزير و شكنجه براي اوست و نمي شود به آن در اينجا استدلال كرد. اگر چنين باشد معنايش اين مي شود جايز است همۀ زندانيان را با به كار گرفتن تعزير كرد و همچنين مبحث اينجا غير از اين است كه بدهكار را تسليم بستانكاران كنيم تا برايشان كار كند

چنان كه روايت شده است: علي- عليه السلام- بدهكار را زنداني مي كرد و اگر مالي داشت به بستانكاران مي داد و اگر مالي نداشت او را تحويل آنان مي داد و مي گفت: اگر خواستيد او را به مزدوري بفرستيد و اگر خواستيد او را به كار بگيريد [تا جبران بدهي اش بشود]. «2»

______________________________

(1). نك: وسائل الشيعة، ج 12، ص 51، 52، «مقدّمات التجارة».

(2). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 300، ح 45؛ نك: بحث «الملتوي عن أداء الدين».

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 555

زيرا اين، ايجاد اشتغال در زندان به حساب نمي آيد؛ چون پس از فرض اينكه او معسر است معنا ندارد زنداني شود؛ اضافه بر اينكه سند اين روايت هم ضعيف است چنان كه از ابن ادريس، علّامه مجلسي و شيخ حرّ عاملي نقل شده است و بعضي آن را براي اينكه حديث مخالف كتاب و سنّت است رد كرده اند.

همين طور استدلال به اطلاقاتي كه دربارۀ وجوب نفقۀ خانواده و فرزندان وارد شده است، براي لزوم حقّ ايجاد شغل در زندان يا خارج زندان، مفيد نيست؛ زيرا نهايت افادۀ اين اطلاقات اين است كه دولت نبايد جلو اشتغال و كار او را بگيرد آن هم در صورتي كه از زندانياني نباشد كه لازم است در تنگنا قرار گيرد و كار، با اين سخت گيري منافات نداشته باشد. پس اين اطلاقات نه حقّي را بر دولت اثبات مي كند و نه واجب مي گرداند كه كار يا مقدّمات آن را براي زنداني تهيه كند.

چنان كه با اين گفتۀ برخي از فقيهان- رضوان اللّه عليهم- دربارۀ زنداني ابد كه «نفقۀ زنداني به گردن خود اوست» نمي شود براي لزوم حقّ اشتغال، استدلال كرد؛

زيرا اوّلا: با فتواي جمعي از فقيهان كه مي گويند: نفقۀ او در صورتي كه فقير باشد- يا بدون اين شرط- بر عهدۀ بيت المال است و نگفته اند در صورتي كه قادر بر كسب نباشد و ثانيا: اينكه نفقه اش بر گردن خودش باشد ملازم با اشتغال نيست؛ چون ممكن است دارا باشد و خودش خرج كند و ثالثا: فرض كنيد حكم زنداني ابد چنين باشد چه دليلي داريد حكم به غير ابد هم سرايت كند؟ مگر با تنقيح مناط كه آن هم، چنان كه ملاحظه مي كنيد داراي اشكال است.

يكي از دانشمندان در اينجا استدلالي كرده است كه ربطي به مورد بحث ندارد. «1»

آري، خطيب گفته است: آيا از كسب منع مي شود؟ مشايخ در اين امر اختلاف كرده اند. قول صحيح تر آن است كه منع مي شود. «2»

______________________________

(1). نك: احكام السجون، ص 114.

(2). فتاوي الغياثيه، ص 167.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 556

فصل سيزدهم حقّ نفقۀ زنداني

اشاره

روايات دلالت دارند بر اينكه نفقۀ زنداني از بيت المال است، ولي بيشتر اين روايات دربارۀ كسي است كه براي بار سوم سرقت كرده است.

بعضي روايات هم مربوط است به حبس ابدي ها در صورتي كه يكي از اين سه دسته باشند:

الف) كسي كه شخصي را نگه مي دارد تا ديگري او را بكشد؛

ب) زن مرتد؛

ج) سارق.

برخي ديگر مربوط است به همۀ حبس ابدي ها، ولي فقط در مورد اطعام نه ساير مخارج.

فقيهان شيعه فرق گذاشته اند ميان فقير و غني و حكم را به دزد اختصاص داده اند؛ مانند سيّد در رياض المسائل، فاضل هندي در كشف اللثام، سيّد يزدي در عروة الوثقي، مامقاني در مناهج المتقين، امام خميني در تحرير الوسيله و مرحوم والد بزرگوارم در ذخيرة

الصالحين، و بعضي مثل سيّد خوئي تفصيل نداده اند.

افرادي از اهل سنّت و شيعه تفصيل هاي ديگري مثلا از نظر توانايي و نوع جرم قائل شده اند، چنان كه در مستند الشيعة نراقي و قضاء كني از علماي شيعه و در مبسوط، خراج، عيون الازهار و غيره از علماي سني آمده است.

روايات و آثار

1. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد، عن الحلبي، قال: سألت أبا

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 557

عبد اللّه عليه السّلام … إلي أن قال: و يقطع اليد و الرجل ثم لا يقطع بعد و لكن إن عاد حبس و أنفق عليه من بيت مال المسلمين؛ «1»

حلبي گفت: از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم: … تا اينكه فرمود: دست و پا قطع مي شود و پس از آن ديگر قطع نمي شود. ولي اگر باز دزدي كرد زنداني مي شود و از بيت المال مسلمانان به او نفقه مي دهند.

مجلسي در مرآة العقول روايت را حسن ناميده است. «2»

2. عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن القاسم، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن رجل سرق؟ فقال: سمعت أبي يقول: أتي علي عليه السّلام في زمانه برجل قد سرق فقطع يده ثم أتي به ثانية فقطع رجله من خلاف ثم أتي به ثالثة فخلّده في السجن و أنفق عليه من بيت مال المسلمين، و قال: هكذا يصنع رسول اللّه لا أخالفه؛ «3»

قاسم گفت: از امام صادق- عليه السلام- دربارۀ مردي كه دزدي كرده بود پرسيدم، فرمود: از پدرم شنيدم كه مي گفت: در زمان علي- عليه السلام- شخصي را نزد آن حضرت آوردند

كه دزدي كرده بود دستش را قطع كرد بار دوم او را آوردند پاي او را بر عكس قطع كرد بار سوم نزد آن حضرت آوردند او را زندان ابد كرد و از بيت المال به او خرجي داد و فرمود: پيامبر- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- چنين كرد، من خلاف آن حضرت نمي كنم.

مجلسي اين حديث را در مرآة العقول آورده و گفته است: مجهول است «4».

شيخ آن را در تهذيب الاحكام «5» آورده و در سندش به جاي «قاسم»، «ابي القاسم» است.

مجلسي اوّل مي گويد: ظاهرا وي معاوية بن عمّار است. «6»

نظر نگارنده: اينكه گفته مي شود: روايت ضعيف است به جهت قاسم بن سليمان كه فردي غير معلوم الحال است در جواب مي گوييم: وي در اسناد كامل الزيارات واقع شده

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 224، ح 10؛ تهذيب الاحكام (به نقل از: كافي)، ج 10، ص 107، ح 33؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 494، ح 7.

(2). ج 23، ص 346.

(3). كافي، ج 7، ص 223، ح 5؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 493، ح 3.

(4). ج 23، ص 345.

(5). ج 10، ص 104، ح 22.

(6). روضة المتقين، ج 10، ص 187.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 558

است و قبول و عدم قبول آن بر مبنايي «1» است كه در مورد روات كامل الزيارات اظهار شده است.

ديگر اينكه گفته مي شود: كاري كه حضرت امير- عليه السلام- انجام داده واقعۀ خاصّي بوده و شايد آن شخص، فقير و غير متمكن بوده است و اين نمي تواند دليل باشد كه نفقه دادن از طرف بيت المال به هر زنداني واجب

باشد. در جواب مي گوييم: چون روايت در مقام پاسخ از حكم دزد آمده است مي فهماند كه قاعده اي كلي است.

3. محمد بن يحيي، عن محمد بن الحسين، عن صفوان بن يحيي، عن شعيب، عن أبي بصير، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قطع رجل السارق بعد قطع اليد، ثم لا يقطع بعد، فإن عاد حبس في السجن و أنفق عليه من بيت مال المسلمين؛ «2»

از امام صادق- عليه السلام- روايت است كه فرمود: قطع پاي دزد پس از قطع دستش مي باشد و پس از قطع پا، ديگر عضوي قطع نمي شود. پس اگر باز دزدي كرد زنداني مي شود و از بيت المال مسلمانان به او خرجي داده مي شود.

مجلسي روايت را آورده و گفته است صحيح است. «3»

4. و قال الصادق عليه السّلام: كان أمير المؤمنين عليه السّلام إذا سرق الرجل أوّلا قطع يمينه، فإن عاد قطع رجله اليسري، فإن عاد ثالثة خلّده السجن و أنفق عليه من بيت المال؛ «4»

امام صادق- عليه السلام- مي فرمايد: اگر دزدي براي اوّلين بار دزدي كرده بود امير المؤمنين- عليه السلام- دست راستش را قطع مي كرد اگر بار دوم دزدي مي كرد پاي چپش را قطع مي كرد و اگر بار سوم سرقت مي كرد او را حبس ابد مي كرد و از بيت المال به او نفقه مي داد.

در مقنع «5» نيز اين حديث آمده است.

5. حدّثنا محمد بن الحسن- رحمه اللّه- قال: حدّثنا محمد بن الحسن الصفّار، عن

______________________________

(1). نك: معجم رجال الحديث، ج 14؛ ص 22. آية اللّه خوئي، بنا به آن چه از استادم وحيد خراساني در درس شنيدم، اخيرا از اين نظر برگشته است.

(2). كافي، ج 7، ص 223، ح 6؛ وسائل

الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 493، ح 6؛ تهذيب الاحكام، ج 10، ص 104، ح 21.

(3). مرآة العقول، ج 13، ص 345.

(4). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 45، ح 14؛ وسائل الشيعة (به نقل از: من لا يحضره الفقيه)، ج 18، ص 493، ح 6.

(5). ص 150.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 559

العباس بن معروف، عن علي بن مهزيار، عن الحسن بن سعيد، عن عثمان بن عيسي، عن سماعة، قال:

سألته عن السارق و قد قطعت يده، فقال: تقطع رجله بعد يده فإن عاد حبس في السجن و أنفق عليه من بيت مال المسلمين؛ «1»

سماعه گفت: از او پرسيدم: دزدي كه دستش قطع شده حكمش چيست؟ فرمود: پس از دست، پايش قطع مي شود و اگر باز دزدي كرد زنداني مي شود و از بيت المال مسلمانان به او نفقه داده مي شود.

6. عن أبي جعفر عليه السّلام في رجل أشلّ اليمين سرق، قال: تقطع يمينه شلّاء كانت أو صحيحة، فإن عاد فسرق قطعت رجله اليسري، فإن عاد خلّد في السجن و أجري عليه طعامه من بيت مال المسلمين يكفّ عن الناس شرّه؛ «2»

امام باقر- عليه السلام- در مورد دزدي كه دست راستش شل بود فرمود: دست راست او چه سالم باشد و چه معيوب- قطع مي شود. پس اگر بار ديگر دزدي كند پاي چپش قطع مي شود. اگر بار سوم دزدي كند حبس ابد مي شود و غذايش از بيت المال داده مي شود تا مردم از شرّش خلاص شوند.

7. عن السكوني، عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن علي أنّه أتي بسارق فقطع يده ثم أتي به مرّة أخري فقطع رجله اليسري ثم

أوتي به ثالثة، فقال: إني لأستحيي من ربّي أن لا أدع له يدا يأكل بها و يشرب بها و يستنجي بها و رجلا يمشي عليها، فجلده و استودعه السجن و أنفق عليه من بيت المال. «3»

دزدي را نزد علي- عليه السلام- آوردند دستش را قطع كرد بار ديگر آوردند پاي چپش را قطع كرد بار سوم آوردند فرمود: من از پروردگارم حيا مي كنم كه دستي براي او باقي نگذارم تا با آن بخورد و بياشامد و تطهير كند و پايي برايش نگذارم كه با آن راه برود پس تازيانه اش زد و به زندانش سپرد و از بيت المال به او نفقه داد.

8. كان علي عليه السّلام إذا أتي بالسارق في الثالثة بعد أن قطع يده و رجله في المرّتين خلّده في السجن و أنفق عليه من في ء المسلمين فإن سرق في السجن قتله؛ «4»

______________________________

(1). علل الشرائع، ج 2، ص 537، ح 4؛ وسائل الشيعة (به نقل از: علل الشرائع)، ج 18، ص 496، ح 14؛ بحار الانوار، ج 76، ص 186، ح 16.

(2). بحار الانوار، ج 76، ص 184، ح 13، (به نقل از: علل الشرائع).

(3). تفسير عيّاشي، ج 1، ص 319، ح 106، وسائل الشيعة (به نقل از: تفسير عيّاشي)، ج 18، ص 496، ح 16، برهان، ج 1، ص 471، ح 9؛ بحار الانوار، ج 76، ص 190، ح 30.

(4). دعائم الاسلام، ج 2، ص 470، ح 1674، مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 126، ح 3.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 560

وقتي دزدي را بار سوم نزد علي- عليه السلام- مي آوردند كه در دو بار قبلي

دست و پايش قطع شده بود او را حبس ابد مي كرد و از في ء مسلمانان خرج او مي كرد و اگر در زندان دزدي مي كرد او را مي كشت.

9. قال جعفر بن محمد عليهما السّلام: قال أبي: و كان أمير المؤمنين عليه السّلام إذا سرق السارق بعد أن يقطع يده و رجله، جلد و حبس في السجن و أنفق عليه من في ء المسلمين؛ «1»

امام جعفر صادق- عليه السلام-: پدرم فرمود: وقتي دزدي پس از قطع دست و پايش اگر دزدي مي كرد امير المؤمنين- عليه السلام- او را تازيانه مي زد و زنداني مي كرد و از في ء مسلمانان به او خرجي مي داد.

10. أحمد بن محمد، عن عبد اللّه بن سنان، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام- في حديث- قال: و تقطع من السارق الرجل بعد اليد، فإن عاد فلا تقطع عليه، و لكن يخلد السجن، و ينفق عليه من بيت المال؛ «2»

عبد اللّه بن سنان گفت: از امام صادق- عليه السلام- شنيدم … فرمود: دزد پس از دست، پايش قطع مي شود اگر بار سوم دزدي كرد عضوي قطع نمي شود، ولي حبس ابد مي گردد و از بيت المال به او نفقه داده مي شود.

نظر نگارنده: اصل اوّلي اقتضا مي كند نفقۀ زنداني در صورتي كه متمكن باشد بر عهدۀ خودش باشد يا بر عهدۀ كسي باشد كه بايد نفقۀ او را بدهد؛ مانند شوهر، پدر، جدّ پدري، پسر و مولا.

گاهي با روايت صحيح اوّلي، استدلال مي شود كه نفقۀ زنداني بر عهدۀ بيت المال است، ولي بر او اشكال مي شود كه احتمال دارد آن روايت مخصوص سارق باشد و به ديگر زندانيان سرايت نكند و اگر بگوييم: به ديگران سرايت مي كند قدر

متيقّن آن است كه تنها شامل حبس ابدي ها شود نه بيشتر: - مؤيّد احتمال اختصاص حكم به سارق اين است كه سارق بار سوم، فردي است كه ديگر قادر نيست براي معيشت خود كسب كند، بر خلاف زن مرتد و يا كسي كه شخصي را نگه داشته تا قاتل او را بكشد يا …

همچنين روايت هاي سوم و چهارم، بلكه همۀ روايت هاي ده گانۀ مذكور بيش از اين دلالت ندارند كه، بيت المال متحمّل نفقۀ دزد زنداني مي شود امّا نسبت به ديگران احتياج به

______________________________

(1). جعفريات، ص 141؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: جعفريات)، ج 18، ص 125، ح 2. وافي، ج 15، ص 445، ح 15415.

(2). نوادر احمد بن عيسي، ص 152، ح 389؛ مستدرك وسائل الشيعة، ج 18، ص 126، ح 6.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 561

دليل دارد. آري، روايات ديگري در مقام است كه مي شود با آن براي موضوع استدلال كرد.

استدلال به روايات ديگر

1. عن أبي عبد اللّه عليه السّلام: من خلّد في السجن رزق من بيت المال و لا يخلد في السجن إلّا ثلاثة:

الذي يمسك علي الموت؛ و المرأة ترتدّ إلّا أن تتوب؛ و السارق بعد قطع اليد و الرجل؛ «1»

از امام صادق- عليه السلام- روايت شده: هر كس حبس ابد شود، از بيت المال ارتزاق مي شود و فقط سه دسته حبس ابد مي شوند: كسي كه ديگري را نگه مي دارد تا بميرد و زني كه مرتد مي شود مگر اينكه توبه كند و كسي كه پس از قطع دست و پا باز دزدي كند.

نظر نگارنده: اين روايت حكم مسأله را صريحا بيان مي كند و از نظر دارايي و ناداري و توانايي كار و ناتواني، قيدي

ندارد، ولي از نظر سند ضعيف است و ديگر اينكه اختصاص به حبس ابدي ها دارد و سوم اينكه مخصوص سه دسته از زندانيان است گرچه ظاهرا حصر در آن، حصر اضافي است.

2. عنه [أي محمد بن الحسن الصفار] عن محمد بن الحسين بن أبي الخطّاب عن وهيب بن جعفر، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن قول اللّه- عزّ و جل-: … و قال: إنّ عليّا عليه السّلام كان يطعم من خلد في السجن من بيت مال المسلمين؛ «2»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: … علي- عليه السلام- هر كس را كه محكوم به حبس ابد بود از بيت المال مسلمانان اطعام مي كرد.

نظر نگارنده: اين روايت اختصاص به اطعام دارد مگر اينكه گفته شود اطعام همان نفقه دادن است در عين حال روايت اختصاص به محكومين به حبس ابد دارد و در مورد وثاقت «وهيب» جاي بحث است. «3»

3. أبو يوسف: و لم تزل الخلفاء يا أمير المؤمنين تجري علي أهل السجون ما يقوتهم في طعامهم و أدمهم و كسوتهم الشتاء و الصيف و أوّل من فعل ذلك علي بن أبي طالب- كرّم اللّه وجهه- بالعراق، ثم

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج 2، ص 539، ح 1917؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 17، ص 403، ح 4 و ج 18، ص 126، ح 4.

(2). تهذيب الاحكام، ج 6، ص 153، ح 4؛ وسائل الشيعة (به نقل از: تهذيب الاحكام)، ج 11، ص 69، ح 2؛ جامع احاديث الشيعة، ج 13، ص 178، ح 1.

(3). ر. ك: معجم رجال الحديث، ج 19، ص 215، شمارۀ 13206، جامع الرواة، ج 2، ص 303.

حقوق زنداني و

موارد زندان در اسلام، ص: 562

فعله معاوية بالشام، ثم فعل ذلك الخلفاء من بعده؛ «1»

ابو يوسف: اي امير مؤمنان «2»! خلفا هميشه به زندانيان جيرۀ غذايي و لباس زمستاني و تابستاني مي داده اند و اوّلين كسي كه اين سنّت را گذاشت در عراق علي بن ابي طالب- كرم اللّه وجهه- بود سپس معاويه در شام عمل كرد و خلفاي پس از او نيز چنين كردند.

دلالت اين روايت در مورد فعل علي بن ابي طالب- عليه السلام- روشن است، ولي بحث در سند است.

4. حدّثني إسماعيل بن إبراهيم بن المهاجر، عن عبد الملك بن عمير، قال: كان علي بن أبي طالب إذا كان في القبيلة أو القوم الرجل الداعر حبسه، فإن كان له مال أنفق عليه من ماله، و إن لم يكن له مال أنفق عليه من بيت مال المسلمين، و قال: يحبس عنهم شرّه و ينفق عليه من بيت مالهم؛ «3»

وقتي در ميان قبيله يا قومي فرد شروري بود علي بن ابي طالب او را زنداني مي كرد. اگر مالي داشت از مال خودش به او خرجي مي داد و اگر چيزي نداشت از بيت المال مسلمانان به او خرجي مي داد و مي گفت: شرّش از سر مسلمانان دفع مي شود و از بيت المال آن ها به او نفقه مي دهند.

«داعر» يعني آدم بدسرشت و مايۀ فساد. «دعاره» يعني بداخلاقي.

دلالت اين دسته روايات جز اوّلي و دومي بر لزوم نفقه دادن بر همۀ حبس ابدي ها مشكل است چه رسد به ديگران. پس اصل در اينجا حاكم است مگر اينكه بگوييم: در غير ابدي ها به طريق اولويت است بدين بيان: اگر ثابت شود نفقۀ ابدي ها بر عهدۀ بيت المال است با توجه

به اينكه مستلزم صرف هزينۀ گزافي در طول عمر دارد پس اثبات وجوب نفقۀ زندان موقتي ها به طريق اولي ممكن است و اين استدلال چنان كه ملاحظه مي كنيد صحيح

______________________________

(1). خراج، ص 149.

(2). مقصود ابو يوسف، عمر بن عبد العزيز اموي است. مرحوم مامقاني دربارۀ او به نقل از شريف رضي مي گويد: اي عمر بن عبد العزيز، اگر ديده بر جواني از بني اميه مي گريست هرآينه بر تو مي گريستم.

تو ما را از دشنام و ناسزا پاك گرداندي. از اين رو، اگر پاداش به تو ممكن بود، پاداشت مي دادم.

از كارهاي او تنها دستور دشنام ندادن به مولا امير المؤمنين علي- عليه السلام- را، كه از بدعت هاي معاويه بود، مورد تقدير قرار مي دهيم. از اين رو، سيّد رضي در مورد او چنين مي گويد:

يا بن عبد العزيز لو بكت العبر … ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 58.

البته طبق بعضي از روايات ما، وي در زمين ممدوح و در آسمان ها مطرود است. نك: تنقيح المقال، ج 2، ص 345؛ قاموس الرجال، ج 8، ص 207؛ معجم رجال الحديث، ج 13، ص 42؛ سفينة البحار، ج 6، ص 494. محقق كركي فرموده: دربارۀ او- نه خوبي مي گوييم و نه بدي. حياة الكركي، ج 3، ص 605.

(3). همان، ص 150.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 563

نيست؛ زيرا در اين دليل قياس شده است؛ يعني حكم از موضوعي- بر فرض ثبوت حكم در ابدي ها- به موضوع ديگر بدون دليل قابل قبول سرايت داده شده است.

مي شود براي استدلال چنين گفت: حفظ نظام اسلامي و شئون آن اقتضا مي كند حكومت داراي مراكز اداري، نظامي و انتظامي، بودجه و هزينه هايي باشد و

همۀ آن ها از بيت المال اداره شود؛ چنان كه امروزه در همۀ كشورها- اسلامي و غير اسلامي- متداول است. ولي اين استدلال هم قوي نيست؛ زيرا هيچ منافاتي ميان حفظ نظام و عدم وجوب نفقۀ زنداني بر عهدۀ بيت المال نيست. نيز مي شود چنين استدلال كرد: نفقه ندادن به زنداني، مايۀ ننگ حكومت اسلامي و نقص است و موجب ايجاد جو و تبليغات بر ضدّ نظام اسلامي مي شود. بايد به زنداني جيره داد تا آبرو حفظ شود و تبليغات را خنثي كند. اين هم استحسان محض است و نمي تواند دليل باشد.

برخي از فقيهان شيعه- رضوان اللّه عليهم- دربارۀ دزدي بار سوم ميان متمكن و غير متمكن فرق گذاشته اند و مؤيّد آن روايتي در خراج است كه از امير المؤمنين- عليه السلام- نقل شده- چنان كه متن آن گذشت. دقت شود.

نظر نگارنده: اين فرق گذاشتن، خوب است، ولي در روايت بحث است؛ زيرا بحث بر سر اين است كه بيت المال متحمّل مخارج زنداني شود و اختصاص حكم به زنداني فقير، به دليل نياز دارد. آري، شكي نيست كه حكومت اسلامي نياز فقير غير متمكن را از زكات- سهم فقرا و مساكين- برآورده مي كند، ولي به زنداني اختصاص ندارد، بلكه به هر نيازمندي داده مي شود. امّا روايتي كه به عنوان تأييد ذكر شد اختصاص به آدم شرور دارد نه هر كسي، و سند آن هم ضعيف است، ولي چون برخي از فقيهان ما مدّعي عدم خلاف در آن شده اند و گويا مسأله اجماعي و متّفق عليه است، ديگر جايي براي اين مناقشات باقي نمي ماند.

آراي فقيهان شيعه

1. سيّد علي طباطبائي: اگر بار سوم دزدي كرد حبس ابد مي شود

و در صورت فقر، از بيت المال به او خرجي داده مي شود. «1»

2. فاضل هندي: اگر بار سوم دزدي كرد حبس ابد مي شود تا بميرد يا توبه كند و امام

______________________________

(1). رياض المسائل، ج 16، ص 131.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 564

بداند كه اصلاح شده و از دزدي دست برداشته است و آزادي اش مصلحت باشد؛ اگر مالي ندارد كه خرج خود كند در زندان به او خرجي مي دهند … «1»

3. فاضل نراقي: خرج زنداني در زندان از مال خودش است و وجه آن ظاهر است.

ولي مشكل آنجاست كه اگر در ظاهر چيزي نداشته باشد و هر روز با قرض يا كسب به مقدار خرجي يا گدايي يا سربار ديگران شدن و امثال آن، روز خود را مي گذراند و گاهي زندان را از جهت گذران زندگي غنيمت مي شمارد.

همين مشكل در مخارج خود زندان وجود دارد. زندان احتياج به مكان مناسب دارد زندان احتياج به نگهبان دارد تا زنداني فرار نكند. حال اگر بيت المال در دسترس باشد، مخارج زندان و زنداني بر اوست وگرنه در صورتي كه شاكي از مال خود چيزي بدهد نيز اشكالي ندارد، ولي تحميل مخارج بر حاكم، زيان بار و شرعا ممنوع است؛ پس در اينجا تعارض ميان ادلّۀ حبس و ادلّۀ عدم امكان تحميل مخارج بر ديگري واقع مي شود؛ در نتيجه به اصل عدم وجوب حبس بازمي گردد يا قائل به تخيير مي شويم پس حاكم مي تواند او را آزاد كند و بر عهدۀ او (حاكم) چيزي نيست. «2»

4. آية اللّه شيخ محمد حسن نجفي: … در هر صورت اگر بار سوم دزدي كرد حبس ابد مي شود تا بميرد يا توبه كند

و اگر فقير باشد از بيت المال به او داده مي شود. «3»

5. آية اللّه سيّد محمد كاظم يزدي: در مورد بدهكار مسامحه گر: ظاهرا مخارج زندان از بيت المال است و اگر نباشد بر خود زنداني است و احتمال دارد بر عهدۀ محكوم له (شاكي) باشد. «4»

6. شيخ مامقاني: اگر بار سوم دزدي كرد عضوي بريده نمي شود، بلكه حبس دائم مي شود تا توبه كند يا بميرد و تا در زندان است اگر فقير باشد از بيت المال به او خرجي داده مي شود. «5»

7. آية اللّه شيخ ميرزا علي كني (در مورد بدهكار مدّعي اعسار): مخارج وي تا زماني كه در زندان است بر عهدۀ خودش است، در صورتي كه براي مخارج زندانيان چيزي از پيش

______________________________

(1). كشف اللثام، ج 2، ص 249.

(2). مستند الشيعة، ج 2، ص 549.

(3). جواهر الكلام، ج 41، ص 533.

(4). عروة الوثقي، ج 3، ص 56، مسألۀ 13.

(5). مناهج المتقين، ص 503.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 565

تهيه نشده باشد. اگر خود، چيزي نداشت و مالي نيز تهيه نشده بود و كسي هم نبود كه با او معامله كند و به او وام دهد، از بيت المال به او خرجي داده مي شود. در صورتي كه بيت المالي وجود نداشت، همه نسبت به مخارج او مساوي اند و خصوصيتي براي صاحب حق نيست و وجود زندان براي مصلحت او نمي تواند حكم را مخصوص او گرداند. امّا مخارج زندان از قبيل كليد و نگهبان و غيره، كه اگر كسي داد، كه داد، وگرنه بر عهدۀ بيت المال است و اگر بيت المال نبود رأي قوي اين است كه بر عهدۀ صاحب حق باشد؛ چون

اين ها وسيلۀ گرفتن حقّ او هستند، مثل مخارج نقل و انتقال شهود از راه دور و پول كاغذ و خرج احضار مدّعي عليه و امثال آن. «1»

8. امام خميني: … اگر بار سوم دزدي كرد حبس دائم مي شود تا بميرد و اگر فقير باشد از بيت المال به او جيره داده مي شود. «2»

9. آية اللّه خوئي: … اگر بار سوم دزدي كرد حبس دائم مي شود و از بيت المال به او نفقه مي دهند … بدون وجود هيچ خلاف و اشكالي. «3»

10. آية اللّه طبسي: اگر بار سوم دزدي كرد حبس دائم مي شود تا بميرد و اگر مالي ندارد از بيت المال خرج او مي شود. «4»

11. آية اللّه سبزواري: كسي كه براي بار سوم دزدي كند، براي هميشه زنداني مي شود و اگر مالي نداشته باشد، از بيت المال بدو چيزي پرداخت مي شود.

در شرح، بيان داشت: امّا دليل پرداخته شدن چيزي به او از بيت المال اجماع و نصوص است.

امّا اينكه به اعتبار فقير بودنش، مبلغي به او پرداخت مي شود از ادلّه به دست مي آيد؛ به علاوه اجماع بزرگان فقه در اين مطلب ظهور دارد كه همگي مي گويند: حاكم شرعي يا خودش يا از راه تسبيب، خرج او را مي پردازد. «5»

آراي ديگر مذاهب

12. ابو بكر شيباني: اگر زني از اسلام برگشت از شوهرش جدا مي شود و ديگر نفقۀ

______________________________

(1). قضاء، ص 212.

(2). تحرير الوسيله، ج 2، ص 440، مسألۀ 1.

(3). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 304.

(4). ذخيرة الصالحين (خطي)، ج 8، ص 55.

(5). مهذّب الاحكام، ج 28، ص 98.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 566

زن بر مرد نيست؛ زيرا جدايي به واسطۀ معصيت از طرف زن

ايجاد شده است … و فرق آن اين است كه زن مرتد به جهت حقّ شرعي زنداني مي شود و به جهت حقّ همسر در زندان باقي نمي ماند. «1»

13. ابو يوسف: امّا سؤال امير المؤمنين دربارۀ افراد شرور و فاسق و دزد كه به جهتي دستگير و زنداني شده اند كه آيا در زندان به آن ها جيرۀ غذايي داده مي شود؟ آيا اين جيره بايد از زكات باشد يا غير زكات؟ و چه چيز در مورد آنان شايسته است انجام شود؟ بايد بگويم:

ناچار بايد چنين افرادي در صورتي كه خود سرمايه اي ندارند كه از آن بخورند؛ نه مالي و نه درآمدي كه با آن بتوانند سدّ رمق كنند، از زكات يا بيت المال به آنان داده شود، هر كدام باشد براي شما مجاز است و از نظر من بهتر اين است كه براي هر يك، از بيت المال سرانه جيرۀ غذايي قرار دهيد؛ چون بهتر از اين راهي ندارد. چگونه يك اسير مشرك اطعام مي شود، به او توجه مي شود تا درباره اش حكم شود؛ آن وقت مسلماني كه خطا يا گناهي كرده رها شود تا از گرسنگي بميرد! مسلماني كه دست روزگار يا جهل و ناداني او را به كار زشتي واداشته است. سيرۀ خلفاي پيشين نيز اي امير مؤمنان! اين بوده است كه به زندانيان جيرۀ غذايي و لباس زمستاني و تابستاني مي داده اند و اوّلين كسي كه چنين كرد در عراق علي بن ابي طالب- كرم اللّه وجهه- بود … «2»

14. همو درباره نفقۀ بردۀ فراري مي گويد: سزاوار است دربارۀ جيرۀ غذايي برده هاي فراري اقدام كند تا وقتي كه به فروش برسند، همان طور كه براي زندانيان، مقدار خاصّي

سرانۀ جيره از بيت المال داده مي شود. «3»

15. سرخسي (در مورد نفقۀ فردي كه به واسطۀ كفالت زنداني شده است): شخصي از يكي از پسران شريح، نزد شريح شكايت كرد؛ زيرا كفيل فردي شده بود كه به آن شخص بدهكار بود. شريح پسر خود را زنداني كرد. وقتي شب شد. گفت: براي عبد اللّه بستر و غذا ببريد. «4»

نظر نگارنده: شايد اين مورد، مربوط به مال شخصي پدر و فرزند بوده است نه از بيت المال؛ به علاوه حجيت قول و فعل غير معصوم ثابت نيست.

16. علاء الدين سمرقندي: امّا در صورتي كه آن زن به جهت بدهي پيش از ترك و بيوه

______________________________

(1). نفقات، ص 67.

(2). خراج، ص 149؛ تراتيب الاداريه، (به نقل از: خراج)، ج 1، ص 300.

(3). خراج، ص 184.

(4). مبسوط، ج 20، ص 88؛ سنن الكبري، ج 6، ص 77.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 567

شدن زنداني باشد، اگر تصميم دارد از او جدا شود نفقه حق زن است وگرنه، از آن او نيست؛ زيرا اين حبس، به جهت حقّي است و اين هنگامي است كه نتواند دين را بپردازد.

امّا اگر قادر بود ولي ادا نمي كرد، نفقه ساقط مي شود؛ چرا كه خود زن در پرداخت بدهي كوتاهي كرده است. امّا اگر نفقه را در حال بلوغ، كه نه زنداني بود و نه مريض، خواستار شد و نفقه براي او مقرر شود، آن گاه مريض، يا زنداني شود، نفقه اش باطل نمي شود؛ زيرا نفقه، در صورتي واجب مي شود كه خود را بدون مانعي از جماع، تسليم كند. پس وجود مانع، مانند حيض باعث اسقاط نفقه نمي شود. «1»

17. ماوردي: حاكم مي تواند كسي را كه

مرتكب جرم هاي مكرر مي شود و با حد، از آن دست برنمي دارد، تا زمان مرگ زنداني كند، هرگاه با ارتكاب جرم به مردم ضرر مي زند. بايد خوراك و پوشاكش را از بيت المال بدهد تا ضرر او را از مردم بازدارد اگر چه اين وظيفۀ قاضيان نيست. «2»

18. مرداوي: در رعايه مي گويد: كسي كه به مردم آزاري- حتي با چشمانش- معروف است و دست بردار نيست، زنداني مي شود تا بميرد. در احكام السلطانيه گويد: والي مي تواند او را زنداني كند نه قاضي و نفقه اش از بيت المال است؛ زيرا با آن دفع ضرر مي شود. «3»

19. احمد بن يحيي: نفقۀ زنداني از مال خودش، بعد از بيت المال، سپس از شاكي به عنوان قرض يا اجرت است. اجرت زندانبان و كارمندان از پولي است كه براي مصالح عمومي است و اگر نبود، از صاحب حق، مانند مقتص له، گرفته مي شود. «4»

20. نزوي: امّا از مواردي كه حبس زن بدان است و با حاكم است كه متهم و ديگر موارد را حبس كند موردي است كه تأديب در آن هست و زن نيز راه خلاصي از تأديب ندارد و زن نمي تواند خودش را از آن آزاد سازد بر حاكم است كه خرج زن را بپردازد؛ زيرا حاكم وي را حبس كرده است و حقّي عليه زن در اين مورد نيست تا بخواهد آن را بپردازد و همچنين است اگر چيزي از حقوق باشد و حاكم بداند وي تنگدست است باز خرجش بر حاكم است؛ زيرا اگر حاكم، تنگدستي او را مي دانست او را حبس نمي كرد و هنگامي كه

______________________________

(1). تحفة الفقهاء، ج 1، ص 158.

(2). احكام السلطانيه، ص 220.

(3). انصاف،

ج 10، ص 249 و نك: ج 9، ص 381.

(4). عيون الازهار، ص 469.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 568

در مورد حق، تنگدست است نمي تواند حاكم او را زنداني كند و بدين سبب گفته اند: اگر زن بر اثر حقوق يا ديون زنداني شده باشد، مستحقّ نفقه و خرجي نيست. «1»

21. جزيري: مالكيه: بر امام است كه مرتد را سه روز مهلت دهد … و از مالش در زندان به او آب و خوراك بدهد. «2»

______________________________

(1). مصنّف كندي، ص 424.

(2). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 25، ص 424.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 569

فصل چهاردهم تحريم شكنجه براي گرفتن اقرار

اشاره

اگر گرفتن اقرار و اعتراف از متهم، متوقف بر زدن، زنداني كردن و شكنجه كردن يا تهديد به يكي از اين ها باشد، آيا جايز است و آيا چنين اقراري نافذ است؟

ظاهر ادلّه، نصوص و فتاوا اين است كه چنين كارهايي جايز و نافذ نيست، ولي در كتاب هاي تاريخي مواردي نقل شده است كه ايجاد گمان مي كند كه جايز باشد. يكي از اين موارد داستاني است كه واقدي دربارۀ كنانة بن ابي حقيق- رئيس يهوديان خيبر- نقل مي كند و مي گويد: پيامبر دستور داد كسي او را شكنجه كرد تا مرد و ديگر داستان حاطب است كه علي- عليه السلام- زني را كه نامۀ حاطب را به همراه داشت، تهديد كرد تا آن را بيرون آورد.

يكي از معاصران براي جواز شكنجۀ كسي كه حقيقت را پنهان مي كند، به اين قضاياي تاريخي استناد جسته است، چنان كه بعضي ديگر براي جواز تعزير به جهت حفظ نظام و دفع فتنه يا تقويت اسلام، به اين قضايا استدلال كرده است. برخي از اهل

سنّت زدن دزد را براي اينكه مال دزديده شده را نشان دهد، جايز دانسته اند.

برخي ديگر از ايشان زدن متهم به قتل را به جهت اقرار، جايز دانسته اند.

روايات و آثار

1. علي بن محمد بن بندار، عن أحمد بن أبي عبد اللّه، عن أبيه، عن أبي البختري، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام: إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام قال: من أقرّ عند تجريد أو تخويف أو حبس أو تهديد،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 570

فلا حد عليه؛ «1»

ابو البختري از امام صادق- عليه السلام- روايت كرد كه فرمود: امير المؤمنين- عليه السلام- فرمود: كسي كه موقع تجريد (برهنه كردن و تهديد به تازيانه زدن) يا تخويف يا حبس يا تهديد، اقرار كند، حدّي بر او جاري نمي شود.

در مرآة العقول، مجلسي حديث را ضعيف دانسته «2» و در ملاذ الاخيار گفته است:

ضعيف است، ولي به آن عمل شده است. «3»

مجلسي اوّل مي گويد: بيشتر اصحاب بدان عمل كرده اند و به جهت شهرت و موافقت با اصول ضعف آن جبران مي شود و اگر روايت را حمل كنيم به موردي كه مقر، دزدي نكرده باشد و در نتيجۀ فشار مجبور به اقرار شده باشد، جمع آن با ديگر روايات ممكن است. «4»

نظر نگارنده: دلالت اين روايت روشن است. مي گويد: مجرد اعتراف به جهت ترس از زندان و … علت براي اجراي حد نمي شود، چه در مورد دزدي باشد يا دستور به كشتن يا … و روايت گرچه ضعيف است، بدان عمل شده است.

2. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: إنّ

أبغض الناس إلي اللّه- عزّ و جل- رجل جرّد ظهر مسلم بغير حقّ؛ «5»

سكوني از امام صادق- عليه السلام- نقل كرد كه فرمود: رسول خدا فرمود:

مبغوض ترين مردم نزد خدا كسي است كه پشت مسلماني را بي جهت برهنه سازد.

در دعائم الاسلام با اين اضافه روايت شده است:

و من ضرب في غير حق من لم يضربه أو قتل من لم يقتله؛ «6»

كسي كه بي جهت كسي را بزند كه او را نزده، و كسي را بكشد كه او را نكشته است.

3. علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن سليمان بن خالد، قال:

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 261، ح 6؛ نك: تهذيب الاحكام، ج 10، ص 148، ح 23؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي و تهذيب الاحكام)، ج 18، ص 497، ح 2؛ جعفريات، ص 122؛ دعائم الاسلام، ج 2، ص 466، ح 1655؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 16، ص 32، ح 1.

(2). ج 23، ص 405.

(3). ج 16، ص 295.

(4). روضة المتقين، ج 10، ص 236.

(5). كافي، ج 7، ص 260، ح 2؛ نك: مرآة العقول، ج 23، ص 404.

(6). ج 2، ص 444، ح 1551؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 27، ح 1.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 571

سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل سرق سرقة فكابر عنها فضرب فجاء بها بعينها، هل يجب عليه القطع؟ قال:

نعم، و لكن لو اعترف و لم يجئ بالسرقة لم تقطع يده؛ لأنّه اعترف علي العذاب؛ «1»

سليمان بن خالد گفت: از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم: شخصي چيزي دزديده ولي

انكار مي كند. پس از اينكه او را مي زنند مال دزديده شده را عينا مي آورد؛ آيا واجب است دستش بريده شود؟ فرمود: آري. ولي اگر اعتراف كرد ولي مال دزديده شده را نياورد، دستش بريده نمي شود؛ چون زير شكنجه اعتراف كرده است.

شيخ در تهذيب الاحكام آن را روايت كرده است. «2»

علّامه مجلسي گويد: روايت حسن است. «3» والد بزرگوارش مي گويد: روايت در حسن همانند صحيح است. «4»

نظر نگارنده: اين روايت مانند روايت قبلي است؛ زيرا در ذيل روايت تعليل كرده به اين كه «زيرا اعتراف او زير شكنجه بوده است» معنا اين است كه اگر اعترافي بر اثر شكنجه يا ترس بود شرعا اثري ندارد.

4. و بهذا الإسناد [محمد بن الحسن، عن الحسن بن الحسن بن أبان، عن إسماعيل بن خالد] عن أبي جعفر عليه السّلام: إنّ أوّل من استحلّ الأمراء العذاب، لكذبة كذّبها أنس بن مالك علي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: سمر يد رجل إلي الحائط و من ثم استحلّ الأمراء العذاب؛ «5»

از امام باقر- عليه السلام- نقل شده كه فرمود: اوّلين چيزي كه باعث شد امرا شكنجه را روا بدانند، دروغي بود كه انس بن مالك بر پيامبر بست. او گفت: پيامبر دست مردي را به ديوار ميخكوب كرد. از اينجا بود كه امرا شكنجه را مباح دانستند.

5. عنه [أي محمد بن الحسن الصفّار] عن الحسن بن موسي الخشّاب، عن غياث بن كلوب، عن إسحاق عن عمّار، عن أبي جعفر عليه السّلام عن أبيه: إنّ عليّا كان يقول: لا قطع علي أحد تخوّف من ضرب و لا قيد و لا سجن و لا تعنيف إلّا أن يعترف؛ فإن اعترف

قطع، و إن لم يعترف سقط عنه لمكان التخويف؛ «6»

______________________________

(1). كافي، ج 7، ص 223، ح 9؛ وسائل الشيعة (به نقل از: كافي)، ج 18، ص 497، ح 1؛ علل الشرائع، ج 2، ص 535، باب 323، ح 1 علل الشرائع به طريق آخر روايت كرده است؛ بحار الانوار (به نقل از: علل الشرائع)، ج 76، ص 184، ح 7.

(2). ج 10، ص 106، ح 28.

(3). مرآة العقول، ج 23، ص 346.

(4). روضة المتقين، ج 10، ص 236.

(5). علل الشرائع، ج 2، ص 541، ح 18؛ بحار الانوار (به نقل از: علل الشرائع)، ج 76، ص 203، ح 1.

(6). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 128، ح 128؛ وسائل الشيعة (به نقل از: تهذيب الاحكام)، ج 18، ص 498، ح 3.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 572

علي- عليه السلام- مي گفت: دست كسي كه با زدن يا قيد و بند يا زندان يا زور ترسانده شده بريده نمي شود، مگر اينكه اعتراف كند؛ اگر اعتراف كرد بريده مي شود و اگر اعتراف نكرد حد جاري نمي شود؛ زيرا ترس در كار بوده است.

مجلسي اوّل در روضة المتقين آن را موثق دانسته است. «1»

فيض گفته است: مراد از اعترافي كه خودش بكند اين است كه بدون زور و ترس باشد. «2»

نظر نگارنده: گرچه مورد روايت سرقت و بريدن است؛ ولي تعليلي كه در ذيل روايت آمده است كلي است و مي توان به عنوان كبرا در همه جا از آن استفاده كرد؛ فرموده است:

«لمكان التخويف» اين يك علت منصوص است؛ يعني هرجا اعتراف بر اثر ترس يا تهديد باشد به آن ترتيب اثر داده نمي شود.

6. عنه عليه السّلام إنّه قال:

من أقرّ بحدّ علي تخويف أو حبس أو ضرب لم يجز ذلك عليه و لا يحدّ؛ «3»

امام- عليه السلام- فرمود: هر كس از روي ترس يا زندان يا كتك اقرار به گناه موجب حد كند، آن اقرار نافذ نيست و حد نمي خورد.

7. و عن علي … و قال: لا يجوز علي رجل قود و لا حدّ بإقرار بتخويف و لا حبس و لا ضرب و لا قيد؛ «4»

علي- عليه السلام- فرمود: قصاص و حد بر كسي كه با ترس، حبس، كتك و قيد و بند، اقرار كرده است، جاري نمي شود.

8. حدّثني زيد بن علي، عن أبيه، عن جدّه، عن علي- رضي اللّه عنهم- قال: لمّا كان في ولاية عمر أتيت بامرأة حامل، فسألها عمر، فاعترفت بالفجور فأمر عمر ان ترجم فلقيها علي بن أبي طالب- رضي اللّه عنه- فقال: ما بال هذه؟ قالوا: أمر بها عمر أن ترجم. فردّها علي- رضي اللّه عنه- فقال: أمرت بها أن ترجم؟ فقال: نعم، اعترفت عندي بالفجور. فقال علي- رضي اللّه عنه- هذا سلطانك عليها فما سلطانك علي ما في بطنها؟ قال: ما علمت أنّها حبلي؟ قال أمير المؤمنين- رضي اللّه عنه-: إن لم تعلم فاستبرئ رحمها، ثم قال- رضي اللّه عنه-: فلعلّك انتهرتها أو أخفتها؟ قال: قد كان ذلك، فقال: أو ما

______________________________

(1). ج 10، ص 236.

(2). وافي، ج 15، ص 412، ح 15379.

(3). دعائم الاسلام، ج 2، ص 466، ح 1655؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 127، ح 1 در آن به جاي «لم يجز»، «لم يجر» دارد؛ بحار الانوار، ج 79، ص 32، ح 1؛ قرب الاسناد، ص 37.

(4). دعائم الاسلام، ج

2، ص 408، ح 1420؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 273، ح 1.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 573

سمعت رسول اللّه يقول: لا حدّ علي معترف بعد بلاء، إنّه من قيدت أو حبست أو تهدّدت فلا إقرار له، قال:

فخلّي عمر سبيلها، ثم قال: عجزت النساء أن تلد مثل علي بن أبي طالب. لو لا علي، لهلك عمر؛ «1»

علي- رضي اللّه عنه- فرمود: در زمان حكومت عمر زن بارداري را آوردند. عمر از او پرسيد و او به زنا اعتراف كرد. عمر دستور داد: او را سنگسار كنند. علي بن ابي طالب- رضي اللّه عنه- آنان را ديد، فرمود: مسألۀ اين زن چيست؟ گفتند: عمر دستور داده است:

سنگسار شود. علي- رضي اللّه عنه- زن را بازگرداند و به عمر گفت: دستور دادي:

سنگسار شود؟ گفت: آري، نزد من اعتراف به زنا كرده است. علي- عليه السلام- گفت:

اين اعتراف براي تو حجّت است كه زن را بكشي، امّا بچه اي را كه در شكم اوست به چه دليل؟ عمر گفت: نمي دانستم آبستن است. امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: اگر نمي دانستي بايد مهلتي مي دادي تا وضع رحم او معلوم شود. سپس آن حضرت- رضي اللّه عنه- گفت: شايد او را ترسانده اي؟ گفت: آري، چنين چيزي بود. حضرت گفت: آيا نشنيدي كه رسول خدا مي فرمود: كسي كه به دنبال شكنجه اعتراف كرده، حدّي بر او نيست؟ هر كس در قيد و بند شود يا زنداني شود يا تهديد شود، اقرارش نافذ نيست.

راوي گفت: عمر زن را رها كرد سپس گفت: زنان نمي توانند همانند علي بن ابي طالب بزايند. اگر علي نبود، عمر هلاك شده

بود.

9. أخبرنا عبد الرزاق، عن معمر، عن أيّوب عن ابن سيرين، قال: وهب قوم غلاما حتي اعترف لهم ببعض ما أرادوا ثم أنكر بعد فخاصموه إلي شريح، فقال: هو هذا إن شاء اعترف و لم يجز اعترافه بالتهديد؛ «2»

ابن سيرين گفت: گروهي برده اي را ترساندند و او به بعضي از خواسته هايشان اعتراف كرد، ولي بعدها آن را انكار كرد. آنان، برده را نزد شريح آوردند. شريح گفت: اين، برده است اگر بخواهد اعتراف مي كند و اعترافش با تهديد جايز نيست.

10. أخبرنا عبد الرزاق، عن معمر، عن الزهري، قال: لا يجوز الاعتراف بعد عقوبة في حدّ و لا غيره؛ 3

زهري گفت: اعتراف پس از شكنجه نافذ نيست نه پس از اجراي حد و نه چيز ديگر.

11. أخبرنا عبد الرزّاق، عن الثوري، عن عبد الرحمن بن عبد اللّه، عن القاسم بن عبد الرحمن، عن

______________________________

(1). مسند زيد، ص 299.

(2) (2) و (3). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 192، ح 18786، 18789 و 18791.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 574

شريح، قال: القيد كره و الوعيد كره، و السجن كره، و الضرب كره؛ «1»

شريح گفت: قيد، اكراه است. تهديد اكراه است. زندان اكراه است. ضرب اكراه است.

12. أخبرنا عبد الرزّاق، عن الثوري عن الشيباني، عن حنظلة، عن أبيه، عن عمر بن الخطّاب، قال: ليس الرجل أمينا علي نفسه إذا أوجعته، أو أوثقته، أو ضربته؛ «2»

عمر بن خطاب گفت: وقتي كسي را در فشار قرار دادي يا در قيد و بند كردي يا زدي، آن شخص امنيت جاني ندارد.

13. أخبرنا عبد الرزاق، عن معمر، عن ابن طاوس، عن عكرمة بن خالد، إنّ عمر بن الخطّاب أتي بسارق فاعترف،

قال: أري يد رجل ما هي بيد سارق. فقال الرجل: و اللّه! ما أنا بسارق و لكنهم تهددوني، فخلّي سبيله و لم يقطعه؛ «3»

دزدي را نزد عمر بن خطاب آوردند، اعتراف كرد. عمر گفت: دستي را مي بينم كه دست دزد نيست. آن مرد گفت: به خدا سوگند! من دزد نيستم، ولي آنان مرا تهديد كردند.

عمر او را آزاد كرد و دستش را نبريد.

14. أخبرنا عبد الرزّاق، عن محمد بن مسلم، عن إبراهيم بن ميسرة، إنّ رجلا كان مع قوم يتّهمون بهوي، فأصبح يوما قتيلا، فاتّهم به رجل من القوم. فأرسل له عمر بن عبد العزيز و أمر بالسياط. فقال الرجل: أيّها المسلمون! إنّي و اللّه ما قتلته، و إن جلدني لأعترفنّ. فأمر به عمر فاستحلف و خلّي سبيله؛ «4»

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 574

مردي با دسته اي كه متهم به عيّاشي و هواپرستي بودند همراه بود، روزي ديدند كشته شده است. يكي از آن گروه متهم به قتل شد. عمر بن عبد العزيز دنبال او فرستاد و دستور داد به او تازيانه بزنند. آن شخص گفت: اي مسلمانان! به خدا سوگند، من او را نكشته ام، ولي اگر به من تازيانه زنند اعتراف خواهم كرد. عمر دستور داد او را سوگند دهند و آزادش كرد.

15. حدّثنا عبد الوهاب بن نجدة، ثنا بقية، ثنا صفوان، ثنا أزهر بن عبد اللّه الحرازي، إنّ قوما من الكلاعيين سرق لهم متاع، فاتّهموا أناسا من الحاكة، فأتوا النعمان بن بشير صاحب النبي فحبسهم أيّاما ثم خلّي سبيلهم. فأتوا

النعمان فقالوا: خلّيت سبيلهم بغير ضرب و لا امتحان؟! فقال النعمان: ما شئتم، إن

______________________________

(1). مصنّف عبد الرزاق، ج 10، ص 192، ح 18786، 17789 و 18791.

(2). همان، ج 10، ص 193، ح 18792؛ نك: خراج، ص 175.

(3). همان، ح 18793.

(4). همان، ص 192، ح 18790.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 575

شئتم أن أضربهم، فإن خرج متاعكم فذاك، و إلّا أخذت من ظهوركم مثل ما أخذت من ظهورهم. فقالوا:

هذا حكمك؟ فقال: هذا حكم اللّه و حكم رسوله. قال أبو داود: إنّما أرهبهم بهذا القول، أي: لا يجب الضرب إلّا بعد الاعتراف؛ «1»

جنسي از عده اي كلاعي دزديده شد. آنان برخي از پارچه بافان را متهم ساختند و شكايت نزد نعمان بن بشير، يار پيامبر آوردند. نعمان چند روز آنان را زنداني و سپس آزاد كرد. كلاعيان نزد نعمان آمدند و گفتند: متهمان را بدون زدن و بدون آزمايش آزاد كردي؟! نعمان گفت: چه مي خواهيد؟ خواستيد آنان را مي زنم اگر اموال دزديدۀ شما پيدا شد كه شد وگرنه به همان مقدار كه به آنان زدم به شما هم مي زنم. كلاعيان گفتند: حكم تو اين است؟

نعمان گفت: اين حكم خدا و حكم رسول اوست. ابو داوود مي گويد: آنان را با اين سخن ترساند كه بفهماند زدن در صورتي واجب است كه پس از اعتراف باشد.

16. حدّثني محمد بن إسحاق، عن الزهري، قال: أتي طارق بالشام برجل قد أخذ في تهمة سرقة فضربه، فأقرّ به فبعث به إلي عبد اللّه بن عمر يسأله عن ذلك. فقال ابن عمر: لا يقطع فإنّه إنّما أقرّ بعد ضربه إيّاه؛ «2»

در شام مردي متهم به سرقت را نزد طارق آوردند او را زد

تا اعتراف كرد. به عبد اللّه بن عمر نامه نوشت و از او در اين مورد سؤال كرد. عبد اللّه جواب داد: دست او قطع نمي شود؛ زيرا اقرار او پس از زدن بوده است.

17. و حدّثنا هشام بن عروة، عن أبيه، عن سعيد بن زيد أنّه مرّ علي قوم قد أقيموا في الشمس في بعض أرض الشام؛ فقال: ما شأن هؤلاء؟ فقيل له: أقيموا في الشمس في الجزية. قال: فكره ذلك و دخل علي أميرهم و قال: إنّي سمعت رسول اللّه يقول: من عذّب الناس عذّبه اللّه؛ «3»

سعيد بن زيد گفت: در جايي از سرزمين شام ديد كه عده اي را زير آفتاب نگاه داشته اند. پرسيد: موضوع چيست؟ به او گفتند: آنان را زير آفتاب نگه داشته اند تا جزيه بدهند. گفت: وي از اين كار خوشش نيامد و نزد امير آنجا رفت و گفت: من از رسول خدا- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- شنيدم كه مي گفت: هر كسي مردم را شكنجه دهد خدا او را شكنجه مي دهد.

______________________________

(1). سنن ابو داوود، ج 4، ص 135، ح 4382؛ نك: مصنّف ابن ابي شيبه، ج 9، ص 520، باب 1422.

(2). خراج، ص 175.

(3). همان، ص 125؛ نك: محلّي، ج 11، ص 131؛ معجم الكبير، ج 22، ص 170، ح 436 در آن دارد: «حبستهم في الجزية؛ آنان را به جهت نپرداختن جزيه حبس كرد».

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 576

18. و حدّثنا هشام بن عروة، عن أبيه: أنّ عمر بن الخطّاب مرّ بطريق الشام و هو راجع في مسيره من الشام علي قوم قد أقيموا في الشمس يصبّ علي رءوسهم الزيت. فقال: ما بال هؤلاء؟

فقالوا: عليهم

الجزية لم يؤدّوها فهم يعذّبون حتي يؤدّوها. فقال عمر: فما يقولون هم و ما يعتذرون به في الجزية؟ قالوا: يقولون: لا نجد. قال: فدعوهم لا تكلّفوهم ما لا يطيقون، فإنّي سمعت رسول اللّه يقول: لا تعذّبوا الناس؛ فإنّ الذين يعذّبون الناس في الدنيا يعذّبهم اللّه يوم القيامة و أمر بهم فخلّي سبيلهم؛ «1»

عمر بن خطاب در راه بازگشت از شام ديد عده اي را در زير آفتاب نگاه داشته اند و روي سر آن ها روغن مي ريزند. گفت: موضوع چيست؟ گفتند: جزيه نداده اند؛ شكنجه مي شوند تا جزيه بدهند. عمر گفت: چه مي گويند؟ چه عذري مي آورند كه نمي دهند؟

گفتند: مي گويند: نداريم. گفت: آنان را رها كنيد. وقتي ندارند به آنان فشار نياوريد. من از رسول خدا شنيدم مي فرمود: مردم را شكنجه نكنيد. كساني كه مردم را در دنيا شكنجه مي كنند خداوند روز قيامت آنان را شكنجه مي كند. دستور داد: آنان را آزاد كنند.

آراي فقهاي شيعه

1. شيخ طوسي: كسي كه زير فشار كتك يا ترس و وحشت اقرار كرده باشد، قطع و ردّ جنس دزديده شده واجب نيست. «2»

2. محقق حلّي: شرط است در مقر … اختيار و نيز اگر با فشار اقرار كرد نه حد ثابت مي شود و نه غرامت. امّا اگر پس از اقرار با كتك جنس دزديده شده را بازآورد، در نهايه گفته است: قطع مي شود و بعضي از اصحاب گفته اند: قطع نمي شود؛ زيرا اين اقرار نيز يقين آور نيست، چون ممكن است مالي كه در دست اوست از سرقت نباشد و اين قول، خوب است. «3»

3. يحيي بن سعيد: حدّي بر مكره نيست و همچنين بر كسي كه از روي اكراه اقرار كرده باشد. «4»

______________________________

(1). خراج، ص 125؛ نك:

محلّي، ج 11، ص 131؛ معجم الكبير، ج 22، ص 170، ح 436 (در آن دارد:

«حبستهم في الجزية»).

(2). نهايه، ص 718.

(3). شرائع الاسلام، ج 4، ص 176.

(4). جامع للشرائع، ص 552.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 577

4. علّامه حلّي: اگر مكره اقرار كرد اقرارش نافذ نيست نه در قطع (بريدن) نه در غرامت. پس اگر شخص متهم به دزدي شد و انكار كرد ولي پس از زدن اقرار كرد و جنس دزديده شده را بازآورد در اينجا شيخ گفته است: قطع مي شود و بعضي گفته اند: قطع نمي شود؛ زيرا احتمال دارد اين مالي كه آورده از راه دزدي نبوده و اين، حرف خوبي است. «1»

5. شيخ محمد حسن نجفي: پس اگر از روي اكراه و فشار اقرار كرد بدون هيچ خلاف و اشكالي اقرار او صحيح نيست … «2»

6. امام خميني: شرط است در مقر، بلوغ … و اختيار، پس اعتباري نيست به … و همچنين مكره … «3»

7. آية اللّه گلپايگاني: اگر متهم زنداني شود يا برهنه شود يا تهديد شود و اقراري كند كه موجب حد باشد آيا حد اجرا مي شود يا نه؟

جواب: هر كس بر اثر زندان يا ترس يا برهنه شدن يا تهديد، اقرار كند، حد بر او جاري نمي شود. «4»

8. آية اللّه سبزواري: اگر متهم با شكنجه اقرار كرد و بر اثر همان شكنجه درگذشت، عمدي حساب مي شود و بايد كسي كه اين كار را كرده قصاص شود. در شرح گفته است:

چون شارع اذن نداده كه با شكنجه اقرار گرفته شود، كه اگر شخص بر اثر شكنجه فوت كرد، قصاص ثابت مي شود؛ چون از قبيل قتل عمدي است.

همو: آري،

اگر شكنجه به جهت مصلحتي بوده كه حاكم شرع صلاح ديده، چنان كه در تعزيرات هست، در اين مورد، تنها ديه پرداخت مي شود. در شرح گفته است: زيرا، چنان كه قبلا ذكر شد، خطاي حاكم شرعي از بيت المال پرداخت مي شود. «5»

نظر نگارنده: اين در مورد غير اقرار به دزدي و ردّ آن با ضرب و كتك است؛ زيرا در اين صورت بايد دستش قطع شود، همچنان كه شيخ در نهايه بدان قائل است و علّامه حلّي با او موافقت كرده است و آن به جهت وجود مقتضي كه مال دزديده شده نزد او باشد و نيز

______________________________

(1). تحرير الاحكام، ج 2، ص 230.

(2). جواهر الكلام، ج 41، ص 280؛ نك: ج 32، ص 10 و ج 35، ص 104.

(3). تحرير الوسيله، ج 2، ص 44، مسألۀ 8.

(4). مجمع المسائل، ج 3، ص 210، مسألۀ 81.

(5). مهذّب الاحكام، ج 29، ص 67.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 578

به دليل روايت سليمان بن خالد است. «1»

آراي ديگر مذاهب

8. خراج: عمر بن عبد العزيز نوشت … پس به همۀ واليان دستور بده به امر زندانيان بپردازند … و به آنان يادآوري مي كني در تأديب زياده روي نكنند و از مقدار مجاز پيش نروند. به من خبر رسيده كه به شخص متهم و تبهكار سيصد، دويست و كمتر و بيشتر تازيانه مي زنند كه چنين چيزي جايز نيست. پشت مؤمن مصونيت دارد، مگر اينكه حقّي را پايمال كرده باشد؛ مثل زنا، قذف، مستي يا براي كاري كه كرده و حد ندارد تعزير شود و در هيچ يك از اين موارد [متهم] نبايد زده شود، ولي به من خبر رسيده كه واليان

تو مي زنند، در حالي كه رسول خدا از زدن نمازگزاران (مسلمانان) نهي فرموده است. «2»

9. ابو يوسف: جايز نيست مظنون و متهم به دزدي يا جرم ديگر با زدن و تهديد و ارعاب، تعزير شود و هر كس با شكنجه اقرار به دزدي يا حد يا قتل كند، اقرارش نافذ نيست و بريدن دست و كيفر گناهي كه اقرار كرده جايز نيست. «3»

10. ابن حزم: جايز نيست با زدن و زندان و تهديد در هيچ موردي استنطاق شود، چون نه قرآن آن را تصويب كرده است و نه سنّت موثق و نه اجماع. «4»

11. سمرقندي: در صورتي كه با فشار اقرار كند، صحيح نيست، در مورد مال باشد يا طلاق يا عتق يا ديگر موارد؛ زيرا اقرار، اخبار است و خبري كه احتمال كذبش بيشتر است نمي تواند حجّت باشد و فشار دليل است كه احتمال كذب آن بيشتر است. البته اين در صورتي است كه فشار از ناحيۀ تهديدي باشد كه به نظر مردم مهم باشد و باعث اقرار گردد كه آن هم با تفاوت حالات مردم كه يكي شريف است و ديگري وضيع و پست، يكي ضعيف است و ديگري قوي، فرق پيدا مي كند. حتي اصحاب ما گفته اند: براي بعضي از مردم ممكن است يك تازيانه و يك روز زندان، فشار باشد و براي ديگران فشار نباشد كه بايد اين مسأله به اختيار قاضي مجتهد گذاشته شود؛ چون در اين زمينه مردم فرق دارند. «5»

______________________________

(1). نك: مختلف الشيعة، ج 9، ص 223؛ تهذيب الاحكام، ج 1، ص 106، ح 411.

(2). ص 151.

(3). همان، ص 175.

(4). محلّي، ج 11، ص 141.

(5). تحفة الفقهاء، ج 3،

ص 277.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 579

12. ابن تيميه: متهم به قتل آيا مورد ضرب واقع مي شود تا اقرار كند يا نه؟

جواب: اگر لوث باشد؛ يعني گمان غالب مي رود كه او قاتل باشد، جايز است اولياي مقتول پنجاه قسم بخورند و صاحب خون شوند، ولي زدن براي اقرار جايز نيست، مگر قرايني در كار باشد كه او قاتل است، چون بعضي از عالمان در اين صورت زدن را براي وادار كردن به اقرار تجويز كرده اند و برخي ديگر در هيچ صورت اجازه زدن نداده اند. «1»

مي گويد: مسأله: دو نفر متهم به قتل دستگير و شكنجه شده اند. يكي از آنان عليه خود و رفيقش اقرار كرده است، ولي ديگري به هيچ چيز اقرار نكرده است. آيا قول او قبول است يا نه؟

جواب: اگر يك شاهد مورد قبول، شهادت دهد كه فلاني او را كشته است، اولياي مقتول مي توانند پنجاه سوگند ياد كنند و مستحقّ خون شوند. همچنين اگر لوث باشد و گمان غالب رود كه او قاتل است؛ وگرنه مدّعي عليه سوگند مي خورد و بدون حجّت مؤاخذه نمي شود. «2»

13. ابن عابدين: زنداني تنها در سه جا، كتك مي خورد:

الف) در صورتي كه از كفّاره ظهار خودداري ورزد؛

ب) از دادن نفقه به نزديكان خود امتناع كند؛

ج) ميان زنان خود پس از موعظه مساوات برقرار نكند. «3»

14. سيّد سابق: زدن متهم حرام است؛ زيرا مايۀ خواري و از بين بردن كرامت او مي شود و رسول خدا از زدن نمازگزاران، يعني مسلمانان نهي فرموده است. ولي آيا جايز است متهم به دزدي زده شود؟ دو نظر است: رأيي كه حنفيان و غزالي از شافعيان اختيار كرده اند، اين است

كه زده نمي شود؛ زيرا احتمال دارد بي گناه باشد. اگر گنهكاري زده نشود، بهتر است از اينكه بي گناهي زده شود. در حديث است: اگر امام اشتباه كند و كسي را مورد عفو قرار دهد، بهتر است از اينكه اشتباه كند و كسي را عقوبت كند. ولي مالك اجازه داده است كه متهم به دزدي زنداني شود و اصحاب، زدن او را نيز اجازه داده اند تا مال دزديده شده را نشان دهد و از جهت ديگر درس عبرتي براي ديگران باشد. البته اقرار در اين

______________________________

(1). فتاوي الكبري، ج 4، ص 228.

(2). همان، ج 4، ص 230؛ نك: ص 226.

(3). ردّ المحتار، ج 4، ص 314.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 580

حال ارزشي ندارد؛ زيرا در اقرار، اختيار شرط است و در اينجا زير فشار شكنجه اقرار كرده است. «1»

نصوصي كه از آن جواز شكنجه فهميده مي شود

اشاره

1. عن علي عليه السّلام أنّه رخّص في تقرير المتّهم بالقتل و التلطّف في استخراج ذلك منه؛ «2»

از علي- عليه السلام- روايت است كه اجازه داد از متهم به قتل، اقرار گرفته شود و براي به حرف آوردن او، از راه دوستي وارد شوند.

نظر نگارنده: اضافه بر اينكه سند حديث، ضعيف است دلالتي بر ترساندن و تهديد ندارد و مورد آن هم قتل است نه چيز ديگري.

2. واقدي: إن كنانة بن أبي الحقيق- رأس يهود خيبر- صالح رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم علي حقن دماء من في حصونهم من المقاتلة و ترك الذرية لهم و يخرجون من خيبر و أرضها بذراريهم، و يخلون بين رسول اللّه و بين ما كان لهم من مال أو أرض، و علي الصفراء و البيضاء و الكراع

و الحلقة و علي البر إلا ثوبا علي ظهر إنسان، فقال رسول اللّه: و برئت منكم ذمة اللّه و ذمة رسوله ان كتمتوني شيئا فصالحه علي ذلك. و أرسل رسول اللّه إلي الأموال فقبضها، الأول فالأول و بعث إلي المتاع و الحلقة فقبضها فوجد الدروع مائة درع و السيوف أربعمائة سيف و ألف رمح و خمسمائة قوس عربية بجعابها. فسأل رسول اللّه كنانة عن كنز آل الحقيق و حلي من حليهم كان يكون في مسك- جلد جمل- فقال: يا أبا القاسم! انفقنه في الحرب فلم يبق منه شي ء و حلف علي ذلك و وكد الايمان، فقال رسول اللّه: برئت منك ذمة اللّه و ذمة رسوله إن كان عندك. قال: نعم، فأشهد عليه جماعة من أصحابه و عشرة من اليهود ثم سأل رسول اللّه ثعلبة بن سلام بن أبي الحقيق- و كان رجلا ضعيفا- عن الكنز؟ فقال: ليس لي علم غير أنّي قد كنت أري كنانة يطوف كل غداة بخربة كذا، فإن كان شي ء دفنه فهو فيها. فأرسل رسول اللّه نفرا من المسلمين مع ثعلبة فاستخرجوا الكنز من الخربة، فلما أخرج الكنز، أمر رسول اللّه الزبير أن يعذب كنانة بن أبي الحقيق حتي يستخرج كل ما عنده فعذبه الزبير حتي جاءه بزند يقدحه في صدره و اخيرا أمر رسول اللّه بدفعه إلي محمد بن مسلمة يقتله بأخيه فقتله و كذلك أمر بابن أبي الحقيق الآخر، فعذب ثم دفع إلي أولياء بشر بن البراء فقتل به و استحل رسول اللّه بذلك أموالهما و سبي ذراريهما، و كان في مسك الجمل أسورة الذهب و دمالج

______________________________

(1). فقه السنّة، ج 14، ص 83.

(2). دعائم الاسلام، ج 2، ص 407، ح

1420؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: دعائم الاسلام)، ج 18، ص 283، ح 1.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 581

الذهب و خواتيم الذهب و غيرها؛ «1»

كنانة بن ابي حقيق- رئيس يهوديان خيبر- با پيامبر چنين مصالحه كرد: جنگجويان يهود خيبر كه در سنگرند در امان بمانند و آزاد باشند تا به همراه فرزندان خود از سرزمين خيبر بيرون روند و در مقابل، راه را براي رسول خدا براي ورود به خيبر و تملك آن چه از اموال، زمين، دينار و درهم، چارپايان، سلاح و لباس- جز پوشاكي بر تن هر فرد- در خيبر موجود است، باز كنند.

رسول خدا- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- فرمود: از امان خدا و رسولش بيرون باشيد اگر چيزي را از من مخفي داريد و كنانه بر اين پيمان مصالحه كرد. رسول خدا دنبال اموال فرستاد يكي يكي همه را گرفت و دنبال كالا و سلاح فرستاد و آن ها را دريافت كرد كه صد زره و چهارصد شمشير و هزار تير و پانصد كمان عربي با جعبه بود. رسول خدا از كنانه دربارۀ گنج خاندان حقيق و زيور آلاتي كه در پوست شتر مخفي كرده بودند پرسيد. كنانه گفت: اي ابو القاسم! گنج را در جنگ خرج كرديم و چيزي از آن باقي نمانده و بر آن سوگندهاي محكم ياد كرد. رسول خدا فرمود: از امان خدا و امان رسول خدا بيرون باشي اگر آن گنج نزد تو باشد و او گفت باشد.

پيامبر چند تن از ياران خود و ده تن از يهودان را بر اين قرارداد شاهد گرفت. سپس رسول خدا از ثعلبة بن سلام بن

ابي حقيق- كه مردي ضعيف بود- دربارۀ گنج پرسيد. او گفت: من نمي دانم. ولي من مي ديدم كه كنانه هر روز صبح به فلان خرابه سر مي زند. اگر چيزي باشد در آنجاست. پيامبر جمعي از مسلمانان را با ثعلبه فرستاد و گنج را از آن خرابه بيرون آوردند. وقتي گنج بيرون آمد رسول خدا به زبير دستور داد كنانة بن ابي حقيق را شكنجه كند تا هرچه دارد بروز دهد. زبير او را شكنجه داد تا آنجا كه چخماقي آورده بود و او را با آتش شكنجه مي داد و در آخر، رسول خدا دستور داد او را به محمد بن مسلمه بسپرند تا وي را به تقاص برادرش بكشد و كشته شد و با يكي ديگر از پسران ابي حقيق چنين كرد؛ او را شكنجه كردند سپس به اولياي بشر بن براء سپردند تا به تقاص خون بشر كشته شود و كشته شد و به جهت اين پيمان شكني رسول خدا بچه ها و اموال آن دو را تصرف كرد. در آن پوست شتر، دستبندهاي طلا، خلخال هاي طلا، انگشترهاي طلا و ديگر اشيا بود.

3. ابن هشام: و أتي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بكنانة بن الربيع و كان عنده كنز بني النضير فسأله عنه فجحد أن

______________________________

(1). مغازي، ج 2، ص 671.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 582

يكون يعرف مكانه، فأتي رسول الله رجل من يهود. فقال لرسول اللّه: إني رأيت كنانة يطيف بهذه الخربة كل غداة، فقال رسول اللّه لكنانة: أ رأيت إن وجدناه عندك، أ أقتلك؟ قال: نعم، فأمر رسول اللّه بالخربة فحفرت، فأخرج منها بعض كنزهم ثم سأله عما بقي.

فأبي أن يؤدّيه. فأمر به رسول اللّه الزبير بن العوام، فقال: عذّبه حتي تستأصل ما عنده. فكان الزبير يقدح بزند في صدره حتي أشرف علي نفسه ثم دفعه رسول اللّه إلي محمد بن مسلمة فضرب عنقه بأخيه محمود بن مسلمة؛ «1»

كنانة بن ربيع را نزد رسول خدا آوردند. گنج طايفۀ بني نضير نزد او بود. پيامبر از او دربارۀ گنج پرسيد و او گفت: جاي آن را نمي داند. شخصي يهودي نزد پيامبر آمد و گفت:

من ديدم كنانه هر روز صبح در اين خرابه رفت و آمد مي كرد. رسول اللّه به كنانه گفت: بگو ببينم اگر آن گنج نزد تو باشد تو را بكشيم؟ گفت: آري. رسول خدا دستور داد خرابه را بگردند. خرابه را حفر كردند و مقداري از گنج را يافتند. پيامبر از او دربارۀ بقيۀ گنج پرسيد، ولي او از پرداخت آن خودداري كرد. رسول اللّه به زبير دستور داد او را شكنجه كند تا هرچه دارد اعتراف كند. زبير آتش بر سينه اش روشن مي كرد (او را با آتش شكنجه مي داد) تا به مرگ نزديك شد. پيامبر او را به محمد بن مسلمه سپرد و او گردنش را به تقاص برادرش محمود بن مسلمه زد.

نظر نگارنده: اشكالاتي كه بر استدلال به اين داستان تاريخي براي جواز شكنجه وارد است عبارت است از:

اوّل: سند آن ضعيف است؛ زيرا روايات تاريخي بيشتر «مرسل» است و مطالب غير واقعي و اسرائيليات در آن وجود دارد، به ويژه اين قسمت هايي كه هدفش به دست دادن تصوير و جلوۀ بدي از اسلام است؛

دوم: كنانه به جهت محارب بودن، مهدور الدم بوده است؛

سوم: چون كنانه، محمود بن مسلمه را

كشته بود بايستي قصاص مي شد و شكنجه اش شايد براي اين بوده كه محمود بن مسلمه را شكنجه كرده بود؛

چهارم: پيامبر همان اوّل با كنانه شرط كرده بود اگر اموالي را مخفي كرده باشد او را بكشد و ده تن از يهوديان را شاهد گرفته بود. پس همان طور كه ملاحظه مي كنيد ظاهرا اين قضيّه اختصاص به مورد خاص داشته است و چگونه مي شود قياس شود به آنجا كه مسلماني را شكنجه و حبس كنند آن هم به جهت جرمي كه ثابت نشده است، بلكه براي

______________________________

(1). سيرة النبويّة، ج 3، ص 351.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 583

اثبات آن به تهديد و زندان متوسل شوند.

4. همو: لما أجمع رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم المسير إلي مكة، كتب حاطب بن أبي بلتعة كتابا إلي قريش يخبرهم بالذي أجمع عليه رسول اللّه من الأمر في السير إليهم ثم أعطاه امرأة فأخفته في قرون رأسها و فتلت عليه شعرها و خرجت، و أتي رسول اللّه الخبر بما صنع حاطب، فبعث عليا عليه السّلام و الزبير، فقال:

أدركاها، فخرجا إليها و أدركاها بالحليفة فاستنزلاها و التمسا رحلها فلم يجدا شيئا. فقال لها علي بن أبي طالب عليه السّلام: ما كذب رسول اللّه و لا كذّبنا و لتخرجن الكتاب أو لنكشفنك فلما رأت الجدّ منه، قالت:

أعرض، فأعرض، فخلت قرونها و أخرجت الكتاب فأتيا به إلي رسول اللّه …؛ «1»

وقتي رسول خدا تصميم گرفت به طرف مكه حركت كند حاطب بن ابي بلتعه نامه اي به قريش نوشت و تصميم پيامبر را به آنان گزارش كرد و آن را به زني داد. آن زن نامه را در جلو سرش

گذاشت و موهاي خود را بر آن بست و حركت كرد. خبر به رسول خدا رسيد كه حاطب چه كرده است. از اين رو، علي- عليه السلام- و زبير را فرستاد و گفت: آن زن را پيدا كنيد. آنان در حليفه «2» به او رسيدند و پياده اش كردند. توشه اش را گشتند، ولي چيزي نيافتند. علي- عليه السلام- به آن زن گفت: پيامبر دروغ نگفته و به ما دروغ گفته نشده يا نامه را بيرون مي آوري يا تو را تفتيش مي كنيم. وقتي ديد جدّي سخن مي گويد گفت: برو كنار.

او كنار رفت. آن زن موهايش را باز كرد و نامه را بيرون آورد. آنان نامه را نزد رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- آوردند … «3».

نظر نگارنده: اين زن متهم نبوده و تهديد به جهت گرفتن اقرار نبوده است، بلكه اين زن به تمام معنا مجرم بوده و پيامبر صادق خبر آن را به علي- عليه السلام- داده بوده است كه آن زن نامه را گرفته و به طرف مكه حركت كرده است اكنون او را تهديد مي كنند تا آن نامه را، كه در آن اسرار نظامي است و براي قريش فرستاده شده، بازپس دهد و اين را نمي شود قياس كرد به آنجا كه اصلا جرمي ثابت نشده مگر با تهديد و زندان.

مقتضاي اصل: اگر فرض كنيم ميان اين دو دسته روايات و نصوص، تعارض است، مقتضاي اصل چيست؟ جواب اين است: به اصل برائت رجوع مي كنيم؛ برائت از ملتزم شدن به آن چه مكره و شخص تحت فشار به آن اعتراف كرده است و به استناد حديث رفع كه

______________________________

(1). سيرة النبويّة، ج 4، ص

40؛ مغازي، ج 2، ص 797.

(2). قريه اي كه بين آن و مدينه شش يا هفت ميل فاصله است و ميقات اهل مدينه از آنجاست، معجم البلدان، ج 2، ص 295.

(3). سيرة النبويه، ج 4، ص 40؛ مغازي، ج 2، ص 797.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 584

مي گويد: « … و ما استكرهوا عليه» «1» چه بر اين مبنا كه مراد از حديث رفع، رفع همۀ آثار وضعي و تكليفي در هر يك از نه مورد باشد يا بر آن مبنا كه مراد رفع اثر ظاهر در هر يك باشد يا اينكه در همۀ موارد نه گانه مؤاخذه در تقدير گرفته شود؛ يعني كساني كه چنين هستند، مؤاخذه اي ندارند. «2»

مگر اينكه گفته شود: مصلحت حفظ نظام و حكومت اسلامي- كه از همه چيز مهم تر است- اگر تعارض پيدا كرد با مفسده اي مثل شكنجۀ مجرم يا متهم و حفظ امنيت جامعۀ اسلامي به تهديد يا زندان يا شكنجۀ متهم براي گرفتن اقرار بستگي داشت، در اين صورت اشكالي ندارد، ولي حتما بايد از طرف فقيه جامع الشرائط، كه حكومت، مشروعيت خود را از آن گرفته است، مجوّزي براي چنين كارهايي باشد.

در اينجا لازم است ميان سه مسأله تفكيك و هر يك جداگانه طرح شود:

1. آيا گرفتن اقرار با زدن و زنداني كردن جايز است و آيا اين اقرار نافذ است؟ پاسخ آن روشن است چنين كاري غير مشروع است و نافذ نيست، مگر در متهم به دزدي در صورتي كه مال دزديده شده را بياورد، چنان كه در برخي روايات آمده و شيخ طوسي در نهايه به آن فتوا داده است و برخي از اصحاب و

ابن ادريس و علّامه در بيشتر كتاب هايش با او مخالفت كرده اند و همۀ متأخران از او پيروي كرده اند. «3»

2. آيا مظنون و متهم را مي شود زنداني كرد؟ در اينجا نيز پاسخ منفي است مگر در باب خون يا كساني كه متهم به داشتن نقشۀ براندازي نظام باشند، چنان كه برخي از معاصران گفته اند.

3. آيا زنداني علاوه بر حبس، به عنوان كيفر شكنجه مي شود؟ به زودي خواهيم گفت: چنين چيزي، حتي در مورد سگ هار و گزنده، جايز نيست.

سخنان جايز دانندگان شكنجه

1. ملحقات القضاء: آن چه از امثال اين وقايع به دست مي آوريم اين است: ولي مسلمانان مي تواند كسي را كه حقيقت را پنهان مي كند شكنجه كند در صورتي كه اجمالا و

______________________________

(1). خصال، ص 714، باب «التسعه»، ح 1.

(2). فرائد الاصول، ص 195.

(3). نهايه، ص 718؛ شرائع الاسلام، ج 4، ص 176؛ سرائر، ج 3، ص 490؛ جواهر الكلام، ج 41، ص 524؛ كافي، ج 7، ص 223، ح 9؛ مرآة العقول، ج 23، ص 346؛ روضة المتقين، ج 10، ص 236.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 585

سربسته آن را بداند يا احتمال قوي دهد و كتمان آن حقيقت براي مسلمانان ضرر داشته باشد در اينجا به تعزير و شكنجۀ عادلانه متوسل مي شود تا به حقيقتي كه در پي بي آن است برسد. «1»

2. ولاية الفقيه: مقتضاي اصل اوّلي اين است كه جايز نيست به مجرد اتهام، متعرّض كسي شد چون با آزادي و تسلط انسان بر نفس و اصل برائت منافات دارد و جواز تعرّض، احتياج به دليل محكمي دارد و حديث معتبر سكوني تنها دربارۀ خون است و بر موارد ديگر دلالت ندارد … در

هر صورت جواز دستگيري و زندان به مجرد اتهام در غير خون، بسيار مشكل است، ولي مي شود گفت: حفظ نظام مسلمانان و كيان اسلامي و حفظ اموال و حقوق آنان از نظر شارع دو مسألۀ است مهم و اين دو موضوع، غالبا متوقف به دستگيري متهمان و زنداني كردن آنان است مخصوصا در صورتي كه احتمال فرار آنان باشد تا دربارۀ آنان تحقيق شود. نتيجۀ قول به عدم جواز چنين كاري، از بين رفتن حقوق و اموال مسلمانان است و اختلال نظم پيش مي آيد، به ويژه در عصر و زماني كه فساد همه جا را فراگرفته باشد. «2»

نيز در اين كتاب نيز آمده است: امّا اگر حاكم بداند شخص اطلاعات سودمندي در مورد حفظ نظام و دفع فتنه يا تقويت اسلام يا دربارۀ احقاق حقّ مسلمانان دارد و عقل و شرع حكم كنند كه اين اطلاعات را بگويد و براي خود شخص نيز وجوب آن آشكار باشد، در عين حال لجاجت كند و اطلاعات را پنهان بدارد، در اين صورت جايز است متهم تعزير شود تنها به دليل اينكه حرف بزند نه اينكه پس از اعتراف مجازات شود، چون دانستيد كه تعزير تنها در ترك واجب، جايز است و فرض اين است كه بر اين شخص واجب است حرف بزند و اطلاع بدهد. «3»

آراي ديگر مذاهب

3. حراني: دربارۀ متهم به قتل: زدن او براي اينكه اقرار كند جايز نيست، مگر اينكه قرايني در كار باشد كه او قاتل است؛ چون برخي از عالمان در اين باره تجويز كرده اند با زدن

______________________________

(1). عراقي، قضاء (تحليل و تحقيق بر امّهات مسائل قضا)، علامه شيخ محمد هادي معرفت، ص 368.

(2).

ج 2، ص 585.

(3). ج 2، ص 383.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 586

از او اقرار بگيرند و بعضي مطلقا آن را ممنوع كرده اند. «1»

4. سيّد سابق: «مالك» اجازه داده است متهم به دزدي مورد ضرب قرار گيرد و اصحاب نيز اجازه داده اند مورد ضرب قرار گيرد تا از جهتي مال دزديده شده را نشان دهد و از جهت ديگر عبرتي براي ديگران باشد. «2»

5. ماوردي: حاكم مي تواند متهم را- اگر اتهام قوي باشد- به عنوان تعزير بزند نه به مقدار حد، تا راست بگويد. اگر با زدن اقرار كرد، حال او در مورد چيزي كه بدان سبب زده شد، ملاحظه مي شود. پس اگر او را براي گرفتن اقرار زدند، اقرار او ارزشي ندارد و اگر او را زدند تا راست بگويد. پس اگر گفت: راست خواهم گفت، از زدن او دست برمي دارند. آن گاه همين كه به چيزي اقرار كرد، ترتيب اثر مي دهند. «3»

مسئوليت مرگ زنداني

نديدم كسي از فقيهان شيعه، جز آية اللّه سبزواري از فقيهان معاصر بدين فرع فقهي به طور گسترده بپردازد. در اين مسأله، صوري متصور است بدين گونه كه قتل عمدي باشد يا خطايي يا خودش مرده باشد.

در مواردي مرگ به زندان مربوط نيست و گاهي بر اثر زنداني شدن مي ميرد اگر چه براي مرگ، زنداني نشده باشد. بعضي از موارد براي مرگ زنداني مي شود و برخي اوقات نيز ترديد وجود دارد كه مورد، از كدام يك از صورت هاست. به تمام اين موارد مرحوم سبزواري اشاره كرده است:

مسألۀ 9: اگر فردي براي مصلحتي شرعي كه حاكم شرع تشخيص مي دهد زنداني شود و در زندان بميرد چند صورت پيدا مي كند:

الف) اينكه

از نظر كارشناسان، مرگ به زندان مربوط نباشد و او را زنداني نكرده باشند تا بميرد؛ يعني به قصد مرگ او را به زندان نيفكنده باشند و مرگ بدون كشتن و زدن رخ داده باشد، چيزي بر كسي نيست.

گفته است: اين به جهت اصل است پس از آن كه روشن نشد مرگ خطايي بوده است يا عمد يا شبه عمد.

______________________________

(1). فتاوي الكبري، ج 4، ص 228.

(2). فقه السنّة، ج 14، ص 83.

(3). احكام السلطانيه، ص 220.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 587

ب) كارشناسان مرگ را بر اثر زندان بدانند و البته عمدا او را زنداني نكرده اند تا بميرد كه اين مرگ، خطايي است.

گفته است: چون عمدا نمي خواست او را بكشد و نوعا محل، موجب مرگ نمي شود. در اين صورت، ديه بر عهدۀ جنايتكار است. گفته است: چون ادلّۀ خطا عموميت و اطلاق دارند و براي اينكه خون مسلمان نبايد هدر برود. اگر حاكم شرعي بر اثر زنداني كردن، باعث مرگ او نشده باشد و اگر شده باشد، ديۀ او بر بيت المال است.

گفته است: به دليل روايت معتبري كه از علي- عليه السلام- وارد شده است:

«ما أخطأت القضاة في دم أو قطع، فهو علي بيت مال المسلمين؛ «1» اگر قاضيان به اشتباه حكم كشتن يا بريدن عضو انساني را صادر كنند ديۀ آن بر عهدۀ بيت المال است».

به علاوه در اين مورد اجماع داريم.

ج) اگر زنداني كننده، عمدا او را زنداني كرده تا بميرد، قتل عمدي است و بايد قصاص شود.

مي گويد: چون عمدا مي خواست او را بكشد و نيز به دليل عمومات و اطلاقاتي كه قبلا ذكر شد.

د) اگر شك كنيم اين مورد، از

كدام يك از موارد گذشته است، ديگر چيزي بر او نيست.

مي گويد: به دليل اصل، مسئوليتي ندارد البته پس از آن كه اصلا اثري براي يكي از اطراف علم اجمالي نباشد و اين همان قسم اوّل (الف) است و ديگر مورد براي جريان قول معصوم: «لا يبطل دم امرئ مسلم؛ «2» خون مسلمان نبايد از بين برود» نيست؛ چون موضوع احراز نشده و مرگ خود آن شخص بدون كشتن و زدن، يكي از اطراف علم اجمالي است.

آري، احتياط آن است كه به آن چه خواستند با هم مصالحه كنند. «3»

______________________________

(1). وسائل الشيعة، ج 17، ص 165، ح 1. علاوه بر اصل و اينكه بيت المال براي مصالح اجتماعي مهيّا نشده و اين مورد هم از مهم ترين موارد آن است، نك: مهذّب الاحكام، ج 28، ص 58.

(2). وسائل الشيعة، ج 19، ص 52- 53، ح 1.

(3). مهذّب الاحكام، ج 29، ص 65. اين مبحث نيز از استدراكاتي است كه در متن عربي موارد السجن نيامده است.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 588

فصل پانزدهم معناي تأديب و سخت گيري در زندان و حدود آن

اشاره

آيا در فقه اسلامي شكنجۀ زنداني جايز است؟

جواب اين است: اگر مقصود از تأديب، اعمال وحشيانه و جنايات غير انساني است كه صهيونيست ها و ايادي آن ها در زندان هاي خود در مورد مؤمنان انجام مي دهند كه خفيف ترين آن بستن به پنكه هاي سقفي، فروبردن سوزن در بدن و اعضا، كندن پوست سر و بدن، كشيدن ناخن ها، بستن به تخت و روشن كردن آتش زير آن، بريدن اعضا با ارّه و …

است، اسلام با اين جنايات پليد مخالف است و حتي آن را در مورد سگ هار اجازه نمي دهد و مرتكب آن را، هر كه باشد،

مستحقّ قصاص مي داند.

ولي در شريعت اسلامي براي مجرمان، تعزيراتي هست؛ مجرم در زندان يا بيرون زندان مورد تأديب و سخت گيري قرار مي گيرد- البته اين غير از شكنجه و اعمال دشوار است- كه نمونه هاي آن را بيان مي كنيم:

سخت گيري در زندان

اوّل: سخت گيري از جهت غذا و آب. چند دسته به اين سخت گيري كيفر مي شوند:

الف) كسي كه زنش را ظهار كرده باشد و رجوع نكند. علّامه حلّي مي گويد: … وگرنه در غذا و آب به او سخت گيري مي شود تا رجوع كند. «1»

ب) كسي كه قسم بخورد ديگر با زنش همبستر نشود و از اين سوگند برنگردد.

______________________________

(1). تحرير الاحكام، ج 2، ص 62.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 589

امام صادق- عليه السلام- مي فرمايد: مولي (ايلاءكننده) اگر از طلاق خودداري مي كرد، امير المؤمنين- عليه السلام- او را در اتاقكي از ني زنداني مي كرد و آب و غذا به او نمي داد تا زنش را طلاق دهد. «1»

ج) حكم بدهكار كه با وجود زندان بدهي خود را نمي پردازد [چيست]؟ ابو الصلاح حلبي گويد: اگر بدهكار عادت به زندان كرد … در فشار قرار داده مي شود. «2»

يحيي بن سعيد گويد: هشت دسته در خوردن و آشاميدن مورد فشار قرار مي گيرند:

1. مظاهر، در صورتي كه سه ماه از زماني كه شكايت نزد قاضي برده اند گذشته باشد.

اگر از دادن كفّاره با اينكه قدرت دارد يا از طلاق دادن، خودداري كند.

2. مولي در صورتي كه چهار ماه از زماني كه زنش از او نزد حاكم شكايت كرده، گذشته باشد و او از كفّاره با اينكه قدرت دارد يا از طلاق دادن، خودداري كند.

3. كسي كه قتل انجام داده يا كاري كرده كه موجب حد يا

تعزير است و به حرم پناهنده شده باشد در خوردن و آشاميدن مورد فشار قرار مي گيرد تا بيرون بيايد و قصاص شود يا حد و تعزير بر او جاري شود.

4. كسي كه مسلمان شده در حالي كه بيش از چهار زن دارد مأمور مي شود چهار تن از آنان را انتخاب كند، اگر نكرد در خوردن و آشاميدن مورد فشار قرار مي گيرد تا چهار تن را برگزيند.

5. كسي كه اقرار كند حقّي از كسي به گردن اوست، ولي مشخص نكند و بر آن اصرار كند، تعزير مي شود و در خوردن و آشاميدن مورد فشار قرار مي گيرد تا آن را مشخص كند.

6. كسي كه مدّعي شود چيزي از كسي مي خواهد و سكوت كند نه اقرار نه انكار، تعزير مي شود و در خوردن و آشاميدن مورد فشار قرار مي گيرد تا اقرار يا انكار كند.

7. محاربي كه قتل نكرده و مال نبرده يا از شهرش تبعيد مي شود يا در خوردن و آشاميدن مورد فشار قرار مي گيرد تا توبه كند بنابر رأي شيخ طوسي در نهايه، مبسوط، خلاف و …

8. زن مرتد حبس ابد مي شود و در هنگام نماز كتك مي خورد و در خوردن و آشاميدن بر او سخت گرفته مي شود … «3»

______________________________

(1). وسائل الشيعة، ج 15، ص 545، ح 1؛ نك: حدود الشريعه، ج 3، ص 244 و ج 4، ص 227.

(2). كافي في الفقه، ص 448.

(3). نزهة الناظر، ص 121.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 590

دوم: فشار از جهت پوشاك كه كيفر زن مرتد است.

از علي- عليه السلام- روايت شده: … به او لباس نمي دهند مگر پارچۀ خشن آن هم به مقداري كه عورتش را بپوشاند

و او را از گزند حفظ كند. «1»

سوم: بستن دست و پا، كه كيفر چند دسته است:

الف) مادر زنادهنده: شخصي نزد رسول خدا آمد و گفت: مادرم دست نامحرم را رد نمي كند. فرمود: او را زنداني كن. گفت كردم. فرمود: مانع ورود نامحرم شو. گفت:

شدم. فرمود: پس او را ببند. «2»

ب) كارگزار خائن: داستان ابن هرمه، فرماندار سوق الاهواز.

علي- عليه السلام- نوشت: او را به زندان ببر و پاهايش را ببند. «3»

ج) آدم شرور: علي- عليه السلام- آدم شرور را در قيد مي كرد و كسي را بر او مي گمارد تا موقع نماز از يك طرف او را باز كند. «4»

د) داستان ثمامة بن اثال: ثمامه در حال شرك به قصد عمره آمد، تا وارد مدينه شد … او را نزد رسول خدا آوردند. حضرت دستور داد او را به يكي از ستون هاي مسجد بستند. «5»

نظر نگارنده: وي پادشاه يمامه بود. پيامبر موقعي كه براي پادشاهان نامه مي فرستاد نامه اي به دست سليط بن عمرو براي او و هوذة بن علي فرستاد. «6»

ه) كسي كه از پرداخت بدهي طفره مي رود. شيخ كني مي گويد: از اين فهميده مي شود كه اگر صرف حبس براي اداي دين مفيد نباشد به وسايل ديگري مثل آهن (زنجير)، مي توان توسل جست، بلكه فقيه بايد بداند زندان از باب مثال است به ويژه كه معلوم شد از باب امر به معروف است. پس مدار اين است كه به او فشار بيايد تا بدهي خود را بپردازد گرچه با نگه داشتن او در هواي گرم يا سرد و امثال آن باشد. «7»

______________________________

(1). دعائم الاسلام، ج 2، ص 480، ح 1720.

(2). وسائل الشيعة، ج 18، ص 412،

ح 1.

(3). دعائم الاسلام، ج 2، ص 532، ح 1892.

(4). مسند زيد، ص 265.

(5). اسد الغابه، ج 1، ص 246؛ نيل الاوطار، ج 8، ص 305؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 169؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 147؛ عوالي اللئالي، ج 1، ص 227، ح 121؛ مستدرك الوسائل (به نقل از: عوالي اللئالي)، ج 2، ص 514، ح 4.

(6). سيرة النبويه، ج 4، ص 254؛ نك: عمدة القاري، ج 12، ص 261.

(7). قضاء، ص 212.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 591

احمد بن يحيي: سپس از منكر آن را بازمي داري و آن چه به نظر مي رسد، به او مهلت داده مي شود و حكم به تسليم و حبس او مي شود اگر خواستار حبس شد و او براي مصلحت در بند مي شود مگر پدر كه براي فرزند به زندان نمي افتد. «1»

و) قاتل: عمر بن عبد العزيز گويد: هيچ يك از مسلمانان زنداني را در زنجير نكنيد كه نتواند ايستاده نماز بخواند و كسي جز قاتل را شب به زنجير نكشيد. «2»

نظر نگارنده: هيچ يك از فقيهان چنين فتوايي نداده اند. آري، اگر ترس اين باشد كه فرار كند، بحث ديگري است.

چهارم: سخت گيري در مكان. دسته هاي مختلفي بدان كيفر مي شوند از جمله كسي كه در اداي بدهي كوتاهي مي كند، كه گذشت.

دستۀ ديگر، كارگزار خائن است. علي- عليه السلام- در مورد داستان ابن هرمه مي فرمايد: دستور بده زندانيان شب ها به حياط زندان بيايند و گردش كنند غير از ابن هرمه، مگر اينكه احتمال دهي بميرد كه در اين صورت او هم مي تواند به حياط زندان بيايد. «3»

پنجم: زدن با تازيانه و تعزير. روايت شده كه پيامبر حكم به زندان و زدن

كرد. «4»

زدن كيفر چند دسته است:

الف) كسي كه شخصي را نگه داشته تا ديگري او را بكشد. امام صادق- عليه السلام- مي فرمايد: در هر سال پنجاه تازيانه به او مي زنند. «5»

ابن برّاج «6» از قدما و آية اللّه خوئي «7» از معاصران به آن فتوا داده اند.

ب) كارگزار خائن. علي- عليه السلام- مي فرمايد: او را از زندان بيرون بياور و 35 تازيانه بزن … پس از سي روز اگر ديدي طاقت دارد 35 تازيانۀ ديگر به او بزن. «8»

ج) دزدي بار سوم … دزد را زد و حبس ابدش كرد. «9»

______________________________

(1). عيون الازهار، ص 469.

(2). خراج، ص 150.

(3). دعائم الاسلام، ج 2، ص 532.

(4). تراتيب الاداريه، ج 1، ص 296؛ اقضية رسول اللّه، ص 80.

(5). تهذيب الاحكام، ج 10، ص 221، ح 1.

(6). مهذّب، ج 2، ص 468.

(7). مباني تكملة المنهاج، ج 2، ص 11.

(8). دعائم الاسلام، ج 2، ص 532.

(9). سنن دارقطني، ج 3، ص 108؛ نك: جعفريات، ص 140.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 592

د) كسي كه بدهي اش را نمي پردازد. شيخ طوسي دربارۀ او مي گويد: حاكم او را مجبور مي كند بدهي اش را بپردازد اگر نپرداخت براي تأديب او را زنداني مي كند باز اگر نپرداخت او را بيرون مي آورد و تعزير مي كند. پيوسته او را زندان و تعزير مي كند تا مال خود را بيرون آورد و بدهي اش را بپردازد … «1»

نظر نگارنده: ابن حمزه «2» و يحيي بن سعيد و علّامه و ديگران بدان فتوا داده اند.

ه) زن مرتد. در وقت نماز كتك مي خورد «3» و به كارهاي دشوار وادار مي شود. «4»

جزيري: حنفيه دربارۀ ارتداد زن گويند: … واجب است حبس شود تا بميرد،

يا اسلام بياورد و هر روز 39 تازيانه مي خورد. از جامع الصغير نقل شده: علت اينكه هر روز تازيانه مي خورد اين است كه هرچه زودتر او را به اسلام برگردانند. «5»

و) قاتل فراري. در روايتي دارد: والي مي تواند پس از دستگيري او را زنداني و تأديب كند. «6»

اين بود معناي تأديب و سخت گيري در مورد زنداني با وجود روايات ضعيفي كه نمي توان بدان ها استناد جست. پس نمي شود از اين موارد تعدّي كرد و كارهايي به نام اعمال شاق و شكنجه انجام داد. «7»

______________________________

(1). مبسوط،، ج 4، ص 232.

(2). وسيله، ص 372، 213.

(3). شرائع الاسلام، ج 4، ص 183؛ نك: نزهة الناظر، ص 119.

(4). وسائل الشيعة، ج 18، ص 549، ح 1.

(5). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 426.

(6). كافي، ج 7، ص 286، ح 1.

(7). اما امروزه، آزادگان جهان به خصوص مؤمنان با شديدترين و زشت ترين شيوه ها شكنجه مي شوند كه نمونه اي از آن ها را ذكر مي كنيم:

الف) وصل برق به جاهاي حساس بدن كه باعث مي شود در او لرزش هايي به وجود بيايد و توازن و قوۀ ماسكۀ خود را از دست بدهد؛

ب) نشاندن بر بخاري نفتي؛

ج) سوزاندن ريش؛

د) آويزان كردن پا به پنكۀ هوايي و بستن دست به پشت و بعد روشن كردن پنكه كه با گردش آن، فرد نيز مي چرخد و هر بار كه از جلو شكنجه گران مي گذرد با شلاق بر سر او ضربه مي زنند؛

ه) سوزاندن دست با برق؛

و) سوزاندن با آتش. بدين طريق كه سيخي را بر آتش آن چنان داغ مي كنند كه سرخ مي شود آن گاه با آن بدن فرد را مي سوزانند؛

ز) سوراخ كردن دست و پا با مته برقي؛

ح) شكستن بيني با

چكش آهني؛

ط) كندن ناخن ها؛

ي) نوشاندن آب داغ؛

ك) شكافتن دهان؛

كا) باد كردن شكم فرد با تلمبه تا بتركد؛

كب) زنداني را لخت مي كنند و او را در جايي كه پر از زنبور است قرار مي دهند كه آن ها همۀ بدن او را مي گزند به صورتي كه ورم مي كند و بيهوش مي شود؛

كج) سلول انفرادي در مكان بسيار كوچك به گونه اي كه زنداني نمي تواند پاهايش را براي خواب دراز كند يا بايستد؛

كد) زندان كردن در استوانه هاي خاص آهني و توخالي كه در آن بسته مي شود و آن قدر در آن سرپا مي ايستد تا يا مي ميرد يا او را به شكل ديگري شكنجه مي دهند؛

كه) كوبيدن گوش به ديوار با ميخ در حالت نشسته يا ايستاده يا خواب …؛

كو) كندن موي سر و ريش و ابرو و مژه با دستگاهي خاص كه بسياري از مواقع، مقداري از گوشت نيز كنده مي شود؛

كز) قرار دادن سر داخل دستگاه پرس كه در مواقعي به شكستن جمجمه و گاه مرگ مي انجامد؛

كح) كندن دندان با وسايل آهني كه در بسياري از اوقات موجب شكسته شدن يا كنده شدن تكه اي از گوشت با دندان مي شود؛

كط) قرار دادن كف دست لاي در و بستن در؛

كي) فروبردن سوزن در انگشتان بين ناخن و گوشت؛

لا) ريختن اسيد بر بعضي از اعضاي بدن براي زشت كردن و ايجاد درد؛

لب) با زدن و نيشتر زدن نمي گذارند زنداني بخوابد تا دچار خستگي شديد شود؛

لج) بستن دست با طنابي محكم و انداختن زنداني از بلندي كه سبب مي شود وقتي شخص به پايين مي رسد دچار كشش در بدن شود و بعضي از اوقات موجب مي شود عصب پشت پا و يا مفصل بگسلد يا از هم جدا،

و در مخ لرزشي ايجاد شود؛

لد) مجروح ساختن بعضي از اعضاي بدن، آن گاه پاشيدن سركه يا نمك يا فلفل بر آن؛

له) كشيدن زبان زنداني بعد فروكردن سوزني بزرگ در آن در خارج از دهان با بستن دست و پا تا نتواند سوزن را درآورد؛

لو) گذاشتن آهن تقريبا بزرگي در دهان تا دهان بازبماند و بدين سبب دچار ناراحتي هاي روحي و جسمي شود؛

لز) قرار دادن پا يا دست زنداني در قير مذاب؛

لح) زنداني را به پشت مي خوابانند و پلك هايش را باز مي كنند و در چشمش گرد د. د. ت مي ريزند آن گاه دست او را با پارچه اي محكم مي بندند و رهايش مي كنند تا از درد به خود بپيچد؛

لط) زنان را بعد از بستن دست و پا، به مويشان آويزان مي كنند؛

لي) در ايام عادت، زن را از پايش آويزان مي كنند كه در اين صورت، يا خون در جايي جمع مي شود كه باعث دردهاي شديدي براي او مي شود يا به صورتش مي ريزد … او فرياد مي زند و كسي به دادش نمي رسد. تا حدود هفت روز به اين حال باقي مي ماند تا ايام عادت تمام شود.

و صدها شيوۀ وحشيانۀ شكنجه كه آن را سنگدلان و دشمنان اسلام، يعني يهود و عمّالشان مرتكب مي شوند و با اين حال، شعار دفاع از حقوق بشر را سر مي دهند!

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 594

فصل شانزدهم آزادي از زندان

زنداني ممكن است با يكي از راه هاي زير آزاد شود:

اوّل: گاهي حبس از نظر شرع محدود است و زمان خاصّي براي افراد دارد؛ مانند متهم به قتل- در صورتي كه قائل به حبس او باشيم- و متهم به دزدي- بنابر قول مالك- و بدهكاري كه مي خواهيم از

وضع او آگاه شويم و محاربي كه قتل و جرح نكرده- در صورتي كه نفي در آيه را تفسير كنيم به يك سال حبس- در همۀ اين موارد وقتي آن زمان خاص تمام شد، زنداني آزاد مي شود.

دوم: گاهي حبس از باب تعزير است كه امام مي تواند او را عفو كند- چنان كه در همه نوع تعزير اين حق را دارد «1» و جمعي از فقيهان ما- رضوان اللّه عليهم- تصريح كرده اند كه تعزير شامل زندان هم مي شود، مانند شيخ طوسي در مبسوط، علّامه در تحرير الاحكام و قواعد الاحكام، شيخ محمد حسن نجفي در جواهر الكلام (جلد 41 و 42) و مجلسي اوّل در روضة المتقين. چنان كه برخي ديگر بدان اشاره دارند؛ مانند شهيد در مسالك الافهام، فاضل هندي در كشف اللثام و … و نيز رأي بسياري از اهل سنّت چنين است؛ مانند سمرقندي در تحفة الفقهاء، ابن قدامه در مغني، قرشي در معالم القربه، احمد بن يحيي در عيون الازهار و ديگران كه خواهد آمد.

سوم: گاهي زنداني توبه و خود را اصلاح مي كند يا امام صلاح مي داند و او را آزاد مي كند با اينكه زنداني ابد است. فقيهان بزرگوار ما در حدّ دزدي به اين مطلب تصريح كرده اند:

1. شيخ مفيد: … در زندان مي ماند تا بميرد يا امام ببيند اصلاح شده و توبه كرده و در او تغيير ايجاد شده و بداند كه صلاح است آزاد شود اگر به اين صورت باشد اشكالي ندارد او

______________________________

(1). نك: شرائع الاسلام، ج 4، ص 147؛ مسالك الافهام، ج 14، ص 326؛ مبسوط، ج 8، ص 66.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 595

را آزاد

كند. «1»

2. سيّد مرتضي: … در زندان مي ماند تا بميرد يا امام چيزي [يعني آزادي او] را صلاح بداند. «2»

3. سلّار بن عبد العزيز: حبس ابد مي شود تا بميرد يا امام ببيند توبه كرده و فرد صالحي شده كه آزادش مي كند. «3»

4. ابن زهره: در زندان مي ماند تا بميرد يا زمامدار مسلمانان (ولي امر) در مورد او نظر [به آزادي] دهد. «4»

5. فاضل هندي: در زندان مي ماند تا بميرد يا توبه كند و امام در او صلاحيت و تغيير اساسي ببيند و آزادي او را صلاح بداند. «5»

6. شيخ محمد حسن نجفي: … حبس دائم مي شود تا بميرد يا توبه كند. «6»

چهارم: گاهي حبس حدّ است، ولي حدّي كه با اقرار مجرم ثابت شده نه با بينه؛ در اينجا نيز امام مي تواند اگر توبه كرد او را ببخشد، چنان كه عقيدۀ علماي ماست و در جواهر الكلام مدّعي شده كه خلافي در آن نيست گرچه بعضي در مورد خاصّي كه خوردن فقّاع و مسكرات باشد آن را نپذيرفته اند و بعضي ديگر گفته اند: عفو مخصوص امام معصوم است و دسته سومي گفته اند: اين عفو اختصاص به حقّ اللّه تعالي دارد و گروه چهارمي به صورت مطلق گفته اند: امام مي تواند عفو كند و شرط توبه نكرده اند:

1. شيخ طوسي: اگر خود اقرار كرده باشد و پس از اقرار توبه كند، امام مي تواند او را عفو كند يا بر او حدّ جاري سازد به هرگونه اي كه فكر مي كند براي جلوگيري او از كار خلاف بهتر است … «7».

2. ابن زهره: پس از اينكه ثابت شد زنا كرده است اگر توبه كرد تنها امام، مي تواند او را عفو كند و

ديگري چنين حقّي ندارد. «8»

3. محقق حلّي: اگر اثبات حد به وسيلۀ اقرار خود او بوده امام مخيّر است او را عفو

______________________________

(1). مقنعه، ص 802.

(2). انتصار، ص 263.

(3). مراسم، ص 259.

(4). غنية النزوع، ص 432.

(5). كشف اللثام، ج 2، ص 249.

(6). جواهر الكلام، ج 41، ص 533 و مثل آن در: مناهج المتقين، ص 502.

(7). نهايه، ص 718.

(8). غنية النزوع، ص 425، نك: جواهر الكلام، ج 41، ص 540.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 596

كند يا حد بزند. «1»

4. شيخ محمد حسن نجفي: اگر اقرار كند و حد بر او لازم شود سپس توبه كند امام مخيّر است حد را- كه سنگسار باشد يا تازيانه- جاري كند [يا نكند]. گفته است: بدون هيچ خلافي در اوّل (سنگسار) جاري مي شود، بلكه از سرائر نقل شده كه اجماعي است.

احتمالا در دومي (تازيانه) نيز حكم چنين باشد گرچه وي در دومي مخالفت كرده به جهت اصل، اصلي كه اولويت غير رجم، آن را دفع مي كند و همچنين نصوصي كه ضعف آن را تعاضد و شهرت زياد، جبران مي كند …

آري، ظاهر نص و فتوا اين است كه اين حكم، به امام اختصاص دارد؛ ولي شايد براي ديگر حاكمان نيز باشد گرچه شك نيست كه احوط اوّل است؛ زيرا عفو لازم نيست ولي گاهي الحاق به نظر قوي مي آيد؛ چون ادلّه ظهور دارند در تخيير حكمي، كه هم شامل امام مي شود و هم شامل نايب وي كه مقتضاي منصوب بودن از طرف امام اين است كه هر حكمي براي امام است براي او هم باشد.

در كشف اللثام مي گويد: مراد از حد، حقّ اللّه است ولي حقّ الناس تنها

با اسقاط صاحب حق، ساقط مي شود … من مي گويم: آنچه ايشان از قسمتي از روايت معتبر، ذكر كرده اند اصلا دلالتي بر مطلب مورد بحث ما ندارد و ديديد كه نصوص، عفو از حدّ دزدي را بيان كردند؛ اضافه بر آنچه از روايات فهميده مي شود كه حكم اقرار از جهت اقرار است و ديگر اينكه اصحاب به صورت مطلق ذكر كرده اند و شايد بدين علت باشد كه امام به مؤمنان، شايسته تر از خودشان مي باشد. خداوند عالم است. «2»

5. آية اللّه خوئي: اگر اقرار كرد به چيزي كه موجب سنگسار شدن يا تازيانه است امام مي تواند ببخشد و حدّ را جاري نكند و مشهور گفته اند: در صورتي كه توبه كند؛ ولي دليلي ندارد. «3»

6. آية اللّه طبسي: اگر مقر شود سپس از آن گناه توبه كند، امام مخيّر است حد را جاري كند يا ببخشد، سنگسار باشد يا غير آن و [اين حكم] مخالفي جز حلّي ندارد … «4»

______________________________

(1). شرائع الاسلام، ج 4، ص 170.

(2). جواهر الكلام، ج 41، ص 213.

(3). مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 176.

(4). ذخيرة الصالحين (خطي) ج 8، ص 38.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 597

فصل هفدهم آيا تعزير شامل حبس مي شود؟

اشاره

تعزير در لغت از الفاظ متضاد است: تعزير به معناي تعظيم، توقير، اعانت، نصر، ضرب يا بالاتر از ضرب، تأديب، منع، رد، توقيف در مورد بدهي و سرزنش آمده است و به تأديبي كه كمتر از حد باشد، تعزير گفته مي شود؛ چون مانع مي شود مجرم دوباره گناه كند.

تعزير در شرع عقوبت يا اهانت است و مقدار مشخصي ندارد و بعضي گفته اند: در بيشتر موارد مقدار معيّني ندارد. ولي بايد مقدار آن از حد كمتر

باشد و كم و زياد آن با صلاحديد حاكم است. تعزير تابع مفسده است گرچه معصيت نباشد؛ مانند تعزير بچه ها و غير مكلّف ها. تعزير از نظر كم و زيادي مطابق جنايت انجام شده- بزرگ باشد يا كوچك- است بر خلاف حد كه اگر آن گناه تحقق يابد، گرچه با انجام دادن مقدار خيلي كم باشد، حد جاري مي شود و همچنين اگر چند نوع تعزير باشد يا چند مصداق داشته باشد، تخيير در آن جايز است و اگر در محل هاي مختلف، نوع اهانت ها فرق كند، تعزير هم مطابق آن تغيير مي كند.

جمعي از عالمان ما- رضوان اللّه عليهم- تصريح كرده اند كه هرجا تعزير، يا به خصوص تأديب به كار رفته است، شامل حبس هم مي شود؛ مانند شيخ طوسي در مبسوط، ابن برّاج در مهذّب، علّامه حلّي در تذكره الفقهاء، تحرير الاحكام و قواعد الاحكام، علّامه مجلسي اوّل در روضة المتقين و شيخ محمد حسن نجفي در دو جا از- دائرة المعارف گرانقدرش جواهر الكلام- چنان كه اين شمول از بعضي علماي ديگر- قدس اللّه أسرارهم- برمي آيد؛ مثل شهيد ثاني در مسالك الافهام و فاضل هندي در كشف اللثام.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 598

چنان كه رأي اكثر عامّه، بلكه همۀ آن ها همين است؛ مانند ماوردي در احكام السلطانيه، قرشي در معالم القربه، سرخسي در مبسوط، كاشاني در بدائع الصنائع، سمرقندي در تحفة الفقهاء، ابن قدامه در مغني، احمد بن يحيي در عيون الازهار و جزيري در الفقه علي المذاهب الاربعه.

پس بعيد نيست رواياتي كه در باب تعزير «1» آمده و آن را به كتك و تازيانه تفسير كرده حمل كنيم به بيان يكي از مصاديق

يا بارزترين مصداق تعزير نه اينكه منحصر باشد در آن؛ زيرا گاهي تعزير به زدن است و گاهي به حبس «2» و گاهي به نفي «3» و گاهي به اين است كه گناهكار به گناهش اعتراف كند «4» و گاهي تعزير به اين است كه گناهكار به مردم معرفي شود «5» و گاهي به اين است كه با نجاست خودش ملوّث شود «6» و گاهي به اين است كه خانه اش خراب شود، چنان كه امير المؤمنين- عليه السلام- خانۀ مصقلة بن هبيره شيباني «7» و حنظلة بن ربيع «8» و جرير بن عبد اللّه «9» را خراب كرد. شايد هم اين قضايا مخصوص به موارد ويژه بوده است كه آن حضرت مي دانسته، زيرا كسي مطابق آن ها فتوا نداده است.

اقوال لغويان در «تعزير»

1. ابن فارس گويد: عزر (ع- زاء- راء) دو كلمه است [دو معنا دارد]: يكي براي تعظيم و نصر و ديگري نوعي از ضرب است. اوّلي كه نصر و توقير باشد، مانند قول خداوند متعال: … وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ …؛ «10» … و او راي ياري كنيد و ارجش نهيد … و معناي ديگر همان تعزير است؛ يعني زدن كمتر از حد. «11»

______________________________

(1). نك: وسائل الشيعة، ج 18، ابواب «حدود و تعزيرات»، ص 567.

(2). همان، ص 221، ح 3.

(3). سنن ابو داوود، ج 2، ص 580؛ سنن الكبري، ج 8، ص 223.

(4). غرر و درر، ج 4، ص 73، شمارۀ 5342. در آن از علي- عليه السلام- روايت شده كه فرمود: چه بسيار گناهاني كه مقدار عقوبت آن به اعتراف و آگاهانيدن گناهكار بستگي دارد.

(5). وسائل الشيعة، ج 18، ص 450، ح 3.

(6). تهذيب الاحكام،

ج 10، ص 48، ح 175.

(7). غارات، ج 1، ص 365؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 404، ح 6.

(8). وقعة صفين، ص 97؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 176.

(9). وقعة صفين، ص 60؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 118.

(10). فتح (48) آيۀ 9.

(11). معجم مقاييس اللغه، ج 4، ص 311.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 599

2. جوهري گويد: تعزير، يعني تعظيم و توقير و نيز به معناي تأديب آمده است و از اين جهت زدني كه كمتر از حد باشد، تعزير نام گرفته است. «1»

3. ابن منظور گويد: عزر، يعني لوم و سرزنش. «عزره يعزره عزرا؛ يعني او را منصرف كرد». عزر و تعزير، زدن كمتر از حدّ است چون خيانتكار را از بازگشت به گناه بازمي دارد و گفته شده كه زدن بسيار شديد را تعزير گويند.

عزره؛ يعني او را كمتر از حد زد. عزر به معناي منع مي آيد و نيز به معناي توقيف به جهت بدهي. تعزير، يعني توقيف براي انجام دادن واجبات و احكام. اصل تعزير به معناي تأديب است: از اين رو، زدن كمتر از حد، تعزير ناميده مي شود، چون مايۀ ادب مي شود. «2»

4. ابن اثير گويد: تعزير، يعني اعانت، توقير و نصر پي درپي و اصل تعزير منع و ردّ است پس مثل اين است كه اگر شما كسي را ياري كردي، دشمنانش را از او بازداشته اي و از آزارش منع كرده اي و به تأديبي كه كمتر از حدّ است، تعزير گفته شده است؛ چون جنايتكار را از بازگشت به گناه بازمي دارد. «3»

5. فيروزآبادي گويد: عزر، يعني لوم و سرزنش. تعزير، زدن كمتر از «حد» يا

شديدترين ضرب است. «4»

6. طريحي گويد: تعزير، زدن كمتر از «حدّ» است و آن شديدترين زدن است. «وَ تُعَزِّرُوهُ» يعني او را بزرگ بداريد. در جاي ديگر به معناي او را بازداريد كه از «عزر» به معناي منع گرفته شده است … «5»

7. شيرازي گويد: «عزره عزرا» از باب ضرب به معناي او را ملامت كرد. «عزر فلانا» يعني او را اعانت و ياري كرد و به معناي او را منع كرد و «عزر زيدا» به معناي او را توقيف كرد تا بدهي اش را بپردازد يا احكام و واجباتش را انجام دهد. تعزير از باب تفعيل به معناي تعظيم و توقير و تأديب است و از اين جهت، زدن كمتر از «حد» تعزير ناميده شده است كه شديدترين ضرب است. «6»

______________________________

(1). صحاح اللغه، ج 2، ص 744.

(2). لسان العرب، ج 4، ص 561.

(3). نهايه، ج 3، ص 228.

(4). قاموس اللغه، ج 2، ص 91.

(5). مجمع البحرين، ج 3، ص 401.

(6). معيار اللغه، ج 1، ص 463؛ نك: مفردات راغب، ص 345.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 600

تعزير از ديدگاه فقيهان

1. محقق حلّي: هر كاري كه كيفر مشخصي دارد، حد ناميده مي شود و هر كاري كه كيفر معيّني ندارد تعزير. «1»

2. شهيد ثاني: تعزير در لغت، تأديب است و در شرع، عقوبت يا اهانتي است كه غالبا در اصل شرع مقدار آن معيّن نشده است. «2»

3. سيّد علي طباطبائي: … اگر عقوبتي مقدارش معيّن نبود، تعزير ناميده مي شود و از نظر لغت به معناي تأديب است. «3»

4. شيخ محمد حسن نجفي: امّا تعزير، پس اصل در آن مشخص نبودن مقدار آن است و غالبا چنين است،

ولي در مورد برخي از مصاديق آن در روايات مقدار آن مشخص شده است … «4»

5. ماوردي: تعزير، تأديب بر گناهاني است كه براي آن ها «حد» تشريع نشده است و حكم آن با اختلاف موارد گناه و اختلاف حال فاعل گناه، تفاوت پيدا مي كند … «5»

6. قرشي: تعزير اسمي است كه امام يا نايب وي آن را انجام مي دهد و در غير از موارد حدود است … «6»

فرق ميان حد و تعزير

شهيد اوّل گويد: حد و تعزير از ده جهت با هم فرق دارند:

1. تعزير حدّ اقل مشخصي ندارد، ولي حدّ اكثر آن بايد به اندازۀ حد نرسد، ولي بسياري از اهل سنّت بيشتر از مقدار حد را هم تجويز كرده اند؛ زيرا عمر شخصي را كه نامه اي از طرف او جعل كرده و مهري مثل مهر او كشيده بود، صد تازيانه زد. عده اي واسطه شدند عمر اين مثل را ذكر كرد: «ذكّرتني الطعن و كنت ناسيا؛ «7» خوب شد يادم

______________________________

(1). شرائع الاسلام، ج 4، ص 147.

(2). مسالك الافهام، ج 14، ص 326؛ نك: سرائر، ج 3، ص 534.

(3). رياض المسائل، ج 15، ص 433.

(4). جواهر الكلام، ج 41، ص 255؛ نك: بداية الهدايه، ج 2، ص 255.

(5). احكام السلطانيه، ص 236؛ نك: ابو يعلي فراء، احكام السلطانيه، ص 279.

(6). معالم القربه، ص 190.

(7). مجمع الامثال، ج 1، ص 290.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 601

آورديد من فراموش كرده بودم.» پس دوباره او را صد تازيانه زد و پس از آن هم صد تازيانه به او زد.

2. در تعزير، حرّ و عبد مساوي اند.

3. تعزير مطابق جنايت است اگر جنايت بزرگ باشد تعزيرش بيشتر است و اگر كوچك

باشد كمتر، بر خلاف حد كه به مجرد تحقق جرم حد مي خورد؛ مثلا دست دزد، چه ربع دينار دزدي كند و چه اموال زيادي، قطع مي شود و بر شراب خوار- چه يك قطره خمر بخورد و چه يك كوزه- حد جاري مي شود در صورتي كه مفاسد كم و زياد معمولا فرق مي كند.

4. تعزير تابع مفسده است گرچه گناه و معصيت نباشد؛ مانند تأديب بچه ها و حيوانات و ديوانگان براي اصلاح آنان. البته برخي از اصحاب به اين موارد تأديب مي گويند نه تعزير.

امّا كسي كه تابع مذهب حنفي است اگر شراب بخورد و مست هم نشود؛ حد مي خورد؛ زيرا تقليد او از ابو حنيفه فاسد است. رأي حنفيان از دو جهت باطل است: يكي اينكه با ادلّه اي كه ما داريم منافات دارد؛ مانند هرچه مست كننده باشد كم يا زياد آن حرام است و ديگر اينكه با قياس جلي، كه خود به آن معتقدند، منافات دارد. شهادت آن حنفي كه مرتكب اين حرام شود پذيرفته نمي شود؛ زيرا فاسق است.

5. اگر معصيت كم باشد تعزير آن هم كم است و هيچ تأثيري ندارد گفته شده: تعزير نمي شود؛ زيرا فايده اي ندارد و بيش از آن هم مجاز نيست.

6. تعزير با توبه ساقط مي شود و در برخي از حدود اختلاف است و ظاهرا در صورتي كه توبه قبل از قيام بينه باشد، حد ساقط مي شود.

7. اگر چند نوع تعزير باشد مي شود يكي را برگزيد، ولي در حدود غير از «محاربه» تخييري در كار نيست.

8. تعزير از جهت فاعل، مفعول و جنايت ممكن است تفاوت پيدا كند، ولي در حدود كاري به آن ها ندارند [فاعل و مفعول هر كه باشد و هر

حالي داشته باشد].

9. اگر در شهرهاي مختلف نوع اهانت ها فرق كند مطابق رسم آنجا تعزير صورت مي گيرد.

10. تعزير ممكن است به جهت حقّ اللّه باشد، مانند دروغ و ممكن است تنها به جهت حقّ الناس باشد، مثل دشنام و ممكن است هم حقّ اللّه باشد هم حقّ الناس، مثل دشنام به مردگان صالح، ولي امكان ندارد حد يك بار حقّ اللّه باشد و يك بار حقّ الناس،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 602

بلكه همه حقّ اللّه است، مگر قذف كه اختلافي است. «1»

فقيهاني كه تصريح كرده اند تعزير يا تأديب شامل حبس مي شود

1. شيخ طوسي: اگر انسان كاري كند كه مستحقّ تعزير شود، مثل اينكه زن نامحرمي را ببوسد يا كاري غير از دخول با او انجام دهد يا با پسر بچه اي تفخيذ كند از نظر اهل سنّت، وگرنه تفخيذ پسر بچه از نظر شيعه لواط است، يا انساني را بي جهت بزند يا دشنام دهد، امام حق دارد او را تأديب كند. او را توبيخ و سرزنش يا زنداني مي كند هرطور كه صلاح بداند … «2»

2. همو: هركس بدهكاري دارد كه وقت آن رسيده و مالي دارد كه آن را پنهان مي كند و مال ديگري جز آن ندارد، حاكم او را مجبور مي كند بدهي خود را بپردازد. اگر انجام نداد از باب تعزير زنداني اش مي كند. «3»

3. علّامه حلّي: حكم كسي كه با هشت زن، اسلام آورده است: بايد چهار زن را انتخاب كند وگرنه حاكم او را از باب تعزير در ترك واجب زنداني مي كند. «4»

4. همو: در اوّلين جلسه به امر زندانيان مي پردازد و هر كس را كه مظلوم است يا به جهت تعزير زنداني شده است، آزاد مي كند. «5»

5. همو:

در هر جنايتي كه «حد» ندارد، تعزير واجب است … و تعزير با زدن و زنداني كردن و توبيخ تحقق مي يابد؛ بدون بريدن و مجروح كردن و گرفتن مال. «6»

6. مجلسي اوّل: و اين- يعني زندان- نيز يكي از اقسام تعزير است. «7»

7. شيخ محمد حسن نجفي (در مسألۀ كسي كه موي سر زني را از بين برده باشد):

شايد حبس و ضرب بدين گونه كه در اينجا هست حمل بر يك نوع تعزير شود و تعزير به نظر حاكم، وابسته است. «8»

______________________________

(1). قواعد و فوائد، ج 2، ص 142، قاعدۀ 204.

(2). مبسوط، ج 8، ص 66 و مانند آن در: ابن برّاج، مهذّب، ج 2، ص 596.

(3). مبسوط، ج 4، ص 232.

(4). تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 656.

(5). قواعد الاحكام، ج 2، ص 204؛ نك: تحرير الاحكام، ج 2، ص 182.

(6). تحرير الاحكام؛ ج 2، ص 239 و مانند آن در: ج 2، ص 227.

(7). روضة المتقين، ج 6، ص 163.

(8). جواهر الكلام، ج 42، ص 174.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 603

8. همو: آري، گاهي مصلحت ايجاب مي كند در برخي موارد كه حاكم بتواند حبس كند. «1»

9. آية اللّه گلپايگاني: تعزير با حبس در بعضي از موارد جايز است. «2»

10. آية اللّه سبزواري: آيا اگر حاكم شرع صلاح دانست، جايز است تعزير به مجازاتي ديگر، چون حبس و غير آن تبديل شود يا نه؟ دو وجه است:

در پاورقي گفته است: از اطلاق دليل ولايت حاكم شرعي بر تبديل تعزير به مجازاتي ديگر، مي توان گفت: جايز است و اگر به سنّت وارده جمود و اصرار داشته باشيم، مي توان گفت: جايز نيست و نمي توان

از سنّت عدول كرد. البته اين در موردي است كه قدرت بازدارندگي تبديل تعزير به مجازاتي ديگر با هم برابر باشد وگرنه اگر مساوي نباشد كار مشكل تر است. «3»

چنان كه اين شمول از كلام برخي از فقيهان ما ظاهر مي شود؛ مانند فاضل هندي در كشف اللثام: وجوب تعزير در هرچه فعل يا ترك آن حرام باشد، ظاهر است در صورتي كه با نهي و توبيخ و امثال آن دست برندارد؛ زيرا انكار منكر واجب است. امّا اگر با كمتر از زدن دست برداشت تعزير دليلي ندارد، مگر در بعضي موارد كه نص وارد شده تأديب يا تعزير شود؛ و ممكن است تعزيري كه در كلام علّامه و جز او هست، تعميم داده شود و شامل مادون ضرب كه از مراتب انكار است، بشود. «4»

نظر نگارنده: چون تعزير در شرع همان اهانت است- چنان كه شهيد ثاني در مسالك الافهام گفته است- پس حبس هم از مصاديق آن مي شود؛ زيرا حبس از چيزهايي است كه با آن خوار كردن و اهانت تحقق مي يابد و اينكه حضرت امير- عليه السلام- زندان را مخيّس (يعني مكاني كه در آن ذليل و خوار مي شود) «5» نامگذاري كرد، مؤيّد آن است.

پس مانعي نيست كه تعزير شامل حبس شود، مگر دليلي بر خلاف آن داشته باشيم. ولي از كلمات بعضي ديگر خلاف آن به دست مي آيد.

______________________________

(1). همان، ج 41، كتاب «حدود»، ص 249.

(2). مجمع المسائل، ج 3، ص 213، مسألۀ 99.

(3). مهذّب الاحكام، ج 28، ص 59.

(4). ج 2، ص 235.

(5). ابن اثير، نهايه، ج 2، ص 96.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 604

آراي ديگر مذاهب

1. ماوردي: تعزير در ميان

مردم، نسبت به قدر و منزلتي كه دارند، درجه بندي مي شود گرچه همه در برابر حدود مساوي اند؛ مثلا تعزير انسان جليل القدر به اين است كه از او دوري جويند و تعزير كسي كه مقامش كمتر است آن است كه با تندي با او برخورد كنند و باز كسي كه موقعيت پايين تري دارد با سخن او را سرزنش كنند و در نهايت، استخفاف و تحقير است البته بدون نسبت ناروا و دشنام. اگر از اين درجه هم پايين تر است او را زنداني مي كنند و زندان هم نسبت به گناه و لغزش ها فرق مي كند؛ ممكن است شخصي يك روز زنداني شود و ديگري بيشتر تا حدّ اكثري كه تعيين شده است. «1»

2. سرخسي (در مورد متهم به زنا): وقتي بينه اقامه كردند براي آن و قاضي به عدالت شهود شناخت نداشت، متهم را زنداني مي كند تا دربارۀ شهود تحقيق كند؛ زيرا اگر او را آزاد كند فرار مي كند و بعدها نمي تواند به او دست يابد … كه ما مي گوييم: حبس او به جهت احتياط نيست، بلكه از باب تعزير است؛ چون وي شخصي است كه متهم است كار زشتي را انجام داده و زندان براي تعزير اوست. «2»

3. كاشاني: … تعزير چهار درجه دارد: تعزير اشراف، يعني رؤسا و فرماندهان؛ تعزير اشراف الاشراف، يعني علويان و فقيهان؛ تعزير افراد متوسط كه مردم كوچه و بازارند و تعزير افراد پست كه اوباش باشند.

تعزير اشراف الاشراف به اين است كه تنها به او اعلام كنند؛ يعني قاضي فردي امين را بفرستد و به او بگويد: به من خبر رسيده كه شما اين كارها را مي كني و بس؛ و تعزير

اشراف به اين است كه او را جلب كنند تا قاضي شفاهي به او تذكر دهد و تعزير مردم متوسط به اين است كه او را جلب و زنداني كنند و تعزير افراد پست به اين است كه او را جلب كنند و بزنند و زنداني كنند … «3»

4. سمرقندي: تعزير به مقدار جنايت و به مقدار مراتب جاني بستگي دارد: گاهي با برخورد تند در گفتار است و گاهي با زندان كردن و گاهي با زدن تحقق مي يابد. «4»

______________________________

(1). احكام السلطانيه، ص 236 و مانند آن در: ابو يعلي فراء، احكام السلطانيه، ص 279؛ معالم القربه، ص 191.

(2). مبسوط، ج 9، ص 38.

(3). بدائع الصنائع؛ ج 7، ص 64.

(4). تحفة الفقهاء، ج 3، ص 148.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 605

5. ابن قدامه: تعزير به زدن و زندان كردن و توبيخ است و بريدن و مجروح كردن و گرفتن مال جايز نيست؛ زيرا شرع هيچ يك از اين اعمال را از هيچ پيشوايي ذكر نكرده است و ديگر اينكه آن چه واجب است تأديب است و تأديب با از بين بردن و تلف كردن حاصل نمي شود. «1»

6. قرشي: در انواع تعزير: … نهايت درجۀ تعزير كلامي، استخفاف و تحقير است كه نسبت ناروا و دشنام در آن نباشد و با افراد پايين تر، رفتار عوض مي شود و زنداني مي گردند و مدت حبس، به مراتب و درجات آن ها از نظر درجات لغزش، كم و يا زياد مي شود؛ بعضي يك روز زنداني مي شوند و برخي بيشتر تا به آن حدّ اكثر مشخص برسد. ابو عبد اللّه زبيري «2» از اصحاب شافعي گويد: حدّ اكثر يك ماه

براي اصلاح و عبرت كافي است و شش ماه براي تأديب و اصلاح. «3»

7. احمد بن يحيي: تعزير به دست كسي است كه نوعي ولايت داشته باشد و آن حبس يا برداشتن عمامه يا گذاشتن بار بر دوش او يا زدن كمتر از حدّ است براي معصيتي كه موجب حد نباشد، مثل خوردن حرام، دشنام حرام …، و از جملۀ تعزيرات حبس آدم شرور است. «4»

8. جزيري: … تعزير باب وسيعي است. حاكم مي تواند در مورد هر جرمي كه شارع براي آن حد يا كفّاره اي قرار نداده، حكم به تعزير كند و عقوبتي مناسب با محيط و جرم، وضع كند، مانند زندان، ضرب، نفي، توبيخ يا ديگر عقوبت ها. «5»

9. فقه اسلامي: تعزير يا به زدن است يا به زنداني كردن يا تازيانه زدن يا تبعيد يا توبيخ يا جريمه مالي و مانند آن از كارهايي كه حاكم تشخيص مي دهد بازدارندۀ شخص است با توجه به حالات مختلف افراد؛ حتي كشتن براي تنبيه [جايز است] چنان كه فقيهان حنفيه و مالكيه ذكر كرده اند. «6»

نظر نگارنده: امّا اينكه تعزير، منجر به قتل شود توهم محض و سخن بدون دليلي است؛

______________________________

(1). مغني، ج 8، ص 326.

(2). از نوادگان زبير بن عوام كه قاضي مكه بود. از آثار او موفقيات و نسب قريش و ديگر چيزهاست. در مكه وفات كرد و او قاضي آن سال 172- 256 بود. زركلي، اعلام، ج 3، ص 74.

(3). معالم القربه، ص 285.

(4). عيون الازهار، ص 485.

(5). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 400.

(6). فقه الاسلامي و ادلته، ج 4، ص 287.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 606

نه لغت آن را

مي رساند و نه اصطلاح فقهي- و نه آن چه قائل گفته است كه تعزير بازدارندۀ اوست- زيرا حدّ اكثر تعزير كمتر از «حدّ» است، مگر اينكه مجوّز اين كار- چنان كه بسياري از عامّه گفته اند- فعل عمر باشد … «1» و قطعا او را نه معصوم مي دانند و نه مشرّع پس حجيتي براي قول و فعل او نيست همان طور كه ابن حزم و غزالي بدان تصريح كرده است. «2»

در عين حال اين سؤال باقي مي ماند كه آيا تا سر حدّ مرگ تعزير مي شود؟ چون براي كشتن و ريختن خون علت هاي خاصّي است كه شارع بيان كرده و كسي نمي تواند از آن تجاوز كند، چه از روي اجتهاد و چه از روي هوا و هوس، بلكه كمتر از آن هم جايز نيست، مثل بريدن و ايجاد جرح چنان كه علّامه حلّي در تحرير الاحكام «3» و ابن قدامه در مغني «4» بدان تصريح كرده اند، مگر اينكه از باب نهي از منكر باشد چنان كه در لمعة الدمشقيه «5» گفته است.

علّامه حلّي: امر به معروف و نهي از منكر با قلب، واجب … و با دست، هرگاه احتياج به ضرب را احساس كند، و اگر به جرح و قتل احتياج داشته باشد محتاج اذن امام- بنابر رأيي- است. «6» اين عمل از نظر مالك نيز جايز است. «7»

همو: تعزير … و در آن، هيچ عضوي از او قطع و مجروح، و مالش گرفته نمي شود. «8»

تعزير مالي

امّا تعزير مالي را بعضي از حنفيه اجازه داده اند به اين شرط كه وقتي توبه كرد به او پس داده شود. «9»

______________________________

(1). نك: قواعد و فوائد، ج 2، ص 142؛ فروق، ج

4، ص 177؛ قوانين الاحكام الشرعية، ص 388؛ وجيز، ج 2، ص 110؛ مستصفي، ح 1، ص 260.

(2). محلّي، ج 10، ص 498.

(3). ج 2، ص 239.

(4). ج 8، ص 328.

(5). ج 2، ص 416.

(6). ارشاد الأذهان، ص 352.

(7). معالم القربه، ص 287.

(8). همان، ص 227.

(9). الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 5، ص 401.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 607

ولي ما دليلي اطمينان بخش براي آن نيافتيم بلكه علّامه حلّي در تحرير الاحكام «1» و ابن قدامه، جواز آن را نفي كرده اند.

آية اللّه گلپايگاني: پس گفت: دليلي بر تعزير مالي نيست. «2»

استدلال براي اين مسأله به اين روايت كه مي گويد: علي- عليه السلام- گندم احتكار شده را آتش زد «3»، صحيح نيست؛ زيرا مأخذ آن ضعيف است و در كتاب هاي حديث و فقهي ما نيامده است و رواياتي كه مي گويد: كسي كه با همسر خود در ابتداي حيض، همبستر شود، واجب است يك دينار بدهد بر فرض پذيرفتن وجوبش، كفّاره است نه تعزير مالي وگرنه بايد به كفّاره هاي حج، روزه، شكستن نذر و قسم، ظهار، ايلاء، قتل، بريدن و كندن مو از سوي زن، ايجاد خراش به صورت، پاره كردن پيراهن در مرگ فرزند و زن، ازدواج با زني كه در عدّه «4» است و … بايد به همۀ اين ها بتوان تعزير گفت، در حالي كه چنين چيزي نيست. البته ادلۀ ديگري نيز اقامه كرده اند؛ مانند اطلاقات ادلۀ تعزير، و اينكه حكمت و غرض از تعزير جلوگيري از گناه است و گاهي متوقف بر تعزيرات مالي است.

و مانند تهديد پيامبر به سوزانيده خانه هاي كساني كه در نماز جماعت حاضر نمي شوند و رواياتي كه در

ذبح و سوزانيدن حيوان موطوئۀ انسان وارد شده و رواياتي كه در تعزير مالي كساني كه ميوه سرقت كرده بودند. «5» و رواياتي كه دربارۀ غرامت از قاتل عبد وارد شده است. «6» البته تمامي اين ادله مورد مناقشه است و بحث دربارۀ آن را به محل خود وامي گذاريم.

امام خميني- رحمه اللّه- بدين مسأله متعرّض شده است در جواب اين سؤال كه آيا حاكم اگر مصلحت بداند مي تواند از باب اينكه عقوبت مناسبي براي بازداشتن شخص وضع كرده باشد، غرامت مالي بگيرد يا نه، فرمودند مي تواند البته اين، از باب تعزيز شرعي نيست. «7»

در صراط النجاة از آية اللّه خوئي سؤال شده است: آيا تعزير، در پايين تر از حد، به

______________________________

(1). ج 2، ص 239.

(2). مجمع المسائل، ج 3، ص 213، مسألۀ 99.

(3). محلّي، ج 9، ص 65، مسألۀ 1567.

(4). نك: روضة البهيّه، ج 3، ص 13، كتاب «كفّارات».

(5). وسائل الشيعة، ج 18، ص 516، ب 23، ح 2؛ مسند احمد، ج 2، ص 207.

(6). وسائل الشيعة، ج 19، ص 68، ب 37، ح 5.

(7). رهنمودهاي اقتصادي، ج 4، ص 53. واحد تحقيقات تجارت اسلامي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي بازرگاني.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 608

شلّاق اختصاص دارد يا حبس براي مدتي يا گرفتن مقدار معيّني مال يا چيزهاي ديگر كه حاكم مصلحت بداند، جايز است؟ آية اللّه خوئي- رحمه اللّه- جواب داد: مراد از تعزير همان مورد اوّل است اگر چه حاكم مي تواند اگر صلاح بداند بقيۀ موارد را انجام دهد.

آية اللّه تبريزي جواب داده است: تعزير به شلّاق زدن منحصر نيست و حبس و غرامت گرفتن نيز جايز است؛ بدين معنا كه

شخص را مجبور كنند كه مالي را به تمليك حكومت اسلامي درآورد اگر حاكم مصلحتي در آن ببيند. «1»

همان طور كه استاد ما، آية اللّه فاضل لنكراني نيز تعزير مالي را جايز دانسته است. «2»

______________________________

(1). صراط النجاة، ج 2، قسم اوّل، سؤال 169.

(2). نك: تفصيل الشريعه، كتاب الحدود، ص 339.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 609

فصل هجدهم اگر قاضي زندان نداشته باشد

1. محقق نراقي: اگر حاكم نه زندان داشته باشد و نه نيرويي كه براي مراقبت از زنداني به كار گيرد و نه ساير احتياجات، چنان كه در آن زمان ها غالبا چنين بوده است، مي تواند زنداني را به زندان سلطان و يا زندان ديگر بفرستد. سلطان يا ديگران آن فرد را به اذن حاكم زنداني مي كنند و در واقع زندان از آن قاضي مي شود و اگر اين كار را هم نتواند انجام دهد تكليف او ساقط مي شود. «1»

______________________________

(1). مستند الشيعة، ج 2، ص 548.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 610

فصل نوزدهم حكم زندان و اجراي حد در حرم

اشاره

در ميان فقيهان اماميه- رضوان اللّه عليهم- اختلافي نيست كه اجراي حد در حرم جايز نيست تا چه رسد به مكه مكرمه. پس اگر كسي در خارج از حرم مرتكب جرمي شد و به حرم پناه آورد در غذا و آب به او سخت گيري مي شود و ديگران از خريدوفروش با وي ممنوع مي گردند تا از حرم خارج شود و بر او حد جاري شود، مگر اينكه در حرم مرتكب جرمي شود كه در خود حرم، حد يا تعزير بر او جاري مي شود … ولي ابو حنيفه در اين مورد مخالفت كرده و گفته است: در حرم حدّ قتل و قصاص جاري نمي شود و از طاووس هم نقل شده كه در حرم، حبس را ناپسند دانسته است و از عيني برمي آيد كه حبس را جايز دانسته و بابي را اختصاص داده است به بيان مشروعيت بستن بدهكار و حبس او در حرم و گمان كرده كه بر طبق آن عمل شده است. در ذيل عبارات فقيهان شيعه- أعلي اللّه كلمتهم- سپس سخنان آن دسته از

عالمان اهل سنّت كه حكم به جواز داده اند، مي آيد:

آراي فقيهان شيعه

1. شيخ مفيد: در حرم حد اجرا نمي شود، مگر كسي كه حرمت حرم را بشكند و در حرم كاري انجام دهد كه موجب حدّ است. همچنين در مساجد و مشاهد ائمه- عليهم السّلام- حد جاري نمي شود و اگر كسي در مسجد يا حرم امام- عليه السلام- كاري كه موجب حد است، انجام دهد، در خارج از مسجد و حرم، حد بر او جاري مي شود نه در آن- إن شاء اللّه «1».

______________________________

(1). مقنعه، ص 783.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 611

2. شيخ طوسي: نيز حد جاري نمي شود بر كسي كه به حرم الهي و حرم پيامبر و يا حرم يكي از امامان پناه برده باشد، بلكه از نظر غذا و آب در فشار قرار گيرد و از خريدوفروش ممنوع مي شود تا از حرم بيرون بيايد، سپس حد بر او جاري مي گردد. امّا اگر در حرم، كاري كند كه موجب حد باشد، حد بر او جاري مي شود هر نوع حدّي باشد. «1»

آراي ديگر مذاهب

1. ابن حزم: هرگز جايز نيست در حرم مكه خوني به قصاص ريخته شود و جايز نيست حدّي جاري شود و جايز نيست در آنجا كسي زنداني شود و هر كس يكي از اين ها بر او واجب گردد از حرم اخراج و حد اجرا مي شود … پس فرقي نگذاشته اند ميان كسي كه حدّي را در حرم، مرتكب شده باشد يا خارج حرم، سپس به حرم پناه آورده باشد؛ ولي عطاء و مجاهد ميان اين دو مورد فرق گذاشته اند … ابو حنيفه گويد: همۀ حدود، در حرم قابل اجراست مگر قتل، كه در حرم، حدّ قتل و قصاص اجرا نمي شود تا مجرم با اختيار

خود بيرون رود. ابو يوسف مي گويد: اخراج مي شود و حد بر او جاري مي شود.

علي مي گويد: تقسيمي كه ابو حنيفه كرده است صحيح نيست؛ زيرا ما به هيچ وجه دليلي براي كساني كه قتل را در حرم مجاز دانسته اند، نمي شناسيم و از گذشتگان نيز كسي را نمي شناسيم كه عمل كرده باشد، مگر حصين بن نمير و كسي كه او را فرستاد و حجاج و كسي كه او را فرستاد. «2»

2. عيني: باب بستن و زنداني كردن در حرم- يعني اين، بابي است كه مشروعيت بستن و زنداني كردن بدهكار را در حرم بيان مي كند- و عنوان اين باب براي اين است كه مي خواهد نظريّۀ طاووس كه زندان را در حرم ناپسند دانسته، رد كند، چون ابن ابي شيبه از طريق قيس بن سعد از طاووس نقل كرده كه وي زندان را در مكه ناپسند مي دانست و مي گفت: سزاوار نيست خانۀ عذاب در خانۀ رحمت باشد. من مي گويم: اين نظر خوبي است، ولي بر خلاف آن عمل شده است. «3»

______________________________

(1). نهايه، ص 702؛ نك: سرائر، ج 3، ص 364؛ مراسم، ص 254؛ مهذّب، ج 2، ص 516 و 529؛ شرائع الاسلام، ج 4، ص 156؛ مختصر النافع، ص 216؛ جامع للشرائع، ص 552؛ قواعد الاحكام، ج 2، ص 255؛ جواهر الكلام، ج 41، ص 344؛ تحرير الوسيله، ج 2، ص 419؛ مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 216؛ ذخيرة الصالحين (خطي) ج 8، ص 43.

(2). محلّي، ج 7، ص 262، مسألۀ 898.

(3). عمدة القاري، ج 12، ص 261.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 612

نظر نگارنده: ملاحظه مي شود كه ايشان فتوا داده اند كه حبس در مكه

حرام و مكروه است و هيچ يك به فعل عمر استدلال نكرده اند كه در مكه يك زندان خريد و اين دلالت مي كند بر اينكه فعل خليفه عمر، هميشه براي فقيهان مذاهب چهارگانه حجّت نبوده است.

ابن حزم (بعد از نقل فعل عمر): امّا از نظر ما هيچ حجّتي در قول كسي جز قول خداوند و قول و حكم رسول اللّه نيست. «1»

و غزالي نيز، حجيت قول صحابي را جزء اصول موهوم دانسته و تا زماني كه از سهو و غلط مبرّا و معصوم نباشند، حجيتي براي قول آنان نيست. «2»

______________________________

(1). محلّي، ج 10، ص 498.

(2). المستصفي، ج 1، ص 260.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 613

فصل بيستم ساختن زندان در اسلام

اشاره

در مسند زيد روايتي از حضرت علي- عليه السلام- نقل شده است كه زنداني ساخت و نام آن را «نافع» گذاشت سپس زندان ديگري ساخت و اسم آن را «مخيّس» گذاشت. در كتاب غارات از سابق بربري مثل همين روايت نقل شده و گفته است خود، آن زندان را ديده و شنيده است كه حضرت امير- عليه السلام- تكرار مي كرده است: پس از نافع، مخيّس را ساختم. چنان كه اهل لغت مانند ابن اثير در نهايه، ابن منظور در لسان العرب، فيروزآبادي در قاموس اللغه، زمخشري در فائق و ديگران در مادۀ «خيس» بدين مطلب پرداخته اند.

سيوطي در كتاب الوسائل الي مسامرة الاوائل ساختن زندان را در اسلام به حضرت امير- عليه السلام- نسبت داده است، چنان كه در كتاب تراتيب الاداريه اين مطلب از احمد بن شلبي در اتحاف الرواة بمسلسل القضاة نقل شده است. خفاجي نيز در شفاء الغليل گفته است در زمان حضرت رسول و ابو بكر

و عثمان زندان نبود و در اسلام، علي اوّلين كسي بود كه زندان ساخت و ابن همام در شرح فتح القدير و عطيه مصطفي در نظم الحكم بمصر به همين صورت نقل كرده اند، چنان كه ابن حزم در محلّي گفته است: خلافي نيست در اين كه در زمان پيامبر زندان وجود نداشته است. ولي از بعضي ديگر مانند رضوان شافعي در الجنايات المتحده و شوكاني در نيل الاوطار برمي آيد كه وجود داشته است:

روايات

1. عن أبيه، عن جدّه، عن علي عليه السّلام: إنّه بني سجنا و سمّاه نافعا، ثم بدا له فنقضه (و بني آخر- ظ) و سمّاه مخيّسا و جعل يرتجز و يقول:

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 614

أ لم تراني كيّسا مكيّسا بنيت بعد نافع مخيّسا

؛ «1» از علي- عليه السلام- روايت شده: آن حضرت زنداني ساخت و آن را «نافع» ناميد.

سپس تصميم گرفت آن را خراب كند (و زندان ديگري بسازد- ظ) و آن را مخيّس ناميد. آن حضرت رجز مي خواند و مي گفت: آيا مرا زيرك و هوشيار نمي داني- كه پس از نافع، مخيّس را ساختم.

2. حدّثنا محمد، قال: حدّثنا الحسن، قال: حدّثنا إبراهيم، قال: و أخبرني إبراهيم بن يحيي النوري، قال: حدّثنا أبو اسحاق بن مهران، عن سابق البربري، قال: … رأيت المحبس و هو خص و كان الناس يفرجونه و يخرجون منه فبناه علي عليه السّلام بالجص و الآجر. قال: فسمعته و هو يقول:

أ لا تراني كيّسا مكيّسا بنيت بعد نافع مخيّسا

؛ «2» سابق بربري گفت: … زندان را من ديدم. آن زندان از ني بود، مردم آن را سوراخ مي كردند و بيرون مي آمدند. از اين رو، علي-

عليه السلام- آن را از گچ و آجر ساخت.

سابق گويد: شنيدم كه آن حضرت مي گفت: آيا مرا زيرك و هوشيار نمي داني كه به جاي نافع، مخيّس را ساختم.

ابن اثير گويد: در حديث علي آمده است: آن حضرت زنداني ساخت و نام آن را «مخيّس» گذاشت و گفت: پس از «نافع»، «مخيّس» را ساختم، خانه اي محكم و اميني زيرك. نافع، اسم زنداني بوده كه حضرت آن را از ني ساخته بوده است. بعضي از زندانيان از آن فرار مي كردند پس حضرت اين زندان را از گل ولاي مي سازد و «مخيّس» نام مي گذارد و مي شود آن را مفتوح و يا مكسور خواند. گفته مي شود: «خاس الشي ء» يعني فاسد شد و تغيير كرد و «تخييس» يعني به خواري افكندن و انسان در زندان به خواري مي افتد؛ يعني ذليل و پست مي شود. اگر مخيّس به فتح «يا» خوانده شود، «3» اسم مكان است؛ يعني جاي خوار كردن و اگر به كسر يا خوانده شود اسم فاعل باب تفعيل است و راجع به معاويه است كه به حسين بن علي نوشت: «إنّي لم أكسك و لم أخسك؛ من تو را ذليل نكردم يا با تو خلف وعده نكردم». «4»

______________________________

(1). مسند زيد، ص 266.

(2). غارات، ج 1، ص 134؛ بحار الانوار ([چاپ سنگي] به نقل از: غارات) ج 8، ص 739؛ نك: بحار الانوار، (چاپ جديد)، ج 34، ص 420.

(3). مخوس: دژ، از فعل خاس خوسا. و خوس، يعني خيانت. خاس بعهده، يخيس و يخوس: به عهد خويش خيانت كرد. اشتقاق، ص 367.

(4). نهايه، ج 2، ص 92؛ بحار الانوار، ج 67، ص 308.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 615

4.

ابن منظور گويد: … از اين مادّه است «مخيّس» كه نام زنداني است كه در عراق بوده است؛ ابن سيده گويد: مخيّس، زندان است؛ زيرا زندانيان را خوار مي سازد و زندان جاي خوار كردن است و زندان حجاج هم «مخيّس» ناميده شد و گفته شده: مخيّس زنداني است در كوفه كه آن را امير المؤمنين علي بن ابي طالب- رضوان اللّه عليه- ساخته است. در حديثي راجع به علي است: زنداني ساخت و نام آن را «مخيّس» گذاشت و گفت: آيا مرا زيرك و هوشيار نمي داني كه پس از نافع، مخيّس را ساختم خانه اي بزرگ و امانت داري زيرك! نافع زنداني بوده است در كوفه از ني و زندانيان از آن فرار مي كرده اند. پس علي- رضي اللّه عنه- آن را خراب مي كند و براي آنان «مخيّس» را از گل مي سازد. هر زنداني هم مخيّس است و هم مخيّس. «1»

5. فيروزآبادي گويد: «مخيّس» مانند معظّم و محدّث به معناي زندان است و نام زنداني است كه علي- رضي اللّه عنه- آن را ساخت. در مرتبۀ اوّل از ني بنا كرد و نام آن را «نافع» گذاشت كه دزدان آن را سوراخ كردند … ! «2»

6. زمخشري: علي- عليه السلام- زنداني از ني ساخت و نام آن را «مانع» گذاشت و دزدان آن را سوراخ كردند. پس از آن زنداني از گل ساخت و آن را «مخيّس» ناميد. «3»

سخنان و آرا

1. سيوطي: اوّلين كسي كه اسير كرد و زندان را ساخت، نمرود بود. اوّلين كسي كه در اسلام زندان ساخت علي بن ابي طالب بود و خلفاي پيش از او در چاه زنداني مي كردند. «4»

2. كتاني: در كتاب اتحاف

الرواة بمسلسل القضاة از احمد بن شبلي حنفي آنجا كه از ابتكارات علي- عليه السلام- سخن مي گويد نوشته است: اوّلين كسي بود كه در اسلام زندان ساخت. خلفاي پيشين، در چاه زنداني مي كردند. خفاجي در شفاء الغليل گويد: در زمان رسول خدا و ابو بكر و عمر و عثمان زنداني وجود نداشت و در مسجد و دهليزها هرجا امكان داشت زنداني مي كردند. علي- عليه السلام- در زمان خويش براي اوّلين بار در اسلام زندان را ايجاد كرد و نام آن را «نافع» گذاشت، ولي خيلي محكم نبود و مردم از آن فرار

______________________________

(1). لسان العرب، ج 6، ص 74؛ نك: مبسوط، ج 20، ص 89.

(2). قاموس اللغه، ج 2، ص 220.

(3). فائق، ج 10، ص 405.

(4). الوسائل الي مسامرة الاوائل (عيني، شواهد الكبري) ص 54 و 43؛ نك: اقضية رسول اللّه، ص 10.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 616

مي كردند از اين رو زندان ديگري ساخت به نام «مخيّس» با ياء مشدّد مفتوح يا مكسور و احتمالا عمر قبل از اينكه خانه اي بخرد و آن را زندان قرار دهد در چاه ها زنداني مي كرده است؛ زيرا بيهقي روايت كرده دربارۀ نافع بن عبد الحارث كه وي خانه اي از صفوان بن اميه به مبلغ چهار هزار درهم براي زندان عمر بن خطاب خريد. «1»

سپس مي گويد: سلطان ابو الأملاك، مولا اسماعيل بن شريف علوي از علماي فاس؛ از قاضي بردله، مناوي، ابن رحال و ديگران پرسيد: اوّلين كسي كه زندان ايجاد كرد چه كسي بود؟ و چگونه مردم در چاه زنداني مي شدند؟ و جمع ميان گفتۀ سيوطي كه مي گويد:

اوّلين كس علي- عليه السلام- بود و آن چه ابن

فرحون گفته كه اوّلين كس عمر بود، پس از اينكه مملكتش گسترش پيدا كرد، چگونه است؟

شيخ مناوي جواب داد: تعارض ميان گفتۀ ابن فرحون و سيوطي بدين صورت حلّ مي شود: اينكه سيوطي مي گويد: علي اوّلين كسي بود؛ يعني اوّلين كسي بود كه بناي خاصّي از اوّل به عنوان زندان ايجاد كرد ولي آن چه عمر كرد اين بود كه خانه اي را كه محل سكونت يا براي كار ديگري بود خريد و از آن به عنوان زندان استفاده كرد. امّا منظور از زنداني كردن در چاه: مقصود از چاه، سرداب ها و زندان هاي زيرزميني است كه گاهي آن قدر بزرگ بود كه صدها نفر در آنجا مي گرفتند به ويژه ساخته هاي پادشاهان قديم كه از نظر استحكام براي كساني ساخته شده بود كه بسيار قوي بودند و با زمان هاي بعد قابل قياس نبودند و نامگذاري به چاه براي اين بوده است كه اين زيرزمين ها به چاه شباهت داشته در زمين حفر شده بودند و درهاي ورود و خروجشان بسيار تنگ بوده است. «2»

3. ابن همام گويد: در زمان پيامبر و ابو بكر، زندان وجود نداشت در مسجد يا دهليز زنداني مي كردند تا اينكه عمر خانه اي در مكه به چهار هزار درهم خريد و آن را زندان قرار داد. گفته شده: در زمان عمر و در زمان عثمان نيز زندان نبود تا زمان علي- عليه السلام- كه وي زندان ساخت و آن اوّلين زنداني بود كه در اسلام بنا شد. «3»

4. ابو اسحاق شيرازي: مستحب است قاضي زنداني داشته باشد؛ زيرا عمر خانه اي در مكه خريداري كرد به چهار هزار درهم و آن را زندان قرار داد و علي-

عليه السلام- زندان

______________________________

(1). نك: عمدة القاري، ج 12، ص 263؛ احكام السلطانيه، ص 190؛ ردّ المحتار، ج 4، ص 313؛ منهاج الطالبين، ج 4، ص 345؛ بستاني، دائرة المعارف، ج 9، 508؛ فريد وجدي، دائرة المعارف، ج 5، ص 50.

(2). تراتيب الاداريه، ج 1، ص 297- 299.

(3). شرح فتح القدير، ج 5، ص 471؛ مصنّف عبد الرزاق، ج 5، ص 147، ح 9213.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 617

داشت و عمر، حطيئه شاعر را زنداني كرد … و فرد ديگري را زنداني كرد … به زندان براي تأديب و براي گرفتن حق از كسي كه بدهي خود را نمي پردازد، نياز است. «1»

5. عطيه مصطفي: زندان به گونه اي كه اكنون مي بيني، يعني متهم در جاي تنگي نگهداري شود، نبوده است. در زمان پيامبر و ابو بكر چنين چيزي نبوده، بلكه بدين صورت بوده كه جلوي شخص را مي گرفتند كه نتواند كاري انجام دهد و يا با ديگران اختلاط داشته باشد. شاكي يا وكيل او، متهم را در خانه يا مسجدي نگه مي داشتند و او را رها نمي كردند كه اسم اين كار «ترسيم» است و پيامبر دستور داد كه طلبكار ملازم بدهكار باشد و او را رها نكند … امّا اسيران در حظيرۀ مسجد جامع زنداني مي شدند. وقتي در زمان عمر، رعيت فزوني يافت زندان به وجود آمد كه مجرم در آن زنداني شود و عمر خانه اي در مكه از صفوان به مبلغ چهار هزار درهم خريد و آن را زندان (زندان سختي) قرار داد و مجرمان را در آن زنداني كرد … «2»

6. رضوان شافعي: در زمان پيامبر و نيز ابو بكر مكاني مخصوص

براي زندان نبود؛ امّا وقتي در زمان عمر بن خطاب، پيروان زياد شدند خانه اي در مكه خريد و آن را زندان قرار داد. خانه را از صفوان بن اميه به چهار هزار درهم خريداري كرد و پيش از آن در مسجد يا دهليز زنداني مي كردند و گفته شده: مكان خاص براي زندان نه در زمان عمر بوده و نه در زمان عثمان، تا اينكه حضرت علي- عليه السلام- زنداني از ني فارسي ساخت و آن را «نافع» ناميد و آن اوّلين زنداني بود كه در اسلام ساخته شد كه آن را سوراخ مي كردند و از آن مي گريختند. سپس زنداني از گل ساخت و نام آن را «مخيّس» گذاشت. «3»

7. شوكاني: در بحر گويد: مستحب است براي تأديب و استيفاي حقوق، زندان داشته باشد؛ چون امير المؤمنين علي- رضي اللّه عنه- و عمر و عثمان چنين كردند و كسي مخالفتي نكرد و همچنين تازيانه داشته باشند، چون عمر و عثمان داشتند. «4»

8. ابن حزم: امّا زندان، همه قبول دارند كه رسول خدا هرگز زندان نداشت … «5»

9. سيّد سابق: ابن قيّم مي گويد: حبس شرعي اين نيست كه در جاي تنگي زنداني كنند، حبس شرعي اين است كه مانع شخص شوند از اينكه كاري انجام دهد، در

______________________________

(1). مهذّب، ج 2، ص 294.

(2). نظم الحكم بمصر في عهد الفاطميين، ص 289.

(3). جنايات المتحده، ص 68؛ نك: محلّي، ج 8، ص 373.

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 617

(4). نيل الاوطار، ج 7، ص 151.

(5). محلّي، ج

9، ص 383.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 618

خانه باشد يا در مسجد يا با گماردن شاكي يا وكيل شاكي و ملازمتش با او. از اين رو، پيامبر زنداني را اسير ناميد چنان كه ابو داوود و ابن ماجه از هرماس بن حبيب از پدرش روايت كرده اند كه گفت: بدهكاري را نزد پيامبر آوردم، به من فرمود: ملازم او باش. سپس فرمود: اي تميمي! با اسيرت مي خواهي چه كني؟ در روايت ابن ماجه چنين دارد: آخر روز از كنار من گذشت و فرمود: اي برادر تميمي! اسيرت چه شد؟ ابن قيّم گويد: در زمان رسول خدا و ابو بكر، حبس همين بوده است و جايي مخصوص براي زندانيان وجود نداشته است، ولي به هنگام كثرت مسلمانان در زمان عمر بن خطاب، وي در مكه خانه اي خريد و زندان قرار داد. از اين رو، ميان عالمان و اصحاب احمد و ديگران در اينكه آيا لازم است امام زندان داشته باشد، دو نظر پيدا شده است: دسته اي گفته اند: زندان لازم نيست و استدلال كرده اند به اينكه پيامبر و خليفۀ پس از او زندان نداشتند؛ ولي خصم را در مكاني نگاه مي دارد يا نگهباني براي او مي گذارد كه نام اين كار «ترسيم» است يا به خصم دستور مي دهد از شاكي جدا نشود، چنان كه پيامبر انجام داد.

دستۀ ديگر كه گفته اند: لازم است امام زندان داشته باشد، استدلال كرده اند به اينكه عمر بن خطاب خانه اي به مبلغ چهار هزار درهم از صفوان خريد و آن را زندان قرار داد. «1»

10. شوكاني گويد: زندان در زمان پيامبر و اصحاب و تابعين و تا به حال در همۀ عصرها

و در همۀ شهرها بدون هيچ بحثي بوده است. در آن مصلحت هاي زيادي است كه مخفي نيست. اگر همين مصلحت را داشته باشد كه مجرمان را در خود نگاه مي دارد كافي است؛ مجرماني كه حرمت ها را مي شكنند و همواره مي كوشند به مسلمانان زيان برسانند و به اين كار معروف شده اند و از طرفي مرتكب گناهي نشده اند كه موجب حد و قصاص شود تا با اجراي حد بر آن ها مردم از دست آنان راحت شوند. از طرفي اگر آزاد باشند و به مسلمانان دسترسي داشته باشند زيان بسياري به آنان مي رسانند و اگر كشته شوند، قتل بدون حق انجام گرفته است و مجوّزي ندارد پس ناچار بايد آنان را در زندان نگه داشت و از مردم جدا كرد تا اينكه يا توبه واقعي كنند يا هرچه خدا بخواهد دربارۀ آنان انجام دهد و خداوند به ما دستور داده است كه امر به معروف و نهي از منكر كنيم. اگر بخواهيم دربارۀ چنين افرادي اين دستور را پياده كنيم چاره اي جز حبس و جدا كردن آن ها از مردم نداريم؛ اگر كسي اين گونه افراد را بشناسد مي تواند اين مطلب را درك كند. «2»

______________________________

(1). فقه السنه، ج 14، ص 80.

(2). نيل الاوطار، ج 8، ص 305؛ فقه السنّة (به نقل از: نيل الاوطار) ج 14، ص 81.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 619

فصل بيست و يكم كتاب هايي كه درباره اين موضوع به گونه مستقل يا ضمني نوشته شده است

1. كتاب الحبس از ابو الفضل صافي، محمد بن احمد بن ابراهيم بن سليمان جعفي. كه نجاشي به دو واسطه آن را روايت كرده است؛ «1»

2. حبس المحارب از ابو نصر عيّاشي صاحب تفسير عيّاشي؛ 2

3. احكام السجون از شيخ احمد وائلي؛

4. زندان

و زنداني از ديدگاه اسلام از سيّد ابو الفضل مير محمدي و شيخ باقري؛

5. زندان در اسلام از احمد صادقي اردستاني؛

6. زندان از ديدگاهي نو از شوراي عالي قضائي؛

7. بخشنامه هاي شوراي سرپرستي زندانهاي كشور؛

8. حقوق زندانيان و علم زندانها از تاج زمان دانش؛

9. آئين نامه زندانها و بازداشتگاه ها؛

10. نزهة الناظر از يحيي بن سعيد حلّي؛

11. مجمع المسائل، (ج 3) از آية اللّه گلپايگاني؛

12. الحكومة الاسلاميه في احاديث الشيعة، مؤسسۀ «در راه حق» قم؛

13. قضاء و شهادة از آية اللّه محسني؛

______________________________

(1) (1) و (2). ذريعه، ج 6، ص 239؛ نك: ج 12، ص 5. شايد در اين كتاب، كتاب هايي ديگر مرتبط با موضوع يافت شود.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 620

14. ولاية الفقيه، (ج 2) از آية اللّه منتظري؛

15. «تاريخ السجن الاصلاحي» از فكيكي، مجلۀ اعتدال، سال ششم، شمارۀ اوّل؛

16. ردّ المحتار، (ج 4) از ابن عابدين؛

17. ادباء السجون از عبد العزيز حلفي؛

18. حصاد السجن از احمد صافي نجفي؛

19. حقوق الانسان في السجون از غنّام محمد غنّام؛

20. السجون و اثرها في الآداب العربيه از واضح الصمد؛

21. احكام المحبوسين از آقاي خالصي؛

22. احكام السجن و معاملة السجناء في الاسلام از حسن ابو غده.

خداي را شكر كه به ما توفيق داد اين كتاب را به پايان برسانيم. به ياري خداوند پس از نزديك به ده سال بحث و تحقيق، در صفر 1411 هجري قمري برابر با 1370 شمسي اين كار به انجام رسيد.

قم مقدس- العبد الراجي ربّه

نجم الدين بن آية اللّه حاج شيخ محمد رضا طبسي نجفي

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 621

فهرست ها

اشاره

آيات

روايات

اسامي معصومين عليهم السّلام

اشخاص

كتاب ها

قبايل، جماعات و فرق

مكان ها

حقوق زنداني و موارد زندان در

اسلام، ص: 623

آيات

أَلَدُّ الْخِصٰامِ: 457.

الَّذٰانِ يَأْتِيٰانِهٰا مِنْكُمْ: 263.

إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ: 337.

إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفٰاحِشَةَ … : 264.

إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ … : 196.

إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ … : 379.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا … : 226.

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ … : 494، 496.

إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ … : 125، 150،

152، 216، 353.

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً: 301، 417.

أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ: 103، 107.

أَوْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِيلًا: 263.

أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ: 152، 360، 361.

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ* يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا … :

317.

تَحْبِسُونَهُمٰا مِنْ بَعْدِ الصَّلٰاةِ … : 492، 493،

495- 497.

الْجُرُوحَ قِصٰاصٌ: 110.

حَتّٰي يَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ: 263، 264.

ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهٰادَةِ … : 493.

الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي فَاجْلِدُوا … : 262، 264،

266- 268.

السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ: 146.

فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ … : 261، 263، 264،

268.

وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ … : 403، 404،

411، 423.

… فَضَرْبَ الرِّقٰابِ … : 260.

فَلٰا وَ رَبِّكَ لٰا يُؤْمِنُونَ حَتّٰي يُحَكِّمُوكَ … :

460.

فَمَنِ اعْتَديٰ … : 61.

فنحن الذين آمنوا و هم الذين كفروا!!: 335.

فَنَظِرَةٌ إِليٰ مَيْسَرَةٍ: 419.

فَيُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ لَشَهٰادَتُنٰا أَحَقُّ … : 492، 494،

498.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 624

لٰا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبيٰ … : 492.

لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ … : 286.

مٰا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ: 220.

مِنْ نِسٰائِكُمْ: 263.

… فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ … : 335.

وَ تَعٰاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْويٰ … : 276.

وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ … : 598.

وَ اللّٰاتِي يَأْتِينَ الْفٰاحِشَةَ … : 261- 264، 267،

268.

وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ: 79.

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ … : 307.

وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْرِي

… : 79.

وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً: 354.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَيْنِكُمْ … : 492، 493.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 625

روايات

أتت امرأة امير المؤمنين عليه السّلام فقالت: … : 244.

أتي أمير المؤمنين عليه السّلام برجل تكفّل … : 438.

أتي أمير المؤمنين عليه السّلام بالنجاشي … : 252، 279.

أتي بسارق فقطع يده اليمني … : 115.

أتيت النبي بغريم لي، فقال لي: … : 379.

أتي طارق بالشام برجل قد أخذ … : 575.

أتي علي بن أبي طالب عليه السّلام برجل … : 275.

أتي عمر بشاهد الزور فوقفه … : 203.

أتي عمر بن الخطاب برجل … : 125.

أتي ماعز بن مالك النبي فأقرّ … : 248.

أتي النبي عين من المشركين، و هو … : 320.

أخبرت أنّ عليّا قطع البائع … : 145.

أخبرني حبيب الذي كان يقوم … : 440.

أخذ النبي ناسا من قومي في تهمة … : 35.

إذا آلي الرجل من امرأة، و هو … : 287.

إذا أبي المولي أن يطلّق جعل له … : 286.

إذا ارتدّت المرأة عن الاسلام … : 230.

إذا أخذ السارق قطعت يده … : 113.

إذا أمر الرجل عبده أ يقتل رجلا … : 104.

إذا أمسك الرجل و قتله الآخر … : 55.

إذا أنا لم أحبس في الدين … : 380.

إذا حبس القاضي رجلا في دين … : 405.

إذا سرق الرجل أوّلا قطع يمينه … : 558.

إذا سرق فاقطعوا أيديه … : 117.

إذا قتل العبد دفع إلي أولياء … : 108.

إذا قطع الطريق اللصوص … : 151.

إذا لا عن الرجل و أبت المرأة … : 307.

اذهبوا فاقطعوه ثمّ احسموه: 546.

أقتله؟ قال: لا، و لكن احبسه … : 77.

اللهمّ ارزقني

الغلظة و الشدّة علي … : 215.

إن عشت رأيت فيه رأيي … : 80.

إن قتل حرّ عبدا [عمدا] … : 98.

إن كان شريح ليحبسه به- في مورد … : 502.

إنّ أبغض الناس إلي اللّه- عز و جل- … : 570.

أنّ اصحاب النبي أخذوا ثمامة … : 342.

إنّ امرأة أتته، فقالت: إنّي … : 248.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 626

إنّ امرأة استعدت عليّا عليه السّلام علي زوجها … : 300،

301، 539.

أنّ امرأة باعت دارا لزوجها … : 399.

إنّ امرأة غاب عنها زوجها … : 247.

إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام أتي برجل … : 131، 144.

إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام رفع اليه رجل … : 96.

إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام قال … يا هذا … : 274.

إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام كان لا يري الحبس … : 429.

إنّ ثلاثة نفر رفعوا إلي أمير المؤمنين عليه السّلام … : 51.

أنّ رجلا قتل عبده فجلده النبي … : 98.

أنّ رجلا قدم من الهند … : 109.

إنّ رجلا كان مع قوم يتّهمون … : 574.

إنّ رجلا كفل لرجل بنفس … : 440.

أنّ رجلا من المشركين قتل … : 109.

أنّ رسول اللّه أمر بديلا أن يحبس … : 344.

إنّ رسول اللّه أمر بقتله و كان … : 321.

أنّ رسول اللّه سجن رجلا اعتق … : 502.

إنّ رسول اللّه نهي أن يشتري الخمر … : 281.

إنّ الزوج إذا أعسر عن النفقة … : 301.

إنّ عبد اللّه بن سبأ كان يدّعي … : 242.

إنّ علي بن أبي طالب أتي برجلين … : 55.

إنّ عليّا عليه السّلام أتي برجل كفل برجل … : 439.

إنّ عليّا أتي بسارق فقطع … : 116.

إنّ

عليّا حبس متّهما بالقتل … : 34.

إنّ عليّا خرج يوقظ الناس … : 77.

أنّ عليّا عليه السّلام رفع إليه أنّ رجلا … : 32.

أنّ عليّا عليه السّلام رفع اليه رجل ضرب … : 97.

إنّ عليّا عليه السّلام قال: إنّما الحبس حتّي … : 34.

إنّ عليّا كان إذا أخذ شاهد زور … : 202.

إنّ عليّا عليه السّلام كان يحبس في الدين … : 402، 403.

أنّ عليّا كان يخرج اهل السجون … : 520.

أنّ عليّا عليه السّلام كان يخرج الفسّاق إلي … : 520.

إنّ عليّا كان يقول: لا قطع علي أحد … : 571.

إنّ عليّا كان يوقف المولي بعد اربعة … : 288.

أنّ عمر استشار في السارق … : 118.

إنّ عمر بن الخطّاب أتي بسارق … : 574.

إنّ عمر بن الخطّاب ضرب شاهد الزور … : 204.

إنّ عمر بن الخطاب كتب إلي عمّاله … : 203،

204.

إن عمر بن الخطاب … ما هذا الحديث … : 191.

أنّ عمر بن الخطّاب مرّ بطريق الشام … : 576.

إنّ عمر بن عبد العزيز كان لا يسجن الحرّ … : 405.

أن عمر حبس ثلاثة … فقال أكثرتم الحديث … :

191.

إنّ عمر حبس عصبة صبيّ … : 301.

إنّ غلاما اختلس طوقا، فرفع … : 133.

إنّ غلامين من جهينة كان بينها … : 502.

إنّ قوما من الكلاعيين سرق … : 574.

إنّ لصاحب الحق مقالا: 390.

إنّ من استحلّ الأمراء العذاب … : 571.

إنّ النبي حبس رجلا في تهمة: 35، 36.

إنّ النبي حبس في تهمة … : 35.

إنّ النبي صلّي اللّه عليه و آله و سلّم قال فيمن قتل … : 53.

إنّ النبي كان يحبس في تهمة … : 31.

إنّ نجدة كتب إلي عبد الله بن

عباس … : 118.

إنّه أتي برجل قد أقرّ علي نفسه … : 247.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 627

أنّه أتي برجلين أمسك … : 53.

أنّه أتي برجل قد سرق يقال له … : 117.

أنّه أتي بسارق فقطع يده ثمّ … : 559.

أنّه أتي بلصّ نقب بيتا … : 136.

إنّه أتي في امرأة باعت هي … : 405.

أنّه استدرك علي ابن هرمة خيانة … : 366،

أنّه اعترف عنده رجل محصن … : 246.

أنّه أمر بقطع سرّاق، فلما قطّعوا … : 218.

أنّه إن فاء و هو أن يرجع إلي … : 287.

أنّه بني حظيرة من قصب و جعل فيها … : 287.

إنّه بني سجنا و سمّاه نافعا … : 613.

أنّه دخل يوما إلي مسجد الكوفة … : 32.

أنّه رخّص في تقرير المتّهم بالقتل … : 580.

أنّه قال: إذا أدّي المكاتب بعض نجومه … : 378،

421.

أنّه قال: إذا ارتدّت المرأة فالحكم … : 232.

إنّه قال: إذا تحمّل الرجل بوجه الرجل … : 439.

إنّه قال: أربعة لا قطع عليهم … : 133.

أنّه قال: علي الإمام أن يخرج … : 519، 528.

أنّه قال: من امتنع من دفع الحق … : 378.

إنّه قال في رجل قتل رجلا … : 55.

أنّه قال في رجل كان جالسا … : 46.

أنّه قال في المختلس: لا يقطع … : 132.

أنّه قضي في رجل قتل رجلا … : 53.

إنّه قضي فيمن قتل دابّة عبثا … : 505.

إنّه كان يحبس في الدين: 380.

أنّه كان يحبس في النفقة … : 215.

إنّه كان يحبس في النفقة في الدين … : 300.

إنّه كان يحبس في النفقة و الدين … : 379.

أنّه كان يعرض السجون في كلّ … :

530.

أنّه لا يقطع الطرّار، و هو الذي … : 132.

إنّه كان يقطع يد السارق … : 116.

أنه كان يقطع يمين السارق … : 116.

أنّه كان يوقف المولي بعد الأربعة … : 288.

أنّهما حبسا رجلا في السجن … : 396.

أنّه مرّ علي قوم قد أقيموا في … : 575.

إنّ هيّاج … إنّ أبي قد نذر … : 165.

الإيلاء هو أن يحلف الرجل … : 287.

بعثني أبو موسي بفتح تستر إلي عمر … : 223.

بعث رسول الله عليّا في مائة رجل … : 322.

الثيّب بالثيّب، جلد مائة … : 268.

جاء رجل إلي أمير المؤمنين فقال له: … : 246.

جاء رجل إلي رسول اللّه فقال: … : 182،

255.

جعلت فداك فما علي رجل الذي … : 167.

جي ء بشراحة الهمدانيه إلي علي … : 248.

حضرت علي بن أبي طالب أتي … : 125.

رأيت ابن أبي ليلي حبس رجلا … : 396.

… رأيت المجلس و هو خص و كان … : 614.

رفع إلي … فدعاه عليّ عليه السّلام فقال له: … : 43.

روي إذا كفل الرجل بالرجل حبس … : 440.

سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل … : 93.

سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل سرق … : 571.

سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل ظاهر … : 293.

سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الرجل يبيع الرجل … :

144.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 628

سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن قول اللّه … : يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ … : 492.

سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن المرأة … : 255.

سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن المرأة الفاجرة … : 183.

سألت أبا عبد

اللّه عليه السّلام … و يقطع اليد … : 556.

سألت جعفر بن محمد عليه السّلام عن رجل سرق … : 144.

سأل الرضا عليه السّلام رجل … جعلت فداك … : 423.

سألته عن رجل سرق فقال: سمعت أبي … :

557.

سألته عن رجل قتل رجلا … : 72.

سألته عن رجل وقع علي أخته … : 256.

سألته عن السارق و قد قطعت يده … : 559.

سألته عن قول اللّه … و قال: إنّ عليّا كان … :

561.

سألته عن مسلم تنصّر قال: … : 222.

سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: كل مسلم … : 221.

سمعت أنّ الّذي يقتل عبدا … : 98.

شهدت شريحا حبس رستم … : 380.

شهدت عبد الرحمن بن أذينة … : 110.

شهدت عليّا أوقف المولي: 289.

صالح رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله علي حقن دماء … : 580.

عزم عليّ عليه السّلام علي الخروج من الكوفه … : 196.

عشرة قتلوا رجلا فقال: إن شاء … : 81.

عن رجل سرق فقطعت يده اليمني … : 115.

عن عطاء سئل: أ يقطع السارق … : 117.

عن نبّاش نبش قبر امرأة … : 164.

غزوت مع رسول اللّه هوازن، قال: … : 320.

فأحسن القيام عليهم، فإذا … : 546.

فإن مثّل به عوقب به و عتق … : 164.

فأين دعّار طي: 216.

… فبعث رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم رجلين من اصحابه … :

319.

فداو كلومهم: 546.

فكان يقول … و تخالفني خيل لرسول اللّه … :

344.

فلمّا بلغ … وفاة امير المؤمنين عليه السّلام … : 316.

فالمرتدّ و إن كانت امرأة حبست … : 233.

في حديث الناسخ و المنسوخ … : 261.

في رجل أشلّ اليمين سرق، قال … : 559.

في

رجل أمر رجلا بقتل رجل فقتله … : 65.

في رجل باع امرأة و هما حرّان … : 146.

في رجل سرق فقطعت يده اليمني … : 114.

في رجل عدا علي رجل و جعل … : 54.

في رجل قتل مملوكته أو مملوكه … : 97.

في الرجل يقع علي أخته؟ قال … : 257.

في سياق قصّة مصقلة بن هببرة … : 369.

في قصّة سريّة عبد اللّه بن جحش … : 346.

في قول اللّه … يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا … فذلك … :

493.

في المرأة ترتدّ عن الاسلام … : 233.

في المرتد يستتاب، فإن تاب … : 229.

في وصيته للحسن عليه السّلام يا بني عبد المطلب … :

164.

فيوقفهم عليه و يثبطه: 160.

في هذه الآية: اللّٰاتِي … قال: … : 262.

قال أمير المؤمنين عليه السّلام في رجل أمر … : 102.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 629

قال عطاء: الْجُرُوحَ قِصٰاصٌ و ليس … :

110.

قال في المولي إذا أبي أن يطلق … : 286.

قرأت بخطّ رجل إلي أبي الحسن الرضا عليه السّلام … :

222.

قضي أمير المؤمنين عليه السّلام في رجل … : 50.

قضي أمير المؤمنين عليه السّلام في رجلين … : 50.

قضي أمير المؤمنين عليه السّلام في السارق … : 112.

قضي أمير المؤمنين عليه السّلام في وليدة … : 230،

246.

قضي عليّ أن يقتل القاتل … : 55.

قضي عليّ عليه السّلام في رجل أمسك … : 54.

قطع رجل السارق بعد قطع اليد … : 558.

قطع الطريق بجلولاء علي السابلة … : 149.

قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام … قال: لاحد … : 271.

قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام ما يحل للرجل … : 393.

القيد كره و الوعيد كره و السجن كره

… : 574.

كان أبو محجن لا يزال يجلد … : 284.

كان أمير المؤمنين عليه السّلام يحبس الرجل … : 376.

كان أناس يأخذون العطاء … : 222.

كانت بنو عامر، أسروا رجلين … : 345.

كان رسول اللّه إذا أراد أن يبعث … : 164.

كان رسول اللّه إذا بعث أميرا … : 165.

كان شريح إذا قضي علي رجل … : 380.

كان علي عليه السّلام إذا أتي بالسارق … : 559.

كان عليّ بن أبي طالب إذا كان … : 215.

كان علي بن أبي طالب إذا كان … : 562.

كان علي عليه السّلام وليّ المنذرين الجارود … : 368.

كان علي يقول: إذا سرق السارق … : 116.

كان عليّ- رضي اللّه عنه- يقول … : 118.

كان قوم يشربون فيسكرون … : 212.

كان لي علي رجل ثلاثمائة درهم … : 379.

كان من اهل الشام … قال: هو لك يا مالك … :

341.

كان يخرج الفسّاق إلي الجمعة … : 215.

كان يزيد بن حجيه قد استعمله علي عليه السّلام … : 369.

كتاب علي … : و لا تحل بينه و بين … : 523.

كتاب علي … : و مر بإخراج أهل السجن … :

525.

كتبت إلي ابن عباس رضي اللّه عنه- من الطائف … : 494.

كتب عمر بن عبد العزيز بكتاب قرأته … : 160.

كلّ عبد مثّل به فهو حرّ: 164.

كنت شاهدا عند البيت الحرام … : 51.

كنت واقفا علي رأس أبي … : 171.

لا تقطع يد النبّاش إلّا أن يؤخذ … : 139.

لا حبس في تهمة إلا في دم … : 32.

لا قطع علي المختلس، و لكن … : 133.

لئن بلغني أنّك تنظر في النجوم … : 195.

لا يبطل دم امرئ مسلم: 587.

لا يجوز

الاعتراف بعد عقوبة … : 573.

لا يجوز علي رجل قود و لا حرّ … : 572.

لا يخلّد في السجن إلّا ثلاثة … : 114، 162،

229.

لا يطل دمه و لكن يعقل: 46.

لا يقتل المولي بعبده، و لكن … : 97.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 630

لا يقطع الطرار: 135.

لما أجمع رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم المسير إلي مكه … :

583.

لما أمسي رسول الله يوم بدر و الأساري … :

344.

لمّا كان في ولاية عمر أتيت بامرأة … : 572.

لو أمر رجل عبدا له، فقتل رجلا … : 65.

لو أمر رجل عبدا له، فقتل … : 104.

ليس الرجل أمينا علي نفسه … : 574.

ليّ الواجد بالدين يحلّ عرضه … : 377،

384- 386، 411، 412.

ليّ الواجد يحلّ عرضه و عقوبته: 378، 390، 453.

ما أخطأت القضاة في دم أو قطع … : 587.

المرتدّ يستتاب فإن تاب … : 230.

مررت بحبشي و هو يستسقي بالمدينة … : 217.

مرّ رجل بقدر فوقعت علي رأس … : 168.

مطل الغني ظلم: 390.

من أقرّ بحدّ علي تخويف أو حبس … : 572.

من أقرّ عند تجريد أو تخويف … : 569.

من خلّد في السجن رزق من … : 561.

النبيّ في الذي أمسك رجلا … : 54.

و أتي رسول الله بكنانة بن الربيع … : 581.

و إذا ارتدّت المرأة عن الإسلام … : 232.

و اعلم- يرحمك الله- أنّ الإيلاء … : 288.

و أمر بأيديهم أن تعالج فأطعمهم … : 547.

و أمّا كلا الذراع المسمومة … : 78.

و إن قامت بينة علي قوّاد جلد … : 271.

و إن كانت امرأة فحلق رجل … : 168.

و تقطع من السارق الرجل بعد اليد …

: 560.

… و الجاسوس و العين إذا ظفر بهما … : 316.

… و سألته إن هو سرق بعد … : 113.

و قضي علي عليه السّلام في الدين: أنّه يحبس … :

402.

و كان أمير المؤمنين عليه السّلام إذا سرق السارق … :

560.

و كان فيمن أسر يوم الجمل و حبس … : 336.

و لم تزل الخلفا، يا أمير المؤمنين تجري … : 561.

… و ما استكرهوا عليه: 584.

و من ارتدّ من نسائهم حبست … : 233.

و من ضرب في غير حق من لم يضربه … : 570.

وهب قوم غلاما حتّي اعترف لهم … : 573.

هاجرت إلي النبي فجاء أبو الحسن … : 364.

يجيران علي اللعان و يحبسان … : 308.

يجبر الرجل علي النفقة علي امرأته … : 300.

يجب علي الإمام أن يحبس الفسّاق … : 210.

يعاقب المختلس و يخلّد الحبس: 133.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 631

اسامي معصومين عليهم السّلام

محمد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم: (ابو القاسم/ پيامبر اكرم/ رسول خدا/ نبي) 31، 35- 37، 40، 44، 51- 55، 58، 61، 78، 83، 98، 101، 105، 145، 147، 157، 158، 164- 166، 171- 176، 182، 187، 188، 190، 191، 194، 196- 198، 209، 221، 222، 231، 232، 234، 240، 245، 248، 255، 264، 268، 273، 274، 276، 281، 297، 317- 322، 324، 325، 331، 332، 342- 346، 364، 365، 368، 377- 379، 385، 390، 393، 394، 428، 453، 455، 459، 460، 489، 492، 493، 495، 497، 502، 505، 507، 525- 528، 547- 549، 557، 569- 571، 573- 575، 577، 579- 583، 590، 612، 613، 615- 618.

علي بن أبي طالب عليه السّلام (- امير المؤمنين/ ابو

الحسن): 32- 34، 44، 50، 51، 53- 55، 58، 63، 77- 80، 96- 98، 100، 102، 104، 107، 112- 118، 123، 125، 126، 131، 132، 133، 136، 144، 145، 149، 151، 159، 164، 165، 168، 170، 173، 174، 181، 187، 195- 197، 200، 202، 205، 210- 219، 222- 224، 230- 233، 242، 245- 250، 252، 254، 261، 262، 268، 269، 274، 275، 279، 280، 286- 288، 300، 301، 316- 319، 322، 323، 325، 335- 338، 341، 342، 351، 352، 358، 364، 366- 373، 376، 379، 384- 386، 402، 403، 405، 409، 411، 417- 419، 421، 429، 430، 432، 435، 438- 440، 500، 505، 506، 520- 523، 525، 530، 531، 539،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 632

540، 546، 550، 554، 557- 563، 566، 569، 571- 573، 580، 583، 587، 589، 590، 591، 598، 607، 613- 617.

حضرت فاطمه زهرا عليه السّلام: 171، 175.

امام حسن عليه السّلام: 77، 78، 80، 164، 165، 315، 316، 325.

امام حسين عليه السّلام: 77، 78، 80، 614.

امام علي بن الحسين عليه السّلام: 257، 260.

امام باقر (ابو جعفر): 34، 40، 50، 54، 65، 67، 69، 70، 81، 103، 112- 116، 215، 229، 230، 232، 242، 244- 246، 316، 317، 354، 430، 494، 495، 499، 500، 559، 571.

امام جعفر بن محمد عليه السّلام (- امام صادق/ ابو عبد اللّه): 53، 97، 115، 133، 138، 139، 144، 146، 162، 164- 168، 172، 182، 183، 202، 207، 212، 214، 221، 229- 231، 237، 246، 255، 256، 260- 263، 271، 274، 275، 281، 286- 288، 293، 294، 300، 301، 315، 354، 355، 376- 378، 388، 393،

394، 403، 417، 419، 438، 439، 492- 494، 498، 519، 520، 528، 539، 550، 551، 557- 561، 569- 571، 589، 591.

امام موسي (كاظم/ ابو الحسن): 222، 377.

امام رضا عليه السّلام (ابو الحسن): 97، 164، 222، 275، 377، 423.

امام جواد عليه السّلام: 149، 150، 154، 164، 358، 359.

امام عسكري عليه السّلام: 78.

حضرت حجّت (عج): 368.

داود النبي عليه السّلام: 32- 34.

صالح عليه السّلام: 77.

موسي عليه السّلام: 171.

هود عليه السّلام: 77.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 633

اشخاص

آرام، احمد: 25.

آشتياني: 530، 535، 536.

ابا مسعود، الانصاري: 191.

ابان بن تغلب: 108.

ابان بن عثمان: 82، 93، 113.

ابان: 46، 81.

ابا هريره: 342.

ابراهيم بن ابي عبله: 344، 345.

ابراهيم بن خثيم بن عراك: 35.

ابراهيم بن سعيد، جوهري: 345.

ابراهيم بن ميسره: 574.

ابراهيم بن هاشم: 167، 403.

ابراهيم بن يحيي، النوري: 614.

ابراهيم: 354، 409، 495، 614.

ابن أبزي: 248.

ابن ابي الحديد: 200.

ابن ابي جيد: 257.

ابن ابي داوود: 150.

ابن ابي شيبه: 279، 281، 611.

ابن ابي عمير: 50، 257، 429، 430، 556، 570.

ابن ابي ليلي: 61، 89، 209، 380، 396، 483، 484.

ابن ابي ماريه: 495.

ابن ابي مليكه: 494، 496.

ابن ابي نجران: 112.

ابن ابي يوسف: 370، 371.

ابن اثير: 163، 211، 321، 599، 613، 614.

ابن ادريس: 57، 105، 108، 116، 120، 125، 126، 128، 130، 141، 185، 205، 240، 241، 327، 334، 350، 396، 403، 419، 424، 449، 451، 456، 516، 519- 522، 550، 555، 584.

ابن أذينه: 430.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 634

ابن اسحاق: 343- 345.

ابن انباري: 496.

ابن بديل بن ورقاء: 344، 345.

ابن برّاج: 36، 45، 46، 57، 63، 94، 95، 120، 125، 126، 134، 140، 153، 174، 177، 178، 205، 225، 234، 258، 276، 280، 290،

323، 325، 330، 351، 449، 456- 458، 460، 461، 465، 469، 502، 503، 530، 531، 552، 591، 597.

ابن بقاح: 286.

ابن بنا: 310.

ابن تيميه: 84، 154، 176، 188، 255، 270، 315، 329، 390، 437، 579.

ابن جلّاب: 48، 101، 123، 269، 310، 312، 402، 413، 437، 536.

ابن جريج: 78، 98، 104، 110، 145، 157، 160، 301.

ابن جنيد اسكافي: 46، 100، 104، 282، 363، 448، 449، 464.

ابن جوزي: 315، 331.

ابن حزم: 60، 64، 69، 89، 92، 94، 95، 146، 147، 170، 176، 187، 219، 268، 276، 309، 389، 413، 428، 486، 505، 578، 611- 613، 617.

ابن داوود: 394.

ابن ديزيل: 196، 197.

ابن رئاب: 65، 70، 274.

ابن رحال: 616.

ابن رشد: 83، 143، 212، 239، 292، 353، 361، 389، 437، 446.

ابن زهره: 57، 66، 91، 92، 94، 99، 120، 140، 149، 154، 274، 290، 327، 353، 356، 359، 418، 466، 469، 485، 486، 595.

ابن سعيد: 91.

ابن سنان: 46.

ابن سيده: 71، 615.

ابن سيرين: 110، 284، 380، 573.

ابن شبرمه: 441، 442، 447.

ابن شبه: 178.

ابن شراعه: 275.

ابن شميل: 215.

ابن شهاب: 98.

ابن شهر آشوب: 78.

ابن صيرفي: 61.

ابن طاوس: 159، 574.

ابن عابدين: 524، 539، 542، 548، 549؛ 552، 553، 579، 620.

ابن عباس: 143، 145، 146، 233، 238، 319، 339، 354، 355، 360، 495، 496، 497.

ابن عبد العزيز: 143.

ابن عشيره: 506.

ابن عقيل: 124، 315، 331.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 635

ابن عمر: 61، 364.

ابن عيينه: 289.

ابن غضايري: 78، 273.

ابن فارس: 598.

ابن فرحون: 616.

ابن فضّال: 376، 438.

ابن فهد حلّي: 128.

ابن قاسم: 92، 177، 251، 312، 315، 331، 395، 421.

ابن قدامه مقدسي: 60، 83، 90، 101، 106، 123، 128، 166، 176، 195، 202، 209، 223، 224، 228،

239، 293، 339، 347، 363، 390، 402، 404، 417، 428، 437، 449، 455، 457، 460، 464، 471، 472، 476، 478، 479، 483، 518، 594، 598، 605- 607، 530، 536، 539، 541.

ابن قولويه: 273، 301، 429، 617، 618، 497.

ابن لهيعه: 354، 405.

ابن ماجشون: 331.

ابن ماجه: 618.

ابن مجلز: 354.

ابن محبوب: 65، 70، 72، 74، 221، 229، 241، 242، 274.

ابن مسكان: 183، 255، 287.

ابن مسيب: 155.

ابن منجا: 143، 463: 537.

ابن منذر: 84، 414.

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 635

ابن منظور: 163، 198، 214، 215، 599، 613، 615.

ابن مهدي: 109.

ابن نجّار حنبلي: 124، 180، 538.

ابن نمير: 117.

ابن وهب: 203، 331، 405.

ابن هرمه: 366- 368، 372، 523، 525، 590، 591.

ابن همام: 613، 616.

ابن يحيي: 449.

ابن هشام: 549، 581.

ابو ربيع: 203.

ابو محجن عمرو بن حبيب ثقفي: 284.

ابو اسامه: 117.

ابو اسحاق بن راهويه: 226.

ابو اسحاق بن مهران: 614.

ابو اسحاق، شيرازي: 537.

ابو اسحاق، مدايني: 359.

ابو اسحاق: 32، 472، 477.

ابو الأحوص: 125.

ابو الأملاك: 616.

ابو الحسن علي بن محمد المقري: 262.

ابو الخطاب: 61، 124، 363.

ابو الصلاح حلبي (تقي الدين): 46، 66، 72، 73، 76، 94، 102، 105، 119، 134، 140، 145، 149، 153، 173، 205، 225، 234، 272، 285، 290،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 636

295، 353، 356، 359، 381، 402، 406، 422، 423، 426، 504، 519، 520، 589.

ابو العباس محمد بن يعقوب: 289، 494.

ابو الفضل الكرابيسي: 125.

ابو الفضل صافي محمد بن احمد بن ابراهيم بن سليمان جعفي: 619.

ابو القاسم البغوي: 203.

ابو القاسم الكوفي: 43.

ابو القاسم بصري: 360.

ابو بكر بن

ابي اويس: 116.

ابو بكر محمد بن احمد بن بالويه: 190.

ابو بكر محمد بن عبد اللّه (ابن عربي): 496.

ابو بكر، النيسابوري: 288.

ابو بكر، شيباني: 565.

ابو بكر: 97، 98، 109، 110، 116، 117، 124، 133، 146، 160، 168، 219، 233، 247، 248، 307، 379، 380، 395، 440، 502، 613، 615- 618.

ابو ثور: 83، 84، 125، 128، 147، 292.

ابو جعفر منصور دوانيقي: 51، 52.

ابو جهل: 234.

ابو حازم: 125.

ابو حنيفه: 48، 60، 89، 93، 124، 143، 145، 147، 149، 156، 169، 170، 176، 184- 186، 209، 221، 226، 227، 238، 239، 269، 277، 302، 305، 307، 309، 311، 315، 326، 337، 352- 355، 360، 361، 388، 391، 393، 401، 416، 417، 426، 427، 437، 449، 450، 465، 470، 483، 484، 486، 542، 601، 610، 611.

ابو داوود: 35، 158، 233، 332، 575، 618.

ابو دقيقه: 228، 391، 417، 463، 544.

ابو زميل: 342.

ابو سعيد اصطخري: 249، 477.

ابو سفيان ثوري: 170.

ابو ضياء خليل: 537.

ابو طالب: 102، 107.

ابو عبد الرحمن: 282.

ابو عبد اللّه حافظ: 494.

ابو عبد اللّه زبيري: 605.

ابو عبد اللّه محمد بن زكريا، البصري: 232.

ابو عبد الله: 506.

أبو عبيد: 54.

ابو عبيده: 282، 292، 355.

ابو عثمان: 391.

ابو علي (احمد/ ابن ادريس) اشعري: 252، 253، 279.

ابو علي جبائي: 354.

ابو علي: 170، 283.

ابو عمرو الحوضي: 190.

ابو عيسي: 166، 238، 292.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 637

ابو غده، حسن: 620.

ابو ماجد، حنفي: 282.

ابو محمد جوزي: 61.

ابو محمد: 170، 219، 423.

ابو مخنف: 351.

ابو مريم، انصاري: 245، 252، 279.

ابو معاويه: 170، 247.

ابو موسي: 223.

ابو نصر بن قتاده: 125.

ابو هريره: 35، 107.

ابو يزيد سهيل بن عمرو: 343، 344.

ابو يعلي فرّاء: 310، 329، 339، 353، 360.

ابو يوسف: 89، 111،

123، 131، 135- 137، 142، 143، 176، 209، 215، 227، 238، 252، 253، 310، 315، 326، 338، 349، 401، 437، 470، 486، 500، 561، 562، 566، 577، 611.

ابي اسحاق، شيباني: 288، 289.

ابي البختري: 569، 570.

ابي الدرداء: 191.

ابي الضحي: 116.

ابي القاسم: 557.

ابي المفضّل: 377.

أبي ايّوب: 72، 74.

ابي بصير: 93، 287، 288، 293، 294، 558.

ابي جميله: 498، 499.

ابي حرّه: 233.

ابي حمزه الثمالي: 164.

ابي ذر: 191.

ابي رزين: 233، 238.

أبي سعيد المقبري: 125.

ابي سفيان: 247، 321، 332.

ابي صلت: 370، 371.

ابي عبد الله جدلي: 396.

ابي مطر: 77.

ابي هلال: 380.

احمد بن ابي عبد اللّه برقي: 210، 252، 569.

احمد بن اسحاق بن البهلول: 344.

احمد بن الحسن، الميثمي: 81، 93.

احمد بن الفضل الخاقاني: 149، 150.

احمد بن حسن القطان: 232.

احمد بن حنبل (امام احمد): 70، 170، 185، 310، 416.

احمد بن خالد: 257.

احمد بن شبويه: 178.

احمد بن شلبي: 613، 615.

احمد بن محمد بن أبي نصير: 498، 499.

احمد بن محمد بن خالد: 113.

احمد بن محمد بن عيسي: 70، 51، 96، 182، 202، 301، 429، 493.

احمد بن محمد: 50، 65، 72، 221، 287، 376، 438، 557، 560.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 638

احمد بن نجده: 125.

احمد بن نضر خزاز: 252، 279.

احمد بن يحيي: 293، 296، 305، 315، 331، 340، 414، 447، 455، 567، 591، 594، 598، 605.

احمد بن يعقوب الثقفي: 190.

احمد: 83، 98، 107، 108، 123، 143، 147، 188- 190، 195، 238، 292، 331، 332، 390، 442، 471، 618.

احمدي ابهري، سيّد محمد علي: 27.

اردشيرخرّه: 369، 370، 371.

ازهر بن عبد اللّه حرازي: 158، 574.

اسامة بن زيد: 494.

اسحاق بن ابي فروه: 98.

اسحاق بن بنان: 286.

اسحاق بن راهويه: 147، 170.

اسحاق بن عمار: 103، 106، 435، 439.

اسحاق: 83، 84،

238، 292، 390، 571.

اسرائيل بن يونس: 117.

اسرائيل: 248، 396.

اسكافي: 42، 169، 283، 435، 467، 504.

اسماعيل بن ابراهيم بن المهاجر: 215، 562.

اسماعيل بن اميه: 54، 98.

اسماعيل بن جابر: 261.

اسماعيل بن حجاج بن ارطاة: 213.

اسماعيل بن شريف علوي: 616.

اسماعيل عليّه: 399.

اسود بن قيس مرادي: 351.

اسود بن يزيد مرادي: 351.

اشتهاردي (آية اللّه): 24.

اشرفي، ملّا محمد: 237.

اشعث: 307، 372.

اصبغ بن ضرار ازدي: 341.

اصبغ بن نباته: 376، 377، 402، 409، 416، 439.

اصبغ: 332.

اصفهاني (آية اللّه): 418، 425، 436، 445.

اصفهاني، سيد ابو الحسن: 292، 293، 295، 303، 309، 487، 490.

اعمش: 247.

الصمد، واضح: 620.

أم الهيثم بنت الاسود النخعيه: 80.

امام خميني: 38، 40، 58، 68، 87، 89، 122، 129، 130، 142، 175، 207، 237، 259، 293، 329، 386، 396، 397، 402، 449، 456، 472، 475، 487، 514، 543، 544، 556، 565، 577، 607.

امين الاسلام طبرسي (علّامه طبرسي):

263، 308، 355، 460، 495، 498.

امين، علامه حسن: 25.

انس بن مالك: 81، 223، 319، 571.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 639

انصاري، شيخ [مرتضي]: 194، 512.

انصاري، محمد علي: 24.

أوزاعي: 55، 81، 84، 89، 177، 209، 238، 315، 326، 330، 332، 354.

اياس بن معاويه: 133، 399، 400.

ايوب: 284، 399، 573.

باقري: 619.

بحراني، شيخ يوسف: 303.

بخاري: 332، 345، 332، 345.

بروجردي، (شهيد آية اللّه) مرتضي: 25.

بستي: 81، 83، 315، 326، 330، 412.

بشر بن براء: 580، 581.

بصري: 112، 353، 530.

بقيه: 158، 574.

بكر بن حبيب كوفي (ابي مريم): 244، 245.

بلاذري: 372.

بلاغي: 78.

بنان بن محمد (بنان): 275، 301.

بهز بن حكيم بن معاويه: 35.

بهوتي: 149، 305، 310.

بيهقي: 204، 219، 223، 224، 268، 282، 440، 616.

تبريزي (آية اللّه): 608.

تفرشي: 78.

تميم داري: 494، 495، 497.

ثعلبة بن سلام بن ابي حقيق: 580، 581.

ثعلبيه: 231.

ثقفي: 351.

ثمامة بن اثال:

342، 343، 590.

ثوري: 112، 123، 177، 223، 332، 360، 573، 574.

جابر بن يزيد جعفي: 232، 242.

جابر: 117، 248، 252، 279، 319، 396.

جرير بن عبد الله: 598.

جرير: 379.

جزائري، سيد عبد اللّه: 198.

جزيري: 62، 84، 91، 124، 143، 155، 157، 177، 180، 189، 195، 228، 240، 250، 251، 277، 284، 296، 306، 311، 340، 364، 568، 592، 598، 605.

جعفر بن محبوب: 164.

جعفر بن محمد بن عماره: 232.

جميل: 259.

جوهري: 599.

حارب بن حصيره: 217.

حارث بن ابي ضرار: 321، 322.

حارث بن مضرب: 321.

حاطب بن أبي بلتعه: 315، 330، 331، 332، 317، 318، 319، 323، 324، 325، 569، 583.

حاكم: 35.

حبيب بن سليم: 440.

حجاج بن ارطاة: 118.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 640

حجّاج بن يوسف ثقفي: 549.

حجاج: 97، 118، 170، 611، 615.

حجال: 527.

حجيه: 219.

حراني: 331، 585.

حريز: 72، 74، 75، 76، 242.

حسان بن ثابت: 179.

حسن بصري: 147، 155، 319.

حسن بن حسن بن ابان: 571.

حسن بن حي: 89، 170، 487.

حسن بن ربيع: 275.

حسن بن سعيد: 559.

حسن بن علي العسكري: 232.

حسن بن علي: 286.

حسن بن محبوب: 114، 182، 230، 255.

حسن بن محمد بن اسحاق: 262.

حسن بن محمد بن سماعه: 93، 113.

حسن بن موسي خشّاب: 439، 571.

حسن: 90، 101، 112، 123، 133، 146، 233، 239، 262، 307، 308، 319، 352، 355، 360، 495، 498، 614.

حسين بن ابي العلاء: 393، 394.

حسين بن الحسين بن أبان: 115.

حسين بن زيد: 281.

حسين بن سعيد: 50، 115، 493، 557.

حسين بن علي: 493.

حسين بن محمد: 217، 286.

حسين سعيد: 222، 230، 246.

حسين: 90.

حصين بن نمير: 611.

حصين: 116.

حطيئه: 177- 179، 617.

حفص مؤدّب: 493.

حفص: 97.

حكم بن كيسان: 346.

حكم: 364، 405.

حلبي: 50، 58، 285، 556، 557.

حلفي، عبد العزيز: 620.

حماد بن ابي سليمان: 89.

حمّاد بن

سلمه: 146.

حماد بن عثمان: 50، 286.

حمّاد: 104، 112، 114، 123، 162، 229، 241، 556.

حمدان القلانسي: 286.

حموي: 552، 553.

حميد بن زياد: 93، 113.

حنّان: 144.

حنبل: 195.

حنظلة بن ربيع: 598.

حنظله: 574.

حنفي موصلي: 48.

حويزي: 78.

خامنه اي، آية اللّه (رهبر معظم انقلاب): 25.

خرقي: 61، 124، 143، 188، 228، 310.

خريت بن راشد: 351، 369، 370.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 641

خصيف جزري: 138.

خطيب: 161، 542، 544، 555.

خفاجي: 613، 615.

خلاس: 104.

خلال: 98.

خوانساري (آية اللّه): 39، 43، 73، 207، 208، 237، 280، 402، 411، 419، 421، 432، 454، 514، 530، 535، 536.

خوئي (آية اللّه): 39، 42، 53، 58، 63، 68، 70، 71، 76، 78، 88، 96، 100، 101، 102، 106، 122، 129، 130، 142، 146، 148، 175، 187، 194، 200، 232، 237، 257، 259، 265، 292، 303، 304، 387، 394، 402، 436، 490، 514، 556، 565، 591، 596، 607، 608.

داماد [مير داماد]: 78.

دانش، تاج زمان: 619.

داود بن علي: 391.

داود بن يوسف خطيب: 179.

داود بن يوسف: 161.

داود: 101، 223.

داوي: 315، 331.

درست بن أبي منصور: 54.

ديلمي معزّي، ابا ذر: 27.

ديلمي: 112، 168، 285.

ذهبي: 191، 415.

ذهل بن حارث: 369- 371.

راوندي، سعيد بن هبۀ: 78، 267، 290.

ربيع بن سليمان: 289، 494.

ربيع: 104، 354.

ربيعة الرأي (ربيعه): 56، 60، 63.

رستم: 380.

رضوان شافعي: 613، 617.

رفاعه: 366، 367، 372، 523.

رمضاني، سيد هادي: 27.

زبرقان تميمي: 177- 180.

زبير: 179، 317- 319، 459، 460، 580، 581، 582.

زراره: 65، 67، 69، 70، 113- 116، 403، 430، 432.

زرعه: 50.

زركشي: 41، 61، 143، 240، 310، 361.

زفر: 309، 486.

زمخشري: 613، 615.

زنباع: 165، 166.

زهري: 112، 123، 360، 573، 575.

زياد بن عبيد اللّه الحارثي: 171، 172.

زياد بن مسلم: 109.

زيد بن الحسن بن عيسي: 116.

زيد بن ثابت: 170.

زيد بن حيّان:

146.

زيد بن علي: 116، 151، 215، 268، 270، 288، 300، 379، 390، 391، 440، 572.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 642

زيد شحّام: 498، 499.

سابق بربري: 613، 614.

ساره: 319.

سبزواري (آية اللّه) (سيّد سبزواري): 39، 59، 76، 130، 388، 515، 530، 534، 543- 546، 552، 565، 577، 586، 603.

سحنون: 331.

سدوم: 117، 118.

سدي: 354، 355، 495.

سلّار بن عبد العزيز [ديلمي]: 56، 91، 95، 112، 119، 134، 140، 168، 177، 178، 258، 272، 285، 290، 402، 407، 438، 441، 448، 450، 595.

سرخسي: 42، 110، 208، 214، 216، 244، 249- 252، 254، 268، 300، 304، 252، 364، 376، 397، 399، 400، 446، 464، 470، 519، 522- 524، 526، 548، 549، 552، 566، 598، 604.

سرية الشعبي (ام جعفر): 380.

سعد بن ابي وقّاص: 346.

سعد بن عبد اللّه: 70، 182، 429، 493.

سعد: 301، 364، 369.

سعدان بن مسلم: 217.

سعيد بن ابراهيم: 190.

سعيد بن ابي سعيد: 342.

سعيد بن جبير: 354، 355، 360، 495.

سعيد بن زيد: 575.

سعيد بن طريف: 439.

سعيد بن عاص: 90.

سعيد بن عبد اللّه بن ابي خلف القمي: 242.

سعيد بن مسيّب: 301.

سعيد بن منصور: 125، 170.

سعيد بن يحيي الاموي: 344، 345.

سعيد: 98، 109، 133، 355.

سفيان بن بشر بن سري بصري: 332.

سفيان بن عيينه: 288.

سفيان ثوري: 144، 292، 239.

سفيان: 54، 109، 147، 390.

سكوني: 31، 37- 41، 51، 96، 101- 103، 106، 115، 131، 144، 146، 212، 301، 384، 387، 403، 409، 412، 417، 418، 420.

سكوني: 559، 570، 585.

سلمة [ابن فضل]: 343.

سلمة بن الأكوع: 320، 332.

سلمة بن تمام الشقري: 168.

سلمة بن سليمان: 415.

سلمة بن كهيل: 219.

سليط بن عمرو: 590.

سليمان بن بريده: 165، 166.

سليمان بن خالد: 570، 571، 577.

سليمان بن صالح: 178.

سليمان بن عبد العزيز:

391.

سليمان بن عثمان: 391.

سليمان بن موسي: 104.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 643

سليمان بن موسي: 65، 66.

سليمان جمل: 544.

سليمان شيباني: 440.

سليمان منقري: 167.

سماعة بن مهران: 113.

سماعه: 50، 58، 114، 206- 208، 559.

سماك بن حرب: 117، 125، 213.

سمّاك: 118، 468.

سمرة بن جندب: 166.

سمرقندي: 48، 221، 227، 239، 335، 339، 401، 446، 470، 578، 594، 598، 604.

سمره: 101.

سندر (ابن سندر): 165، 166.

سوار منقري: 352.

سودة بنت زمعه: 343.

سورة بن كليب: 359.

سهل بن زياد: 65، 70، 96، 112، 171، 221.

سيّد بحر العلوم: 424.

سيّد سابق: 159، 526، 538، 579، 586، 617.

سيّد مرتضي (سيّد): 49، 56، 59، 63، 94، 112، 119، 173، 176، 198، 200، 272، 274، 502، 503، 595.

سيف تمّار: 275.

سيوطي: 549، 613، 615، 616.

شافعي: 49، 60، 83، 84، 89، 93، 104، 107، 125، 128، 143، 145،

149، 159، 169، 181، 184- 186، 188، 189، 204، 209، 226، 227، 239، 249، 252، 253، 268، 270، 279، 281، 285، 289، 292، 302، 308- 311، 330، 337، 339، 354، 355، 360- 362، 390، 393، 413، 415، 416، 426، 437، 442، 465، 472، 483، 476، 484، 486، 494، 605.

شراحۀ همدانيه: 248.

شريح: 208، 32، 33، 34، 379، 380، 391، 396، 412، 440، 495، 502، 503، 566، 573، 574.

شريف ابو الفتح العمري: 203.

شريف ابو جعفر: 463.

شريف: 61.

شريك: 203.

شعبه: 116، 190، 502.

شعبي: 112، 116، 117، 123، 147، 170، 223، 248، 288، 289، 308، 380، 396، 484، 502.

شعيب بن واقد: 281.

شعيب: 558.

شمس الدين، شيخ محمد مهدي: 25.

شمس، سيّد محمد كاظم: 27.

شوكاني: 35، 61، 63، 155، 269، 306، 332، 390، 505، 613، 617، 618.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 644

1 شهيد اول: 37، 43، 67،

76، 86، 120، 135، 141، 174، 189، 199، 200، 206، 226، 235، 296، 297، 298، 303، 328، 333، 334، 338، 348، 349، 363، 383، 409، 427، 438، 443، 449، 452، 467، 482، 502، 504، 530، 533، 552، 600.

شهيد ثاني: 38، 44، 45، 58، 65، 67، 70، 78، 86، 95، 100، 120، 127، 141، 174، 192، 200، 241، 242، 258، 267، 291، 312، 313، 328، 409، 419، 438، 443، 449، 452، 467، 482، 487، 488، 529، 594، 597، 600، 603.

شهيدي: 513.

شهيدين (شهيد اول و ثاني): 31.

شيباني: 45، 79، 530، 536، 574.

شيخ بهائي: 121، 199، 236، 409، 427، 443، 449، 452، 479، 481، 534.

شيخ صدوق: 65، 70- 72، 78، 81، 91، 94، 96، 101، 102، 119، 173، 182، 203، 252، 255، 257، 275، 285، 289، 376، 438، 439، 441، 499، 519.

شيخ طوسي (شيخ الطائفه): 32، 36، 37، 40- 43، 46، 50، 56، 59، 63، 65، 66، 72- 74، 76، 80، 81، 85- 88، 91، 92، 94، 99، 101، 103، 104، 106، 113، 114، 119، 125- 128، 130- 132، 134، 136، 139، 144- 147، 152، 154، 167، 169، 173، 177، 185، 203، 204، 210، 213، 224، 226، 230- 232، 234، 235، 252، 253، 257، 269، 272- 275، 282، 283، 285، 286، 289، 293، 296، 297، 299، 301، 302، 308، 311، 312، 314، 315، 323، 325، 326، 332، 334، 337، 348، 353، 354، 356، 358، 362، 363، 375، 377، 380، 381، 394، 403، 404، 415، 419، 425، 429- 432، 434، 438، 441، 448- 452، 455، 457، 461، 464- 467، 469، 472- 474، 478، 479، 481- 483، 485، 487، 494،

499، 500، 504، 519، 520، 531، 534، 539، 540، 557، 571، 576، 584، 589، 592، 594، 595، 597، 602، 611.

شيخ علي: 200.

شيخ كليني: 74، 101، 113، 163، 429، 550.

شيخ مفيد: 55، 91، 92، 98، 112، 119، 133، 139، 151، 168، 200، 214، 216، 244، 249، 253، 272،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 645

275، 277، 381، 402، 405، 449، 452، 464، 465، 469، 487، 594، 610، 123.

شيرازي: 124، 215، 310، 599.

صابوني: 311، 267.

صاحب بحر: 62.

صاحب حدائق [شيخ يوسف بحراني]: 76.

صاحب هدايه: 143.

صادق: 270.

صادقي اردستاني، احمد: 619.

صافي نجفي، احمد: 620.

صانعي، (آية اللّه) يوسف: 24، 25.

صعصعة بن صوحان: 368، 369.

صفوان بن اميه: 616، 617.

صفوان بن مهران: 257.

صفوان بن يحيي: 183، 255.

صفوان: 158، 257، 260، 287، 574، 617.

صفيّه: 317، 318.

صلت بن سعود: 178.

صيمري، شيخ مفلح: 75، 226، 419، 452.

ضحّاك بن قيس: 549.

طارق: 575.

طاوس: 610، 611.

طباطبائي، سيّد علي (- سيّد صاحب رياض):

67، 70، 121، 129، 130، 142، 192، 194، 206، 236، 258، 291، 293، 294، 350، 352، 357، 410، 444، 449، 452، 453، 487، 489، 512، 556، 563، 600.

طبراني: 332، 345.

طبري: 351، 354.

طبسي نجم الدين: 25، 452.

طبسي، محمد رضا (آية اللّه): 25، 59، 69، 76، 78، 100، 106، 122، 130، 142، 146، 175، 194، 207، 238، 260، 387، 417، 436، 445، 487، 515، 565، 596.

طبسي، محمد جعفر: 24.

طبسي، محمد جواد: 24.

طحاوي: 305، 416.

طراد، علامه حسن: 25.

طريحي: 63، 193، 211، 215، 599.

طلحة بن زيد: 403.

طلق بن معاويه: 379.

عاصم بن ابي نجود: 238.

عاصم بن حميد: 112، 230، 246.

عاصم بن عبيد اللّه: 203.

عاصم: 233.

عامر: 248، 396.

عاملي، سيد جعفر مرتضي: 24.

عاملي، سيّد محمد جواد (- صاحب مفتاح الكرامه): 72، 75، 87، 169،

283، 348، 379، 404، 409، 416، 419، 429، 431، 435، 444، 449،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 646

479، 482، 489، 492، 535، 544، 552.

عاملي، شيخ حر: 73، 74، 78، 121، 183، 184، 200، 202، 206، 208، 236، 258، 404، 555.

عايشه: 147، 319.

عباد: 242.

عباد بن ازرق: 332.

عباد بن صهيب: 230، 241.

عباس بن معروف: 558.

عباس: 344.

عبد الأعلي: 380.

عبد الرحمن بن ابي شريح: 203.

عبد الرحمن بن ابي نجران: 429.

عبد الرحمن بن أذينه: 110.

عبد الرحمن بن حجاج: 429.

عبد الرحمن بن سماء فزاري: 373.

عبد الرحمن بن سيابه: 520.

عبد الرحمن بن عائد، الأزدي: 117، 125.

عبد الرحمن بن عبد اللّه: 573.

عبد الرحمن بن عبيد، العامري: 222، 223.

عبد الرحمن بن قاسم: 398.

عبد الرحمن بن محمد كندي: 373.

عبد الرحمن بن ملجم: 77، 79، 80.

عبد الرحمن بن يزيد بن جابر: 117.

عبد الرحمن: 455.

عبد الرحمن بن عوف: 179.

عبد الرحيم بن سليمان: 219، 222.

عبد الرزاق: 78، 98، 104، 117، 33، 138، 145، 157، 159، 161، 192، 223، 360، 539، 573، 574.

عبد العزيز بن ابي سلمه: 178.

عبد الكريم: 78.

عبد اللّه بن ابي الجعد: 213.

عبد اللّه بن ابي بكر: 343.

عبد اللّه بن أبي رافع: 32، 33.

عبد اللّه بن الحسن، العلوي: 97.

عبد اللّه بن جحش: 346.

عبد اللّه بن جعفر: 79، 322.

عبد اللّه بن حسن عنبري: 301.

عبد اللّه بن زبير: 159.

عبد اللّه بن سبأ (ابن سبأ): 242، 243.

عبد اللّه بن سلمه: 116، 117، 118.

عبد اللّه بن سمعان: 116.

عبد اللّه بن سنان: 167، 182، 207، 208، 242، 255، 271، 273، 519، 528، 560.

عبد اللّه بن صلت: 492.

عبد اللّه بن طلحه: 144، 146.

عبد اللّه بن عامر: 203.

عبد اللّه بن عباس: 118، 238.

عبد اللّه بن عبد الرحمن الاصمّ: 96، 97.

عبد اللّه بن

عبيد بن عمير: 342.

عبد اللّه بن علي بن الحسين: 116.

عبد اللّه بن عمر: 575.

عبد اللّه بن قعين: 351.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 647

عبد اللّه بن مؤمل: 494.

عبد اللّه بن مبارك: 109، 178.

عبد اللّه بن محمد النفيلي: 378.

عبد اللّه بن مسعدة بن حكمة بن مالك بن حذيفۀ فزاري: 372، 373.

عبد اللّه بن مسعود: 191، 282، 505.

عبد اللّه بن مغيره: 301.

عبد اللّه، بن جعفر حميري: 70، 182.

عبد اللّه: 53، 97، 132، 133، 257، 300، 301، 440، 539، 566.

عبد المطلب: 164، 165.

عبد الملك بن ابجر: 219.

عبد الملك بن عمير: 215.

عبد الملك: 117.

عبد الوهاب بن نجده: 158.

عبيد بن زراره: 115.

عبيد اللّه بن أبي جعفر: 405.

عتبة بن غزوان: 346.

عثمان بن زياد: 388.

عثمان بن عبد اللّه: 346.

عثمان بن عيسي: 113.

عثمان: 370- 372، 613، 615- 617.

عديّ بن ارطاة: 133، 138.

عدي بن حاتم: 344، 351، 352.

عدي: 494، 495، 497.

عراك بن مالك: 157، 158.

عطاء بن أبي رباح: 55.

عطاء خراساني: 354.

عطاء: 110، 117، 160، 161، 611.

عطية بن قيس: 204.

عفان: 190.

عكرمة بن خالد: 159، 574.

عكرمة بن عمّار: 342.

علاء الدين حلبي: 226، 353، 357، 359.

علاء الدين سمرقندي: 566.

علاء الدين كاشاني: 254، 433.

علّامۀ حلّي: 37، 46، 57، 73، 78، 81، 82، 85، 99، 100، 106، 110، 111، 120، 125، 127، 128، 136، 137، 141، 143، 146، 157، 174، 185، 186، 189، 194، 199، 200، 205، 208، 235، 240، 241، 243، 267، 280، 283، 291، 294، 297- 300، 302، 304، 315، 324، 325، 328، 330، 333، 334، 338، 346- 349، 357، 362، 363، 383، 392- 394، 396، 397، 407، 416- 418، 424، 426، 434، 435، 442، 444، 448، 451، 452، 455، 456، 459- 461، 466، 472،

474، 479- 481، 485، 487، 488، 490، 491، 516، 518- 521، 530، 532، 535، 539، 541، 552، 577، 584، 588، 592، 594، 597، 602، 603، 606، 607.

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 647

علامه طباطبائي: 264، 265، 319.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 648

علقمه: 468.

علي بن ابراهيم، قمي: 31، 50، 51، 72، 81، 97، 112، 114، 131، 144، 162، 221، 229، 274، 429، 262، 498، 499، 556، 570.

علي بن ابي حمزه: 287.

علي بن اسباط: 171.

علي بن الجعد: 203.

علي بن الحسين: 133.

علي بن الحكم: 287.

علي بن ثابت: 342.

علي بن جعفر: 171، 172، 222، 222.

علي بن حرب: 288.

علي بن حسين سعدآبادي: 252.

علي بن حمزه طوسي: 57، 66، 85، 91، 105، 135، 119، 140، 173.

علي بن حمزه: 36، 41، 108، 225، 235، 244، 249، 290، 327، 334، 382، 419، 448، 450، 466، 469، 517، 530، 531، 592.

علي بن رئاب: 67، 68، 70، 114.

علي بن صالح: 380.

علي بن محمد بن بندار: 569.

علي بن مرداس: 217.

علي بن مسهر: 440.

علي بن مهزيار: 559، 611.

علي، ناصف: 216.

علي: 102، 167، 239، 270، 271.

عمّار، الساباطي: 183، 221، 222، 225.

عمّار: 338، 376، 438، 571.

عمر بن أبي المقدام: 51، 52، 59.

عمر بن الخطاب: 43- 44، 83، 97، 98، 117، 118، 125، 177- 179، 191، 195، 202- 204، 209، 215، 223، 224، 230، 246- 248، 273، 284، 301، 319، 321، 322، 341، 502، 503، 572- 574، 576، 600، 606، 612، 615- 618.

عمر بن عبد العزيز: 89، 109، 133، 136، 138، 143، 146، 154،

160، 353، 355، 359، 360، 405، 526، 541، 574، 577، 591.

عمران بن حصين: 165، 345.

عمركي بن علي النيسابوري: 222.

عمرو بن السمط (- عامر بن سمط): 257، 259، 260.

عمرو بن دينار: 118.

عمرو بن سلمة بن حرب: 288، 289.

عمرو بن شريد: 378.

عمرو بن شعيب: 97.

عمرو بن عاص: 495.

عمرو بن شمر: 252، 253، 279.

عمرو بن مرّه: 116، 118.

عنبري: 306.

عوده، عبد القادر: 361.

عوف: 343.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 649

عيزار بن اخنس: 351.

عيسي بن حمّاد المصري: 342.

عيسي بن مغيره: 360.

عيسي بن يونس: 55.

عيسي: 308.

عيني (عيني، بدر الدين): 326، 329، 331، 332، 343، 390، 611.

غنّام، محمد غنّام: 620.

غندر: 502.

غياث بن ابراهيم: 202، 230، 286، 550.

غياث بن كلوب بن فيهس بجلي: 439، 571.

غياث: 208، 242، 377، 378، 402، 544.

غيلان بن سلمه ثقفي: 297.

فاضل آبي: 37.

فاضل لنكراني، محمد، (آية اللّه): 24، 608.

فاضل مقداد: 38، 121، 127، 146، 263، 291، 293، 294، 297، 356، 496.

فاضل نراقي: 190، 206، 379، 383، 392، 415، 449، 452، 467، 556، 564، 609.

فاضل هندي: 87، 121، 125، 127، 186، 187، 206، 236، 293، 295، 449، 456، 460، 461، 467، 472، 475، 479، 482، 483، 556، 563، 594، 595، 597، 603.

فاضل: 46.

فتح بن يزيد جرجاني: 97، 101.

فخر المحققين [ابو طالب حلّي]: 86، 291، 299، 452، 472، 474، 479، 481، 491.

فخر رازي: 266، 497، 498.

فرّاء: 71.

فرات بن حيّان: 321، 332.

فضالة بن أيّوب: 46.

فضل بن محمد بن مسيب البيهقي: 377.

فضيل بن يسار: 81.

فقيه ابي صالح ايوب بن سليمان: 502.

فكيكي، توفيق: 521، 522.

فكيكي: 620.

فيروزآبادي: 292، 329، 339، 363، 464، 469، 472، 476، 499، 530، 599، 613، 615.

فيض كاشاني: 38، 58، 78، 86، 100، 163، 175، 186، 211، 236، 264، 377،

435، 530، 535، 572.

قاسم بن سليمان: 115، 557.

قاسم بن عبد الرحمن: 573.

قاسم بن محمد: 81.

قاسم: 557.

قاضي ابن سعيد: 179.

قاضي ابو بكر احمد بن حسن حرشي: 289.

قاضي ابو جعفر: 344.

قاضي بردله: 616.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 650

قاضي نعمان مصري (صاحب دعائم الاسلام):

43، 336، 523.

قتادة: 55، 104، 107، 133، 146، 239، 354، 360، 495.

قتيبه: 342.

قثم: 78.

قرافي: 91، 184، 188، 297، 298، 335، 353، 360، 390، 414، 490، 501.

قرشي: 274، 277، 594، 598، 600، 605.

قرطبي: 331.

قطيفي، شيخ ابراهيم: 194.

قمي، شيخ عباس: 280.

قنبر: 218، 245، 275.

قهپائي: 78.

قيس بن سعد: 611.

كاشاني: 48، 112، 123، 252، 519، 522، 523، 524، 598، 604.

كاشف الغطاء، شيخ جعفر: 325، 328، 333.

كاشي، عبد الوهاب: 25.

كتاني: 179، 615.

كثير حضرمي: 352.

كراجكي: 200.

كركي: 78.

كلبي: 364.

كنانة بن ابي حميق: 569، 580، 581.

كنانة بن ربيع: 581، 582.

كندي: 170، 278، 305، 314، 395، 447، 506.

كني، [ميرزا علي]: 348، 349، 416، 429، 431، 449، 453، 461، 468، 556، 564، 590.

كوراني، علي: 24.

گلپايگاني (آية اللّه): 39، 58، 69، 76، 88، 122، 175، 210، 211، 238، 256، 260، 292، 293، 387، 420، 472، 475، 485، 487، 517، 577، 603، 607، 619.

ليث بن سعد: 89، 342، 354.

ليث: 81، 84.

مازندراني، شيخ زين العابدين: 175.

ماعز بن مالك: 248.

مالك اشتر: 341، 342.

مالك بن انس: 31، 83، 292، 360، 388.

مالك بن عطيه: 274.

مالك بن مقول: 380.

مالك: 43، 45، 59، 61، 81- 84، 89، 92، 93، 122، 125، 127، 128، 143، 145، 147، 154، 159، 160، 177، 179، 184- 186، 188، 251، 269، 293، 311، 312، 330، 353، 354، 359، 360، 361، 388، 390، 395، 398، 413، 421، 428، 464، 484،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام،

ص: 651

486، 501، 579، 586، 594، 606.

مامقاني (آية الله): 122، 136، 137، 207، 556، 564.

ماوردي: 159، 217، 353، 360، 389، 457، 459، 567، 586، 598، 600، 604.

متقي: 160.

مجاشعي، هارون بن عمرو: 377.

مجاهد: 155، 351، 355، 611.

مجلسي، محمد باقر (علامه): 32، 34، 42، 50، 51، 53، 58، 65، 74، 78، 81، 100، 101، 104، 108، 113، 114، 121، 163، 167- 169، 172، 182، 200، 203، 224، 229، 230، 231، 236، 257، 285، 424، 429، 438، 439، 555، 557، 558، 571، 597.

مجلسي، محمد تقي (مجلسي اول): 74، 77، 78، 81، 94، 97، 103، 167، 184، 210، 213، 257، 301، 377، 403، 404، 429، 430، 552، 557، 570، 572، 594، 502.

محدّث بحراني: 72، 74، 75، 76، 78، 377، 443، 448.

محدّث نوري: 207، 208، 253.

محسني (آية اللّه): 619.

محقق اردبيلي (مقدس اردبيلي): 78، 125، 128، 236، 410، 419، 534، 535.

محقق حلي: 31، 36، 45، 57، 66، 85، 87، 91، 92، 95، 99، 110، 120، 128، 135، 137، 141، 156، 166، 174، 185، 187، 205، 225، 226، 235، 237، 258، 274، 278، 283، 291، 295، 302، 313، 327، 348، 350، 381، 392، 401، 407، 422، 424، 434، 438، 442، 445، 447، 450، 466، 473، 475، 479، 480، 482، 483، 485، 487، 502، 503، 511، 512، 517، 532، 576، 577، 595، 600.

محقق سبزواري: 194.

محقق عراقي: 166، 386، 412، 454.

محقق كركي: 199، 330، 427، 435، 479.

محقق نائيني: 513.

محقق: 58، 63، 68، 70، 125، 136، 200، 402، 418، 424، 448، 472، 485، 530.

محل بن خليفه: 351.

محمد بن ابو القاسم: 257.

محمد بن احمد بن داود: 77.

محمد بن احمد بن يحيي: 157، 293.

محمد بن احمد: 256،

492.

محمد بن اسحاق: 345، 364، 575.

محمد بن اسماعيل صنعاني: 61، 306، 361.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 652

محمد بن الحسن بن شمون: 96.

محمد بن الحسن: 97، 115، 293.

محمد بن الحسين: 144، 164.

محمد بن الزبير: 307.

محمد بن الفضيل: 51.

محمد بن ايوب: 190.

محمد بن بشر: 133.

محمد بن بكر: 110، 160.

محمد بن حاتم: 342.

محمد بن حسن بن ابي الخطّاب: 561.

محمد بن حسن صفار: 167، 402، 558، 561، 571.

محمد بن حسن: 310، 355، 558، 571.

محمد بن حسين: 402، 423، 499، 558.

محمد بن حفص: 144.

محمد بن راشد، اصفهاني: 345.

محمد بن سالم: 252، 279.

محمد بن سليمان بصري يا نصري يا مصري ديلمي: 273.

محمد بن سليمان: 271، 167، 168، 423.

محمد بن شريح: 550.

محمد بن عبد اللّه الغفاري: 223، 224.

محمد بن عبد اللّه بن مهران: 256، 259، 260.

محمد بن عبد اللّه بن هلال: 499.

محمد بن عثمان العبدي، 242.

محمد بن علي بن الحسين: 281.

محمد بن علي بن ماجيلويه: 257.

محمد بن علي بن محبوب: 275، 301، 403.

محمد بن عمرو، الرازي: 343.

محمد بن عيسي: 50.

محمد بن غالب: 190.

محمد بن قولويه القمي: 242.

محمد بن قيس: 112، 213، 230.

محمد بن محبوب كندي: 395، 506.

محمد بن محبوب: 391.

محمد بن محمد بن الأشعث: 133.

محمد بن مسعود عيّاشي: 115، 149، 154، 263، 358.

محمد بن مسلم: 46، 499، 574.

محمد بن مسلمه: 580- 582.

محمد بن مقاتل: 161.

محمد بن منهال: 262.

محمد بن موسي بن متوكل: 70، 182، 252.

محمد بن مهران: 259.

محمد بن ميمون: 378.

محمد بن يحيي عطار: 257.

محمد بن يحيي: 50، 51، 65، 72، 144، 164، 202، 221، 222، 256، 287، 376، 402، 423، 438، 499، 558.

محمد بن يعقوب: 287.

محمد خسرشي مالكي: 537.

محمد: 48، 53، 78، 80، 89، 97،

حقوق زنداني و موارد

زندان در اسلام، ص: 653

132، 133، 209، 214، 227، 300، 401، 437، 470، 486، 520، 539، 544، 614.

محمود بن مسلمه: 582.

محمودي: 368.

مختار بن محمد بن المختار: 97.

مرداوي: 41، 61، 64، 70، 107، 124، 143، 181، 189، 239، 310، 331، 340، 347، 353، 361، 461، 463، 464، 471، 472، 477، 479، 483، 518، 530، 537.

مزني: 184، 189.

مسافر بن عفيف الازدي: 195، 196.

مسطح بن اثاثه: 319.

مسلم بن جناده: 54.

مسلم: 332.

مسمع بن عبد الملك: 96، 101.

مسيّب بن نجبۀ فزاري: 372، 373.

مصطفي، عطيه: 613، 617.

مصقله بن هبيره شيباني: 369، 370، 371، 598.

معاذ بن معاذ بن عوف: 110.

معاذ بن معاذ: 307.

معاذ: 247، 248.

معاوية بن ابي سفيان: 90، 315، 316، 326، 335، 341، 369، 370- 373، 614.

معاوية بن طريف: 144.

معاوية بن عمّار: 557.

معتصم: 149، 150، 151.

معتمر بن سليمان: 307.

معقل: 369، 370، 371.

معلي بن محمد: 217، 286.

معمر: 35، 109، 133، 138، 159، 117، 284، 573، 574، 343، 502.

مكحول: 117، 170، 307، 203، 204.

مناوي: 616.

منتظري (آية اللّه): 620.

منذر بن جارود: 368، 369.

منصور: 116.

منهال بن خليفة العجلي: 168.

موسي بن طلحة بن عبيد اللّه: 336، 337.

موسي بن عمر: 257.

موسي: 53، 97، 132، 133، 214، 300، 520، 539.

موصلي: 69، 123، 143، 154، 221، 227، 239، 305، 310، 389، 398، 402، 413، 433، 446، 501.

مهلّب: 343.

مير محمدي، سيّد ابو الفضل: 619.

ميرزاي قمي (محقق قمي): 315، 324، 325، 384، 429، 430.

ميلاني (آية الله): 424.

ناصر: 270، 391.

نافع بن عبد الحارث: 616.

نجاشي: 250، 273، 252، 254، 279،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 654

280.

نجده: 118.

نجفي، شيخ محمد حسن (صاحب جواهر):

31، 38، 43، 58، 63، 65، 68، 70، 72، 75، 87، 91، 95، 118، 121، 125، 127، 129، 130، 135،

154، 156، 167، 169، 175، 187، 206، 226، 237، 241، 259، 278، 283، 291، 293، 295، 303، 338، 350، 357، 377، 380، 384، 392، 435، 445، 448، 459، 467، 479، 482، 485، 489، 502، 504، 564، 577، 594- 597، 600، 602.

نخعي: 61، 101، 112، 123، 484.

نزوي كندي: 391، 415، 507، 567.

نضر بن سويد: 115، 230، 246، 557.

نعمان بن بشير: 158، 574، 575.

نمرود: 615.

نوفلي: 31، 38، 51، 102، 131، 144، 146، 403، 570.

نووي، محيي الدين: 91.

نووي: 149، 249، 447، 477، 530، 537.

نيشابوري: 335.

وائل بن حجر: 83.

وائلي، شيخ احمد: 25، 619.

واقدي: 346، 569، 580.

وبر بن عليم: 322، 323.

وبر بن أبي ذليله: 378.

وحيد بهبهاني (علامه): 512.

وكيع: 54، 168، 248، 379، 380، 396.

وليد بن ابي مالك: 203.

وليد بن مسلم: 177.

وهيب بن جعفر: 561.

وهيب بن حفص: 293.

هرماس بن حبيب: 618.

هشام بن سالم: 221.

هشام بن عروه: 147، 575، 576.

هوذة بن علي: 590.

هياج بن عمران: 165.

هيثمي: 35.

يحيي بن أبي كثير: 55.

يحيي بن جابر: 282.

يحيي بن سعيد اموي: 345.

يحيي بن سعيد حلّي: 57، 72، 73، 96، 99، 100- 102، 105، 110، 120، 131، 153، 157، 167، 169، 174، 210، 211، 225، 235، 258، 276، 334، 353، 357، 382، 402، 407، 438، 442، 448، 451، 487، 502، 504، 516، 576، 589، 592، 619.

يحيي بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن سعد بن زراره: 343.

يحيي بن محمد: 492، 493.

يزدي، سيّد محمد كاظم (سيّد يزدي): 25،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 655

1 385، 393، 396، 460، 462، 513، 543، 544، 549، 556، 564.

يزيد بن حجيه: 369.

يزيد بن زريع: 262.

يعقوب بن عتبه: 322.

يوسف بن يعقوب القاضي: 262.

يوسف بن يعقوب: 109.

يوسف محمد عمرو: 25.

يونس بن عبد

الرحمن: 242، 492.

يونس بن يعقوب: 244، 245، 550.

يونس: 50، 108، 114، 262.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 656

كتاب ها

اتحاف الرواة بمسلسل القضاة: 613، 615.

احكام السجون: 525، 552.

احكام السلطانيه: 181، 353، 376، 567، 598.

اختيار: 221، 228، 402.

ادب القاضي: 457.

ارشاد: 444، 489.

استبصار: 80، 81، 103، 231، 257، 286، 402.

اشارة السبق: 154، 353.

اصابه: 345.

اقرب الموارد: 531.

الامّ: 285، 362.

الإمام الحسين عليه السّلام في مكة المكرمة: 25.

انتصار: 23، 64، 91، 274، 504.

انصاف: 353، 464، 472، 530.

ايصاء: 391.

ايضاح: 124، 472.

بحر: 270، 617.

بدائع الصنائع: 112، 519، 523.

بداية المجتهد: 353.

بداية الهداية: 183، 184، 202، 208، 256.

بلغه: 124، 340، 361.

تاريخ الكبير: 345.

تبصره: 124، 463.

تحرير: 136.

تحرير الاحكام: 125، 157، 200، 208، 240، 241، 298- 300، 333، 347، 438، 444، 472، 489، 594، 597، 606، 607.

تحرير الوسيلة: 40، 293، 449، 543، 556.

تحفة الفقهاء: 221، 594، 598.

تذكرة الفقهاء: 23، 185، 189، 200، 208، 283، 297، 298، 333، 263، 387، 392- 394، 410، 415، 435، 438، 444، 487، 530، 535، 597.

تراتيب الاداريه: 549، 613.

ترغيب: 315، 340.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 657

تصحيح: 472، 478.

تفريع: 112، 268، 312، 353، 402، 530.

تنبيه: 464، 530.

تنقيح الرائع: 146.

تهذيب الاحكام: 65، 72، 73، 80، 81، 93، 103، 113، 114، 132، 163، 167، 206، 213، 229، 230، 253، 257، 286، 293، 301، 402، 429، 519، 520، 557، 571.

التيسير في احكام التفسير: 179.

جامع الرواة: 96.

جامع الشتات: 315.

جامع الصغير: 592.

جامع عباسي: 479.

جامع للشرائع: 101.

جامع للشرائع: 154، 167، 210، 353، 357، 402.

جامع المدارك: 449، 530.

جامع المقاصد: 393، 444، 479.

جعفريات: 520.

الجنايات المتّحده: 613.

جواهر الكلام: 59، 70، 185، 189، 208، 214، 285، 293، 333، 393، 455، 468، 476، 487، 535، 594، 595، 597.

جوهر النقي: 79.

چشم اندازي

از حكومت مهدي (عج): 25.

حاشيه اختيار: 543.

حاشيه جمل: 543.

حاوي: 472.

حاوي الصغير: 41، 61، 70، 124، 143، 340، 361، 463، 471، 478.

خراج: 135، 333، 526، 556، 557.

خلاصه: 41، 124، 143، 239، 340، 361، 471، 478، 537.

خلاف: 23، 58، 59، 124، 285، 299، 333، 363، 419، 427، 448، 464، 467، 468، 485، 489، 589.

دراسات فقهية في مسائل خلافيه: 25.

درر و غرر: 200.

دروس: 200، 333، 348، 349، 452، 482، 530.

دعائم الاسلام: 570، 40، 41، 114، 135، 138، 229، 241، 242، 253، 326، 445، 523، 525.

ذخيرة الصالحين: 418، 556.

ذخيرة المعاد: 175، 394.

رجال الصحيحين في الميزان: 25.

رجعت از نظر شيعه: 25.

ردّ المحتار: 539، 548.

رعايه: 124، 181، 567.

رعاية الصغري: 463.

رعايتين: 41، 61، 70، 124، 143، 340، 361، 471، 472، 478.

روضة البهيه (شرح [لمعه]): 68، 70، 91، 328، 418، 444، 449، 487، 489.

روضة المتقين: 93، 167، 182، 203،

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 658

1 429، 552، 572، 594، 597.

رياض المسائل: 59، 130، 192، 193، 285، 293، 449، 487، 556.

سرائر: 208، 240، 334، 418، 435، 444، 449، 519، 596.

سبل السلام: 300، 353.

سنن ترمذي: 285.

شرائع الاسلام: 175، 200، 291، 299، 444، 448، 472، 479، 489، 530.

شرح: 130، 143، 239، 471، 477.

شرح ابن منجا: 471، 477، 537.

شرح اختيار: 544.

شرح ارشاد: 489.

شرح تلخيص المفاتيح: 468.

شرح شرائع الاسلام: 200.

شرح صغير: 353.

شرح فتح القدير: 613.

شرح قواعد: 200.

شرح قواعد الاحكام: 299، 379، 492.

شرح كبير: 353.

شرح مغني: 537.

شرح منتهي الارادات: 300.

شفاء الغليل: 613، 615.

صحيح بخاري: 319.

صحيح مسلم: 320.

صراط النجاة: 607.

صوم عاشورا بين السنة و البدعه: 25.

عروة الوثقي: 543، 556.

عيون الأزهار: 293، 300، 315، 333، 449.

عيون الازهار: 556، 594، 598.

غارات: 370، 613.

غاية المأمول: 214.

غاية المراد: 91.

غنائم الايّام: 429.

غنية النزوع:

58، 59، 169، 270، 274، 353، 357.

فائق: 613.

فتاوي: 161.

فروع: 61، 70، 143، 239، 240، 340، 361، 471، 472، 478، 479، 537.

فروق: 397، 353.

فقه الرضا: 373.

الفقه علي المذاهب الأربعة: 112، 279، 293، 598.

قاموس اللغه: 613.

قضا: 348، 387، 429، 449، 530، 556.

قضاء و شهاده: 528، 543.

قواعد الاحكام: 87، 125، 127، 186، 200، 208، 291، 297، 298، 300، 315، 349، 350، 375، 392، 394، 415، 418، 427، 438، 444، 449، 467، 473، 479، 487، 530، 539، 552، 594، 597.

قواعد و فوائد: 200، 296، 297.

كافي: 73، 81، 93، 94، 113، 171، 256، 286.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 659

الكافي في الفقه: 285، 353، 402، 519.

كامل الزياره: 243.

كامل الزيارات: 557، 558.

الكامل في الفقه (كامل): 125، 126، 466، 469.

كتاب درست بن ابي منصور: 54.

كشف الرموز: 214.

كشف اللثام: 125، 293، 449، 472، 479، 556، 594، 596، 597، 603.

كشف المشكل: 331.

كفايه: 462.

كفاية الاحكام: 418، 489، 515، 530.

كنز العرفان: 293، 411.

كنز الفوائد: 200.

لبّ الوسائل: 280.

لسان العرب: 193، 613.

لمعة الدمشقيه: 409، 444، 449، 606.

مبسوط: 45، 87، 106، 110، 130، 154، 214، 244، 252، 285، 297، 299، 300، 315، 333، 348، 352، 363، 375، 449، 457، 464، 467، 469، 479، 481، 485، 519، 530، 539، 548، 556، 589، 594، 597، 598.

مبهج: 70.

مجمع: 349.

مجمع البيان: 355.

مجمع الفائده: 418.

مجمع الفوائد: 125.

مجمع المسائل: 256.

مجموع: 388.

محاربين: 359.

محرّر: 41، 61، 124، 240، 340، 361، 71، 478، 479، 537.

محلّي: 136، 138، 170، 613.

مختصر النافع: 91، 125، 291، 418، 444، 448، 489، 514، 530.

مختلف الشيعة: 125، 143، 299، 303، 304، 448، 449، 455، 464، 466، 472، 504، 519، 552.

مدارك الاحكام: 394، 424.

مدوّنة الكبري: 40، 43، 45، 82، 92، 122، 127، 154،

160، 179، 251، 268، 269، 311، 312، 359، 388، 395، 398، 421، 428، 469، 486، 496، 501.

مذهب: 41، 143، 240، 340، 361، 471، 478، 479، 537.

مرآة العقول: 50، 100، 260، 577، 570.

مراسم: 135، 285، 402، 489.

مسائل الحلبيه: 126، 128.

مسالك الافهام: 95، 418، 459، 487، 489، 529، 594، 597، 603.

مسبوك الذهب: 143، 340، 361.

مستدرك الوسائل: 173، 207.

مستند الشيعة: 449، 556.

مستوعب: 143، 340، 361، 471، 537.

مسند زيد: 149، 154، 268، 402، 613.

مصباح الفقاهه: 193.

مصنّف: 279.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 660

مصنّف عبد الرزاق: 192، 360، 539، 541.

معالم السنن: 81، 315.

معالم القربه: 274، 594، 598.

معتبر: 200، 424.

مغني: 41، 101، 102، 112، 124، 143، 239، 402، 457، 464، 472، 477، 530، 537، 594، 598، 606.

مفاتيح الشرائع: 489، 530.

مفتاح الكرامه: 348، 429، 446، 449، 455، 479، 487، 544، 552.

مقنع: 96، 285، 438، 558.

مقنعه: 244، 402، 487، 489.

ملاذ الاخبار: 53، 168، 429، 570.

ملحقات القضاء: 584.

مناهج المتقين: 208، 556.

منتخب الآدمي: 61.

منتظم: 471.

منتهي المطلب: 200، 315.

من لا يحضره الفقيه: 72، 73، 81، 96، 102، 203، 206، 229، 252، 256، 259، 439، 499، 519.

منوّر: 61، 463.

منهاج: 530.

منهاج الطالبين: 542.

موارد السجن في النصوص و الفتاوي: 25، 26، 27.

موارد النفي و التغريب في النصوص و الفتاوي:

25.

مهذّب الاحكام: 543.

مهذّب البارع (مهذّب): 63، 91، 285، 457، 530، 597.

نضد القواعد: 297.

نظام الجيش في الإسلام و اصول الحرب: 25.

نظم: 41، 61، 124، 240، 340، 361، 472، 478، 479.

نظم الحكم بمصر: 613.

نفقات: 530.

نهايه: 41، 43، 46، 94، 125، 128، 208، 285، 404، 419، 444، 448، 451، 452، 464، 466، 469، 485، 487، 489، 520، 576، 577، 584، 589، 613.

نهج السعادة: 369، 370، 372.

نيل الاوطار: 613.

الوسائل الي مسامرة الاوائل: 613.

وسائل

الشيعة: 146، 173، 287، 453، 489.

وجيز: 41، 61، 143، 239، 340، 361، 463، 471، 472، 478، 479، 537.

وسيله: 244، 293، 530.

وسيلة النجاة: 293، 487، 489، 515.

ولاية الفقيه: 82، 163، 183، 211، 232، 241، 280، 325، 432، 521، 523، 525، 541، 549، 551، 585.

الوهّابية دعاوي و ردود: 25.

هادي: 41، 143، 340، 316.

هدايه: 41، 240، 340، 361، 471، 478، 537.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 661

قبايل، جماعات و فرق

آل رزين: 150.

آل عفراء: 343.

اماميه (شيعه): 22، 23، 27، 31، 46، 49، 56، 78، 80، 95، 96، 112، 131، 135، 140، 143، 145، 147، 155، 171، 177، 191، 195، 200، 202، 210، 214، 221، 244، 226، 277، 229، 234، 238، 270، 272- 274، 315، 350، 375، 416، 453، 502، 503، 521، 539، 556، 602.

اهل بدر: 319.

اهل بصره: 336، 337.

اهل بيت: 173، 317.

اهل سنت (سنّي): 31، 49، 56، 80، 84، 92، 112، 131، 135، 136، 147، 152، 156، 171، 177، 180، 191، 192، 195، 200، 202، 208، 214، 221، 222، 228، 234، 240، 244، 250، 270، 274، 276، 277، 282، 283، 293، 297، 300، 307، 312، 315، 333، 356، 375، 397، 402، 416، 433، 453، 486، 487، 502، 519، 523، 543، 548، 552، 556، 569، 594، 600، 602.

اهل كتاب: 297، 327، 328، 350، 492، 493، 495، 497.

بلمصطلق: 321، 322.

بني بكر بن وائل: 223، 224.

بني حنيفه: 324، 343.

بني سدوس: 351.

بني سعد: 322، 323.

بني سليم: 316.

بني عامر: 345، 347.

بني غفار: 157، 158.

بني قريظه: 342، 364.

بني قشير: 342.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 662

بني قين: 316.

بني ناجيه: 351، 369، 370، 371.

بني نجار: 342، 525، 526.

بني نضير: 581، 582.

ثقيف: 345.

جهينه: 246، 247،

502.

حنابله (- حنبليان): 26، 81، 84، 91، 228، 240.

________________________________________

طبسي، نجم الدين، حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، در يك جلد، بوستان كتاب، قم - ايران، اول، ه ق حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام؛ ص: 662

حنفيه (حنفيان): 61، 62، 84، 91، 112، 124، 143، 155، 189، 195، 228، 240، 276، 277، 296، 306، 311، 340، 364، 390، 416، 592.

خوارج: 23، 335، 336، 339، 351، 507.

شافعيه (شافعيان): 61، 62، 81، 84، 91، 124، 143، 155، 157، 170، 188، 195، 228، 240، 383، 488، 533.

طيّ: 216، 344، 549.

قريش: 317، 318، 583.

قوم لوط: 44، 277.

كلاعيان: 158.

مارقين: 507.

مالكيه (مالكيان): 84، 143، 155، 170، 177، 188، 62، 228، 240، 251، 306، 340، 364.

مزينه: 246، 247.

هادويه: 61.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 663

مكان ها

آذربايجان: 370، 372.

اهواز: 372.

ايران: 324.

بدر: 319.

بصره: 316، 336، 370، 371.

بقعاء: 321، 322.

بيت الحرام: 51، 52، 200.

تستر (شوشتر): 223.

تيماء: 372، 373.

جزيره: 423.

جعرانه: 344، 345.

جلولاء: 149، 150.

جناب: 373.

حجاز: 373.

حجاز: 495، 498.

حرم خدا: 280.

حروريّه: 196، 197.

حليفه: 583.

خانه بنت حارث: 364.

خراسان: 360.

خيبر: 78، 154، 155، 322، 359، 569، 580، 581.

دستبي: 369.

روس: 324.

ري: 96، 369.

سوق الاهواز: 366، 367، 590.

شام: 203، 204، 344، 373، 495، 549، 575، 576.

صفين: 335، 341.

صيدا: 25.

ضجنان: 157.

عدن: 109.

عراق: 178، 615.

غطفان: 157، 158.

فارس: 368، 616.

فدك: 154، 155، 322، 359.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 664

قم: 22، 24، 25، 27، 96.

كنده: 352.

كوفه: 196، 197، 316، 370، 371، 373، 615.

لبنان: 26.

مدائن: 351.

مدينه: 83، 84، 158، 171، 172، 191، 217، 273، 317، 321، 322، 342، 373، 495، 590.

مكه: 25، 234، 317، 319، 321، 373، 583، 610- 612، 616- 618.

مسجد كوفه: 32، 33، 352.

مصر: 613.

نجد: 342، 343.

نجف اشرف:

25.

نهروان: 335.

وادي القري: 171، 172.

هند: 109.

يمامه: 158، 342، 343، 590.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 665

كتاب نامه

1. قرآن كريم.

2. آيين نامۀ جمهوري اسلامي: ذكر اللّه احمدي، دار الباقر، قم.

3. اثبات الوصيه: علي بن الحسين مسعودي (وفات 346 ه.) نشر رضي، قم.

4. احكام السجون: شيخ احمد وائلي، مؤسسۀ اهل البيت، بيروت.

5. الاحكام السلطانيه: ابو الحسن ماوردي (وفات 450 ه.) دفتر تبليغات اسلامي، قم.

6.-: ابو يعلي فراء (وفات 458 ه.) دفتر تبليغات اسلامي، قم.

7. احكام القرآن: ابن عربي (وفات 542 ه.) دار احياء الكتب العربيه، بيروت.

8. الاختبارات العلميه (الفتاوي الكبري): ابن تيميه (وفات 728 ه.) دار المعرفه، بيروت.

9. اختلاف العلماء: محمد بن نصر مروزي (وفات 294 ه.) عالم الكتب، بيروت.

10. اختيار معرفة الرجال (رجال كشّي): محمد بن حسن طوسي (وفات 460 ه.) دانشگاه مشهد.

11. ادب قاضي: ابو الحسن ماوردي (وفات 450 ه.) مطبعة ارشاد، بغداد.

12. الارشاد: شيخ مفيد (وفات 413 ه.) بصيرتي، قم.

13. ارشادي الساري: قسطلاني (وفات 923 ه.) دار التراث العربي، بيروت.

14. الاستبصار: محمد بن حسن طوسي (وفات 460 ه.) المكتبة المرتضويه، تهران.

15. استفتائات جديد: امام خميني- قدس سرّه- (وفات 1409 ه.) انتشارات جامعۀ مدرّسين، قم.

16. اسد الغابه: ابن اثير شيباني (وفات 630 ه.) المكتبة الاسلاميه، تهران.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 666

17. الاسلام و مبدأ المقابلة بالمثل: سيّد جعفر مرتضي، نشر الوكالة العالمية للتوزيع.

18. اشارة السبق: علاء الدين حلبي (وفات 708 ه.) انتشارات جامعه مدرّسين، قم.

19. الاشتقاق: ابن دريد (وفات 321 ه.) مكتبة الخانجي، مصر.

20. الاصابه: ابن حجر (وفات 852 ه.) دار الكتب، بيروت.

21. اصباح الشيعة: نظام الدين صهرشتي (وفات بين قرن چهارم و پنجم).

22. الاعلام: خير الدين زركلي، دار العلم للملايين،

بيروت.

23. الاغاني: ابو الفرج اصفهاني (وفات 356 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

24. اقرب الموارد: سعيد خوري شرتوني (وفات 1289 ه.) مكتبة السيّد النجفي، قم.

25. الام: شافعي (وفات 204 ه.) دار المعرفه، بيروت.

26. الامالي: محمد بن علي بن الحسين صدوق (وفات 381 ه.) اعلمي، بيروت.

27.-: شيخ طوسي (وفات 460 ه.) مكتبة الداوري، قم.

28. الامامة و السياسة: ابن قتيبه دينوري (وفات 276 ه.) شريف رضي، قم.

29. الانتصار: علي بن الحسين موسوي (وفات 436 ه.) شريف رضي، قم.

30. الانساب: ابو سعيد تميمي سمعاني (وفات 562 ه.) دار الكتب العلميه.

31. انساب الاشراف: احمد بن يحيي بلاذري (وفات قرن سوم) اعلمي، بيروت.

32. الانصاف: علاء الدين مرداوي (وفات 885 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

33. الاوائل (در ضمن وسائل سيوطي): طبراني (وفات 360 ه.) دار الكتب العلميه، بيروت.

34. ايضاح الفوائد: فخر المحققين شيخ ابو طالب حلّي (وفات 771 ه.) بنياد فرهنگ اسلامي، تهران.

35. بحار الانوار: محمد باقر مجلسي (وفات 1111 ه.) مؤسسة الوفاء، بيروت.

36. بدء الاسلام و شرائع الدين: ابن سلّام اباضي (وفات 273 ه.) نشر فرانز شتاينر، و سبادن.

37. بداية المجتهد: ابن رشد قرطبي (وفات 595 ه.) دار المعرفه، بيروت.

38. البداية و النهايه: ابن كثير (وفات 774 ه.) دار المعرفه، بيروت.

39. بداية الهدايه: شيخ حرّ عاملي (وفات 1104 ه.) آل البيت، قم.

40. بدايع الصنايع: علاء الدين كاساني (وفات 587 ه.) دار الكتب العلميه، بيروت.

41. البرهان في تفسير القرآن: سيّد هاشم بحراني (وفات 1107 ه.) اسماعيليان، قم.

42. برهان قاطع: محمد حسين برهان (وفات 1083 ه.) نشر خرد، نيما، تهران.

43. بستان السياحه: زين العابدين شيرواني (زنده تا 1248 ه.) مكتبة النسائي.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 667

44. البيان في

تفسير القرآن: سيّد ابو القاسم خوئي (وفات 1371 ش.) المكتبة العلميه، قم.

45. البيان و التحصيل: ابن رشد قرطبي (وفات 595 ه.) دار الغرب الاسلامي، بيروت.

46. البيع: امام خميني (وفات 1409 ه.) اسماعيليان، قم.

47. تاريخ الام و الملوك: ابو جعفر محمد بن جرير طبري (وفات 310 ه.) دار المعارف، قاهره.

48. تاريخ الخلفاء: سيوطي (وفات 911 ه.) مطبعة السعادة، مصر.

49. التاريخ الكبير: بخاري (وفات 256 ه.) دار الكتب العلميه، بيروت.

50. تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (وفات 571 ه.) مجمع اللغة العربيه، دمشق.

51. تاريخ المدينة: ابن شبّه بصري (وفات 262 ه.) دار الفكر، قم.

52. تتمّة المنتهي: شيخ عباس قمي (وفات 1359 ه.)

53. تحرير الأحكام: علّامه حلّي (وفات 726 ه.) مؤسسة آل البيت، قم.

54. تحرير الوسيله: امام خميني (وفات 1409 ه.) انتشارات جامعۀ مدرّسين، قم.

55. تحفة الفقهاء: علاء الدين سمرقندي (وفات 539 ه.) دار الكتب العلميه، بيروت.

56. تذكرة الخواص: سبط بن جوزي (وفات 654 ه.) مؤسسة اهل البيت، بيروت.

57. تذكرة الفقهاء: علّامه حلّي (وفات 726 ه.) المكتبة المرتضوية، تهران، چاپ قديم و جديد.

58. التراتيب الإدارية: عبد الحي كتاني (وفات 1383 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

59. التشريع الجنائي الاسلامي: عبد القادر عوده (وفات 1373 ه.) مؤسسة الرساله، بيروت.

60. تعليق و تحقيق القضاء عراقي: محمد هادي معرفت، مطبعة مهر، قم.

61. التفريع: ابن جلّاب (وفات 378 ه.) دار الغرب الاسلامي، بيروت.

62. تفسير التبيان: شيخ طوسي (وفات 460 ه.) مؤسسة الأعلمي، بيروت.

63. تفسير الصافي: فيض كاشاني (وفات 1091 ه.) مؤسسة الأعلمي، بيروت.

64. تفسير العيّاشي: ابو نضر محمد بن مسعود بن عيّاش، المكتبة العلميه، تهران.

65. تفسير فرات الكوفي: (وفات قرن سوم ه.) مكتبة الداوري، قم.

66. تفسير القمي: علي بن ابراهيم بن هاشم قمي

(وفات قرن سوم ه.) مكتبة العلّامه، قم.

67. التفسير الكبير: فخر رازي (وفات 606 ه.) مطبعة البهية المصريه.

68. تقريرات ابحاث السيّد الگلپايگاني: سيّد علي ميلاني، مخطوط.

69. تلخيص الخلاف: مفلح صيمري (وفات 873 ه.) مكتبة السيّد النجفي، قم.

70. تلخيص مستدرك الحاكم: ذهبي (وفات 848 ه.) مطبوع بهامش المستدرك.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 668

71. التنبيه: فيروزآبادي (وفات 476 ه.) عالم الكتب، بيروت.

72. التنقيح الرائع لمختصر الشرائع: فاضل مقداد (وفات 826 ه.) مكتبة النجفي، قم.

73. تنقيح المقال: عبد اللّه مامقاني (وفات 1351 ه.) المطبعة المرتضويه، نجف اشرف.

74. توضيح المسائل: امام خميني (قدس سرّه)، نشر روح، قم.

75.-: سيّد ابو القاسم خوئي (رحمه اللّه)، المطبعة العلميه، قم.

76.-: سيّد محمد رضا گلپايگاني (رضوان اللّه عليه)، نشر صدر، قم.

77. تهذيب ابن عساكر: عبد القادر بدران (وفات 1346 ه.) دار المسيره.

78. تهذيب الاحكام: شيخ طوسي (وفات 460 ه.) دار الكتب الاسلاميه، تهران.

79. تهذيب الكمال: مزّي.

80. جامع احاديث الشيعة: سيّد حسين بروجردي (وفات 1380 ه.) نشر مدينة العلم، قم.

81. جامع الرواة: محمد بن علي اردبيلي (وفات بعد از 1100 ه.) مكتبة المصطفوي، قم.

82. جامع الشتات: محقق قمي (وفات 1231 ه.) نشر شركة الرضوان، تهران.

83. الجامع الصحيح: محمد بن عيسي بن سوره ترمذي (وفات 297 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

84. الجامع الصغير: شيباني (وفات 189 ه.) عالم الكتب، بيروت.

85. جامع عباسي: شيخ بهاء الدين عاملي (وفات 1031 ه.) مؤسسة فراهاني، تهران.

86. الجامع للشرائع: يحيي بن سعيد حلّي (وفات 690 ه.) مؤسسة سيّد الشهداء عليه السّلام، قم.

87. جامع المدارك: سيّد احمد خوانساري (وفات 1405 ه.) نشر مكتبة الصدوق، تهران.

88. جامع المقاصد: محقق كركي (وفات 940 ه.) مؤسسة آل البيت عليهم السّلام، چاپ سنگي،

قم.

89. الجعفريات: اسماعيل بن موسي بن جعفر عليه السّلام، به روايت محمد بن محمد اشعث كوفي، چاپ سنگي، انتشارات اسلاميه.

90. الجمل (النصرة في حرب البصره): شيخ مفيد (وفات 413 ه.) مكتبة الداوري، قم.

91. الجنايات المتحدة بين القانون و الشريعه: رضوان شافعي، المطبعة السلفيه، مصر.

92. جواهر الفقه: قاضي ابن برّاج طرابلسي (وفات 481 ه.) در ضمن جوامع فقهيه.

93. جواهر الكلام: شيخ محمد حسن نجفي (وفات 1266 ه.) دار الكتب الاسلاميه، تهران.

94. الجوهر النقي بهامش السنن الكبري: علاء الدين تركماني (وفات 745 ه.) دار المعرفه، بيروت.

95. حاشية المكاسب: سيّد محمد كاظم يزدي (وفات 1337 ه.) دار العلم، 1378، قم.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 669

96.-: ميرزا علي ايرواني (وفات 1354 ه.) نشر مصطفوي، تهران.

97. الحاوي للفتاوي: سيوطي (وفات 911 ه.) دار الكتب العلميه، بيروت.

98. الحدائق الناضرة: شيخ يوسف بحراني (وفات 1107 ه.) انتشارات جامعۀ مدرّسين، قم.

99. حدود، ديات، قصاص: محمد باقر مجلسي (وفات 1111 ه.) نشر آثار اسلامي، قم.

100. الخراج: ابو يوسف (وفات 182 ه.) دار المعرفه، بيروت.

101. الخصال: شيخ صدوق (وفات 381 ه.) محمد بن علي بن الحسين بن بابويه، انتشارات جامعۀ مدرّسين، قم.

102. الخصائص الكبري: سيوطي (911 ه.) دار الكتب العلميه، بيروت.

103. الخلاف: محمد بن حسن طوسي (شيخ طوسي) (وفات 460 ه.) مطبعة تابان، تهران.

104. دائرة المعارف الاسلاميه: دار المعرفه، بيروت.

105. دائرة المعارف: بستاني (وفات 1301 ه.) دار المعرفه، بيروت.

106. دائرة معارف القرن العشرين: محمد فريد وجدي، دار المعرفه، بيروت.

107. الدراري المضيئه: محمد بن علي شوكاني (وفات 1220 ه.) دار المعرفه، بيروت.

108. درر الاخبار: شيخ طبسي (پدر نگارنده) مطبعة النعمان، نجف.

109. الدر المنثور: سيوطي (وفات 911 ه.) نشر محمد امين دمج، بيروت.

110. الدروس

الشرعية في فقه الاماميه: محمد بن جمال الدين مكي العاملي، شهيد اوّل (وفات 786 ه.) نشر صادقي، قم.

111. دعائم الاسلام: نعمان بن محمد بن منصور تميمي مغربي (وفات 363 ه.) آل البيت عليهم السّلام، قم.

112. ذخيرة الصالحين في شرح تبصرة المتعلّمين: شيخ طبسي (پدر نگارنده)، مخطوط.

113. ذخيرة المعاد: شيخ زين العابدين مازندراني (وفات 1308 ه.) مطبعة رياض الرضا، هند.

114. ذرايع البيان في عوارض اللسان: شيخ طبسي (پدر نگارنده) المطبعة العلميه، قم.

115. الذريعة الي تصانيف الشيعة: شيخ آغا بزرگ تهراني (وفات 1389 ه.) مكتبة الاسلاميه، تهران.

116. رجال النجاشي: احمد بن علي بن عباس النجاشي (وفات 450 ه.) نشر مكتبة الداوري، قم.

117. ردّ المختار علي الدر المختار: ابن عابدين (وفات 1252 ه.).

118. رسالة المحكم و المتشابه: سيّد مرتضي (وفات 433 ه.).

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 670

119. الروضة البهيّة في شرح اللمعة الدمشقيه: زين الدين جبعي عاملي، شهيد ثاني (وفات 966 ه.) جامعة النجف الدينيه.

120. روضة المتقين: محمد تقي بن مقصود اصفهاني، علّامه مجلسي اوّل، (وفات 1070 ه.)

نشر بنياد فرهنگ اسلامي، كوشانپور، تهران.

121. روائح البيان: صابوني، مكتبة الغزالي، دمشق.

122. روح المعاني: آلوسي (وفات 1270 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

123. رياض المسائل في بيان احكام الشرع بالدلائل (شرح الكبير): مير سيّد علي بن سيّد محمد علي طباطبائي (وفات 1230 ه.)، چاپ جديد.

124. سبل السلام: محمد بن اسماعيل الصنعاني (وفات 1182 ه.) دار الريان، قاهره.

125. السرائر: ابن ادريس عجلي حلّي (وفات 598 ه.) المطبعة العلميه، قم.

126. سفينة البحار: شيخ عباس قمي (1359 ه.) دار المرتضي، بيروت.

127. سنن ابي داود: سليمان بن اشعث سجستاني (وفات 275 ه.) دار احياء السنة النبويه.

128. سنن ابن ماجه: محمد بن يزيد

قزويني (وفات 275 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

129. سنن الدارقطني: علي بن عمر دارقطني (وفات 385 ه.) عالم الكتب، بيروت.

130. سنن سعيد بن منصور: سعيد بن منصور مكي (وفات 227 ه.) دار الكتب العلميه، بيروت.

131. السنن الكبري: احمد بن حسين بن علي (وفات 458 ه.) دار المعرفه، بيروت.

132. سنن النسائي: ابو عبد الرحمن احمد بن شعيب (وفات 303 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

133. السيرة الحلبيه: علي بن برهان الدين حلبي شافعي (وفات 1044 ه.).

134. السيرة النبويه: ابن هشام (وفات 213 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

135. شرايع الاسلام: محقق حلّي (وفات 676 ه.) مطبعة الآداب، نجف اشرف.

136. شرح تبصرة المتعلّمين: شيخ ضياء الدين عراقي (وفات 1361 ه.) مطبعة مهر، قم.

137. شرح الجمل علي المنهج: شيخ سليمان الجمل (وفات 1204 ه.)، مصر.

138. شرح الشفاء قاضي عياض (وفات 544 ه.): ملا علي قاري (وفات 1014 ه.) دار الكتب العلميه، بيروت.

139. الشرح الصغير: مير سيّد علي طباطبائي (وفات 1231 ه.) مكتبة السيّد النجفي، قم.

140. شرح فتح القدير: ابن همام حنفي (وفات 681 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 671

141. شرح مختصر الجليل: محمد خرشي مالكي، مصر بولاق (مطبوع در هامش المختصر).

142. شرح منتهي الارادات: منصور بن يونس بهوتي (وفات 1051 ه.) نشر المكتبة السلفيه، مدينه.

143. شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد معتزلي (وفات 656 ه.) دار الكتب العلميه، قم.

144. شعائر الاسلام: ملّا محمد اشرفي بارفروشي (وفات 1315 ه.) چاپ 1312 ه.

145. الصحاح: اسماعيل بن حماد جوهري (وفات 396 ه.) نشر دار الملايين، بيروت.

146. صحيح البخاري: محمد بن اسماعيل بخاري (وفات 256 ه.) مطبوعات صبيح، قاهره.

147. صحيح مسلم: ابو حسين

مسلم بن حجاج قشيري (وفات 261 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

148. صفحات سوداء: عبد الحميد عباسي.

149. صفة الصفوة: ابو الفرج ابن جوزي (وفات 597 ه.) دار المعرفه، بيروت.

150. الطرق الحكمية: ابن قيّم جوزيه (وفات 751 ه.) مصر، 1381.

151. عبد اللّه بن سبأ: سيّد مرتضي عسكري، دار الزهراء عليها السلام، بيروت.

152. عجائب احكام امير المؤمنين عليه السّلام: سيّد محسن عاملي (وفات 1371 ه.).

153. العروة الوثقي: سيّد كاظم يزدي (وفات 1337 ه.) دار الكتب الاسلاميه، تهران.

154. عقد الدرر: يوسف بن يحيي مقدسي سلمي (وفات قرن هفتم ه.) عالم الفكر، قاهره.

155. العقد الفريد: ابن عبد ربه اندلسي (وفات 327 ه.) دار الكتب العربي، بيروت.

156. علل الشرائع: محمد بن علي بن حسين صدوق (وفات 381 ه.) المكتبة الحيدريه، نجف.

157. علماء معاصرين: ملّا علي واعظ تبريزي خياباني (زنده 1366 ه.) المكتبة الاسلاميه، تهران.

158. عمدة القاري: بدر الدين عيني (وفات 855 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

159. عوائد الايّام: مولا احمد بن محمد مهدي بن ابو ذر نراقي (وفات 1244 ه.) بصيرتي، قم.

160. العين: ابو عبد الرحمن فراهيدي (وفات 175 ه.) دار الهجره، قم.

161. عيون الازهار: احمد بن يحيي المرتضي (وفات 885 ه.) دار الكتب اللبناني.

162. الغارات: ابو اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي (وفات 283 ه.) انجمن آثار ملي، تهران.

163. غاية المأمول: منصور علي ناصف (بهامش التاج)، دار احياء التراث العربي، بيروت.

164. الغدير: شيخ عبد الحسين اميني (وفات 1390 ه.) دار الكتب العربي، بيروت.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 672

165. غنائم الايام: ميرزا ابو القاسم قمي (وفات 1231 ه.) مطبعة دار الخلافه، تهران.

166. غنية النزوع: ابو المكارم ابن زهره (وفات 585 ه.) در ضمن جوامع فقهيه.

167. الفائق في

غريب الحديث: محمود بن عمر زمخشري (وفات 538 ه.) دار المعرفه، بيروت.

168. الفتاوي الغياثيه: داود بن يوسف خطيب (وفات 970 ه.) المكتبة الاسلاميه، كويت.

169. الفتاوي الكبري: ابن تيميه (وفات 728 ه.) دار المعرفه، بيروت.

170. فتح الباري بشرح البخاري: ابن حجر عسقلاني (وفات 852 ه.) دار احياء التراث العربي.

171. فرائد الاصول: شيخ مرتضي انصاري (وفات 1281 ه.) چاپ سنگي، مكتبة المصطفوي، قم.

172. الفروق: شهاب الدين احمد بن ادريس قرافي (وفات 684 ه.) دار المعرفه، بيروت.

173. فرهنگ عميد: حسن عميد، نشر جاويدان، تهران.

174. فرهنگ معين: محمد معين، نشر امير كبير، تهران.

175. فقه السنّة: سيّد سابق، دار البيان، كويت.

176. الفقه علي المذاهب الاربعه: جزيري (وفات 1360 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

177. الفقه علي المذاهب الخمسه: محمد جواد مغنيه (وفات 1399 ه.) دار التعارف للمطبوعات، بيروت.

178. فقه (فارسي): علامه محمد تقي مجلسي (وفات 1070 ه.) نشر فراهاني، تهران.

179. فقه القرآن: سعيد بن هبة اللّه راوندي (وفات 573 ه.) المطبعة العلميه، قم.

180. الفقه المنسوب للامام الرضا عليه السّلام: نشر المؤتمر العالمي، مشهد.

181. القاموس المحيط: محمد بن يعقوب فيروزآبادي (وفات 817 ه.) مؤسسة الحلبي، قاهره.

182. قرب الاسناد: ابو عباس عبد اللّه بن جعفر حميري (وفات 310 ه.) در ضمن جعفريات، مطبعۀ اسلاميه، 1370 ه.

183. القضاء (تقريرات درس آية اللّه گلپايگاني): سيد علي ميلاني، مطبعۀ خيام، قم.

184. القضاء من كتاب تحقيق الدلائل في شرح تلخيص المسائل: شيخ ميرزا علي كني (وفات 1306 ه.) چاپ سنگي.

185. القضاء و الشهادات: ميرزا حسن آشتياني (وفات 1318 ه.) دار الهجرة، قم.

186. القضاء و الشهادة: محسني، مطبعة سيّد الشهداء عليه السّلام، قم.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 673

187. قلائد الدرر في بيان آيات الاحكام

بالاثر: شيخ احمد جزائري (وفات 1151 ه.) مكتبة النجف الاشرف.

188. قواعد الاحكام: علّامه حلّي (وفات 726 ه.) مؤسسة آل البيت، قم.

189. القواعد و الفوائد: محمد بن جمال الدين مكي عاملي، شهيد اوّل (وفات 786 ه.) مكتبة المفيد، قم.

190. قوانين الاحكام الشرعية: ابن جزي غرناطي (وفات 741 ه.) دار العلم للملايين، بيروت.

191. الكافي: محمد بن يعقوب رازي كليني (وفات 328 ه.) المطبعة الاسلاميه، تهران.

192. الكافي في الفقه: ابو الصلاح حلبي (وفات 447 ه.) مكتبة الامام امير المؤمنين عليه السّلام، اصفهان.

193. الكامل في التاريخ: ابو الحسن علي بن ابي المكارم، ابن اثير، (وفات 630 ه.) نشر دار صادر، بيروت.

194. كتاب النوادر: ابو جعفر بن محمد بن عيسي اشعري قمي (وفات قرن سوم ه.) مؤسسة الامام المهدي عليه السّلام، قم.

195. كشف الاستار: ابو بكر هيثمي (وفات: 807 ه.) مؤسسة الرساله، بيروت.

196. كشف الرموز: زين الدين ابو علي حسن بن ابي طالب بن ابي مجد يوسفي، فاضل آبي، (وفات 676 ه.) نشر جامعۀ مدرّسين، قم.

197. كشف الغطاء: شيخ جعفر كاشف الغطاء (وفات 1228 ه.) نشر مهدوي، اصفهان.

198. كشف الغمّه: علي بن عيسي بن ابي الفتح اربلي (وفات 600 ه.) دار الكتاب الاسلامي، بيروت.

199. كشف اللثام: فاضل اصفهاني، فاضل هندي، (وفات 1135 ه.) مؤسسة فراهاني، تهران.

200. كفاية الاحكام: محمد باقر بن محمد مؤمن (وفات 1090 ه.) نشر مهدوي، اصفهان.

201. كنز العرفان: فاضل مقداد سيوري (وفات 826 ه.) المكتبة المرتضويه، تهران.

202. كنز العمّال: متقي هندي (وفات 975 ه.) مؤسسة الرساله، بيروت.

203. الكني و الالقاب: شيخ عباس قمي (وفات 1359 ه.) مكتبة الصدر، تهران.

204. لبّ الوسائل: شيخ عباس قمي (وفات 1359 ه.) مطبوع با بداية الهدايه، آل البيت، قم.

205. لسان العرب: محمد

بن مكرم افريقي، ابن منظور (وفات 711 ه.) ادب الحوزه، قم.

206. مائة و خمسون صحابي مختلق: سيّد مرتضي عسكري، دار الزهراء عليها السّلام، بيروت.

207. مباني تكملة المنهاج: ابو القاسم خوئي، مطبعة الآداب، نجف.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 674

208. المبسوط: سرخي (وفات 483 ه.) دار المعرفه، بيروت.

209.-: شيخ طوسي (وفات 460 ه.) المكتبة المرتضويه، تهران.

210. مجمع الامثال: ابو الفضل ميداني نيشابوري، (وفات 518 ه.) نشر عبد الرحمن احمد، مصر.

211. مجمع البيان: ابو علي فضل بن حسن طبرسي (وفات 548 ه.) احياء التراث العربي، بيروت.

212. مجمع البحرين: فخر الدين طريحي (وفات 1085 ه.) المكتبة المرتضويه، تهران.

213. مجمع الزوائد: علي بن ابي بكر هيثمي (وفات 807 ه.) دار الكتب العربي، بيروت.

214. مجمع الفائدة و البرهان: مولا احمد مقدّس اردبيلي (وفات 993 ه.) انتشارات جامعۀ مدرسين، قم.

215. مجمع المسائل: سيّد محمد رضا گلپايگاني، نشر دار القرآن الكريم، قم.

216. المجموع: نووي (وفات 676 ه.) نشر دار الفكر، بيروت.

217. محاضرات في الاصول: محمد اسحاق فيّاض، نشر امام موسي صدر.

218. محاضرات في الفقه الاماميه: سيّد محمد هادي ميلاني (وفات 1395 ه.) مؤسسۀ چاپ و انتشارات فردوسي.

219. المحلّي: ابن حزم (وفات 456 ه.) دار الآفاق الجديده، بيروت.

220. مختصر تفسير ابن كثير: اختصار صابوني، دار القرآن الكريم، بيروت.

221. مختصر المزني: ابو ابراهيم اسماعيل بن يحيي مزني (وفات 264 ه.) مطبوع در هامش ام شافعي، دار المعرفه، بيروت.

222. المختصر النافع: محقق حلّي، ابو القاسم نجم الدين (وفات 676 ه.) مكتبة المصطفوي، قم.

223. مختلف الشيعة في احكام الشريعه: علّامه حلّي (وفات 726 ه.) چاپ سنگي، سال 1324 هجري.

224. المدوّنة الكبري: مالك بن انس اصبحي، به روايت سحنون بن سعيد تنوخي (وفات 240 ه.)

از عبد الرحمن بن قاسم از مالك بن انس، دار صادر، بيروت.

225. المراسم في الفقه الامامي: حمزة بن عبد العزيز ديلمي (وفات 463 ه.) نشر الحرمين، سال 1404 هجري.

226. مرآة العقول: محمد باقر مجلسي (وفات 1111 ه.) دار الكتب الاسلاميه، تهران.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 675

227. مراصد الاطلاع: ياقوت بن عبد اللّه حموي رومي (وفات 626 ه.) چاپ سنگي.

228. المرشد كنز العمّال: نديم و اسامه مرعشلي، الشركة المتحدة للتوزيع.

229. مروج الذهب: علي بن حسين مسعودي (وفات 346 ه.) دار الاندلس، بيروت.

230. مسالك الافهام: زين الدين جبعي عاملي، شهيد ثاني، (وفات 965 ه.) چاپ سنگي، سال 1310 هجري.

231. المستدرك علي الصحيحين: حاكم نيشابوري (وفات 405 ه.) دار المعارف النظاميه، حيدرآباد.

232. المستدرك علي معجم المؤلفين: عمر رضا كحاله، مؤسسة الرساله، بيروت.

233. مستدرك الوسائل: ميرزا حسين نوري طبرسي (وفات 1320 ه.) آل البيت، قم.

234. مستمسك العروة الوثقي: سيّد محسن حكيم (وفات 1390 ه.) مكتبة السيّد النجفي، قم.

235. مستند الشيعة: مولا احمد بن محمد مهدي نراقي (وفات 1244 ه.) مكتبة السيّد النجفي، قم.

236. مستند العروة الوثقي: تقرير بحث هاي مرحوم خوئي، المطبعة العلميه، قم.

237. مسند احمد بن حنبل: (وفات 241 ه.) دار الفكر، بيروت.

238. مسند زيد: جمع عبد العزيز بن اسحاق بقال (وفات 313 ه.) دار الكتب العلميه، بيروت.

239. مشيخة الفقيه: شيخ صدوق (وفات 381 ه.) مطبوع در آخر من لا يحضره الفقيه، دار الكتب الاسلاميه، تهران.

240. مصباح الاصول: سيّد بهسودي، مطبعة النجف الاشرف.

241. مصباح الفقاهه: محمد علي توحيدي (وفات 1392 ه.) مطبعة سيّد الشهداء عليه السّلام، قم.

242. معارج الاصول: ابو القاسم نجم الدين محقق حلّي (وفات 676 ه.) آل البيت عليهم السّلام، قم.

243. معالم السنن: سبتي

(وفات 388 ه.) المكتبة العلميه، بيروت.

244. معالم القربه: محمد بن محمد بن احمد قرشي (وفات 648 ه.) مكتب الاعلام الاسلامي، قم.

245. معالم المدرستين: سيّد مرتضي عسكري، مؤسسة البعثه، تهران.

246. معتمد العروة الوثقي (تقرير بحث هاي آية اللّه سيّد ابو القاسم خوئي): مدينة العلم، قم.

247. معجم احاديث الامام المهدي: جمعي از محققان، نشر مؤسسه معارف اسلامي، قم.

248. معجم البلدان: ياقوت بن عبد اللّه حموي (وفات 626 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 676

249. معجم رجال الحديث: سيّد ابو القاسم خوئي (وفات 1371 ش.) دار الزهراء، بيروت.

250. معجم فقه ابن حزم: جامعۀ دمشق، كلّيّه الشريعه، لجنة موسوعة الفقه الاسلامي.

251. المعجم الكبير: طبراني (وفات 360 ه.) وزارت اوقاف عراق.

252. المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي: جمعي از مستشرقان، مكتبة بريل، ليدن.

253. المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم: محمد فؤاد عبد الباقي، دار الكتب المصريه، قاهره.

254. معجم مقاييس اللغة: ابو الحسن احمد بن فارس (وفات 395 ه.) مكتب الاعلام الاسلام، قم.

255. معجم المؤلفين: عمر رضا كحاله، دار احياء التراث العربي، بيروت.

256. معجم المغني: دار الفكر، بيروت.

257. معيار اللغه: ميرزا محمد علي شيرازي (زنده 1273 ه.) چاپ سنگي، سال 1311 هجري.

258. مفاتيح الشرايع: فيض كاشاني (وفات 1091 ه.) مجمع الذخائر الاسلاميه، قم.

259. مفتاح الكتب الاربعه: دهسرخي، مطبعة مهر، قم.

260. مفتاح الكرامه: سيّد محمد جواد عاملي (وفات 1266 ه.) آل البيت، قم.

261. المفردات: راغب اصفهاني (وفات 565 ه.) اسماعيليان، قم.

262. المقتصر: احمد بن محمد بن فهد حلّي (وفات 841 ه.) مجمع البحوث الاسلاميه، مشهد.

263. المصنف: ابن ابي شيبه (وفات 235 ه.) دار السلفيه، هند.

264.-: عبد الرزّاق صنعاني (وفات 211 ه.) المكتب الاسلامي، بيروت.

265.-: كندي نزوي (وفات 557

ه.) سلطنت عمان وزارت اوقاف.

266. المغازي: محمد بن عمر بن واقد (وفات 207 ه.) عالم الكتب، بيروت.

267. المغني: ابو محمد عبد الله بن احمد بن محمد بن قدامه مقدّسي (وفات 541 ه.) عالم الكتب، بيروت.

268. المقنع: شيخ صدوق محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي (وفات 381 ه.) دار العلم، قم.

269. المقنعه: شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان (وفات 413 ه.) چاپ سنگي، در ضمن مجموعۀ جوامع فقهيه.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 677

270. المكاسب: شيخ مرتضي انصاري (وفات 1281 ه.) منشورات جامعة النجف الدينيه.

271. ملاذ الاخيار: علّامه مجلسي (وفات 1111 ه.) كتابخانۀ آية اللّه مرعشي نجفي، قم.

272. مناقب آل ابي طالب: ابن شهر آشوب (وفات 588 ه.) المطبعة العلميه، قم.

273. مناهج المتقين: عبد اللّه مامقاني (وفات 1351 ه.) مطبعة المرتضويه، نجف.

274. المنجد: لويس معلوف يسوعي.

275. منهاج البراعه: ميرزا حبيب اللّه خوئي (وفات 1324 ه.) المكتبة الاسلاميه، تهران.

276. منهاج السنه: ابن تيميه (وفات 758 ه.) المكتبة العلميه، بيروت.

277. منهاج الصالحين: سيّد ابو القاسم خوئي (وفات 1371 ش.) المطبعة العلميه، قم.

278. منهاج الطالبين: نووي (وفات 677 ه.) مصطفي حلبي، مصر.

279. منتهي الارادات في جمع المقنع مع تنقيح و زيادات: محمد بن احمد فتوحي مشهور به ابن نجّار (وفات 972 ه.) مكتبة دار المعرفه، قاهره.

280. منتهي المطلب: علّامه حلّي (وفات 726 ه.) چاپ سنگي، نشر حاج احمد مؤيد العلماء.

281. المنية في تحقيق حكم الشارب و اللحيه: شيخ طبسي، چاپ هفدهم.

282. من لا يحضر الفقيه: شيخ صدوق، محمد بن علي بن الحسين (وفات 381 ه.) دار الكتب الاسلاميه، تهران.

283. المهذّب: قاضي ابن برّاج طرابلسي (وفات 476 ه.) انتشارات جامعه مدرسين، قم.

284.-: ابو اسحاق شيرازي

(وفات 476 ه.) عيسي البابي، مصر.

285. مهذّب الاحكام: سيّد عبد الاعلي سبزواري، مطبعة الآداب، نجف.

286. موازين قضائي از ديدگاه امام خميني: حسين كريمي، نشر شكوري، قم.

287. المؤتلف و المختلف: دارقطني (وفات 385 ه.) دار الغرب الاسلامي، بيروت.

288. الموطأ: مالك بن انس (وفات 190 ه.) به روايت يحيي اندلسي، دار احياء التراث العربي.

289. ميزان الاعتدال: محمود ذهبي (وفات 748 ه.) دار المعرفة، بيروت.

290. الميزان في تفسير القرآن: علّامه طباطبائي (وفات 1402 ه.) دار الكتب الاسلاميه، تهران.

291. نجاة العباد: محمد حسن اصفهاني نجفي، صاحب جواهر، (وفات 1266 ه.)

292. نزهة الناظر في الاشباه و النظائر: يحيي بن سعيد حلّي (وفات 690 ه.) مطبعة الآداب، نجف.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 678

293. نضد القواعد الفقهية: فاضل مقداد، ابو عبد اللّه مقداد بن عبد اللّه سيوري حلّي (وفات 826 ه.) كتاب خانۀ آية اللّه مرعشي نجفي، قم.

294. النظم الاسلاميه: صبحي صالح، دار العلم للملايين، بيروت.

295. نظم الحكم بمصر في عهد الفاطميين: عطيه مصطفي، مطبعة الاعتماد، بيروت.

296. النفقات: ابو بكر احمد بن عمرو شيباني (وفات 261 ه.) دار الكتب العربي، بيروت.

297. نكت النهايه: نجم الدين جعفر بن سعيد حلّي (وفات 676 ه.) در ضمن مجموعۀ جوامع فقهيّه.

298. النهاية في مجرّد الفقه و الفتاوي: ابو جعفر محمد بن حسن طوسي (وفات 460 ه.) نشر قدس، محمدي، قم.

299. نهج البلاغه: سيّد رضي (وفات 406 ه.) مؤسسه اعلمي، بيروت.

300. نهج السعادة: محمد باقر محمودي، مكتبة التضامن الفكري، بيروت.

301. نهج الصباغه: محمد تقي تستري، مكتبة الصدر، تهران.

302. نور الثقلين: عبد علي بن جمعه عروسي حويزي (وفات 1112 ه.) اسماعيليان، قم.

303. نيل الاوطار: محمد بن علي شوكاني (وفات 1255 ه.) دار الكتب العلميه، بيروت.

304.

الهدايه: شيخ صدوق: محمد بن علي بن بابويه قمي (وفات 381 ه.) دار العلم، قم.

305.-: احمد بن محمد صديق (وفات 1380 ه.) عالم الكتب، بيروت.

306. هداية الطالب: فتّاح شهيد تبريزي (وفات 1372 ه.) كتاب خانۀ آية اللّه مرعشي نجفي، قم.

307. الوافي: فيض كاشاني (وفات 1091 ه.) چاپ سنگي، كتاب خانۀ آية الله مرعشي نجفي، قم.

308. الوجيز (في الفقه الشافعي): محمد بن محمد غزالي (وفات 505 ه.) قاهره.

309. الوسائل الي مسامرة الاوائل: سيوطي (وفات 911 ه.) دار الكتب العلميه، بيروت.

310. وسائل الشيعة: محمد بن حسن حر عاملي (وفات 1104 ه.) دار احياء التراث العربي، بيروت.

311. الوسيله الي نيل الفضيله: علي بن حمزه طوسي (وفات 566 ه.) كتاب خانه آية الله مرعشي نجفي، قم.

312. وسيلة النجاة: سيّد ابو الحسن اصفهاني (وفات 1365 ه.)

313.-: با حواشي آية اللّه گلپايگاني، مطبعة استوار، قم.

حقوق زنداني و موارد زندان در اسلام، ص: 679

314.-: با حواشي شيخ طبسي.

315. وقعة صفين: نصر بن مزاحم (وفات 212 ه.) كتاب خانه آية اللّه مرعشي نجفي، قم.

316. ولايت فقيه: حسين علي منتظري، المركز العالمي الدراسات الاسلاميه.

317. الينابيع الفقهيه: علي اصغر مرواريد، نشر مركز بحوث الحج و العمره.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109